در سالهای 1960، مارشال مک لوهان، منتقد فقید کانادایی رسانهها، پیشبینی کرد جنگهای آینده نه با سلاحهای متعارف در رزمگاهها، بلکه با تصاویر رسانههای گروهی اتفاق خواهد افتاد.
امروز جنگ تصاویر بشکل تمامعیار در جریان است و تصویرسازان فعالانه هر چیزی را از صابون، اسباببازی، و صبحانه گرفته تا نامزدهای ریاست جمهوری، ملتها، مذهبها و اندیشهها بصورت گزارش به تصویر میکشند. متاسفانه جنگها تلفات ببار میآورند و در جنگهای کنونی تصاویر، خاورمیانه و هر چیز مربوط به آن از جمله مذهب، سیاست، زبان، عادات و رسوم زیر حمله شدید رسانههای غرب قرار دارند.
با در نظر گرفتن گزارشهای رسانههای غرب و مطالعات ادراکی، راحتتر است که بگوئیم خاورمیانه شاید کلیشهایترین و بدجلوهترین منطقه جهان بشمار میرود بنظر میرسد هرگاه سیاستمداران به یک قربانی برای تقویت موقعیت خود در افکار عمومی، وجهالمصالحهای برای تنگناهای سیاسی، سیاستهای شکستخورده یا مشکلات داخلی خود، بهانهای جهت مداخله در امور داخلی و منطقه دیگر کشورها، توجیهی برای فروش اسلحه، دلیلی برای استثمار منابع طبیعی دیگر کشورها، یا مبارزهای برای جلب حمایت (رایدهندگان) نیاز دارند به اقدامهای علیه خاورمیانه یا کشورهای در حال توسعه دیگر متوسل میشوند. بطور مثال جورج بوش به بعضی کشورها رشوه داد و بعضی دیگر را متقاعد کرد که ائتلاف به اصطلاح متحدان را در جنگش علیه عراق تشکیل داد. در این میان یک برنامه همآهنگ رسانهها شروع کرد به تغییر تصویرِ کلارک گیبلی صدام حسین به یک حاکم بیرحم بدتر از هیتلر (جالب است بدانیم قبل از تهاجم عراق و اشغال کویت در سال 1990، دولت آمریکا شدیداً از جنگ صدام حسین علیه ایران طی هشت سال حمایت کرده بود).
از سوی دیگر شرکت روابط عمومی آمریکایی «هیل اندنولتون» از سوی حکام برکنار شده کویت برای تهیه گزارشهایش جهت تحریک افکار عمومی آمریکا بسود مداخله نظامی اجیر شد. در نتیجه دختر چهارده ساله سفیر کویت بوسیله «هیل اندنولتون» آموزش دید تا با چشم گریان به کنگره آمریکا بگوید شخصاً شاهد بود که نیروهای عراقی نوزادان را از زیر دستگاه بیمارستان بیرون کشیده، آنها را کف زمین انداخته بودند تا بمیرند. واقعیت این بود که او در خلال تهاجم عراق حتی در کویت هم نبود. اما شهادت احساسی او بارها از شبکههای تلویزیونی در آمریکا و دیگر نقاط جهان برای تحریک احساس مردم به سود جنگی که در راه بود، پخش شد. البته تماشاگران نمیدانستند که یک رویداد ساختگی یا نمایش را تماشا میکنند.
در این فرآیند، افکار عمومی آمریکا تحت نفوذ قرار گرفت و آمریکاییها با مهارت بوسیله رسانهها و رسانهگران فریب خوردند. بوش وارد جنگ شد و صدامحسین به پناهگاههای زیرزمینی امنش رفت در حالیکه مردم بیگناهش بطور غمانگیزی کشتار شدند و زیربنای عراق نابود شد. از خسارات عظیمی که به محیطزیست وارد شد، سخنی نمیگوئیم.
بوش پیروز شد و تصویرش را تقویت کرد و صدام نجات یافت و حتی با مشت آهنینتر از گذشته به حکومت ادامه داد. به علاوه، بوش با موفقیت روی مشکلات سیاسی و اقتصادی داخلی خود سرپوش گذاشت، به شرکتهای نفتی کمک کرد با افزایش قیمت نفت سود خود را تقویت کنند، قدرت نظامی آمریکا را به جهان نشان داد و بهانهای بدست آورد تا پایگاههای نظامی در عربستان سعودی، کویت و کشورهای دیگر بنا کند.
جنگ خلیج فارس درسهای فراوانی به ما آموخت، از جمله وابستگی رسانهها به دولت و برعکس آن، شیوههای تبلیغات برای نفوذ بر افکار عمومی، سانسور دولتی رسانهها و ساختن یا دگرگون کردن ادراک عمومی. و درس دیگر این است که در تحلیل نهایی وقتی پای سیاست و منافع خصوصی دولتمردان پیش آید، مردم یا شهروندان عادی واقعاً مهم نیستند. آنها به آسانی در جنگها برای دستاوردهای سیاسی و اقتصادی بوسیله اربابان دهکده جهانی و کسانی که شبکههای ارتباطی را در مالکیت دارند و کنترل میکنند قربانی میشوند. یک درس اضافی نیز این است که هر چند نسخه رسانههای گروهی از رویدادها معمولاً با واقعیتها تفاوت میکند، این نسخه محلی رسانهها یا واقعیت ساخته شده است بعنوان واقعیت بوسیله مردم جنبه بینالمللی پیدا میکند؛ به عبارت دیگر تصاویر رسانهها از مردم، مکانها، و رویداد بصورت بینش و بینشها بصورت واقعیت در میآید. این واقعیتها یا ذهنیتها بعد به پایگاهی برای کنش متقابل انسان تبدیل میشوند.
حادثه غمانگیز بمبگذاری اخیر اوکلاهما، سقوط یک بوئینگ 747 «تی.دبلیو.ای» و بمبگذاری بازیهای المپیک در آتلانتا تصاویر دیگری از این ذهنیتها است که هر عمل تروریستی که در آمریکا یا خارج انجام شود، به شکلی به خاورمیانه مربوط میشود.
در مورد همه این رویدادهای غمانگیز رسانههای آمریکا و نیروهای امنیتی این کشور بسرعت انگشت روی خاورمیانه گذاشتند. در هر یک از این حادثهها، فرضها و شایعات بوسیله رسانهها و مقامهای دولتی، مردم آمریکا و در حقیقت مردم جهان را به این باور هدایت کرد که یک کشور خاورمیانه، احتمالاً ایران یا لیبی، یا سوریه یا عراق، یا شاید هم یک گروه اصولگرای مسلمان در پشت این رویدادهای غمانگیز بوده است.
بطور مثال این شایعهها و فرضها موجب شد نیروهای امنیتی آمریکا یک اردنی–آمریکایی را که در روز حادثه بمبگذاری اوکلاهما در پروازی از اوکلاهما عازم بود دستگیر و بازداشت کنند.
بعلاوه، سقوط «تی.دبلیو.ای» بهانه کافی به کلینتون داد که در برابر چشمان اشکآلود عزادارانی که عزیزانشان را در آن حادثه از دست داده بودند قانون اعمال مجازاتهای شدید اقتصادی را علیه ایران و لیبی امضا کند. البته هیچ روزنامهنگاری به خود زحمت نداد درباره منطق این عمل سئوال کند. آیا این دو حادثه (سقوط تی.دبلیو.ای و مجازاتهای اقتصادی) با هم ارتباط داشتند؟ اگر اینطور بود ارتباط آن چگونه و مدرک آنچه بود؟ بنظر میرسید برای هیچکس مهم نبود. یکبار دیگر آمریکا میخواست یک قربانی پیدا کند تا نقطهضعفهای خود را به پای او بگذارد و رسانههای آمریکایی با این عنوانهای احساسی و هیجانانگیز این راه را دنبال کردند: چه کسی ما را ضعیف و بیمار میخواهد؟ «سیا» تور بزرگی برای کسانیکه از آمریکا متنفرند از جمله گروههای خاورمیانه پهن میکند (تایم 26 ژوئیه 1996). هرچند کلینتون بلافاصله پس از حادثه غمانگیز «تی.دبلیو.ای» به رسانههای آمریکا هشدار داد تا علت سقوط روشن نشده است از حدس زدن خودداری کنند، در عمل به ایران و لیبی اشاره داشت.
به علاوه در یک گردهمایی اقتصادی در اورپا، وی سعی کرد کشورهای دیگر گروه هفت را به اعمال مجازاتهای اقتصادی نه تنها برای مجازات ایران و لیبی بلکه به شرکتهایی که در این دو کشور سرمایهگذاری میکنند، متقاعد سازد که البته در این کار ناکام ماند.
دولت کلینتون حتی ایران را متهم کرد که در پشت حادثه انفجار بمب در پایگاه آمریکا در عربستان سعودی بوده است، اگرچه نه بطور قاطع بعضی رسانهها گزارش دادند یک گروه ناراضی سعودی در پشت بمبگذاری بوده است.
در این نوشته، ما هنوز دلیل یا دلایل سقوط پرواز 800 «تی.دبلیو.ای» را نمیدانیم، همینطور درباره اینکه چه کسانی در حادثه بمبگذاری المپیک مقصر بودهاند مطمئن نیستیم، اما میدانیم بمبگذاری اوکلاهما بوسیله گروهی از شمارشان از 200 گروه افراطی بومی آمریکایی بیشتر است، انجام گرفته است.
انبوه گروههایی که اگرچه چنین افشاگریهای حیرتآوری ممکن است بیگناهی مردم خاورمیانه را به اثبات برساند، متاسفانه ذهنیت حاکم بر مردم آمریکا بوسیله رسانههای گروهی و مقامهای دولت آمریکا تقویت شده است به شکلی است که اشاره صرف به خاورمیانه مترادف وحشت، بیاعتمادی، تنفر و تروریسم است. از اینرو افکار عمومی هر اتهامی را به خاورمیانه برای هر عمل خشونتآمیزی در هر نقطه از جهان، بدون سئوال میپذیرد. در چنین محیطی حتی رویدادهای بیربط، به رویدادهای مربوط تبدیل میشوند. همانطور که امضای قانون مجازاتها در حضور خانوادههای قربانیان سانحه سقوط «تی.دبلیو.ای» بوسیله کلینتون نشان داد.
کاملا روشن است، اوضاع کنونی هم برای آمریکا و هم برای خاورمیانه در کل غیرسازنده است. از اینرو رفتار خاورمیانه و ذهنیت آمریکا نیاز دارد همآهنگ با واقعیتهای خاورمیانه -مهد مسیحیت، یهود، اسلام و زادگاه بعضی از تمدنهای اولیه انسان مانند مصریها و پارس– تغییر کند. همانطور که هر تاریخنویسی گواهی میدهد کمتر منطقهای در جهان مانند خاورمیانه به هنر، فلسفه، علم پزشکی، زبان و منابع طبیعی جهان و بشریت خدمت کرده است.
کافی است بگوئیم که نجوم (علم مطالعه کاینات) بیش از 5000 سال پیش در خاورمیانه آغاز شد. متاسفانه رسانههای آمریکا سعی دارند با تصویر کردن خاورمیانه نه تنها بعنوان یک مکان خطرناک بلکه همچنین مکانی که تروریستها در آنجا زاده شده، پرورش یافته و آموزش دیدهاند همه چیز را ساده، احساسی و کلی جلوه داده و در این روند، یک منطقه را در کل غیرانسانی جلوه دهند.
واقعیت این است که مردم خاورمیانه اتفاقاً جزء میهماننوازترین، دوستانهترین و مهربانترین مردم جهان هستند. واقعیت این است که کشورهای خاورمیانه با وجود مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اتفاقاً جزء امنترین (در رابطه با نرخ جرم و جنایت) کشورها در جهان هستند. واقعیت این است که مردم خاورمیانه آرزویشان این است که از مقداری آزادی (آزادی اقتصادی، آزادی سیاسی و آزادی بیان) در زندگی روزانهشان برخوردار باشند و اجازه داشته باشند رهبران سیاسی خود را به شکل دمکراتیک انتخاب کنند. اما تا زمانیکه قدرت به عنوان یک امر ارثی تلقی میشود، تا زمانیکه پادشاهان، امیران یا رؤسای جمهوری خودخوانده یا مورد حمایت خارجی همه عمر، وجود دارند، تا زمانیکه مردم از امور سیاسی خود دور نگهداشته میشوند، تا زمانیکه رهبران منافع خود و منافع خارجی را بر منافع «ملتهایشان» ترجیح میدهند تا زمانیکه مردم از ضرورتهای اولیه زندگی مانند آموزش، کار، غذا، سرپناه، مراقبت پزشکی و آب آشامیدنی سالم محروم هستند، کشمکش داخلی ادامه خواهد یافت. به عبارت دیگر ناآرامی داخلی یا خشونت محلی ممکن است بوسیله شرایط درونی بوجود آید نه الزاما نیروهای خارجی. به این دلیل روزنامهنگاران لازم است چارچوبی برای گزارشهایشان تعیین کنند، در جستجوی علتها یا ریشههای مناقشه یا مشکلات باشند و از کلیگوییهای شتابزده یا حدس و گمان سریع بپرهیزند.
به طور کلی روزنامهنگاران آمریکا مایلند رویدادهای جهان را طبق قوممداری خودشان، از درون جهان آمریکایی، و بیشتر همآهنگ با دیدگاه دولتشان، بویژه در مناقشهها و بحرانهایی که قبلا صحبتشان رفت، گزارش کنند. این گزارشهای قوممدار همراه با بعد جهانگستر رسانههای آمریکا اغلب به جای این که روشنکننده و آگاهیدهنده باشد در جهت سردرگمی و تفریح گرایش دارد و بیشتر احساسی است تا واقعی و یک طرفه و نامتعادل. آنچه گزارشهای رسانههای آمریکا درباره خاورمیانه فاقد آن است دقیقاً همان چیزیست که روزنامهنگاران باید در کلاسهای روزنامهنگاری در کالجها و دانشگاهها یاد گرفته باشند: نظارت بیطرفانه بر رویدادها و گزارش کردن آنها به شیوه صحیح، متعادل و درست. لازم به یادآوری نیست که رسانههای گروهی عصر ما (روزنامهها، مجلهها، کتابها، موسیقی، فیلم سینمایی، رادیو و تلویزیون) تا اندازه زیادی چشماندازهای ما را از جهان، شیوهای که به آن شیوه تصمیمهایمان را میگیریم، شیوهای که زمان فراغتمان را سپری میسازیم، شیوهای که به دیگران نگاه میکنیم، و از همه مهمتر شیوهای که از طریق آن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنیم، تعیین میکنند.
علاوه بر این، برداشتهای رسانهها از رویدادها میتواند برداشتهای مردم را از واقعیتها به طور چشمگیری تغییر دهد. با در نظر گرفتن این که تنها تعداد معدودی رسانه کنترل بخش اعظم خبرها و اطلاعاتی را که در سراسر جهان پخش میشود در اختیار دارند، و اینکه همین منافع واقعیت را طبق منافع خود تفسیر میکنند پس عجیب نیست بیشتر آنچه میبینیم، میخوانیم یا میشنویم کوچکترین ارتباطی با واقعیت نداشته باشد.
به گفته والتر لیپمن فیلسوف آمریکایی، گزارشهای تصویری رسانههای گروهی اغلب ساختگی و منحرفکننده است. و اغلب تصویر کاملا غلطی از «جهان خارج» در سر ما فرو میکند. «تصویرهای روانی» ما بیشتر بر پایه نه تنها آنچه رسانهها به ما عرضه میدارند، بلکه همچنین چگونه مردم یا مکانها بوسیله رسانههای تصویری مجسم میشوند استوار است. بنابراین عجیب نیست نظر آمریکاییها و همچنین نظر جهان در مورد، خاورمیانه تا این حد منفی است.
به گفته پروفسور حمید مولانا از دانشگاه آمریکایی واشنگتن دی.سی، تصویرهای رسانهها از خاورمیانه تا اندازه زیادی در تصویر رسانهها از اسلام ریشه دارد. در حقیقت هویت اسلامی و شناخت رسانهها از این پدیده جهانی فرآیندی را که از طریق آن رویدادها و سیاستها و عملها به تصویر کشیده میشوند، تعیین میکنند. بوسنی هرزگوین با جمعیت مسلمان آن در قلب اروپا نمونه خوبی از این فرآیند تصویرسازی را که همچنین در جنگ خلیجفارس اجرا شد، ارایه میدهد. از اینرو، دولتمردان و مردم خاورمیانه باید نه تنها از دامن زدن به تصویرهای کلیشهای تبلیغاتی رسانههای غربی درباره اسلام و منطقه پرهیز کنند بلکه باید به شکل گروهی مدام و با آگاهی سعی کنند با انجام عملهای صحیح در جهت تقویت ماهیت اسلام و منطقه در کل در برابر این تصویرهای منفی مقاومت کنند. البته در جهانی که استراتژی «تفرقه بیانداز و حکومت کن» که آزمایش خود را در تاریخ داده است هنوز اجرا میشود صحبت کردن درباره همکاری از عمل کردن به آن آسانتر است. اما در هر حال تنها از طریق تلاشی همآهنگ است که میتوان با تصویرهای منفی رسانههای غربی و سیاستمداران فرصتطلب از خاورمیانه مقابله کرد. بالاخره این یک واقعیت است که تصویرسازان، که اغلب هم غربی هستند، برنامه خود را دارند اما دولتمردان و مردم خاورمیانه نیاز دارند این برنامهها را درک کنند و اقدام یا واکنش لازم به عمل آورند تا بگذارند این تصویرهای کلیشهای موجود از ملتها و مردمشان همیشگی شود. هر چند فرمول سحرآمیزی وجود ندارد اما ایجاد یک برداشت مناسب، به دانش و آگاهی درباره فرآیندهای رسانهای ارتباط میان اشخاص، ارتباط میان فرهنگها در کنار تحقیق، برنامهریزی، همآهنگی و اجرای دقیق نیاز دارد. تصویر، واقعیت، یا هرچه دیگران درباره ما فکر کنند ساختمانی اجتماعی است و ابزاری که معمولاً برای ساخت این ساختار بکار گرفته میشود رسانههای گروهی هستند. پس تعجبآور نیست که امروز صنعت عظیمی در آمریکا و سایر نقاط وجود دارد که کارشان تبدیل ناشناختهها به شناختهها، ساخت یا تقویت تصویرها، نابودی تصویرها، پیدا کردن نامزد برای مقامهای سیاسی، تغییر ظواهر در این فرآیند تغییر یا متعدل کردن برداشت عمومی است. در تحلیل نهایی تنها یک واقعیت وجود دارد و آن واقعیت برداشت و ادراک است. پایگاه برداشت و ادراک، رسانههای گروهی هستند.