* همانگونه که مستحضر هستید چندی است متعاقبنامه تعدادی از دانشآموختگان حوزه و دانشگاه به محضر مقام معظم رهبری و پاسخ معظمله مقوله جنبش نرمافزاری در محافل حوزوی و دانشگاهی مطرح است.
پرداختن به این مهم در دهه سوم انقلاب اسلامی یکی از اولویتهای اساسی است. برای شکلگیری آغاز بحث به عنوان مقدمه تعریف و تلقی خود را از جنبش نرمافزاری بیان بفرمایید؟
** شاید این واژه یک واژه تازهای باشد که به نام «جنبش نرمافزاری» مطرح شده است. با توجه به این موضوع استفاده از رایانه و پیشرفتهای تکنولوژیک از همین جنس، این واژه را در ذهن تداعی میکند، اما هنگامی که به ذات و جنس واژه نگریسته میشود و در جنسیت سخن تامل شود، باید اذعان کرد که جنبش نرمافزاری دارای سابقهای به قدمت تفکر است و از زمانی که انسان به علم حضوری و تفکر پی برد و خود را تایید نمود چون میاندیشید و افکار خود را قاعدهمند و قانونمند نموده توانسته به این جنبش برسد، شاید بتوانیم این ادعا را داشته باشیم از زمانی که اساس منطق در خردورزی انسان پذیرفته، او ملتزم به آن گشته، این جنبش پایهگذاری شده است.
با توجه به توسعه فکری و پیشرفتهای ذهنی انسان، در هر مرحلهای نسبت به مرحله پیشین شاهد نهضت و پیشرفتی بودهایم اگر امروز مقولهای را به نام جنبش نرمافزاری مطرح میکنیم میتوانیم از خردورزی و به کار گرفتن تفکر و ذهن یاد کنیم، به عبارت دیگر شرایط زمانی ما درخواستها و اقتضائاتی را برای تعمق و اندیشیدن برای ما الزام کرده است تا پاسخگویی به این الزامات ما را متناسب با فضای جنبش نرمافزاری نماید و در نهایت بهره گرفتن از ابزاری که در دسترس انسان امروز است، میباشد اگر ما بخواهیم پلههایی را با سرعت و خیزش و جهش بلندتر طی کنیم، نیازمند خردورزی مجدد هستیم.
* تلقی بنده از تعریف حضرتعالی پیرامون جنبش نرمافزاری عبارت است از به کارگیری نیروی خردورزی انسان به مفهوم یک ابزار در حد اعلی و حداکثر ممکن چون بشمولیت تعریف را از خلقت انسان آغاز فرمودید. سیر خردورزی را در یک بررسی گذشتهنگر و فراز و نشیبهای آن چگونه تبیین میفرمایید؟
** ما با کتابهایی که در دست داریم و یا از گزارش مورخان که از تاریخ تطور و تدبر انسانی خبر دادهاند مجالی را مییابیم که در گذشته انسان به صورت بسیط میاندیشیده یعنی از یک مقدمات معلومی شروع میکرده تا مجهول را کشف نماید یافتن همین مجهول شیرین بوده است. به مرور قضایا برای انسان پیچیدهتر و مقدماتش عریض و طویل شد در آنجا باز یک نوع التذاذ ذهنی ایجاد شد و به ورزیدگی رسید که بتواند قضایای پیچیدهتر را حل نماید. در عرصه ریاضیات زمانی با اتحاد شکل اول و دوم مواجه هستید و زمانی شما با اتحاد چند وجه یا از نوع پنجم مواجه هستید پس مشخص است که این اتحادها پله پله بالا رفته و توانستهاند توانها را حل نمایند.
این تطور فکری اتفاق افتاد و به نظر میرسد در تفسیر دگرگون این تعبیر مناسبترین باشد انسان در همین مرحله با یک نوع تناقضگویی و فساد در شکل و صورت تامین قضایای منطقی یا محتوای آنها رسید و به چالش فراخوانده شد آنجا که ظاهر قضایا باطل بود محتوا درست بود و انسان در تردید ماند که چرا با محتوای درست پاسخ اشتباه گرفتهام، اما قضایا شکل نامطلوبی داشته که به عقل و خردی احتیاج داشته یا به تعبیری ضعیفاندیش قصد داشته بگوید محتوا درست و شکل نادرست است، مانند مثالی که منطقیون از آن یاد میکنند که مواد اولیه درست اما طباخی درست نیست.
غذای حاصل شده سوخته و فاسد است، زمانی سفرهآرایی درست و زیبا اما محتوا فاسد است مانند آدمهایی که در بدو امور ظاهر او را لذتآفرین میبینند، اما بعد از استشمام بوی نامطبوع احساس مسمومیت و ناخوشایندی میکنند این هم گونهای از فکر انسان بوده که در برابر یک چالش به جنبش خوانده شده که حتما میبایست قاعده و قانون بیاموزد در کنار آموختن قاعده و قانون انسان وادار شده که دست افتاده حالها را گرفته، به ابناء بشر خدمت کرده، که آنها دچار مغالطه در معنا و ظاهر نشوند، یا خود وجدان علمی بیابند که نسبت به دیگران مغالطه روا ندارند یا در دام مغالطهکاران نیفتند.
شاید اولین جنبش را در یونان با ظهور فیلسوفان شاهد باشیم، در برابر سوفسطاییان قد علم کرده، دارای یک چنین نرمافزاری فکری بودند و با خردورزیی مفاهیم را توسعه دادند. انواع و اشکال مختلف از ریاضیات محض که در عرصه طبیعیات ظهور یافته است و عرصههایی را هم تسخیر نمود.
در آنجا طبیعت به مدد ریاضیات آمده و در پناه ریاضیات، طبیعیات دارای انسجام شده گامی درخور طبیعیات علاوه بر جنبش و حرکت درون ماده، موضوع حیات مطرح شده است و متفکران را به حیات و زیستمند بودن موجودات متوجه ساخته است میتوان اینها را نوعی جنبش خواند مانند اینکه شما یک بار فیزیک سنگ را مشاهده میکنید سپس با خردورزی متوجه درون سنگ شده و پی میبرید که جمادات دارای جنبش، فعل و انفعال هستند.
دارای قواعد و روابط حیاتی هستند و برای آن نوعی حیات قائل میشویم پس کمکم انسان قاعدهمندی را در حیات حیوانی هم میبیند علیالخصوص در حیات انسان، علوم دیگری را مانند علوم اجتماعی، جامعهشناسی در طی سیر تاریخ خود بروز میکنند که اینها هم نوعی جنبش است هرچند که شاید ما نام آنها را چنین نرمافزاری نگذاریم هرچند که چنین ذهنی است و به تعبیر مطلوبتر به قول شیخ شهاب سهروردی که میفرماید اینها تلاشها و مساعدتهای فکر و ذهن با هم هستند که بر زبان جاری میشوند.
امروزه اگر شما فلسفه زبان و فکر را در آثار غربی ببینید، این دو واژه در تلویحات در کلام شیخ آمده که همه این موارد تلاش و مساعی فکر و ذهن میباشد که بر زبان جاری میشود در یک نوع تعامل فکری، در روزگار اخیر ما اگر به شناسنامه فکر نگاه کنیم دارای خانواده پرجمعیت و نژادهای پرورش یافتهای که برخی از آنها نارس و برخی دارای حیات و صفحهای از جغرافیای فکر را اشغال کردهاند تا امروز که نوع اندیشهها را اگر بخواهیم در یک تقسیمبندی کلی بنگریم اندیشههای علمی به معنای «ساینس» را میبینیم نوعی اندیشهوری در حوزه دانش به معنای «نالج» و در حال حاضر پس از ظهور کامپیوتر که دادهپردازیهای ضعیف اتفاق میافتد، امروز روزگار اطلاعات شده و به تعبیر صاحبنظران حلقه وین که مدتی است دانش به معنای ساینس و نالج تولید نمیشود، آنچه امروز جان را تسخیر کرده ریزپردازیهای اطلاعاتی است که با هم ترکیب شده و مولودهای جدیدی را حاصل میکنند، این مطلب نقطه عزیمت ماست که باید بپرسیم آیا ما باید به این ریزپردازیها تن بدهیم که معلومات قبلی را به همدیگر عرضه و ترکیب و تالیف کنیم تا از آن چیزی حاصل کنیم.
آیا مطلوب انسان همین است که دنیا همیشه در یک نوع جهش، حرکت، دگرگونی و تغییر و تحول از این مجموعه باشد یا اینکه ما میبایست به دنبال تولید فکر مجدد باشیم؟ صاحبنظران بر سر این بحث اختلاف دارند برخی که در عرصه رایانه فعالیت میکنند معتقد هستند که دیگر تولید علم و دانش معنایی ندارد شما نمیتوانید دانشهای مادر را تولید کنید الان فصل تولید شاخ و برگهاست پس نمیتوانید تنه دانش را تولید کنید.
نکته زیبا در کلام رهبری که جامعه علمی ما به غفلت از کنار آن گذشت بحث نواندیشی علمی بود ایشان در کنار شعار انحرافی نواندیشی دینی، نواندیشی علمی را مطرح کردند، این نواندیشی علمی با نوآوری علمی متفاوت است نوآوری علمی همان شاخ و برگ کشف مطالب و اختراعات جدید است. به تعبیری از این مجموعه استفادههای گوناگون بردن اما نواندیشی علمی یعنی اینکه پایهها و تنههای یک علم جدید را احداث کردن و از یک زاویه و یک جمالبینی دیگر علم را تحلیل کردن.
بنده سابقه مطلب نواندیش علمی را که مقام معظم رهبری مطرح کردند دریافتیم که نزدیک سه دهه است که گروهی در دانشگاه جورجیا گوهری فیزیک قدسی را مطرح میکنند که نه فیزیک نیوتنی است و نه فیزیک کوانتمی، بلکه فیزیک از نگاه الهیات مطرح میشود که نواندیش دینی است که مبانی را به هم ریخته و شاخهها و تنهها را وصل میکند بنده فکر میکنم در پیشینه تطورات فکری جنبش نرمافزاری در این راستا معنایی برای خود پیدا کند.
* جنابعالی به بحث مهم نواندیشی علمی اشاره فرمودید. لطفا بفرمایید سازوکار اندیشه علمی امروز جهان دارای چه مشکلی است که ما نیازمند نواندیش علمی هستیم؟ به عبارتی اندیشه علمی معاصر دارای کدام چالشهاست که ضرورتهای تاسیس علم نوین را مقام معظم رهبری به حوزهها و دانشگاهها پیشنهاد کردند؟
** اجازه بدهید بنده اعتراف تلخی را از یک نویسنده مغربزمینی بازگو نمایم تیاسالیوت صاحبنظر عرصه فرهنگی است. مضمون یکی از اشعار او این است که علم امروز بیش از آنکه به من آرامش بدهد به من اضطراب داده است بیایید لحظهها را در آرامش بگذرانیم.
این علم نیست بلکه بمباران اطلاعات است و انسان نمیداند کدامیک موجب کمال، یا مضار او میشود ما امروز با انبوه اطلاعات مواجهیم مگر چهقدر میتوانیم آنها را انتخاب و یا عمر انسان کفاف انتخاب کدام یک را داراست که با تجربه، آزمون و خطا آن را بیازماید؟ عمر انسان از دست میرود چرا؟ چون اینها به معنای آرامش دهنده نبوده است. مشکلی که در توسعه علمی امروز مشاهده میشود، اضطراب آن است. انسان خود را در لابهلای اطلاعات خود گم کرده است.
سؤال این است چرا؟ مگر خواندن سواد را افزایش نمیدهد بله اما نقض از کجاست، نقض این است که این خواندن بدون تعمق است.
علم و دانش امروز پرخوانی و پردانستن را رواج داده است اما این دانستن که به عرصه فکر ظهور کند و مخلوق جدیدی در وجود ما بیافریند وجود ندارد شاید در پنجاه سال قبل ما از تنوع غذایی برخوردار نبودیم. نان جو سبوسدار میخوردیم که از لحاظ غذایی کامل بود جهت انرژی امروز مشکلات و... داریم که هیچکدام تغذیه درست نیست. امروزه حوزه فکری نیز اینگونه شده یعنی ما تنقلات فکری بیشتر داریم تا تغذیه فکری، امروز همه با دانش بازی میکنند، از سر تفنن پی دانش میروند.
در عالمان متعهد ماجراجویی علمی هم افزایش یافته است. در عرصه علوم ژنتیک نه به جهت دانش، به جهت ماجراجویی دنبال چیزی میروند که فردا مجددا هیتلری خلق شود. در حال حاضر هنرهایی که با تکنولوژی کامپیوتری تولید میشوند که در برابر شما مناظر وحشتناک را ایجاد میکنند که اضطرابآفرین است از طریق کامپیوتر، زندگی را مختل و حساب مالی را دستبرد میزنند. به کیان خانواده هجوم برده سیستم امنیتی را مختل مینمایند.
همه اینها بر مبنای دانشافزایی به معنای اطلاعات ساخته شده است لذا میبینم افرادی که کاخهای علمی خود را بر بالای قلههای آتشفشان استوار کرده، با یک گدازه از هم خواهد پاشید پس سعی میکند اینها را به مکانی منتقل کند که زمین مطمئنی برای آن یافت شود، این حوزه قدسی علم زمین مطمئن است و افرادی که خود را متعهد به انسانیت میدانند دعوت به نواندیشی علمی و نه نوآوری علمی دعوت میکنند.
* بحث اضطراب و آرامش محصول یک فرآیند است، یعنی علم جدید با توجه به پیشرفتهایش باعث اضطراب و ناآرامی است که به وجود انسان مستولی شده است. چرا علم باعث اضطراب و گمگشتگی شده است؟ چرا علم جنبه تنقلات فکری و دچار بازیچههای انسانی و ماجراجویی شده است؟
** علم فینفسه مطلوب بوده و هست و انسان با دانستن احساس قدرت میکرده است در آموزههای دینی این معنا به وجود آمده که کرامتآفرین است و هم تجارت بشری این ممیز را قایل شدهاند که انسان دانا نسبت به انسان جاهل ارجح است این انسان دارای ترکیب در سرشت مادی و الوهی و آسمانی است.
انسان در بین قوای حیوانی و رحمانی در حال شدن است. جریان علم خاکی تقویت بعد حیوانی اوست جریان علم لاهوتی بعد الهی او را تقویت میکند در سدههای اخیر از زمانی که علم جدید بر پایه نوعی انسانمحوری حاکم شد که انسان باور کند خدا خود اوست.
در میان اندیشمندان فرانکفورت شخصی مانند «فوران» حتی اگر بحث عشق، دوست داشتن را مطرح میکند جنبههای خاکی اوست یعنی انسان تنها متعالی نیست متعادل هم نیست یعنی بین آسمانی و زمین هم نتوانست تعادل را حفظ کند که کفهها را به نفع هم نگرداند یعنی هر چهقدر انسان از قدیمیت خود جدا میشود، به این سوی پهنای زمین سنگینی میکند، اضطرابش افزون میشود، فلسفه نبوت، با آمدن و لزوم بعثت این است که این عالم، عالم بهرهکش است و چون انسانها در هم بهره میکشند.
منابع هم اندک است تزاحمها زیاد، لذا بر سر این منابع با هم نزاع میکنند این قسمت که زمینی شد، زمین محدودیت دارد و همین محدودیتها است که با حربه دانش قصد بهره بردن را دارد لذا دیگری که کمتر دانش دارد از خوف کم بهره بردن به رقابت در دانش میپردازند که بهرهگیری انسان از منابع طبیعی بیشتر شود یعنی این دانش برای توسعه فضا به همدیگر نیست بلکه برای توسعه به نفع کسی و به ضرر دیگری است. به این جهت علم اضطرابآور شده است. در حالی که اگر دانش آسمانی بود، فضای علم لایتناهی است.
* انسان چرا اقتدار زمینی وجه آسمانی خود را کنار گذاشته است؟ چرا انسان به این فکر افتاده که خود خدای زمین است و چرا انسانمحوری جای خدامحوری را گرفته است؟
** با توجه به جوانب مختلف چگونه انسان اینگونه شده؟ چرا انسان آسمانی زمینی شد؟
چرا ما دوزخیان روی زمین شدیم در حالی که میتوانستیم فردوسنشینان آسمان باشیم؟ هنگامی که از بهشت نعمت الهی به زمین افتادیم و در مدار زمین گرفتار شدیم هبوط کرده، برخی دشمن دیگری شدیم خدای متعال در این هبوط تاریخی نجات و سعادت ما را تبعیت و هدایت از من است. اگر از دین هدایت تبعیت کنید رستگارید اما اگر تبعیت نکنید گمراه میشوید.
ما یک هبوط اینگونه کردیم و زمینی شدیم. اما این زمینی با تبعیت خداوند میتوانست آسمانی شود، اگر تبعیت نکنی دشمن میشوی! درست است متاع الهی دارای متاع بهرهگیری است.
نکته دوم اینکه اگر ما تبعیت از هدایت نکنیم مخصوصا در اروپا و مغربزمین کسانی که ادعای نمایندگی خدایی میکردند، خدایی زندگی نکردند این هم باعث شد انسان که چشمش به دروازههای آسمانی دوخته بود که باعث نجات آنها شوند مشاهده کردند که اینها خود زمینی زندگی میکنند و شاید ماجرای همین مطلب را در بین ادبا و عارفان مانند حافظ داشته باشیم که گاهی اوقات از سر آسیبشناس تلنگرهایی زده که جامعه دینی را به نوا درآورد.
واعظان که جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
لذا آنهایی که باید رابط خلق با خالق میشدند خود خدایی کردند، لذا فردی مانند هگل این افراد را دیدهاند که میگویند برای افراد کلیسا خدا بودن جایز میباشد اما برای ما جایز نمیباشد؟ او خود را جانشین خدا میخواند و آنچه خود حکم میراند خدایی بود و به تعبیری نوعی حاکمیت «تئوکراتیک» در غرب اتفاق افتاد که این تئو جایش را به دئو میخواهد بدهد چون بنده فکر میکنم این مهم است و اگر جامعهای بخواهد دچار این مشکل شود باید از راه رفته دیگران حذر کند.
* آیا رویکرد مقام معظم رهبری از جنبش نرمافزاری به زمینی شدن بیشتر ما منتهی میشود؟ یا بیشتر به مسائل انقلاب و خدایی اهتمام دارد؟ لطفا تبیین بفرمایید که این نواندیش علمی که از مجرای آغازین که بر پایه یک پایانی مبتنی است چگونه آغاز و راهکارهایش را میتوان یافت؟
** زمانی بنده فکر میکردم این بحث که در دانشگاه امیرکبیر آغاز شد ما چگونه میتوانیم این را عملیاتی کنیم؟ به عنوان یک طلبه وظیفه من برای موثر بودن چیست؟ چند نکته به ذهنم رسید که ما باید این باور را تقویت و از مجرای صحیح آن به اطرافیان خود منتقل کنیم که جهان آغازی دارد نه این جهان از سر تصادف خلق شده نه منشا مادی دارد بلکه آغازش اوست و این باور را در خود تقویت کنیم که پایان جهان نیز به سوی اوست این سخن شاید سهل، ساده و حرف جدیدی به نظر نیاید، اما در فلسفههای جدید نگاهی کردم مشکل بسیاری از فلاسفه قرن جدید را در چگونگی تفسیر جهان دیدم «یاس پرس» در این زمینه مفصلا آغاز و انجام جهان را نوشته است ماتریالیستها بحث دیالکتیک تاریخی را که مطرح میکردند همین سخنان است.
کسانی که طرفدار جامعه باز و اندیشههای پوپری را مطرح میکنند دنبال تفسیر تاریخ هستند اما این افراد در تاریخ انسان را همهکاره و همه فن حریف خواندهاند، اما ما اعتقاد داریم اول و آخر تاریخ از اوست، نه اینکه یک حرکت دورانی باشد که از یک نقطه کور آغاز و به یک نقطه کور ختم شود.
بلکه یک حرکتی است که فعال است این باور میبایست در ما جاری شود یعنی اولین قدم در جنبش نرمافزاری این است که نواندیش علمی، جهان را عظمت دهد، عالم عالم کثرات است و ما باید بتوانیم این کثرات را به یک نقطه بازگردانیم زیباییها و کمالات و قدرتهای متعدد و شکوه متفاوت را مینگریم همه اینها به قول ما طلبهها اگر بازگشت به یک مبدا شد جهان با هم در یک ارتباط معنا مییابد و همه این اجزا یک نقطه را رصد کردند تلاش، فهم و اندیشه ما یک نقطه را رصد کرده و به آنها منتهی میشود، اولین قدم میبایست در حوزه فکر و باور اتفاق بیفتد.
* از اویی و به اویی جهان موضوع فلسفه است و این امر در فلسفه اسلامی وجود داشته یعنی ما از فلسفه ماهیت تا فلسفه صدرایی بحث از اویی و به اویی وجود داشته و کثرات عالم به وحدت رسیدهاند لکن ما شاهد جنبش نرمافزاری نبودهایم؟ علت آن چیست؟
** این مقایسه که ما شاهد جنبشی نبودهایم، بنده معتقد نیستم در حوزه فکر اسلامی ما در هر دوره که سه مکتب عظیم فلسفی را که یاد میکنیم هر کدام برای خود یک جنبش محسوب میشوند، فرض کنید بوعلی سینا در فلسفه یک فلسفه جدید گذاشته برخی از سر بیانصافی خاطرنشان میشوند که فلسفه مشاء ابنسینا یا فارابی فلسفه ارسطویی است.
بله از فلسفه ارسطویی و از سفره تفکر بشری تغذیه کرده اما نشخوار نکرده خود را با آن فربه نکرده است بلکه مایههای اندیشمندی ارزشمند به خود را دارد ابنسینا خود (شاید یک تعبیر نادرست باشد) غول فکری است در عظمت ابنسینا این بس است که روی دوش خود توانسته صدرا را تحمل نماید صدرا روی دوش ابنسینا ایستاده از این دیوار قد کشیده و به عالم خلقت مینگرد.
لذا ابنسینا یک جنبش ایجاد کرده پس در حکمت اشراق آموزههای مشایی را نادیده نگرفته است شیخ شهابالدین یقینا حکمت مشاء و افلاطونی را مشاهده کرده از آن طرف با توجه به سابقه حکمت خسروانی البته بنده شیخ اشراق را ریزهخوار فلسفه سفره قدیم ایران نمیدانم، متاسفانه برخی از متفکرین و متاخرین که میخواهند برای ایران اصالت قائل شوند و ایران را در برابر فلسفه یونان زنده کنند فلسفه یونان را به تعبیری فلسفه زرتشتی میدانند.
فلسفه خسروانی چیزی جدای از فلسفه آتشکدهای است خمیرمایهها و مباحث نور مطرح شده در اسلام را داراست، پس یک جهت و جنبش است، ملاصدرا با حکمت متقابل یک جنبش یا گام سوم را برداشته چون پرتو تابناک مدار روشن است افراد دیگر را در ذیل پرتو او نمیبینیم.
اما شما هیچگاه گمان نبرید که حاجی از اندیشمندان اخیر مغربزمین است یا مرحوم طباطبایی متوسط از اهل فلسفه بوده است خیر، در مقام اثبات اگر میدان مباحثه باشد میتوان ثابت کرد جناب طباطبایی از متاخرین فلاسفه در غرب مباحث را دقیقتر بدون دسترسی به آنها وارد شده است.
علامه از سابقه فکری مغربزمین بیخبر بوده حتی سیر حکمت در اروپای فروغی را هم ندیده بود پس نشان میدهد ایشان چقدر ابتکار داشته پس کم خوانده و زیاد فکر کرده، در میان فلاسفه اسلامی این جنبشها بوده است نکتهای که نباید فراموش کرد، ما اگر قائل شدیم به چنین چیزی و نمیبینیم باید مقایسه کنیم و بگوییم چه چیزی را با چه چیزی نمیبینیم، پیشرفتهای مادی را با این نهضت فکری نمیبینید چرا؟
چگونه ما، ما شدیم که نقاط اشتراک هم با ایشان شدیم؟ چرا حوزههای عملیاتی را تسخیر نکردیم و سر مباحث نظری ماندیم ابتدا از دوره صفویه به این سمت یک اقتدار و حاکمیت ملی که ارزشمند به علم باشد را نداریم دوره افشار جهانگشایی در مقطع محدود، دوره زندیه درگیریهای درونی دوره قاجاریه مشکل امتیاز دادنها و دوره پهلوی دوره سلطه بیگانه و اجنبی و تسلیم محض شدن بوده است.
شما پیشرفتهای علمی را مشاهده نمیکنید، چون حاکمیت به دنبال باز کردن عرصههای عملیاتی برای اندیشمندان نبودهاند دوران مهاجرت علما را داریم در حوزههای فکر دینی و مدرسه دینی بیشتر علما در مدرسه نجف هستند اگر نوعی جهش یا خیزش اتفاق افتاده در عرصه سیاست است که از آن سوی آمده است.
لذا مرحوم آخوند صاحب کفایه نسبت به مشروطیت موضع میگیرد، آقا سیدمحمد طباطبایییزدی نسبت به انحرافات موضع میگیرد و جلوی آن میایستد مرحوم شیخ فضلالله نوری را مشاهده میکنید که در برابر جریان انحرافی میایستد و از آن پیشتر مرحوم میرزا در برابر استعمار خارجی مبارزه میکند پس استعدادهایی که میبایست در مسیر سازندگی خرج و هزینه شود در مسیر انفصال خرج شده است ما یک نیروی خلاق مانند آقا سیدابوالقاسم کاشانی را در تاریخ اروپا نداریم در کلیسا، عضوهای این چنینی نداریم حتی الهیات آزادی و رهاییبخش که در آمریکا مطرح شده؛ کشیشهایشان مانند علمای ما نبودند.
استعدادها بیشتر در حوزه انفصال هستند و ایستادهاند تا جلوی هجمه را بگیرند. در میان علمای روشنفکر منورالفکر ما نیز آنها که ملی بودند بدبخت شدند تا در مقابل هجمه بایستند و در میدان عمل قرار نگرفتند دوم اینکه یکی از کارهایی که مستشرقین بر علیه ما کردند و ما فریب آنها را خوردیم، مغرور کردن ما به مباحث نظری است. مستشرقین را نظامیان غربی باید نامید.
شما ببینید بوروکلامان، ارنس یا نیکلسون حافظ را برای ما درنیاوردند بلکه ما را سرگرم کردند که صد نسخه حافظ دارید اما از حافظ چه میفهمید برای ما نگفتند، مقدمهای را ادوارد براون بر تذکره الشعرای دولت شاه سمرقندی نوشته را بخوانید ادوارد بران تاکید میکند که ایرانیان اهل گل و بلبل هستند و پس مساعی دولت ایران میبایست تلاش شود تا این نسخهها را درآورم و من هم برای ایرانیها این کار را کردم و من میخواهم بگویم که ایران را بشناسید یعنی ما و متفکرین ما را مغرور به این مساله نمودند یعنی ما در حوزه نظری از داشتهها برخوردار بودیم اما متاسفانه دیگری داشتههای ما را جمع کرد و به دو سه قیمت افزونتر به ما داده است.
بنده با یکی از مهمانان خارجی هفته وحدت اسلامی صحبت میکردم از ایشان پرسیدم تفاوت ما با شما در چیست؟ گفت شما بحث لاهوتی کردهاید و از آن پایین نیامدهاید غربیها آمدهاند و گفتهاند زندگی همین طرف را میچسبیم. یعنی این تعادل که بنده گفتم طرف ما هم از این نقطه به هم خورده در حالی که آموزه ما این بود که دنیا مزرعه آخرت بود کدام دنیا؟ دنیا و مزرعه ویران، بیآب، آفتاب، آفتابزده میتواند محصول خوبی بدهد؟
ما همیشه به معنای تطابق آن صحبت کردیم و آن را تشبیه دانستهایم یعنی این جامعه چه بکاریم آنجا درو میکنیم دلالت التزامی دانسته که مزرعه و میدان و دنیای ویران که عقب مانده و سفلهپرور باشد آنسو نیز دارای ارزش نیست ما چرا عقب ماندیم؟ علیرغم جهش در حوزههای فکری چرا اینگونه شدیم؟ ابتدا این که میدان عمل را به ما ندادند و با مردم ستیز داشتند آگاهی مردم را قبول نداشتند از آنسو غربیها دلمشغولیهای ما را چیز دیگری کردند.
* در یک فضای فرضی تمامی عوامل مانع کنار رفته، برطرف شود و دوران نوزایی شروع شود. با نیازمندیها و مبانی فلسفه چه کاری میتوانیم بکنیم؟ جنبش نرمافزاری در این فضای فرضی چگونه شکل مییابد؟
** هر کس که میخواهد پیشرفت کند میبایست شب زندهدار باشد و به اندازه تلاشها نتایج حاصل میشود ابتدا باید همه تلاش را آغاز کرده تقلید و تظاهر را کنار گذاشت و به یک نقطه توجه کنیم که قصد سربلندی داریم اگر این نقطه عزیمت تلقی شود به اعتبار بنده میبایست در همین مرحله شاخصهای کمی را مشخص نماییم. در عالم عدد و رقم وارد شویم از کجا آغاز و ختم به کجا شویم؟
میبایست یک برنامه کلان داشته باشیم که قدم به قدم حرکت کرده و به پیش رویم.
اگر بخواهیم این کار را انجام دهیم باید بگوییم سال 1400 کجاییم؟ شوخی با کسی نداریم که دولتی بیاید و بگوید من فلان برنامه را نوشتهام اولویت دیگر و... در حال حاضر مجمع تشخیص نظام ایجاد شده که سیاستهای کلی را تبیین میکند هنگامی که این مسئله ایجاد شد، دیگر با کسی شوخی نداریم که فکر و خواست گروه و حزبش را مطرح کند بلکه اینجا مصلحت موردنظر است، این نقطه عزیمت میبایست روشن شود بگوییم در عرصه اقتصاد، سیاست، فرهنگ بدین مرحله رسیده و جلو برویم پس جنبش نرمافزاری با نواندیشی ایجاد میشود نواندیشی یعنی اینکه جرات و جسارت داشتن در تردید مبانی، آیا آنچه گذشتگان گفتهاند درست گفتهاند؟
شاید اشتباه گفتهاند اگر فیزیک کوانتومی میگفت نیوتن هر چه گفته درست گفته حتی اتفاق میافتاد در هیات کپرنیکی میگفتند بطلمیوس گفته درست گفته، پس از آن مشاهده کردیم که قابل تفسیر است، پس نسل جوانی باید جرات داشته باشند که آیا میتوان در یک فضای دیگری اندیشید برخی از دوستان میگویند همه میتوانید فیلسوف باشید یکی اینکه تناقضگویی نکنید، دوم این که شعر نسرایید. فلسفه با شعر همخوانی ندارد پس میتوانید فیلسوف شوید، دانشگاه باید به این باور برسد که همه چیزی که گفتهاند صحیح نیست جرات و جسارت میطلبد پس از آن اینکه ما باید از اندیشه دیگران استفاده ببریم اما گرفتار ترجمه شدن بد دردی است که امروز دانشگاه و حوزه ما به آن گرفتار شدهاند.
یعنی ما بدون هضم فکر دیگران مقبولات را قبول و بدون دفع نامربوط آن همه را میپذیریم. در حال حاضر کتابخانههای ما ویترین کتابها و فکر اندیشمندان و ترجمهها شده است. شما در روزنامهها کمتر فکر میبینید ما به نهضت ترجمه نیازمندیم اما ترجمه به اندازه ترجمه نه ترجمه به اندازه تجربه.
سوم این که ما باید قائل به احترام بزرگترها باشیم، از یک سو نقادی را مطرح میکنیم برخی هم فکر میکنند میتوانند به هر حوزهای پرخاش کنند اما حوزه فکر حوزه مقدسی است و افراد میتوانند با احترام رد مطلب کنند یا خاطرنشان شوند من با او همراه نیستم. علاوه بر آن عرصه علم و دانش را جدی بگیریم متاسفانه اشتغالات در حوزه هم وجود دارد متاسفانه اشتغالات غیرعلمی بیش از اشتغالات علمی شده است. پژوهشهای علمی نداریم شما به دانشگاه که میروید نمایشگاه مد است این مساله آفت علم است در حوزه هم بیشتر مشغول وصله پینه کردن هستیم.
آنچه در نزد ما متاسفانه کماهمیت است وقت است نه در دانشگاه، فرودگاه، ایستگاه، قطار، امان و دریغ از عذرخواهی کسی در دانشگاه دیر یا زود آمدن است. سوم این که بنده اعتقاد دارم که هر ترم تحصیلی استادی که مطالب ترم قبلش با ترم جدید یکی باشد میبایست از امتیازاتش کاسته شود، استادی چگونه میتواند بگوید که بنده در سال تحصیلی 81 همان جزوه را گفتهام که در ترم قبل گفتهام پس معلوم است که استاد مطالعه نداشته و پابهپای گردونه علم جلو نمیرود این موارد بایستههایی است که ما میباید به کار ببریم و با یک تلاش دو دههای مستمر بگوییم جوانه زد. با مراقبت شکوفا و بارور میشود.
* از شرکت حضرتعالی در این گفتوگو سپاسگزاریم.