تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۲:۴۱  ، 
کد خبر : ۲۳۵۰۳۵
آیت‌الله یوسف صانعی:

امام مریدپرور نبود


میثم محمدی: مشهور است که بخش مهمی از بدنه ادبیات و اندیشه سیاسی براساس تاریخ سیاسی تدوین می‌شود و تکیه تاریخ سیاسی هم در بسیاری اوقات بر خاطرات سیاسی است. خاطرات سیاسی شخصیت‌های بزرگ، سطور نانوشته اندیشه سیاسی را پُر می‌کند، تفاسیر متنوّع را به تفاسیر یکنواخت وارد می‌کند و از دل قرائت‌های مختلف از یک واقعه تاریخی، متون متکثّری پدید می‌آورد که هر کدام دریچه‌ای به یک رخداد است. این خود مقدمه آزادی است؛ به ویژه اگر میان صاحب قرائت و متن یا شخصیت یا پدیده، نزدیکی و قرابت وجود داشته باشد، قرائت مذکور به حقیقت نزدیک‌تر و صائب‌تر خواهد بود. مثلاً امام خمینی شخصیت تأثیرگذار و بسیار مهم تاریخ معاصر سیاسی، مذهبی و اجتماعی است.
شخصیت‌ها و افراد بسیاری از ایشان خاطره دارند یا از یاران و شاگردان و همراهان ایشان بوده‌اند. آیت‌الله صانعی، فقیه بزرگ و نواندیش، از شاگردان نزدیک مرحوم امام است که سالیان طولانی به عنوان یکی از برجسته‌ترین روحانیون حوزه علمی امام بود. قرائت آیت‌الله از استاد خویش گرچه همراه با علاقه و احساس است، اما با ذکر ساده و توجه به ظرایف و دقایق رفتاری امام به متنی مستند برای رفتارشناسی و ابعاد اخلاقی امام تبدیل شده است. «نسیم بیداری» نیز تصمیم گرفت تا به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی از این خاطرات ارزشمند استفاده کند و زاویه جدیدی از شناخت امام خمینی را خارج از اسناد و تبلیغات رسمی بگشاید.
ناگفته‌هایی از مبارزات سیاسی امام خمینی
بنده، قبل از عزیمت به قم، در سال 1325 وارد اصفهان شدم و مشغول خواندن جامع‌المقدمات شدم. آن ایام، زمان نخست‌وزیری قوام بود. در سال 1330 پس از اتمام جامع‌المقدمات به قم آمدم. هنوز چند ماهی نگذشته بود که با نام امام خمینی ـ سلام‌الله علیه ـ آشنا شدم. به خاطر دارم که یکی از روحانیان تهران که به دستگاه پهلوی نیز وابسته بود، پس از فوت آیت‌الله بروجردی به امام گفت: دستگاه می‌خواهد پس از فوت آقای بروجردی، یک نفر از علما را بزرگ کند و سپس او را به زمین بزند، به حدی که دیگر کسی جرأت نکند در مقابل دولت و شاه بایستد و آن عالم، کسی غیر از شما نیست. امام هم فرمود: به آن‌ها بگویید این قبا به اندازه تن من نیست، ولی اگر آن را برای من دوختید، دیگر آسایش ندارید. آن روحانی گفت چطور نمی‌توانند؟ مگر ندیدید که با مرحوم کاشانی چه کردند؟
امام فرمود: مرحوم کاشانی بدون حوزه علمیه بزرگ شد، ولی من با حوزه بزرگ می‌شوم. آن‌ها می‌توانند یک شخص را نابود کنند و بکوبند، اما حوزه را نمی‌توانند از بین ببرند.
یادم می‌آید مرحوم بُدلا به دکتر امینی گفته بود که با امام هم ملاقات کند. ایشان هم وقتی اعلام کرد که می‌خواهد به دیدن امام بیاید، مخالفتی نکرد، ولی او را در اتاقی که مملو از جمعیت بود، ملاقات کرد و با این کار می‌خواست به او بفهماند که در مقابل علمای حوزه، قدرتی ندارد.
از خصیصه‌های دیگر امام این بود که هیچ‌گاه ندیدیم و نشنیدیم که ترور و تروریست‌ها را تأیید کند. حتی شنیدم که با ترور رزم‌آرا مخالف بود، البته این مخالفت، موافقت با آن شخص نبود، بلکه مشی ایشان این اجازه را نمی‌داد که با ترور موافق باشند و یا حرکت‌های مسلحانه را تأیید کنند. چنین روشی را ایشان هیچ‌گاه تأیید نمی‌کرد.
من یادم می‌آید در همان ایام مبارزات، بعض از افراد غیرتمند دینی از تهران می‌آمدند و بسیار اظهار علاقه می‌کردند و حاضر بودند جانشان را در راه نهضت بدهند، اما جرأت نمی‌کردند بگویند که ما می‌خواهیم کسی را بکشیم، چرا که امام این جنبه از مبارزه را به طور کلی قبول نداشت. معروف است که وقتی برخی می‌خواستند در رابطه با ترور حسن‌علی منصور اقداماتی کنند و از ایشان اجازه بگیرند، اجازه نداد. یادم هست که حتی در مورد کسانی که کسروی و هژیر را کشتند، تنها به این جمله اکتفا کرد که: خدا آن‌ها را رحمت کند و بیامرزد.
در طول مبارزات امام نیز، ما هیچ‌گاه نشنیدیم که با ترور و تروریست‌ها موافق باشد، اما همین امام در آن ایامی که مرحوم کاشانی، منفور دولت و برخی روحانیون شده بود و خانه‌نشین شده بود، درس اصول خود را تعطیل می‌کند و به عیادت ایشان می‌رود. این دقّت و توجه امام زمانی صورت می‌گیرد که در همین فیضیه علیه آیت‌الله کاشانی، سرود می‌خواندند.
دعا، توسل و دقت
حضرت امام خمینی ـ سلام‌الله علیه ـ روح بسیار لطیفی داشتند. در وجودشان ریزه‌کاری‌های اخلاقی خاصّی وجود داشت که در شخص دیگری دیده نمی‌شد.
من چندین سال، معمولا بعد از درس همراه امام، از مسجد سلماسی به منزلشان می‌رفتم و سؤال‌هایم را می‌پرسیدم و ایشان نیز جواب می‌دادند. در این چند سال هرگز نشد که برخورد امام گویای این باشد که حاضر به جواب دادن نیستند و البته کار من هم، کار یک روز یا دو روز نبود، تقریباً بیشتر روزها من همراه حضرت امام حرکت می‌کردم؛ چه آن روزهای اولی که در درسشان شرکت می‌کردم و چه روزهای آخر، برای یک‌بار هم نشد که ایشان قیافه‌شان را طوری کنند که خوششان نمی‌آید من همراهشان بروم و مطالب بپرسم. پس از این که از زندان آزاد شدند، دوباره من همراه ایشان می‌رفتم.
در آن زمان، امام شخصیت و مرجع مطرح جامعه شده بودند. بعد از درس، معمولاً جمعیت زیادی برای دست‌بوسی ایشان می‌آمدند. از این‌رو، برای تلف نشدن وقت با تاکسی به مسجد اعظم رفت و آمد می‌کردند. من هم برای آن که بتوانم جواب سؤال خود را بهتر بگیرم، به منزل امام رفتم. در آن‌جا سؤال را مطرح کردم. امام فرمودند: «بنویس».
سؤال را نوشتم، اما امام جواب ندادند. من که سابقه برخورد سال‌های قبل را داشتم و نیز از سر پرتوقعی، با رنجیدگی خاطر بیرون آمدم و امام هم ناراحتی مرا احساس کردند.
در همان موقع با برادرم روبه‌رو شدم. از من پرسیدند: «چرا ناراحتی؟»
گفتم: «رفتم مطلبی را از امام بپرسم، ولی به من جواب ندادند».
برادرم با تندی به من گفتند: «دخترشان مریض است و از این بابت ناراحتند. امام به من فرموده‌اند که امشب ختم «أمّن یجیب» بگیریم و آیت‌الله قاضی را هم باید دعوت کنیم. حالا تو در این شرایط توقع داری امام مثل همیشه به تو جواب سؤال درسی را بدهند؟!».
برادرم توضیح بیشتری داد. گویا هنگامی که حال دختر امام وخیم شده بود، فوراً یک شورای پزشکی ـ در قم ـ تشکیل داده بودند و نظر بسیار مأیوس‌کننده‌ای مبنی بر این که یا باید مادر از بین برود یا بچه، ابراز کردند. این‌طور که می‌گویند، امام فرموده بود:
من الآن اظهار نظر نمی‌کنم. شما یکی ـ دو ساعت صبر کنید، من جواب می‌دهم که عمل جراحی انجام شود یا نه. پس از آن از برادر من خواسته بودند که ترتیب ختم «أمّن یجیب» را در همان شب بدهند و مخصوصاً آقای قاضی را برای دعا دعوت کنند. مرحوم قاضی که عموزاده علّامه طباطبایی و از دوستان امام بود، بسیار اهل ذکر و اوراد بود. ایشان در زمان طلبگی هم یک پیشگویی داشت و به امام عرض کرده بود: «شما بعدها جزو پیشوایان خواهید شد.»
بالاخره آقای قاضی و عدّه‌ای از طلبه‌ها آمدند و ختم «أمّن یجیب» را گرفتیم. برای همه ما میزان اعتقاد امام به دعا جالب بود. پس از آنکه ختم تمام شد، از بیمارستان نکویی قم، به منزل تلفن کردند و اطلاع دادند: حال دخترشان به طور معجزه‌آسایی بهتر شده است و از این رو فعلاً نیازی به عمل نیست. در همان هنگام، برادرم این پیغام را از حضرت امام برای من آورد: من آن وقت روی حساب مریضی صبیّه ناراحت بودم و جواب ایشان را ندادم، ولی فردا توی درس جواب خواهم داد.
فردای آن روز، حضرت امام در جلسه درس، مطلب مرا مطرح کردند و جواب آن را نیز دادند. همچنین به ناراحتی من و عدم پاسخ‌گویی خودشان نیز به طور ضمنی اشاره کردند. مطرح کردن آن سؤال در مقابل هزار و پانصد نفر، خیلی برایم شیرین و دلنشین بود. البته حضرت امام همه وجودشان نسبت به من لطف بود، مثل لطفی که به جامعه داشتند. اما خود طرح مسئله در جلسه درس، نشانگر این بود که ایشان به افراد اهمیت می‌دهند. در تمام مسائل دقت می‌کنند، به حدی که همواره به همه مسائل کوچک و بزرگ اهمیت می‌دادند وگرنه امام هرگز وقت درس هزار و پانصد نفر را برای گفتن حرف یک نفر نمی‌گرفتند.
از خاطره‌های دیگری که توجه و اعتقاد امام خمینی را به دعا می‌رساند، مربوط به ترور آقای هاشمی رفسنجانی است. وقتی ایشان ترور شدند، امام همان لحظه نذر کردند که اگر حال آقای رفسنجانی خوب شد، گوسفندی را قربانی کنند. ما نیز با شنیدن خبر ترور آقای رفسنجانی، به طرف اقامتگاه امام در قم به راه افتادیم. وقتی به آن‌جا رسیدیم، دیدیم که دارند گوسفندی را قربانی می‌کنند. پرسیدم: «این برای چیست؟»
گفتند: امام نذر کرده‌اند و چون معلوم شده که خطر رفع شده، قربانی می‌کنند.
تعبد و تقوا
زمانی که در خدمت امام درس می‌خواندم، معمولاً صبح زود برای احوال‌پرسی به منزل ایشان می‌رفتم و چند دقیقه‌ای در خدمت‌شان بودم. ایشان حالت مراقبت داشتند، به این معنی که به خود می‌نگریستند که مبادا یک لحظه از خدای خویش دور بشوند و مبادا رفت و آمدها، اجتماع‌ها و شخصیت‌های ظاهری، اثری بر ایشان بگذارد.
در واقع آن لحظه‌هایی که انسان فکر می‌کرد امام حالت سختی دارند، این‌طور نبود. اتفاقاً بسیار لطیف و خوش‌برخورد بودند. ولی آن لحظه‌ها، به قول اهل عرفان، حالت‌های مراقبت است که این هم از امتیازات و ویژگی‌های امام بود.
حضرت امام، استوانه تقوا و فضیلت و انسان متعبّدی بودند که سیزده سال زیارت امین‌الله ایشان در نجف ترک نشد. آیت‌الله خوانساری نقل می‌کردند: «امام در مدرسه دارالشفاء حجره داشتند. شب‌ها برای نماز شب ـ آب حوض دارالشفاء خیلی خوب نبود ـ به فیضیه می‌آمدند، یخ حوض را می‌شکستند و وضو می‌گرفتند و نماز می‌خواندند. گویا در و دیوار فیضیه با این سید چهل ساله، هم‌ذکر و هم‌صدا می‌شد».
صراحت امام
من همواره کوشیده‌ام که از روحیه و شخصیت امام درس بگیرم. در این راستا آنچه که بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داده، صراحت امام است، معمولاً در روحانیون این صراحت کمتر پیدا می‌شود، چرا که وقتی با مشکلات روبه‌رو می‌شویم، سعی می‌کنیم که به شکلی آن را بپوشانیم و در لفّافه برخورد کنیم.
من نمی‌گویم که این برخورد خلاف است، ولی حضرت امام این صراحت را در طول زندگی فردی و اجتماعی، نهضت و انقلاب و خلاصه همه جا داشت و هرگز آن را زیر پا نگذاشت.
آخرین باری که من تحت تأثیر صراحت ایشان قرار گرفتم، زمانی بود که استعفای خودم را از سمت دادستانی خدمتشان تقدیم کردم. در آن هنگام من به همراهی جناب آقای موسوی اردبیلی خدمت ایشان رفته بودیم. پس از این که حضرت امام لطف کردند و استعفای مرا پذیرفتند، از من تعریف کردند. تعریف امام چنان تأثیری بر من گذاشت که از سر شوق و شکر، گریه کردم. پس از اینکه فرمایشات‌شان تمام شد، آقای موسوی اردبیلی به من گفتند: «شما هم چیزی بگویید.» من که در مقابل عظمت امام، ناتوان از صحبت بودم، فقط عرض کردم: «آقا! این همه تعریف‌هایی که شما کردید، من لایقشان نبودم.»
بلافاصله ایشان فرمودند:
آن‌چه که من گفتم به حساب اسلام بود، به حساب خودت هیچ چیز نگفتم.
در هنگام گفتن این جمله چنان ابهتی داشتند که من همان‌جا، خجل و شرمسار شدم.
این برخورد نمونه‌ای از صراحت امام بود، به همین دلیل هم بود که در قلب مردم جا گرفتند.
تمایلی به مطرح شدن نداشتند
دیگر این‌که سابقه نداشت امام به طور مجّانی رساله در اختیار مردم قرار دهد، در صورتی که این رسمی معمول و متداول در میان مراجع بود. حتی آقای بروجردی با همه عظمتی که داشتند به کسانی که مراجعه می‌کردند، رساله مجانی می‌دادند، اما حضرت امام در طول هفت سالی که در محضرشان بودم و به منزلشان رفت و آمد می‌کردم، خلاف این رسم رفتار می‌کردند. در طول این مدت متوجه نشدم که ایشان حاشیه بر عروه یا حاشیه بر وسیله داشته باشند؛ با این که انسان معمولاً در درس و بحث به شاگردانش می‌گوید و این مسأله را یادآور می‌شود. اگر سؤالی می‌شد پاسخ می‌دادند و مبنای خود را هم بیان می‌فرمودند، ولی اشاره‌ای به نوشته‌های خود نمی‌کردند. حتی پس از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی که زمینه برای طرح این‌گونه مسائل فراهم بود، باز هم تمایلی برای مطرح شدن نداشتند.
یادم می‌آید فصل زمستان بود. پس از هفت سال یک روز در منزل ایشان زیر کرسی نشسته بودیم، کتابی را مشاهده کردم که شبیه کتاب‌های متعارف حوزه نبود. از ایشان پرسیدم این کتاب چیست؟ اجازه می‌دهید نگاه کنم؟ فرمودند: حاشیه بر وسیله است. این‌ها همه حکایت از کمال زهد و تقوای ایشان می‌کرد.
یادم می‌آید گاهی به خاطر احترام به ایشان، کمی عقب‌تر حرکت می‌کردم. می‌فرمود: بیا کنار من، فاصله نگیر. این ایشان می‌دهد که نمی‌خواهد مریدپروری داشته باشد. نمی‌خواهد و نمی‌گذارد شیطان بر او غلبه کند. او خیلی بزرگ می‌اندیشید و افق‌های دورتر را می‌دید و به همین خاطر، ابتدا سختی‌ها را به جان خرید و به دنبال کسب مال نرفت، خانه‌اش را عوض نکرد، رساله مجانی نداد. یادتان می‌آید که وقتی عروه چاپ شد، همه آقایان در آن حاشیه داشتند، جز امام.
ناشر کتاب خدمت ایشان آمد و گفت می‌خواهیم در عروه، حاشیه شما هم باشد. فرمودند مجاز هستید چاپ کنید، اما ناشر توقع داشت وقتی عروه چاپ می‌شود، یکصد نسخه آن را امام بخرد، چون آقایان دیگر چنین مساعدتی کرده بودند. ایشان هر کاری کردند که امام موافقت کنند، قبول نکردند و گفتند پول آن را ندارم و نهایتاً آن عروه، بدون حاشیه امام منتشر شد. با این حال بودند افرادی که حاضر بودند پول در اختیار امام قرار دهند، ولی ایشان با آن مناعت طبع خود نمی‌پذیرفتند.
*با سپاس از معاونت پژوهشی فقه الثقلین

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات