تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۷:۳۳  ، 
کد خبر : ۲۲۰۰۰۶

انسان و جامعه خرافاتی از منظر امام خمینی(ره)

محمدهادی فلاح مقدمه: طرح مسئله انسان و جامعه به هم شباهت دارند. جامعه به پیکر زندۀ انسان شبیه است. انسان و جامعۀ طبیعی و نیز انسان موحد و جامعۀ توحیدی هم در حیات و ممات، ظاهر و روحیات، خوشی و ناخوشی، تأثیر و تأثر، رشد و رکود، انحطاط و نابودی مثل هم هستند و نیازها و عوامل رشد و زوال و اصلاحی مشابهی دارند؛ از جمله آسیب‌هایی که به انسان و جامعه، صدمات جدّی وارد می‌کند و حیات و روحیات و قوت و نشاط و رشد و بالندگی آنها را به مخاطره می‌اندازد خرافات است. این مقاله بر آن است تا به انسان و جامعۀ‌ خرافاتی از منظر امام خمینی(ره) بپردازد.

1. شباهت انسان و جامعه
جامعۀ انسانی شباهت زیادی به کالبد زندۀ یک انسان دارد. بهترین و جامع‌ترین تشبیهات، تشبیه جامعه به پیکر زنده است.[1] بلکه از نظر جامعیت، این تشبیه بی‌نظیراست و بیش از ده یا دهها وجه شبه دارد.[2] امام راحل(ره) نیز انسان و جامعه را مثل هم می‌دانستند و نیازها و عوامل اصلاحی مشابهی را برای آنها قائل بودند.[3] به خاطر همین شباهت‌ها از جامعه به "انسان الکل" نیز تعبیر شده است.[4]
یکی از شباهت‌های جامعه به فرد، داشتن حیات و نشانه‌های سلامتی و ناخوشی و مرگ است. جامعه، دارای وجود عینی و حقیقی است و مستقل[5] از حیات افراد[6] و اجزای خود، حیات و مرگ معین دارد.
"وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ؛ و براى هر امّتى، عمر معیّن است و هرگاه عمرشان فرا برسد، لحظه‌ای پس و پیش نخواهند شد."[7]
از قرن نهم هجری قمری، حکومت سنن و قوانین جامعه شناسی بر جامعه و کارکردهای آن با صراحت مطرح شده است. بر همین اساس برای جامعه، "شخصیت" و "طبیعت" و "واقعیت" قائل شده‌اند. ابن خلدون(م 808 هـ.ق) با استفاده از آیاتی از قرآن کریم و با ذکر نمونه‌ها و شواهدی از تاریخ و تغییر نسل‌ها و ظهور و افول تمدن‌ها و نیز با استناد به تخمین سنّ طبیعى انسان بر حسب نظر پزشکان و ستاره شناسان، میانگین عمر هر جامعه و حکومت را به سه دورۀ زمانی چهل ساله تقسیم کرده است که البته عدد چهل، خصوصیت ندارد.[8] همچنین برای آن مانند عمر اشخاص، سن رشد و بالندگی، سن وقوف و مرحلۀ پیری یاد کرده است:
"...العمر للدّولة بمثابة عمر الشّخص من التّزیّد إلى سنّ الوقوف ثمّ إلى سنّ الرّجوع‏."[9] عمر دولت[10] مانند عمر شخص است. از سن رشد شروع و افزون می‌شود تا سقف رشد می‌ایستد، سپس از اوج به فرود باز می‌گردد.
علامه طباطبایی هم از جمله در تفسیر آیۀ 49 سورۀ یونس به حیات واقعی جامعه و مرگ و نابودی آن اشاره کرده است:
"من النوامیس العامة الجاریة فی الکون... و هی أن لکل أمة أجلا لا یتخطاهم و لا یتخطونه؛ از جمله قوانین و سنن فراگیر و جاری در عالم، این است که برای هر امتی اجلی است که از اندازۀ آن بیرون نمی‌روند و اجل نیز از آن تخطی نمی‌کند."[11]
"لکل أمة حیاة اجتماعیة وراء الحیاة الفردیة التی لکل واحد من أفرادها و لحیاتها من البقاء و العمر ما قضى به‌الله سبحانه لها و لها، من السعادة و الشقاوة و التکلیف و الرشد و الغی و الثواب و العقاب نصیبها، و هی مما اعتنى بها التدبیر الإلهی نظیر الفرد من الإنسان حذو النعل بالنعل؛ هر امتی ورای حیات فردی که مخصوص همۀ افراد آن است، دارای حیات اجتماعی است؛ بقا و عمر حیات اجتماعی همان اندازه است که خدای سبحان برایش مقدر کرده است و از خوشبختی، نگون بختی، تکلیف، بالندگی، گمراهی، پاداش و کیفر سهم دارد؛ اینها همان چیزهایی است که تدبیر الهی بدان‌ها عنایت دارد چنانکه برای افراد نیز چنین است." [12]
حضرت علامه با بهره جویی از آیاتی از قرآن کریم، "اجل مسمّی = عمر معین" را نسبت به فرد فرد انسان، "مرگ"، و نسبت به امت‌ها و جوامع، "انقراض"، و نسبت به عموم بشر همان "نفخ صور" و "آمدن قیامت" دانسته است:
"و الأجل المسمى بالنسبة إلى الفرد من الإنسان موته المحتوم، و بالنسبة إلى الأمة یوم انقراضها و بالنسبة إلى عامة البشر نفخ الصور."[13]
پس جامعه مانند انسان، تولد، رشد و بالندگی، فراز و تکامل یا فرود و افول و انحطاط و مرگ دارد. شهید مطهری در این باره می‌نویسد:
"پیکر، سلامت و بیمارى دارد، جامعه نیز سلامت و بیمارى دارد؛ پیکر تولد و رشد و انحطاط و موت دارد، جامعه نیز همین‌طور است؛ پیکر اگر سالم باشد بین‏ اعضاى آن همدردى هست، جامعه نیز اگر سالم و زنده و داراى روح اجتماعى باشد همین‌طور است."[14]
امام راحل(ره) نیز برای جامعۀ بیمار مثل بدن بیمار، درمان و اصلاح و تهذیب را ضروری می‌دانستند[15] و معتقد بودند بی‌اعتنایی به بیماریهای اجتماعی افراد، ممکن است به جامعه سرایت کند و آن را نیز فاسد سازد.[16] حتی از جمله اصلاح دستگاههای رسانه‌ای را اصلاح جامعه و فساد آن را فساد جامعه می‌دانستند.[17]
شباهت دیگر جامعه به فرد اینکه: همچنانکه روحیات یک فرد با تفاوت دوره‌های زندگی‌اش متفاوت می‌شود، جامعۀ بشری به صورت کلی و نیز جوامع خُرد و جزیی در دوره‌های مختلف، روحیات دیگرگون پیدا می‌کنند. استاد شهیدمطهری در مقایسۀ تفاوت دورۀ فرد و جامعۀ بشری می‌نویسد:
"یک فرد سه دوره کلى دارد: دورۀ کودکى که دورۀ بازى و افکار کودکانه است، دورۀ جوانى که دورۀ خشم و شهوت است، و دورۀ عاقله مردى و پیرى که دورۀ پختگى و استفاده از تجربیات، دورۀ دوربودن از احساسات و دورۀ حکومت عقل است. اجتماع بشرى هم همین‏طور است. اجتماع بشرى سه دوره را باید طى کند. یک دوره، دورۀ اساطیر و افسانه‏ها و به تعبیر قرآن دورۀ جاهلیت است. دورۀ دوم دورۀ علم است، ولى علم و جوانى، یعنى دورۀ حکومت خشم و شهوت... [دورۀ سوم] دوره‏اى که واقعاً در آن دوره، معرفت و عدالت و صلح و انسانیت و معنویت حکومت کند...."[18]
نکتۀ قابل توجه اینکه: جامعه هرچند حیات مستقل دارد، اما روح جمعی و روحیات او از روحیات افراد و اجزایش متأثر است. استادشهیدمطهری می‌نویسد:
"این روح جمعی "منشأش روح افراد است؛ یعنى از ترکیب سرمایه‏هاى افراد با یکدیگر روح جمع به وجود مى‏آید و لهذا فطرت افراد در فطرت جامعه هم اثر مى‏گذارد؛ یعنى روحیات افراد (چون افراد تنها فطرت الهى و انسانى که ندارند، جنبه‏هاى حیوانى هم دارند) در روحیات جامعه اثر مى‏گذارد. جامعه که انسان الکل است، ارادۀ جامعه، وجدان جامعه، انعکاسى است از ارادۀ افراد و از وجدان افراد. اگر وجدان افراد یک وجدان انحرافى باشد روح جامعه هم یک روح انحرافى مى‏شود."[19]
پس همچنانکه آسیب‌هایی در برهه‌ای از زمان در لایه‌های فکری و رفتاری یک انسان نفوذ می‌کند و به خاطر بی‌اعتنایی یا غفلت و گذشت زمان، فراموش می‌شوند و به ظاهر بدون مقدمه ناگاه بروز می‌کنند، برخی از آسیب‌های اجتماعی نیز در یک دورۀ زمانی در لایه‌های فکری و رفتاری یک جامعه رسوخ می‌کنند و به علل یادشده پنهان و در فراموشی می‌مانند و به ظاهر بدون زمینه، ناگهان ظاهر می‌شوند، اما حقیقت این است که این را باید کمی جلوتر در سن جامعه، واکاوی کرد. بی‌شک برخی از رخدادهایی که در یک دوره و در لایه‌های ظاهری جامعه می‌گذرد به زمانی پیشتر باز می‌گردد که زیرِ پوسته و پیکر جامعه رسوخ و لانه کرده بود و در هنگام مقتضی، فعال شده است.
بازشناسی اصل میکروب و ویروس، راه و موضعی که از آن وارد شده و چگونگی ورود و رشد و فعالیت آن امری ضروری است. همچنین نفوذ و بروز زودهنگام آسیب در دوران کودکی و نوجوانی یک جامعه، جای تأمل بیشتری دارد.
نکتۀ قابل یاد اینکه: رخدادهای تاریخی در یک تقسیم بندی، به پنهان و آشکار، قسمت می‌شوند. معمولاً اندیشه‌ها، منش‌ها، روش‌ها و واکنش‌های درست و نادرست جمعی، در یک پروسه و شرایط خاص و در بستر تاریخی مخصوص به وجود می‌آیند. بازشناسی خاستگاه اصلی آن برای آیندگان جز با واکاوی رخدادهای ثبت شدۀ تاریخی و برای استخراج نانوشته‌های آن ممکن نیست و با غیر شیوۀ مهندسی معکوس، میسور نخواهد بود.
مطالعۀ بخش پنهان تاریخ به خاطر ملوّثْ سازیِ حاکمان فاتح و مستبد، قبلاً بسیار سخت بوده، اما این سختی در دوره‌های اخیر به مدد عقلانیت و علم و محصولات نوآمد و نشت اطلاعات، کم شده است. علاوه بر آن، هرچه زمان به آخر نزدیک‌تر و آخرالزّمان‌تر می‌شود، و هرچه انسان و جامعه به قیامت خودشان نزدیک‌تر می‌شوند، پنهان کاری علنی‌تر و سخت‌تر می‌گردد. "یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر؛ روزى که رازها آشکار مى‏شود."[20] حقیقتاً قیامت افراد و جوامع نیز از شمول این بلوی، دور نمی‌ماند: "اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی‏ غَفْلَةٍ مُعْرِضُون؛ زمان حساب (قیامت) مردم بسى نزدیک شد، ولی آنها در غفلت به سر می‌برند [به همین خاطر از حقیقت] کناره می‌گیرند."[21]
سزاوار یادسپاری است آنچه ذکر شد کلیاتی است که دربارۀ هر جامعه و حکومت و دولتی، دینی یا غیر دینی قابل تطبیق و بررسی است.
2. انسان و جامعه طبیعی
انسان طبیعی یا انسان فطری، به انسانی گفته می‌شود که دارای فطرت خدادادی و شعور و ارادۀ پاک است و با اوهام وخرافات لکّه‌دار نشده است.[22] بر همین اساس جامعۀ طبیعی که "انسان الکل" است باید هویت ذاتی و طبیعی خدادادیِ جمعی داشته باشد و شعور و ارادۀ جمعی آن پاک باشد و با اوهام وخرافات لکّه‌دار نشده باشد. هرچند نامیدن آن به "جامعۀ فطری" جای تأمل دارد، ولی شاید به اعتبار داشتن روح جمعی خدادادی - آن چنانکه علامه طباطبایی یاد کردند: "ما قضى به‌الله سبحانه لها"[23] - این نامگذاری دور از صحت نباشد.
3. انسان موحد و جامعه توحیدی
انسان موحد همان انسان طبیعی، و جامعۀ توحیدی همان جامعۀ طبیعی است به علاوۀ اعتقاد (قلبی و عملی) فردی و جمعی به تعلیمات آسمانی که مورد نظر همۀ ادیان آسمانی بوده است. دین اسلام نیز همچنانکه در تعلیم و تربیت مخصوص خود، انسان طبیعی یا فطری را در نظر گرفته است، [24]در دائرۀ گسترده تر، با ارسال رسولان و اهتمام بیشتر دربارۀ تعلیم و تربیت جامعۀ طبیعی یا فطری، همین نظر را داشته و دارد.
امام(ره) علاوه بر نگاه ظاهری به انسان و جامعه، به باطن و محتوای فکری و روحی این دو حقیقت نیز نظر داشتند و ناظر به ظاهر و باورهای متعالی این دو، در مقایسه ای، از جامعۀ توحیدی و انسانِ به منزلۀ جامعۀ توحیدی، سخن گفته‌اند. به عقیدۀ امام(ره) انسان، یک کشور فردی است و قوای باطن و ظاهر و اجزا و اعضای مختلف در او، همه رو به یک مقصدند. در خود بدن انسان یک جامعۀ توحیدی است. "انسان به منزلۀ جامعۀ توحیدى است."[25] از نظر امام(ره) جامعۀ توحیدى، جامعه‏اى است که اعضای آن با حفظ هویت و همۀ مراتب، یک نظر و یک مقصد الهی داشته باشند، کأنّه اعضای یک هیکل‌اند و یک موجودند. [26]
به اعتقاد امام(ره) سیاست‌های اسلام، برای نگهداشت و ارتقای انسان موحد و جامعۀ توحیدی است.[27] در باور امام(ره) همچنانکه بی‌اعتنایی به عضو فاسد، وجود انسان را به خطر می‌اندازد، بی‌توجهی به فسادهای اجتماعی نیز جامعه را به تباهی می‌کشاند.[28] از این رو با اتخاذ یک سیاست باید اصلاح شود، هرچند پذیرش آن برای بعضی‌ها سخت و مشکل باشد.[29] امام راحل(ره) در خصوص اولویت سلامتی جامعه فرمودند: "وقتى که حساب مى‏کنند، حساب جامعه را باید بکنند، نه حساب افراد را؛ ببینیم جامعه رو به اصلاح و صلاح است یا جامعه رو به انحطاط است."[30]
4. انسان و جامعه خرافاتی
4-1. خرافه به اعتقادات، حرف‌ها، عمل‌ها و یا اصول و روش و برنامه‌های پوچ و بی‌اساس گفته می‌شود، ولی چون اغلب از راه زبان، بدون حساب و ملاک معین بروز می‌کند بیشتر به حرف‌های بی‌پایه، خرافه می‌گویند. کلام خرافی، کلامی است که با هیچ اصل و قاعده(عقلی و نقلی) جور در نیاید. "قول خرافی لا ینطبق على شی‏ء من الأصول و القواعد."[31] خرافه از جنس و کتم عدم است و هیچ مسانخت و مجانستی با وجود و زندگی واقعی ندارد.[32] "خرافى، لا حقیقة له فى الأعیان‏."[33] امام(ره) نیز آن را از جنس امور ذهنی، انتزاعی و غیر واقعی می‌داند.[34]
4-2. خرافی یا خرافاتی، انسان یا جامعۀ بیمار و آفت زده‌ای است که اعتقاد بی‌اساس دارد، بیهوده می‌گوید و به عمل و اصل و روش و برنامۀ پوچ مبتلاست و از خرافات و خرافیّون پیروی می‌کند. فرد یا گروه "خرافه ساز" لزوماً به ذهنْ ساخت‌های خودشان اعتقاد ندارند. چون گاه عالمانه و عامدانه به خاطر اهدافی که دارند از خرافه‌هایی که می‌سازند دربارۀ افراد یا جامعه به عنوان ابزار استفاده می‌کنند. بر خلاف "خرافه گرا" که شاید خرافه ساز نباشد ولی بیچارۀ‌ بیمارِ آسیب دیده‌ای است که به آن مبتلا است و ابزار و بازیچۀ دست خرافه سازها می‌شود.
هرگاه مسئله‌ای در یک جامعه رایج شود و اعتقاد و رویکرد غالب باشد، عده‌ای فرصت طلب و زیاده خواه برای بهره مندی از آن، دکّان می‌سازند و با عرضۀ متاع و جنس بی‌اساس، خیال مردم را به بازی می‌گیرند. چنانکه امام(ره) دربارۀ خاستگاه برخی از قرائات قرآنی فرمودند: "و ظنّی أنّ سوق القراءة لمّا کان رائجاً فی تلک الأعصار، فتح کلٌّ دکّةً لترویج متاعه، و‌الله تعالى‏ بری‏ء من المشرکین و رسوله صلى‌الله علیه و آله و سلم. نعم، ما هو المتواتر هو القرآن الکریم الموجود بین أیدی المسلمین و غیرهم، و أمّا غیره من القراءات و الدعاوی فخرافات فوق خرافات "ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ[35]"."[36]
4-3. پیشنۀ خرافات به شروع انحراف خیال بشر در تأمین نیازهای اساسی بخصوص روحی و معنوی باز می‌گردد. خرافه سازی و خرافه گرایی به گواهی تاریخ، رویکردی است که از پاسخ درست ندادن و پاسخ ندادن درست به نیازهای عقلانی و فطری و طبیعی انسان و جامعه و عدم تشخیص نجات و سعادت و شقاوت پدید می‌آید.
به تعبیر امام راحل(ره): "تمام این گرفتاریهایى که بشر دارد از دست خود بشر دارد." [37] بشر دور از تعقل و فطرت پاک، و بدون مدد وحی، کارخانۀ تولید خرافات بوده و است. گرایش‌های این چنینی بشر، بیشتر با شأن و محیط زیست انسان بدوی و بدون پشتوانۀ وحیانی و دور از تعلیم و تربیت آسمانی، سازگار است. اگر کسی در زمان کنونی هنوز اهل خرافه باشد، بی‌گمان او به اندازۀ عمر آفرینش انسان در قوّه، توقف دارد و هرگز به سوی فعلیت، پیشتر و بالاتر نیامده و "تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُم‏"[38] را پاسخ درخور نداده است.
4-4. انواع خرافه را می‌توان با اعتبارات مختلف به خرافه‌های ظاهری (گفتاری و رفتاری) و معنوی (فکری، اعتقادی، اخلاقی)، یا خرافه‌های عامیانه و عالمانه و یا خرافه‌های دینی و غیر دینی تقسیم کرد. هرچند خرافه برای همۀ‌انسان‌ها و جوامع به هرصورتی که باشد آسیب به شمار می‌آید، اما خطرناک‌ترین آنها خرافاتی است که به نام دین، انسان موحد یا مهم‌تر جامعۀ توحیدی و مذهبی را هدف گرفته و مردم آن را از عقلانیت و فطرت پاک و تعلیمات الهی دور بسازد.
هرگاه شعور دینى از اصل خود دور شود و فقط به انجام افعال و حرکات ظاهرى‌ای که در نجات و سعادت انسان هیچ تأثیری ندارند مبدل شود باید گفت: خرافۀ دینى که نوعی بدعت است پدید آمده است. "إذا ابتعد الشعور الدینی عن غایته و انقلب إلى مجرد قیام المرء بأفعال و حرکات ظاهرة یعتقد أن لها تأثیرا فی سعادته سمی بالخرافة الدینیة."[39] خرافه‌های دینی، باور و گفتار و عمل پوچ و غلوآمیز و سعادتْ نمایی است که توسط برخی از دیندارهای جاهل و بی‌فکر و سطحی نگر، و بعضاً با هدایت مغرضان و دشمنان آگاه، ساخته و در متون مقدس یا در جامعۀ‌ دینی و توحیدی به صورت اصل و روش و برنامه، وارد و ترویج شده باشد. اگر کسی در جامعۀ توحیدی، قوّت غلوّ و شعبده بازی و خرافه را بیش از صداقت و منطق و حکمت و ایمان بداند، بی‌شک راه را گم کرده است و همه را به بی‌راهه می‌خواند. "لا تَغْلُوا فی‏ دینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبیلِ."[40]
البته اینکه بشر بی‌فکر و بی‌سواد به خرافات رو کند چندان عجیب نیست، عجب این است که کسانی که در مراکز علمی و رسمی درس آموخته‌اند و با متون علمی و دینی سروکار و با جامعۀ علمی رفت و آمد داشته و دارند به جای پایبندی به عقلانیت و فکر و فطرت پاک، و عوض اطاعت و تبعیت از ائمۀ اطهار(ع)، خرافی باشند و خرافات را ترویج کنند! امام راحل(ره) می‌فرمودند: "ما اشخاصى را دیده‏ایم که وجود آنان مایۀ ‏پند و عبرت بوده؛ صِرف دیدن و نگاه به آنان باعث تنبه مى‏شد.... در تهران، که فی الجمله اطلاع دارم، محلات آن با هم فرق دارد: در محله‏اى که عالِم منزّه و مهذّبى زیست مى‏کند، مردمان صالحِ با ایمانى دارد."[41] به عقیدۀ امام(ره) مقدار فساد یک عالِم به اندازۀ شعاع وجودی اوست. بعضی‌ها یک محله و برخی‌ها بوی گندشان اهل جهنم را هم اذیّت می‌کند. [42]
ای کاش سنگی بر بت بدکیش می‌زد
خود را به پیش افکنده و بر خویش می‌زد[43]

4-5. ویژگیها و آثار تباه کنندۀ خرافه برای فرد و جامعه انکارناشدنی است. خرافه گری یک بیماری است و انحراف و توقف در رشد و بالندگی فطرت و عقلانیت با نشانه‌هایی از پوچی و انحطاط به شمار می‌آید و به ساحت‌های مختلف زندگی انسان و جامعه آسیب می‌رساند. اگر خرافات در روح فرد یا جامعه‌ای رسوخ کند و توسط فردی یا گروهی هرچند نادانسته و ناخواسته رواج بیابد، سطح تعلیم و تربیت و شخصیت انسان و جامعه را تنزل می‌دهد، آنها ر‏ا سست و خیال پرداز بارمی آورد، منطق و هویت انسانی و ایمانی و باورهای متعالی را پس می‌زند؛ فطرت‌های پاک را آلوده می‌کند؛ عقلای جامعه را به زیر و اعتزال و انزوا می‌کشاند و میدان را برای پوچ گرایی و آلودگی و غل و زنجیرشدن مردم و به یغمارفتن فراهم می‌سازد.
به گواهی تاریخ، خرافه در دست قدرت‌های فاسدی که مستأصل بودند و از ضعف و ضعیف ترشدن قدرت شان می‌ترسیدند، یک فرصت و ابزار و تیر چند نشانه، محسوب می‌شد. از سویی برای بازی دادن یا تخدیر و سرگرم ساختن مردم به شمار می‌آمد. از طرفی هم یک یارگیری با افرادی بوده که اهل فطرت و فکر و طهارت نبودند. چون خرافه بیشتر خوراک افرادی است که با طهارت و تفکر و تعقل رابطه‌ای ندارند. از سویی دیگر نیز یک جنگ روانی و نرم علیه مخالفان و برای شناسایی عالمان بیدار روزگار و تست کردن اندازۀ واکنش آنان بوده است.
از این رو، همواره با مشاهدۀ نشانه‌های شیوع خرافات در جامعه باید نگران اتفاقات مرموزی باشیم که دور از چشم ما مخفیانه توسط افراد یا گروههایی در حال انجام شدن است یا قصد انجام آن را دارند. به اعتقاد امام(ره) دست یازیدن سیاسیون معلوم الحال به اموری که اعتقاد رسمی مردم است، یک حیلۀ شیطانی است و لایه‌های پنهانی دارد که از آن جمله، ترویج چیزهای بی‌اساس و استثمار و استعمار مردم و ملت‌ها و خارج کردن قرآن از صحنه و هدم اسلام است:
"ما همه دیدیم قرآنى را که محمدرضا خان پهلوى طبع کرد و عده‏اى را اغفال کرد و بعض آخوندهاى بیخبر از مقاصد اسلامى هم مداح او بودند. و مى‏بینیم که ملک فهد هر سال مقدار زیادى از ثروتهاى بى‏پایان مردم را صرف طبع قرآن کریم و محالّ تبلیغاتِ مذهبِ ضد قرآنى مى‏کند و وهابیت، این مذهب سراپا بى‏اساس و خرافاتى را ترویج مى‏کند؛ و مردم و ملتهاى غافل را سوق به سوى ابرقدرتها مى‏دهد و از اسلام عزیز و قرآن کریم براى هدم اسلام و قرآن بهره‏بردارى مى‏کند."[44]
وقتی محمدرضاشاه برای فریب دادن مردم و با اغراض و امراض سیاسی از راه باورِ عمومی جامعه وارد شده بود و در جایگاه اعتباری و لرزان خود با استفاده از اعتقاد رسمی شیعیان ایران، دیدن امام زمان(عج) و ارتباط با آن حضرت و اولیای خدا را مکرر ادعا کرده بود، این امام(ره) بود که در مبارزه با او و به منظور آگاهی بخشیدن به مردم، غرض و مرض شاه را برملا نمود و ادعای بی‌اساس و خرافۀ او را با کلمۀ "کشف (و) کرامت" به استهزا گرفته بود.[45]
انسان یا جامعۀ گرفتار اوهام و خرافات، انسان و جامعۀ غیر طبیعی است؛ شعور و اراده‌اش آسیب دیده و از طبیعت و فطرت خدادادی بیرون شده است و از رشد مناسب و متناسب برخوردار نیست. بلکه از جهت روحیات هم، انسان و جامعۀ طبیعی به حساب نمی‌آید. هرگاه فکر و عقل و دریافت‌ها و خواسته‌های طبیعی انسان و جامعه‌ای که وجه امتیاز او از انسان و جامعۀ غیر طبیعی و دیگر حیوانات است آسیب ببیند از مقام اعطایی به پایین‌تر از سطح چهارپایانی که به حد و مرتبۀ خود پایبندند، تنزل و هبوط می‌کند و در ناخوشی و ضلالت مضاعف و دگرگونی روحیات خویش هم سنخ، به اوهام و خرافات دلخوش می‌شود و با طرح و ترویج و تسری آن، جامعه را نیز دیگرگون و بیمار و منحط می‌سازد.
به تعبیر امام راحل(ره): "یک فرد فاسد، یک جامعه را به فساد مى‏کشد."[46] یا در جای دیگر می‌فرماید: "از شرّ آنها باید به خداى تعالى پناه برد که نور فطرت‌الله را که نور معرفت و توحید و ولایت و دیگر معارف است در انسان منتفى مى‏کنند و حجاب هاى تقلید و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مى‏کشند."[47]
خرافات، اضافه بر اینکه آسیب انسان و جامعۀ‌ طبیعی به شمار می‌آید، گزند خطرناکی برای انسان موحد و جامعۀ توحیدی است. خرافه گری انسان موحد و جامعۀ توحیدی را فشل می‌کند، توان طبیعی و قدرت روحی شان را به هرز می‌برد و دور از طبیعت و فکر و منطق و دین و حکمت معنوی، در تحجّر و قشرمآبی و خمودی و فرومردگی، از کارهای درست و مضاعف و جهاد اقتصادی هم باز می‌دارد و همه را به عقب‌تر برمی گرداند! از این رو، طرح و ترویج و تأیید و تقریر خرافات، اهانت به انسان و جامعۀ انسانی و پوزخند به همۀ ادیان و تمام تعلیمات آسمانی است.
ترویج خرافه در زمان حاضر و در جامعۀ اسلامی، "سدّ سبیل" و راهزنی راه خداست؛ سنگ زدن به شیوۀ نوین بر پیشانی تعلیمات جناب رسول الله(ص) است؛ اعلان و اعلام جنگ و شکستن داندان آن حضرت است؛ ریختن شکمبه و پشکل افکار پست، بر سر آموزه‌های ناب نبوی است؛ آتش زدن به درب خانۀ علیا مخدرّۀ هستی را می‌ماند؛ بستن دستان عدالت علوی و حاشیه راندن و شکافتن فرق وصایای آن حضرت است؛
تحقیر تدبیر و صلح و سکوت حسنی است؛ تاختن انعام انسان نما با نعل جهل و تحریف و سطحی نگری بر پیکرۀ دستاوردهای حسینی است؛ ناامیدکردن امید زینب و به زمین نشاندن دوبارۀ او در نماز و خاک کربلاست؛ تحمیل مضاعف بر غیبت مهدوی است؛ راستی که هیچ دینی به اندازۀ‌اسلام از خرافات زخم ندیده است. با اینکه پذیرش خرافه، نشانۀ رذیلت و جهل و تهی شدن درون از عقلانیت و حقایق متعالی دینی و آلوده شدن فطرت‌ها است، سوگمندانه در انسان و جامعه‌ای که از لحاظ عقلانیت به بلوغ نرسیده اند، فضیلت قلمداد می‌شود. خرافه گری هرگز در شأن انسان و جامعۀ طبیعی و انسان موحد و جامعۀ توحیدی نیست و هیچگاه به سود آنان نخواهد بود.
لزوم مبارزه با خرافات
4-6. مهم‌ترین راهکار برای مبارزه با خرافه گری، ارتقای سطح عقلانیت مردم و هدایت آنها در مسیر فطرت پاک است. بی‌شک پاک نگاه داشتن فطرت و بیدار بودن فکر و عقل عمومی با ضعف و اضمحلال خرافات، ملازم است. همواره ظلمت خرافات با نور فطرت‌ها و درخشش بیداری عقول اجتماع از بین می‌رود.
برای مبارزه با یک آسیب، نخست باید علت پیدایش و خاستگاه آن را شناسایی کرد، سپس با کمک خرد جمعی و مدد کتاب و سنت، علیه آن قیام و اقدام کرد. شناخت آسیب‌های تهدیدکننده و ویرانگر خرافه گری و مبارزه با آنها از نگاه برونْ دینی، کاری انسانی و از نگاه درونْ دینی علاوه بر آن، واجب شرعی است.
دینی که بر پایۀ عقل بنا شده است، هرگز با خرافه، میانۀ خوبی ندارد؛ اجازه نمی‌دهد؛ نمی‌پذیرد و با آن می‌جنگد. همچنین دینداری که آگاهی و عقلانیت و فطرت و دینداری او آسیب ندیده باشد.
اگر چه نیت خوبی است زیستن، اما
خوشا که دست به تصمیم بهتری بزنیم
عَنِ الصَّادِقِینَ(ع) أَنَّهُمْ قَالُوا: "إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ یُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْإِیمَانِ."[48]

بر همین اساس امام(ره) نظر فقهی خود را در تحریر چنین مرقوم فرمودند: "لو کان فی سکوت علماء الدین و رؤساء المذهب- أعلى‌الله کلمتهم- خوف أن یصیر المنکر معروفاً أو المعروف منکراً، یجب علیهم إظهار علمهم، و لا یجوز السکوت و لو علموا عدم تأثیر إنکارهم فی ترک الفاعل، و لا یلاحظ الضرر و الحرج مع کون الحکم ممّا یهتمّ به الشارع الأقدس جدّاً."[49]
با این حال، خرافه گرایی در روزگار عقلانیت، برای باورمندان و اهل معرفت بسیار زجرآور است.
اسلام در زدودن خرافات و رهایی و تطهیر بشر از قیود خرافات و راهیابی او به راه فکر و عقل بسیار کوشیده است و این تجربه و دست مایۀ نقد پیش روی همۀ ماست. برای خداپرستی باید بت‌های خرافه را شکست و از گذار "لا" به "اِلاّ الله" رسید. تا این اصنام جاهلیت شکسته نشوند، معارف و حقایق رخ نمی‌نمایند و در وجود انسان و جامعه، رشد و گسترش پیدا نمی‌کند.
بردار این ارقام را، بگذار این اوهام را
بستان ز ساقی جام را، جامی که در آن "لا" بود[50]

خرافات در جامعۀ‌توحیدی، ولد نامشروع افکار ناآگاه و بی‌بند و بار است؛ نوعی جابجایی هدف و وسیله و توجیه وسایل و استفاده از وسایل نامشروع است. ارائۀ سنت جعلی و سیئه و تأسیس حکم بی‌اساس به نام دین است. نقل است عالمی از امام(ره) پرسید: "آیا می‌توانیم برای ترویج اسلام، متمسک به خلاف شرع بشویم؟ امام(ره) فرمودند: خیر! اسلام برای تهذیب اخلاق آمده است،‌ و شما می‌خواهید از راه خلاف شرع، اسلام را ترویج کنید؟! به هیچ وجه جایز نیست."[51] پیداست فردی که به خرافات و به جابجایی هدف و وسیله و توجیه وسایل و استفاده از وسایل نامشروع دست می‌یازد تهذیب اخلاقی ندارد و برای سامان دادن مملکت وجود خود، قیام و جهادی نکرده است. به تعبیر امام(ره): "همۀ فسادهایى که در عالم واقع مى‏شود، براى این است که آن جهاد واقع نشده؛ آن جهاد اکبر واقع نشده." [52]
دغدغۀ امام(ره) و دلواپسی ایشان در طول انقلاب اسلامی و دعای همیشگی آن مرد خدا گواه اهمیت همین نکته است: "همیشه از خدا خواسته‏ام که شما جوانان بتوانید معضلات کشور در زمینه‏هاى مختلف را حل کنید.... ما باید سعى کنیم تا حصارهاى جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى- صلى‌الله علیه و آله- برسیم."[53]
بر همین اساس این مهم باید از اولویت‌های سیاستی نظام جمهوری اسلامی ایران به شمار آید و به خصوص توسط پژوهشگران وظیفه‌مند در حوزۀ‌دین، با تفسیر صحیح و مطابق، مهندسی شده راهکار ارئه شود و مجریان اجرا کنند. امام(ره) به طور نمونه دربارۀ خرافات حج، وصیت کرده بودند: "محققان متعهد اسلام با ارائۀ تفسیرهاى صحیح و واقعى از فلسفۀ حج همۀ بافته‏ها و تافته‏هاى خرافاتى علماى دربارى را به دریا بریزند."[54]
همچنین پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای تدوین تاریخ انقلاب اسلامی به برخی از نویسندگان معاصر امر فرمودند: "شما باید به روشنى ترسیم کنید که در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامى و مبارزه روحانیت اصیل در مرگ آباد تحجر و مقدس مآبى چه ظلمها بر عده‏اى روحانى پاکباخته رفت، چه ناله‏هاى دردمندانه کردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسى و بى‏دینى شدند ولى با توکل بر خداى بزرگ کمر همت را بستند و از تهمت و ناسزا نهراسیدند و خود را به توفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ایمان و کفر، علم و خرافه، روشنفکرى و تحجرگرایى، سرافراز- ولى غرقه به خون یاران و رفیقان خویش- پیروز شدند."[55]
باید توجه داشت که گاه پیدایش خرافات از عجز و ناتوانی و نابلدی افراد در فهم عمیق از متون دینی پدید می‌آید. به همین خاطر قلّت و خطای قرائت آنان و بخصوص برداشت افراد غیر متخصص از متون مقدس دینی برای فطرت‌های پاک، هرگز قابل قبول نیست. به تعبیر امام(ره): "عدم آگاهى ارباب علوم آلیه به اصل و اساس عقاید و أخذ به روایت بدون درایت منشأ پیدایش این گونه اوهام است."[56]
درخور یادسپاری است که آنچه گفته شد به جوامع و نظام‌های دینی اختصاص ندارد، بلکه جامعه و نظام دینی که جامعۀ ایمانی و توحیدی که در رتبه و احساس بالاتری از جامعۀ انسانی صِرف قرار دارد را هم فرا می‌گیرد. به تعبیر استادشهیدمطهری، اسلام مانند خورشید است، "خود اسلام که عامل ترقى است... بر قومى طلوع مى‏کند، بعد قوم دیگرى آن را مى‏گیرند و قوم اول رها مى‏کنند، شمس باقى مى‏ماند، اما آن مردمى که این شمس بر آنها طلوع مى‏کند همیشه یکى نیستند."[57]
حضرت علامه طباطبایی با استناد به آیۀ "لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ"[58] و اسنتباط از آن، جامعۀ ایمانی را هم مانند همۀ جوامع انسانی در معرض اضمحلال می‌داند و می‌نویسد:
"أی و أنتم أمة من الأمم فلامحالة لکم أیضا أجل کمثلهم إذا جاءکم لا تستأخرون ساعة و لا تستقدمون؛ یعنى شما مسلمانان هم امتى از امم به شمار می‌آیید، و ناچار برای شما نیز مانند آنها اجلى است که اگر برسد نمى‏توانید آن را پس و پیش کنید."[59]
پس هر جامعه و نظامی بخصوص جامعه و نظام دینی و توحیدی با بهره جویی از عنصر ایمان و عطیۀ احساس و عاطفه و تعلیمات متعالی دین و نیز از عقلای قوم و نخبگان و پختگان جامعه مدد بگیرد و راه ابتلا را بر آسیب‌های خرافی در کمین ببندد و برای برونْ رفت از خرافات پیش آمده و پیش آینده و جلوگیری از تکرار آن، تدبیر و اهتمام بیشتری داشته باشد.
گر نخواهی دوست را فردا نفیر
دوستی با عاقل و با عقل گیر[60]

امام(ره) سطح عقلانیت و اعتماد به نفس مردم را به خصوص در حوزۀ سیاسی - اجتماعی آن قدر بالا بردند که خرافه و بیگانه و تحمیل در باور آنها نمی‌گنجد و ظهور بیماری خرافات در رده‌های مختلف سیاسی - اجتماعی که در مجامع و مجالس عمومی و مذهبی و در قالب گزارش و آموزش و ادعا، بی‌مهابا عرض و عرضه و ارائه می‌شود را بر نمی‌تابند. "ما مفتخریم که بانوان و زنان پیر و جوان و خرد و کلان در صحنه‏هاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر، و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند؛ و آنان که توان جنگ دارند، در آموزش نظامى که براى دفاع از اسلام و کشور اسلامى از واجبات مهم است شرکت، و از محرومیتهایى که توطئه دشمنان و ناآشنایى دوستان از احکام اسلام و قرآن بر آنها بلکه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قید خرافاتى که دشمنان براى منافع خود به دست نادانان و بعضى آخوندهاى بى‏اطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده بودند، خارج نموده‏اند."[61]
تلاش امام(ره) از جمله در راستای پیراستگی انسان و جامعۀ ایرانی - اسلامی از خرافات بوده است. به همین خاطر ایرانی و انقلاب اسلامی را بر تارک تاریخ، جاودانه ساخته است. بی‌شک از این دست خرافاتی که ذکر می‌شود، انحراف از ولایت و مسیر انقلاب اسلامی است و باعث بدنامی جمهوری اسلامی و ایران و ایرانی در تاریخ می‌شود و سبب رکود آن در گذار رشد و پیشرفت همه جانبه خواهد بود. خرافاتی مانند: الف) داستان هالۀ نور که کهنه و تعریف و تقریر و انکار هم شده است! ب) بر عکس نشدن دیوار در زلزله! ج) نشان دادن تصویر جعلی به عنوان واقعیت و استشهاد به آن در برخی از مراکز آموزشی، مثل تصویر جعلی از پیکر شعله ور شخص مظلومی که در حومۀ حسن آباد و در آرامگاه بی‌بی هاجر، دست به ضریح گرفته بود!
در صورتی که مزار بی‌بی هاجر از قراری که خودم دیدم اصلاً ضریح ندارد! و آن چنان که گزارش کردند پس از تماس با برادران نیروی انتظامی و حضور آنان در آرامگاه،‌ وی پس از انتقال با بالگرد به بیمارستان در آنجا جان سپرد نه در آرامگاه! د) فریادکشیدن آن چنانی مداح...، بیخ گوش اطفال شیرخوار، در شب و تاریکی خیمه خانۀ محرم و گذاشتن میکروفون جلوی دهان کودک وحشت زده و تحریک احساسات و عواطف عزاداران با پخش شدن صدای گریۀ کودک! راستی حدّ و حدود مجاز این گونه عزاداریها کجاست؟ آیا نباید اندازۀ شبیه سازی‌ای که در سنت گزارش شده است باشد و نه با این همه افزودنیهای غیر مجاز؟ حادثۀ کربلا چیزی از احساس و عاطفه کم ندارد که محتاج خیال پردازیهای دیگران باشد. کربلا فقط معرفت می‌خواهد. "أَکْرَمَنِی بِمَعْرِفَتِکُم‏."[62]
گر کیمیا دهندت بی‌معرفت، گدایی
ور معرفت دهندت، بفْروش کیمیا را

هـ) در یکی از شهرستان‌ها فردی وسط مجلس عزاداری رسمی و تبلیغات شده، مداحی می‌کرد و برای اینکه از یکی از هم هیأتیهای خود که فوت کرده بود یاد کند و شاید عاطفه و احساس حضار را هم تحریک نماید در حالی که میکروفون مجلس را به دست داشت با تلفن همراه به میت زنگ زد و جلوی همه داخل تریبون یک طرفه با میت صحبت کرده بود!!!! و) کرامت زایی که تازگی‌ها، اشتباه طرح و ترویج و توجیه شده است! ز) و یا افسانه و خرافۀ "ظهور بسیار نزدیک است!"
وقتی برخی از مدعیان نمایندگی امام زمان(عج) برای امام(ره) پیغام می‌آوردند آن مرد خدا نسبت به این گونه افراد بی‌اعتنا بود و آنها را شیاد می‌خواند. مرحوم آیت‌الله توسلی نقل می‌کردند: برخی از سران نظام خدمت امام(ره) آمدند و گفتند: سه نفر ادعا می‌کنند که خدمت امام زمان(عج) رسیده‌اند و می‌خواهند شما را ملاقات کنند. آنها دو مرد و یک زن بودند، اما حضرت امام(ره) نپذیرفتند و فرمودند: "من این چیزها را قبول ندارم و نسبت به این چیزها خیلی کورباطن هستم." وقتی برای بار دیگر از امام(ره) درخواست ملاقات کردند امام(ره) به حاج احمدآقا فرمودند: "بهشان بگویید:‌ای شیادها! دست از این کارهایتان بردارید." [63] "تا کی کلام بیهوده، گفتار ناصواب؟!"[64]
در باور امام(ره) مدح مداحان و ثناجویان - که معمولاً با غلوّ و خرافه سازی همراه است،- هلاک کننده است و سالک را از تهذیب - که از مهم‌ترین اهداف در سلوک عملی است و مغتنم‌ترین زمینه برای دریافت حقایق فراسویی به شمار می‌آید - دور و دورتر می‌سازد. به عقیدۀ امام(ره) این مهم، واقعیتی است که باور آن لازم است و هرچند با تلقین باید این لازم، زودتر برای انسان، محقق شود. به اعتقاد امام(ره) نفس مهذّب و قوی، دست خوش تأثیر مدح و ثنای دیگران نمی‌شود و از قرب الهی باز نمی‌ماند، ولی نفس آلوده و ضعیف، متأثر، دلخوش تعریف و تمجید این و آن و محکوم به هبوط از پیشگاه مقدس حق تعالی است. از این رو، اجازه ندادن به مداحان و باورنکردن مدح و ثنای دیگران از اصول مقدماتی سیره و سلوک اخلاقی و عارفانۀ امام(ره) بوده و در تسلیک عزیزانش نیز بدان توصیه می‌کرده است:
"پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنى و به باور خود بیاورى یک واقعیت را که مدح مداحان و ثناى ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد. تأثیر سوء ثناى جمیل در نفس آلودۀ ما، مایۀ بدبختى‏ها و دورافتادگى‏ها از پیشگاه مقدس حق- جلّ و علا- براى ما ضعفاء النّفوس خواهد بود." [65]
به اعتقاد امام(ره) ابتلا و دلبستگی به اوهام و خرافات،‌ ظاهر و باطن و دنیا و آخرت مان را به مصیبت می‌کشاند: "دلبستگی هاى به این عالَم، انسان را بیچاره مى‏کند. ظلمت‌ها از این دلبستگی هایى است که ما داریم به این دنیا، به این مقام، به این مسند، به این اوهام، به این خرافات." [66] "خدا مى‏داند که اگر با این علوم ضایعه باطله و این اوهام فاسده و کدورات قلبیه و اخلاق ذمیمه منتقل به آن عالم شویم چه ابتلا و مصیباتى در دنبال داریم و چه عقبات و درکاتى در پى داریم و این علوم و اخلاق براى ما چه ظلمتها و وحشتها و آتش‏ها فراهم مى‏نماید."[67]
در باور سلوک اخلاقی و عرفانی امام(ره) "یکى از مراتب ازالۀ خَبَث، ازالۀ اخباث اوهام فاسده است که مانع از قرب الى‌الله و معراج مؤمنین است."[68]
گفتم چه تدبیری کنم تا روی حق را بنگرم؟
گفتا نباید در جهان، اندیشۀ باطل کنی[69]

"و اى عزیز، از خداى تبارک و تعالى در هر آن استعانت بجوى و استغاثه کن در درگاه معبود خود، و با عجز و الحاح عرض کن: بار الها، شیطان دشمن بزرگى است که طمع بر انبیا و اولیاء بزرگ تو داشته و دارد، تو خودت با این بنده ضعیف گرفتار امانى و اوهام باطله و خیالات و خرافات عاطله همراهى کن که بتواند از عهده این دشمن قوى برآید، و در این میدان جنگ با این دشمن قوى که سعادت و انسانیت مرا تهدید مى‏کند تو خودت با من همراهى فرما که بتوانم جنود او را از مملکت خاص تو خارج کنم و دست این غاصب را از خانه مختص به تو کوتاه نمایم."[70]
وقتی مرحوم فخرالدین حجازی، خرداد 1359موقع افتتاح اولین دورۀ مجلس شورای اسلامی به عنوان نمایندۀ مردم تهران، در جمع نمایندگان مجلس سخنرانى خود را با جملۀ "بِأبى أَنْتَ وَ أمّى" آغاز کرد و بقیۀ محتواى سخنرانى خود را نیز در تجلیل از مقام والاى امام(ره) ایراد کرد، امام(ره) با گلایه خطاب به ایشان فرمود:
"من خوف این را دارم که مطالبى که آقاى حجازى فرمودند درباره من، باورم بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان براى من یک غرور و انحطاطى پیش بیاید. من به خداى تبارک و تعالى پناه مى‏برم از غرور. من اگر خودم را براى خودم نسبت به سایر انسانها یک مرتبتى قائل باشم، این انحطاط فکرى است و انحطاط روحى. من در عین حال که از آقاى حجازى تقدیر مى‏کنم که ناطق برومندى است و متعهد، لکن گله مى‏کنم که در حضور من مسائلى که ممکن است من باورم بیاید."[71]
بلکه آن گونه که گزارش شده است امام(ره) حتی غلوهایی که دربارۀ ایشان در رسانه‌های جمعی پخش می‌شد را هم بر نمی‌تابیدند.[72] و به اهل مطبوعات می‌فرمودند: "من راجع به خودم مى‏گویم که عکس من مطلقاً در صفحۀ اول نباشد."[73] "کی می‌توان رسید به دریا از این سراب."
ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب
با قلب پاره پاره و با سینه‌ای کباب
این جاهلان که دعوی ارشاد می‌کنند
در خرقه شان بغیر "منم" تحفه‌ای میاب
دم در نیار و دفتر بیهوده پاره کن
تا کی کلام بیهُده، گفتار ناصواب[74]

وقتی مرحوم آیت‌الله مشکینی مهر ماه 1366با مقام معظم رهبری و اعضای دبیرخانۀ مرکزی و ائمۀ جمعۀ شیعه و سنی سراسر کشور به خدمت امام(ره) رسیده بودند و مرحوم آقای مشکینی به عنوان آیت الله، استاد حوزه، شخصیت مبارز و با سابقۀ انقلاب، بزرگ‌تر جمع و امام جمعۀ قم، سخنانی را دربارۀ امام(ره) ایراد کردند، امام(ره) به محض گفتن بسم الله، به جای ملاحظه یا محافظه کاری، بی‌توجه به سمت امامت جمعه و سنّ و مقام علمی و سابقۀ ایشان در حوزه و قم و انقلاب و کشور، در حضور همه، شیعه و سنی، بدون تعارف به جای تذکر خصوصی و مخفیانه، صادقانه و همگون با توقعات بجای مردم، جلوی اشتباهات آشکار را با گوشزد علنی در جمع و رسانۀ جمعی می‌گیرند و خلیل وار، خرافه و خیال تقریر و تأیید را از آسمان اذهان مردم افول می‌دهند و از دیوارۀ گرایش آنان به زیر می‌کشانند و با پُتک خودشکنی آن را می‌شکنند و در جایگاه هدایت، یادگار می‌فرمایند: "من قبلًا از آقاى مشکینى گله کنم: ما آن قدرى که گرفتار به نفس خودمان هستیم کافى است، دیگر مسائلى نفرمایید که انباشته بشود در نفوس ما و ما را به عقب برگرداند. شما دعا کنید که آدم بشویم، دعا کنید که حتى به همین ظواهر اسلام عمل بکنیم. ما که دستمان به آن بواطن نمى‏رسد، لا اقل به این ظواهر عمل بکنیم."[75]
بی شک امام(ره) با یقین به وجود نصی چون "لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(ص)..." می‌دانستند که هر مقایسه‌ای خلاف واقع و غلوّ و تجرّی و تحمیل و ترویج خرافه خواهد بود.
ساغر از دست تو گر نوشم، بَرَم راهی به دوست بی‌نصیب آن کس که او را، ره بر این پیمانه نیست[76]
از حضرت وصی، امام علی(ع) روایت شده است: "لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً." [77] (احدی از این امت با آل محمد(ع) قابل مقایسه نیست و آنان که پروردۀ نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند، ابداً با آنها همپایه و برابر نیستند.)
ساقی ز دست یار به ما باده می‌دهد
برگیر تو نیز ز دست نکوی دوست[78]

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات