فصل چهارم
گشایش رمز اسناد
پس از اینکه شورای مرکزی برنامه تنظیم و مرتب سازی اسناد را تائید کرد، وظایف و مسئولیت های خاص هر یک از اعضا مشخص شد. هر گروه از دانشجویان مسئولیت کار مشخصی را بر عهده داشت که تهیه فهرست کامل و طبقه بندی اسناد تا ترجمه با خلاصه کردن آنها را در بر میگرفت.
برنامهای که در سفارت مورد استفاده قرار میگرفت اسناد را به دسترسی رسمی محدود، محرمانه سری ، فقط برای رؤیت و فوق سری تقیم بندی میکرد. در چند ساعت نخست اشغال، آمریکایی ها توانسته بودند بیشتر اسناد فوق سری و برخی از اسناد سری را نابود کنند. با مطالعه سایر اسناد به این نتیجه رسیدیم که آنها میتواند حاوی نکات مهمی درباره افرادی از درون خود انقلاب باشد. به زودی دریافتیم این افراد - که برخی از آنها سمت های بسیار بالایی داشتند ممکن است در تضعیف نهضت انقلابی ما تلاش کرده باشند. نهضتی که ما قویا خود را جزئی از آن میدانستیم.
هر روز بعد از ظهر من و چند نفر از دانشجویان بین چهار تا شش ساعت را صرف خلاصه برادری اسناد میکردیم پس از اتمام کار، گروه دیگری از دانشجویان این خلاصه ها را بررسی و مهم ترین آنها را برای ترجمه کامل و فوری انتخابات میکردند. از این میان اسنادی را که واقعا اهمیت داشتند از طریق تلویزیون به اطلاع همگان میرساندیم.
برخی از اعضای دولت موقت که در این اسناد از آنها نام برده شده بود به شدت اعتراض میکردند. آنها ضمن انکار هر گونه تماس یا هموسوی با دولت آمریکا، بر حسن نیت خود تاکید داشتند. اما به نظر میرسید این اسناد خلاف آن را اثبات میکند. مدارک روشن و مکرری از ملاقت های مخفیفانه و جلسات توجیهی گروگان های ما با افراد صاحب نفوذ در دولت، از جمله برخی از مقامات بسیار بلند پایه در دست بود.
سازمان سیا آشکارا بر این باور بود که در صورت نفوذ به موقع در رده های عالی میتواند هر انقلاب یا نهاد سیاسی را کنترل کند. این سازمان در پی آن بود که این کار را به ویژه درایران انجام دهد. هر چه باشد سازمان سیا دراین زمینه تجربهای طولانی داشت.
اسناد سفارت فرمولی تغییر ناپذیر را بر ملا میکرد. دو طرف برای گپی غیر رسمی در یک میهمانی چای شرکت میکردند طرف ایرانی در برابر غرب احساس حقارت نشان میداد و تمایل خود - یا دولتش - را برای استفاده از حمایتهای آمریکا اعلام میکرد . آنگاه ابعاد ضد امپریالیستی و دینی انقلاب را مورد انتقاد قرار داده تا اعتماد طرف امریکایی را جلب کند. در این فرآیند آنها میزان شگفت انگیزی از اطلاعات بسیار محرمانه و اطلاعات فردی در مورد شخصیت های سیاسی اصلی و حتی گاه درباره خود امام را رد و بدل میکردند. اسناد معمولا شامل توصیف روانکاوانه منبع، از جمله گرایش ها و ویژگیهای فردی وی نیز میشد.
یکی از اسناد که مرا بسیار شگفتزده کرد، شرح ملاقات یکی از ماموران سیاسی سفارت با یکی از مقامات وزارت امور خارجه ایران بود. این سند سری به توصیف اقامتگاه امام خمینی در قم از زبان مقام ایرانی طرفدار امریکا اختصاص داشت. در آن همه چیز بود درهای ورودی پنجرهها اتاق ها و حتی درهای پشتی به موجب این سند، اطلاعات ارائه شده برای سرویس های مربوطه آمریکا اهمیتی حیاتی داشت.
سایه هیچ وجه نمیخواست این سرمایه های حیاتی و ارزشمند را از دست بدهد. اتفاقی نبود که این مدارک بسیار محرمانه و حساس، اهداف اولیه فرایند نابود سازی اسناد بودند. برای این کار از دو دستگاه پودر ساز استفاده می شود که یکی از در دفتر رئیس پایگاه سیا در تهران و دیگری در مرکز مخابرات سفارت قرار داشت. حاصل کار این دو دستگاه دو بشکه بیش از 200 لیتری اسناد پودر شده بود. ولی یکی از دستگاه ها درست کار نکرده و آمریکاییها مجبور شده بودند برای از بین بردن سایر اسناد از دستگاه کاغذ خرد کن استفاده کنند.
اسنادی که بعدها کشف شد نشان داد با ظهور انقلاب در ایران، ویلیام سولیوان سفیر امریکا، استراتژی کاهش اسناد مکتوب در تهران را تدوین کرده بود. بسیاری از اقلام اصلی به آمریکا ارسال و بسیاری دیگر بی درنگ نابود شدند. با وجود این و اگر چه تنها پرونده های فوری و یا در جریان، در سفارت نگهداری میشد، تعداد آنها بسیار زیاد بود.
در حالی که آمریکاییها با موفقیت بخش عظیمی از اسناد سری و فوق سری را نابود کرده بودن، هزاران سند سری و فوق سری در فایل های یا گاو صندوق های ساختمان مرکزی دست نخورده باقی مانده بود. فایل ها را به راحتی باز کرده و به محتوای آنها دسترسی یافتیم. ولی گاو صندوقها با قفلهای ترکیبی پیچیده و بزرگ داستان دیگری داشتند.
اوایل آذر ماه موفق به یافتن قفل سازی شدیم که در باز کردن قفل های ترکیبی تخصص داشت. او برای اینکه رمز قفل ها را پیدا کند ساعت ها با صدای آنها گوش داد تا بالاخره توانست از هفت گاو صندوق، در سه تای آنها را باز کند. سپس با شرمندگی از ما عذر خواهی کرد و گفت که درباره بقیه گاو صندوق ها نمیتواند کاری انجام دهد.
از آنجا که سه گاو صندوق باز شده حاوی اسناد بسیار حساسب بود، بیش از پیش مصمم شدیم به هر قیمت ممکن قفل باقی را نیز باز کنیم. البتدا سعی کردیم مثل قفل ساز، با گوش دادن به صدای قفل ها رمز آنها را پیدا کنیم. همه سعی میکردند کمک کنند و مایل بودند فرصتی در این مورد به آنها داده شود. از سوزن و هر چیز دیگری که به فکر مان میرسید استفاده کردیم ولی فایده نداشت. بالاخره یک دستگاه جوش، یک مته و یک اره پر قدرت قرض گرفتیم. روز بعد برخی از دانشجویانی که با استفاده از این ابزار برای ماموریت ناممکن داوطلب شده بودند، آمدند. به خاطرم دارم که مرتبا بین ساختمان مرکزی محوطه ای که قفل شکنها در آنجا به شدت مشغول کار بودند، رفت و آمد و درباره پیشرفت کار از آنه سوال میکردم.
نه ساعت بعد از اولین گاو صندوق را باز کردند با شنیدن فریاد الله اکبر آنها دریافتم که موفق شده اند. با عجلبه بیرون دویدیم تا به آنها تبریک بگوییم گاو صندوق های دیگر نیز هر یک بعد از یک روز کار دشوار و خسته کننده باز شدند و در کمتر از یک هفته، همه اسناد باقی مانده در دست ما بود.
پنج روز بعد به تکه کاغذی برخوردیم که اگر ده روز قبل پیدا میشد ارزش زیادی داشت. برادر احمد که یکی از دانشجویان دانشگاه ملی بود در یکی از کشورهای زیر زمین آن را پیدا کرد. روی این کاغذ مشتی اعداد نوشته شده بود.
گفت: به نظر میرسد نوعی رمز باشد.
جواب دادم: البته! ولی چه رمزی؟
برادر احمد با خنده گفت: قفل ترکیبی گاور صندوق ها .
در حساس ترین اسناد برای اشاره به افراد مورد نظر از کلمات رمز یا کلمه منبع استفاده میشد. ماموران سیا یا کارمندان سیاسی با بسیاری از شخصیتهای سیاسی که به نظر آنها لیبرال یا طرفدار غرب بودند قبلا تماس گرفته تا بتوانند درباره نقاط ضعف احتمالی یا کانال های نفوذ، اطلاعات محرمانه کسب کنند. برخی از این افراد به عنوان رهبران بالقوه مخالف شناسایی شده و میتوانستند راه را برای سقوط آنچه به نظر آنها احزاب رادیکال ضد آمریکایی بود همواره و شخصیت های معتدل تر را جایگزین آنها کنند.
وقتی حساسترین اسناد، به ویژه اسنادی که با تحولات جاری و شخصیت های لیبرال ارتباط داشت مرتب و به فارس خلاصه شد، برخی از برادران آنها را خدمت امام بردند. امام از ایشان خواستند هر چه پیدا شده بودن ملاحظه اینکه درباره چه کسی است، افشا شود و فرمودند خود به دقت اوضاع را دنبال میکنند.
قبل از اینکه سندی را افشار یا منتشر کنیم ابتدا آن را مجددا بررسی میکردیم نخست ترجمه خلاصه ای از آن را تهیه و بر اساس سیستمی که ایجاد کرده بودیم در طبقه بندی مربوطه قرار میدادیم. در مرحله بعد، اسناد حاوی اطلاعات حساس یا حیاتی برای ترجمه فوری فرستاد میشد. آنگاه کسی که به انگلیس تسلط کامل داشت اسناد ترجمه شده را ویرایش میکرد. در نهایت سند برای انتشار عمومی که ما آن را افشاگری مینامیدیم آماده بود.
به موازات شورای مرکزی کمیته موقتی تشکیل شد که مسئولیت این عملیات را بر عهده داشت. این کمیته برای توجیه افرادی که با اسناد سر و کار داشتند به طور روزانه جلساتی تشکیل میداد. این گروه از افرادی که عملا روی اسناد کار میکردند دانشجویانی که از بلوغ سیاسی و توانایی تحلیل بیشتری برخوردار بودند و برخی اعضای شورای مرکزی تشکیل میشود. کمیته یاد شده همچنین ضمن اتخاذ سیاست کلی، دربراه تربیت افشای اسنادی که مسلما بر مسیر تحولات سیاسی جامعه اثر میگذاشت، تصمیم گیری میکرد.
این فرایند بسیار دشوار و کاربرد بود. همه چیز، از یک برگ سند گرفته تا کل پرونده های مربوط به موضوعی خاص همراه با خلاصه فارس که بیانگر محتوای این اسناد بشمار میرفت، طبقه بندی میشد. یکی از اسناد غیر طبقه بندی شدهای که پیدا کردیم سیاست فرهنگی امریکا در ایران را نشان میداد. تحلیل ما این بود که سند سیاست فرهنگی امریکا در کشور نشانگر برنامهای برای فروپاشی فرهنگی در دراز مدت است. این سند، مجموعه اسنادی درباره مرکز فرهنگی امریکا در تهران را نیز به همراه داشت. بنابراین کار بر روی آن را در اولویت نخست قرار دادیم. در واقع این برنامه ای بود که برای ما تدارک دیده بودند.
سند پس از خلاصه برداری و طبقه بندی، برای ترجمه فرستاده شده و پس از تصحیح و ویرایش، به کمیته افشاگری، به منظور تصمیم گیری برای پخش آن از تلویزیون ارسال میشد. اگر سند حاوی اطلاعات حساسی بود، در اختیار مقامات دولتی قرار گرفته یا دست کم قبل از هر گونه اقدام، با مقامات دولتی مشورت میشد.
گاهی اوقات محتوای اسنادی که بسیار جنجال بر انگیز بنظر میرسد به صورت اطلاعیه جلوی در اصلی سفارت قرائت و سپس به صورت اطاعیه تلویزیونی در اختیار صدا و سیما قرار میگرفت. وقتی این کار را میکردیم در سطح کشور شاهد بازتهابهای و تاثیرات رسانه ای گسترده و قدرتمند بودیم. اسنادی که حساسیت کمتری داشتند با سرعت کمتری ترجمه و ویرایش میشد. ظرف چهار سال، بیش از 80 کتاب حاوی این اسناد به چاپ رسید.
بر اساس میزان اهمیت سند و ارتباط آن با شرایط سیاسی و اقتصادی نا آرام کشور، ترتیب افشای آنها تعیین میشد. به این منظور همیشه پیش از جلسات هفتگی تلویزیون افشای اسناد، دو یا سه جلسه برگزار میکردیم. دو نفر از دانشجویان عضو شورای مرکزی در برنامههای زنده شرکت میکردند. وظیفه آنها بیان حساس ترین قسمتهای اسناد که توسط کمیته مشخص میشد بود. آنها پس از خواندن گزیده های اسناد، توضیح مختصری درباره بخش های مبهم ارائه میداد. در جلسات خود، تصمیم گرفتیم دانشجویانی که در این برنامه ها شرکت دارند از اظهار نظر خوداری کرده، با رعایت بی طرفی و اختصار، اجازه دهند مردم به مبنای اطلاعات و شواهد موجود تحلیل و قضاوت کنند.
ما نام افرادی را که تماس مستقیمی با آمریکا نداشتند حذف میکردیم. در واقع، تنها نام افرادی افشا میشد که در خیانت به کشور خود دست داشتند. مسلما نمیخواستیم حیثیت و شهرت افراد را لکه دار کنیم. بسیار مراقب بودیم نام افراد را تنها به واسطه ذکر در اسناد مختلف اعلام نکنیم. مگر اینکه دلیل روشن و غیر قابل انکاری علیه آنها موجود باشد. با وجود این، در آن روزهای سر شار از احساسات، انتشار نام یک فرد در ارتباط با آمریکا، به ویژه وقتی بر چسب خائن به وی میخورد، میتوانست به معنای زندان یا حتی مجازاتی شدیدتر برای او باشد. عدالت انقلابی برق آسا عمل میکرد و توجه چندانی به فرایند های لازم جامعه مدنی نداشت. ولی ما به هیچ مسئله دیگری توجه نداشته و در کار خود مصمم بودیم.
پس از اینکه یک سند از همه این مراحل گذشته، ترجمه و ویرایش نهایی میشد، قبل از افشای تلویزیونی به آگاهی مقامات قضایی میرسید. در صورت لزوم متهمان برای تحقیقات بیشتر دستگیر میشدند.
با وجود اینکه مترجم حرفه ای نبودم، به خاطر سیستم سختگیرانه و طاقت فرسای کنترل و ویرایش، ترجمه های بسیار دقیقی ارائه میدادیم. اهمیت این امر یک سال بعد و در جریان محاکمه امیر انتظام معلوم شد. به گفته جیمز بیل ، وی از مقامات عالی رتبه دولت بود که هر چه میتوانست برای جلب اعتماد امریکاییها انجام داد. وی عقیده داشت سعادت و رفاه کشور در دستان آمریکاست و بدون اجازه و موافقت آمریکا نمیتوان هیچ کاری انجام داد.
وکیل امیر انتظام در طول جلسات محاکمه وی به اتهام جاسوسی که از تلویزیون ایران پخش شد، ادعا کرد ترجمه اسناد مخدوش و معنای آنها کاملا تحریف شده است. بنابراین دادگاه تصمیم گرفت محاکمه را برای انجام تحقیقات بیشتر درباره اسناد متوقف کند. از چندین متخصص درخواست شد ترجمه را دوباره ارزیابی کنند. این ارزیابی یک هفته تمام به طور انجامید و در پایان اعلام شد ترجمه ها مطلوب و قابل استناد هستند. این برای ما آزمونی حساس بود. همگی نفس راحتی کشیدیم.عباس امیر انتظام به حبس محکوم شده و دوران محکومیت خود را آغاز کرد.
ساختمان مرکزی که دیگر آن را ساختمان اسناد مینامیدیم، مرکز عملیات ما بود. در هر طبقه گروه های مختلف درانشجویان به سختی مشغول امور محوله بودند. از کسانی که با اسناد سر و کار داشتند خواسته شده بود تا هر گونه اطلاعات جدید را محرمانه نکه دارند و تنها به فردی که طبق چارت سازمانی مسئولیت داشت، گزارش دهند.
در یکی از شبها اواسط ماه آذر، وقتی یکی از فایل های تازه باز شده را بررسی میکردم، در ته یکی از کشورها به جعبهای برخوردم . در داخل جعبه، چندین برگ کاغذ سفید به اندازه معمول وجود داشت، اما از آنجا که هر چیزی را با احتیاط و شک و تردید مینگریستم، از نزدیک آن را وارسی کردم. در یک طرف این جعبه حروف اختصاصی SWC نوشته شده بود. به نظرم عجیب آمد که این کاغذها معمولی را در چنین جعبهای و در فایلی که قفل بود، نگه میداشتند. جعبه را سرجایش گذاشتم، ولی کاغذها و آن حروف اختصاری ذهنم را به خود مشغول کرده بود.
چند هفته بعد دلیل این مسئله را فهمیدم. یکی از خواهر ها که روی دسته ای از اسناد مربوط به اتحاد شوروی کار میکرد، یک صفحه دستور العمل خیلی محرمانه برای استفاده از کاغذ مخصوصی که دارای جوهر نامرئی بود، به من نشان داد. بر اساس این دستور العمل، با فشار قلم یا مداد و در مجاورت قرار دادن آن به آن حرارت میشد از کاغذها به این شکل استفاده کرد. او گفت که متاسفانه نمونه این کاغذها را نیافته تا آنها را ضمیم سند کند.
سپس افزود: «اگر میتوانستیم از این کاغذها پیدا کنیم، خیلی خوب میشد.»
به یاد حروف اختصاری روی جعبه کاغذهای داخل کشور افتادم و گفتم: نمونه اش را داریم.» بعدها در برنامه تلویزیونی هفتگی طرز استفاده از این کاغذها به همراه سایر سناد محرمانه نشان داده شد.
یک هفته بعد، به مورد مشابهی برخوردیم یکی از دانشجویان دانشگاه شیراز هنگام جستجوی کشورهای میزی که ظاهرا استفاده ای از آن نمیشد یک کاست بسیار کوچک پیدا کرد. در هفته های بعد دانشجویان دانشگاههای دیگر را که به زبان انگلیسی مسلط بودند به ویژه دانشجویان دانشگاه شیراز را به دلیل همین تسلط به همکاری در بخش اسناد دعوت کرده بودیم.
ضبط صورت کوچک در اتاق وابسته نظامی امریکا در طبقه اول قرار داشت. خوشبختانه درست کار میکرد در این نوار مردمی با صدای یکنواخت حدود پانزده دقیقه درباره یک دیگ بخار، دمای ان، ظرفیت آب، دریچه سوپاپ بخار، و تعمیر و نگهداری آن صحبت میکرد. هر یک از جملات به تنهایی معنا داشت. ولی وقتی همه جملات را در کنار هم قرار میدادیم بی معنا و بی ربط مینمود. به نظر میرسید این صدا پیام رمزی را میخواند که ممکن است دستور العمل یک عملیات ویژه باشد. هرگز نتوانستیم این رمز را کشف کنیم.
با تداوم برنامههای افشارگری تلویزیونی و دلایل بیشتر که از دخالت امریکا در ایران - پس از انقلاب - ارائه می دادیم، ملت در پشت سر ما صف آرایی و تشویق مان میکرد همه اسناد بدست آوره را افشا کنیم. گروهای سیاسی تماس گرفته و از ما میخواستند اسنادی را علیه رقبای آنها افشا کنیم. ما این درخواستها را مودبانه رد میکردیم، زیرا تصمیم داشتیم بی طرف و به دور از منازعات سیاسی حرکت کنیم.
هر چه میگذشت بیشتر متوجه میشدیم که چه مجموعه شگفت انگیزی از سندهای اطلاعاتی را در اختیار داریم. در این اسناد اطلاعات راهبردی درباره جنبههای مختلف جامعه ایرانف به ویژه آسیب پذیر ترین قسمتهای آن را ارائه شده بود. همچنین مطالب بسیاری درباره گروهها و شخصیتهای سیاسی که بسیاری از آنها مستقیم یا غیر مستقیم با سفارت تماس گرفته بودند یافت میشد.
کاملا طبیعی بود که از همه طرف تحت فشار قرار گیریم. ابتدا برخی میپنداشتند که میتوانند ما را وارد کنند تنها اسنادی که در جهت منافع آنهاست افشا کنیم. ولی ما تسلیم نشده و همچنان اسناد را بر اساس محتوای سیاسی و استراتژیک آنها افشا میکردیم. در واقع، هر چه بیشتر فشار میآوردند، ما سر سخت تر میشدیم. مصمم بودیم به هر قیمت ممکن به اصول خود پایبند بمانیم. برخی گروه ها ادعا میکردند که ما اصول بی طرفی را رعایت نکرده و تنها اسنادی را افشار میکنیم که علیه گروه های رقیب است، ولی واقعیت این بود که ما به هیچ گروه یا دسته ای وابسته نبودیم.
تنها چند هفته پس از اشغال سفارت، ابوالحسن بنی صدر که در آن زمان از اعضای شورای 15 نفره انقلاب بود و در دی ماه 1385 به ریاست جمهوری رسید، مبارزه ای را آغاز کرد تا ما را مجبور به تحویل همه اسناد به دولت کند.
وی نخستین بار این مسئله را در جلسات شورای انقلاب مطرح کرده و برای جلب حمایت از این طرح وقت و انرچی بسیاری صرف کرده بود. افرادی که به وی نزدیک بودند بعدها به ما گفتند تلاش بنی صدر برای دستیبای به اسناد تا چه حد برای آنها عجیب بوده است. او از همان ابتدا از مخالفان سر سخت این اقدام بود. شاید میاندیشید که ادامه افشاگریها، سیاستهای وی را به خطر میاندازد و شاید از این نگران بود که برخی اسناد درباره تماس های مخفیانه او با یک تاجر آمریکایی رو شود.
بالاخره مسئله را با امام - که همواره کلید گشایش مشکلات لاینحل بودند - در میان گذاشتیم امام خمینی فرمان دادند اسناد همچنان در دست ما بماند و افشاگری ها برای ملت ادامه یابد.
در واقع، امام به دستور دادند بدون در نظر گرفتن افراد، همه چیز را منتشر کنیم. ایشان فرمودند: «حتی اگر چیزی درباره من نیز پیدا کردید افشار کنید.
عزم ایشان ما را بر آن داشت تا اقدامی غیر معمول انجام دهیم. روزی در اذر ماه، رادیو اعلام کرد که دانشجویان پیرو خط امام میخواهند سندی را در ارتباط با امام افشا کنند. ما به چند تحلیل سازمان سیاه درباره شخصیت امام برخورد کرده بودیم. همه این تحلیلها در یک نکته اتفاق نظر داشتند: امام خمینی دارای اعتماد به نفسر و قاطعیت شگفت انگیزی است... او به هیچ قیمتی حاضر به فروش عقاید و سازش درباره دیدگاهیش نیست... تلاش های زیادی برای نزدیکی یا تاثیر گذاردن بر او بی نتیجه مانده است... تصمیمات و استراتژی های وی پیش بینی ناپذیر است.
بزودی دریافتیم برنامه های افشاگرانه تلویزیونی دارای چه تاثیراتی اجتماعی و سیاسی گسترده ای است. ملت هر روز بیش از پیش متوجه میشد که استراتژی امریکا کمک به نفوذ و پیشرفت طرفداران غرب برای انحراف انقلاب از مسیر خود است. در واقع افشای اسناد، آموزشی مهم گرچه کوتاه در مورد سیاست قدرتهای بین المللی بود و مردمی را که قبل از انقلاب از هر گونه اطلاعات مفید سیاسی محروم بودند، بیدار میکرد.
یکی از نخستین پیامدهای افشای شخصیتهایی که به اعتماد ملت خیانت کرده بوند، قابل پیش بینی بود. بسیاری از احزاب سیاسی و گروههایی که ابتدا از این حرکت حمایت کردند، وقتی دریافتند ممکن است اسنادی از رهبران یا مشاوران آنها افشا شود، خیلی زود علیه ما موضع گیری کردند.
خوشبختانه از آنجا که به هیچ حزب و گروهی وابسته نبودیم، آزادانه عمل میکردیم و بدون ملاحظات سیاسی تصمیم میگرفتیم. وی این شیوه اقدام مستقل باید بر مبنای دقت بسیاری در بررسی اسناد صورت میگرفت. هر اقدام دیگری خیانت جدی به اعتماد بود که مردم به ما داشتند.
با وجود تمام دقتی که داشتیم، گاهی برخی دانشجویان این اصول را نادیده میگرفتند. در اواسط دی ماه اطلاع یافتیم مجاهدین خلق - که بعدها مشخص شد در خدمت قدرتهای خارجی هستند - به یکی از اسناد بسیار حساس سفارت خانه دست یافتهاند. تحقیقات را آغاز و به زودی این گزارش تائید و مشخص شد آنها سند را از طریق یکی از هواداران خود که در بین دانشجویان نفوذ کرده بدست آورده اند. این دانشجو به سرعت شناسایی و اخراج شد. سند مورد اشاره حاوی اطلاعاتی درباره دیدارهای مخفیانه یکی از اعضای سازمان مجاهدین (منافقین) به نام سعادتی با دیپلماتهای شوروی بود که اطلاعات مربوط به آن را سفارت آمریکا از طریق نیروهای کمیته به دولت موقت ارائه داده بود. منافقین فکر میکردند این سند موقعیت سیاسی آنها را تقویت میکند.
پس از آن تنها تعداد کمی از دانشجویان شناخته شده، به حساس ترین اسناد دسترسی داشتند. البته هیچ کس به کلیه اسناد دسترسی نداشته و سیستم سطوح مختلف دسترسی ایجاد شده بود. در آن زمان جو سیاسی در تهران هنوز آشفته بود و دیدگاههای سیاسی دانشجویان، بازتاب جامعهای بود که در آن سوی درهای سفارت قرار داشت. در این اوضاع برخی رهبران گروهها سعی میکردند از طریق هوادارانشان خود را به ما نزدیک کنند. اگر چه بسیاری از همین هواداران هنوز به طول کامل تصمیم نگرفته بودند در چه گروهی باشند. بنبابراین خط کشی میان نیروها هنوز کاملا ترسیم نشده، ولی به زودی به این کار انجام میگرفت.
با وجود این سازمان مجاهدین و اعضای آن را از دایره همکاری کاملا کنار گذاشته بودیم. آنها با نومیدی در این حسرت به سر میبردند که با مشارکت در این اقدام چه سودی عایدشان میشد. پس از این حادثه، امید آنان برای حفظ کانال اطلاعاتی در داخل سفارت بر باد رفت.
این ماجرا برای ما یک هشدار بود. مقررات امنیت اسناد را شدیدتر و پیوندهای اطلاعاتی خود را با خارج از سفارت محدود کردیم.
در دی ماه، با نشان دادن آمادگی خود برای پذیرش اشتباهات، توانستیم حادثه دیگری را که ممکن بود تبعات زیانباری داشته باشد به یک فرصت مغتنم تبدیل کنیم. در نخستین روزهای اشغال سفارت، تصمیم بر این بود که در هر یک از برنامههای تلویزیونی هفتگی دو دانشجوی مختلف افشای اسناد را برعهده گیرند. از آنجا که افراد در این میان به دنبال شهرت یا اعتبار شخصی نبودند، از حضور همیشگی سرباز زده و آن را عادلانه نمیدانستند.
دو دانشجویی که برای آن هفته انتخاب شدند با وجود آن در سطوح تصمیمگیری قرار داشتند، از تجربه دیگر برادران برخوردار نبودند. طبق معمول آنها را مورد محتوای اسناد، شخصیتهای مورد نظر و شیوه کار توجیه کرده و به آنها هشدار داده شد که در ارائه اسناد بیطرفی را رعایت کنند.
پس از جلسه، به دیدن برنامه زنده نشستیم. این دو نماینده برنامه را با خواندن گزیدههایی از اسناد آغزا کرده و به بخشهایی از متن انگلیسی را نشان دادند. دوربینها بر این متون متمرکز شد تا بینندگانی که میتوانند آنها را بخوانند.
برنامه با آرامش آغاز شد، ولی با غلبه احساسات بر آن دو دانشجو، به سوی سرزنش، تقبیج و حتی محکوم کردن افراد نام برده در سند پیش رفتند تا پایان برنامه این وضع ادامه یافت. آنها ظرف چند دقیقه بیطرف خود را زیر پا گذاشته و پیش از اینکه مردم بتوانند تصمیم بگیرند و مقامات قضایی حکمی صادر کنند، حس انتقام جویی را به ببینندگان منتقل کرده بودند.
رنگ بر چهره نداشتیم. برنامه افشاگری که شاهد آن بودیم نقض معیارهای تعیین شده ما بود. احساس میکردیم از حسن اعتماد مردم سوء استفاده کردیم. اعتمادی که روزها و شبهای زیادی بود با تظاهرات خود در جلوی در سفارت به ما ابراز میکردند.
وقتی از ساختمان مرکزی خارج شدم تا به ساختمانهای کوچکتری که جلسات شورای مرکزی در آنها تشکیل میشد بروم، از حس شرمساری و عصبانیت میسوختم. چند تن از خواهرانی که در حین کار، برنام ره ندیده بودند در این باره سوال کردند. چند ثانیهای طول کشید تا توانستم در جواب گویم: «اصلا رضایت بخش نبود.» آنگاه قبل از اینکه بتوانند سوال دیگری مطرح کنند با عجله به راهم ادامه دادم.
اعضای شورای مرکزی بهت زده بودند در همان محل و در همان جلسه تصمیم گرفتیم اقدامی جبران انجام دهیم. عذرخواهی رسمی از همه که به صورت یک بیانیه در اختیار رسانههای جمعی قرار گرفت. در این بیانیه آمد: «برادران شرکت کننده در این برنامه نتوانستند به معیارها عمل کنند و بیطرفی را رعایت نکردند. ما از ملت عذرخواهی کرده و تا زمانی که ما را نبخشند و از ما نخواهند، برنامه افشاگری نخواهیم داشت.»
طولی نکشید که پاسخ خود را دریافت کردیم، هفته بعد، تظاهراتی بسیار گستردهتر از قبل برگزار شد. مردم از اقشار و طبقات مختلف در خیابانها بودند و از ما میخواستند به کارمان ادامه دهیم. «دانشجوی خط امام افشا کن!افشا کن!»
به هر حال این حادثه نشان ضعف سازمانی ما بوده و نشان میداد به سادگی ممکن است اعتبار اخلاقی ما نزد مردم، مورد سوء استفاده قرار گرفته و با ضد خود تبدیل شود. از همان ابتدا، احساس میکردیم که مردم به ما اعتماد کردهاند. پس باید به آنها نشان میدادیم بدیون اینکه سلایق فردی ما بر منافعشان سایه بیندازد، میتوانیم از این مسئولیت پاسداری کنیم. با این حادثه ناگهان دریافتیم ممکن است انگیزههیا فردی بر ما مسلط شده باشد. شاید داشتیم گمراه میشدیم.
به هر جحال، قدرت در دست ما بود و می توانستیم از مردم هر کاری را بخواهیم، آنها نیز آن را انجام میدادند. خود را در موقعیت منحصر به فردی مییافتیم. جاذبه عجیبی پیدا کرده بودیم. این حادثه نشان داد که کافی نیست بنشینیم و تکرار کنیم که: «ما مسلمانان خوبی هستیم و هیچگونه جاه طلبی فردی نداریم.» خطر همیشه در کمین ماست و انسان به محظ آن که به امیال خود پستندانه خود مجال بروز دهد، از کنترل خارج میشوند. با وجود پاسخ سریع مردم، نمیتوانستیم فراموش کنیم که چه اتفاقی افتاده است.
یکی از کارهای پایگاه سیا تهیه کارتهای شناسایی و گذرنامههای جعلی برای ماموران خود در تهران بود. در یکی از گاو صندوقها، مهرهای تقبلی ویزای ورود و خروجه فرودگاههای کشور اروپایی، آسیایی، افریقایی، و امریکای لاتین را پیدا کردیم. در گاو صندوق دیگری بیش از 1000 پاسپورت تقلبی جمهوری غنا را یافتیم. همچنین چندین پاسپورت تقلبی پیدا کردیم که عکس امریکاییهایی در کنار نامها و ملیتهای جعلی به ثبت رسیده بود.
تامس آهرن از ماموران عالی رتبه سازمان سیا در تهران، گذرنامهای آلمانی با نامی جعلی داشت که او را یک تاجر معرفی میکرد.
این پاسپورت پر از مهرهای تقلبی از فرودگاههای بینالمللی مختلف بوده و از آنجا که شکل و رنگ مهر ورود فرودگاه فرانکفورت هر چند یک بار تغییر میکرد، آهرن موظف بود قبل از استفاده از هر مهر با دفاتر سازمان سیا هماهنگی نماید.
اتهام امریکا به ما این بود که با اشغال سفارت قوانین بینالمللی را نقض کردهایم. ولی خود آمریکاییها در ایران سالها فعالیتهای جاسوسی داشته و از چارچوب کنوانسیونهای 1961 و 1963 خارج شده و تجاوز کردند. البته تردیدی در حق جمعآوری اطلاعات درباره کشور میزبان از سوی هیئتهای دیپلماتیک وجود ندارد، ولی در کنوانسیونهای بینالمللی که محدوده و ماهیت این فعالیتها کاملا مشخص است، هرگونه فعالیت جاسوسی و اطلاعات در کشور میزبان غیرقانونی است. آمریکاییها برای شناسایی گروههای ضد انقلاب در ایران تلاش گستردهای را آغاز کردند. آنگاه با آنها تماس گرفته و در فهرست منابع سازمان سیا قرارشان میدادند. در بسیاری از موارد، مبادله اطلاعات مسئلهای دو جانبه بود و آمریکاییها در ازای دریافت اطلاعات، بطور متقابل اطلاعاتی را در اختیار این گروهها قرار میدادند. امریکاییها همچنین هرگاه احساس میکردند سازمانی ممکن است در سلسله مراتب قدرت حضور یابد، فعالیتهای آن را به دقت کنترل و پیگیری میکردند.
در ساختمان مرکزی دهها سند سری و فوق سری مربوط به سلطنت طلبانی یافتیم که در ترور شهروندان عادی و ماموران کمیته دست داشتند.
تکان دهنده ترین اسناد درباره گروهی سیاسی به نام فرقان بود. فرقان گروه کوچکی متشکل از نوجوانانی بود که حتی از ابتداییترین شناخت درباره اسلام بیبهره بودند، چه رسد به بینش لازم درباره مسایل معاصر. رهبران این گروه به اعضا آموخته بودند که قتل شخصیتهای مذهبی موقعیت آنها را بهبود میبخشند. با همین تفکر دو تن از رهبران برجسته مذهبی، آیتالله مرتضی مطهری و آیتالله مفتح توسط آنها به شهادت رسیدند. مردم معتقد بودند گروه فرقان را عناصر خارجی حمایت و هدایت میکنند. اسنادی که در سفارت به دست آمد درستی گمان مردم را ثابت کرد. این اسناد نشان میداد امریکا از طریق اشخاص ثالث با گروه فرقان تماس گرفته بود.
حجم هزاران سندی که فایلها و گاو صندوقهای سفارت بیرون آمد آن قدر زیاد بود که ما را چندین ماه به خود مشغول کرد. با این حال دو بشکه کاغذ رشته رشته شدهای که در تاق مخابرات وجود داشت، فکرمان را مشغول میکردو اسناد دست نخوردهای که در دست ما بود اکثرا به عنوان محرمانه طبقهبندی شده و تنها تعداد معدودی از آنها سری بود.
میدانستیم که اکثر اسناد سری و فوق سری را میتوان در آن بشکهها یافت و به هویت صدها ایرانی که در زمینههای استراتژیک به آمریکا خدمت کرده بودند، پی برد.
وقتی دانشجویان همقطار ما برای بازدید از اتاق مخابرات آمدند به آنها هشدار دادیم که به کاغذهای رشته رشته شده دست نزنند. برادر علی که از دانشجویان رشته مهندی بشمار میرفت توصیه کرده بود: «به رشتهها دست نزنید. از روی ترتیب قرار گرفتن آنها در بشکه میتوان در کنار یکدیگر قرارشان داد.»
با توجه به وقت کمی که آمریکاییها در اتاق مخابرات داشتند، بعید بود فرصتی برای درهم ریختن رشتهها بدست آورده باشند.
بیشتر ما عقیده داشتیم بازسازی سندها غیر ممکن است و هر تلاشی برای این کار بینتیجه خواهد بود. اما در نهایت برادر علی موفق شد. وقتی بر کاری تمرکز میکرد قیافهاش دیدنی بود: لاغر، دارای محاسن، عصبی و هیجان زده، این ویژگیها به همراه تسلط کامل او به زبان انگلیسی، ذهن ریاضی و شور و علاقهاش از وی فرد مناسبی برای این کار میساخت. او شب و روز کار کرد تا توانست فرمولی برای احتمال بازسازی رشتههای کاغذ درست کند.
یک روز بعد از ظهر مشتی از رشتهها را از بشکه بیرون آورده، بر روی ورق سفیدی از کاغذ گذاشت و برمبنای محتوا آنها را گروهبندی کرد. آن روز چند ساعتی به او کمک کرده و توانستیم رشتههایی را که به یکی دو سند تعلق داشت کنار یکدیگر قرار دهیم.
کار بسیار سختی بود. حتی صاف قرار دادن رشتههیا کاغذ در کنار یکدیگر دشوار بود. پس از پنج ساعت تنها 20 تا 30 درصد یکی - دو تا از سندها بازسازی شد. ولی برادر علی بسیار مصمم بود. روز بعد دوباره با گروهی از خواهران از مرکز اسناد دیدن کردیم.
با لبخند گفت: «بیایید و ببینید. به یاری خدا، با ایمان و کمی کوشش میتوانیم غیرممکنها را ممکن کنیم.»
نخستین سند را کاملا بازسازی کرده و به دقت رشتهها را به یکدیگر چسبانده بود. متن سند خوانده میشد و در برگیرنده یک سری اطلاعات نظامی بود. نام منبع سند را به رمز نوشته بودند. با شورای مرکزی تماس گرفته و آنها به همراه حجتالاسلام موسوی خوئینیها آمدند. آنها اسناد رشته رشته شده را به دقت بررسی و توصیه کردند که به کار خود ادامه دهیم، با این تاکید که این اسناد ممکن است اهمیت بسیار زیادی برای دفاع از انقلاب داشته باشد.
برادر علی که از شدت خوشحالی در پوست نمیگنجد تصمیم گرفت گروهی از دانشجویان را به این کار بگمارد. تا روز بعد بیش از بیست نفر داوطلب شده بودند. او شیوه کار را برای آنها تشریح کرد. ابتدا باید با مشتی از رشتههای کاغذ شروع و آنها را به دقت طبقهبندی کرد.
آنگاه کار را بر روی تختهای مسطح که کشهایی برای محکم نگهداشتن رشتهها به آنها متصل بود، ادامه داد. کار کند و خستهکنندهای بود و پس از تقریبا یک ماه، نخستین گروه دانشجویان حوصلهشان سر رفت. بنابراین از گروه دوم داوطلبان دعوت کردیم و کار ادامه یافت. یکی از خواهران به نام اشرف که دانشجوی فوقلیسانس مکانیک بود تا آخر کار - یعنی تقریبا 20 ماه پروژه را رها نکرد. وقتی کار سرعت گرفت، دانشجویان هر هفته پنج تا ده سند را بازسازی میکردند. تا زمانی که گروگانها در سفارت بودند اشرف با همه گروهها کار میکرد، ولی وقتی بعد از تلاش نافرجام امریکا برای نجات گروگانها آنها را در شهرهای مختلف پراکنده کردیم، دانشجویان نیز متفرق شدند و هر یک به سر کار یا تحصیل خود بازگشتند.
در آن زمان بود که گروههای داوطلب دانشآموزان دبیرستانی یا جانبازان انقلاب را برای ادامه این کار سازماندهی و تا سال 1364 بدان ادامه دادیم. در مجموع 3 هزار صفحه شامل 2 هزار و 300 سند بازسازی و در 85 جلد منتشر شد. با این کار طیف وسیعی از منابع اطلاعاتی و جاسوسوسان در موقعیتهای حساس همچون ادارات دولتی و ارتش شناسایی شدند. چندین شبکه جاسوسی، از جمله یک توطئه کودتای تمام عیار کشف و نقش برآب شد.
در همان حال ذهن ما متوجه بشکه بزرگ میکروفیلمها نیز بود که در کنار بشکه اسناد رشته رشته شده در اتاق مخابرات قرار داشت. دو سال بعد یعنی پس از آزادی گروگانها برخی از دانشجویان دانشکدههای پزشکی و مهندسی دولطب بازسازی این میکروفیلمها شدند. من شک داشتم موفق شوند، ولی آنها مصمم بودند سعی خود را در این زمینه به خرج دهند.
این دانشجویان نخستین کاری که انجام دادند جدا کردن باریکههیا میکروفیلم از کاذ پودر شده بود. این کار با استفاده از خواس استاتیک دو ماده انجام گرفت. آنگاه بررسی رشتههیا بسیار باریک میکروفیلمهای بریده شده کمتر از یک میلیمتر مربع را در زیر میکروسکوپ آغاز کرده و از هر یک از آنها عکسهیا بزرگی گرفتند.
مرخله بعدی محاسبات پیچیده آماری به منظور تعیین تعداد، اندازه و ابعاد هر باریکه برای حصول اطمینان از امکان حل معمای میکروفیلم بود.
بررسیهای مقدماتی نشان میداد که این کار امکانپذیر است. ولی به فرض هم اگر از منابع کافی برای انجام این کار برخوردار بودیم، کاری بسیار وقتگیر و پرهزینه بود. متاسفانه هرگز چنین منابعی در اختیار نداشتیم و در نهایت مجبور به کنار گذاشتن این پروژه شدیم.
برخی از اسناد بازسازی شده دارای پیامدهای دراز مدتی بودند. برخی حتی به روشن شدن حوادث سیاسی که طی دهه بعد اتفاق افتاد کمک میکردند. یکی از این اسناد درباهر فردی بود که سازمان سیا از او با عنوان Lure/1 نام میبرد. در دی ماه 1358، در گاو صندوق اتاق رئیس پایگاه سیا در تهران، هفت سند درباره این فرد پیدا کردیم.
نخستین سند به تاریخ 27 جولای 1979 به گزارشهای ملاقات فردی به نام SD ROTTER که بعدها معلوم شد قشقایی است، مربوط میشد.
وی مقامات سیار را به تماس با شخص دیگری با عنوان SD LURE ترغیب میکرد. در این سند شماره تلفن او و این نکته که برای اولین بار با وی در پاریس تماس گرفته شود ذکر شده بود.
با کنترل این شماره تلفن متوجه شدیم متعلق به منزل جناب بنیصدر!است که به زودی به ریاست جمهوری ایران برگزار میشد.
سند دیگر از او به عنوان یک منبع اطلاعاتی و تماس بالقوه نام میبرد. یکی از ماموران سازمان سیا با اسم رمزگاری راذرفورد (اسم واقعی او ورنون کاسین بود) در پاریس و تحت پوشش یک تاجر به او نزدیک شده بود. SD LURE موافقت کرد که دوباره در تهران با او ملاقات کند.
به موجب دومین سند، نخستین دیدار یک ماه قبل از انقلاب در دی ماه 1357 انجام گرفته بود.
این سند نشان میداد که بنیصدر گفته شده بود «راذرفورد تاجری امریکایی است و در دنیای تجارت و سیاست آمریکا آشنایی در سطح بالا دارد.» در ادامه آمده بود: «به نظر میآمد او آن قدر به راذرفورت علاقمند شده که با تقاضای ملاقات خصوصی با وی موافقت کند.» این جملات نشان میداد که بنیصدر میدانست با شخصیت ذینفوذی ملاقات میکند. با توجه به تجربه سیاسی وی، ممکن نبود از اهداف این ملاقات بیاطلاع باشد.
براساس این اسناد راذرفورد در 12 ژوئن 1979 با SD LURE تماس گرفته و قرار شد وقتی به ظاهر از سفر هند باز میگردد با وی ملاقات کند. او تحت پوشش شرکتی به نام «کارور اسوشیتس» از ایران بازدید کرده و هدف این سفر «کار کردن بر روی SD LURE و تحویل او به یکی از افسران سفارت بوده است.»
سایر اسناد به جزئیات توافقها و اقدامات پوششی برای ورود راذرفورد به تهران مربوط میشد. با وجود اینکه بنیصدر هیچ فرصتی را برای انتقاد از ما از دست نمیداد، تصمیمگرفتیم تا زمانی که مدرکی دال بر ملاقات وی با سیا نیافتهایم، این مسئله را افشا نکنیم. در حالی که میدانستیم به راحتی میتوان بنیصدر را که در آن زمان کاندیدای ریاست جمهوری بود، از صحنه خارج کرد. دانشجویان احساس میکردند افشاگری بدون داشتن دلایل کافی با اصول اخلاقی سازگار نیست.
ترجیح میدادیم به جای از میان برداشتن یکی از کینهتوزترین منتقدان خود که در صدد خیانت به کشورش است، به معیارهای خود پایبند باشیم.
در اوایل فروردین فرایند بازسازی، اسناد بیشتر را برملا ساخت. نخستین سند، گزارش ملاقات راذرفورد با SD LURE در تاریخ 29 آگوست در خانه وی بود. در این ملاقات بنیصد رضمن ابراز نگرانیهای خود، شورای 15 نفره انقلاب را به دلیل ناکارآمدی مورد انتقاد قرار داده و همچنین مخالفتهایی را با امام ابراز داشته بود. سند دوم شرح ملاقات راذرفورد با تامس آهرن بود. چهارمین سند شرح ملاقات وی با بنیصدر بشمار میرفت. سند پنجم، ارزیابی راذرفورد/کاسین درباره ملاقاتهایش با او و خلاصهای از نقاط ضعف و قوت وی بود: «او که جاه طلب و سیاستمداری زیر است، ظاهرا با احتیاط و با توجه به روزی که امام خمینی از صحنه خارج شود نقش خود را بازی میکند.
او که توطئهگری کهنه کار است میتواند د رآینده و در صورتی که حس کند انقلاب از اهدافش دور میشود یا برای وی منافعی وجود دارد، علیه انقلاب توطئه کند... میداند که باید با اطرافیان خود رفتار محتاطانهای داشته باشد... این تردید احتمالا باعث خواهد شد همه پلها را پشت سر خود خراب نکند.»
حوادثی که بعدها بنیصدر درگیر آن شد اظهارات راذرفورد کاسین را درباره او تایید کرد و توانایی او را در ارزیابی گرایشةای طرف مقابل نشان داد. سازمان سیا میدانست که میتواند بر افراد جاهطلبی که خود را برتر از سایرین میدانند و هیچ علاقهای به اسلام و ایران ندارند تکیه کند. آنها میدانستند افرادی که به امام اعتقاد ارند همچون ایشان سازش ناپذیرند. پرونده SD LURE و اسناد مربوط به سایر گروهها و دستههای سیاسی نشان دهنده توانایی تحلیلی و قدرت استنتاج کارشناسان وزارت امور خارجه امریکا و سازمان سیا بود.
آنها در روانشناسی تبحر داشتند و میتوانستند در گزارشهای خود اهداف، اندیشهها و دیدگاههای سوژه را به تصویر بکشند. تنها ضعف عمده آمریکاییها در روابطشان با ایران، ناتوانی ذاتیشان در پذیرش بعد معنوی سرشت انسان بود.
وقتی مجموعه کامل اسناد SD LurE تکمیل شد، آنها را به تامس آهرن نشان دادیم تا درباره آن نظر دهد. آهرن تایید کرد که یکی از برنامههای دولت آمریکا به ویژه سازمان سیا، تماس با شخصیتهای ذینفوذ در جنبش انقلابی بود. وقتی امام خمینی در پاریس حضور داشتند به یکی از افسران بازنشسته سازمان سیا دستور داده شد به فرانسه برود و با بنیصدر دیدار کند. وی خود را نماینده یک شرکت امریکایی معرف و ابراز تمایل کرده بود تا با او درباره چشم اندازهای روابط اقتصادی با غرب صحبت کند بنی صدر موافقت کرده بود.
آهرن افزود وقتی بنی صدر به ایران آمد ستاد سازمان سیا تمایل داشت موضوع را دنبال کند و مسئولیت این پروژه به من سپرده شد. هدف نهایی ما استخدام بنیصدر بود ولی برای رسیدن به این هدف مراحل مختلی باید طی میشد. در مرحله نخست، وی مستقیما از قضیه آگاه نبود. او تنها به عنوان یک مشاور مالی که درباره مسایل سیاسی نیز توصیههایی دارد خدمت میکرد در مراحل بعد درباره مسایل مهمتر و حساستر مورد مشورت قرار گرفته و توصیههایی به او میشد. آهرن به ما گفت که بنی صدر موافقت کرده در ازای دستمزد 1000 دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت کند. ولی هیچ وقت پولی دریافت نکرد.
آیا بنیصدر میدانست که با یک مامور سازمان سیا معامله میکند؟ این سوال را با آهرن مطرح کردیم. وی در پاسخ گفت: «در آن موقع قرار نبود به بنیصدر اطلاع دهیم که با سازمان سیا طرف است.» ولی این روایت مشکوک است. گام غیرمتعارف پیشنهاد 1000 دلار دستمزد ماهیانه، یک امر کاری متداول نبود. مسلما این پیشنهاد بدگمانی یک اقتصاددان حرفهای آشنا با غرب را برمیانگیخت.
مسئله مشکوک دیگر، محتوای سوالی بود که پرسیده شد. اگرچه قرار بود این سوالات و مشورتها ماهیت اقتصادی داشته باشد ولی در واقع سیاسی بوده و ارتباطی به مسایل اقتصادی نداشت.
در چند ماه قبل و پس از پیروزی انقلاب سازمان سیا تماس خود را با بسیاری از شخصیتهای ذینفوذ طرفدار غرب در دولت حفظ کرده بود. ولی تلاش این سازمان برای تاثیرگذاری بر سیاست گذراران اصلی به ویژه امام بیهوده بنظر میرسید. آیا آنها فکر میکردند قادرند ماهیت مستقل و ضد امپریالیستی انقلاب را تغییر دهند و بدین ترتیب باقیمانده منافع حیاتی خود را در ایران حفظ کنند؟ بای واشنگتن «از دست دادن» ایران ضربه مهلکی بود. ضربه ای ناشی از تصور غلط و اشتباه در محاسبات وزارت امور خارجه و سازمان سیا. اکنون آنها در تلاش برای جبران ناتوانی در پیشبینی سقوط شاه میکوشیدند سیاست خود را تصحیح کنند.
سازمان سیا با بحران جدید و بیسابقهای روبهرو بود. این بار دشمن از امریکا نمیهراسید و ژستهای تهدیدآمیز امریکا بر او اثر نمیگذاشت. گویی این دشمن از حمایت نیروی غیرمادی جدید و تزلزل ناپذیری برخوردار بود که آن را به پیش میراند و در راه خود همه قدرتهای دنیوی را کنار میزد. سازمان سیا نتوانست بر اراده مردی خارقالعاده فایق آید یا کمترین احساس ترس یا تسلیم را در دل او ایجاد کند.
آنها هرگز نتوانستند دیدگاه های امام را درک یا استراتژیهای ایشان را پیشبینی کنند. امریکاییها میتوانستند رقیب را به شیوههای مختلفی شکست دهند. آنها می توانستند از مدیریت ماهرانه، زد و بند و سازش استفاده کنند، یا اینکه با تکیه بر منابع و ثروتهای اقتصادی گسترده خود، دشمن را از نظر اقتصادی و یا توسل به بایکوت، تحریم و فشار اقتصادی از پای در آوردند و البته هر رقیب نظامی نیز در مقابل بزرگترین و پیچیدهترین ماشین جنگی دنیا در هم شکسته میشد. اما در نهایت یک نیروی معنوی آنها را شکست داد، چیزی که هرگز انتظارش را نداشتند.
امریکا چگونه باید با دشمنی روبهرو میشد که دارای هیچ یک از این ویژگیهای کلاسی دشمن نبود؟ دولت آمریکا بارها در محاسبات خود اشتباه کرد و قبل از اینکه اشغال سفارت به پایان خود برسد، دوباره مرتکب اشتباهی غمانگیز شد. ادامه دارد...