کلیدواژهها: امنیت، مطالعات امنیتی غربی، مطالعات امنیتی در غرب.
مقدمه
ادبیاتی که امروزه به عنوان مطالعات امنیتی شناخته میشود، محصول شرایط و تحولات سیاسی – امنیتی دوران جنگ سرد است و خصایص و ویژگیهای این دوران را در خود نهفته دارد. گر چه مطالعات امنیتی در غرب، پدیدۀ ثابت و غیرقابل تغییر نبوده و امروزه این حوزۀ مطالعاتی از ویژگیهای دوران پیدایش خود فاصلۀ زیادی دارد، اما به نظر میرسد هنوز هم به واسطۀ تداوم ویژگیهای دوران جنگ سرد باید مطالعات امنیتی را مورد بررسی و نقد قرار داد.
شاید مهمترین محوری که باید براساس آن مطالعات امنیتی را مورد نقد و بررسی قرار داد، غرب محوری این حوزۀ مطالعاتی است که به تبع آن، ویژگیهای خاصی برای این حوزه مطالعاتی ایجاد شده است.
غربمحوری مطالعات امنیتی حاکی از این است که مطالعات امنیتی در چارچوب نظری و مفهومی متأثر از مقتضیات امنیتی غرب در دوران جنگ سرد شکل گرفته و هدف اصلی آن تأمین امنیت غرب بوده است. در واقع، هر چند مطالعات امنیتی در غرب شکل گرفته و تکوین یافته است. اما شکلگیری این حوزه مطالعاتی در غرب، با غربمحوری آن متفاوت است و این مسئلهای است که باید مورد توجه دقیقتر قرار گیرد.
با توجه به آنچه گفته شد، در این مقاله تلاش میشود چیستی، چگونگی و چرایی غربمحوری مطالعات امنیتی، با تمرکز بر محدودیتها و مشکلات آن، مورد توجه و بررسی قرار گیرد تا ضرورتهای تغییر و بازنگری در آن آشکار شود. گام اول بحث این است که مطالعات امنیتی غربی چیست؟ به عبارت دیگر، منظور از این اصطلاح چیست و چه نسبت و تفاوتی با مطالعات امنیتی در غرب و در آمریکا دارد. پس از تبیین چیستی مطالعات امنیتی غربی (غربمحور)، با بررسی سیر تکوین مطالعات امنیتی در غرب تلاش میشود چگونگی شکلگیری این پدیده تشریح شود. به عبارت دیگر، با بررسی تاریخی، نظری و مفهومی، به این پرسش پاسخ داده میشود که مطالعات امنیتی غربی چگونه شکل گرفت و تکوین یافت و سپس با بررسی ویژگیهای این حوزۀ مطالعاتی به بررسی چرایی شکلگرایی و تکوین غربمحوری مطالعات امنیتی پرداخته میشود. به واسطۀ این بررسیها مشخص خواهد شد که مطالعات امنیتی غربی از چه قابلیتهایی برای تعیین تحولات امنیتی کشورهای غربی و سایر کشورها برخوردار است و چه نقاط ضعفی دارد. نتیجهای که از این سلسله مباحث گرفته میشود پاسخی به این پرسش است که آیا مطالعات امنیتی غربمحور میتواند پاسخگوی تبیین تحولات امنیتی کشورهای غیرعربی و حتی شرایط جدید کشورهای غربی باشد یا لازم است تجدیدنظرهای اساسی در مبانی نظری و مؤلفههای مفهومی این رشته صورت گیرد تا از عهده تبیین تحولات جدید برآید؟
الف. مطالعات امنیتی در غرب و مطالعات امنیتی غربی
هر چند حوزهای علمی که امروزه به عنوان مطالعات امنیتی در جهان شناخته میشود، کاملاً یکدست و یکپارچه نیست، اما با اندک توجهی به خصایص ماهوی این حوزۀ مطالعاتی در مییابیم که «مطالعات امنیتی در جهان» مصداق واقعی ندارد و آنچه در حقیقت وجود دارد مطالعات امنیتیای است که عمدتاً در کشورهای غربی شکل گرفته و تکوین یافته است. بدین ترتیب، مطالعات امنیتی در جهان عملاً به مطالعات امنیتی در غرب محدود شده و سهم کشورهای غیرغربی در شکلگیری و تکوین این حوزۀ مطالعاتی بسیار ناچیز بوده است.
تقلیل مطالعات امنیتی در جهان به مطالعات امنیتی در غرب، موضوعی اساسی است که توجه به آن زمینه نقد این حوزۀ مطالعاتی را در ابعاد مختلف فراهم میکند. در عین حال، مشکل مطالعات امنیتی موجود فقط این نیست که عمدتاً در کشورهای غربی شکل گرفته و تکوین یافته است، بلکه مشکل اساسیتر این است که مطالعات امنیتی امروز بیش از آنکه امنیت جهانی را مد نظر قرار دهد، امنیت غرب را در کانون توجه خود قرار داده است. در واقع، تقلیل مطالعات امنیتی در جهان به مطالعات امنیتی در غرب ممکن است بر مبنای جغرافیایی قابل توضیح باشد، اما تقلیل مطالعات امنیتی در غرب به مطالعات امنیتی غربی را نمیتوان بر مبنای جغرافیایی توضیح داد.
مطالعات امنیتی در جهان و مطالعات امنیتی در غرب از حیث جغرافیایی عمدتاً در قلمرو خاصی شکل گرفته و تکوین یافتهاند که به عنوان «غرب» میشناسیم. بنابراین، مطالعات امنیتی موجود حتی از این حیث هم مطالعاتی غربی است. با وجود این، غربی بودن مطالعات امنیتی تبیین ماهیت مطالعات امنیتی غربی است، همچنان که زبان، تابعیت محققان و موضوع مطالعه نیز ملاکهای ظاهری دیگری هستند که به کمک هیچ کدام از آنها نمیتوان مرز مطالعات امنیتی غربی را مشخص کرد.
هر چند زبان اغلب متون مطالعات امنیتی موجود زبان کشورهای غربی (لاتین) است، اما طبعاً نمیتوان قلمرو متون مطالعات امنیتی تألیف شده به زبان انگلیسی را با قلمرو دیگر زبانهای رسمی کشورهای غربی مقایسه کرد. به علاوه، تنوع براساس معیار زبان در کشورهای غربی قاعدتاً باید منتهی به تنوع مطالعات امنیتی شده باشد، اما در عمل نه تنها مطالعات امنیتی غربی به تبع زبانهای مختلف این کشورها متنوع نیست، بلکه حتی کشورهای غیرانگلیسی زبان غربی هم خود جزئی از مطالعات امنیتی هستند.
تابعیت محققان مطالعات امنیتی هم نمیتواند این تفاوت و تمایز را توضیح دهد؛ زیرا از یک سو با محققانی مواجهیم که تابعیت غربی (کشورهای غربی) دارند، اما در چارچوب مطالعات امنیتی غربی نمیگنجند. در واقع، مطالعات امنیتی در غرب و مطالعات امنیتی غربی دو مقولۀ متفاوت هستند که اولی ممکن است براساس ملاکهای ظاهری چون جغرافیا، زبان و تابعیت محققان، تا حدی توضیح داده شود، اما دومی، نوعی مقولۀ فکری است که با هیچ یک از این معیارها قابل توضیح نیست.
تمایز میان این دو مقوله را حتی با توجه به «موضوع مطالعه» آنها هم نمیتوان کاملاً توضیح داد. موضوع مطالعات امنیتی در غرب و مطالعات امنیتی غربی بسیار متنوع بوده و قلمرو وسیعی از آمریکا، اروپا، کشورهای شرقی و جهان سوم تا موضوعات و ابعاد گستردهای نظیر نظامی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در برگرفته است. بنابراین، اگر موضوع مطالعه را ملاک شناخت قرار دهیم، اولاً دیگر تمایز میان مطالعات امنیتی در غرب و مطالعات امنیتی در غیرغرب بیمعناست و ثانیاً بر این اساس، حتی سخن گفتن از مطالعات امنیتی در غرب و مطالعات امنیتی غربی هم موضوعیت ندارد. در حالی که در عالم واقع تفاوتهای معنیداری نه تنها میان این دو مقوله، بلکه حتی میان آنها و مقولات دیگری چون مطالعات امنیتی در آمریکا، مطالعات امنیتی آمریکایی و مانند آن نیز وجود دارد که بدون شناخت مرزهای ارتباط و تفاوت آنها با یکدیگر نمیتوان به شناخت دقیق و جامعی از مطالعات امنیتی دست یافت.
وقتی سخن از مطالعات امنیتی در جهان، در غرب یا حتی در آمریکا به میان میآید، شاید نتوان از «سبک یا شیوۀ مطالعه» خاص این حوزهها سخن گفت، زیرا درون این حوزهها با مکاتب و نظریات مختلفی مواجه میشویم (1) که خود دلالت بر تنوع سبکهای مطالعه دارند، اما زمانی که سخن از مطالعات امنیتی جهانی، مطالعات امنیتی غربی یا مطالعات امنیتی آمریکایی به میان میآید، ممکن است ذهن بیش و پیش از هر چیز به سبک، مکتب یا نظریۀ مشخصی معطوف شود که براساس آن بتوان جهانی بودن"، غربی بودن یا حتی آمریکایی بودن مطالعات امنیتی را توضیح داد. بدین ترتیب، معیار سبک یا شیوه مطالعه ممکن است بیش از دیگر معیارها ما را به تمایز میان این مقولات رهنمون شود. در عین حال، با قدری تأمل بیشتر درمییابیم که حتی با این معیار هم نمیتوان مرز مشخصی میان مطالعات امنیتی جهانی و در جهان، غربی و در غرب و آمریکایی و در آمریکا ترسیم کرد.
در واقع، سبک یا شیوۀ مطالعه، معیار درونی برای شناخت و تحلیل خصایص مطالعات امنیتی است که قاعدتاً پیش از شکلگیری مطالعات امنیتی در هر حوزه و با هر خصیصهای نمیتواند موضوعیت داشته باشد. برای مثال، نمیتوان گفت مطالعات امنیتی غربی به این دلیل غربی است که سبک یا شیوۀ مطالعۀ آن برخاسته از خصایص فرهنگی و تمدنی غربی است؛ زیرا در این صورت هنوز مشخص نیست منظور از غربیبودن چیست. بنابراین، حتی به کمک سبک یا شیوۀ مطالعه هم نمیتوان تمایز میان این مقولات را مشخص کرد. با این اوصاف، مطالعات امنیتی غربی به معنی این نیست که در محدودۀ جغرافیایی غرب شکل گرفته، به زبان کشورهای غربی تألیف شده، توسط محققان دارای تابعیت غربی تدوین شده یا حتی موضوع آن غرب باشد؛ زیرا هیچ یک از این معیارها دقیق و فراگیر نیستند. همچنین، مطالعات امنیتی غربی بدین معنی نیست که براساس سبک یا شیوۀ مطالعۀ غربی شکل گرفته و تکوین یافته باشد، بلکه بدین معنی است که هدف چنین مطالعاتی تأمین امنیت غرب است. به عبارت دیگر، مطالعات امنیتی غربی مطالعاتی است که حتی اگر در غرب (جغرافیایی) صورت نگرفته باشد، به زبان لاتین (غربی) تالیف نشده باشد و موضوع مطالعۀ آن غیر از کشورهای غربی باشد. به این دلیل که هدف مطالعۀ آن تأمین امنیت غرب است. مطالعات امنیتی غربی (غربمحور) محسوب میشود.
بدین ترتیب، مطالعات امنیتی غربی هر چند به لحاظ هدف مطالعه محدودتر از حوزههای مطالعاتی دیگر است و صرفاً امنیت غرب را مورد توجه قرار میدهد، اما حتی از مطالعات امنیتی در غرب گستردهتر است. گستره مطالعات امنیتی غربی با این اوصاف فراتر از مطالعات امنیتی در جهان نیست، اما دایرۀ شمول آن گستردهتر از مطالعات امنیتی آمریکایی، مطالعات امنیتی در غرب، مطالعات امنیتی در آمریکا و مطالعات امنیتی غیرغربی است.
در واقع در حوزۀ مطالعات امنیتی براساس اینکه هدف مطالعه تأمین امنیت کدام حوزه باشد، بهتر میتوان به تمایز مطالعات امنیتی پرداخت. مطالعات امنیتی در جهان شامل کل آثار و ادبیات موجود مطالعات امنیتی است که در دورن آن بخش عمدهای به مطالعات امنیتی غربی و به ویژه آمریکایی اختصاص یافته است. این دو حوزۀ مطالعاتی طبعاً با مطالعاتی که در غرب و در آمریکا صورت گرفتهاند انطباق کامل ندارند و از قلمرو جغرافیایی، زبانی و موضوعی آنها فراتر میروند و مطالعات امنیتی در غیرغرب را هم در برمیگیرند. در عین حال، جالب اینجاست که مطالعات امنیتی غیرغربی حتی از مطالعات امنیتی در غیرغرب هم محدودتر است زیرا هر چند بخش کوچکی از مطالعات امنیتی که در جهان صورت میگیرد با هدف تأمین امنیت غیرغرب است، اما بخش عمدهای از مطالعات امنیتی که حتی در کشورهای غیرغربی صورت میگیرد، در عمل تأمینکنندۀ امنیت غرب است. برای اینکه این تفاوتها و تمایزها مشخص شوند. در ادامه به سیر تکوین مطالعات امنیتی در غرب میپردازیم و چگونگی غربمحوری این حوزۀ مطالعاتی را براساس ویژگیهای آن مورد بررسی قرار میدهیم.
ب. سیر تکوین مطالعات امنیتی در غرب
مطالعات امنیتی موجود به دلیل خاستگاه پیدایش، ماهیتی غربمحور دارد و همین خصیصه باعث شده است از یک سو مطالعات امنیتی از تبیین تحولات امنیتی کشورهای غیرغربی باز بماند و از سوی دیگر، به دلیل ضعف مطالعات امنیتی کشورهای غیرغربی، شاهد وابستگی فکری مطالعات امنیتی در این کشورها به مطالعات امنیتی غربمحور باشیم. بنابراین برای بررسی این وضعیت لازم است ابتدا به زمینهها و خاستگاههای مطالعات امنیتی موجود بپردازیم.
برای یافتن زمینههای پیدایش مطالعات امنیتی قاعدتاً باید به دنبال یافتن آغازگاه تفکر در این زمینه باشیم و مانند آغازگاه تفکر دربارۀ سیاست، عدالت و آزادی، شاید قدیمیترین سرمنشأ تفکر در این زمینه را نیز در یونان باستان بجوییم:
«نخستین مباحث فلسفی – سیاسی در این عرصه را شاید بتوان در گفتمانهای فلاسفهای همچون افلاطون و ارسطو یافت. هر دوی این اندیشمندان بر ایجاد و حفظ امنیت به مثابه یکی از اهداف و وظایف حکومت اصرار ورزیده و ارسطو به تقریب و افلاطون به تأکید عدالت را به عنوان بنیادیترین وسیله و ابزار حکومت برای نیل به امنیت تصویر کردهاند.» (2)
با وجود این سابقۀ دیرینۀ تفکر دربارۀ امنیت، مطالعات علمی در این زمینه از قدمت زیادی برخوردار نیست و اغلب صاحبنظران بر این باورند که مطالعات امنیتی ملی پس از سالهای جنگ جهانی دوم مورد توجه محافل علمی و دانشگاهی قرار گرفته است(3). حتی اگر دیدگاه دیوید بالدوین مبنی بر اینکه چنین رویکردی میتواند سبب ایجاد این باور نادرست شود که مطالعات امنیتی در فاصلۀ سالهای 1955 – 1945، از هیچ به وجود آمده است را بپذیریم نیز آغازگاه بررسی علمی امنیت را حداکثر به دورۀ میانی دو جنگ جهانی میتوان گسترش داد:
«اگر بررسیهای امنیت را بررسی سرشت، علل و نتایج جنگ و شیوههای جلوگیری از وقوع جنگ بدانیم، باید اعتراف کنیم که برخلاف پندارهای رایج، دوران میان جنگ جهانی اول و دوم از این جهت دچار خلأ فکری نبوده است. در طول این دوره محققان روابط بینالملل، دموکراسی، تفاهم بینالمللی، داوری، حق تعیین سرنوشت ملی، خلع سلاح و امنیت دستهجمعی را بهترین شیوههای ترویج صلح و امنیت بینالمللی میدانستند و به همین دلیل، نه بر نیروی نظامی، بلکه بیشتر بر حقوق و سازمانهای بینالمللی تأکید میکردند.»(4)
این نوع نگرش حاکم بر مطالعات امنیتی با دیدگاه آرمانگرایانه حاکم بر روابط بینالملل در فاصلۀ سالهای دو جنگ جهانی ارتباطی وثیق داشت و بیش از آنکه در چارچوب مطالعات امنیتی باشد، در چارچوب مطالعات صلح قرار میگرفت، اما همانگونه که اغلب صاحبنظران نیز تأکید کردهاند، مطالعات امنیتی نه در این سالها، بلکه در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و نه براساس دیدگاه آرمانگرایانه، بلکه براساس دیدگاه واقعگرایانه تکوین یافت و به دلیل حضور روزافزون آمریکا در صحنۀ بینالمللی طی این سالها، ماهیتی آمریکایی پیدا کرد و براساس اهداف و منافع ملی این کشور تعریف شد.
تا پیش از جنگ جهانی دوم، امنیت برای مردم و رهبران آمریکا بیشتر معنایی اقتصادی داشت و به دلیل ماهیت تهدیدات ناشی از بحران اقتصادی دهه 1930، بیشتر دارای جهتگیری ملاحظات رفاهی بود (5). این برداشت از امنیت کاملاً متفاوت از برداشت آمریکاییها در سالهای پس از جنگ جهانی دوم بود؛ زیرا در این سالها امنیت براساس دیدگاه واقعگرایانه و با اولویت تهدیدهای نظامی ناشی از رویارویی دو ابرقدرت شرق و غرب شکل گرفت و آنچه امروزه در قالب مطالعات امنیتی غربمحور میشناسیم، نتیجۀ این خاستگاه و زمینۀ سیاسی – اجتماعی است:
«تکوین امنیت ملی به عنوان علقه آکادمیک بسیار مدیون تغییرات سیاسی و اجرایی در ایالات متحده آمریکا بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم است. در خلال جنگ، نارساییهای عمده در سیستم اجرایی که وظیفه داشت تا تلاشهای زمان جنگ را هماهنگ نموده و طرحهای درازمدتی را برای زمان بعد از جنگ طراحی و تهیه نماید، کشف گردید. پیشرفتهای تکنولوژیکی، به خصوص اختراع سلاحهای اتمی نشان دادند که دیگر نمیتوان با مسائل و موضوعات نظامی در خلأ برخورد کرد، بلکه بایستی مسائل نظامی را در ارتباطی نزدیک با ملاحظات سیاسی و اقتصادی (داخلی و خارجی) قرار داد.»(6)
ارتباط نزدیک میان مسائل نظامی و ملاحظات سیاسی و اقتصادی که الزام ناشی از شرایط بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم بود و در تکوین مطالعات امنیتی نقش داشت، تحت تأثیر رویارویی آمریکا و شوروی در سالهای جنگ تقویت شد و به رغم فراز و نشیبهایی، از آن زمان تا پایان جنگ سرد، ملاحظات امنیتی در پرتو ملاحظات نظامی شکل گرفت (7). هر چند طی این سالها مراکز آموزشی و پژوهشی بسیاری برای بررسی مسائل و تحولات امنیتی تأسیس شد و آثار ارزندۀ بسیاری به قلم صاحبنظران حوزههای روابط بینالملل و سیاست خارجی به رشته تحریر درآمد (8)، اما غلبه نگرش نظامی را در سراسر این دوران میتوان شاهد بود؛ نگرشی که هر چند صرفاً یکی از ویژگیهای مطالعات امنیتی آمریکایی بود، ولی به دلیل اهمیت آن، در جهتدهی به کل مطالعات امنیتی غربی مؤثر بود و شرایط و ویژگیهای خاستگاه آمریکایی مطالعات امنیتی را به کل حوزۀ مطالعات امنیتی سرایت داد تا بدین ترتیب عاملی برای ضعف مطالعات امنیتی غربی باشد و از امکان الگوبرداری آن در کشورهای دیگر نیز بکاهد.
در واقع، مطالعات امنیتی در غرب تحت تأثیر الزامات ناشی از شرایط بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم و به واسطۀ رویارویی آمریکا و شوروی در طول سالهای جنگ سرد تکوین یافت و به همین دلیل، هم مفهوم امنیت و هم مطالعات امنیتی کاملاً متأثر از ملاحظات نظامیگرایانه سیاستمداران دو کشور و به ویژه تحت تأثیر ملاحظات رهبران ایالات متحده آمریکا بود (9). به واسطۀ چنین خاستگاهی، مطالعات امنیتی از همان لحظات نخستین پیدایش خود کاملاً منطبق با اهداف و منافع ایالات متحدۀ آمریکا تکوین یافت و هدف اصلی این مطالعات در نهایت تأمین امنیت ملی آمریکا بود.
مروری بر آثار مطالعات امنیتی به وضوح نشان میدهد در نخستین متون تدوین شده در این زمینه، بیشترین تمرکز بر امنیت ملی آمریکا بود. به عبارت دیگر، در این دوران «امنیت ملی آمریکا» هم هدف و هم موضوع مطالعات امنیتی بود، اما به تدریج پژوهشگران این حوزه دریافتند که برای تأمین هدف خود لازم است به موضوعاتی غیر از امنیت ملی آمریکا نیز توجه نمایند. بنابراین، پس از گذشت چند سال از آغاز مطالعات امنیتی، شاهد تنوع موضوعات مورد بررسی توسط پژوهشگران این حوزه، اما با هدف واحد که همان تأمین امنیت ملی آمریکا بود، هستیم (10). در واقع، مطالعات امنیتی غربی (با فرض شروع از بعد از جنگ جهانی دوم) در طول دهههای 1950 به بعد، به ترتیب، وضعیتی مشابه اشکال زیر داشته است:
در دهه 1950 (شکل 2)، گسترۀ موضوعی مطالعات امنیتی در آمریکا از گسترۀ اهداف آن کمتر بود؛ زیرا از یک سو در این دوران هنوز مطالعات امنیتی سالهای آغازین حیات خود را طی میکرد و تأمین امنیت ملی ایالات متحده به عنوان برترین هدف سیاستمداران و حتی پژوهشگران این کشور از حیث موضوعی به خوبی شناخته شده نبود و ابعاد و زوایای آن مورد مطالعه قرار نگرفته بود و از سوی دیگر، تمرکز بر صلح و امنیت بینالمللی، تحت تأثیر نگرش آرمانگرایانه، بیش از امنیت آمریکا مورد توجه بود، اما با توجه جدی پژوهشگران سیاسی و روابط بینالملل به موضوع ملی ایالات متحده در سالهای پایانی دهه 1950 و به ویژه در دهۀ 1960 (11)، به تدریج گسترۀ موضوعی مطالعات امنیتی در این کشور بیشتر از گسترۀ اهداف آن شد و مطالعۀ دیگر کشورها نیز در ارتباط با امنیت ملی آمریکا در دستور کار محققین این کشور قرار گرفت (شکل 3)
با وجود گسترش موضوعی مطالعات امنیتی در آمریکا، طی دهه 1970 (شکل 4)، ابعاد این گسترش موضوعی حداکثر مربوط به دیگر کشورهای غربی و همپیمانان ایالات متحده آمریکا از یک سو و بلوک شرق به عنوان منشأ تهدید از سوی دیگر بود، اما از دهۀ 1980 (شکل 5) موضوعات جدیدتری در مطالعات امنیتی آمریکایی (غربی) مورد توجه قرار گرفت که عبارت بود از کشورهای در حال توسعه و جهان سوم.
نخستین اثر در این زمینه توسط کلودزیج و هارکاوی به رشته تحریر درآمد (12) و پس از آن کتابها و مقالات بسیاری در این زمینه تألیف و تدوین شد که باعث شکسته شدن انحصار مطالعات امنیتی از کشورهای غربی (آمریکا و همپیمانان غربیاش) شد و زمینههای جدیدی از این حوزه مطالعاتی را به روی پژوهشگران امنیتی گشود. در عین حال، آنچه در اینجا باید مورد تأکید و توجه جدی قرار گیرد، این است که گسترش حوزۀ مطالعات امنیتی در این مقطع زمانی هرگز به معنی این نبوده که کشورهای در حال توسعه و جهان سوم به عنوان هدف مطالعات امنیتی قرار گیرند، بلکه این گسترش صرفاً یک گسترش موضوعی، اما با هدف تأمین امنیت غرب و به ویژه ایالات متحده آمریکا بود. در واقع، مطالعات امنیتی کشورهای در حال توسعه و جهان سوم از درون این کشورها شکل نگرفت، بلکه در نتیجۀ افزایش توجه سیاستمداران غربی به این کشورها و در راستای تأمین بهتر و بیشتر امنیت ملی آمریکا و همپیمانانش و حتی توسط پژوهشگران و صاحبنظران اغلب آمریکایی و غربی صورت گرفت؛ همچنان که توجه به دیگر حوزههای مطالعاتی از دهه 1990 به بعد هم در همین راستا بوده است (شکل 6).
بدین ترتیب، تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، عملاً توسعه کمّی و کیفی مطالعات امنیتی در انحصار کشورهای غربی و به ویژه آمریکا بود، اما پس از آن و به ویژه به دلیل ناتوانی مطالعات امنیتی در تبیین تحولات امنیتی جهان و فروپاشی شوروی که باعث گسترش نگرشهای انتقادی در مطالعات امنیتی غربی شد، زمینه برای پیدایش مطالعات امنیتی در سایر کشورها نیز مهیا گردید.
شرایط زمانی پس از جنگ جهانی دوم که با پیدایش جنگافزارهای هستهای و جنگ سرد میان دو ابرقدرت مقارن بود و شرایط مکانی ایالات متحده آمریکا به عنوان کشوری که زمینههای آموزشی و پژوهشی شروع مطالعات امنیتی را به منظور پاسخگویی به شرایط ناشی از رویارویی با شوروی فراهم کرد، تأثیری تعیینکننده بر ماهیت مطالعات امنیتی گذاشت. در نتیجۀ این شرایط زمانی و مکانی، مطالعات امنیتی از ویژگیهای خاصی برخوردار شد که آن را از تبیین جامع و مانع مشکلات و تحولات امنیتی دیگر کشورها و حتی از تبیین صحیح مسائل امنیتی ایالات متحدۀ آمریکا باز میداشت. مهمترین ویژگیهای مطالعات امنیتی که در این وضعیت شکل گرفت را میتوان چنین برشمرد:
1. غلبه نگرش رئالیستی: برخلاف سالهای میانی دو جنگ جهانی که امنیت برای مردم و رهبران آمریکا بیشتر معنایی اقتصادی داشت (13) یا مبتنی بر نگرشهای ایدهآلیستی و در قالب مطالعات صلح مطرح میشد، از زمان شکلگیری مطالعات امنیتی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، نگرش رئالیستی و مبتنی بر سیاست قدرت جایگزین نگرش ایدهالیستی شد که به دنبال ایجاد صلح و امنیت بینالمللی از طریق ایجاد سازمانهای بینالمللی و کمک به رشد و توسعه اقتصادی کشورهای جهان بود. نگرش رئالیستی، مبتنی بر اولویت منافع ملی بود که در پیدایش مفهوم امنیت ملی در ایالات متحده نقشی مؤثر داشت (14). براساس این نگرش، نظام بینالمللی عرصه مبارزه برای قدرت توسط دولتهای حاکم به شمار میرود؛ رفتارهای جنگها و اتحادها همگی کوششی برای کسب برتری و موازنه قدرت با رقیبان هستند و با مطالعه ساختار نظام بینالمللی میتوان قدرت نسبی رقبا را پیشبینی کرد. از دیدگاه رئالیستها، دولتها با حفظ حاکمیت ملی و تمامیت ارضی، منافع ملی خود را دنبال میکنند (15).
براساس این نگرشها ملاک تفکیک کشورها از یکدیگر در مسائل امنیتیشان، قدرت آنهاست و بنابراین، در چارچوب چنین نگرشی «ملاحظات امنیتی قدرتهای بزرگ، همیشه نسبت به ملاحظات امنیتی قدرتهای کوچکتر، توجه بیشتری را به خود جلب میکند؛ چون این ملاحظات امنیتی قدرتهای بزرگ است که بر الگوهای ستیز و وحدت در کل نظام بینالمللی حکمفرماست» (16). بدین ترتیب، شکلگیری مطالعات امنیتی براساس نگرش رئالیستی این نتیجۀ کاملاً آشکار را در برداشت که در این حوزۀ مطالعاتی به امنیت کشورهای ضعیف یا حتی قدرتهای متوسط و کوچک توجهی صورت نگیرد.
2. دولتمحوری مطالعات امنیتی: اهمیت نقش دولت در مطالعات امنیتی نتیجۀ منطقی غلبه نگرش رئالیستی است. اهمیت منافع ملی و تلاش کشورها برای تأمین امنیت ملی، خواه ناخواه نقشی محوری به دولت میبخشد. در واقع، به دلیل غلبه نگرش رئالیستی، در مطالعات امنیتی اولویت خاصی به سطح ملی امنیت در قیاس با سطوح فروملی و فراملی داده میشود و نتیجۀ اولویت سطح ملی امنیت این بوده است که امنیت ملی به عنوان مفهوم یا نماد، مقبولیت یابد؛ بدون اینکه محتوای مفروض آن مورد مطالعه یا پرسش جدی قرار گیرد (17). به عبارت دیگر، دولتمحوری مطالعات امنیتی در عمل زمینهساز تقلیل «مطالعات امنیتی» به «مطالعات امنیت ملی» شده و غفلت از دیگر سطوح امنیت را در پی داشته است.
3. تقدم امنیت نظامی: نگرش غالب در ادبیات مطالعات امنیتی غربمحور این است که اغلب تهدیدها ماهیت نظامی دارند. این ویژگی مطالعات امنیتی کاملاً تحت تأثیر تحولات نظام بینالملل در دوران جنگ سرد بوده است، به گونهای که «علاقمندی به این رشته معمولاً بسته به تشدید یا تخفیف تنشهای جنگ سرد، شدت و ضعف پیدا میکرد و کانون اصلی این رشته نیز معمولاً در سیطرۀ موضوعات مربوط به جنگ سرد بود» (18).
نظامیزدگی مطالعات امنیتی به تبع اولویت تهدیدهای نظامی بر علیه ایالات متحده آمریکا باعث شده نه تنها سیاستهای امنیتی این کشور صبغه نظامی بگیرد (19) بلکه امنیت ملی ارتباط انکارناپذیری با امنیت نظامی بیاید و به تبع آن مطالعات امنیتی به مطالعات استراتژیک تقلیل یابد. جستجوی امنیت در قالب استراتژیهایی چون خلع سلاح و بازدارندگی که بر سراسر دوران جنگ سرد حاکم بود. حاکی از همین نظامیزدگی امنیت و تقلیل مطالعات امنیتی به حوزۀ مطالعات استراتژیک است (20).
4. غفلت از امور داخلی: تأکید بر نگرش رئالیستی، محوریت بخشیدن به نقش دولت در امنیت ملی و تقدم امنیت نظامی که باعث تمرکز بر خاستگاه خارجی تهدیدات میشد، تأکید بر تحولات نظام بینالملل به جای توجه به امور داخلی را در پی داشت. در مطالعات امنیتی غربمحور، به تبع تحولات دوران جنگ سرد، یا توجهی به منابع داخلی تهدید وجود نداشت یا اگر هم توجهی به این امور میشد بیشتر به عوامل محدودکننده و بازدارندۀ سیاستهای امنیتی توسط دولت معطوف بود (21).
به رغم انتقاداتی که حتی در خود آمریکا نسبت به غفلت سیاستهای امنیتی از امور داخلی صورت میگرفت (22)، در سراسر دوران جنگ سرد، تهدید نظامی از جانب اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در کانون توجه سیاستمداران و استراتژیستهای این کشور بود و مطالعات امنیتی در این سالها اساساً از توجه به ابعاد غیرنظامی و مسائل مربوط به امنیت داخلی غافل بود.
5. تأثیرپذیری از محیط امنیتی آمریکایی: شکلگیری مطالعات امنیتی در شرایط زمانی پس از جنگ جهانی دوم و در کشور آمریکا باعث شد محیط امنیتی غربی و به ویژه آمریکایی بر این حوزۀ مطالعاتی مستولی شود. تعبیر بوزان در مورد تأثیرپذیری از محیط امنیتی غربی کاملاً گویای این وضعیت است:
«ایده امنیت ملی نه فقط در واکنش نسبت به سرشت خاص کشورهای غربی، بلکه در واکنش نسبت به سرشت خاص شرایط بینالمللی که در دولتهای غربی خود را در آن مییابند، ظهور یافته است.» (23)
اغلب صاحبنظران بر این باورند که تکوین مفهوم امنیت ملی در واکنش به تغییرات سیاسی و اجرایی در ایالات متحده آمریکا بوده است (24) و حتی مطالعات امنیتی یا به تعبیر صحیحتر، مطالعات امنیت ملی نیز در نتیجه توجه محافل آکادمیک و مراکز پژوهشی آمریکایی رواج و گسترش یافت (25). همین تأثیرگذاری محیط امنیتی غربی و به ویژه آمریکایی بر شکلگیری مفهوم امنیت ملی و مطالعات امنیتی، باعث غلبۀ نگرش آمریکایی بر تحولات امنیتی جهان شده و به کار بستن این مفهوم و مطالعات امنیتی مذکور را برای بررسی مسائل و تحولات امنیتی کشورهای دیگر با محدودیتهایی نیز مواجه ساخته است.
6. ضعف نظریهپردازی مستقل: چون تکوین مطالعات امنیتی و پیدایش مفهوم منافع ملی در نتیجه فضای بینالمللی ناشی از جنگ سرد بوده است، میان مطالعات امنیتی و حوزههای سیاست خارجی و روابط بینالملل همپوشیهای بسیاری وجود داشته است:
«میان بررسیهای امنیت و بررسیهای روابط بینالملل و سیاست خارجی هیچگاه خط فاصل آشکاری وجود نداشته است. جنگ همواره یکی از مسائل محوری مورد علاقۀ محققان روابط بینالملل بوده و سیاست امنیت ملی که به جنگ همچون ابزار دولتمداری نظر دارد، از سال 1940 به این سو بخشی از این مسأله بوده است. پژوهشگران مختلفی به این همپوشی اشاره کردهاند. ولی هیچ یک نتوانستهاند خط فاصل آشکاری بین بررسیهای دانشگاهی امنیت و رشتههای مادر آن، یعنی سیاست خارجی و سیاست بینالملل ترسیم کنند.» (26)
این همپوشی میان مطالعات امنیتی و حوزههای مطالعاتی دیگر تنها محدود به سیاست خارجی و سیاست بینالملل نیست و از هنگامی که مسألۀ بازدارندگی، خلع سلاح و دیگر مقولات استراتژیک در نتیجه کشمکشهای جنگ سرد اهمیت یافت، مطالعات امنیتی با مطالعات جنگ و صلح و مطالعات استراتژیک نیز همپوشانی بسیاری یافت (27). در نتیجۀ این شرایط، نظریهپردازی دربارۀ امنیت و امنیت ملی در ذیل حوزههای مطالعاتی دیگر صورت گرفت و استقلال نظریهپردازی در باب امنیت به تبع وابستگیهای مذکور از میان رفت.
7. کاربرد روشهای کمّی در تحلیل امنیت: هر چند مطالعۀ امنیت ملی از سال 1945 به صورت جدی در دستور کار مراکز پژوهشی و آموزشی آمریکا قرار گرفت، اما تا پیش از به کارگیری روشهای کمّی توسط مورتون کاپلان1 برای تحلیل امنیت (28)، مطالعات امنیتی از چارچوب تحلیلی قابل اتکایی برخوردار نبود. گسترش روشهای آماری و به کارگیری روش تجزیه و تحلیل سیستمی که از آن پس در مطالعات امنیتی مورد توجه قرار گرفت، با تمرکز و تأکید پژوهشگران بر مقولاتی چون استراتژی، تاکتیک، تکنولوژی اتمی و مانند آن که با روشهای کمّی و تجزیه و تحلیل سیستمی بهتر قابل تبیین بودند، رو به فزونی نهاد و به پارادایم غالب بر مطالعات امنیتی مبدل شد. غلبۀ این نگرش به حدی بود که حتی در هنگامۀ تحلیل مسائل غیرنظامی نیز از همین چارچوب روشی تبعیت میشد و همین مسأله باعث بروز مشکلاتی در تحلییهای امنیتی شد:
«مشکل جدی در گرایش به تعریف امنیت ملی برحسب ملاحظات کمّی صرف است؛ اگر چه چنین ملاحظات کمّی ممکن است از محاسبات مربوط به توان نظامی فراتر برود. اگر «متاع قدرت» در عرصه نظامی و اقتصادی به عنوان شروط لازم امنیت ملی قلمداد شود، منحصراً برحسب کمیت داراییهایی نظامی و اقتصادی، ارزیابی شده و سبک سنگین میگردد و از این جنبه کمّیت هر چه بیشتر باشد، بهتر خواهد بود.» (29)
این ویژگیهای مطالعات امنیتی غربمحور از همان ابتدا مورد انتقاد برخی صاحبنظران بود، اما از آنجا که اصلاح این مشکلات مستلزم تغییر در آن فضای بینالمللی بود که به پدیدار شدن مطالعات امنیتی با این ویژگیها انجامیده بود، تا پیش از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، اصلاحات اساسی در این ویژگیها صورت نگرفت و حتی پس از پایان این دوران نیز همچنان شاهد تداوم برخی از ویژگیهای مطالعات امنیتی غربمحور دوران جنگ سرد هستیم. همین وضعیت باعث شده اغلب صاحبنظران از لزوم تغییر و بازنگری در مطالعات امنیتی غربی برای تطبیق آن با شرایط جدید در جهان غرب و به ویژه برای افزایش توان پاسخگویی آن در تحلیل مسائل امنیتی کشورهای غیرعربی سخن بگویند که در ادامه به بررسی آن پرداخته میشود.
ج. الزامات تغییر در مطالعات امنیتی غربمحور
پایان جنگ سرد ضرورت بازنگری در مطالعات امنیتی غربمحور را به وضوح آشکار ساخت و از آن زمان تاکنون تحولات مفهومی، مطالعاتی و روششناختی گستردهای در مطالعات امنیتی صورت گرفته است. از جملۀ این تحولات، توجه به تحولات امنیتی کشورهای غیرعربی و تلاش برای دستیابی به چارچوبی برای تحلیل این تحولات بوده است که در ادبیات موجود اغلب از آن با عنوان «مطالعات امنیتی جهان سوم» یا «مطالعات امنیتی کشورهای در حال توسعه» یاد میشود.
گشودن باب مطالعۀ مستقل در خصوص کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه، بیش از هر چیز ناشی از این بوده که مطالعات امنیتی غربمحور از پاسخگویی به مسائل و مشکلات امنیتی این کشورها عاجز بوده است، اما آیا مطالعات امنیتی غربمحور از پاسخگویی به مسائل امنیتی خود کشورهای غربی ناتوان نبوده است؟ برای اینکه توانایی پاسخگویی مطالعات امنیتی غربمحور را در خصوص مسائل امنیتی این کشورها دریابیم، ابتدا به محدودیتهای این مطالعات در مورد جوامع غربی و سپس به محدودیتهای آن در خصوص مسائل کشورهای جهان سوم و در حال توسعه میپردازیم.
1. محدودیتهای مطالعات امنیتی در تبیین تحولات کشورهای غربی
ویژگیهایی که برای مطالعات امنیتی غربمحور برشمرده شد، در عین حال که عناصر مقوم چنین مطالعاتی بوده است، زمینه نقد این حوزۀ مطالعاتی را نیز فراهم میکند. بنابراین، برای بررسی محدودیتهای مطالعات امنیتی در تبیین تحولات امنیتی کشورهای غربی لازم است از امکان تبیین تحولات این کشورها در نتیجۀ غلبه نگرش رئالیستی آغاز کنیم.
بیشتر نظریهپردازان امنیت در دوران جنگ سرد، جهان را از دریچۀ نگرش رئالیستی میدیدند. از نظر آنها نظام بینالملل به لحاظ ماهیت، دچار هرج و مرج و آنارشی بوده و حکومتها در راستای به حداکثر رساندن قدرت یا امنیت خود عمل میکنند (30). نتیجۀ طبیعی پذیرش چنین نگرشی این است که در تبیین تحولات امنیتی تأکید ویژهای بر مطالعه رفتار قدرتمندترین کشورها صورت گیرد و بدین ترتیب، مطالعات امنیتی در عمل به مطالعۀ رفتار امنیتی این کشورهای معدود تقلیل یابد. این وضعیت را در مطالعات امنیتی دوران جنگ سرد به وضوح شاهد بودهایم. در آن سالها، مطالعات امنیتی عمدتاً به مطالعه رفتار سیاستمداران آمریکا و شوروی محدود بود و در واقع تحولات امنیتی تمام کشورهای دنیا، با همۀ تنوع و گستردگی، در این چارچوب محدود خلاصه میشد.
به همان میزان که تأکید بر قدرت ملی و منافع مبتنی بر نگرش رئالیستی به تقلیل مطالعات امنیتی انجامید، تأکید بر دولت – ملت به عنوان کانون اصلی معادلات امنیتی نیز زمینه تقلیلگرایی این حوزه مطالعاتی را از جنبهای دیگر فراهم کرد. در نتیجۀ چنین نگرشی بود که دولت به عنوان مهمترین منشأ تهدید و نیز برترین عامل تأمین امنیت قلمداد شد، اما این تأکید ویژه بر دولت باعث نادیده گرفتن امنیت فردی از یک سو و ناکارآمدی اتحادیهها و سازمانهای بینالمللی برای پیشبرد صلح و امنیت بینالمللی از سوی دیگر شد. در واقع، پذیرش چارچوب دولت – ملت به عنوان الگوی اصلی فعالیت سیاسی در گستره جهانی که در دوران جنگ سرد به کلیه تعاملات امنیتی معنا میبخشید، زمینه نادیده گرفتن ابعاد فروملی و فراملی امنیت در همان دوران را فراهم کرده بود. در نتیجه، با پایان جنگ سرد و شکلگیری پدیدۀ جهانی شدن، میزان اعتبار این الگو مورد پرسش جدی قرار گرفت و امروزه دیگر اتکاء به چارچوب دولت ملت مفید و کارآمد ارزیابی نمیشود (31).
اگر نتیجۀ غلبه نگرش رئالیستی و دولتمحوری مطالعات امنیتی، تقلیلگرایی این حوزۀ مطالعاتی بود، تقدم بخشیدن به امنیت نظامی باعث بیش از حد بزرک جلوه دادن این بعد از امنیت شد که نتیجهای جز ایجاد هرج و مرج و توسل به «خودیاری» به عنوان راهحل تأمین امنیت در بر نداشته است (32). این وضعیت، همچنین باعث نادیده گرفتن دیگر ابعاد امنیت و به تبع آن پاسخگویی به تمامی نیازهای امنیتی با توسل به ابزار نظامی شد که نادیده گرفتن خشونت ساختاری در صحنۀ بینالمللی و حتی در عرصه داخلی کشورها را به دنبال داشت (33). این در حالی بود که در همان سالهای جنگ سرد، بسیاری از صاحبنظران بر این باور بودند که توجه به ابعاد نظامی و غیرنظامی امنیت در کنار یکدیگر، امنیت را بهتر تأمین میکند:
«بالاترین درجه امنیت در گرو دستیابی به بهترین توازن میان تمامی ابزارهای سیاست خارجی و بنابراین منوط به استفاده هماهنگ از سلاح، دیپلماسی، اطلاعات و اقتصاد است.»(34)
حتی در اوج درگیری آمریکا و شوروی که تهدیدهای نظامی امکان بروز بیشتری داشت، بسیاری از منتقدین سیاستهای امنیتی دولت آمریکا بر این باور بودند که آنچه امنیت ایالات متحده را در معرض تهدید قرار میدهد، نه تسلیحات نظامی، بلکه اموری چون بحران آموزش و پرورش، کمبود سرمایهگذاری در زیرساختها و ظرفیتهای تولید و رشد نگرانکنندۀ کمسوادی است. این افراد معتقد بودند غفلت از امور داخلی بیش از تهدیدهای نظامی خارجی امنیت ایالات متحده مخاطره قرار میدهد (35).
مطالعات امنیتی آمریکا محور بر مطالعات امنیتی دیگر کشورهای غربی نیز سایه افکند و آنها متأثر از این ادبیات، خود را در معرض مخاطرۀ تهدیدهای نظامی بیرونی، بیش از تهدیدهای داخلی دیدند. غلبۀ همین نگرش در میان سیاستمداران کشورهای اروپای شرقی و به ویژه اتحاد جماهیر شوروی باعث شد امنیت این کشورها از درون دستخوش تزلزل شده و در نهایت به فروپاشی نظامهای سیاسی حاکم بر این کشورها منتهی شود.
غلبه نگرش رئالیستی و تقلیل امنیت به فقدان تهدید نظامی علیه حکومت ملی و قلمرو ارضی که کانون توجه تعاریف و نظریات مختلف امنیت در دوران جنگ سرد بود، زمینه را برای ادغام مطالعات امنیتی در مطالعات امنیتی در مطالعات استراتژیک و مطالعات سیاست خارجی و روابط بینالملل فراهم کرد؛ به گونهای که به اعتقاد برخی صاحبنظران اگر چنین ادغامی صورت نمیگرفت، فعالیتهای سیاستگذارانه را دچار مشکل میکرد (36)
این ضعف نظریهپردازی و وابستگی مطالعات امنیتی به دیگر حوزههای مطالعاتی باعث شد امنیت به عنوان پدیدهای که با ضعف مفهومی، مطالعاتی و روششناختی مواجه است، شناخته شود. این ضعفها به حدی مهم و قابل توجه بوده است که اغلب صاحبنظران را بر آن داشت تا برای افزایش قابلیت امنیتی از اصلاح مفهومی، مطالعاتی و روششناختی امنیت سخن به میان آورند و حتی در صورت پایان نیافتن جنگ سرد نیز ضرورت چنین اصلاحاتی را اجتنابناپذیر قلمداد کنند. (37)
کاربرد روشهای کمّی در تحلیل امنیت که خصیصۀ بارز مطالعات امنیتی غربمحور در دوران جنگ سرد بود، ریشه در تقدم بخشیدن به بعد عینی امنیت در قالب مفهومی مشخص و کمّیپذیر چون «جنگ» دارد. براساس همین رویکرد بود که نگرش اثباتگرایی بر مطالعات امنیتی این دوران غلبه یافت و بعد ذهنی امنیت که همواره به عنوان یکی از خصیصههای بارز آن مطرح میشود، در عمل مغفول ماند. در واقع، مطالعات امنیتی دوران جنگ سرد از هر حیث تقلیلگرایانه بود و این وضعیت را در روششناختی مطالعات امنیتی نیز میتوان مشاهده کرد. به واسطۀ همین تقلیلگرایی بود که حتی در همان دوران جنگ سرد نیز نگرشهای انتقادی بر علیه اثباتگرایی رو به فزونی نهاد. برخی با تجدیدنظر در اصول اثباتگرایی کوشیدند به نوع جدیدی از اثباتگرایی دست یابند، اما فراتر از این، برخی صاحبنظران به این نتیجه رسیدند که با اثباتگرایی نوین هم نمیتوان مفهوم امنیت را به خوبی درک و تحلیل کرد. به همین دلیل بود که کاربرد روشهای تفسیری و انتقادی نیز در مطالعات امنیتی نضج گرفت و رو به فزونی نهاد. (38)
چنین تجدیدنظرهای مفهومی و روشی در امنیت و مطالعات امنیتی باعث شد امنیت مفهومی موسعتر و مطالعات امنیتی حوزهای گستردهتر را در بر گیرد تا از پس تحلیل تحولات امنیتی پس از پایان جنگ سرد و حتی ابعاد مورد غفلت واقع شدۀ امنیت در دوران جنگ سرد برآید، اما چنین تجدیدنظرهایی تا چه حد به مشکلات کشورهای غیرغربی نیز توجه داشت؟
هر چند به واسطۀ این بازنگریهای مفهومی و روششناختی زمینه برای توجه به مطالعات امنیتی غیرغربی در قالبهایی چون مطالعات امنیتی کشورهای جهان سوم و در حال توسعه فراهم شد، اما واقعیت این است که حتی با تجدیدنظرهای مفهومی و روشی مذکور نیز مطالعات امنیتی غیرغربی از جایگاه شایستۀ خود برخوردار نشد. علت این مسأله را باید از یک سو در محدودیتهای مطالعات امنیتی غربی در تبیین تحولات امنیتی کشورهای غیرغربی و از سوی دیگر در پراکندگی و عدم انسجام تئوریک مطالعات امنیتی غیرغربی و وابستگی این مطالعات به حوزۀ مطالعات غربی جستجو کرد.
2. محدودیتهای مطالعات امنیتی غربی در تبیین تحولات دیگر کشورها
بررسی تحولات امنیتی کشورهای غیرغربی در سالهای پایانی دوران جنگ سرد مورد توجه صاحبنظران و اندیشمندان مطالعات امنیتی قرار گرفت. در نتیجۀ ناتوانی مطالعات امنیتی غربی از تبیین تحولات امنیتی کشورهای غربی، انتقادات از این مطالعات بال گرفت و در نتیجۀ شکلگیری همین فضای انتقادی بود که زمینه برای نظریهپردازی دربارۀ کشورهای غیرغربی نیز فراهم شد. در واقع، با توجه به فضای بینالمللی آن دوران و تقسیمبندهایی که از کشورها برحسب تعلق به یکی از دو اردوگاه لیبرالیسم یا کمونیسم و میزان توسعه و پیشرفت اقتصادی در قالب تئوری سه جهان وجود داشت، توجه به مطالعات امنیتی کشورهای جهان سوم و در حال توسعه در دستور کار قرار گرفت.
نخستین اثر دربارۀ مطالعات امنیتی کشورهای غیرغربی در سال 1982 توسط کلودزیج1 و هارکاوی2 با عنوان «سیاستهای امنیتی کشورهای در حال توسعه» (39) گردآوری شد و این اثر پیشگام آثار بسیاری دربارۀ مطالعات امنیتی کشورهای جهان سوم و در حال توسعه گردید.
پس از کلودزیج و هارکاوی که با اثر خود باب مطالعه دربارۀ مسائل امنیتی کشورهای غیرغربی را گشودند. محمد ایوب3 با مقاله «امنیت در جهان سوم» (40)، ادوارد آزر و چونگ این مون4 در مقاله «امنیت ملی جهان سوم: به سوی چارچوب مفهومی نوین» (41)، رابرت روتشتاین5 در مقاله «معمای امنیت و دام فقر در جهان سوم»(42) و کارولین توماس6 در کتاب «در جستجوی امنیت: جهان سوم در روابط بینالملل» (43) ابعاد و زمینههای مطالعات امنیتی در کشورهای جهان سوم را مورد بررسی قرار دادند.
همۀ این نویسندگان و حتی بسیاری دیگر از صاحبنظران مطالعات امنیتی کشورهای جهان سوم و در حال توسعه که راه این افراد را ادامه دادند، بر این باورند که مطالعات امنیتی غربی برای تبیین تحولات امنیتی کشورهای مذکور دچار محدودیتهایی مضاعف است. به زعم این افراد، ایدۀ امنیت ملی که در غرب و به ویژه آمریکا کاربرد دارد، حتی پس از بازنگری در دوران جنگ سرد، از عهده تبیین مسائل امنیتی کشورهای جهان سوم و در حال توسعه برنمیآید. مهمترین محدودیتهایی که در این مطالعات برای تطبیق با کشورهای در حال توسعه وجود دارد عبارتند از:
1. بیگانه بودن ایدۀ امنیت ملی: ایدۀ امنیت ملی در غرب نتیجۀ شکلگیری دولت مدرن بوده و بنابراین هر گاه سخن از امنیت ملی به میان میآید، کشورهایی را میتوان تصور کرد که از توانایی بالایی برای تأمین نیازها و دفع تهدیدات خود برخوردارند. این کشورها دارای تواناییهای بالفعل نظامی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هستند و از وضعیت نسبتاً با ثباتی برخوردارند، در حالی که به کار بردن این ایده برای کشورهای در حال توسعه نامناسب است و فضای کشورهای مذکور با این ایدو بیگانه است:
«ایده امنیت ملی عمیقاً محافظهکارانه است. این ایده نه فقط بیانگر جهانبینی حفظ وضع موجود در نظام بینالمللی است، بلکه نشانگر امیال جوامعی است که از ثبات نسبی برخوردارند. اید. مزبور همچنین منعکسکننده شرایط کشورهایی است که محیط امنیتیشان این فکر را به آنان القا میکند که ممکن است به میزان قابل توجهی از ثبات بینالمللی دست یابند. کشورهایی این گونه، در چنین شرایطی معقول است که هدفی کلی و بلندپروازانه مانند امنیت ملی را طلب کنند. اما برای کشورهایی که امید عاجلشان به داشتن محیط امنیتی باثبات، کم و مشخصه دیدگاهشان درباره نظام بینالمللی عبارت از آرزوی تحول و خواسته داخلیشان، دگرگونی کامل در جهت توسعه است، آیا چنین ایدهای (امنیت ملی) مناسب است؟» (44)
ضعف ایدۀ امنیت ملی در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه، مورد تأیید و تأکید اغلب صاحبنظران میباشد و انتقادهایی که به مطالعات امنیتی غربی مبنی بر اولویتبخشیدن به دولتمحوری، تقدم امنیت نظامی، غلبۀ نگرش رئالیستی و مانند آن صورت میگیرد، همگی حکایت از چنین تفاوتی میان کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه دارد (45). در واقع، ایدههایی که در قالب امنیت حکومت1 و امنیت رژیم2 مطرح میشود، قابلیت تطابق بیشتری با وضعیت کشورهای در حال توسعه دارد (46)؛ زیرا ایدۀ امنیت ملی در بستر تاریخی خاصی شکل گرفته که با وضعیت سیاسی و اجتماعی کشورهای در حال توسعه تناسب چندانی ندارد:
«معمولاً ایدۀ امنیت ملی بر دو فرضیه عمده استوار است که عمدتاً از تحول تاریخی نظام حکومتی اروپای مدرن ناشی میشوند. اولاً همانگونه که در مدل توپ بیلیارد سنت «رئالیستی» مشهود است، دولت – ملت عاملی وحدتبخش است که در قالب آن، امنیت ملی به طور خودکار مساوی میشود با امنیت حکومت. ثانیاً همانگونه که در سنت سیاسی پلورالیستی غرب مفروض است. امنیت یک دولت – ملت، سر جمع امنیتهای افراد همسنخ است. از این رو امنیت ملی در غرب، امنیت آن دولت ملی است که از تک تک شهروندانی تشکیل میشود که از طریق بسط ملتسازی و جامعهپذیری سیاسی دارای سرنوشت مشترکی هستند. (47)
2. محیط امنیتی متفاوت: مطالعات امنیت ملی در غرب در شرایطی شکل گرفت که فضای بینالمللی خاصی بر روابط آمریکا با دیگر کشورهای غربی و غیرغربی حاکم بود. این فضای بینالمللی در همان دوران جنگ سرد هم تفاوتهای بسیاری با محیط امنیتی کشورهای در حال توسعه داشت، اما پس از پایان جنگ سرد، این تفاوت به حدی رسید که در یک ردیف قرار دادن کشورهای در حال توسعه و توسعهیافته یا جنوب و شمال دیگر پذیرفتنی نیست. این محیط امنیتی متفاوت، با ماهیت حکومتهای کشورهای در حال توسعه ارتباط وثیقی دارد؛ چرا که این کشورها از یک سو از قدرت تأثیرگذاری اندکی در صحنۀ بینالمللی برخوردارند و از سوی دیگر، درصحنۀ داخلی اغلب دارای منش و شیوۀ حکومتی اقتدارگرایانه هستند که در هر دو حال به افزایش میزان تهدیدها و آسیبپذیریهای آنها منتهی میشود. (48)
در واقع، محیط امنیتی کشورهای غربی و کشورهای در حال توسعه، هم در عرصه بینالمللی و هم در عرصۀ داخلی متفاوت است. بیشتر کشورهای در حال توسعه از لحاظ محیط سیاستگذاری و منابع موجود با کشورهای غربی تفاوت دارند و معمولاً این کشورها از ساختارهای سیاسی داخل متزلزل، کمبود نیروهای انسانی ماهر و زیربنای امنیتی ناکارا رنج میبرند. (49) این ضعفهای داخلی که به محیط تهدیدآمیز و بیثبات بیرونی آمیخته میشود، محیط امنیتی کاملاً متفاوتی از محیط امنیتی کشورهای غربی را ایجاد میکند که با بیثباتی و کشمکش قابل وصف است:
«این واقعیت که بیشتر کشورهای جهان سوم کشورهای ضعیف میباشند، بدان معناست که محیط امنیتی آنان از محیط امنیتی کشورهای عمدتاً قدرتمند غربی متمایز خواهد بود. در میان کشورهای قدرتمند غربی، محیط امنیتی تحت تأثیر روابط معمول تعادل قوا میباشد. اما در کشورهای جهان سوم، محیط امنیتی تحت تأثیر روابط غیرمتقارن و فراملی توازن قوا میباشد.» (50)
تفاوت این محیط امنیتی را در قالب رابطه انفعالی نیز میتوان تعبیر کرد. در واقع، در حالی که محیط امنیتی کشورهای غربی تأثیرات شگرفی بر محیط امنیتی کشورهای در حال توسعه دارد، این کشورها تأثیر چندانی بر محیط امنیتی کشورهای توسعهیافته ندارند و همین نوع رابطه باعث شده است، به رغم اولویتهای امنیتی متفاوت این دو گروه از کشورها، چارهجویی برای حل این مسائل در کشورهای در حال توسعه، در قالب تجربیات کشورهای توسعهیافته که اصولاً از مشکلات امنیتی و محیط متفاوتی برخوردارند، صورت بگیرد.
3. اولویتهای امنیتی متفاوت: تعریف امنیت ملی در غرب براساس اولویت تهدیدات نظامی خارجی شکل گرفت و حتی پایان جنگ سرد هم باعث نشد امنیت نظامی از اهمیت و اولوین پیشین تنزل یابد. چنانکه «از دید میرشایمر 1 وجه مشخه اصلی سیاست بینالملل جریان داشتن رقابتی با حاصل جمع صفر بر سر دستیابی به امنیت بوده و خواهد بود. هر چند دیگران قایل به کاهش تهدیدات نظامی مطرح برای امنیت هستند، اما به باور او پایان جنگ سرد به این معنی نیست که دولتها باید کمتر از دوران جنگ سرد نگران امنیت خویش باشند.»(51)
به رغم اهمیت بعد نظامی امنیت برای کشورهای در حال توسعه اغلب شاهد تهدیدهای غیرنظامی هستیم، اما به تبع وابستگی مطالعات امنیتی این کشورها به مطالعات امنیتی کشورهای غربی، به تهدیدهای نظامی به بهای غفلت از تهدیدهای غیرنظامی اولویت خاصی بخشیده میشود:
«برتری و اولویت قدرت نظامی در ملاحظات مربوط به امنیت ملی در جهان سوم، امری شایع است. از سال 1960 تاکنون، هزینههای نظامی کشورهای در حال توسعه به معنای واقعی 6 برابر شده است. در سال 1960 کشورهای در حال توسعه، 8 درصد هزینههای نظامی دنیا را به خود اختصاص دادند. تا سال 1985 سهم آنان به 20 درصد افزایش یافت. واردات سلاح کشورهای جهان سوم نیز به شدت افزایش یافت. واردات سلاح کشورهای جهان سوم نیز به شدت افزایش یافت و از 4 میلیارد دلار در سال 1960 به 35 میلیارد دلار در سال 1981 رسید. طی دو دهه و تا پایان سال 1983، مجموع واردات سلاح از سوی کشورهای جهان سوم به 223 میلیارد دلار رسید.»(52)
این گونه اهمیت و اولویت دادن به امنیت نظامی در حالی صورت میگرفت که به باور بسیاری از صاحبنظران مسائل کشورهای در حال توسعه، آسیبپذیریهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این کشورها از اهمیت واقعی بیشتری در قیاس با تهدیدهای نظامی برخوردار است. همانگونه که مکلارن1 در مقایسۀ تهدیدهای امنیتی این کشورها با کشورهای غربی گفته است: «تهدید در جهان سوم دارای پایههای اقتصادی و اجتماعی حداقل همسنگ با پایههای سیاسی و نظامی است. بنابراین، از لحاظ مفهوم، امنیت ملی بایستی منعکسکننده تهدیدات ناشی از مسائل اقتصادی و اجتماعی باشد.»(53)
4. تنوع مسائل امنیتی کشورهای در حال توسعه: هر چند تأکید بر بعد نظامی امنیت در دوران جنگ سرد در مطالعات امنیتی غربی از اولویت و اهمیت خاصی برخوردار بود، اما در بازنگریهایی که پس از جنگ سرد در مطالعات امنیتی غربی صورت گرفت، به ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و زیستمحیطی نیز در کنار بعد نظامی امنیت اهمیت داده شد. (54) این بازنگری باعث شد مطالعات امنیتی غربی از امکان تبیینکنندگی بیشتری برای تحولات امنیتی کشورهای غربی و حتی کشورهای در حال توسعه برخوردار شود، اما حتی با این بازنگری نیز بسیاری از صاحبنظران مطالعات امنیتی بر این باورند که تنوع مسائل و مشکلات امنیتی کشورهای جهان سوم به حدی است که حتی این تفسیر موسع از تهدیدهای امنیتی نیز از پس تبیین آنها برنمیآید. (55)
آزر و مون مسائل متنوع امنیتی کشورهای جهان سوم، که در عین حال زمینههای تفاوت امنیت کشورهای غربی و این کشورها هم هستند را در سه عامل زمینه و بافت موقعیت، رشد دولت ملی و گوناگونی در ارزشهای ملی خلاصه میکنند. به باور آنها تفاوتهای مربوط به زمینه و بافت موقعیت از اینجا ناشی میشود که اکثر کشورهای جهان سوم گرفتار در گرداب رقابتهای داخلی و منطقهای ابرقدرتها و در مقایسه با همتایان غربی خویش، با محیط امنیتی خارجی ناپایدار مواجه هستند. آنان به لحاظ منابع، فقیر و غالباً دارای مساحت کم هستند و قدرت فیزیکی لازم را برای تحول وضع خویش یا حفاظت از خود در برابر شرایط خارجی ندارند. این ضعف بیرونی به دلیل عقبافتادگی اقتصادی یا اقتصاد تکمحصولی شدت مییابد و به کاهش سطح زندگی مردم منتهی میشود، در حالی که جمود ذاتی ساختار آنها و وابستگی روزافزونشان به سیستم اقتصاد بینالمللی، مانع ا استفاده از فرصتهای به دست آمده برای رشد مستقل آنهاست. در مشکلات مربوط به بافت و زمینه موقعیت، باید شکنندگی سیاسی در داخل عدم انسجام سیاسی، ناتوانی در ملتسازی و تسریع نهادسازی و بحران اقتدار و نفوذ این کشورها را نیز در نظر گرفت. این شرایط باعث میشود نظامهای اجتماعی این کشورها دچار چندپارگی شده و مشروعیت سیاسی طبقه حاکم کاهش یابد که نتیجۀ آن افزایش ناآرامیهای سیاسی است. (56)
اگر به این شرایط متنوع، فرایندهای مختلف ملتسازی و ارزشهای پیچیده و پویای کشورهای جهان سوم و در حال توسعه را نیز بیفزایم، آن گاه در مییابیم که برخلاف کشورهای پیشرفته غربی که اغلب دارای موضوعات و مسائل امنیتی مشترکی هستند، در کشورهای در حال توسعه با ابعاد متنوعی از امنیت ملی و با ساختارهای متفاوت تهدید رویارو هستیم که نه تنها نمیتوان آنها را به بعد نظامی امنیت تقلیل داد، بلکه یافتن راهحلی براساس تجارب مدیریتی کشورهای غربی برای این مسائل و اساساً اندیشیدن به آنها در چارچوب مطالعات امنیتی غربمحور با ویژگیهای تقلیلگرایانهای که برای آن برشمرده شد نیز پنداری نادرست است.
5. عدم متناسب مدیریت امنیت ملی با تهدیدهای موجود: تنوع تهدیدهای امنیت ملی در کشورهای در حال توسعه به میزانی است که الگوپردازی نظری مشترک برای همۀ این کشورها را دچار محدودیتهای بسیاری میکند. اما به رغم این تنوع و پیچیدگی و دشواری الگوپردازی نظری مشترک برای آنها، آنچه در واقع برای مدیریت این تهدیدها اتفاق افتاده این است که از الگوهای مدیریت امنیت ملی غربی برای چارهجویی این مشکلات استفاده شده است؛ یعنی شیوهای از مدیریت امنیت ملی که مک لارن ناهماهنگی آن را با محیط امنیتی کشورهای غیرغربی به خوبی توصیف کرده است:
«کسانی که در غرب به مدرسه رفته و تحصیل کردهاند، حاصل تماس خود را با مفاهیم و تکنیکهای غربی در خصوص طرحریزی امنیت ملی به کار گرفتهاند و در عین حال توجه نداشتهاند و یا فرصت نیافتهاند که رابطه بین ماهیت و محیط جامعه و دولت از یک سو و ماهیت و محیط امنیت ملی را از سوی دیگر مورد پرسش قرار دهند.» (57)
این وابستگی مدیریت امنیت ملی کشورهای در حال توسعه به کشورهای پیشرفته غربی به ویژه آمریکایی از اینجا نشأت میگیرد که مطالعات امنیتی این کشورها به مطالعات امنیتی غربی وابسته بوده است. در واقع حتی افرادی که به حوزه مطالعات غیرغربی علاقه نشان دادهاند یا اغلب از محققین غربی بودهاند و یا اگر این گونه هم نبوده، در بستر مطالعات امنیتی غربی به مطالعۀ امنیت کشورهای در حال توسعه پرداختهاند. به همین دلیل حتی این افراد هم که به ضرورت بازنگری در مطالعات امنیتی غربی برای تطبیق آن با کشورهای در حال توسعه پی بردهاند و در این راستا کوشیدهاند برای محدودیتهای مذکور چارهجویی کنند، چون تلاش آنها در چارچوب بستۀ مطالعات امنیتی موجود بوده، با توجه به ویژگیهایی که برای آن برشمرده شد، نمیتوان انتظار تحولی جدی را در این زمینه داشت.
پیشنهاد مجموعههای امنیتی منطقهای از جانب بوزان (58)، گونهشناسی جدید آزر و مون براساس دخیل کردن عواملی چون مشروعیت، یکپارچگی و توان سیاستسازی به عنوان وجوه نرمافزاری ملی در جهان سوم (59)، تأکید بر اصطلاح شیوه ملتسازی توسط ایوب (60) و حتی تأکید بر ایدۀ خوداتکایی (61) نیز نتوانسته است زمینۀ شکلگیری مطالعات امنیتی کشورهای در حال توسعه را به صورت مستقل فراهم آورد.
هر چند این پیشنهادات باعث شده امروزه به مطالعات امنیتی کشورهای در حال توسعه نگاهی متفاوت از مطالعات امنیتی کشورهای غربی و به ویژه رویکرد آمریکایی صورت گیرد، اما از آنجا که در این مطالعات امنیتی به تبع مطالعات امنیتی غربی بر وابستگی مفهومی و مطالعات امنیت تأکید میشود، نباید از مطالعات امنیتی کشورهای در حال توسعه که خود وابسته به مطالعات امنیتی غربی است انتظار پاسخگویی به مسائل را داشت، بلکه باید در جستجوی بنیانهایی برای امنیت و مطالعات امنیتی بود که به تعبیر دردریان بر هستیشناسی متفاوتی شکل گرفته باشد:
«ما وارث نوعی هستیشناسی امنیت، یعنی یک برهان پیشینی هستیم که فقط وجود و ضرورت شکل خاصی از امنیت را تأیید و اثبات میکند. زیرا برحسب اتفاق، یک باور فراگیر و متافیزیکی به آن وجود دارد. در واقع در بطن این مفهوم امنیت، کل تاریخ متافیزیک غربی نهفته است که دریدا به بهترین نحوی آن را به عنوان «یک سلسله جایگزینهای مرکز به جای مرکز» در جستجوی جاودانه «مدلول متعالی» توصیف کرده است. امنیت «مرکز» از خدا به فرد عقلانی، از امپراتور به مردم (جمهور)، از شاه به مردم و گاهی اوقات نیز در جهت عکس، کانون متغیری بوده است که از آنجا نیروهای اقتدار، نظم و هویت به طور فلسفی تعریف شدهاند و به شیوه فیزیکی به مقابله با آنارشی، بینظمی و تفاوت پرداختهاند.» (62)
نتیجهگیری
در این مقاله، با بررسی سیر تکوین و ویژگیهای ادبیات موجود مطالعات امنیتی سعی شد نشان داده شود که این ادبیات نه تنها عمدتاً در غرب شکل گرفته و تکوین یافته است، بلکه اساساً هدفی جز تأمین امنیت غرب ندارد. در واقع مطالعات امنیتی موجود ادبیاتی غربی یا غربمحور است. غربی بودن این ادبیات فقط به این دلیل نیست که ادبیات مذکور و یا حتی با تأکید عمده بر غرب به عنوان موضوع مطالعه شکل گرفته است، بلکه آنچه بیش از همه اهمیت دارد این است که هدف مطالعات امنیتی موجود تأمین امنیت غرب است.
مطالعات امنیتی در غرب با آغاز جنگ سرد و کاملاً تحت تأثیر آن شکل گرفت. در دوران جنگ سرد، از یک سو امنیت غرب و به ویژه آمریکا مورد توجه بود و از سوی دیگر، ناامنی شرق و به ویژه شوروی، به عبارت دیگر تأمین امنیت بلوک غرب وجه ایجابی مطالعات امنیتی و ناامنی بلوک شرق وجه سلبی آن بود. شاید به همین دلیل هم باشد که غرب و آمریکا بیش از شرق و شوروی در شکلگیری و تکوین مطالعات امنیتی مؤثر بودند.
ادبیات مطالعات امنیتی غربمحور در دوران جنگ سرد ویژگیهایی داشت که حتی در همان دوران هم برای انطباق با مسائل و تحولات امنیتی کشورهای غیرغربی مشکل داشت. شاهد این عدم انطباق و ناسازگاری هم گرایشهای انتقادی در مطالعات امنیتی همان دوران بود که به ویژه از دهه 1980 منشأ پیدایش مکاتب و نظریات جدیدی در باب مطالعات امنیتی کشورهای در حال توسعه و جهان سوم گردید. اما انتقاد به ادبیات مطالعات امنیتی غربی از هنگامی بالا گرفت که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، حتی این ادبیات مطالعات امنیتی برای انطباق با مسائل و تحولات امنیتی کشورهای غربی هم دچار مشکل گردید.
در واقع، امروزه مطالعات امنیتی غربی دوران جنگ سرد هم در انطباق با مسائل و تحولات کشورهای غربی و هم در انطباق با مسائل و تحولات کشورهای غیرغربی دچار مشکل است. با توجه به همین مشکلات و برای حل آنها بایستی مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی مطالعات امنیتی غربی برای انطباق با مسائل و تحولات امنیتی کشورهای غربی و غیرغربی مورد بازنگری قرار گیرند. البته این بازنگری نظری و مفهومی از سالها پیش در دستور کار محققین مطالعات امنیتی بوده است، با وجود این، مطالعات امنیتی زمانی میتواند به تکامل برسد که این بازنگری به باور عمومی و برنامۀ اجرایی علمی تبدیل شود و غربمحوری مطالعات امنیتی که نماد وابستگی فکری آن است، در کنار وابستگی مفهومی و علمی امنیت مورد توجه قرار گیرد.