دکتر بهزاد شاهنده/متخصص مسایل شرق آسیا و دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
در اول اکتبر 1996، جمهوری خلق چین 47 ساله شد و این سؤال را مطرح کرد که آیا چین قارهای "Mainland China" ابرقدرت قرن آینده خواهد بود یا خیر؟ مقامهای چینی همیشه در مقابل ادعاهایی که آن کشور در حال تبدیل به ابر قدرت شدن است و جهان باید خود را در مقابل این غول بزرگ جهانی آماده نماید، واکنش نشان داده و آنها را ادعاهای دشمنان چین و کسانی که بدینوسیله درصدد جلوگیری از پیشرفت اقتصادی چین هستند، دانستهاند. مقامهای چین بارها عنوان کردهاند که چین در نیمه قرن آینده به قدرتی میانه تبدیل خواهد شد و موجب نگرانی منطقه و جهان نخواهد شد.
جمهوری خلق چین از آغاز عصر «دنگ شیائوپینگ» رهبر دو فاکتوی کشور، یعنی از پایان سال 1978، از لحاظ توسعه اقتصادی بسیار موفق بوده و بطور متوسط دارای رشد سالانه 9 درصد بوده است (در سالهایی از این دوره، شاهد 13 درصد رشد هم بودهایم). در هیچ زمانی در تاریخ جهان معاصر این تعداد انبوه از مردم، چنین بهبود چشمگیر در زندگی خود را تجربه نکردهاند. در برخی از تحلیلها گفته شده است که خدمت «مائوزدونگ» بنیانگذار جهموری خلق چین شخصی که 27 سال بر این کشور خدمت کرد و چین را در نزد جهانیان احترام و منزلت بخشید، مانند «دنگ» برای کشورش سرنوشتساز نبوده است.
معهذا همین کشور در حال حاضر 25 میلیون بیکار شهری و یکصد میلیون کارگر روستایی نیمه بیکار دارد. احداث مسکن در این کشور بیش از زمانی که چین نصف جمعیت فعلی را داشت، نیست. شانگهای، شهر بزرگ چین 5/3 میلیون بیخانمان دارد. همچنین چین دارای 80 میلیون شهروند است که در سال، کمتر از 35 دلار آمریکایی درآمد دارند، اما، با این حال، همین چین که در سال 1978 میلادی صادراتی بالغ بر 8/9 میلیارد دلار داشت، در سال 1996 میلادی بالغ بر 150 میلیارد دلار (طبق محاسبات دقیق و غیر رسمی) صادرات دارد.
اصلاحات اقتصادی «دنگ» آنچنان موفقیتی را بدنبال داشته که میتوان چین را یک قدرت رو به رشد و مطرح در جهان دانست. اصلاحات، به قولی، به مرزی غیر قابل برگشت رسیدهاند و چین علیرغم تورم بالای دو رقمی ـ (8/10 درصد در سال گذشته که نسبت به 23 در صد سالهای 93 و 94 بسیار امیدوارکننده است) تفاوت در سطح درآمدهای (دوهزار دلار در مناطق همجوار هنگکنگ و 35 دلار در برخی از نقاط دورافتاده) و خیلی عظیم جمعیت بیکار و شناور (بالغ بر صد میلیون و احتمالا دویست میلیون در پایان سال 1996) در راهی قدم گذاشته که بیشک در آینده قدرت مطرح جهان خواهد شد.
چین، کشوری است که تجربه و تحلیل منحصر به فرد خود را داراست و این مسالهای نیست که مربوط به حال باشد. زمانی که ریچارد نیکسون رئیسجمهور آمریکا دروازههای چین را در سال 1972 گشود، بر این ادعا و یا فرضیه صحه گذاشت، که چین کشوری توانمند در تغییر توازن قوای جهانی است. با این حال، درست در همان زمان، این کشور از لحاظ داخلی به آن اندازه ضعیف بود که تحلیل فوق نادرست جلوه میکرد. در پشت پرده تبلیغات در خصوص موفقیتهای مائو، حقیقت آن بود که چین بواسطه سیاستهای غلط و در اغلب اوقات، آرمانگرایانه او از جمله بلندپروازیهای برنامه جهش بزرگ به جلو که در حقیقت فاجعه عظیمی بود و تصفیههای خونین انقلاب بزرگ پرولتاریایی فرهنگ در مرز ورشکستگی قرار گرفته بود. معهذا علیرغم تمام این مسایل عملاً مهم جلوه داده نمیشد و چین بالقوه بزرگ، چین غولآسا از دیدگاه چینشناسان خارجی، چینی بود که اهمیت داشت.
در دهه 90 میلادی، آیندهنگری در خصوص این ابرقدرت آینده مورد کنکاش بیشتری قرار گرفته است و از اهم موضوعات جهانی شده است. علت اهمیت مطالعات بر روی چین، در واقع، به رفتار مضافاً تهاجمی آن کشور در روابط بینالمللی بر میگردد. رهبران سیاسی کشورهای مهم جهان، کسانی که نسبت به آینده جهان تعقل میکنند و بیش از برخی از همتایان خود افق دید بازتری دارند، بطور روزافزونی نگران این موضوع شدهاند که چین در شرف تبدیل شدن به «عضو مزاحم» برای جامعه بینالمللی میباشد، زیرا چین نه آنگونه عمل و رفتار میکند و نه آنچنان سخن میگوید که یک کشور بالغ سیاسی و پایدار بطور طبیعی عمل میکند. در حقیقت در اکثر مواقع، رفتار چین غیر قابل پیشبینی است، به فوریت از کلمات تند و شدید استفاده مینماید و در هر موقعیتی، آمادگی دارد که خود را طرف مظلوم نشان دهد. چین هنوز خود را کشوری میداند که مورد بیرحمی قرار گرفته و دارد و نسبت به گذشته خود حساس است.
چین درصدد است تا این تصویر را بزداید و به عظمت دیرینه خود برگردد، که این خود میتواند عامل بیثباتی در نظام بینالملل باشد.
خطری که در این رهگذر باید مورد توجه قرار گیرد، این است که امیال و آرزوهای چین برای کسب عظمت گذشته فراتر از قدرت بالفعل این کشور میباشد، که خود، عاملی بس خطرناک خواهد بود. مورد دیگری که باید بدان اشاره کرد، این است که در چین به دلیل ضعف ایدئولوژی حاکم و رنگ باختن سوسیالیسم (علیرغم تاکید «دنگ» بر «سوسیالیسم با ویژگی چینی») در واقع، این کشور با بحران هویت ایدئولوژیکی روبرو است. در این ارتباط، ملیگرایی چینی که رهبران درصدد پر کردن خلاء ایجاد شده بوسیله آن هستند، دارای آنچنان عمقی نیست که این میتوانند به رفتار نامنظم و گاه خطرناکی منجر شود و عملاً حربهای است که میتواند مورد سوء استفاده قرار گیرد.
اگر چین در قرن بیست و یکم به ابرقدرت جهانی تبدیل شود، به نظر نگارنده، ابرقدرتی خاص و با ویژگیهای چینی و به واقع، غیر متعارف خواهد بود. در جهت علاقه وافر چینیها به تناسب و تقارن (خوبی و بدی، زشتی و زیبایی که از مفاهیم فلسفی ینگ و اینگ (Ying - Yang) ناشی میشود و همه چیز حالت دیالکتیکی دارند، در عمل، میبینیم که در چین امروزی، چین چهل و هفت ساله برای هر نقطه قوتی، نقطه ضعفی وجود دارد.
برای مثال، با بررسی اقتصاد چین، تضادها کاملاً مشهود هستند: 13 درصد رشد در تولید ناخالص ملی طی چند سال (سالهای 92 الی 93) و 9 درصد رشد بطور متوسط طی یک دهه، فاصله طبقاتی روزافزون، درآمد سرانه 2500 دلاری در برخی از شهرهای جنوبی و شرقی چین و درآمد 35 دلاری در مناطق محروم داخلی و غربی کشور، 200 میلیون بیکار و...
نظام سیاسی کشور به ظاهر قوی بنظر میرسد، گویا که نظام مرکزی (حکومت مرکزی) بر اوضاع حاکم است، ولی در عمل، نظام سیاسی کشور چین مخلوطی از ضعفها، قدرتها و بیلیاقتی سیاسی حاکم است که با قدرت امروزی چین یا حداقل با موضع ابرقدرتی آینده این کشور تناسب ندارد. دولت مرکزی توان مقابله با روشنفکران معارض را دارد و در این جهت با قدرت کامل عمل کرده، سیاست تک فرزندی را با تنبیه و مجازات به کرسی نشانده است، ولی همان قدرت مرکزی ظاهراً قوی در جمعآوری مالیاتهای دولتی عاجز است. فساد در دستگاه دولتی بیداد میکند، نظام بانکداری کشور متعلق به گذشته و عملاً ناکارا است، مقررات مالی وجود خارجی ندارند، قانون تجاری بطور خودسرانه اجراء میشود و ثبات و سازمانی ندارد و... نقاط ضعف پشت پرده آهنین حفظ اسرار و ... پوشیده شدهاند و به مراتب، بیشتر از آنها هستند که آشکار میگردند.
در جمهوری خلق چین، سازمانهای پایهای و اساسی که یک شمای کلی به ساختار و شکل جامعه میدهند، نیز از ضعف و قدرت برخوردار هستند. در این کشور 3/1 میلیارد نفری هیچ سازمان ملی و یا نهادی وجود ندارد، که بتواند به عنوان یک نیروی منسجم و پایدار سیاسی عمل نماید. حزب کمونیست چین که هماکنون 52 میلیون عضو دارد و مردم ظاهراً برای عضویت در آن رقابت میکنند، در حال حاضر در حالت ناامیدی و یاس به سر میبرد و قدرت و عظمت گذشته را ندارد (علت تقاضای بیحد و نصاب برای عضویت در حزب کمونیست، برخوردار شدن از امتیازات عمدتاً مالی است که نصیب اعضاء میگردد، نه علاقه و تعهد به آرمانهای حزبی).
سال آینده، سال سرنوشتسازی برای چین به شمار میرود، کنگره یازدهم حزب کمونیست چین و کنگره ملی، خلق چین باید برگزار شوند، موضوع جانشینی دنگ مطرح است، موضوع احیاء صدارت اعظمی (صدر هیات رئیسه حزب کمونیست که در سال 1982 ملغی شد، به پیشنهاد جیانگ زمین دبیرکل حزب، رئیس کمیته مرکزی نظامی (فرمانده کل قوا) و رئیسجمهور چین در دستور کار قرار گرفته است)، مساله تشدید اصلاحات، مبارزه با فساد دولتی، مبارزه با شاهزادگان حکومتی و فرزندان مقامهای ارشد سیاسی و نظامی چین و... همگی از اهمیت برخوردار هستند. چین با مشکلات عدیده داخلی، بیثباتی، و بینظمی داخلی روبرو است و یک قدرت بزرگ (ابرقدرت بالقوه) باید در ابتدا به خانهتکانی بپردازد تا بتواند نقش قدرت بزرگ آینده را ایفا نماید.
جدا از مسایل طرح شده، موفقیت اقتصادی 17 سال گذشته، به ایجاد طبقه تجاری جدیدی انجامیده که بطور روزافزون، تعداد نفرات آن رو به گسترش هستند، طبقهای که بطور مشخص غیر سیاسی است. طبقه متوسط در حال ظهور دروننگر است و هیچ علائمی که نشانهای از تبدیل شدن آن به یک نیروی سیاسی پویا باشد، وجود ندارد. به علاوه، بوروکراسی دولتی تحتالشعاع قدرت روسای (اربابان) سیاسی حزبی قرار گرفته و در عمل نمیتواند بطور کارآمد و قاطع استانهای خود را در کنترل داشته باشد (بخصوص دو استان بزرگ گوانگدونگ و فوجیان که مناطق آزاد تجاری ـ اقتصادی در آنجا متمرکز شدهاند و البته، شانگهای قطب جدید اقتصادی چین که بیشترین تعداد مقامهای عالیرتبه حزبی را در داخل دفتر سیاسی دارا است).
از همه مهمتر، چین آنچنان از لحاظ سازمانی (نهادی) ضعیف است، که یک روند مدون و ساختاری جانشین رهبری را ندارد. (فاقد مکانیسم جانشینی است). جای بسی تعجب است که «دنگ شیائوپینگ» رهبر تمام عیار چین که (در ماه پیش 92 ساله شد) هیچ مقام حزبی ندارد و آنچنان ضعیف (از لحاظ جسمانی) است که نمیتواند در انظار ظاهر شود. معهذا بیش از یک میلیارد نفر او را رهبر خود تلقی مینمایند و نگران این مطلب هستند که چگونه خواهند توانست بدون حضور او در صحنه سیاسی و اقتصادی چین دشواریها را تحمل نمایند.
و بالاخره به ارتش آزادیبخش چین میرسیم، یعنی تنها نهاد قوی و تاثیرگذار در کشور. نهادی که در آینده سیاسی کشور نفوذ خواهد داشت، ولی آن نیز در حال تفرقه بوده و اختلافات زیادی را در خود نهفته دارد. در نتیجه، چین سرزمینی از تضادها است که ارایه تحلیلی درست از احتمال ابرقدرتی آن را مشکل میسازد با این حال، چین سرزمین عجایب و کشوری است که درخور توجه بوده و بیشک، نقش عمدهای را در جهان آتی ایفا خواهد کرد. بخصوص اگر بتواند اصلاحات اقتصادی با سختی بدست آمده خود را نهادینه کند و زمینههای لازم برای توسعه سیاسی را فراهم نماید که این کار در کشور پهناور و پر جمعیت چین بس دشوار است.