بسماللهالرحمنالرحیم
ششمین سالگرد شهادت آیتالله غفاری روحانی مجاهد را گرامی میداریم.
تاریخ پرافتخار تشییع را شهیدانی رقم میزنند که با انفجار خونهایشان در آسمان تیره و تار ظلم و جنایت مشعلهای رهایی را برافروختند و پرچم انقلاب اسلامی را بر زمین ننهادند.
حماسهآفرینانی که خط سرخ شهادت را گلگونتر کرده و چشمه جوشانی را که از کربلا برآمد و در دشتهای سیاه ظلمت جاری گشت سرشارتر کردند و در طی قرنها و سالها رودهای سهمگین خشم را از قلههای ایمان فرو ریختند تا حاکمیت کفر و ظلم را از زمین محو کنند.
از این کاروان دراز آهنگ چه بسیار پاکباختهگانی که در ظلمت سلولها و کنج سردابهای ظلم طاغوت زندگیشان را سپری کردند و با حماسه مقاومتشان آنقدر قدرتمندان را بهراس انداخته بودند که طاغوت اجازه بیان اصول معارف دینی را هم به آنها نمیداد و در کنج انزوای خلوت همین سلولهای نمناک مخفیانه حتی معارف شیعه را به رشته تحریر درآوردند(!)
تلاش این بخوننشستگان و پویندگان راه حق و عدالت فقط در راه برپایی مکتب و تحقق آرمانهای اصیل خدایی بود که اینچنین در سینه تاریخ نهال انقلاب را کاشتند تا امروز که آنرا پربار و مقاوم مییابیم. و این خط اصیل و راستین تشیع بوده است که در قرون اخیر با خون پاکباختگان و رادمردانی بزرگ چون فضلالله نوری، مدرس و.... رنگین گشت، بزرگانی که مکتب را اصل میانگاشتند و در راه برپایی آن جانهایشان را به ارمغان بردند و از تداوم این خط سرخ و رهاییبخش شهیدانی دیگر را مییابیم که نهال انقلاب اسلامی را در سیاهیهای خفقان کاشتند و بدنبال رهبری و در راه برپایی احکام الهی بدور از هر رنگ و تأثیرپذیری شرکآمیز بخون غلطیدند.
اینان فریادگرانی بودند که پیامهای خدا را ابلاغ کردند و جز او از هیچ قدرتی هراس بدل راه ندادند و با سلاح ایمان و تکیه بر معیارهای اصیل خدایی راهی را برگزیدند که رهبرشان آنرا انتخاب کرده بود. روحانیونی که «با نوحههای حسین» و بیان مصیبتهای دیگر ائمه شیعه زبان اعتراض خویش را بفریاد میگشودند و ظلم و ستم طاغوت را به معاویه و فرزندش تشبیه میکردند مردم را اینگونه آگاهی میدادند بزرگمردانی چون سعیدیها، غفاریها چنین بودند. آنان پرچم عصیان شیعه را در زمانی بر دوش کشیدند که سلطهگران در پی نابودی اسلام برآمده بودند و بدینسان در عمق زخمها و اوج دردها و دست شکنجههایی که بر آنان روا میشد مرگ و ترس دژخیم را فریاد میکردند و آنزمان که مزدوران را یارای آن نبود که این کوههای سترگ و پرصلابت را در بند نگاه دارد به نابودیشان همت میگماشت غافل از اینکه از پی مرگشان زندگانی نوینی را در میان قلبهای تشنه و عطشزده آزادی آغاز میکردند و چونان ابرهای پربار بر کویر سوخته جانهای عاشق حق و عدالت فرو میریختند.
اکنون که خورشید انقلاب اسلامی در سرزمینهای خفقان زده تابیدن آغاز کرده است یاد شهیدانی چون آیتالله حسین غفاری که ادامه راهش به انقلاب اسلامی پیوست، گرامی میداریم و زندگینامه آن شهید بزرگوار را بمناسبت سالگرد شهادتش تقدیم جامعهای میکنیم که در طول این انقلاب معجزهوار بخوبی بدنیا و تاریخ نشان داد که با روحانیت اصیل اسلام پیوندی ناگسستنی دارد. هر چند «بدخواهان» نتوانند دید!!
زندگینامه شهید آیتالله غفاری:
پاسداران دژ اسلام و تشیع در طول تاریخ روحانیونی بودهاند که مبارزه را از یاد نبردند و برای حفظ اسلام در راه آن جان باختند و این جناح از روحانیت بوده که هماره مورد هجوم قرار گرفته است و در حال حاضر نیز پس از پیروزی انقلاب اسلامی همین جناح است که تحت شدیدترین حملات ضدانقلاب قرار میگیرد. غافل از آنکه روحانیتی که در سینه خود شهیدانی بزرگ چون غفاریها را میپروراند هرگز از میدان خارج نمیشود و مکتبش دخالت در سیاست را فرمان میدهد و هیچگاه ایندو (مکتب، سیاست) را از هم جدا نمیانگارد و در صف اول و همراه با تودهها پای در راه مبارزه مینهد.
چه بسیار بیهوده و عبث میاندیشند آنانکه در خیال خود کنار گذاردن روحانیت مبارز را از صحنه تصور میکنند زیرا روحانیتی که در دو قرن اخیر در رهبری نهضتهای رهائیبخش کشورهای اسلامی موثر بوده، اکنون که انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانده است به فرصتطلبان، غربگراها، شرقگراها اجازه نخواهد داد که نهضت اسلامی را منحرف کنند و آنرا بدامان بیگانگان بیفکنند.
شهید غفاری از روحانیون مبارز و متعهدی بود که با پای فشردن بر اسلام راستین و سمبل حقیقی آن امام خمینی در سالهای خفقان به افشاندن ستارههای خونش در شب ظلم پرداخت که خورشید فتح و پیروزی را بزودی به ارمغان آورد.
او هر چند زندگیش را با فقر و رنج آغاز کرد و از میان انبوه مشکلات عبور نمود ولی بسان کوهی مقاوم سختیها را بکنار زد و دیوار بلند ظلم را لرزاند، بارها دستگیرش نمودند به زندانش افکندند تهدیدش کردند، تحقیرش ولی هرگز نتوانستند روح بلند او را در بند کشند و از دریای خشم و عصیان او ذرهای بکاهند. هر بار که بزندان میافتاد و یا دستگیر میشد مصممتر میگشت و گویی وجودش چون آهن در کوره زندان و شکنجه آبدیدهتر میشد. او در میان یک خانواده بسیار فقیر چشم بجهان گشود از آنجا که خدا میخواست او را در میان سختیها بپروراند از همان کودکی راحتی را بخود ندید، شغل پدرش زراعت در مزارع اربابان بود. در سنین کودکی پدرش را از دست داد سایه دهشتگون فقر بر زندگیشان گسترده بود از این رو از همان کودکی مجبور بود که برای بدست آوردن معیشت بطور طاقتفرسا کار کند از سنین کودکی علاقه شدیدی به آموختن داشت لذا در ده کوچکشان «مقدمات» را میآموزد.
هنگامی که برادرش به تبریز میرود تا بتواند به کار دیگری بپردازد او نیز از فرصت بهره جسته و در آنجا درس را دنبال میکند «شرح لمعه» و «اصول» «کلام» را در مدت کمی که آنجاست میخواند پس از مدت کوتاهی به دهشان بازمیگردد ولی درس را رها نمیکند و نزد دائیش «رساله مکارم شیخ انصاری» را میآموزد. در این ایام نیمی از روز را به درس خواندن و نیمی را بکار میگذراند اما مجبور میشود که درس را رها کند و تمام روز را به درس خواندن و نیمی را بکار بپردازد برایش فرصتی باقی نمیماند تا درس را ادامه دهد شبها نیز از شدت خستگی نمیتواند مطالعه کند فقط ظهرها هنگامی که در مزرعه وقت استراحت و ناهار است او مطالعه میکند تا بدینسان از آموختن بازنماند. در سال 1323 هنگامی که در سن سی سالگی بود به قم رفت و در محضر درس مراجع آنزمان به تحصیل پرداخت، کفایه و مکاسب را آموخت و مدت 11 سال در شهر قم بسر برد.
شهید غفاری در این سالها دوران سختی را سپری میکند دورانی که همراه و همگام او فقر و سختی است در این سالها میرزا علی تورس تبریزی که یکی از روحانیون آگاه و متعهد آن زمان است و در شرائط خفقان به نوشتن کتاب و مقاله بر علیه رژیم مشغول است و مجلهای منتشر میکند که رژیم بعداً آنرا توقیف میکند، پیشنهاد عقد دخترش را به شهید غفاری میدهد ولی شهید میگوید که من زندگیم با فقر همراه است و کسی که بخواهد با من زندگی کند باید به این مسئله آگاهی داشته باشد.
بهرحال زندگی مشترک را با وسایل مختصری آغاز میکنند محل زندگیشان در یک زیرزمین در فقیرترین محله قم است، نحوه معیشت طرز زندگی او بسیار ساده بود شدت فقر آنچنان در زندگی او مشهود است که از 5 فرزندش 3 تای آنها در اثر گرسنگی و بیماری میمیرند.
در این سالها گویی دوران آزمایشی دشوار را سپری میکند تا هر چه بیشتر در کوره سختیها گداخته گردد. همسرش مریض میشود و لذا شهید هم خانهداری میکند و هم درس میخواند و در پنجشنبهها و جمعهها نیز به روستاهای اطراف میرود که برای روستائیان هم کار کند و هم تبلیغ را دنبال نماید.
در ماههای محرم و صفر و رمضان که حوزههای درس تعطیل است به دوردستترین روستاهای آذربایجان میرود و در آنجا چهره مبارز اسلام را بنمایش میگذارد بارها با مسئولین درگیر میشود و هرگاه به یک شهر میرود اوضاع آنجا بهم میریزد زیرا او دائما بر علیه ابزارهای سلطه دیکتاتوری و مظاهر آن تبلیغ میکند.
پس از اتمام دوره تبلیغ به قم بازمیگردد و درس را دنبال میکند.
در سالهایی که خفقان رژیم به اوج رسیده و نهضت ملی به شکست انجامیده و پایههای ظلم در میان خونها استوار گشته است شهید آیتالله غفاری در حوزه به فعالیت میپردازد بارها پس از درس به مرحوم بروجردی تذکر میدهد و خطرات جامعه و وضع موجود را گوشزد میکند و از ظلمها و جنایتها و.... سخن میگوید.
در سال 40 که روزنهای از آزادیها بروی مردم گشوده شده بود تا ذرهای از خشمشان کاسته شود فرصت مناسبی است برای آنانکه زبانی سرخ برای فریاد دارند. تا آنرا چون گلولهای بر جنایات رژیم فرو آورند و اینچنین نیز میشود:
پس از مدتی از زندان آزاد شد زندان در روحیه او اثر عجیبی گذاشت و او را بسیار مصممتر و جدیتر نمود تا اقداماتش را بنحو گستردهتری ادامه دهد خودش گفته بود اگر چیزی بنام زندان میبود که ممکن بود بخاطر ترس از آن کاری نکنم آنرا هم دیدم شکنجه را هم دیدم هیچ کدام مسئله تازهای نیست». در سالهای 44 - 45 از آغاز حرکتهائی بشکل مسلحانه بر علیه رژیم بسیار خشنود است و آرزو میکند که مردم بتوانند با این حرکتها رژیم را مستاصل کنند. دراین سالها شکل زندگی او فرقی نکرده است. هنوز مرغ شوم فقر بر سر خانوادهاش پرواز میکند و در طی مدت 27 سال زندگی زناشوئی شاید سه یا چهار دست لباس برای خودش نگرفته در حال که دهها هزار تومان سهم امام در اختیار داشته است.
در سالهای پس از 15 خرداد 42 شهید غفاری تلاش پیگیرتری را در راه مبارزه با رژیم آغاز میکند در سال 45 او را به ساواک میبرند، تهدیدش میکنند حتی به او میگویند «شیخ میگیریم سر به نیستت میکنیم بعد هم بیهیچ سر و صدائی زندگیات را بهم میریزیم» ولی شهید مصمم و قاطع در راه خدا به مبارزه ادامه میدهد. یکبار دیگر در سال 50 به ساواک برده میشود و باز هم همان حرفها و سئوال و جوابها که در یکی از این آوردن و بردنها سرهنگ مولوی معدوم به او میگوید «شیخ تو لابد از زندان خوشت میآید» شهید میگوید «ما از حقیقت خوشمان میآید اگر الان دستهایم باز بود ترا با دستهایم خفه میکردم» و اضافه میکند. «ما که چیزی جز آب گوشت و پیازداغ نداریم که از ما بگیرید اما شما دشمنان از ما بترسید از آن روزیکه ما حاکم باشیم و شما محکوم».
شهید آیتالله غفاری در خفقان شدید پس از سالهای 50 به مبارزهای پیگیرتری بر علیه رژیم میپردازد. جلسات او مخفیتر میشود. و رفتارش بسیار تغییر میکند ملاقاتها و کارهایش بگونه دیگری میگردد، رفت و آمدهایش دیگر نظم خاصی ندارد. کسی از کارهایش نمیتواند سر دربیاورد. و این نمایانگر فصل جدیدی از مبارزات اوست. در تیر ماه 53 پلیس به خانهاش یورش میبرد تعدادی جزوه و اعلامیه از کمد خانهاش درمیآورند و او را به ساواک میبرند، بازجوییها آغاز میشود و این بار نیز زبونی مزدوران را با جوابهایش مینمایاند و در جواب هر سئوالی فریاد خشمش را پاسخ میشنوند روحانیون آگاه از جمله شهید غفاری رژیم را در منبر محاکمه میکنند و کلاس درس سیاسی و بازگو کردن جنایات رژیم در منبرها برقرار میگردد.
شهید آیتالله غفاری محور حرفهایش بازگو کردن جنایات رژیم است در مساجدی که صحبت میکند مورد استقبال مردم واقع میشود.
هنگام سخنرانی رئیس کلانتری خشمگین دم در میایستد تا شاید این «شیخ از ترس کوتاه بیاید ولی غافل از اینکه او بیدی نیست که از این بادها بلرزد!
در شبهای محرم 42 مسجد مملو از جمعیت است در میان آنها افسران و دیگر مزدوران رژیم برای ایجاد وحشت مینشینند و حتی یکبار سرهنگی با پوتین به صحن مسجد میآید تا رعب در دلها ایجاد کند ولی شهید از بالای منبر فریاد میزند که: جناب تو هم مثل بقیه مردم کفشهایت را درآور و بنشین چرا ایستادهای تا مردم از تو بترسند. رژیم از جنبش مردم بوحشت افتاده بود زیرا هشدار روحانیون و آگاهی دادن آنها بمردم بسیار برایش ایجاد مشکل مینمود و در ادامه حرکت چه بسا که اوضاع از کفشان خارج میشد این بود که رژیم تصمیم گرفت دریچه آزادیها را مسدود گرداند و «آرایش گورستان» را حاکم کند برای این منظور باید دست بکشتار زد ولی قبل از آن باید حلقومها خفه میشد تا صدای اعتراضی بلند نشود و تا نالهای شنیده نگردد لبهای فریادگر دوخته شود تا هر خونی که میریزند پیامی نداشته باشد.
بدینسان شب پانزده خرداد که میخواهند امام را به اسارت برند اقدام به دستگیری حدود 80 روحانی از جمله شهید غفاری مینمایند و روز بعد نیز حمام خون براه میاندازند تا مدتها از دستگیری شهید کسی خبر ندارد که او کجاست، پس از مدتی مشخص میشود که در کمیته شهربانی است پس از سپری شدن ماهها بازجویی آغاز میگردد.
از شهید میپرسند چرا ترا بزندان آوردند؟ او در جواب میگوید: هر کس صدا داشته باشد سرنوشتش زندان است. در جای دیگر از او میپرسند نظرت راجع به خمینی چیست؟ و او قبل از نوشتن پاسخ در کنار نام خمینی «آقا» اضافه میکند که سیلی محکمی میخورد و باز آزار و اذیت و بازجویی شروع میشود و همانند دفعه قبل دژخیمان راه بجایی نمیبرند.
هنگامی که نظرش را راجع به شاهنشاه! میپرسند میگوید «ایشان با کودتای پدرشان سر آمدند و غاصبند» و در مورد حزب رستاخیز نیز میگوید این حزب شه! ساخته است و به مردم هیچ ربطی ندارد» و وقتی سئوال از خمینی میکنند در پاسخ چنین میگوید من فکر میکنم تنها کسی که بتواند ایران را نجات دهد آیتالله خمینی است» و در جواب دیگر سئوالها که چکار میکنی این چیزها که در خانهات بوده چیست؟ فقط میگوید نمیدانم، شکنجهها آغاز میشود و انسانی به اوج میرسد زمانی که با مقاومتش دژخیمان را به سخره میگیرد بارها در اطاق حبسی دیده شد که بازجویی بنام متقی با کابل به کف پایش میکوبد و دیگری بر سرش میزند و هنگامی که شلاقها سختتر میشد او فریاد میزد و موسیبن جعفر را میخواند و در اوج شکنجه حسین(ع) را به کمک میطلبد. مقاومتش در زندان یکبار دیگر حماسه مقاومت روحانیون آگاه را در زندانهای جلادان تاریخ مینمایاند. و قامت بلند عصیان شیعه را که بدست این پاسداران در اسلام نگاه داشته شده استوارتر میگرداند.
تازیانههای دژخیم بیانگر ظلم و جنایتی بود که در طی قرنها بر حقطلبان روا شده بود و اکنون بر پیکر فرزندی از تبار هابیلان فرود میآمد. استقامت شهید غفاری اسطورهای از آیههای سخت و کوهشکن مقاومت برپا ساخت که هر کلمهاش انفجاری بود در سیاهترین شبهای ظلم. او را به بند کشیدند تا مشعل وجودش در کنج ظلمت سلولها خاموش شود و نورافشانی نکند ولی بدینسان سرفصل تازهای از زندگی او آغاز گشت. در زندان او با وجود 65 سال سن از تلاش نمیایستاد و گاهی دیده میشد که حتی با دستها و پاهای زخمی مشغول کار است در زندان بدرس دادن و مطالعه میپرداخت کلاسهایی برای دیگران گذارده بود و با وجود مجتهد بودن مطالعاتش را ترک نمیکرد. بر خواندن دعای افتتاح پای میفشرد وقتی از او میپرسیدند چه اصراری هست که دعای افتتاح بخوانی میگفت «بخاطر جملهای که در آن آرزوی شهادت از خدا میکند»
سرانجام او در زندان بدنبال شکنجه و فشار زندان در 7 دی ماه 1353 بدیدار خدا شتافت و پس از مدتها در روز عید قربان خانوادهاش را خواستند تا جسد مطهر قربانی آنان را که بدرگاه خدا هدیه کرده بودند، تحویل گیرند.
روح او جاودانه است و یادش گرامی و پرخاطره، در دفترچه خاطراتش اینچنین میخوانیم:
«علت اینهمه گرفتاریها و زندانی شدنها مبارزه با دولت خائن بدین اسلام و دخالت او در مقدسات مذهب از اجرای برنامههای ضددینی دستگاه حاکمه و رژیم شاهنشاهی بود و از ضربههای گوناگونی که بر پیکر اسلام میزدند.»
و بدینسان دفتر زندگی یکی از پاسداران دژ اسلام و روحانیون آگاه بسته میشود و خونش مشعلی فروزان فرا راه پویندگان اسلام میگردد و مبارزهاش در راه اسلام در مسیری جاری میگردد که هزاران شهید پاکباخته انقلاب اسلامی سالها بعد آنرا ادامه دارند و با خونهایشان انفجارها در تاریکی آسمان طاغوت آفریدند و تحت رهبری قاطع امام خمینی دیوارههای بلند شب را فرو ریختند و پایههای حکومت عدل الهی را مستقر ساختند.
«یادش را گرامی داریم و راهش را ارج مینهیم»
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی 6/10/59
در اینجا قسمتی از پرونده او را در ساواک میآوریم که اتهامات وارده و مقاومت او را بیان میسازد.