تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۱:۴۱  ، 
کد خبر : ۲۱۰۴۶۷

متن کامل سخنان رهبر انقلاب در آغاز درس خارج فقه


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
الحمدلله رب‌ العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین
در ابتدای کلام برای تیمن و تبرک، حدیثی اخلاقی مطرح می‌کنم:
«علی‌بن‌ابراهیم، عن‌أبیه، عن‌ابن‌محبوب، عن‌بعض اصحابه، عن‌ابن ابی‌یعفور، قال: سمعت ابا‌عبدالله(ع) یقول: فیما ناجی الله عزوجل به موسی(ع) یا موسی لا ترکن الی الدنیا رکون الظالمین و رکون من اتخذها اباَ و اماً یا موسی لو و کلتک الی نفسک لتنظر لها اذا لغلب علیک حب الدنیا و زهرتها، یا موسی نافس فی الخیر اهله و استبقهم الیه، فان الخیر کاسمه و اترک من الدنیا ما بک الغنی عنه و لا تنظر عینک الی کل مفتون بها و موکل الی نفسه؛ و اعلم ان کل فتنة بدؤها حب الدنیا و لا تغبط احدا بکثرة المال فان مع کثرة المال تکثر الذنوب لواجب الحقوق، و لا تغبطن احاد برضی الناس عنه، حتی تعلم ان الله راض عنه و لا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له، فان طاعة الناس له و اتباعهم ایاه علی غیر الحق هلاک له و لمن اتبعه».
سند، مرسل است ولی ظاهراً در احادیثی که حکمت و اخلاق و حقایق را برای انسان بیان می‌کنند، معلوم نیست که ارسال ضرری داشته باشد. حامل حکم فقهی هم نیست که انسان دنبال حجت باشد و بگوید نمی‌شود به خبر مرسل تعبد کرد.
حقایقی است که وقتی انسان مشاهده می‌کند، می‌بیند که صحت و اعتبار و اتقان اینها در خود او مندرج است. پیداست که اینها یا حتماً کلمات معصوم(ع) است یا متخذ از کلمات این بزرگواران می‌باشد. بنابراین ارسال در سند این حدیث نباید کمترین شبه و ریبی در اخذ به مضمون این حدیث به وجود آورد.
البته منهای این ارسال، رجال سند هم ثقات عالی و جلیل‌القدری هستند: «علی‌بن‌ابراهیم» و «ابراهیم‌بن‌هاشم» که معلوم است. «ابن‌محبوب» هم که «حسن بن محبوب سراد» و از ثقات و بزرگان و علی قول از اصحاب اجماع است.
«ابن ابی یعفور» هم که همان مرد بزرگواری است که از قول او این حدیث نقل شده است: «والله لو فلقت رمانة بنصفین فقلت هذا حرام و هذا حلال لشهدت ان الذی قلت حلال حلال و ان الذی قلت حرام حرام» و نیز همان کسی است که حضرت در جواب او دو بار فرمودند: «رحمک‌الله».
بعد از وفات او امام صادق (علیه الصلاة و السلام) نامه‌یی برای مفضل در کوفه نوشتند تا آن وکالتی را که قبلاً «عبدالله بن ابی یعفور» داشت، به او بدهند. در آن نامه چند مرتبه بعد از ذکر اسم «عبدالله بن ابی یعفور» امام می‌فرمایند: «صلوات الله علیه»
«... قال سمعت اباعبدالله(ع) یقول فی ما ناجی الله عزوجل به موسی(ع)» پیداست که پروردگار عالم می‌خواهد عالیترین حقایق و حکمتها را برای پیامبر عظیم‌الشأن و بزرگوار خود بیان کند. در این فراز تعبیر «اوحی» ندارد، بلکه از لفظ «ناجی» استفاده می‌شود. شاید به خاطر این است که پروردگار عالم مطلب بسیار مهمی را به صورت یک گفتگوی نجواگونه با موسی(ع) در میان می‌گذارد: «یا موسی لا ترکن الی الدنیا رکون الظالمین».
«رکون» به معنای میل قلبی و تکیه‌ی روحی است که اگر بخواهیم آن را به فارسی امروز ترجمه کنیم، به نظر می‌رسد که معنای دل دادن مناسبتر باشد. بنابراین می‌شود این‌طور ترجمه کرد که: «به دنیا دل مده، آن‌‌چنان که ستمگران به دنیا دل داده‌اند.» اگر دل‌دادگی به دنیا نباشد، انسان ستم نمی‌کند و بندگان خدا را مورد آزار قرار نمی‌دهد. ظلم کردن نهایت میل و رغبت به دنیا را می‌رساند.
«و رکون من اتخذها ابا و اما». کسانی که دنیا را پدر و مادر خود اتخاذ کرده‌اند. یعنی همه‌ی فکرشان دنیاست و جز به دنیا به چیز دیگری نمی‌اندیشند. و تمایل و رغبت نشان نمی‌دهند. اینها مثل کودکی هستند که به پدر و مادرش پناه می‌برد و جز به آنها به چیز دیگری نمی‌اندیشد.
«یا موسی لو و کلتک الی نفسک لتنظر لها اذن لغلب علیک الدنیا و زهرتها». «لتنظرلها» با «لتنظر الیها» فرق دارد. نگاه کردن به دنیا کار مذمومی نیست، به دنیا اندیشیدن مذموم است. ای موسی! اگر من تو را به حال خود می‌گذاشتم که به دنیا بیندیشی، آن‌گاه دوستی و زیباییهای دنیا بر تو غلبه پیدا می‌کرد.
این نکته را متذکر شوم که در این حدیث و احادیث مشابه، مراد از دنیا زمین و متعلقات آن و آبادانی و پرداختن به امور مردم و امثال این کارها نیست؛ بلکه جلوه‌‌هایی از دنیا (مال و جاه و مقام) موردنظر است که انسان آنها را برای خود می‌خواهد. بنابراین هر آنچه از نعم ‌الهی در روی زمین و زیباییها و لذتها و تعیشها که به نفس انسان برمی‌گردد و برای خود می‌خواهد؛ در تعبیرات حدیثی «دنیا» تلقی می‌شود و مذموم است.
پیداست که هرچه انسان بیشتر به دنیا بیندیشد و بپردازد، رغبت و شوق او بیشتر می‌شود و وقتی که از دنیا روبرگرداند، به تدریج محبت دنیا هم از دل او کاسته می‌شود. مراد این روایت و امثال آن، این نیست که انسان فعالیت و تلاش در زندگی را رها کند و برود گوشه‌ی خانه بنشیند.
برخی این‌گونه خیال کردند و سالها ـ بلکه بعضیها قرنها ـ رویه‌ی غلطی را که منجر به انعزال و انزوا و دوری از فعالیتها و تلاشهای زندگی شده است، در پیش گرفتند و آن را به اسلام نسبت دادند. بنابراین مراد از دنیا، این برداشت غلط نیست.
«یا موسی نافس فی الخیر اهله و استبقهم الیه». در کار خیر با اهلش منافست کن. منافست یعنی حالت رغبت رقابت‌آلودی که انسان به چیزی پیدا می‌کند. «و استبقهم الیه»، یعنی به سوی خیر از همه‌ی اهل آن سبقت بجو. «فان الخیر کاسمه» «خیر» مثل اسم خودش نیکو و پسندیده است.
ظاهراً مراد کارهای نیک و عمومی و احسان به مؤمنین و کمک به برادران و اتحاد و عبادت پروردگار و زهد در دنیا و دیگر صفات خوب است. لفظ «خیر» یک معنای افعل تفضیلی هم دارد که نشان‌دهنده‌ی بهتر بودن است. می‌فرماید: کارهای خیر مثل اسمش است و از هر چیز دیگر بهتر می‌باشد. کارهای نیکی که انسان انجام می‌دهد، از هر آنچه که به ذهن بگذرد، بهتر است.
اگر به عیادت مریض می‌روید، اگر به مؤمن احسان می‌کنید، اگر در کارها تعاون می‌کنید، اگر علم می‌آموزید، اگر به دنیا بی‌اعتنایید، اگر جهاد فی سبیل الله و یا به امر به معرف و نهی از منکر می‌کنید و اگر عبادت خدا را انجام می‌دهید؛ همه‌ی اینها کارهای خیر است.
این کارها از همه‌ی اموری که به ذهن انسان بگذرد، مثل مال و فرزند و جاه و مقام و دیگر ارزشهای گوناگون بهتر است. مرحوم مجلسی(ره) هم در تحف‌العقول چند احتمال می‌دهند که یکی از آنها همین احتمال است. احتمالات دیگر هم می‌دهند که ظاهراً همین احتمال متیقن است.
«و اترک من الدنیا ما بک الغنی عنه» آن چیزی از دنیا که به آن نیاز نداری و جزو حاجات تو نیست و زیادی است، ترک کن. «و لا تنظر عینک الی کل مفتون بها». به چند روش می‌شود این عبارت را خواند: «و لا تنظر عینک» که عین فاعل تنظر باشد، یعنی چشمت ننگرد. یا «و لا تنظر عینک» یعنی به چشم خود نشان نده. یا «لا تنظر عینک» که منصوب به نزع خافض باشد، یعنی «لا تنظر بعینک» یا «لا تنظر عینک» باشد، یعنی به چشم خود عرضه نکن.
