تاریخ انتشار : ۲۳ تير ۱۳۸۷ - ۱۲:۰۰  ، 
کد خبر : ۲۳۶۰۸

اخلاق سیاسى اجتماعى کارگزاران در نهج البلاغه (قسمت اول)

چکیده: در این مقال، شمه‏اى از توصیه‏هاى ایشان در خصوص اخلاق سیاسى - اجتماعى به کارگزاران مورد بررسى قرار گرفته است; از جمله دستورالعمل‌هاى معنوى، دورى از خشم، ساده‏زیستى، عدم رفاه‏زدگى، عدالت و اخلاق عمومى. امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رسیدن به حکومت و عزل کارگزاران عثمان، به نصب افراد لایق و شایسته در جامعه اسلامى پرداختند و در این راستا توصیه‏هاى اخلاقى فراوانى به کارگزاران خود کردند و اعمال و رفتار آنان را زیرنظر گرفتند . و در آخر نیز عملکرد امام در برخورد با کارگزاران خیانتکار مطرح شده است و هدف اصلى، بیان اهمیت رفتار و عملکرد افرادى است که حکومت مردم را به عهده مى‏گیرند و مسؤول جان، مال و آبروى مردم مى‏گردند.

خدیجه احمد مهرابى

«بیعت‏» در اندیشه سیاسى على علیه‌السلام جایگاهى ویژه و مهم دارد و وسیله تحقق حکومت و مقبولیت آن و عاملى براى اجراى برنامه‏ها و فرمانهاى دولت است. بوسیله بیعت، حاکم خود را متعهد و ملتزم به اهداف و برنامه‏هایى مى‏داند که مردم در آن خصوص با وى بیعت کرده‏اند. بنابراین از نظر سیاسى و حکومتى، بیعت وسیله ابقاى دولت و قاطعیت آن است. این امر در سخنان و نامه‏هاى امیرالمؤمنین علیه‌السلام مکررا و در مواضع مختلف وارد شده است (1)؛ چنانکه در نامه‏اى به معاویه نوشته است:

انه بایعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان على ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشاهد ان یختار و للغائب ان یرد، و انما الشورى للمهاجرین و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما کان ذلک لله رضى، فان خرج بین امرهم خارج بطعن، او بدعة ردوه الى ما حرج منه، فان ابى قاتلوه على اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولا والله بما تولى؛«همانا کسانى با من‏بیعت کرده‏اند که با ابابکر و عمر و عثمان با همان شرایط بیعت کرده‏اند. پس آن که در بیعت‏حضور داشت، نمى‏تواند بیعت مردم را نپذیرد. همانا شوراى مسلمانان، از آن مهاجران و انصار است. پس اگر بر امامت کسى گردآمدند و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است. حال اگر کسى کار آنان را نکوهش کند یا بدعتى پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونى باز مى‏گردانند، اگر سرباز زد با او پیکار مى‏کند; زیرا به راه مسلمانان در نیامده است، خدا هم او را در گمراهى‏اش رها مى‏کند.» بر همین اساس حقوق و تکالیف کارگزاران و مردم سامان مى‏یابد و هر کدام حقى بر گردن دیگرى دارد؛ چنانکه حضرت على علیه‌السلام پس از شکست ‏شورشیان خوارج طى خطبه‏اى مى‏فرمایند:

ایها الناس! ان لى علیکم حقا و لکم على حق فاما حقکم على ما لنصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تادیبکم کیما تعلموا. و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة، و النصیحة فى المشهد و المغیب و الاجابة حین ادعوکم و الطاعة حین آمرکم (2) ; «اى مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقى واجب شده است، حق شما برمن، آن که از خیرخواهى شما دریغ نورزم و بیت‏المال را میان شما عادلانه قسمت کنم، و شما را آموزش دهم تا بیسواد و نادان نمانید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگى را بدانید. و اما حق من بر شما این است که به بیعت‏با من وفادار باشید، و در آشکار و نهان برایم خیرخواهى کنید; هرگاه شما را فرا خواندم، اجابت نمایید و هرگاه فرمان دادم، اطاعت کنید.»

لذا حضرت على علیه‌السلام با چنین تفکرى حکومت اسلامى را پذیرفتند و در گزینش افراد جهت‏حکومت‏بر مردم دقت فراوان کردند; ایشان از اینکه جان و مال مردم را به دست نا اهلان بسپارند، نگران بودند; لذا طى نامه‏اى به مردم مصر نوشتند: ولکننى آسى ان یلى امر هذه الامة، سفهاؤها و فجارها، فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا، و الصالحین حربا، و الفاسقین حزبا (3) ; «ولکن از این اندوهناکم که بیخردان و تبهکاران این امت، حکومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست‏به دست‏بگردانند، و بندگان او را به بردگى کشند، با نیکوکاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند.»

حضرت على علیه‌السلام خطر کارگزاران غافل و ناتوان را مدام گوشزد مى‏کردند و از اینکه حکومت مردم به دست افراد سست عنصر و ویرانگر بیفتد، نگران بودند; لذا بطور مداوم به کارگزاران هشدار مى‏دادند و ایشان را از کم کارى برحذر مى‏داشتند; ، فرماندار «هیت‏» (5) او را از ترک مقابله با لشکریان مهاجم شام نکوهش مى‏کند و مى‏فرماید: فان تضییع المرء ما ولى، و تکلفه ما کفى، لعجز حاضر، و راى متبر و ان تعاطیک الغارة على اهل قرقیسا، و تعطیلک مسالحک التى ولیناک لیس بها من یمنعها، ولا یرد الجیش عنها - کراى شعاع فقد صرت جسرا لمن اراد العارة من اعدائک على اولیائک، غیر شدید المنکب، و لا مهیب الجانب، و لا ساد ثغرة ولا کاسر لعدو شوکة، و لا متجن عن اهل بصره، و لا مجر عن امیره (6) ; «پس از یاد خدا و درود! سستى انسان در انجام کارهایى که برعهده اوست، و پافشارى در کارهایى که از مسؤولیت او خارج است، نشانه ناتوانى آشکار است، و اندیشه ویرانگراست. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل ترک پاسدارى از مرزهایى که تو را بر آن گمارده بودیم - درحالیکه کسى در آنجا نیست تا آنها را حفظ کند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد اندیشه‏اى باطل است. تو در آنجا پلى شده‏اى که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند; نه قدرتى دارى که با تو نبرد کنند و نه هیبتى دارى که از تو بترسند و بگریزند; نه مرزى را مى‏توانى حفظ کنى و نه شوکت دشمنى را مى‏توانى درهم بشکنى; نه نیازهاى مردم دیارت را کفایت مى‏کنى و نه امام خود را راضى نگه مى‏دارى.»

حضرت بزرگترین آفت را تسلط مستکبرانه کارگزاران بر مردم مى‏دانستند و مکرر به ایشان امر مى‏کردند که با مردم مدارا کنند و در همه حال به یاد داشته باشند که حاکم اصلى خداست و اوست که حاکم اصلى مردم مى‏باشد و دیگران فقط وسیله‏اى هستند براى خدمت‏به بندگان خدا; چنانکه در سخنرانى خود در صحراى صفین مى‏فرمایند: فانما انا و انت عبید مملو کون لرب لا رب غیره (7) ; «پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگارى نیست.»

در ادامه یادآور مى‏شویم که اگر اخلاق ادارى در زندگى کارى انسان وجود و حضور داشته باشد، کار کردن شیرین، توام با ضایت‏شغلى و احساس رضایتمندى است و موجب خود شکوفایى از یک سو و رضایت مردم، پیشرفت امور و شکوفایى کار از سوى دیگر مى‏شود; درنتیجه موجب رضایت‏خلق و بارش رحمتها و برکتهاى او مى‏گردد. (8) امیرمؤمنان على علیه‌السلام در پایان عهدنامه مالک اشتر چنین یادآورى فرموده است: و انا اسال الله سعة رحمته، و عظیم قدرته على اعطاء کل رغبة ان یوفقنى و ایاک لما فیه رضاه من الاقامة على العذر الواضح الیه و الى خلقه، مع حسن الثناء فى العباد و جمیل الاثر فى البلاد، و تمام النعمة و تضعیف الکرامه; (9) «از خداوند بزرگ، با رحمت گسترده و قدرت برترش در انجام تمام خواسته‏ها، درخواست مى‏کنیم که به آنچه موجب خشنودى اوست ما و تو را موفق فرماید، که نزد او و خلق او، داراى عذرى روشن باشیم و برخوردار از ستایش بندگان، داراى یادگار نیک در شهرها، نعمتهاى کامل و کرامتهاى دوچندان باشیم.»

لذا حضرت على علیه‌السلام نوع نگاه و بینش کارگزاران را به کار و مسئولیتشان تغییر مى‏دادند و به آنها یادآورى مى‏کردند که این شغل وثیقه‏اى است از جانب خداوند و نباید در برابر آن مغرور شوند. همچنین نباید به این کار به دید یک منصب بنگرند، بلکه باید به مردم تعهد بسپارند و امانتى را که به دست آنها سپرده شده است، به نحو احسن نگه دارند. حضرت امیر علیه‌السلام در این باره مى‏فرمایند: و ان علمک لیس لک بطعمة ولکنه فى عنقک امانته و انت مسترعى لمن فوقک لیس لک ان تفتات فى رعیة، و لا تخاطر الا بوثیقة (10) ; «همانا منصب فرماندارى براى تو وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتى در گردن توست، باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنى. تو حق ندارى به رعیت استبدادورزى و بدون دستور به کار مهمى اقدام نمایى.»

دستورالعمل‌هاى مذهبى

بهترین کمال براى انسان قرب الهى است و انسان هنگامى که خدا را ناظر بر اعمال خود ببیند و بداند که خدا با اوست، دیگر دست‏ به گناهى نمى‏برد; چنانکه در قرآن نیز آمده است: بلى و رسلنا لدیهم یکتبون(11) ; «انسان هر کارى که مى‏کند، فرستادگان و فرشتگان ما، در حضور او هستند و اعمال او را ثبت مى‏کنند» ; ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید(12) «انسان سخنى نمى‏گوید مگر اینکه در حضور همان انسان، فرشته‏اى مراقب و مستعد، مواظب و مراقب است‏» یعنى نگهبانى آماده به تمام سخنان ما گوش فرا مى‏دهد.

در اندیشه توحیدى امیرمؤمنان على علیه‌السلام ایمان به حقیقت هستى و باورهاى دینى در اصلاح اخلاق ادارى نقشى مبنایى دارد; از این رو، آن حضرت در فرمانهاى حکومتى و دستورالعملهاى ادارى خود بر یاد حق و یاد معاد تاکید مى‏فرماید و کارگزاران و کارکنان دستگاه ادارى خود را - با توجه بخشیدن به حاضر و ناظر حقیقى و یادآورى حسابرسى دقیق الهى به پایبندى به اصول اخلاق ادارى فرا مى‏خواند. آن که به خداى متعال ایمان دارد و خود را در محضر او مى‏بیند، بى‏گمان پایبند به اصول اخلاق انسانى مى‏باشد. و آن که معاد را باور دارد و حساب و کتاب دقیق الهى را بر کردار و رفتار خود حاکم مى‏داند، بى گمان به آنچه از او صادر مى‏شود، توجهى دقیق مى‏کند و حسابرسى آن عالم را از حسابرسى‏هاى این عالم به مراتب سخت‏تر مى‏داند. امیرمؤمنان على علیه‌السلام در آغاز عهدنامه مالک اشتر با یادآورى باورهاى والاى ایمانى، مالک را در کارگزارى راهنمایى مى‏کند تا اخلاق ادارى بر مبنایى اساسى در او جلوه نماید(13): امره بتقوى الله، و ایثار طاعته، و ایتاع ما امر به فى کتابه من فرائضه و سنته، التى لا یسعد احد الا باتباعها، و لا یسقى الا مع جحودها و اصاعتها، و ان ینصرالله سبحانه بقلبه و یده و لسانه; فانه جل اسمه، قد تکفل بنصر من نصره، و اعزاز من اعزه و امره ان یکسر نفسه من الشهوات، و یزعها عند الجمحات، فان النفس امارة بالسوء الا ما رحم الله; (14) «او را به ترس از خدا فرمان مى‏دهد، و اینکه اطاعت ‏خدا را بر دیگر کارها مقدم دارد، و آنچه از واجبات و سنتها را که در کتاب خدا آمده، سرمشق خود قرار دهد. دستوراتى مى‏دهد که جز با پیروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با شناختن و ضایع کردن آن خیانتکار نخواهد گردید. او فرمان مى‏دهد که خدا را با دل و دست و زبان یارى کند; زیرا خداوند پیروزى کسى را تضمین مى‏کند که او را یارى دهد و بزرگ دارد آن کس را که او را بزرگ شمارد و به او فرمان مى‏دهد تا نفس خود را از پیروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سرکشى رامش کند، که: «همانا نفس همواره به بدى وامى‏دارد مگر آن که خدا رحمت آورد.»

حضرت على علیه‌السلام کارگزاران را به یاد خدا و ترس از خشم خداوند توصیه مى‏کند و در همه حال ایشان را به خداترسى توصیه مى‏کند; البته على رغم اینکه رسیدگى به حال مردم را بسیار توصیه مى‏کند، خشنود کردن مردم و خشمگین کردن خدا را گناهى عظیم مى‏شمارد; از جمله در نامه‏اى به محمدبن ابى بکر چنین مى‏نویسد: و اعلم یا محمدبن ابى بکر انى قد ولیتک اعظم اجنادى فى نفسى اهل مصر، فانت محقوق ان تخالف على نفسک، و ان تنافح عن دینک و لو لم یکن لک الا ساعة من الدهر، و لا تسخط الله برضى احد من خلقه، فان فى الله خلفا من غیره و لیس من الله خلف فى غیره (15) ; «اى محمدبن ابى بکر! بدان که من تو را سرپرست‏بزرگترین لشکرم یعنى لشکر مصر، قرار دادم. بر تو سزاوار است که با خواسته‏هاى دل مخالفت کرده، از دین خود دفاع کنى; هر چند، ساعتى از عمر تو باقى نمانده باشد. خدا را در راضى نگهداشتن مردم به خشم نیاور; زیرا خشنودى خدا جایگزین هر چیزى است، اما هیچ چیز جایگزین خشنودى خدا نیست.»

از حضرت رسول صلى الله علیه و آله مروى است که: «هر که از خدا بترسد، خدا همه را از او مى‏ترساند وهرکه از خدا نترسد، خدا او را از همه چیز مى‏ترساند.»

و در جاى دیگر فرموده‏اند: «چون دل مؤمن از خوف خدا بلرزد، گناهان او مى‏ریزد، مانند برگى که از درخت فرو ریزد.» نیز فرمودند: کسى که از خوف خدا بگرید، داخل جهنم نمى‏شود مگر آنکه شیرى که از پستان مى‏دوشند، به پستان برگردد» (16) و بالاخره خداى تعالى براى اهل خوف، علم و هدایت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات اهل بهشت است، جمع نموده و فرموده است: انما یخشى الله من عباده العلماء (17) ; «خوف و خشیت الهى براى اهل علم است و بس‏». (18)

امیر مؤمنان در اکثر مواقع، کارگزاران خود را به یاد معاد و زمان مرگ مى‏انداخت تا بدین ترتیب از انجام گناه دورى کنند; زیرا یکى از موانع معصیت، یاد قیامت و ترس از عقوبت الهى است. حضرت با این یادآورى، آنان را به یاد آخرت و پرهیز از آزار و اذیت مردم مى‏انداختند; چنانکه در قسمتى از نامه‏اش به حارث بن همدانى مى‏نویسد: و عظم اسم الله ان تذکره الا على حق و اکثر ذکر الموت و ما بعد الموت و لا تتمن الموت الا بشرط وثیق و احذر کل عمل یرضاه صاحبه لنفسه، و یکره لعامة المسلمین (19) ; «نام خدا را بزرگ دار، و جز به حق سخنى بر زبان نیاور; مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به یادآور، هرگز آرزوى مرگ مکن جز آن‏که بدانى از نجات یافتگانى; از کارى که تو را خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشایند است ‏بپرهیز.»

على علیه‌السلام کارگزاران را به نماز اول وقت و خواندن قرآن تشویق کرده و به آنها سفارش مى‏نمودند که مراقب حلال و حرام خدا باشید و اگر خواستید به گناه آلوده شوید، به تاریخ رجوع کرده سرنوشت‏خیانتکاران را مرور کنید. ایشان کارگزاران را به تمسک به قرآن سفارش مى‏کردند; چنانکه در نامه‏اى به یکى از کارگزاران مى‏گویند: و تمسک بحبل القرآن و استنصحه، و احل حلاله، و حرم حرامه، و صدق بما سلف من الحق، و اعتبر بما مضى من الدنیا لما بقى منها، بان بعضها یشبه بعضا و آخرها لاحق باولها او کلها حائل مفارق (20)؛ «به ریسمان قرآن چنگ زن، و از آن نصیحت‏پذیر، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار، و حقى را که در زندگى گذشتگان بود تصدیق کن، و از حوادث گذشته تاریخ براى آینده عبارت گیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده، و پایان دنیا به آغازش مى‏پیوندد و همه آن رفتنى است.»

حضرت در خصوص مراقبت در نماز مى‏فرمایند: صل الصلاة لوقتها المؤقت لها و لا تعجل وقتها لفراغ و لا تؤخرها عن وقتها لاشتغال و اعلم ان کل شى‏ء من عملک تبع لصلاتک. (21) «نماز را در وقت‏خودش به جاى آر، نه اینکه در بیکارى زودتر از وقتش بخوانى و به هنگام درگیرى و کار، آن را به تاخیر بیندازى; و بدان که تمام کردار خوبت در گرد نماز است.»

کارگزار جامعه اسلامى که اهل نماز است، هرگز در کار و سمت‏خود خیانت روا نمى‏دارد. پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله حقیقت نماز را چنین بیان مى‏کند: مثل الصلاة مثل عمود القسطاط اذا ثبت العمود ثبتت الاطناب و الاوتاد و الغشاء و اذا انکسر العمود لم ینفع وتد و لاطناب و لا غشاء (22); «نماز مانند ستون خیمه است; هرگاه ستون ثابت‏باشد، طنابها و میخها و پرده‏ها ثابت و سودمند خواهند بود و هرگاه ستون بشکند و در هم فرو ریزد، نه میخ نافع است، نه ریسمان سودى دارد و نه پرده اثرى خواهد داشت‏». بنابراین، بدون نماز هیچ اصلى از اصول سودمند جامعه، متحقق نمى‏شود و با نماز صحیح، مجالى براى هیچگونه انحراف و نارسایى نمى‏ماند. (23)

البته حضرت على علیه‌السلام توصیه‏هاى مذهبى را به اکثر افراد جامعه حتى به نزدیکان خود نیز مى‏کردند; چنانکه در نامه‏اى به امام حسن علیه‌السلام فرموده‏اند: فتفهم یا بنى وصیتى، و اعلم ان مالک الموت هو مالک الحیاة، و ان المغنى هو المعید، و ان المبتلى هو المعافى، و ان الدنیا لم تکن لتسقر الا على ما جعلها الله علیه من النعما، و الابتلاء و الجزاء فى المعاد، او ماشاء مما لا تعلم (24) ; «پسرم! در وصیت من درست‏بیندیش، بدان که صاحب اختیار مرگ همان کسى است که زندگى در دست اوست، و پدید آورنده موجودات است، همو مى‏میراند و نابود کننده است و دوباره زنده مى‏کند; آن که بیمار مى‏کند و شفا نیز مى‏دهد، بدان که دنیا جاودانه نیست. و آنگونه که خدا خواسته است‏برقرار است، از عطا کردن نعمتها، و انواع آزمایشها و پاداش دادن در معاد و یا آنچه را که او خواسته است و تو نمى‏دانى.»

ساده‌زیستى و عدم رفاه‌زدگى

سلوک ساده زیستانه از لوازم حکومت‏حکیمانه است، و پیشواى پارسایان، على علیه‌السلام چنین سلوکى را براى زمامداران واجب و ضرورى دانسته، فرموده است: ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان یقدروا بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره(25); «خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و ندارى، تنگدست را به هیجان نیاورد، و به طغیان نکشاند.»

فلسفه سلوک ساده زیستانه، آزادى از اشرافیت‏به منظور خدمت هرچه بهتر است; همراهى و همدردى با مردم ناتوان و درک ملموس زندگى آنان، در جهت تلاش براى برپا کردن عدالت و رفاه براى ایشان و نیز بازداشتن توانگران از سرکشى و طغیان است. پیشواى موحدان، على علیه‌السلام در این باره چنین رهنمود داده است: ان الله جعلنى اماما لخلیفة، ففرض على التقدیر فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى کضعفاء الناس، کى یفتدى الفقیر بعقرى، ولا یطغى الغنى بغناه...(26) ; «همانا خداوند مرا پیشواى خلقش قرار داده و بر من واجب کرده است که در باره خودم (سلوک شخصى‏ام) و خوراک و نوشیدنى و پوشاکم مانند مردم ناتوان عمل کنم، تا اینکه ناتوان به سیره فقیرانه من تاسى کند و توانگر به وسیله ثروتش سرکشى و طغیان نکند.

امیرمؤمنان علیه‌السلام این سلوک ساده‏زیستانه را پاس مى‏داشت و با تمام توان در جهت‏برپایى عدالت ور فاه براى مردمان گام برمى‏داشت (27) چنانکه امام صادق علیه‌السلام در این باره فرموده است: کان على علیه‌السلام اشبه الناس طعمة و سیرة برسول الله صلى الله علیه و آله و کان یاکل الخبز و الزیت و یطعم الناس الخبز و اللحم (28) ; «على علیه‌السلام شبیه‏ترین مردمان به رسول خدا صلى الله علیه و آله در طعام و روش زندگى بود، او خود نان و روغن زیتون مى‏خورد و به مردمان نان و گوشت مى‏خورانید.»

حضرت مکررا به کارگزاران خویش توصیه مى‏کردند که ساده زندگى کنند و از رفاه و تجمل گرایى بپرهیزند و خصوصا با مال حرام ثروت اندوزى نکنند و همیشه خدا را ناظر بر اعمالشان بدانند. چنانکه طى نامه‏اى به شریح بن حارث که خانه‏اى به 80 دینار خریده بود، نوشته است: یا شریح، اما انه سیاتیک من لا ینظر فى کتابک، و لا یسالک عن بیتک، حتى یخرجک منها شاخصا، و یسلمک الى قبرک خالصا فانظر یا شریح لا تکون ابتعت هذه الدار من غیر مالک، او نقدت الثمن من غیر مالک. فاذا انت قد خسرت دار الدنیا و دارالاخرة! اما انک لو کنت اتیتنى عند شرائک ما اشتریت لکتبت لک کتابا على هذه النسخة، فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم فما فوق و النسخة هذه: هذا ما اشترى عبد ذلیل، من میت قد میت قد ازعج للرحیل، اشترى منه دارا من دار الغرور، من جانب الغانین، و خطه الهالکین، و تجمع هذه الدار حدود اربعة: الحد الاول ینتهى الى دواعى الافات، و الحد الثانى ینتهى الى دواعى المصیبات و الحد الثالث‏ینتهى الى الهوى المردى، و الحد الرابع ینتهى الى الشیطان المغوى و فیه یشرع باب هذه الدار... (29) ; «اى شریح! بزودى کسى به سراغت مى‏آید که به نوشته‏ات نگاه نمى‏کند، و از گواهانت نمى‏پرسد، تا آنکه تو را از آن خانه بیرون مى‏کند و تنها به قبر مى‏سپارد. اى شریح! اندیشه کن که آن خانه را با مال دیگران یا با پول حرام نخریده باشى، که آنگاه خانه دنیا و آخرت را از دست داده‏اى. اما اگر هنگام خرید خانه، نزد من آمده بودى، براى تو سندى مى‏نوشتم که دیگر براى خرید آن به درهمى یا بیشتر، رغبت نمى‏کردى، آن سند را چنین مى‏نوشتم: این خانه‏اى است که بنده‏اى خوار آن را از مرده‏اى آماده کوچ خریده، خانه‏اى از سراى غرور که در محله نابود شوندگان و کوچه هلاک شدگان قرار دارد، این خانه به چهار جهت منتهى مى‏گردد. یک سوى آن به آفت و بلاها، سوى دوم به مصیبتها، و سوى سوم به هوا و هوسهاى سست کننده، و سوى چهارم آن به شیطان گمراه کننده ختم مى‏شود، و در خانه به روى شیطان گشوده است.»

امام همیشه خودشان همکاسه فقرا و مستمندان مى‏شدند و از اینکه دعوت ثروتمندان را بپذیرند، کراهت داشتند; لذا به کارگزاران خود نیز سفارش مى‏کردند سرسفره‏اى که هیچ مسکینى ننشسته، حاضر نشوند و از خوردن لقمه شبهه‏دار بپرهیزند. چنانکه به عثمان بن حنیف انصارى، فرماندار بصره، که دعوت سرمایه‏دارى از مردم بصره را پذیرفته بود نوشته است: اما بعد، یابن حنیف! فقد بلغنى ان رجلا من فتیة اهل البصرة دعاک الى مادبة فاسرعت الیها، تستطاب لک الالوان، و تنقل الیک الجفان و ما ظننت انک تجیب الى طعام قوم عائلهم مجفو، وغنیهم مدعو فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه علیک علمه فالقطه، و ما ایقنت‏بطیب وجوهه فنل منه (30) ; «پس از یاد خدا و درود! اى پسر حنیف، به من گزارش دادند که مردى از سرمایه‏داران بصره، تو را به مهمانى خویش فرا خواند و تو به سرعت‏به سوى آن شتافتى، خوردنیهاى رنگارنگ براى تو آوردند، و کاسه‏هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند. گمان نمى‏کردم مهمانى مردمى را بپذیرى که نیازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده‏اند. اندیشه کن در کجایى! و بر سر کدام سفره مى‏خورى؟ پس آن غذایى که حلال و حرام بودنش را نمى‏دانى، دور بیفکن، و آنچه را به پاکیزگى و حلال بودنش یقین دارى، مصرف کن.»

حضرت على علیه‌السلام در تمام توصیه‏هاى اخلاقى، عمل خود را نیز گوشزد کرده به کارگزاران یادآورى مى‏کرد که باید پیرو امام خود باشند که عامل به فرایض و همه فرمانهاى خویش است، آن حضرت همیشه ساده زندگى مى‏کرد و دلیل این کار را هم پرهیزگارى خود مى‏دانست و مى‏فرمود: و ان امامک قد اکتفى من دنیاه بطمریه، و من طعمه بقرصیه. الا و انکم لا تبدرون على ذلک، ولکن اعینونى بورع و اجتهاد، و عفه و سواد. فو الله ما کنزت من دنیاکم قبرا، و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لاحزت من ارضها شبرا و لا اخذت منه الا کقوت اتان دبرة، ولهى فى عینى اوهى و اهون من عفضة مقره (31) ; «امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضایت داده است. بدانید که شما توانایى چنین کارى را ندارید، اما با پرهیزکارى و تلاش فراوان و پاکدامنى و راستى، مرا یارى دهید. پس سوگند به خدا! من از دنیاى شما طلا و نقره‏اى نیندوخته، و از غنیمت‏هاى آن چیزى ذخیره نکرده‏ام; بر دو جامه کهنه‏ام جامه‏اى نیفزودم، و از زمین دنیا حتى یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیاى شما در چشم من از دانه تلخ درخت‏بلوط ناچیزتر است.»

امانتدارى

هرکس در هر جایگاه و مرتبه مدیریتى امانتدار مردم است و باید اموال و نوامیس و حیثیت و شرافت اینان را پاسدارى کند. امام على علیه‌السلام به مالک اشتر در این باره سفارش مى‏کند که درباره شخصى که مى‏خواهد برگزیند، بدین امر توجه نماید و با بررسى سوابق و عملکرد گذشته آنها ببیند آیا اهل امانتدارى بوده‏اند یا خیر. امیر مؤمنان علیه‌السلام در اهمیت این امانتدارى در نامه‏اى که به برخى از کارگزاران خود نوشته، چنین فرموده است: و من امتهان بالامانة و رقع فى الخیانة ولم ینزه نفسه و دینه عنها، فقد احل بنفسه الذل و الخزى فى الدنیا، و هو فى الاخرة اذل و اخزى. و ان اعظم الخیانة الامة، و افظع الغش غش الائمه (32) ; «کسى که امانت الهى را خوار شمارد، و دست‏به خیانت آلوده کند، خود و دین خود را پاک نساخته، و درهاى خوارى را در دنیا به روى خود گشوده است، و در قیامت‏خوارتر و رسواتر خواهد بود; همانا بزرگترین خیانت، خیانت‏به ملت، و رسواترین دغلکارى، دغلبازى با امامان است.

امانتدارى از چنان اهمیتى برخوردار است که حضرت مى‏فرمایند: راس الاسلام الامانه (33) ; «راس مسلمانى امانتدارى است.»

ائمه و بزرگان دین نیز اکیدا به امانتدارى توصیه کرده‏اند ; بطورى که در نهج البلاغه نیز ذکر شده است مساله امانتدارى بقدرى مهم است که امانت الهى را به آسمان و زمین و کوهها عرضه داشتند ولى هیچ کدام نپذیرفتند و سر باز زدند، زیرا از کیفر الهى ترسیده از عواقب تحمل خیانت در امانت هراس کردند; در قرآن نیز به این امر تصریح شده است و خداوند سبحان مى‏فرماید: ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعما یعظکم به ان الله کان سمیعا بصیرا (34) ; «خداوند سبحان شما را امر مى‏کند که هرگونه امانتى را به اهل آن برسانید و در آن خیانت روا ندارید» و همانطور که در مراسم قضایى، رعایت عدل لازم است، در مراسم اجرایى نیز مراعات عدالت واجب مى‏شود. و معناى رعایت عدالت در امانت، همانا رعایت همه شؤون مسؤولیتهاى ادارى و مانند آن است و این موعظه نیکوى خداوند است که با این پند و اندرز شما را به سوى خود جذب مى‏کند.

به دلیل همین اهمیت، حضرت على علیه‌السلام کارگزاران خود را به حفظ امانت توصیه مى‏کند و به افراد خیانتکار نیز هشدار مى‏دهد و عذاب الهى را گوشزد مى‏کند; چنانکه در نامه‏اى به یکى از کارگزاران خود مى‏نویسد: اما بعد، فقد بلغنى عنک امر، ان کنت فعلته فقد اسخطت ربک، و عصیت امامک، و اخزیت امانتک بلغنى انک جردت الارض فاخذت ما تحت قدمیک و اکلت ما تحت‏یدیک فارفع الى حسابک، و اعلم ان حسک الله اعظم من حساب الناس (35) ; «پس از یاد خدا و درود! از تو خبرى رسیده است که اگر چنان کرده باشى، پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرمانى و در امانت‏خود خیانت کرده‏اى. به من خبر رسیده که کشت زمینها را برداشته، آنچه را که مى‏توانستى گرفته، و آنچه در اختیار داشتى به خیانت‏خورده‏اى ; پس هرچه زودتر حساب اموال را براى من بفرست و بدان که حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم سخت‏تر است.»

راز و فلسفه آن‌همه اهمیت دادن اسلام به امانتدارى، آن است که اعتماد و اطمینان عمومى در جامعه حفظ گردد; زیرا جامعه‏اى که در آن اعتماد نیست، شیرازه آن از هم مى‏پاشد، و اقتصاد آن فلج مى‏شود و به دنبال آن دهها حادثه تلخ و مفاسد ویرانگر به سراغ انسانها خواهد آمد و بطور کلى عرصه زندگى تلخ و تنگ خواهد شد. (36) چنانکه حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله در آستانه رحلتش مى‏فرماید: یا ابا الحسن! ادا الامانة الى البر و الفاجر، فیما قل و حل، حتى فى الخیط و المخیط (37) ; «اى ابوالحسن ! امانت را به صاحبش برگردان، خواه‏او شخص نیکوکار باشد یا شخص بدکار، و آن امانت کم باشد یا زیاد، حتى اگر نخ و سوزن باشد.»          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات