* برای ورود به بحث لازم است ابتدا تعریفی اجمالی از فقه ارائه دهید؟
** فقه در قرون اولیه تاریخ اسلام معنای خاصی داشته است و در مقابل کلام به کار میرفته است، فقه به معنای دانشی بود که به وسیله آن فقیه معارف اسلامی را از منابع آن استنباط میکرد. این معارف میتوانست معارف اعتقادی، معارف اخلاقی یا معارف عملی باشد؛ یعنی اموری که به اعتقادات مربوط است مانند اصول دین، توحید، نبوت و... یا امور اخلاقی بایدها و نبایدها، حُسن و قبحها یا امور عملی مانند نماز و روزه و...، لذا گفته میشد فقه اکبر، فقه اوسط و فقه اصغر. در واقع منظور از فقه اکبر بخشی از فقه بوده است که به استنباط معارف اعتقادی میپرداخته است. منظور از فقه اوسط هم بخشی از فقه بوده که به استنباط اخلاق میپرداخته است و مقصود از فقه اصغر هم بخشی از فقه بوده است که به استنباط آموزههای عملی میپرداخته است. در مقابل این اصطلاح، اصطلاح کلام وجود دارد که به معنای دانشی است که از همه آموزههای اعتقادی، اخلاقی و عملی دین دفاع میکند.
* حدود و ثغور فقه چیست و به چه مسائلی میپردازد؟
** احکام عملی یعنی موارد و مطالبی که خداوند به انسانها دستور داده تا ما آنها را انجام دهیم. در واقع اعمال جوارحی است مثل نماز، روزه و... که این اعمال باعث رسیدن انسان به سعادت، کمال، رستگاری و فلاح میشود. خداوند دین اسلام را برای سعادت انسان فرستاده است، سعادت در درجه اول با اعتقاد به امور واقعی و درست و بعدا با اخلاق و ملکات و متصل شدن انسان به فضائل اخلاقی و در درجه بعد عمل به دستورات عملی ایجاد میشود، البته این درجات جدا از هم نیستند و در هم تأثیر دارند. اعتقادات در اخلاق، اعتقادات و اخلاق در عمل و عمل در اعتقاد و عمل و اعتقاد در اخلاق تأثیر دارد؛ اینها با هم تعاملات دوگانه دارند و مجموع اینها برای سعادت انسان است.
در واقع فقه و به تعبیری عبادات، برنامه تکاملی انسان است که بخشها و تقسیمات مختلفی دارد؛ گاهی فقه به عبادات و معاملات و گاهی به فقه فردی و اجتماعی و گاهی به مباحث ریزتری تقسیم میشود. اگر به کتابهای فقهی نگاه کنیم، میبینیم نوعا از طهارت (وضو، نماز) آغاز میشود و به روزه و حج و... میرسد و بعد وارد معاملات و تجارت و انواع آن میشود تا در نهایت به حدود و دیات و همین مباحثی که در قضا مطرح است، میرسد. همچنین مباحثی مانند ازدواج، نکاح و مسائل مختلفی که به هر حال انسانها در زندگی فردی و اجتماعی به آنها نیاز دارند و ما باید تکلیف خودمان را در مسائل مختلف بدانیم نیز جزو همین مسائل است، اینکه باید تکلیف خود را در مسائل مختلف فردی، اجتماعی، خانوادگی و... عبادات، معاملات، محاکمات و در امور اقتصادی بدانیم به وسیله فقه استنباط میشود.
* سیر تطور فقه در طول قرون اسلامی چگونه بود؟
** به تدریج معنای فقه و کلام عوض شد؛ اصطلاح کلام به دانشی اختصاص پیدا کرد که هم معارف را از منابع استنباط میکند و هم از این معارف دفاع میکند و فقه هم به فقه اصغر اختصاص پیدا کرد یعنی به دانشی که آموزههای عملی را استنباط میکند. اخلاق هم به همین عنوان مطرح و علوم اسلامی با سه اصطلاح فقه، اخلاق و کلام مطرح شد. این اصطلاحاتی بود که بعدا رایج شد که با اصطلاح اول متفاوت بود.
امروزه هم این اصطلاح متأخر رایج است، یعنی وقتی گفته میشود فقه، کلام یا اخلاق همین اصطلاح دوم مدنظر است. بنابراین طبق این اصطلاحی که رایج است فقه دانشی است که میتوان با آن احکام عملی را از منابع خودش که کتاب، سنت، عقل و اجماع است، استنباط کرد.
* جایگاه فقه در دیگر ادیان ابراهیمی چیست؟
** مشابه این دو اصطلاح قبل از اسلام، در مسیحیت و یهودیت وجود داشته که تحت عنوان تئولوژی و آپولوژی مطرح میشد، تئولوژی در معنای اولیهاش به معنای دانشی بود که معارف آسمانی را که در متون مقدس وجود داشت بیان میکرد. آپولوژی هم که دانش دفاع و مدافعگری بود.
* فقه حکومتی به چه معناست و به چه مسائلی میپردازد؟
** فقه حکومتی همان فقه اجتماعی است، یعنی وقتی که اجتماع در اختیار ماست میتوانیم و باید فقه اجتماعی (دستوراتی که به جامعه بر میگردد) را اجرا کنیم. زمانی که حکومت در اختیار ما نیست و حکومت اسلامی برپا نشده مثل زمان قبل از انقلاب اسلامی که حکومت پهلوی و طاغوتی مستقر بود، آنجا ما نمیتوانستیم قوانین اجتماعی مثلا حدود و دیات یا کلا قوانین اقتصادی اسلام را اجرا کنیم، مثلا در اقتصاد اسلامی ربا وجود ندارد اینها که اجرا نمیشد. بنابراین فقه حکومتی همان فقه اجتماعی است؛ یعنی وقتی حکومت در اختیار فقیه قرار میگیرد آن وقت دیگر فقه ما فقط فقه فردی نیست یعنی اموری که باید در جامعه اجرا شود و حاکم میتواند انجام دهد مربوط به فقه خواهد بود.
وقتی حکومت در اختیار ما نیست ما فقط میتوانیم تکلیف مردم را در نماز و روزه و حج و... مشخص کنیم، دیگر نمیتوان گفت که بانکها باید چگونه باشند، دیگر نمیتوان گفت که قوه قضاییه باید چه کارهایی انجام دهد، چون مناسبات اجتماعی و سیاسی در اختیار ما نیست. بنابراین بخش اعظم فقه ما در واقع فقه حکومتی است؛ کلا مباحث معاملات که بسیاری از آنها به عرصه اجتماع مربوط است مانند مباحث اقتصادی، حدود و دیات، قضایی و... در عرصه اجتماع معنا پیدا میکند، لذا حضرت امام خمینی(ره) میفرمودند: «حکومت، فلسفه عملی فقه است»، یعنی منظور از فقه، فقه اجتماعی است یعنی اگر حکومت نباشد فقه اجتماعی که بخش اعظمی از فقه ماست، اجرا نمیشود، حکومت برای این است که فقه اجتماعی اجرا شود.
وقتی جوامع پیچیدهتر میشود عناوینی ظهور میکند و موضوعاتی به وجود میآید که این موضوعات و عناوین عینا در 1000 سال پیش نبوده و عناوین دیگری در آن زمان در موضوعات اقتصادی، قضایی و... وجود داشت، مثلا بخشهای اقتصادی مانند بیمه و بانک تا چند دهه پیش وجود نداشته است و عناوین و موضوعات مختلفی در اثر پیچیده شدن مناسبات و رشد جوامع به وجود آمد، در این زمان فقیه باید براساس قواعد کلی وظیفه مردم را در مورد این عناوین جدید استنباط کند، این تغییرات، اختصاصی به مباحث اجتماعی ندارد و در مباحث فردی هم این دگرگونی و تغییرات و ظهور مسائل جدید وجود دارد؛ اصولا «اجتهاد» به خاطر تغییر و دگرگونی و ایجاد مسائل جدید معنا پیدا میکند اینکه شیعه در مقابل اهل سنت میگوید «اجتهاد» همیشه باید باشد و نباید اجتهاد را به چهار امام ابوحنیفه، مالک بن انس، احمد بن حنبل و شافعی محدود کرد به خاطر این است که مرتبا موضوعات جدید فردی و اجتماعی به وجود میآید و ما نیازمند اجتهاد هستیم.
* این استنباط چگونه و از چه طریق صورت میگیرد، معیار تشخیص درست و نادرست احکام استنباطی چیست؟
** ما به فقیه نیازمند هستیم تا در ارتباط با مسائل جدیدی که قبلا نبوده است به منابع مراجعه کرده و استنباط کند و اصولا کار فقیه همین است، اگر قرار بود همان احکام قدیمی باشد مشکل زیادی وجود نداشت، اصل بحث و قسمت اصلی فقه همان بحثهای جدید است که اصطلاحا به آن مسائل مستحدثه میگویند. مسائل مستحدثه یعنی مسائل جدید که قبلا نبوده است، والا بحثهای قبلی آنقدر اجتهاد شده که روشن است، این بخش است که پیچیده است. ائمه(ع) میفرمودند که «علینا القاء الاصول و علیکم تفریع» یعنی ما کلیات و اصول را میگوییم شما در زمانهای آینده براساس مسائل جدیدی که پیش میآید از کلیات باید تعیین مصداق و فروع جدید را استنباط کنید که در واقع هنر اجتهاد در همین است. فرد باید چند دهه درس بخواند تا بتواند چنین کاری را انجام دهد، این تواناییای است که شخص میتواند به واسطه آن براساس قواعد کلی نسبت به مسائل جدید اظهار نظر کند و فتوا دهد.
* اگر بخواهیم فقه شیعه را با فقه دیگر فرق اسلامی یا حتی دیگر ادیان مقایسه کنیم، وجوه ممیزه فقه شیعه کجاست؟
** جایگاه فقه شیعه از چند جهت برجسته است، یکی اینکه اشاره شد فقه شیعه در واقع اجتهاد را استمرار داده است، هیچ وقت کسی را مشخص نکرده است که بگوید تنها باید از او تقلید کنیم. علما گفتهاند که باید از مجتهد زنده تقلید کرد، حتی اگر کسی میخواهد از مجتهد مرحوم تقلید کند، تنها با فتوای مجتهد زنده میتواند بر تقلید خود باقی بماند برای اینکه اجتهاد استمرار پیدا کند. این یک نکته اساسی در فقه شیعه است که ما افرادی را در نظر نگرفتیم که بگوییم بعد از این افراد کسی حق ندارد اجتهاد کند و همه از این فرد تقلید کنند، همیشه این اجتهاد ما پویاست و استمرار و ادامه دارد و در حال تازه و تازهتر شدن است.
بخشهایی از اهل سنت مانند حنفیها به قیاس و استحسان و... مراجعه میکنند، چرا؟ چون میبینند منابع نقلی به اندازه کافی در دست نیست و بنابراین مجبورند که از روشهای غیر قطعی عقلی استفاده کنند! ما هم عقل را قبول داریم، اما آن اصول قطعی عقل را. اما آنها از مسائل غیرقطعی مانند قیاس و استحسان استفاده میکنند و چون روایات به اندازه کافی ندارند، روایاتی که آن اصول کلی را بیان کرده باشد، لذا اینها مجبور میشوند یا همیشه احتیاط کنند یا اینکه به موارد غیرقطعی، غیرمعتبر و غیرمستدل مراجعه کنند که نه تأیید نقلی دارد و نه تأیید عقلی. همچنین در روایات شیعی آمده که قیاس مردود است.
اهل سنت بعد از پیامبر اسلام(ص) متوقف شدند، ولی پیامبر(ص) موفق نشد همه مطالب را به عموم مردم بگویند، بخشی را بیان کرد و بخشی از آنها را ائمه(ع) بیان کردند. این اصول به ما اجازه میدهد که بتوانیم اجتهاد کنیم بدون اینکه نیاز داشته باشیم به سراغ دلایل غیرمعتبر و ضعیف برویم.این دو ویژگی یعنی داشتن اصولی که به فقیه کمک میکند که توسط ائمه بیان شده در استنباط مسائل جدید و دوم اینکه در اجتهاد را نبستن و استمرار اجتهاد و پویایی اجتهاد، دو برجستگی فقه شیعه نسبت به فقه اهل سنت است.
* پویایی بودن و سنتی بودن فقه شیعه چگونه باهم سازگار میشوند؟
** از یک طرف فقه ما پویاست و از طرف دیگر سنتی است، از یک طرف سنتی است چون بر اصولی مبتنی است که ما از قرآن و روایات گرفتیم که در روایات اهل بیت(ع) هست و در کتب اهل سنت نیست. بنابراین فقه ما سنتی است. فقه ما پویاست، چون براساس آن اصول و مبانی میتواند در مسائل جدید روز به روز اجتهاد کند و مشکلات را حل کند. بنابراین درباره آن نزاعی که اوایل انقلاب اسلامی وجود داشت که فقه ما سنتی است یا پویا باید گفت که در واقع فقه ما هم پویا و هم سنتی است، سنتی است چون مبتنی بر اصول است و پویاست چون آن اصول به ما اجازه میدهد که در مسائل جدید اظهارنظر کنیم. یعنی اصول بسته نیست، اصول حالتی دارد که اجازه پویایی میدهد و این توان را به مجتهد میدهد که بتواند در مسائل جدید استنباط کند و با زحمت و تلاش علمی و مبتنی بر اصول قطعی این مسائل جدید را استنباط کند.
* برخی فقه را ناظر به مسائل فردی و عبادی میدانند، اما برخی فقها مانند حضرت امام(ره) فقه را گسترش دادند و وارد مسائل اجتماعی، سیاسی و بینالمللی شدند. در تاریخ فقه ما کدام فقها بودند که فقه را گسترش دادند و توانستند کارهای عمدهای در این زمینه انجام دهند؟
** برخی از احکام اسلام، احکام اجتماعی و حکومتی است مانند حدود و دیات، با وجود اینکه حکومت در دست فقها نبود، اما همه فقهای ما این مباحث را مطرح کردند. در گذشته مثلا عالمی بود که در یک روستایی حضور داشت و مردم آنجا حرف او را میپذیرفتند. قبل از انقلاب اسلامی اگرچه حکومت مانع میشد و نمیگذاشت ولی چون عالمی در روستا، شهر یا منطقهای نفوذ داشت باوجود اینکه حکومت در اختیار فقها نبود، اینها به اندازه توان و نفوذ و سلطهای که داشتند احکام حکومتی را اجرا کردند، لذا بخش حکومتی در فقه ما وجود دارد منتها حداقلی است، یعنی در واقع چون هیچ وقت غیر از زمان کوتاهی که آلبویه حکومت داشتند، حکومت در اختیار شیعه نبود، اوج فقه و کلام و علوم اسلامی ما در همین دوران است افرادی مانند شیخ صدوق، شیخ مفید و سیدمرتضی تا شیخ طوسی همه متعلق به این دوران هستند، در این عصر، با اینکه حکومت بنی عباس وجود داشت، اما با نفوذی که آل بویه داشتند اقدامات مهمی صورت گرفت.
در حکومت صفویه هم پادشاهان صفوی تا اندازهای به نظر فقها توجه میکردند، در بقیه زمانها حکومت در اختیار علمای شیعه نبود، در این دو زمان هم حکومت در اختیار علمای شیعه نبود، به صورت محدود و تا اندازهای قدرت در اختیار شیعه بود، لذا با این که در فقه ما مسائل اجتماعی وجود دارد، ولی حداقلی است. بعد از انقلاب اسلامی به صورت کامل و صد درصد وارد حکومت شدیم، البته با وجود فشارهای جهانی و محدودیتها و محاصرههایی که از سراسر دنیا وجود دارد، قدرت و توان نظام را محدود کرد، یعنی ما اکنون در شرایط جهانی نمیتوانیم هر کاری انجام دهیم یعنی دشمنان نمیگذارند. ولی با وجود این میتوان گفت که این دوران خیلی متفاوت از زمانهای قبل بوده است و حکومت در اختیار شیعه قرار دارد. بنابراین لازم و ضروری است از این به بعد فقها به فقه حکومتی به صورت حداکثری نگاه کنند نه حداقلی.
اکنون زمانه و شرایط فرق میکند مثل گذشته نیست که یک مجتهد در یک شهر قدرت داشته باشد، بلکه اکنون یک کشور در اختیار ماست. رهبر معظم انقلاب اخیرا فرمودند: من از فقه حکومتی در حوزه راضی نیستم باید چندین درس راجع به ولایت فقیه در حوزه وجود داشته باشد، در حالی که چنین نیست؛ ممکن است یکی، دو نفر این درس را در حوزه تدریس کنند، اما لازم است که چند درس مهم در حوزه وجود داشته باشد.
اکنون هم وقتی نگاه میکنیم حجم بیشتر مطالب فقه ما همان فقه فردی و عبادی مانند صلاه، طهارت و... است و هنوز این مباحث غلبه دارد، البته حرکت به سمت فقهحکومتی و بیشتر شدن وجود دارد، اما کافی نیست.
سال گذشته آیتالله نوری همدانی در مراسم افتتاحیه سال تحصیلی حوزه به نظرم فقه را به 10 قسمت تقسیم کردند و گفتند که فقه ما فقط فقه فردی نیست، بلکه فقه اجتماعی، سیاسی، اعتقادی، قضایی و... وجود دارد. ایشان تاکید کردند که حوزه تنها در چند بخش از فقه دارد فعالیت میکند و لازم است که ما در همه بخشها و قسمتها فعالیت داشته باشیم؛ بخصوص در بخشهایی که به حکومت مربوط است مانند فقه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و جامعهشناختی و...، اینها قسمتهایی است که در فقه ما وجود دارد منتها لاغر است و باید فربه شود، لذا طبیعی است چون حکومت شیعه قبلا حداقلی بود، لذا فقه حکومتی ما هم حداقلی است نه اینکه وجود نداشته باشد؛ وجود دارد و در مباحث مختلف اقتصادی، سیاسی، قضایی و... فقه دارای نظر است اینها مباحث فقه حکومتی است بدون حکومت اسلامی که نمیتوان این فقه را اجرا کرد، ولی اینها کمرنگ است که باید پررنگ شود.
بحث ولایت فقیه در فقه ما وجود دارد و برخی از فقهای بزرگ هم گفتند کسی که ولایت فقیه را قبول نداشته باشد بویی از فقه نبرده است. فقیهی مانند صاحب جواهر این مطلب را بیان میکند که در راس همه فقهاست، وقتی میگویند فقه سنتی یعنی فقه جواهری. اینگونه مباحث وجود دارد، ولی چون حکومت در اختیار صاحب جواهر نبوده نتوانسته این موضوعات را خیلی بسط دهد و مساله اصلی فقه فردی بوده است، بنابراین فقه حکومتی را به صورت مختصر بحث کردند، اما اکنون باید به این مسائل بیشتر پرداخته شود و وزن بحثهای اجتماعی و سیاسی و حکومتی را بیشتر کنیم که متاسفانه کارهای صورت گرفته کافی نیست و به اندازه کافی انجام نشده است.
* آیا در این مسیر، دانشگاه هم میتواند نقشی ایفا کند؟
** در بحث کلی باید کار حوزوی ـ دانشگاهی انجام شود؛ بخشی از کار به دست حوزه است و حوزه باید همان فقه حکومتی را در ابعاد مختلف ترسیم کند و در اقتصاد، اجتماعیات و مباحث قضایی و بحثهای سیاسی و... وارد شود، اکنون علم سیاسی در دانشگاهها تدریس میشود از غرب ترجمه شده است و نظرات غربی است، هنوز ولایت فقیه وارد عرصه علم سیاست ما نشده است؛ یک بخش از کار را باید حوزه انجام دهد که این مباحث را از نظر فقهی منقح کند و این کار هم با تدریس یک یا دو درس و در مدتیک سال و 2 سال امکانپذیر نیست، بلکه دهها سال زمان لازم دارد و باید کارهای مختلفی انجام شود.
بخش دیگر این است که فقه سیاسی (مهمترین قسمت فقه حکومتی فقه سیاسی است) بعد از این مدت باید وارد دانشگاه شود و به نظریههای علم سیاست تبدیل شود.
فقه سیاسی باید به علم سیاسی تبدیل شود. این کار را باید دانشگاه انجام دهد. حوزه باید فقه سیاست را آماده کند، دانشگاه هم باید علم سیاست را تدوین کند، علمسیاست غیر از فقه سیاست و مکتب سیاسی و فقهی است مثل فقه فردی و علم حقوق (مباحث حقوق خصوصی) یا حقوق جزایی نسبت به فقه جزایی ما. اول باید فقه جزایی را استنباط کرد و براساس آن دانش حقوق که مربوط به دانشگاه است ماده و تبصره و قانون درست میکند. در دانش اقتصاد، سیاست، جامعهشناسی، روانشناسی و فلسفه و کلام هم باید این کار انجام شود، یعنی از یک طرف ما فقه و استنباط لازم داریم و از طرف دیگر باید این آموزهها را به زبان علمی و دانشگاهی درآوریم. علم حقوق را به زبان تبصره، ماده و قانون درآوردن کاری است که دانشگاه باید انجام دهد.
* برگزاری کرسیهای نظریهپردازی و آزاداندیشی چه تاثیری در اجرای بهتر و سریعتر این امر دارد؟
** وقتی فقیهی استنباطی میکند باید در کرسیهای آزاداندیشی و نظریهپردازی نظر خود و دلایل خود را بیان کند یا یک استاد دانشگاه و محقق میآید، براساس آموزههای اسلامی یک نظریه در علم سیاست میدهد، اینجا باید کرسی نظریهپردازی و آزاداندیشی برگزار شود تا این شخص اعلام کند که من به چنین نظریهای رسیدم و باید اجازه داد تا نظریه او نقد علمی شود و در یک محیط علمی و بدون جنجال این کار انجام شود تا این کار به نتیجه برسد. همانطور که عرض کردم هم باید فقه سیاسی داشته باشیم و هم علم سیاسی. علم سیاسی اسلامی بدون فقه سیاسی به دست نمیآید، فقه سیاسی هم به تنهایی فایدهای ندارد، فقه باید به علم تبدیل شود و وارد دانشگاهها شود و از طریق دانشگاهها وارد بدنه اجرایی شود. به جای اینکه بگویند رابطه دانشگاه و صنعت، باید گفت رابطه دانشگاه و عمل. دانشگاه باید اصول و مبانی را از حوزه بگیرد و به نظریات علمی تبدیل کند و نظریات علمی به بدنه اجرایی در عرصههای مختلف رسوخ داده شود.
* پردیس قم دانشگاه تهران هم به دلیل اینکه در قم واقع است و دسترسی استادان و کارشناسان را راحتتر کرده است و هم اینکه خودتان به عنوان ریاست این پردیس، حوزوی هستید میتواند ارتباط بهتری با حوزه داشته باشد. در این دانشگاه چه کارهایی تاکنون در ارتباط با موضوع مورد بحث صورت گرفته است؟
** لازم است برای دانشگاهها ماموریت تعریف شود، پردیس قم دانشگاه تهران از یک طرف وابسته به دانشگاه تهران به عنوان دانشگاه مادر و قدیمیترین و معتبرترین دانشگاه است و از طرف دیگر با حوزه ارتباط دارد و اکثر استادان آن هم دارای دکتری هستند و هم در حوزه تحصیل کردند، لذا یک فرصت طلایی در این ارتباط است. ابتدا ما باید این مرکز را رشد دهیم، اکنون ما میتوانیم رشتههای متعددی مثل رشته اقتصاد، بانکداری اسلامی، جامعهشناسی اسلامی را راهاندازی کنیم و استادان حوزوی و دانشگاهی را به این مکان بیاوریم اما به ما اجازه داده نمیشود.
با وجود انجمنهای علمی حوزوی که حدود 40 نفر دکتر و مجتهد در هر رشته وجود دارد که در هیچ جای دنیا چنین موقعیتی وجود ندارد، ما میتوانیم اینها را جذب و رشتههای جدید اسلامی را تعریف کنیم و با همکاری انجمنهای علمی حوزه این کار را تحقق بخشیم، منتها وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و دولت باید این ماموریت را به ما بدهند، نه اینکه ما تقاضا بدهیم و آنها مخالفت کنند. ما پیشنهاد میدهیم اما قبول نمیشود، در واقع ما مجری هستیم و باید به ما اجازه کار داده شود ما به دانشگاه تهران، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و مسوولان اعلام کردیم، ما آمادهایم که حوزویان دانشگاهی (کسانی که دکترای دانشگاهی دارند و مجتهد هم هستند) را به دانشگاه دعوت کنیم و در مورد رشتههایی که مد نظر هست، چند رشته اساسی که اصل هستند مانند اقتصاد، جامعهشناسی، روانشناسی و سیاست را راهاندازی کنیم. ما این رشتهها و اساتید را نداریم، این رشتهها را راهاندازی و این استادان را جذب کنیم و از ابتدا هم افرادی را بیاوریم که هم در حوزه مجتهد باشند و هم دکترای دانشگاهی داشته باشند.