«الی کل مفتون بها». به کسانی که مفتون به دنیا و فریفته‌ی آن هستند، و «موکل الی نفسه»، کسی که به نفس خود یا بخود واگذار شده است و حمایت و توفیق الهی از او گرفته شده باشد، «و اعلم ان کل فتنه بدؤها حب الدنیا»، همه‌ی فتنه‌ها با دوستی دنیا آغاز می‌شود. واقعش هم همین است. به دنیا که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در طول تاریخ ریشه‌ی همه‌ی فتنه‌ها و گمراهیها و جاهایی که حق و باطل به هم مخلوط شده است، در حب دنیاست.
کسانی بوده‌اند که به خاطر حب به دنیا و مقام و جاه و حب به اهل و رفقا، کاری را شروع کرده‌اند و فتنه‌یی را به وجود آورده‌اند. واقعاً این موضوع یکی از آن حکم عجیب است. هر جای دنیا که نگاه می‌کنید، می‌بینید که همین‌گونه است.
«و لا تغبط احداً بکثرة المال». به کسانی که مال زیاد دارند غبطه نخور. این از آن دردهای مبتلا به ماست که کم و بیش در زندگی بعضی افراد ضعاف‌النفوس جریان دارد و آنها به خاطر خانه‌های عالی و تجملات فراوان و مراکب زیاد غبطه می‌خورند! «فان مع کثرة المال تکثر الذنوب لواجب الحقوق». مال که زیاد شد، حقوق هم زیاد می‌شود و به همین خاطر گناهان هم زیاد می‌شوند.
معلوم می‌شود که وقتی حقوق زیاد شد، انسان نمی‌تواند آن را ادا کند و الا اگر می‌توانست ادا کند، گناهی در کار نبود. این در صورتی است که مال از حلال کسب شده باشد، اگر از حرام بود، شکل بدتری خواهد داشت. البته یک احتمال هم وجود دارد و آن این است که اشاره‌ی حدیث به کثرت مال از طریق حرام باشد؛ یعنی انسان وقتی که مالی کسب می‌کند که از طریق حلال نیست، حقوق زیادی را باید پامال کرده باشد تا مال زیادی به دست آورد.
«و لا تغبطن احدا برضی الناس عنه». به حال کسی که مردم از او راضیند یا به او محبت دارند، غبطه نخور. «حتی تعلم ان الله راض عنه». اگر خدا از کسی راضی است، به حال او غبطه بخور. اما اگر مردم به کسی محبت دارند و برای او شعار می‌دهند و دور او جمع می‌شوند و به او تحبب و تقرب می‌کنند، به حال او غبطه نخور. شما چه می‌دانید، شاید خدای نکرده در باطن او خلل و فساد و عیبی باشد که خدا را از او ناراضی می‌کند.
آن‌وقت رضای مردم به درد او نمی‌خورد. واقعاً رضای مردم ـ اگر واقعی هم باشد ـ چه فایده‌یی دارد؟ «و لا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له». اگر دیدی مردم از کسی اطاعت می‌کنند و دستور و فرمان و اراده‌اش را می‌پذیرند، باز هم جای غبطه ندارد.
«فان طاعة الناس له و اتباعهم ایاه علی غیر الحق هلاک له و لمن اتبعه» اگر اتباع مردم از او ـ نستجیر بالله ـ به حق نباشد، برای خود او و کسانی که از او متابعت می‌کنند، مایه‌ی هلاکت است. ان‌شاءالله خدای متعال به حرمت معصومین(ع) ما را از تابع و متبوع شدن علی غیر الحق باز بدارد و آن وضعیت را برایمان پیش نیاورد.
اگر این روایت اصلاً سند هم نمی‌داشت، حکمتهای عالی آن که هیچ شک و ریبی در آن نیست، برای ما راهگشا خواهد بود. این دستورالعملها معارف الهی و اسلامی هستند و جا دارد که به آنها تمسک کنیم. علت آن که این روایت را انتخاب کردم، این است که امروز جامعه‌ی ما در شرایطی قرار گرفته است که بایستی برایش روایات زهد خواند. در نهج‌البلاغه از زهد زیاد گفته شده است؛ اما نشان‌دهنده این نیست که زهد عالیترین تکالیف انسان است.
خیر، در جاهایی زهد بالاتر است و در جاهای دیگر جهاد و عبادت و تحصیل علم بالاتر است. موقعیت زمان را نشان می‌دهد و به نظر ما امروز آن زمانی است که بایستی جامعه را به زهد فرا بخوانیم؛ زیرا به سمت تمول پیش می‌رود و ثروت در کشور رو به ازدیاد است و جایی است که اگر چنانچه کسانی اهل دنیا باشند، می‌توانند ثروت را از طرق مختلف به دست آورند و آن را «علی غیر حله» کسب و خرج کنند و اگر جمع‌آوری ثروت از طریق حلال هم باشد، مفتون دنیا و دچار عاقبتهای سوءافتنان شوند؛ بخصوص در حوزه‌های علمیه و محدوده‌یی که معممین و روحانیون و علما و طلاب و فضلا در آن زندگی می‌کنند.
مطلبی را که امروز برای شما مطرح می‌کنم، از مقدمات بدیهی و واضح شروع می‌شود و به استنتاج بدیهی و واضح‌ نیز می‌رسد؛ لیکن به گمان من ـ به عنوان یک طلبه و مسؤول در جمهوری اسلامی و به عنوان معتقد به رسالت علما در امور دین و دنیای مردم ـ این استنتاج بدیهی از این مقدمات بدیهیه، کما هو حقه مورد عمل نگرفته است.
البته کارهای خوبی هم شده است: «و لا تبخسوا الناس اشیاءهم». انسان نبایستی حق کسانی را که زحمت کشیدند و کار کردند، ضایع کند. انصافاً خیلی کار شده است؛ اما آنچه که باید بشود، چند برابر آن چیزی است که تاکنون شده است.
اولین مقدمه‌ی بدیهی، بیان حاجت به فعالیتها و تلاشهای حوزه‌ی علمیه است. علت فعالیت حوزه‌های علمیه که امروز اهم و اشرف آنها حوزه‌ی علمیه قم و بعضی دیگر از حوزه‌های علمیه‌ی بزرگ ایران مثل حوزه‌ی علمیه مشهد و جاهای دیگر و ان‌شاءالله حوزه‌ی علمیه نجف (هنگامی که از زیر پنجه‌ی نامیمون اشرار و ستمگران خارج شود) است؛ اولاً نیاز حکومت اسلامی است که در طول تاریخ بعد از حکومت امیرالمؤمنین و امام مجتبی (علیهما الصلاة و السلام)، دیگر حکومتی با این خصوصیات متکا بر احکام و مقررات دینی تا امروز تشکیل نشده است.
این اولین بار است که حکومتی براساس قرآن تشکیل می‌شود و جامعه‌یی اسلامی ـ با همه‌ی مشکلات و زحماتی که این کار داشته و دارد ـ به وجود آمده است. این نظام و حکومت الهی برای عمل، اولاً به معارف و مقررات اسلامی احتیاج دارد. ثانیاً در برخی از جاها به اشخاصی برای اداره‌ی بعضی از امور این نظام نیاز است که بایستی این دو نیاز را حوزه‌ها تأمین کنند. البته منظور این نیست که بایستی همه‌ی امور یا امور مهم را علما به دست گیرند. خیر، همه‌ی مؤمنین و صلحا و اهل فکر و اهل تحقیق در جای خودشان قرار دارند.
برای کارهای گوناگون در کشور متخصصینی وجود دارد که آنها را انجام می‌دهند. بعضی از کارها هم وجود دارد که بایستی علمای دین آنها را متصدی شوند؛ این اشخاص را هم باید حوزه‌ی علمیه تربیت کند. پس اگر نیاز جامعه و حکومت اسلامی و اقامه‌ی آن مطرح است، می‌بایست حوزه علمیه آن را تأمین کند. چنانچه جامعه‌یی بی‌دین شد، طبیعتاً احساس نیاز به علما نمی‌کند؛ اما وقتی جامعه متدین است، به علما و معلمین اخلاق و دین و معارف احساس نیاز می‌کند.
اگر ما در گذشته علمایی داشتیم که حرف می‌زدند یا می‌نوشتند یا شبهات را برطرف می‌کردند و یا معارف می‌گفتند، امروز چند برابر آن تعداد با کیفیتهای بالا مورد نیاز است. کتابها و جزوه‌ها و مجلات و رسانه‌هایی لازم است که همین رسالت را به عهده بگیرند و راجع به دین و معارف و اخلاق بنویسند و بگویند. کسانی هستند که اهل مطالعه‌اند، از اینها استفاده کنند.
کسانی هم هستند که از رسانه‌ها بهره می‌برند، رسانه‌ها از اینها نیز استفاده کنند. علمای دین بایستی نوشته‌های مربوط به معارف اسلامی را چه به صورت کتاب و جزوه و چه به صورت مجله و مطبوعات گوناگون فراهم کنند تا هنرمندها از روی آنها ـ مثلاً ـ فیلم درست کنند و یا برنامه‌های گوناگون بسازند.
حاجت سوم به فعالیتهای حوزه‌ی علمیه، نیاز روشنفکران و جوانان است. اینها قشری هستند که در مقابل شبهات قرار می‌گیرند. در همه‌جا اولین مخاطب شبهه‌ها، روشنفکران و اهل فکر و اندیشه‌اند که غالباً در میان جوانان و صاحبان فکر و اندیشه و تحصیلکرده‌ها هستند. بسیاری از مردم شبهه به سراغشان نمی‌آید. آنها به شبهه کاری ندارند. ایمانی دارند و بر طبق ایمانشان زندگی خوبی را پیش می‌برند.
کسانی که اهل مطالعه‌اند، با دنیا مواجه می‌شوند و درباره‌ی اصل دین و اسلام و معارف آن و نیز اصول و فروع و تاریخ دین حرف می‌زنند و مرتباً شبهه القا می‌کنند. کسانی باید باشند تا این شبهه‌ها را برطرف کنند. تأمین این افراد به عهده‌ی حوزه‌های علمیه است. البته کسانی که در غیر حوزه‌ها هستند، ممکن است بتوانند این کار را انجام دهند؛ لیکن متصدی اصلی انصافاً حوزه‌های علمیه و علمای دینند. اینها اولین کسانی هستند که باید شبهه‌ها را برطرف کنند.
حاجت چهارم، نیاز جوامع مسلمان و مردم نو مسلمان است. ملاحظه کنید الان در اطراف دنیا چه‌قدر مردم به اسلام رو کرده‌اند؛ چه آنهایی که مسلمان بوده‌اند، اما اسلام را با پیام زندگی آن نمی‌شناختند و فقط مجموعه‌یی از عبادات و خم و راست شدن و گوشه‌ی مسجد نشستن را می‌دانستند و چه آنهایی که قبلاً مسلمان نبودند. امروز اسلام به عنوان پیام زندگی و پاسخ به معضلات اجتماعی و نیز به عنوان راه رهایی از مشکلات دنیای قرن بیستم و بیست‌و‌یکم ـ که در حال حلول است ـ مطرح می‌باشد.
آنها اسلام را با این دید نگاه می‌کنند و به اسلام می‌گروند. الان در کشورهای غربی از جمله در آمریکا و کشورهای بزرگ اروپا، اسلام به سرعت در حال رشد است. این ادعای یک منبری نیست که چیزی را شنیده باشد و بگوید. خیر، من از روی اطلاعات دقیق می‌گویم که بسیاری از افراد در کشورهای مسیحی و غربی، به اسلام گرایش پیدا کرده‌اند. آنها اسلام را شناخته‌اند و راجع به آن سؤال دارند و می‌خواهند این دین را بشناسند.
جوانهای طیب و طاهر و تحصیلکرده و با استعداد و ممتازی از اروپا که در دانشگاههای خودشان مسلمان شده‌اند پیش ما می‌آیند و درباره‌ی مسایل اسلامی راهنمایی می‌خواهند. چه کسی باید اینها را راهنمایی کند؟ چه کسی باید به آن‌جا برود و در میان آنها سکونت کند و تعلیم دین و اخلاق بدهد؟ چه کسی باید برای آنها کتاب بفرستد؟ چه کسی باید برای آنها مسایل را تبیین کند؟ پاسخ همه‌ی این پرسشها به حوزه‌های علمیه مرتبط است.
بسیاری از جوامع غیرمسلمان به اسلام توجه پیدا کرده‌اند ـ ولو مسلمان نشده‌اند ـ ولی می‌خواهند بدانند اسلام چیست که این دستگاه عظیم را به راه انداخته و حکومت تشکیل داده و با ابرقدرتها سینه به سینه شده است و از کسی هم نمی‌ترسد و دارد دنیا را اداره می‌کند؛ دینی که وارد میدان زندگی است و ضرورتها و فشارها و ترسها و لرزها و ضعفهای دولتهای دیگر به سراغش نمی‌آید.
چه کسی باید این دین را بیان کند؟ آیا بمانیم تا بیسوادها و یا کسانی که از اسلام هیچ اطلاعی ندارند و آن را از روی دهان دیگران شناخته‌اند، به آن‌جا بروند؟!
من کسانی را می‌شناختم که درباره‌ی مسایل اسلامی عن عقیدةٍ و اجتهادٍ حرف می‌زدند، ده حدیث بیشتر بلد نبودند، از اول تا آخر یک کتاب حدیث را نخوانده بودند و یک بار قرآن را با تأمل دوره نکرده بودند؛ بلکه از دهان دیگران حرفهایی را شنیده بودند و بعد به ذهن خودشان تطبیق می‌کردند و درباره‌ی اسلام چیزهایی می‌بافتند!! آیا باید اینها درباره‌ی اسلام حرف بزنند یا علمای بالله و علمای دین و کسانی که با مسایل دینی سروکار عمیق دارند و در کار خود خبره و متخصصند؟
حاجت پنجم، نیاز حوزه به مدرس و محقق و مؤلف و فنان در فنون مختلف است. بحمدالله این امر در حوزه‌ها تأمین می‌شود. محققان و مدرسان و فنانان و بزرگان و مجتهدانی هستند که آماده‌ی کارند؛ لیکن اگر شما به بیست سال بعد حوزه‌ی علمیه نگاه کنید، می‌بینید اینهایی که هستند کمند.
شما بیست سال بعد را با چشم دقیق نگاه کنید، ببینید چه لازم داریم؛ آن‌وقت خواهید دید بزرگانی که امروز در حوزه‌های علمیه حضور دارند، تعدادشان کم است. یکی از مهمترین نیازهای ما همین است. حوزه‌های علمیه به قصد محقق‌پروری و ملا‌پروری، ملا تربیت کنند تا این نیاز برطرف شود.
پس مطلب اول اثبات نیاز به یک حوزه‌ی علمیه فعال است و مطلب دوم این که همیشه انگیزه برای معارضه با حوزه‌های علمیه وجود داشته است. سلاطین قاجار با علما و حوزه‌های علمیه مخالف بودند و افراد حوزوی را هم‌لشکر علمای بزرگ قلمداد می‌کردند. آنها با علما مخالف بودند، چون در کارهای آنها دخالت می‌کردند. اگر می‌خواستند قرارداد رژی امضا کنند و با انگلیسیها رابطه داشته باشند و یا اگر می‌خواستند با دو خواهر ازدواج کنند! علما نمی‌گذاشتند و در مقابلشان می‌ایستادند.
بعدها در دوره‌ی پهلوی مسأله تفاوت کرد: از زمان رضاخان به این طرف، انگیزه‌های اساسی وارد کار شد و غرب ـ خصوصاً انگلیس ـ قصد داشت که کلاً ایران را قبضه کند. این تصرف یا به صورت ایجاد یک حکومت واقعاً انگلیسی بود ـ که البته نتوانستند این کار را بکنند ـ و یا این که حکومتی ایرانی تشکیل دهند ولی همه‌ی مقدراتش به دست آنها باشد. راه دوم انتخاب شد و حکومت پهلوی براساس این تصمیم شکل گرفت و رضاخان روی کار آمد.
اگر می‌بینید همه‌ی آدمهای حسابی ایران با رضاخان مخالفند، به خاطر آن است که آدم لات بی‌سرو‌پایی بود که اصلا اسم دین را نشنیده و مزه‌ی آن را هم نچشیده بود. او در یک خانواده‌ی بی‌سواد لاابالی و دور از معارف دینی تربیت شده بود و وقتی هم که بزرگ شد، در میان قهوه‌خانه‌ها و میخانه‌ها و الواتها پرسه می‌زد. اصلاً رضاخان کسی نبود که با دین سروکاری داشته باشد. مزاجش آماده‌ی معارضه با دین ـ آن هم به قصد براندازی ـ بود.
آدمهای ضعاف‌‌النفس بددل کج‌سلیقه‌یی هستند که گاهی از کارهای به اصطلاح عمرانی رضاخان تعریف می‌کنند و مثلاً می‌گویند او راه‌آهن کشید و امنیت را برقرار کرد!! باید از اینها پرسید که آیا احداث راه‌آهن و ایجاد امنیت برای مردم بود یا برای قدرتهای خارجی؟! چه کسانی از این کارها به اصطلاح عمرانی سود می‌بردند؟ در حقیقت رضاخان عاملی بود که انگلیسیها او را وارد صحنه کردند تا نظام دینی را در ایران به هم بریزد.
به همین خاطر در سال 1314 شمسی گذاشتن عمامه و حضور روحانیت در جامعه را ممنوع کرد و نظام حوزه‌ی علمیه را به هم زد و روحانیت را مجبور به خانه‌نشینی کرد. زمانی که او رفت و پسرش ـ محمدرضا ـ سرکار آمد و بر امور مسلط شد، همین نیت را داشت و همین هدف و راه را ـ البته به شکلهای مدرنتر و پیشرفته‌تر ـ دنبال کرد و تا روزی که انقلاب پیروز شد، در این زمینه جلو رفت.
رژیم پهلوی ساقط شد، لیکن فتنه‌ی انگیزه‌های اساسی مخالفت با حوزه همچنان ادامه دارد. رژیم ایالات متحده‌ی آمریکا که از کودتای 28 مرداد تا پیروزی انقلاب پشت سر محمدرضا بود و علیه دین فعالیت می‌کرد، امروز به وسیله‌ی بعضی از ایادی خود ـ که شاید خودشان هم ملتفت نیستند ـ مشغول تخفیف و توهین دین و علمای دین و حوزه‌های علمیه است.
در زمان رضاخان برای این که روحانیت را از چشمها بیندازد، می‌گفت: روحانیت مفتخور است!! یعنی مثلاً عملگی و یا کار اداری نمی‌کند، در عین حال به زندگی خود ادامه می‌دهد. او با آن عقل ناقص خودش خیال می‌کرد که اگر کسی در بازار، داد و ستد نکرد و یا مثلاً بیل نزد و به اداره نرفت و شغلی پیدا نکرد، نباید نان بخورد و اگر خورد، مفت‌خوری کرده است!! او چون به رسالت دین معتقد نبود، این حرفها را می‌زد و کار عالم دین را باور نداشت.
امروز هم بعضیها همان حرف را به زبان دیگری می‌زنند. کسانی که مردم را تعلیم می‌دهند و برایشان زحمت می‌کشند و آنها را دیندار می‌کنند و بر هدایتشان می‌افزایند و زمینه‌ی تحقق آیه‌ی شریفه‌ی «اهدنا الصراط المستقیم» را فراهم می‌آورند، اینها اهل دین و هدایتند و هدات این راه محسوب می‌شوند. اینها کتاب می‌نویسند، درس می‌گویند، زحمت می‌کشند، کار می‌کنند و نان بخور نمیری را هم به دست می‌آورند.
مگر طلاب حوزه‌ی علمیه چه‌قدر از دنیا برخوردارند؟ حقوق یک طلبه فاضل معیل در قم ـ که بالاترین حوزه‌های علمیه است ـ نصف حقوق یک عمله که بیل می‌زند، نیست. درآمد اینها از حداقل حقوق اداری کمتر است. با این وضعیت آیا می‌شود گفت که روحانیت ما نان خود را از طریق دین می‌خورد؟ آیا این ظلم و حق‌کشی و بی‌انصافی نیست؟ حکومت ما اسلامی است و در آن آزادی بیان وجود دارد و این سخنان که از سر بی‌انصافی بیان شده، با استفاده از همین فضای آزاد مطرح شده است.
البته منظورم این نیست که به حرف یا دعوایی جواب بدهیم. خیر، منظور این است که شما بدانید انگیزه‌های مخالفت با حوزه زیاد و گسترده است. بعضی از کسانی که چنین انگیزه‌هایی دارند، خودشان هم نمی‌فهمند چه کار می‌کنند. نیتهای بدی ندارند، ولی ملتفت نیستند که حرف و عملشان چه تبعاتی دارد. در خود حوزه‌های علمیه نیز همیشه این‌طور بوده و حالا هم برای تضعیف حوزه انگیزه‌های تضعیف وجود دارد.
طلبه‌ی جوانی که زندگیش در حوزه خوب نیست، برای امرار معاش مجبور است به حوزه پشت کند. حوزه یک نفر را تربیت می‌کند و استعدادش را پرورش می‌دهد و او را به مقامات علمی می‌رساند، بعد که وقت استفاده کردن از او فرا می‌رسد، می‌بیند در فلان اداره و یا مرکز علمی برای تدریس باز است. مجبور می‌شود به آن‌جا رود و مشغول کار شود. نمی‌شود گفت این کار حرام است، بالاخره ضرورت و نیاز وجود دارد و بعضیها این کار را می‌کنند؛ لیکن این کار پشت کردن به حوزه است.
البته منظور کسانی نیستند که کاری را برای نظام به عهده می‌گیرند و آن را انجام می‌دهند. خیر، اینها باید بیایند و امور محوله را متصدی شوند. منظور من کسانی هستند که به حوزه و روحانیت پشت می‌کنند و کار روحانی انجام نمی‌دهند. پس ببینید انگیزه‌های تخفیف و تضعیف و توهین، در بیرون و درون حوزه وجود دارد. ما هستیم و آن نیازهای عظیم و این دشمنیهای شکننده‌ی همراه با نقشه و بدخواهی.
حوزه‌ی علمیه چه کار باید بکند؟ پاسخ این است که از امکاناتی که دارد، استفاده کند و به احسن واتقن وجه خودش را بسازد. نباید یک ذره از امکانات حوزه‌ی علمیه که عمده‌اش نیروی انسانی است، هدر رود. نباید یک ساعت درس طلبه یا استاد زاید و بی‌فایده و غیرناظر به آن نیازها باشد. طلبه‌یی که در حوزه درس می‌خواند، باید در جهت سد یکی از حاجات و رفع یکی از نیازها حرکت کند؛ یعنی یا برای داخل و یا برای خارج، یا برای تألیف و یا برای تحقیق، یا برای تدریس و یا برای تعلیم، خود را آماده کند.
بحمدالله در چند سال اخیر کارهای بسیار مهمی در این زمینه انجام گرفته است که لازم است از شورای عالی و دستگاه مدیریت حوزه‌ی علمیه تشکر بکنم. در حوزه‌ی علمیه قم خیلی زحمت کشیده‌اند و خیلی تلاش شده است؛ منتها آنچه باقی مانده و هنوز انجام نگرفته است، نسبت به آنچه که تاکنون انجام شده، چند برابر بیشتر است. این حرکت نباید کند شود، بلکه باید روز به روز سرعت و استقامت و صحت بیشتری پیدا کند و اگر در یک جا کار اشتباه و یا کند پیش می‌رود، تصحیح و تسریع شود.
بزرگانی که در رأس شورای عالی حوزه‌ی علمیه هستند، باید به صحنه‌ی دنیا و داخل کشور نگاه کنند و ببینند چه نیازهایی وجود دارد و چگونه می‌توان این نیازها را تأمین و افرادی که رفع این نیازها را می‌کنند، تربیت کرد. اگر ما کتاب لازم داریم، پس مؤلف می‌خواهد یک مؤلف خوب چگونه تربیت می‌شود؟ باید روش تربیتش در برنامه‌های حوزه گنجانده شود.
اگر ما مبلغهای مسلط می‌خواهیم ـ البته نه به میزان پنج تا و ده تا و صد تا، بلکه هزارها مبلغ ـ تا بتوانند در هر نقطه‌ی دنیا این کارها را انجام دهند؛ تربیت آنها چه شرایطی دارد؟ این شرایط در یک انسان چگونه و با چه چیزهایی تأمین می‌شود؟ آن موارد در برنامه‌ریزیها منظور شود. باید بررسی شود که تدریس چه دروسی زیادی است و لازم نیست، تا حذف شود.
دوره‌ها باید طوری باشد که اگر کسی توانست بخشی از چند دوره را طی بکند، همان مقداری را که طی کرده است، برای او مفید باشد. این که ما خیال کنیم حتماً بایستی یک نفر بیست سال و یا بیست و پنج سال در حوزه‌ی علمیه سر بکند؛ این‌گونه نیست. بعضی از نیازها با ماندن چهار سال در حوزه تأمین می‌شود. بعضی از نیازها با ماندن ده سال تأمین می‌شود.
برخی دیگر با ماندن پانزده سال و بعضی هم ممکن است با ماندن بیست سال در حوزه تأمین شود. چرا آن کسی را که با چهار یا پنج سال تحصیل در حوزه می‌تواند بخشی از نیازهای ما را برطرف کند، او را بی‌جهت ده سال در حوزه نگه داریم؟ باید برنامه‌ریزی کنیم و کسانی را به این حد برسانیم، امتیازاتی را قایل شویم و هرکس هم مشخص باشد که چه نیازی را می‌تواند تأمین کند.
حوزه باید گواهی و تصدیق بدهد. من یک بار دیگر هم این نکته را گفته‌ام. تصدیق اجتهاد یکی از چیزهایی است که از قدیم در حوزه بوده است، امروز هم چیز خیلی خوبی است. بعضی از آقایان خیال می‌کنند که اگر ما بخواهیم درس طلبه‌یی را ارزشیابی کنیم، باید بگوییم این سطح از تحصیل در حوزه با فلان دوره‌ی دانشگاهی ـ مثلاً لیسانس یا فوق لیسانس یا دکترا ـ معادل است. لزومی ندارد این کار را بکنیم.
دروس حوزه یک چیز است و دروس دانشگاهی چیز دیگر. البته ممکن است این کار در جای خود لازم باشد، مثلاً ممکن است این شخص بخواهد در بعضی از دستگاههای اداری که احتیاج به مدرک دارند، مشغول به کار شود. طبیعی است که باید بدانند مدرک این فرد چه‌قدر ارزش دارد. لیکن مسأله‌ی نیاز حوزه فراتر از اینهاست.
ما به انواع روحانیون در سطوح گوناگون و با تخصصها و تواناییهای مختلف نیاز داریم. استعدادها مختلف است. باید استعدادها شناخته شود، درسها خوانده شود، دوره‌ها از هم تفکیک شوند و فضلای جوان در حوزه به کار گرفته شوند؛ چون برکات زیادی از این گروه عاید خواهد شد.
حوزه‌ی علمیه باید مثل یک کارخانه‌ی تأمین‌کننده‌ی نیازهای جامعه مرتب کار کند و محصول خود را که همان محققان و مبلغان و مدرسان و مؤلفان و انواع قشرهای روحانی هستند، بیرون دهد. حوزه باید برنامه‌ریزی کند و مشخص باشد که مثلاً پنج سال دیگر چه تعداد مبلغ مناسب برای مناطق گوناگون دنیا و داخل کشور تربیت می‌شود.
همچنین در زمینه‌ی مسایل قرآنی و تفسیر و دیگر علوم حوزوی و نیز تربیت‌مدرس برای دانشگاهها و دروس معارف اسلامی و نیز تربیت‌ محقق و مؤلف برای پاسخگویی و مقابله با شبهات، برنامه‌ریزی منظم و مرتبی داشته باشد.
امیدواریم که ان‌شاءالله خداوند به آقایان محترم و فضلای بزرگوار توفیق دهد و مشمول توجهات و ادعیه‌ی زاکیه‌ی حضرت بقیة‌‌الله (ارواحنا فداهِ) کند. انشاءالله کارها به بهترین وجه انجام گیرد تا حوزه بتواند هرچه سریعتر شکلی را که پاسخگوی نیاز این زمانه است، پیدا کند.
(الحمدلله رب العالمین)

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات