تاریخ انتشار : ۲۳ فروردين ۱۳۹۰ - ۰۸:۱۲  ، 
کد خبر : ۲۱۱۳۷۹
ناگفته‌هایی از شکل‌گیری هیئت مؤتلفه و کارکرد آن در گفت‌وگوی «جوان» با ابوالفضل حاج‌حیدری

هدف سازمان مجاهدین رسیدن به قدرت بود نه حکومت اسلامی

شاهد توحیدی مقدمه: پیدایش هیئت‌های مؤتلفه اسلامی از نخستین پیامدهای نهضت امام (ره) بود که در رویدادهای بعدی به ویژه خیزش نیمه خرداد 42 و نیز اعدام حسنعلی منصور نقشی بارز و نمایان ایفا کرد. بازشناسی آغاز و انجام این جریان مبارزاتی موضوع گفت‌وشنود ما با ابوالفضل حاج حیدری از اعضای پرسابقه این جمعیت و نیز مبارزان دیرین انقلاب اسلامی است. با تشکر از وی برای شرکت در این گفت‌وشنود، این تاریخچه پرنکته را به شما هدیه می‌کنیم.

 * شروع مبارزات و فعالیت‌های سیاسی شما از کجا و چگونه بود؟
** مسجد امین‌الدوله از مساجد بازار بود که مرحوم حاج شیخ محمد زاهد و آیت‌الله حق‌شناس آن را اداره می‌کردند، از این‌رو در مسائل سیاسی و اجتماعی مسجدی فعال بود. من هم وقتی کلاس ششم ابتدایی را به پایان رساندم، به اقتضای شرایط آن زمان وارد کسب و کار و بازار شدم و کارگری و کارمندی می‌کردم. در بازار از طریق برادرانی مثل عسگراولادی با مسجد امین‌الدوله‌ آشنا شدم. با ورود به این مسجد و شرکت در برنامه‌های مختلف از جمله تفریحی و آموزشی و ارتباط با افرادی مثل آقای عسگراولادی و حاج‌آقا شفیق وارد فعالیت‌های سیاسی‌ـ ‌اجتماعی شدم.
به این‌ترتیب از سن 13، 14 سالگی در این فضاها قرار گرفتم و با چنین افرادی ارتباط داشتم که در روند تفکر و عقیده‌ام مؤثر بود.
* چگونه و بر اساس چه برنامه‌هایی آموزش می‌دیدید؟
** ما در مسجد هر هفته جلساتی را تشکیل می‌دادیم که هدف آن بیشتر تعلیم و‌تربیت و آموزش بود. در حقیقت با توجه به تلاشی که رژیم برای جا‌ انداختن فرهنگ و آموزش‌های غلط در جامعه می‌کرد، فرهنگ تعلیم و ‌تربیت و آموزش صحیح اسلامی از طریق جلساتی که افراد برگزار می‌کردند در جامعه زنده نگه داشته می‌شد. این افراد شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه را درک می‌کردند و متوجه بودند رژیم از چه راه‌هایی در حال ضربه زدن به اسلام و فرهنگ اسلامی خانواده‌های کشور است، به همین دلیل احساس مسئولیت می‌کردند تا با برگزاری جلساتی در مساجد یا منزل خود یا سایر برادران در این زمینه مقابل رژیم بایستند و برنامه‌هایش را خنثی کنند، از این‌رو ضمن جلساتی که در مسجد برگزار می‌شد، تعدادی از برادران خارج از مسجد هم به‌صورت هفتگی جلساتی را برگزار می‌کردند. این جلسات با توجه به درکی که برادران حاضر در آنها از مسائل اجتماعی و روز داشتند و بیشترشان هم دروس حوزوی و اسلامی را مطالعه می‌کردند، جنبه تعلیم و‌تربیت و سیاسی ‌ـ‌ اجتماعی داشت، یعنی در این جلسات علاوه بر قرآن و حدیث و تفسیر درباره مسائل اجتماعی روز هم صحبت می‌شد. در مورد جلسات هفتگی خارج از مسجد، اوایل به این صورت بود که موضوعی انتخاب می‌شد و فردی که باید راجع به آن صحبت کند یک هفته فرصت داشت در اینباره مطالعه کند، همانطور که ‌اشاره کردم اکثر برادرها مطالعات حوزوی داشتند، همین باعث می‌شد هر کسی برای سخنرانی انتخاب نشود و در این امر دقت زیادی می‌شد.
* نامگذاری هیئت به چه شکل انجام شد؟
** در جلسات ابتدایی، برادران جلسه‌ای را برگزار کردند تا درباره اسم‌گذاری این مجموعه همفکری کنند. بالاخره تصمیم بر این شد که از این آیه شریفه استفاده کنند: «وَ اللهُ یؤَیدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یشاءُ»، به همین دلیل اسم این هیئت، مؤیّد شد و آن را روی یک پرچم معمولی هم نوشتند. از جمله کسانی که این جلسات را اداره می‌کردند آقای عسگراولادی و آقای شفیق بود.
* از روحانیون چه کسانی با شما همکاری کردند؟
** به‌تدریج که جلسات پیش می‌رفت و راجع به موضوعات مختلف صحبت می‌شد، جمع احساس کرد بعضی مباحث تخصصی هستند و با مطالعه یک هفته‌ای نمی‌توان در فرصت جلسه، بحث خوب و جامعی را ارائه کرد، از این‌رو خدمت آقای حق‌شناس رسیدیم و در اینباره با ایشان صحبت کردیم که ما سخنرانی می‌خواهیم که با ویژگی‌های برادران حاضر در جلسات آشنایی داشته باشد و مباحث مورد توجه و نیاز روز را مطرح کند. آقای حق‌شناس با این موضوع که باید برای جلسات سخنرانی یک روحانی دعوت شود، موافق بود. ایشان کمی از سوابق آقای بهشتی گفت و در آخر ‌اشاره کرد که ایشان به تهران تبعید شده‌اند و اگر می‌خواهید از ایشان به‌عنوان سخنران دعوت کنید دست به کار شوید تا ایشان به محافل و جلسات دیگر قول همکاری ندهند و برای شما هم وقت بگذارند. این شد که آقای شفیق، آقای عسگراولادی، شهید عراقی و بنده خدمت آقای بهشتی در منزلشان رسیدیم. آن موقع منزلشان چهارراه مختاری بود. ضمن صحبت با ایشان به ویژگی برادران حاضر در جلسات هفتگی هیئت مؤید‌اشاره و آنچه را که می‌خواستیم در جلسات مطرح شود بیان و از ایشان دعوت کردیم چهار جلسه برای سخنرانی به این هیئت بیایند. اگر برادران با نحوه بیان مطالب و موضوع مباحثی که مطرح می‌شود موافق بودند، جلسات را پی بگیریم و در خدمتشان باشیم و‌گرنه که مصدع اوقاتشان نشویم. آقای بهشتی قبل از هر چیز چند سؤال از برادران کردند و بعد ضمن اظهار تمایل گفتند، من دو جلسه می‌آیم، بر اساس صحبت‌های شما موضوعی را انتخاب می‌کنم، امتحانی هم می‌گیرم، اگر احساس کردم صحبت‌ها و مباحثی که مطرح می‌کنم برای شما مفید است و می‌توانید فرا بگیرید، این جلسات را ادامه می‌دهم و گرنه همین‌جا از شرکت در آن معذورم. ایشان با فضای تهران آشنایی نداشتند، ضمن اینکه محل جلسات متغیر بودند، بنابراین قبل از هر جلسه بنده دنبال ایشان می‌رفتم و با هم به جلسات می‌آمدیم.
* علت تبعید شهید بهشتی چه بود؟
** شهید بهشتی به‌دلیل فعالیت‌های فرهنگی‌ای که در سطح حوزه و مدرسه در اصفهان کرده بودند، به قم تبعید شدند و در قم مدرسه حقانی و چند مدرسه دیگر با همت ایشان برپا شد. با این فعالیت‌ها ساواک ایشان را از قم به تهران تبعید کرد. منظورم از بیان این مطالب این بود که ایشان در زمینه فرهنگی فعالیت می‌کردند، از این‌رو در جلسات هم سعی می‌کردند با مطرح کردن مباحث و موضوعاتی از خطبه‌های نهج‌البلاغه و آگاه کردن جوانان در مسائل فرهنگی تلاش رژیم را در‌اشاعه فرهنگ غلط و غیردینی خنثی کند. ایشان معتقد بود وقتی جوان با نیاز روز آشنا شود و از نظر اعتقادی و دینی محکم شود، در مدیریت مؤثر خواهد بود و دیگر به‌راحتی نمی‌شود با هر حیله‌ای او را فریفت و از هدف و اعتقادش دور کرد. لازم است‌ اشاره کنم آن زمان روحانیون وابسته به رژیم چه به‌صورت اوقاف و چه غیراوقاف کم نبودند، همین خود مزید بر علت می‌شد و جوانان از طریق کسانی که ملبس بودند گرفتار بدآموزی می‌شدند.
ایشان با هدف انجام کار فرهنگی و آگاه کردن جوانان در این زمینه مباحث و موضوعات جلسات را انتخاب می‌کرد. یادم هست در یکی از این جلسات که در منزل یکی از برادران (در خیابان زیبای فعلی) برگزار شد، ایشان با استفاده از یکی از خطبه‌های نهج‌البلاغه بر این نکته تأکید کردند که باید نیاز جوان را شناخت و بررسی کرد. جوان به‌دلیل سطح هیجانات و ویژگی‌های سنش مقتضیاتی دارد و نمی‌شود با امر و نهی او را کنترل کرد و از منکر باز داشت، بلکه باید زمینه‌ها و فضاهای مناسب را برای معروف فراهم کرد تا با رفتن به سمت معروف از منکر دور شود.
در واقع وقتی فردی را از چیزی منع می‌کنیم باید زمینه‌های چیزی را که به آن تشویق می‌کنیم فراهم سازیم تا خود به خود با کشیده شدن به سمت آن از منع‌شده فاصله بگیرد. در واقع تلاش آقای بهشتی و شهید مطهری همین بود که تا آنجا که می‌توانند با آگاه کردن جوانان این عقیده را در سطح جامعه پیاده و عملی کنند. شهید بهشتی معتقد بود با بسترسازی مناسب باید ریشه‌های اعتقادی جوانان را محکم کرد.
* هیئت مؤید چگونه با امام (ره) ارتباط برقرار کرد؟
** آقای حق‌شناس از شاگردان امام(ره) بود و به بینش ایشان کاملاً واقف بود، از این رو ما را برای ارتباط با امام(ره) تشویق می‌کرد. با فوت آیت‌الله بروجردی موضوع تقلید مطرح شد و برادران در این فکر بودند بعد از مرحوم بروجردی از چه کسی تقلید کنند. چند موضوع برادران را تشویق می‌کرد تا ارتباطشان را با حضرت امام (ره) بیشتر کنند؛ پس از فوت آیت‌الله‌ بروجردی تعدادی از روزنامه‌ها از جمله کیهان عکس بعضی از مراجع را می‌زدند. در ابتدا در یک شماره در کنار آنها عکس حضرت امام (ره) هم آورده شد، اما در شماره‌های دیگر عکس ایشان را نگذاشتند.
آنها با این کار می‌خواستند چهره امام (ره) را در بین مردم خدشه‌دار کنند و ضمناً با معرفی سایر مراجع ذهن مردم را از امام (ره) دور سازند. هدف دیگر رژیم انتقال مرجعیت از تهران به نجف بود؛ چرا که در فاصله فوت آیت‌الله بروجردی و رهبری حضرت امام آیت‌الله حاج سید عبدالله شیرازی در نجف بود. البته در مدتی که هنوز امام به‌عنوان مرجع انتخاب نشده بود در مواردی به ایشان مراجعه می‌شد. در چنین شرایطی که دستگاه حکومتی و امنیتی کشور راجع به مرجعیت فشار می‌آورد رفت و آمد برادران به منزل علما بیشتر شد. آنها با علمای مختلفی صحبت و مشورت می‌کردند. ارتباطات اولیه با امام (ره) از طریق آیت‌الله حق‌شناس برقرار شد. در این آمد و شدها برادران متوجه شدند دیدگاه‌ها، ‌پاسخ‌‌ها و تفکر امام (ره) با سایر علما متفاوت است، از این‌رو این ارتباط استحکام یافت و برادران از آن موقع به بعد به امام (ره) مراجعه می‌کردند. امام هم سه گروه مؤتلفه را با هم آشنا کردند و این سه گروه در کنار هم به فعالیت‌هایشان پرداختند. در واقع ارتباط با امام اعتقاد و پیوند مبارزان سیاسی و این گروه‌ها را بیشتر و محکم‌تر کرد. به این‌ترتیب من هم فعالیت تشکیلاتی و نظام یافته سیاسی‌ـ ‌‌اجتماعی‌ام را از آغاز فعالیت‌های هیئت‌های مؤتلفه اسلامی شروع کردم.
* هیئت مؤتلفه چگونه تشکیل شد و روند کار به چه صورت بود؟
** قبل از هر چیز باید بگویم ابتدای کار هیئت مؤتلفه فعالیت‌ها بیشتر آموزشی و فرهنگی بود، سپس همان‌طور که ‌اشاره کردم ارتباط با امام (ره) دیدگاه سیاسی‌ـ ‌اجتماعی مؤتلفه را در مسائل اجتماعی تغییر داد، چون امام (ره) با شناختی که از جامعه داشتند، دائماً تأکید می‌کردند مسائل را با مردم مطرح کنیم؛ چرا که به‌خوبی به این موضوع واقف بودند که دستگاه حکومتی تلاش بسیاری برای بی‌خبر نگهداشتن مردم از واقعیت‌های روز جامعه دارد، مردم هم از ریشه وقایع و جریان‌ها اطلاعی نداشتند. تا زمانی هم که مردم از آنچه که به سرشان می‌آید مطلع نباشند نمی‌توانند برای تغییر آن اقدام کنند، به همین دلیل امام (ره) در جلسات، قبل و بیش از هر چیز بر آگاهی دادن به مردم تأکید می‌کردند.
هیئت‌های مؤتلفه اسلامی، از ائتلاف سه هیئت مذهبی پیرو حضرت امام(ره)، یعنی هیئت مسجد شیخ علی، هیئت مذهبی‌ها و هیئت مؤید در منزل ایشان شکل گرفت. در حقیقت این هیئت اصل کار خود را بر مبارزه سیاسی قرار داد. از هر کدام چهار نفر و جمعاً 12 نفر به عنوان اعضای شورای مرکزی هیئت مؤتلفه انتخاب شدند.
وقتی هسته اصلی هیئت‌های مؤتلفه شکل گرفت، تعدادی گروه‌های 10 نفری ایجاد شد و لازم بود این گروه‌ها با هم ارتباط داشته باشند. پس برای هر گروه رابطی تعیین شد و این رابط‌ها در 10 جلسه ارتباط‌های لازم میان گروه‌ها را برقرار کردند.
* نقش روحانیت در هیئت مؤتلفه چه بود؟
** مؤتلفه یک گروه شورای روحانیت داشت که شهید باهنر، شهید بهشتی، شهید مطهری، مرحوم حاج شیخ احمد مولایی و آیت‌الله انواری عضو آن بودند که مسئولیت تدریس بر دوش این افراد بود. ضمناً این شورا برای ارتباط بین امام (ره) و مؤتلفه به‌وجود آمد که وظیفه داشت در مسائل سیاسی و اسلامی و در مسائلی که اجازه حاکم شرع می‌خواهد و همچنین در توجیه فکری و ایدئولوژیک نهضت، افراد را راهنمایی کند.
همان‌طور که گفتم اول جنبه آموزشی داشت و جزوه‌ها با عنوان «انسان و سرنوشت» در حوزه‌ها تهیه می‌شد. علاوه بر جزوه‌های آموزشی مقالاتی که از بیانات آیت‌الله مطهری و آیت‌الله مصباح یزدی در حوزه‌ها تهیه شده بود هم تدریس می‌شد، مثلاً مقالاتی از آیت‌الله مصباح یزدی تحت عنوان «انقلاب تقوا». علاوه بر گروه شورای روحانیت، گروهی با عنوان سخنران وظیفه اداره جلسات را به‌عهده داشتند.
در اینباره باید بگویم در فرآیند انقلاب‌ها و جنبش‌های سیاسی ـ اجتماعی، گروه‌ها و جریان‌های سیاسی، با ماهیت و خط مشی متفاوتی مشارکت دارند. در به ثمر رساندن انقلاب شکوهمند اسلامی، نقش و جایگاه نیروهای مذهبی به لحاظ بسترسازی، سازماندهی و فعالیت‌های تشکیلاتی، از اهمیت بسزایی برخوردار بود. از میان گروه‌های سیاسی، هیئت‌های مؤتلفه‌ اسلامی، تنها تشکل و گروهی بود که از همان ابتدا فعالیت‌های سیاسی ـ مذهبی خود را حول محور رهبری حضرت امام(ره)، علیه رژیم استبدادی پهلوی متمرکز کرد.
* الگوی رفتاری و فکری هیئت مؤتلفه چه کسانی بودند؟
** الگوی رفتاری و فکری هیئت‌های مؤتلفه‌ اسلامی در تاریخ تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران، منبعث از سلف خویش یعنی فدائیان اسلام بود و حتی برخی از اعضای آن از جمله شهید مهدی عراقی، از فعالان جمعیت فدائیان اسلام بودند و متناسب با شرایط و اوضاع و احوال سیاسی ـ اجتماعی رژیم، اقدامات متفاوتی در دستور کار قرار می‌دادند.
هر چند به طور کلی رویکرد فرهنگی ـ مذهبی بر تمام فعالیت‌های سیاسی ـ اجتماعی آنها سایه افکنده بود، اما گاهی، مخصوصاً بعد از دستگیری و تبعید امام(ره) به ‌ترکیه، برخی از اعضای مؤتلفه برای پیشبرد اهداف خویش به تشکیل شاخه نظامی و اتخاذ خط مشی مسلحانه گرایش پیدا کردند و هر چند این رویه با مخالفت حضرت امام(ره) مواجه بود، با این حال بعد از تبعید امام خمینی (ره) از ایران دست به اعدام انقلابی حسنعلی منصور زدند.
* پیامدهای ناشی از اعدام منصور برای هیئت مؤتلفه چه بود؟
** بعد از این اقدام و با دستگیری اعضای اصلی و زندانی کردن آنها، برخی اعضای مؤتلفه که بیرون از زندان بودند یا بعد از مدتی از زندان آزاد شده بودند، با سازمان مجاهدین خلق (قبل از انشعاب) به همکاری پرداختند. بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق، از ادامه‌ همکاری با آنها خودداری کردند و در پوشش فعالیت‌های فرهنگی ـ مذهبی از جمله تأسیس مکتب تحقیقات و تبلیغات صادقیه، بنیاد رفاه و تعاون، مدرسه‌ رفاه، شرکت سبزه، شرکت صحرا، شرکت فیلم در خدمت دین به فعالیت‌های سیاسی پرداختند. با نزدیک شدن به سال‌های پیروزی انقلاب و آزاد شدن اعضای اصلی آن از زندان در سال‌های 55 تا 56، همراه و همگام با رهبران انقلاب و مردم در پیروزی انقلاب ایفای نقش کردند.
* از ارتباط مؤتلفه با حضرت امام (ره)هم نکاتی را بیان کنید.
** درباره ارتباط این گروه با امام (ره) باید گفت با هواداری از امام‌خمینی(ره) نقش بسیار مهمی را در‌ترویج افکار رهبری نهضت از خود بروز دادند. اعلامیه‌های امام خمینی(ره) در یک شب در سراسر تهران توزیع می‌شد و رژیم را غافلگیر می‌کرد. هر سه گروه به طور مستقل با امام خمینی(ره) رابطه برقرار کرده بودند و اقدامات خود را مستقل از یکدیگر انجام می‌دادند. در یکی از روزهای آغازین سال 1342 امام خمینی (ره)بعضی از سران این گروه‌ها را به قم دعوت کردند. امام خمینی(ره) خطاب به سران این سه گروه فرمودند: « این عیب نیست که سه گروه مسلمان دارای یک هدف، جداجدای از هم کار کنید؟ شما مومن هستید، متدین هستید، یک گروه مسلمان هستید، دارای یک هدف هستید، بروید یک بشوید، با هم باشید.»
آقای حبیب‌الله عسگراولادی نیز این موضوع را چنین روایت می‌کند: «بعد از اینکه ملاقات با امام(ره) تمام شد، امام (ره)فرمودند در آن اتاق بمانید.»چند نفر دیگر در اتاق بودند و چند نفر نیز بعداً به ما ملحق شدند. امام تشریف آوردند و فرمودند: آن‌جور که من راجع به شما شناخت دارم، شماها برای خدا کار می‌کنید، همه به قیامت معتقدید، همه به نبوت و امامت معتقدید، همه برای عظمت اسلام، همه برای عزت مسلمین کار می‌کنید. چرا پراکنده باشید؟ چرا با هم کار نکنید. توصیه‌ امام موجب شد تا سران هیئت‌های سه‌گانه در تهران به رایزنی بپردازند و زمینه‌ ائتلاف را فراهم کنند.
سران هیئت‌ها تصمیم گرفتند برای انتخاب رهبری، اظهار نظر و تصمیم‌گیری از هر هیئت، چهار نفر را به عنوان اعضای اصلی انتخاب کنند و این‌گونه «کمیته‌ مرکزی موتلفه» به شرح ذیل انتخاب شدند: «عزت‌الله خلیلی، مهدی بهادران، سید محمود میرفندرسکی، علی حبیب‌اللهیان، مهدی شفیق، مهدی عراقی، ابوالفضل توکلی، حبیب‌الله عسکراولادی، صادق امانی، محمد صادق اسلامی، اسدالله لاجوردی» و حاج حسین رحمانی. نتیجه‌ اولیه‌ جلسه‌ کمیته‌ مرکزی، صدور اعلامیه‌ای با امضای «جبهه‌ مسلمانان آزاده» بود. امام خمینی (ره) گاهی برای اعضای موتلفه توصیه‌های مهم تشکیلاتی را رهنمود می‌کردند. از جمله در مورد گسترش هیئت فرمودند: «سعی کنید از اعضای احزاب سیاسی چه ملی، چه ملی مذهبی، چه چپی در بین خودتان راه ندهید… شما به دنبال عضوگیری نباشید، به دنبال برادریابی باشید. اگر عضوگیری کنید، از آنها می‌آیند، اما اگر برادریابی کنید، راه برای آنها بسته می‌شود. حزبی‌ها را بین خودتان راه ندهید. آنها هر جا منافعشان ایجاب بکند شما را وجه المصالحه قرار می‌دهند.»امام (ره) در مورد چگونگی شور و تصمیم‌گیری توصیه کردند: «شما حالا که دور هم جمع می‌شوید، مسلماً شور و بحث می‌کنید و مسلماً رای اکثریت غالب می‌شود… ولی باید اکثریت اقلیت را قانع کنند، نه ساکت … اقلیت هم باید بداند که چون تعداد زیادتری از برادرانش به یک مطلب رسیده‌اند، به حق نزدیک‌تر است». شورای مرکزی موتلفه چون هر روز به امام (ره) دسترسی نداشت، نام 25 روحانی را به امام پیشنهاد کرد تا چند نفر را به عنوان‌اشخاص مورد اعتماد تعیین کند تا در مسائل فقهی و ایدئولوژیک از آنها استفاده شود. امام خمینی(ره) فرمودند: «همه‌ اینها خوبند، اما من در اثر شناخت بیشتر به آقای مطهری و آقای بهشتی اعتماد دارم.» کمیته‌ مرکزی شورایی را به نام شورای روحانیون تشکیل دادند.
* به‌‌رغم اینکه امام(ره) تمایلی به مبارزه مسلحانه نداشتند و این هیئت هم مرجعیت ایشان را پذیرفته بود و در مسائل مختلف از ایشان کسب تکلیف می‌کرد، علت ورود هیئت مؤتلفه به عرصه مبارزات مسلحانه چه بود؟
** از یک سو با توجه به وظیفه‌ای که مرجع برای اعضای هیئت‌های مؤتلفه تعیین کرد، ارتباطشان با مردم بیشتر شد، از سوی دیگر امام هم با حضور و ارتباطشان از خیانت‌ها و ظلم‌های رژیم و وابستگانشان و مصوبات مجلس که آنها هم بی‌تأثیر از دربار نبودند، شناخت عمیق‌تری پیدا می‌کرد و این آگاهی‌ها و اخبار با ارتباطاتی که با مؤتلفه داشتند به مردم منتقل می‌شد. در این میان رژیم تلاش می‌کرد پل‌های ارتباطی مردم و امام(ره) را با دستگیری افراد و اقشار مختلف مختل کند.
از طرفی برای آنکه مردم از واقعیت‌های مصوبات محرمانه مجلس از جمله قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی و تصویب لایحه کاپیتولاسیون که با حفظ ظاهر صورت می‌گرفت، مطلع نشوند، مجلس شبانه‌روز توسط نیروهای امنیتی ارتش و ساواک از مجلس محافظت و کنترل می‌شد. با وجود این، تلاش‌ها در جهت به دست آوردن این مصوبات و رساندن آن به حضرت امام(ره)، مقام معظم رهبری و مراجع دیگر بود. مثلاً یادم هست برای قضیه کاپیتولاسیون امام قصد داشتند در این باره اعلامیه مستندی بنویسند از این‌رو لازم بود آن مصوبه به دست امام برسد. ما با شخصی به نام عراقی که از عینه ‌ورزان دماوند بود و در بایگانی مجلس کار می‌کرد و گفته می‌شد با ساواک هم همکاری‌هایی دارد، ارتباط برقرار کردیم. شبانه با وجود مراقبت‌های شدید نیروهای امنیتی مصوبه را در مجلس از این فرد گرفتم و بیرون آمدم.
بیرون مجلس آقای عسگراولادی، آقای شفیق و چند نفر دیگر بودند. بعد هم قرار گذاشتیم همان شب بنده مصوبه را به امام(ره) برسانم. ایشان هم اعلامیه را نوشتند و به‌‌رغم تلاش رژیم برای پنهان ماندن آن مصوبه، با پخش آن اعلامیه رژیم بسیار غافلگیر و شگفت‌زده شد. از این‌رو حساسیت او نسبت به امام(ره) بیشتر شد و یکی از دلایل دستگیری دوم امام(ره) و تبعیدشان به‌ترکیه همین بود. بعد از دستگیری امام رژیم با ایجاد فضای بسته و خفقان سعی در کند کردن و توقف حرکت‌های مبارزین شد. طوری‌که اغلب مبارزین مأیوس شدند و همه گروه‌های مبارز مدعی مبارزه دست از کار کشیدند و فقط نهضت روحانیت و برادرانی که در هیئت‌های مؤتلفه فعالیت می‌کردند به رهبری امام (ره) در صحنه حضور و سعی در شکستن این فضای وحشت و خفقان داشت. از این‌رو قرار بر این شد که علاوه بر فعالیت‌های سیاسی و آگاهی دادن به مردم در مسائل اجتماعی برای شکستن این فضا وارد کار نظامی هم بشویم. امام (ره) برای مشورت در مسائل شرعی افرادی را به اعضای هیئت‌های مؤتلفه معرفی کردند.
پس از مشورت با این روحانیون تصمیم بر این شد برای شکستن خفقان در حوزه نظامی هم وارد عمل شویم. بنابراین گروه‌های سیاسی و نظامی هیئت‌های مؤتلفه از هم مجزا شدند. من وارد زمینه نظامی شدم. از مسئولیت‌های من در این حوزه شناسایی حسن‌علی منصور، فراهم کردن سلاح و شناسایی علم و رفت‌وآمد شاه بود. اول هدف گروه نظامی مؤتلفه شخص شاه به‌دلیل هتک حرمت‌های علنی او به روحانیت و مرجعیت بود، که این حرکت مغایر با قانون اساسی آن موقع بود، اما به‌دلیل گزارش‌هایی که از طرف نیروهای امنیتی داخل و دستگاه‌های اطلاعاتی خارجی مثل رژیم صهیونیستی و امریکا به شاه داده می‌شد مبنی بر اینکه این نهضت به رهبری امام (ره) در بین مردم در حال گسترش است و بر تعداد مبارزین مسلمان و متعهد افزوده می‌شود و از طرفی تبعید امام(ره) پیامدهای زیادی خواهد داشت و باعث تحریک و تهییج مبارزین خواهد شد مراقبت‌ها و حفاظت‌ها از شاه به‌شدت افزایش یافت و رفت و آمدهای شدیداً کنترل می‌شد، به همین دلیل این هدف عملی نشد.
وضعیت طوری بود که وقتی امام(ره) در 15 خرداد دستگیر شد با توجه به نحوه اعلام دستگیری مبارزین‌ترس از این داشتند با ایشان برخورد جدی شود. در واقع‌ترور حسنعلی منصور خفقان و وحشت حاکم بر جامعه را شکست، چون برادران مؤتلفه مبارزه را تکلیف شرعی خود می‌دانستند، از این‌رو برای این اقدام مسلحانه لازم بود از مرجعیت اجازه بگیرند که عده‌ای مسئولیت این کار را پذیرفتند.
مجوز این از آیت‌الله میلانی گرفته شد. با وجود این با توجه به اینکه آن موقع آقای بهشتی نماینده امام(ره) بودند برای برطرف کردن دغدغه‌های ذهنی با ایشان هم صحبت کردیم و ایشان هم ما را از این کار منع نکردند. البته برای جلوگیری از تخریب وجهه روحانیت که رژیم چنین هدفی داشت، افرادی که در مورد‌ترور منصور دستگیر شدند، این‌طور اظهار کردند که مجوز را از آیت‌الله شیخ جواد فومنی که چند روز پیش از این قضایا به رحمت خدا رفته بود، گرفته‌اند تا مستمسکی برای تخریب چهره و شخصیت روحانیون حاضر در صحنه به دست رژیم و ساواک ندهند.
* خاطراتی را از محاکمه در دادگاه نظامی بیان کنید.
** دادستان ارتش ما را به سه گروه تقسیم کرده بود: گروه‌های‌ترور، فتوا و اعلامیه و انتقام. حاج‌صادق امانی، مرحوم بخارایی، نیک‌نژاد و هرندی را که از عوامل اعدام انقلابی منصور بودند، گروه‌ترور نام نهادند. گروه دوم کسانی بودند که برای در زمینه گرفتن فتوا و اعلامیه در این باره دستگیر شده بودند مثل آیت‌الله انواری، مرحوم حاج‌احمد شهاب و.... گروه سوم که من هم جزو آنها بودم مسئولیت تهیه اسلحه و تجهیزات لازم را به‌عهده داشت، ضمن اینکه کنترل رفت و آمدها هم در حیطه کار ما بود. من برای تأمین امکانات لازم مثل اسلحه، نارنجک یا سایر مواد منفجره با حاج‌صادق امانی و شهید عراقی ارتباط بیشتری پیدا کردم و آخرین نفری بودم که دستگیر شدم. ضمن اینکه دستگیری افراد بر اساس اعترافات نبود، بلکه با شناسایی خانواده‌های این افراد توانستند رد آنها را بگیرند، پس از دستگیری افرادی مثل هرندی، نیک‌نژاد و حاج‌صادق امانی و شهید عراقی‌ من به اهواز رفتم، قرار بود از آنجا به عراق بروم که احساس کردم باید در ایران باشم، بنابراین منصرف شدم و برگشتم و در قراری که با یکی از افراد داشتم، توسط شهربانی دستگیر و محکوم به حبس ابد شدم، چون مرا به‌عنوان متهم ردیف اول گروه انتقام و شهید عراقی را متهم ردیف دوم این گروه قرار داده بودند.
رؤسای دادگاه اول و دادگاه دوم که تجدیدنظر بود، دو تن از سرسپردگان صددرصد رژیم بودند، برای اولی سرهنگ بهرون بود که بعد از قرائت حکم ما ‌ترفیع گرفت و تیمسار شد و رئیس دادگاه تجدیدنظر از دادستان‌های جنایتکار ارتش تیمسار سرلشکر عرب بود. از ما خواسته شده بود وکیل بگیریم. ما هم بعد از مشورت با یکدیگر نپذیرفتیم. خود آنها چهار وکیل تسخیری برایمان گرفتند؛ سرهنگ رستگار، سرهنگ شاه‌قلی، سرهنگ اللهیاری و تیمسار شایانفر. گفته می‌شد سرهنگ شاه‌قلی احتمالاً بهائی بوده است و سرهنگ اللهیاری هم دادستان دادگاه مرحوم نواب صفوی بود. ببینید چه کسانی را به‌عنوان وکیل تسخیری قرار داده بودند. کسانی که دفاعیات ما را هم به نفع رژیم برگردانند. مثلاً شاه‌قلی به‌عنوان وکیل حاج‌احمد شهاب برای اثرگذاری در رأی دادگاه راجع به اعلامیه‌ها مطالبی بیان کرد که مثلاً او نمی‌دانست و نفهمید که دارد چه کار می‌کند، اما وقتی مرحوم شهاب بلند شد، شجاعانه از فعالیت‌هایش در این باره دفاع کرد، همین باعث شد به‌ جای اینکه برای اعلامیه به 6 ماه و حداکثر یک سال محکوم شود، برایش حبس ده ساله بریدند.
در مورد دادگاه رسیدگی به‌ترور حسنعلی منصور باید بگویم، رژیم بسیار تلاش می‌کرد همه عوامل را به نفع خود و به ضرر متهمان بچیند تا روحیه آنها را تضعیف کند و آنها را از پا درآورد. از رئیس دادگاه و دادستان گرفته تا وکلای تسخیری همه در همین جهت بودند. در واقع بی‌دادگاهی بود با نتیجه کاملاً معلوم که فقط سعی می‌کردند صورت ظاهر قضایا را حفظ کنند تا بعد از اعدام آنها چیزی علیه دستگاه مطرح نگردد که مثلاً چرا آنها را محاکمه نکردید یا چرا با وجود اینکه نمی‌خواستند وکیل بگیرند برایشان وکیل تسخیری انتخاب نکردید و مواردی از این قبیل. در حقیقت موفقیت خود را در این قضایا اعدام آنها نمی‌دانستند، بلکه بیشتر سعی در شکستن آنها و تزلزلشان در مسیری که در آن گام برداشته بودند، داشتند، اما اگر به عکس‌هایی که محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد، رضا صفار هرندی، حاج مهدی عراقی و حاج صادق امانی را در جلسات دادگاه نشان می‌دهد بنگرید متوجه می‌شوید شور و نشاط عجیبی در چهره‌های آنها موج می‌زند که نشان از اعتقاد راستین به مسیری بود که در آن قدم گذاشتند و از هدفی که داشتند کاملاً مطمئن هستند. حتی شهید بخارائی در آخرین دفاعیاتش اعلام کرد که «ناله را هر چند که می‌خواهم پنهان بر کشم/ سینه گوید که من تنگ آمدم، فریاد کن!» این سخن در شرایطی بیان می‌شد که هدف از‌ترور منصور شکستن خفقان و رعب و وحشت در فضای سیاسی و اجتماعی کشور بود، یعنی نیروهای امنیتی ساواک و اطلاعات شهربانی تا حدی فضا را در داخل و خارج از زندان محدود کرده بودند که مبارزان به‌دلیل‌ترس و واهمه‌ای که داشتند در هدفشان دچار ‌تردید شدند، اما چون زمینه‌های اعتقادی امثال بخارایی و سایر اعضای هیئت‌های مؤتلفه به‌حدی بالا بود که با وجود این جو همچنان در کنار روحانیت ماندند و کوچک‌ترین قدمی را برای پیشبرد نهضت وظیفه و تکلیف شرعی و عبادی‌شان می‌دانستند، کمترین‌تردیدی برای ادامه این مسیر نداشتند.
* شیوه شما در مبارزه چگونه بود ومواد منفجره و اسلحه‌ها را چگونه تأمین می‌کردید؟
** امام(ره) در چهلم شهدای تبریز اعلامیه‌ای دادند که باید بازار تعطیل شود. از این طرف رژیم با توجه به حساسیت‌های موجود و تلاش‌های ساواک و اطلاعات شهربانی برنامه‌ریزی‌هایی کرده بود تا مانع از تعطیلی بازار شود و در حقیقت در مقابل اعلامیه امام (ره) بایستد و به سایرین نشان بدهد قدرت در دست کیست. در این میان برادران جلسه‌ای تشکیل دادند تا در آن تصمیم بگیرند چگونه عمل کنند و بازار را به تعطیلی بکشانند. با بررسی‌ شرایط و کارهای لازمی که باید انجام شود و اطلاعاتی که از برنامه‌ریزی‌های دستگاه در این باره دریافت می‌کردند، تصمیم گرفته شد از مواد منفجره استفاده کنیم و آن را در جای جای بازار به کار ببریم تا بدون آنکه خسارت و تلفاتی داشته باشد، بازار را به تعطیلی بکشانیم. برای این کار اقدام به تهیه و بسته‌بندی این مواد کردیم. برای بسته‌بندی آنها به پیشنهاد شهید عراقی به منزل ایشان که اطراف آن بیابان بود رفتیم. منزل دو طبقه ایشان در خیابان دولت، سه‌راه نشاط قرار داشت و می‌شد رفت و آمدها را به راحتی کنترل کرد. شب بنده، تقی کلافچی و حبیب ایپکچی به منزل ایشان رفتیم تا دیر وقت داشتیم نارنجک‌ها، سه‌راهی‌ها و مواد مورد نیاز برای بسته‌بندی و بسته‌بندی‌ها را آماده می‌کردیم.
همان شب شهید عراقی این تجهیزات را در جیپ خود گذاشت و برای امتحان کردن قدرت صدای آنها و بمب صوتی به حوالی هاشم‌آباد، خیابان خاوران رفتیم، چون در قاسم‌آباد یک پاسگاه ژاندارمری هم بود باید دقت می‌کردیم که کسی متوجه نشود و آسیبی نبیند. بنده صبح زود وسایل را از منزل با هماهنگی شهید عراقی به مغازه مشترک آقای حاج محمود مقدس‌نژاد و مرحوم حاج محمد متین که اول دالان سرای حاج حسن بود، بردم. وسایلی را که آماده کرده بودیم در محلی که طبق قرار مشخص شده بود گذاشتیم و عده‌ای هم آنها را توزیع کردند. از یک سو رئیس کوماندوها شهربانی، سرهنگ طاهری که فرد بی‌رحمی هم بود، همه نیروهای شهربانی را به بازار فرستاده و به آنها دستور داده بود مغازه‌دارها را مجبور کنند مغازه‌هایشان را باز کنند. نیروهای شهربانی، ساواک و کلانتری هم وارد بازار شده بودند و تهدید می‌کردند، آن دسته که انقلابی بودند مغازه‌هایشان را باز نکرده بودند، اما سایرین با وجودی‌که کرکره‌ مغازه‌ها را نکشیده بودند، ولی جلوی مغازه‌شان ایستاده بودند. سرهنگ طاهری، معاونان و کوماندوهایش در بازار می‌گشتند و آنها را وادار می‌کردند مغازه‌ها را باز کنند،‌ حتی قفل بعضی از مغازه‌ها را هم شکستند. از این طرف عده‌ای از برادرها هم در بازار بمب‌های صوتی را کار گذاشته بودند و بازار عملاً تا ظهر تعطیل شد و رژیم با وجود نیروهایش نتوانست کاری کند و حتی کسی را در این باره دستگیر کند. از دیگر کارهای ما در این زمینه ساخت نارنجک جنگی بود که این کار جزو مراحل آخر بود. ما با کمک شهید عراقی، حاج اسدالله صفا که در خاوران‌تراشکاری داشت، پوسته و قالب نارنجک جنگی را می‌ساختیم که در هنگام دستگیری قالب کامل آن را همراه با چمدان‌های محتوی اسلحه کشف کرده بودند.
* روند بازجویی‌ها چگونه بود؟
** با برخورد، کتک و شکنجه‌های مختلف سعی در گرفتن اطلاعات و اعتراف از برادران داشتند. ضمن اینکه من زیر شکنجه‌ها می‌توانستم متوجه شوم چه افرادی تا چه حد اطلاعات دادند یا چه مطالبی را گفته‌اند و بنابراین من هم برخی را بگویم و بخشی را هم انکار کنم. مثلاً در مورد اسلحه از یک موضوع مطمئن بودم که کسی نمی‌دانست اسلحه‌ای که من از تهران تهیه کردم چگونه وارد تهران شده است، از این‌رو مسیری را گفتم که غیر از آنچه در واقعیت انجام شد، بود. در این باره پیوسته برادران را شکنجه و بازجویی می‌کردند که اسلحه‌ها چند تا بودند و به چه طریقی به دست اعضای گروه رسید. آنها هم چون اطلاعاتی نداشتند نمی‌توانستند حرفی بزنند. از من و شهید عراقی در این باره سؤال و جواب شد. وقتی از من می‌پرسیدند که اسلحه از کجا آمده من می‌گفتم در بسته‌ای که فلانی به من داده بود و فقط می‌دانستم در آن اسلحه است، ولی نمی‌دانستم چندتاست. همین‌طور شهید عراقی را مورد آزار و شکنجه قرار دادند تا در این مورد اطلاعات بدهد. یادم هست یک بار نیک‌طبع از بازجویان باتجربه اطلاعات شهربانی که نفر دوم این سازمان بود، مرا از اتاق بازجویی درحالی که چشمانم بسته بود به اتاق ختائی رئیس اطلاعات شهربانی برد. در آنجا بعد از اینکه چشمانم را باز کردند متوجه شدم شهید عراقی هم آنجاست. در واقع هدف این بود با روبه‌رو کردن ما دو نفر با یکدیگر متوجه شوند اسلحه کجاست. ضمن اینکه در بازجویی‌ها وقتی از من می‌پرسیدند آیا مهدی یا محمدمهدی عراقی را می‌شناسم، مدام می‌گفتم نه، از این‌رو قبلاً او را به اتاق ختائی آورده بودند تا به محض ورودم به آنجا و دیدن او از روی عکس‌العملم تناقض حرف‌هایم را متوجه شوند. من هم وقتی دیدم این‌چنین است و ضمناً متوجه شدم عراقی گفته بود که فلانی را می‌شناسم، در جواب سؤال نیک‌طبع که پرسیده بود او را می‌شناسی، گفتم بله می‌شناسم. اینها بیش از دفعات قبل که در بازجویی‌ها می‌گفتم نمی‌شناسمش کفری شدند و نیک‌طبع با عصبانیت و کلمات رکیک گفت: «تو که قبلاً گفته بودی نمی‌شناسی.حالا چطور یادت آمد؟» من گفتم: «شما به من می‌گفتید عراقی، اگر می‌گفتید معمار می‌شناختمش.» کارگران آجرپزی به شهید عراقی می‌گفتند معمار و همین یکی از اسم‌های مستعار ایشان شد.
در آنجا متوجه شدم دست راست شهید عراقی بسته است، چون دو ناخن ایشان را کشیده بودند. نکته مهمی که باید بگویم این است. اکثراً وقتی در مورد به دست آوردن اطلاعات و احیاناً دریافتن اطلاعات متناقض دو زندانی را در اتاقی رودررو می‌کنند، آن دو زندانی تلاش می‌کنند در باره مسائلی به همدیگر سر نخ بدهند و بفهمانند که مثلاً در مورد فلان موضوع، قضیه چگونه در پرونده آمده است تا آن فرد هم به همان صورت حرف بزند تا بعداً تناقضی پیش نیاید و بازجویان و مأموران ساواک شک نکنند. من در این ملاقات با شهید عراقی راجع به دو سه موضوع به ایشان سر نخ دادم. ختائی بعد از مدتی متوجه این قضیه شد و ضمن اینکه می‌دید اطلاعات به ضرر آنها منتقل می‌شود شروع به فحاشی کرد و از نیک‌طبع خواست مرا ببرند.
* و سخن آخر؟
** لازم می‌دانم قدری درباره سازمان مجاهدین خلق و تغییر ایدئولوژی آنها و مسائل و بحث‌هایی که با آنها در زندان داشتیم صحبت کنم. غیر از بنده، شهید لاجوردی و آقای عسگراولادی اعضای رده بالای سازمان مجاهدین خلق مثل محمد صادق، سیدی کاشانی، بازرگان، حسین آلادپوش، مهدی ابریشم‌چی، محمد حیاتی و احمد حنیف‌نژاد هم از تهران به زندان مشهد تبعید شدند. آنها در طبقه سوم بند 1 بودند و چون سلو‌ل‌ها طوری بود که امکان رفت و آمد وجود داشت با هم در تماس بودیم. از طرفی چون زندانی‌ها در طول روز وقت آزاد زیادی داشتند با هم راجع به مسائل مختلف بحث می‌کردند و هر یک خصوصاً اعضای سازمان مجاهدین سعی می‌کرد دیگری را مجاب کند و عقیده‌اش را به او بقبولاند، ضمن اینکه ما با این شیوه سازمان و این قبیل مسائل‌ آشنا بودیم. وقتی در سال 53، 54 سازمان مجاهدین خلق تغییر ایدئولوژی داد عده‌ای از اعضای سازمان با این حرکت مخالف بودند، نه به این دلیل که مارکسیست شدند و از مواضع اسلامی خود دست کشیدند، بلکه چون می‌دیدند نمی‌توانستند مثل قبل نیروهای جوانی را که وارد زندان می‌شدند با بحث‌ها جذب سازمان کنند، چرا که موضعشان تا حدی مشخص می‌شد و تکلیف طرف مقابل با آنها معلوم، درحالی که پیش از این افراد با این زمینه که اینها هم دارای مواضع اسلامی هستند با آنها وارد بحث و سپس جذب سازمان می‌شدند، از این‌رو اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان را در سال 54 حرکتی شتاب‌زده می‌دانستند و معتقد بودند با این کار گروه‌ها و نیروها مقابل آنها قرار می‌گیرند و همین جلوی فعالیت آنها را در جذب نیرو به سازمان می‌گیرد. در زندان مشهد حنیف‌نژاد پیوسته با شهید لاجوردی و آقای عسگراولادی بحث و درباره مسائل مختلف صحبت می‌کرد.
پس از مدتی از یک طرف ما را از زندان مشهد به بند 2 زندان اوین تهران بردند و بعد هم بند 1 بردند. از طرف دیگر شهید عراقی و آقای هاشم امانی را از زندان قصر به بند 1 اوین آوردند. ما در زندان مشهد سازمان مجاهدین خلق را به‌خوبی شناخته بودیم و از مواضع، ماهیت و هدف اصلی‌شان و سوءاستفاده‌هایی که از نهضت و مبارزه علیه رژیم به نفع خود می‌کردند مطلع بودیم. در بند 2 اوین افرادی همچون محمد حیاتی، مسعود رجوی، موسی خیابانی، مهدی ابریشم‌چی و دیگر اعضای رده بالای این سازمان بودند. ضمن اینکه شهید رجایی هم در این بند بود. در مدتی که ما در بند 2 بودیم، شهید لاجوردی و رجایی در قدم‌زدن‌هایشان در زمان‌‌های طولانی با هم حرف می‌زدند و شهید لاجوردی راجع به شناختی که از آنها داشت به تفصیل با شهید رجایی صحبت می‌کرد و او را در جریان این مسائل می‌گذاشت. یادم هست بعداً که به بند یک منتقل شدیم در اتاق بزرگی ما که از زندان مشهد آمده بودیم و آقایانی مثل آقای هاشمی رفسنجانی، آیت‌الله طالقانی، حاج شیخ حسن لاهوتی، آقای منتظری، آیت‌الله مهدوی و آیت‌الله ربانی شیرازی ‌ هم حضور داشتند و با هم به بحث و گفت‌وگو می‌نشستیم. ما اطلاعاتمان را به آنها منتقل هم کردیم. در حقیقت سازمان مجاهدین خلق از اسلام به‌عنوان مستمسکی برای رسیدن به اهداف غیراسلامی خود بهره می‌جست و جوانان را از همین طریق گول می‌زد و جذب سازمان می‌کرد.
برای آنها مبارزه با رژیم برای براندازی آن و برقراری حکومت اسلامی مفهومی نداشت، چون آنها می‌خواستند رژیم شاهنشاهی سرنگون شود تا خود زمام امور مملکتی را به دست بگیرند و چون می‌دیدند مردم هم همراه با نهضت روحانیت در جهت براندازی دستگاه هستند، ابتدا به ظاهر خود را همراه این جریان نشان دادند تا به هدفشان برسند. ضمن صحبت‌هایی که با آقایان می‌کردیم، آیت‌الله طالقانی وقتی متوجه ماهیت التقاطی آنها شدند از اینکه می‌دیدند آنها چطور از نام ایشان برای جلوه کارشان استفاده می‌کردند متأسف بودند. پس از این علما بر اساس احساس وظیفه‌شان با فتوایی رسماً ماهیت آنها را اعلام کردند و در این باره موارد و مصادیق بسیاری آوردند. این فتوا ضربه جدی به سازمان وارد کرد، طوری‌که آنها سعی در توجیه عملکردشان بر آمدند و چون جواب منطقی و قابل قبولی به این فتوا نداشتند، اعلام کردند‌اشخاصی که این فتوا را دادند با ساواک همکاری می‌کردند و سعی کردند احساس جوانان را تحریک کنند و علیه آنها برانگیزانند. مبارزان مسلمان و متعهد و ثابت‌قدم در این انقلاب با وجود موانع بی‌شماری همچون شکنجه‌ها، دستگیری‌ها، برخوردها و بدترین ناسزاها لحظه‌ای دست از کار نکشیدند و به راه خود ادامه دادند، چون در انتخاب هدف و مسیرشان تحقیق و تفکر کردند و پس از اینکه از درست بودن آن مطمئن شدند و این‌اندیشه در عمق جانشان نفوذ کرد، در شرایط خفقان و محدودیت فعالیت‌های سیاسی‌ـ‌اجتماعی، شجاعانه برای دفاع از عقیده و رسیدن به هدفشان ایستادند و اجازه ندادند بدترین شکنجه‌ها و برخوردها مانع آنها در این حرکت خدایی شود. در حقیقت رمز موفقیت و پیروزی ما در شرایط کنونی همین است که قبل از هر حرکت و اقدامی راجع به دین و عقیده‌مان تحقیق کنیم و یک مسلمان شناسنامه‌ای نباشیم. در این صورت با اطمینان می‌توانیم مسیر حرکتمان را انتخاب کنیم و خطوط فکری مختلف و التقاط را تشخیص دهیم و هدف و مسیرمان را گم نکنیم و به انحراف کشیده نشویم که اگر چنین شود در واقع به دشمن کمک کرده‌ایم.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات