تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱۳۸۶ - ۰۹:۳۱  ، 
کد خبر : ۲۳۳۲۰
راه چاره آمریکا برای خروج از بحران روابط با ایران چیست؟‌

زمانی برای تنش‌زدایی

ری تکیه مقدمه: تیرگی رو به فزونی روابط ایران و آمریکا بسیاری از صاحب‌نظران سیاسی و دیپلماتیک را به این صرافت انداخته است که به دنبال راهکاری برای توقف این سیکل معیوب و بحران‌زا و تحولی در جهت بهبود روابط این دو کشور باشند، به طوری که هم منافع هر دو کشور تامین شود و هم امنیت و آرامش جهان به خطر نیفتد. مقاله ری تکیه Ray Takeyh در شماره اخیر فارین افرز از مقالاتی است که می‌تواند نشان‌دهنده یک چرخش بنیادین باشد. اگر تمام آنچه که او در این مقاله پیشنهاد می‌کند تبدیل به سیاست شود یا چنانکه خود او می‌گوید پارادایم تازه‌ای ایجاد کند، باید آن را نقطه آغاز یک سیاست جدید درباره ایران و تا حدودی اروپایی شدن سیاست آمریکا دانست. طبیعی است که بسیاری از دیدگاه‌های نویسنده این مقاله به طور کامل مورد پذیرش روزنامه کارگزاران نباشد، گو اینکه نویسنده بیشتر منافع آمریکا را هم مبنای تحلیل خود قرار داده است تا امنیت و صلح جهانی. اما مطالعه آن برای فهم اندیشه‌های جدیدی که به تدریج در حال ظهور هستند و ممکن است در موقعیت‌های بعدی ـ برای نمونه اگر دموکرات‌ها بر سر کار بیایند ـ در دستور کار قرار گیرد، مفید خواهد بود.

پنج سال از زمانی که بوش متعهد شده بود تا خاورمیانه را به طور کلی دگرگون کند می‌گذرد و این منطقه حقا دچار دگرگونی عمیقی شده است. بدبیاری‌های واشنگتن در عراق، تحقیر قدرت اسرائیل در لبنان، سر برافراشتن شیعه‌هایی که پیش از این به حاشیه رانده شده بودند و تفوق احزاب اسلامگرا، خاورمیانه را به لبه پرتگاه آشوب سوق داده است.

در میانه این درهم ریختگی‌ها جمهوری اسلامی ایران قد برافراشته. رژیم این کشور نه تنها در مقابل حملات بی‌امان آمریکا تاب آورده، بلکه توانسته نفوذ ایران در منطقه را تقویت ببخشد. ایران هم‌اینک در مرکز معضلات اصلی خاورمیانه قرار گرفته. از جنگ‌های داخلی در حال گسترش در عراق و لبنان گرفته تا چالش امنیتی خلیج‌فارس، تصور اینکه هیچ‌یک از این معضلات را بتوان بدون همکاری ایران حل کرد مشکل است. در عین حال، قدرت تهران رفته رفته از طریق برنامه  هسته‌ای‌اش رو به تقویت است، برنامه‌ای که با وجود اعتراضات پیوسته از سوی جامعه جهانی همچنان بدون مانع به پیشرفت خود ادامه می‌دهد. این روند برنامه هسته‌ای ایران، واشنگتن را نگران کرده است. درست از زمان انقلابی که منجر به سرنگونی شاه در سال 1979 شد، ایالات متحده یک رشته سیاست ناهماهنگ را نسبت به ایران دنبال کرده است. در مقاطع مختلف، آمریکا سعی در سرنگونی رژیم ایران داشته و حتی در مواردی تهدید به عملیات نظامی نموده ولی در مقاطعی دیگر خواهان برگزاری گفت‌وگو در خصوص شمار محدودی از موضوعات شده است. در سراسر این دوره، کوشش آمریکا بر این بوده تا دست و پای ایران را بسته نفوذش در منطقه را محدود کند. اما هیچ‌یک از این رهیافت‌ها جواب نداده، به ویژه در زمینه سیاست مهار یعنی همان سیاستی که همچنان راهبرد انتخابی بحث‌های سیاست‌گزینی در رابطه با ایران است.

اگر ایالات متحده امید به همراه کردن ایران دارد بایستی در مورد استراتژی خود از پایه و اساس بازاندیشی کند. جمهوری اسلامی در آینده‌ای نزدیک ناپدید نخواهد شد و نفوذ فزاینده‌ منطقه‌ای آن را هم نمی‌شود محدود کرد. واشنگتن باید از گزینه‌های نظامی جذاب ولی سطحی، امید به گفت‌وگوهای مشروط و سیاست کنونی خود در خصوص مهار ایران دوری بجوید و به عوض آن به یک سیاست جدید تنش‌زدایی روی بیاورد. به طور اخص، واشنگتن می‌باید برای عملگرایان در تهران فرصتی برای از سرگیری روابط دیپلماتیک و اقتصادی ایجاد کند. از این طریق و با در دست داشتن دورنمای یک رابطه جدید با ایالات متحده، عملگرایان در موقعیتی قرار خواهند گرفت تا بتوانند تندروها را در تهران به حاشیه رانده در جهت تغییر توازن قوا به سود خود کوشش نمایند. هرچه زودتر واشنگتن این حقایق را به رسمیت بشناسد و بالاخره روابط خود را با دیرپاترین دشمن خاورمیانه‌ای خود عادی سازد بهتر است.

گزینه‌های خوبی در دست نیست

جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور آمریکا، به هنگام گفت‌وگو درباره ایران معمولا تصریح می‌کند که همه گزینه‌ها روی میز است. این یک تذکر نه چندان ظرافتمندانه در مورد این است که آمریکا در صورت شکست تمام گزینه‌های دیگر ممکن است علیه تهران به زور متوسل شود. این تهدید این واقعیت را نادیده می‌گیرد که آمریکا هیچ گزینه واقع‌بینانه نظامی علیه ایران ندارد. ایران برای حفاظت از تاسیسات هسته‌ای خود در برابر ضربات احتمالی آمریکا، این تاسیسات را در سراسر کشور پراکنده کرده و آنها را در عمق زیادی از زمین قرار داده است. بنابراین هر حمله‌ای از سوی آمریکا باید، هم بر چالش‌های اطلاعاتی (چگونه بتوان تاسیسات را یافت) و هم بر چالش‌های پردردسر تدارکاتی (چگونه بتوان آنها را مورد اصابت قرار داد) غلبه کند. (همانگونه که فاجعه عراق نشان داده اطلاعات ایالات متحده همیشه هم به آن اندازه که باید قابل اعتماد نیست). و حتی یک حمله موفقیت‌آمیز نظامی هم به آرزوهای هسته‌ای ایران نقطه پایان نخواهد گذاشت. چنان حمله‌ای تنها باعث تشویق آنها برای بازسازی تاسیسات تخریب شده خواهد شد، آن هم با اعتنای کمتر ایران به تعهدات‌اش در قبال پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای.

سیاست مهار کارآمد نیست

آیا برقراری یک گفت‌وگوی مشروط، مانند آنچه توسط کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه آمریکا پیشنهاد شده، ممکن است راهگشا باشد؟ در ماه مه 2006، به نظر می‌آمد که رایس با اعلام آمادگی آمریکا برای مشارکت در گفت‌وگوی دو جانبه با ایران بر مسئله هسته‌ای با این شرط که ایران فعالیت‌های غنی‌سازی اورانیوم خود را تعلیق کند، گام بزرگی به پیش نهاده است. اما این اظهارات، مناقشه ایالات متحده و ایران را به اشتباه، تنها در قالب مسئله ساده خلع سلاح قرار می‌دهد.

در واقع اختلافات سیاسی و راهبردی میان این دو کشور بسیار عمیق‌تر است و نیاز به رویکردی بسیار جامع‌تر دارد.

با توجه به این واقعیت‌های ناخوشایند، بسیاری از سیاستگذاران آمریکایی رفته رفته به سوی گزینه‌ای روی می‌آورند که کمتر از بقیه گزینه‌ها اعتراض‌برانگیز است، یعنی روش مهار. آنها امید دارند تا اعمال فشار دیپلماتیک و تحریم‌های اقتصادی در کوتاه مدت از طرح‌های ایران جلوگیری کند و سرانجام زمانی باعث روی کار آمدن یک حکومت دموکراتیک‌تر در ایران بشود، حکومتی که با منافع آمریکا سازگارتر باشد.

ایده مهار ایران فکر تازه‌ای نیست. این ایده در اشکال مختلف خود از آغاز جمهوری اسلامی عملا همواره سیاست ایالات متحده در قبال ایران بوده و از سوی هر دو حزب بزرگ آمریکا نیز حمایت شده است. با این وجود اگر امروز بخواهیم این سیاست را با عقل سلیم حمایت کنیم بایستی نخست به پرسش‌های مهمی از این دست پاسخ بدهیم: آیا می‌شود کشوری را که نفوذ خود را از راه‌های غیرمستقیم همچون حمایت از] گروه‌های متهم به[ تروریسم، پرداخت پول به دیگران برای انجام سیاست‌هایش و ارتباط با احزاب شیعه خارجی اعمال می‌کند، به راستی مهار کرد؟‌ آیا دیگر کشورهای منطقه آماده کمک به آمریکا برای منزوی کردن ایران هستند؟

اگر واشنگتن قرار بود به طرزی عقلایی به گزینه‌های خود بنگرد، سریعا متوجه می‌شد که پاسخ به پرسش‌‌های بالا منفی است. اما سیاست ایالات متحده مدت‌ها است که تحت غلبه یک سوءظن غریزی نسبت به تهران قرار دارد. در خلال روزهای پرتلاطم پس از انقلاب 1979، قهر اسلامی ایران به نظر بهت‌انگیز و به طرزی خطرناک در حال گسترش دیده می‌شد. مرزهای ایران برای نخبگان روحانی حاکم، یادآور گذشته‌ای تحقیرآمیز بود و این روحانیان برای صدور انقلاب مصمم به نظر می‌آمدند. نظم حاکم بر منطقه، اما، پایدارتر از آن بود که مسوولان ایران انتظار داشتند و بیشتر خواسته‌های انقلابی ایران در میدان‌های نبرد با عراق در دهه 1980 نقش بر آب شد.

جنگ پرهزینه با بغداد باعث شد تا نخبگان روحانی، حد و مرز قدرت خود و غیرعملی کردن برخی آرمان‌ها را درک کنند. ایران به لفاظی‌های جهانشمول خود ادامه داد ولی سیاست خارجی آن تا حد زیادی عمل‌گرا شد. با این وجود، تصور ایران به عنوان یک نیروی بی‌ثبات کننده همچنان در ذهن آمریکا منجمد مانده و از آن زمان تاکنون ادامه داشته. این در حالی است که ایران، دیگر مدت‌ها است که کشوری تجدیدنظر طلب نیست و اکنون تبدیل به قدرتی متوسط شده که به دنبال برتری منطقه‌ای است. به دیگر سخن، سیاست مهار از مدت‌ها پیش دیگر روش مناسب نبوده، چرا که ایران دیگر آن کشور انقلابی‌ای که بخواهد با اجبار، الگوی حکومتی خود را به دیگران صادر کند، نیست. واقعیت امر این است که سیاست مهار هیچ‌وقت موفق نبوده؛ و شانس موفقیت آن در آینده از این هم کمتر است. شکست این سیاست به خوبی در گزارش‌های سالانه وزارت امور خارجه آمریکا ثبت و ضبط شده. در این گزارش‌ها، آن وزارتخانه‌ جزئیات حمایت ادامه‌دار ایران از] گروه‌های مبارز متهم به[ تروریسم را بازتاب می‌دهد و نسبت به پیشرفت‌های آن کشور در زمینه برنامه هسته‌ای هشدار می‌دهد.

کسی جلودار ایران نیست

تحریم‌ها و دیگر اشکال اعمال فشار از سوی ایالات متحده در امر جلوگیری از رفتار سوء ایران شکست خورده‌اند. بدتر از آن، دولت بوش اخیرا به اقداماتی دست زده که سیاست مهار را بیش از پیش بی‌تاثیر می‌کند. حمله واشنگتن به عراق که برپایه توصیه‌های نادرست صورت گرفت به سود ایران تمام شده زیرا احزاب محلی شیعه و طرفدار تهران را توانمند کرده است. آن زمان که یک عراق نیرومند با یک حکومت سنی می‌توانست به عنوان وزنه‌ای متعادل‌کننده برای قدرت ایران شیعه عمل کند مدت‌هاست سپری شده. شیعه‌های عراق یکدست و همگن نیستند ولی حزب‌های اصلی شیعه در بغداد یعنی حزب الدعوه و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق روابط تنگاتنگی با ایران دارند. این البته به این معنی نیست که رهبران جدید عراق حاضرند از منافع خود به سود ایران بگذرند ولی این احتمال هم که ایشان بنا به درخواست واشنگتن به رویارویی با ایران بپردازند، بسیار کم است. هیچ کشور دیگری هم در خاورمیانه نیست که امروز جلوی ایران بایستد. شیخ‌نشین‌های عرب خلیج‌فارس توانسته‌اند از طریق یک سنت طولانی خریدار امنیت از امپراتوری بریتانیا و پس از آن از ایالات متحده، برای خود در طول تاریخ درجه‌ای از استقلال در برابر همسایه ایرانی خود حفظ کنند. اما رفتارهای شتابزده دولت بوش و ناتوانی‌ آن دولت در آرام‌سازی عراق باعث شده تا اعتماد محلی به توانایی‌های آمریکا سلب شود. احساسات گسترده ضدآمریکایی باعث شده تا حکومت‌های منطقه سخت‌تر بتوانند با واشنگتن همکاری کنند یا به نیروهای آمریکایی در خاک خود اجازه حضور بدهند. آمریکا شاید بتواند نیروی دریایی خود را در فاصله‌ای از سواحل مستقر کند یا پایگاه‌های کوچکی در کشورهای مطمئن مانند کویت برپا کند، اما امکان حضوری چشمگیر در منطقه را ندارد، چرا که عدم محبوبیتاش در میان توده مردم بسیار زیاد و پذیرفتن این حضور برای نخبگان بسیار دور از ذهن است. بسیاری از کشورهای خلیج‌فارس در حال حاضر اعتمادشان به انگیزه‌های ایران بیشتر است تا به طرح‌های بی‌ثبات‌کننده ایالات متحده. و با افزایش قدرت ایران، احتمال اینکه شیخ‌نشین‌های محلی، سازگاری با ایران را بر رویارویی با آن ترجیح بدهند بسیار بیشتر است.

جامعه جهانی نیز در مقابل کنش‌های ایران نسبتا بی‌‌تفاوت بوده. طی سال گذشته، دولت بوش به چند امتیاز قانونی علیه تهران دست یافته: برای نمونه با پافشاری واشنگتن، شورای امنیت سازمان ملل ایران را توبیخ کرده و خواهان تعلیق فوری برنامه هسته‌ای‌اش شده. با این حال، به رغم چنین موفقیت‌های نمادینی، تعداد قدرت‌های بزرگی که در حال حاضر از تحمیل تحریم‌های سخت علیه جمهوری اسلامی حمایت می‌کنند زیاد نیست. علتش هم این نیست که فرانسوی‌ها کم‌جرأت‌اند یا روس‌ها اصول اخلاقی ندارند، بلکه همپیمانان واشنگتن با این گزاره که ایران یک تهدید بزرگ و فوری است، موافق نیستند.

برای آنها برنامه‌های هسته‌ای ایران و حمایت آن کشور از گروه‌های مبارز لبنان و فلسطین، چالش‌هایی نگران‌کننده ولی مهارپذیرند که می‌شود بدون روی آوردن به نیروی نظامی و اقدامات فشارآورنده اقتصادی به آنها رسیدگی کرد. در جریان روزهای آغازین جنگ سرد، ایالات متحده توانست برای مهار اتحاد شوروی پشتیبانی زیادی گرد هم آورد چرا که بیشتر شرکای اروپایی آن نیز به همان اندازه نسبت به شوروی‌ها نگران بودند. اما با ایران، امروزه چنین نیست. به استثناء اسرائیل، تعداد کمی از دوستان ایالات متحده به نظر خیلی نگران می‌آیند.

آمریکا باید تنش‌زدایی را پذیرا شود

برای تنظیم یک سیاست هوشمندانه‌تر نسبت به ایران، رهبران آمریکایی باید نخست برخی واقعیت‌های ناخوشایند را بپذیرند، از جمله تفوق ایران به عنوان یک قدرت منطقه‌ای و ادامه‌دار بودن رژیم آن. وقتی که این واقعیت‌ها پذیرفته شد باید به سراغ این پرسش رفت که چگونه می‌شود با این امور کنار آمد. جمهوری اسلامی، ممکن است لحنی آتشین و ادعاهایی آنچنانی داشته باشد ولی آلمان نازی نیست، بلکه یک قدرت فرصت‌طلب است که می‌خواهد بدون توسل به جنگ بر محدوده نزدیک به خود سیطره یابد.

آمریکا با پذیرفتن این امر که ایران یک قدرت در حال رشد است باید با آن کشور گفت‌وگو کند. گفت‌وگویی برای ایجاد یک چارچوب در جهت ساماندهی نفوذ ایران. آمریکا باید از یک سو آمادگی خود را برای هم‌زیستی با ایران نشان دهد و از سوی دیگر زیاده‌روی‌های آن را محدود کند. به عبارت دیگر، واشنگتن باید پذیرای سیاست تنش‌زدایی شود. این دعوت ممکن است تا اندازه زیادی دور از ذهن به نظر بیاید ولی ایالات متحده تجربه تعامل با قدرت‌های به ظاهر سرکش را پیش از این نیز داشته. در اواخر دهه 1960 یعنی زمانی که حضور آمریکا در آسیا رو به زوال داشت، چین در مناطق همسایه خود شروع به قدرت‌نمایی کرد. پاسخی که ریچارد نیکسون، رئیس جمهور وقت و هنزی کیسینجر، مشاور امنیت ملی او به این روند دادند منکر این واقعیت که چین قدرتمند شده، نبود. ایشان با پکن آغاز به مذاکره کردند و چیزی نگذشت که توانستند از چین برای اتمام جنگ ویتنام و ثبات بخشیدن به آسیای خاوری کمک بگیرند. به همین منوال، سیاست تنش‌زدایی دولت نیکسون نسبت به اتحاد شوروی نه تنها موفق شد تا از کشمکش با مسکو جلوگیری کند، بلکه توانست همکاری ایشان در زمینه موضوعات بحرانی کنترل تسلیحاتی را نیز جلب کند.

همزیستی یا رودررویی

معلوم نیست که ایران به همان اندازه چین و اتحاد شوروی آن زمان به شرکت در مذاکرات تمایل داشته باشد اما دلایلی وجود دارد که می‌توان به این تمایل امیدوار بود. تحولات اخیر در خاورمیانه و تشنجات داخلی خود ایران باعث شده تا تهران در برهه‌ای حساس از زمان قرار بگیرد: ظهور ایران به عنوان قدرتمندترین کشور در خلیج‌فارس بدین معنا است که تهران ممکن است سرانجام روابط خود را با دشمن بزرگش دگرگون کند. ایران چاره‌ای ندارد جز اینکه با ایالات متحده همزیستی کند یا با آن رو در رو شود.

در همه کوشش‌های پیشین برای مذاکره با واشنگتن، حکومت ایران گفت‌وگوهای جامع و فراگیر را بر بحث بر سر یک موضوع مشخص ترجیح داده بود. تهران در آخرین پاسخ خود به پیشنهاد مشترک آمریکا و اتحادیه اروپا در تابستان گذشته، بر آمادگی خود برای همکاری درازمدت در زمینه‌های امنیتی، اقتصادی، سیاسی و حوزه‌ انرژی برای دست یافته به امنیت پایدار در منطقه و امنیت درازمدت انرژی تاکید کرد. ایران همچنین اظهار داشت که برای حل موضوع جاری به طریقی پایدار، گزینه دیگری جز به رسمیت شناختن ریشه‌ها و علل بنیادینی که طرفین را به موقعیت پیچیده کنونی رسانده و برطرف کردن آن علل و ریشه‌ها وجود ندارد.

برای گذر از این موقعیت پیچیده شاید لازم باشد تا واشنگتن نگاهش را به دگرگونی‌های اخیر در تهران دقیق‌تر کنند. ایران به یک سیاست خارجی سازگارتر با تغییرات خاورمیانه‌ نیاز دارد.

موضع تازه ایران در قبال کشورهای خاورمیانه

برخلاف پیشینیان خود در خلال دهه 1980، این رهبران جدید و حتی رئیس جمهور ایران، محمود احمدی‌نژاد، از محکوم کردن پادشاهی‌های خلیج‌فارس و رژیم‌های طرفدار غرب در مصر و اردن و نقشه کشیدن برای براندازی آنها خودداری کرده‌اند.

این رهبران جدید بیشتر با روابط خارجی آن کشورها کار دارند تا با موقعیت داخلی آنها. آنها از صدور انقلاب ایران به عرصه‌های بارورتر در عراق نیز خودداری کرده‌اند. با پیش‌بینی مخالفت روحانیان و سیاستمداران ارشد شیعه عراقی با چنین اقداماتی، مقامات ایران ترجیح داده‌اند تا بر مسائل کاربردی‌تری تمرکز کنند. گرچه مقامات ایرانی خواهان داشتن همسایه‌ای همدل و همراه هستند ولی هیچ شکی هم ندارند که شیعه‌های عراق به خواسته‌های تهران گردن خواهند نهاد. ایران به حمایت از احزاب شیعی عراق ادامه می‌دهد نه به این علت که می‌خواهد برای ایران در آنجا دست‌نشانده‌ای بگمارد، بلکه به این امید که از این راه از برآمدن یک رژیم سنی خصومت‌آمیز دیگر پیشگیری کند.

البته این بدین‌معنی نیست که راست‌گرایان نو به دنبال دگرگونی‌های معنادار در روابط بین‌المللی ایران نیستند. اما تمرکز مباحثاتی که تهران امروزه با آن درگیر است بر چگونگی تثبیت حوزه نفوذ ایران در منطقه قرار گرفته. تمرکز این مباحثات بر سر اینست که ایران چگونه به طرزی بهینه بتواند از موقعیت خود به عنوان یک نیروی برتر منطقه‌ای در آینده بهره‌برداری کند. از جا به در کردن طالبان در افغانستان و صدام حسین در عراق از یک سو و گرفتار شدن آمریکا در عراق از سوی دیگر، باعث شده تا استبدادگرایان بی‌تجربه در ایران موقعیت‌های منحصر به فردی برای تفوق کشورشان در نظر بیاورند. ایران اکنون خود را در خاورمیانه به عنوان ملتی می‌بیند که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

ایستادگی در عین گسستگی

به شیوه مرسوم همه جناح‌ها درسیاست ایران، جناح تازه راستگرا هم خود دچار چنددستگی است. و یکی از موضوعاتی که بر سر آن چنددستگی وجود دارد این سوال است که آیا منافع ایران در همزیستی با ایالات متحده است یا در مقابله با آن. در یک سر طیف، تندروها قرار گرفته‌اند که برجسته‌ترین نماینده آنها رئیس جمهور احمدی‌نژاد است اما افرادی در مقام‌های دیگر را نیز در بر می‌گیرد. تندروها را نمی‌توان به آسانی نادیده گرفت.

تجربه سیاسی‌ای که بسیاری از این نیروهای تندرو تشکل بخشید نه انقلاب 1979، بلکه جنگ علیه عراق در دهه 1980 بود. تجربه این جنگ باعث شد تا این نیروها نسبت به آمریکا و جامعه جهانی به دیده تحقیر بنگرند و تمام فکر خود را معطوف به خودکفایی کنند. در نظر این کهنه سربازان، جنگ نشان داد که منافع ایران را نمی‌شود از طریق رعایت عهدنامه‌های بین‌المللی یا توسل به نظر غربیان تامین کرد. به ویژه آمریکا در نظر احمدی‌نژاد و همپیمانانش به عنوان شیطان بزرگ دیده می‌شود، به عنوان منشا آلودگی فرهنگی و یک قدرت درنده‌خو سرمایه‌داری که از منابع بومی بهره می‌کشد. از دید ایشان، ایالات متحده باعث و بانی تمامی بدبختی‌های ایران است، از رژیم شاه گرفته تا حمله به کشور تسلط عراق تحت حکومت صدام. اما از سوی دیگر آنها به ایالات متحده به صورت یک قدرت در حال افول نگاه می‌کنند.

آقای احمدی‌نژاد و یارانش دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای را امری حیاتی برای استحکام موقعیت ایران و کمک به کشور، برای تحت‌الشعاع قرار دادن نفوذ آمریکا در منطقه می‌دانند و آن را امتیازی به حساب می‌آورند که ارزش رنج کشیدن و تحریم شدن را دارد. آیت‌الله مصباح‌ یزدی این تکلیف را یک آزمایش بزرگ الهی نامیده و روزنامه کیهان، سخنگوی جناح افراطی راست، دانش و توان ساخت جنگ‌افزار هسته‌ای را لازمه آمادگی برای مرحله بعدی در نبردگاه آینده دانسته است.

هیچ‌چیز مانند مسئله نوع رویکرد نسبت به آمریکا بین دو گروه راستگرای نو شکاف نینداخته. مصلحت‌اندیشان بر این عقیده‌اند که برتری ایران را نمی‌توان ضمانت کرد مگر در سایه رابطه‌ای بخردانه‌تر با واشنگتن. لاریجانی در مصاحبه‌ای در اواخر سال 2005 گفت: ما شاید از این امر مطمئن باشیم که آمریکایی‌ها دشمن ما هستند. اما تعامل با دشمن جزئی از کار سیاسی است. او افزود: راهبرد جلوگیری و کاهش اختلال در روابط و عادی‌سازی روابط می‌تواند به نوبه خود در درازمدت سودمند باشد.

آقای لاریجانی و همپیمانانش هم مانند تندروی‌های سیاست آمریکا معتقدند که حضور ایالات متحده در خاورمیانه رو به کاهش است، اما ایشان برخلاف آن تندروها، نگران این هستند که این حضور همچنان قادر باشد راه تجدید فعالیت تهران را مسدود کند. در نظر ایشان، هموارسازی روابط با ایالات متحده می‌تواند راه افزایش نفوذ ایران در منطقه را باز کند. تا این مرحله، مصلحت‌طلب‌ها توانسته‌اند ایران را به سوی پذیرش مذاکرات بالقوه با ایالات متحده در مورد موضوعات مورد توجه طرفین سوق بدهند. اما صحنه سیاست ایران همواره با سرعت دستخوش تغییر است. طالع رو به افول آمریکا در عراق، پیروزی پر سروصدای حزب‌الله علیه اسرائیل در تابستان گذشته و نبود مانع در راه دیپلماسی هسته‌ای آقای احمدی‌نژاد ظاهرا حق را به کسانی می‌دهد که هوادار رویارویی هستند. به نظر می‌رسد هنوز برای تعیین تکلیف قطعی در مورد مباحثات داخلی در تهران زود است. 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات