جمعه است. در تهرانم. روز پیش از افغانستان بازگشتهام. دوباره به سفر هرات رفته بودم. به همان جایی که 15 ماه پیش در زمان طالبان مخفیانه سفری داشتم برای تهیه مقدمات ساخت فیلم سفر قندهار. به همان هراتی که 20 هزار نفر از مردم آواره و گرسنهاش در حاشیه شهر و بیابان در حال مرگ بودند. اما این بار برای ساخت فیلم نرفته بودم. با گروهی همراه بودم از جنبش آموزش کودکان افغان. تا در اردوگاه مسلخ، برای کودکان افغان، کلاس سوادآموزی ایجاد شود.
هرات همان هرات بود. راه هرات به همان خرابی بود. گرسنگان به یمن کمکهای مختصر بینالمللی دیگر در حال جان دادن نبودند، اما از سوءتغذیه هیکلهایشان مرا به یاد گاندی بزرگ میانداخت و یا به یاد گرسنگان آفریقا. وقتی با هواپیما از تهران به مشهد رسیدیم، یک ساعتی در هواپیما باز نشد، چرا که چرخهای پلکان هواپیما یخ بسته بود، دویست کیلومتر آن طرفتر، در ارودگاه مسلخ، هوا، از مشهد هم سردتر بود و 350 هزار آواره افغان، در اردوگاه مسلخ که بیابانی بیش نیست، در همین هوا شب را به صبح میرسانند و برای همین در شبهای اینچنینی، هنوز تعدادی کودک از سرما یخ میزنند و جنازهشان را صبح بعد، وقتی که هوا کمی گرم میشود، به خاک میسپارند.
آیا قاتل سرماست؟ یا بیتوجهی همسایگان؟ یا بیتوجهی جهانیان؟ یا بیعرضگی سازمانهای بینالمللی؟ آیا همین که ریشوها رفتند و کراواتیها آمدند، برای افغانستان کافی است؟ به راستی اگر بنلادن را بگیرند، دیگر ما نمیگذاریم کودکان افغان از سرما و گرسنگی و بیماری بمیرند؟ شایع است که طالبان در هرات حدود 300 نفر بودهاند، که بدون جنگ و خونریزی گریختهاند.
میپرسم پس چطور 300 نفر به یک میلیون نفر در هرات حکومت میکردند و دم از کسی برنمیآمد؟ آیا کسی با آنها که نفر دوم بودند و حالا نفر اول شدهاند کاری ندارد؟ پاسخی نمیشنوم. خوشحال میشوم که افغانها آموختهاند، همدیگر را ببخشند. آیا بخشیدهاند؟ به شهر میروم. گدایی جلو میآید و به نانی که خریدهایم و گوشه خیابان میخوریم نگاه میکند و از ما نان میطلبد. تعارف میکنیم. هجوم میآورد و نان را با ما شریک میشود و از بدبختیشان میگوید، از این که همین الان پس از یک ماه از زندان آزاد شده و باید برای زن و بچهاش نان ببرد. میپرسم به چه جرمی زندان بودی؟ میگوید: آشپز طالبان بودم. مرا گرفتند و شکنجه کردند. بعد پاهایش را بالا میزند. از شلاق سیاه و خونی شده و در جاهایی پوست پاهایش از بین رفته است و شلان شلان راه میرود. میگویم: آیا با طالبان بودی؟ میگوید: طالبان در هرات 300 نفر بودند که گریختند، من آشپز بودم. قبل از طالبان هم آشپز بودم. بعد از طالبان هم آشپزم. من شکم زن و بچهام را سیر میکنم.
و حالا امروز جمعه است و من هر چه میدوم از کارهایم عقبم. یک پایم در زاهدان است، یک پایم در افغانستان و یک پایم در اروپا که پول سوادآموزی هزاران پسر و دختری که از تحصیل بازماندهاند را از این و آن مهیا کنم و حالا امروز که جمعه است، دوست نقاشم را یافتهام تا آرم جنبش آموزش کودکان افغان را طراحی کند. چند ساعتی است که با طرحها کلنجار میرویم. چقدر فرمهای مدرن گرافیکی از غم افغانها دور است. تلفن زنگ میزند. آشنایی است. میگوید: فلان روزنامه وطنی را خواندهای؟ میگویم: نه، میگوید: نوشته است هنرپیشه سفر قندهار تروریست است. پیش از این شنیده بودم که قاتل است. میگویم: لابد تا نبودهام ارتقاء درجه پیدا کرده و به مقام تروریستی هم رسیده. میگوید: روزنامه را برایت میفرستم. میگویم: این حرفها را شنیدهام و میدانم. جنجال تازهای است برای جلوگیری از حرکت تازهای که راه افتاده. تلفن را قطع میکند و دوباره درگیر کامپیوتر و گرافیک میشویم. چقدر این طرحهای مدرن گرافیکی از غم افغانستان به دور است. لحظهای بعد دوستی سر میرسد. همان روزنامه را نشان میدهد، نگاه میکنم. در صفحه اول نوشته است «بازیگر سفر قندهار تروریست است.» به صفحه 15 ما را حواله داده، حواله میشوم. سایت اینترنتی تایم و واشنگتن تایمز، بالای صفحه کلیشه شده است. به انگلیسی نوشته شده قاتلی در قندهار، اما تیتر روزنامه وطنی اصرار دارد که آنها نوشتهاند بازیگر فیلم سفر قندهار تروریست است.
دوستم میپرسد آیا تو میدانستی که او قاتل است؟
میگویم: نه و هنوز نمیدانم که او قاتل است یا نه. چون که هنوز دادگاه صالحی جرم او را ثابت نکرده. اما شنیدهام که کسی که به شکل اوست یا خود اوست، متهم به قتلی سیاسی است. او متهم است که در زمان انقلاب یکی از وابستگان فعال و برجسته ساواک به نام طباطبایی را در آمریکا کشته و به ایران پناهنده شده، یعنی درست همان زمانی که تمام ملت ایران به جستوجوی ساواکیها بودند تا آنها را به عنوان یکی از مسببین بدبختی مردم در نظام گذشته نابود کنند. همانگونه که امروز، آمریکا به دنبال نابودی سازمان القاعده است. با این تفاوت که در آن زمان آمریکا طرفدار رژیم شاه و حامی ساواک بوده است. فکسی را که از آمریکا توسط دوستی برایم ارسال شده به دست او میدهم تا به کار طراحی آرم جنبش آموزش کودکان افغان برگردم. متن فکس چنین است:
«...به اعتقاد من منشاء و مبداء این خبر ناشی از حسادت در ایران و در عینحال ناشی از تجارت و سیاست در آمریکاست. واسطه خبری آن هم یکی از روزنامههای دست راستی آمریکاست که با زرنگی نام دو روزنامه معتبر آمریکایی یعنی «نیویورک تایمز» و «واشنگتن پست» را مخلوط کرده و نام مجعول «واشنگتن تایمز» را درست کرده تا از این گذر برای خود کسب اعتبار کند.
من روزنامههای ایران را خوشبختانه نمیشناسم که بتوانم مثال مشابهی بزنم. ولی اعتبار «واشنگتن تایمز» در مقایسه با روزنامههای معتبر آمریکا، مثل اعتبار سوزنی سمرقندی است در مقابل حافظ و حالا هم این قصه بیسر و ته مربوط به یکی از هنرپیشگان «سفر قندهار» مجموعه غریبی است که دوباره از سربازی اسکار شروع شد و همچنان ادامه دارد وگرنه یک خبرنگار نمیتواند بنشیند و خوابنما شود. یک نفر از ایران او را مطلع کرده بود. این خبرنگار حتی تا بعد از نوشتن مقالهاش هم فیلم سفر قندهار را ندیده بود و از پخشکننده فیلم سفر قندهار کمپانی آواتار در آمریکا تقاضای کپی ویدئویی فیلم را داشت...»
میگویم: حتی اگر هنرپیشه سفر قندهار یک قاتل بوده باشد، من از یک قاتل آمریکایی، یک مصلح ساختم که از خشونت پشیمان است. گویی آمریکاییها خودشان اصرار دارند که همان یکی هم قاتل باشد. من در کشوری که 20 سال است فریاد «مرگ بر آمریکا» به هواست، آمریکایی ستمکشیده سیاهی را به تصویر کشیدهام که «برای مسلمانان زندگی میآورد، چون که طبیب است.»
دوست دیگرم میگفت من یک ربع قرن در آمریکا زندگی کردهام و به خوبی متوجه این واقعیت شدهام که هر بار دولت اسرائیل، اقدام به قتلعام فلسطینیها کرده است، فوری یا یک فیلم سینمایی و یا یک سریال تلویزیونی هم درباره قتلعام یهودیان توسط آلمان هیتلری به نمایش درآمده، یعنی قتلعام ملتی در اروپا، بهانه قتلعام ملتی در آسیا قرار گرفته است.
میگویم: گیریم که او همان قاتل سیاسی باشد و دستگیر هم شده بود یا بشود، تنها اتفاقی که میافتد این است که یک میلیون سیاهپوست آمریکایی زندانی در زندانهای آمریکا، میشوند یک میلیون و یک نفر. اما نژادپرستی آمریکا و مشکل سیاهان این قاره همچنان سر جایش باقی میماند.
من هر نوع خشونتی را محکوم میکنم حتی خشونت چهگوارا، را. اما آیا آمریکاییها حاضرند از خشونتی که علیه ویتنام و کامبوج و فلسطین و ایران و حتی افغانستان انجام دادهاند، عذرخواهی کنند؟ چرا باید آنها طالبان را ایجاد کنند و بعد به خاطر آن که کنترل آنها از دستشان در رفته با آن همه خشونت نه فقط آنها را، که مشتی آواره بیپناه را نابود کنند؟ بی آن که از خشونت خود عذر بخواهند؟ حسن تنتایی چهگوارایی است که حالا دارد در دادگاه گاندی محاکمه میشود. اما در دوران او، در بطن فرهنگ سیاهپوست ناراضی از وضعیت آمریکایی، چهگوارا ارزش بوده است و نه گاندی. این یک واقعیت است، حتی اگر امروزه خودبلفیلد هم، گاندی را به چهگوارا ترجیح دهد. روح سرگشته او همان بود که من در فیلم نشان دادم. او سرگشته راه حق بود و زمانی به همراه مجاهدین علیه روسها جنگیده بود و بعد هم در مسیر زندگی خود به این نتیجه رسیده بود که خشونت راه نجات بشر نیست. او از حکومتهای خشن امروزی جلوتر است که فکر میکنند تنها راه نجات بشر خشونت است. من البته حق مسلم خانواده هر مقتولی میدانم که در دادگاهی صالح از متهم شکایت کنند و امیدوارم در صورت تشکیل چنین دادگاهی، من بتوانم از حسن تنتایی اگر او دیوید بلفیلد باشد، فیلمی بسازم برای نشان دادن چیزی عمیقتر در پشت این داستان غریب.
من اگر به زندانهای آمریکا راه پیدا کنم، درباره تمام قربانیان سیستم نژادپرست آمریکا نیز فیلم میسازم. از تک تک قاتلان آمریکایی که مقتول نظام آمریکایی هستند.
در آمریکا 2 میلیون زندانی وجود دارد که یک میلیون آن سیاهپوست هستند. یعنی 50 درصد آنها، در حالی که سیاهپوستان فقط 3/12 درصد کل جمعیت آمریکا را براساس آمار سرشماری سال 2000 تشکیل میدهند. تمدن و رفاه غرب و به ویژه آمریکای منجی جهان، برای سیاهان و حتی سرخپوستانی که سرزمینشان تسخیر شده شرایط مساعدی فراهم نیاورده است.
وقتی تلفنی توسط یکی از دوستانم خبر شدم که جنجال و اتهامی تازه در کار است، موضوع را جستوجو کردم و مطلع شدم بین دو کمپانی آمریکایی برای تصاحب فیلم سفر قندهار جنگ است و آن کمپانی که نتوانسته است فیلم را به دست آورد، پس از 11 سپتامبر پیشنهاد خرید فیلم سفر قندهار را با قیمت بالا به کمپانی دیگر داده است و چون موفق نشده، این موضوع را به عنوان یک تهدید مطرح کرده است. بعد هم سازمانهای تروریستی مخالف اصلاحات در ایران به کمک آمدهاند، و همگی دست به دست هم دادهاند، تا هر کس به دلیلی به کسی حسودی کند یا با کسی دشمنی کند. و قاتلان تروریستی که خودشان هزاران نفر را در ایران کشتند و به آمریکا پناهنده شدند و با چپروی مسلحانه خویش، راستروی را به انقلاب مردم ایران تحمیل کردند، آنها به جای آن که در جستوجوی قاتل در جلوی آینه بایستند در فیلم من به دنبال قاتلی که شبیه آنها نیست میگردند. تلفن زنگ میزند. دوستی از آلمان است و میگوید: یک خبر خوب، فیلم سفر قندهار به انتخاب مجله تایم، نه تنها جزو ده فیلم برتر سال در جهان شده که در بین این ده فیلم برتر، به عنوان اولین فیلم سال جهان انتخاب شده است.
به او میگویم: اگر راست میگویند از دولت آمریکا بخواهند در این جهان عدالتخواهانهای که بعد از 11 سپتامبر برقرار شده شکنجهگران مرا که به آمریکا پناهنده شدهاند، به یک دادگاه صالح معرفی کنند. یکی از این اشخاص در لسآنجلس زندگی میکند و 2 تن دیگر در واشنگتن و شنیدهام از آمریکا پناهندگی سیاسی هم گرفتهاند.
روزگاری است که دزدان در پی دزد زدگان میدوند و میگویند دزد را بگیر. 5/2 میلیون نفری که در افغانستان کشته شده، به دست چه کسانی به قتل رسیدهاند؟ جز به دست بخشی از همان کشتهشدگان و بخشی از زندگان فعلی. قهرمانان هر فرقهای در افغانستان، قاتلان فرقه دیگرند. و من که بعد از این جنجال در افغانستان دوربینم را به دست داشتم به هر چهرهای از پشت ویزور مکث میکردم، از خودم میپرسیدم آیا این یکی شانس آن را داشته است که دستش به خونی آلوده نشده باشد؟ و امروزه وقتی روزنامههای غافلی را که تا قبل از 11 سپتامبر، کشوری به بزرگی افغانستان را با 5/2 میلیون کشته و 5/7 میلیون آواره فراموش کرده بودند، ورق میزنم از خودم میپرسم آیا ژورنالیستی یافت میشود که قلمش به ترور شخصیتی آلوده نباشد؟! چرا ما در جهانی زندگی نمیکنیم که مسببین بیسوادی 95 درصد زنان افغان و 80 درصد مردان افغان محاکمه شوند؟! چرا مسببین مرگ 5/2 میلیون و آوارگی 5/7 میلیون افغان محاکمه نمیشوند؟ چرا مسببین ایجاد طالبان و همه حکومتهای فاشیستی محاکمه نمیشوند؟ چرا مسببین جنگها و کشتارهای جمعی به عنوان قاتل محاکمه نمیشوند. آیا این به خاطر آن نیست که قاتلان اصلی حاکمان جهانند؟