تاریخ انتشار : ۱۱ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۵:۴۷  ، 
کد خبر : ۲۴۰۱۴۰

پیامدهای امنیتی حضور اسرائیل در قفقاز جنوبی (بخش اول)

رسول سوری اشاره: قفقاز جنوبی به عنوان منطقه‌ای دارای اهمیت ژئوپلتیک، از دیرباز مورد توجه بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای بوده است. در این میان و با توجه به فروپاشی شوروی در سالهای پایانی قرن بیستم و تلاش شماری از کشورها برای ایجاد اتحاد با کشورهای جنوب قفقاز، بیش از پیش بر اهمیت آن افزوده است. اسرائیل نیز به عنوان یکی از طرف‌های فعال در مسائل قفقاز از ابتدای ایجاد رابطه با این کشورها سیاست اتحاد سازی را در پیش گرفته است. مقاله حاضر با توجه به حضور فزاینده اسرائیل در منطقه قفقاز جنوبی بر آن است که ابعاد این حضور را تشریح کرده و از رهگذر بیان استراتژی و اهداف اسرائیل از پیگیری سیاست اتحادسازی در قفقاز، پیامدهای امنیتی مترتب بر امنیت ایران را مورد بررسی قرار دهد.

مقدمه:
فقاز جنوبی از حیث موقعیت ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک یکی از مهمترین مناطق جهان است. قفقاز به عنوان یک منطقه حائل میان روسیه، اروپا و خاورمیانه عربی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با خلاء ژئوپلتیک روبرو شده و از همین‌رو مورد توجه سیاسی، امنیتی و اقتصادی بازیگران سیستم بین‌الملل قرار گرفته است. متعاقب فروپاشی اتحاد شوروی، اسرائیل به منظور بسط روابط خود در این منطقه، در جستجوی متحدان و دوستانی از میان جمهوری‌های نوپای قفقاز برآمد.
پر واضح است که تکثر فرهنگی ـ هویتی این منطقه باعث می‌شود تا هریک از همسایگان این کشورها با توسل به اهرمی خاص، ورود خود را به تحولات این حوزه جغرافیایی مشروع جلوه دهند.
اسرائیل نیز حضور عده کثیری از یهودیان در این جمهوری‌ها را علت علاقه خود به مشارکت در مسائل قفقاز معرفی می‌کند.
اسرائیل از ورود به این منطقه اهدافی راهبردی را دنبال می‌کند که در هرحال به نحوی متضمن خدشه وارد آوردن به امنیت و حضور ایران در قفقاز جنوبی است. از این رو شناخت زوایای پنهان این مسأله برای ایران به منظور اتخاذ بهترین تصمیم در قبال اقدامات اسرائیل در منطقه، ضرورت دارد.
در مورد حضور اسرائیل در قفقاز جنوبی طی سالهای اخیر آثار متنوعی به رشته تحریر درآمده است. بخش عمده این آثار به بررسی مکانیسم‌ها و اهداف اسرائیل در سیاست ایجاد اتحاد با کشورهای قفقاز پرداخته‌اند. اما کمتر نویسنده‌ای پیامدهایی را که از این سیاست اسرائیل متوجه امنیت جمهوری اسلامی ایران خواهد شد، مورد بحث قرار داده است.
غلامرضا هاشمی در کتاب «امنیت در قفقاز جنوبی» زیر سیستم منطقه‌ای قفقاز را از بعدی کاملاً امنیتی مورد توجه قرار داده است. نویسنده با بیان ویژگی‌های جغرافیایی، ارتباطی، تاریخی، فرهنگی و اقتصادی این زیر سیستم منطقه‌ای، اهمیت استراتژیک آن را در دو سطح منطقه‌ای و بین‌المللی تشریح می‌کند.
وی سپس از رهگذر توضیح بحران‌های حادث شده در منطقه قفقاز، به عوامل اثرگذار در امنیت آن اشاره می‌کند. و این فاکتورها را در قالب دو دسته عوامل درون منطقه‌ای( ویژگی ساختارهای داخلی کشورهای جنوب قفقاز) و عوامل برون منطقه‌ای( نقش بازیگران فرا منطقه‌ای و همچنین سازمان‌های منطقه‌ای و بین‌المللی) بررسی می‌کند.
میرقاسم مؤمنی در مقاله «جامعه یهودیان جمهوری آذربایجان و ابعاد روابط دوجانبه جمهوری آذربایجان و اسرائیل« از رهگذر بررسی قشر بندی یهودیان جمهوری آذربایجان، راهبردهای امنیتی کلان اسرائیل در منطقه را شرح می‌دهد.
به بیان وی مهمترین اهداف اسرائیل را می‌توان در جذب نخبگان سیاسی، اقتصادی و تکنوکرات‌ها از این کشور و سایر جوامع قفقاز، ایجاد اتحادی به منظور مقابله با محور ایران، روسیه، ارمنستان، نفوذ در بازارهای منطقه‌ای، بهره‌برداری از ذخایر انرژی‌های فسیلی جمهوری آذربایجان و... خلاصه کرد.
همچنین کتاب«نفوذ اقتصادی اسرائیل در منطقه» ضمن بررسی اهداف و استراتژی‌های اقتصادی اسرائیل در خاورمیانه تعاملات اقتصادی این رژیم را مدنظرقرار داده و نفوذ آن را در بازار خاورمیانه عربی، رابطه‌ی اقتصادی و بازرگانی با ترکیه نفوذ اقتصادی در شمال آفریقا و آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی؛ نیم نگاهی نیز به نقش سرمایه‌داران اسرائیلی در دستگاه سیاست خارجی آمریکا و تلاش‌ها برای مهار ایران در بازار این مناطق دارد.1
اکبر مهدی زاده نیز در مقاله‌ای با عنوان«بررسی اهداف و خط مشی‌های رژیم صهیونیستی در آسیای میانه و قفقاز« به بررسی فعالیت‌های رژیم صهیونیستی و علل و عوامل موثر بر چنین رفتاری از سوی مقامات اسرائیلی می‌پردازد. به نظر وی گسترش روابط و بسط نفوذ اسرائیل در قفقاز، عمیقاً ناظر به کسب مشروعیت(به مثابه مهمترین چالش هویتی اسرائیل) و خروج از انزوای سیاسی بوده است.2
آثار پیش گفته هر یک به نحوی ابعاد روابط و تعاملات اسرائیل را با کشورهای قفقاز مورد توجه قرار داده‌اند.
نکته قابل توجه آنکه تمامی این آثار خواه به طور صریح یا به طور تلویحی، حضور اسرائیل را ناظر بر سیاست اتحاد‌سازی در منطقه قلمداد کرده‌اند، حال آنکه هیچ یک به بررسی نظری پیرامون این استراتژی در روابط بین‌الملل و کاربست آن در سیاست خارجی اسرائیل در قبال قفقاز نپرداخته و حداکثر آن‌را به عنوان امری بدیهی پذیرفته‌اند.
از این‌رو در نوشتار حاضر، ابتدا به طور بسیار موجز به بررسی استراتژی اتحاد در روابط بین‌الملل پرداخته شده و ابعاد سیاست خارجی اسرائیل در این قالب مورد تدقیق قرار خواهد گرفت.
سیاست اتحاد‌سازی در روابط بین‌الملل:
در بررسی مفهوم اتحاد، فارغ از نوع و متغیرهای اتحاد( اعم از سیاسی، اقتصادی و نظامی) دو عامل کلیدی پایه بحث قرار می‌گیرند: تهدید مشترک و منافع مشترک بین دو یا چند کشور.
اتحادها ذاتاً به منظور افزایش توانایی دولت‌ها برای مدیریت تهدیدات و بحران‌ها به وجود می‌آیند، تهدیدات و منافع مقطعی، پایه تشکیل اتحادهای تاکتیکی بوده و منافع و تهدیدات بلند مدت، منجر به اتحاد استراتژیک می‌شوند.
بطور کلی اتحادها یکی از نمودهای قدرت در عرصه بین‌المللی هستند. دولت‌ها از رهگذر اتحاد‌سازی، توانایی و قدرت ملی خود را سازمان داده و امنیت خود را بیشینه می‌کنند.
منافع ملی‌، از طریق اتحاد در محیط رقابت آمیز بین‌المللی بهتر تامین می‌شوند. البته اتحادها در نظام متشکل از دولت‌ها حیات می‌یابند و دولت‌ها در مواردی برای مقابله با تهدیدات مشترک دست به اتحاد سازی می‌زنند.3
هدف از شرکت در یک اتحاد، جستجوی امنیت و فرصتی است که دولت را قادر می‌کند منافع ملی مورد نظر خود را از طریق پیوند قدرت خود با قدرت یک یا چند دولت دیگر که دارای منافع همسان و همانندی هستند، تعقیب کند.4 اتحادها دارای سه خصوصیت هستند: 5 ویژگی سیاسی دارند، مشخص و معین هستند، هدفمند و اختصاصی هستند.
عوامل مختلفی در شکل‌گیری اتحادیه در عرصه روابط بین‌الملل نقش دارند. آنچه که بدیهی می‌نماید، این است که هدف اتحاد، کسب قدرت و بیشینه‌سازی منافع از رهگذر ترکیب نیروها و افزایش توانایی‌هاست.
«مورگنتا» بر آن است که هر دستور کار سیاسی در خدمت حفظ، افزایش یا نمایش قدرت است.6 از همین رو دولت‌ها فقط در صورتی که مزایای اتحاد بیش از مضار آن باشد، وارد چنین پروسه‌ای می‌شوند. پس می‌توان گفت که علت عمده متحد شدن واحدهای سیاسی با یکدیگر، احساس نیاز مشترک، ایجاد نوعی بازدارندگی، حفظ امنیت و تحقق اهداف و منافع ملی از طریق ترکیب توانایی‌هاست. از مفهوم منافع ملی به مثابه راهنمای عمل دولت‌ها در روابط خارجی خویش، می‌توان به منطق سود و زیان در برقراری اتحادها نیز اشاره کرد.
«استفن.و.والت» بر مبنای همین منطق و بی‌توجه به نوع و درجه اهمیت تهدیدات نسبت به امنیت و منافع ملی دولت‌ها، به قدرت‌ طرفین اتحاد توجه کرده و آن را متغیری کلیدی در بررسی مفهوم اتحاد فرض می‌کند.7
در مقابل والت، مورگنتا مواردی که موجودیت یک ملت را در معرض خطر قرار می‌دهد، استثنایی بر قاعده کلی خویش (اینکه قدرت ملی، عرصه عمل سیاست خارجی را معین می‌کند) تصور می‌کند.
به بیان وی در چنین موقعیت‌هایی، اهمیت بقا بیش از محاسبات عقلانی مربوط به قدرت است و همین امر رابطه سیاست و ملاحظات قدرت را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.8
به کوتاه سخن، هنگامی که گفته می‌شود دو کشور با همدیگر اتحاد کرده‌اند؛ در واقع دو نظام سیاسی و اقتصادی همگون را به وجود آورده‌اند.9 اتحادها در محیط‌های مستعد منازعه به وجود می‌آیند و کشورهایی که وارد اتحاد می‌شوند، در روند همکاری‌ها، با درجه اطمینان بیشتر عمل کرده و همین امر موجب کاهش تهدیدات امنیتی و افزایش ضریب اطمینان و تضمین‌های امنیتی ایشان می‌شود.
بنا بر آنچه گفته شد، شکل‌گیری اتحادها ناظر بر بقا یا بسط قدرت است. از دیگر سو، اعمال و اقدامات اسرائیل از ابتدای ورود به صحنه تحولات قفقاز حتی پیش از فروپاشی دیوار برلین، عمدتاً ناظر بر رفتار اتحادسازی است.
نگاهی به سیاست خارجی اسرائیل در قبال کشورهای قفقاز و همچنین اقدامات و راهبردهای امنیتی و سیاسی اسرائیل در این منطقه، موید این رفتار اتحاد سازی از سوی اسرائیل است.
به لحاظ کارکردی نیز رفتار اتحادسازی و شاخصه‌های اینگونه رفتار، بر رفتار خارجی اسرائیل در قفقاز منطبق است. اتحادها دارای کارکردهایی بنیادین هستند که اساس تشکیل یک اتحاد به شمار می‌آیند و نقش عوامل اولیه را در شکل‌گیری و تداوم اتحادها بازی می‌کنند.
بر این مبنا، تقویت بازدارندگی نسبت به کشورهای دشمن اسرائیل نظیر جمهوری اسلامی ایران یا گروه کشورهای خاورمیانه عربی از سوی رژیم صهیونیستی، یکی از کارکردهای اتحاد و رفتار اتحادسازی اسرائیل است. از سوی دیگر، متحدین اسرائیل نیز از رهگذر این رفتار (اتحادسازی) درجه ضریب امنیتی خویش را افزایش می‌دهند.
برای مثال جمهوری آذربایجان که دارای حجم قابل توجهی از جمعیت شیعیان است، همواره به دنبال تضمین‌هایی برای تثبیت و تداوم الگوی لائیک حکومتی بوده است که این مهم از طریق اتحاد با کشورهای موافق (به لحاظ ایدئولوژی و سیستم سیاسی) تا حد زیادی تامین خواهد شد.
با توجه به بافت هویتی منطقه، اسرائیل با هدف حذف احتمال حمله یا هرگونه فشار مضاعفی از سوی کشورهای منطقه (علی‌الخصوص جمهوری آذربایجان) به سیاست اتحادسازی روی آورد. دستیابی به منافع مشترک نیز یکی از کارکردهای اتحاد است که در این راستا بارزترین مثال، استفاده از ذخایر انرژی و منابع هیدروکربوری قفقاز توسط اسرائیل است. همچنین افزایش تراز تجاری طرفین نیز دلیلی دیگر بر اثبات این مدعاست.10
همانگونه که گفته شد، هرگونه رفتار اتحادسازی معطوف به منافع و علائق سیاسی، اقتصادی و بعضاً ایدئولوژیک است.
به نظر می‌رسد اسرائیل نیز از پیگیری سیاست اتحادسازی در منطقه و نزدیکی به کشورهای قفقاز جنوبی، نیل به اهدافی از همین دست را در دستور کار خویش قرار داده است.
در این راستا اصلی‌ترین استراتژی‌های این رژیم به منظور دستیابی به اهداف خود در قفقاز از یکسو کسب مشروعیت از رهگذر ایجاد رابطه با کشورهای اسلامی میانه‌رو و از دیگر سو، احیای اهمیت استراتژیک خود در معادلات آمریکا پس از فروپاشی اتحاد شوروی است. با فروپاشی اتحاد شوروی ماهیت امنیتی اسرائیل به عنوان مانع جدی توسعه نفوذ و بسط کمونیسم به مناطق پیرامونی اتحاد شوروی از بین رفت. به سرعت سلسله حوادثی به وقوع پیوست که بیش از پیش موجب تردید در مورد جایگاه اسرائیل در استراتژی امنیتی غرب شد.
حمله عراق به کویت و آغاز جنگ خلیج فارس و به دنبال آن ورود مستقیم نیروهای ائتلاف بین‌المللی به منطقه، مهمترین عوامل مؤثر بر ایجاد چنین تردیدی در ذهن دست‌اندرکاران سیاستگذاری و استراتژی غرب بودند.
همچنین طرح صلح اعراب و اسرائیل و لغو تحریم‌های این رژیم از سوی پاره‌ای از کشورهای عربی نیز این مطلب را تقویت کرد. لذا رژیم اسرائیل در صدد ایجاد نقش جدیدی برای خود برآمد که با بهره‌گیری از آن همچنان به حیات خود در چارچوب استراتژی‌های کلان بین‌المللی ادامه دهد و از کمک‌ها و حمایت‌های ایالات متحده نیز برخوردار باشد.
به عبارت دیگر، سیاست خارجی اسرائیل همواره تحت تأثیر چند عامل از جمله موقعیت ژئوپلیتیک آن، اختلافات اعراب با اسرائیل و مشکل پذیرش موجودیت و مشروعیت آن توسط جامعه جهانی به ویژه دولت‌های عرب بوده است.
در این راستا دو اصل کلی، سیاست حضور در مناطق پیرامونی و خروج از انزوای سیاسی و دیپلماتیک، از ابتدا، الگوی دیپلماسی رهبران اسرائیل بوده و بر همین اساس، اندیشه ائتلاف منطقه‌ای در دستور کار سیاستمداران اسرائیل قرار گرفته است.
چنانچه «بن گوریون» در پی ایجاد یک اتحاد خاورمیانه‌ای شامل کشورهای غرب‌گرا بود. این استراتژی که «پیمان میثاق حاشیه‌ای» نیز نامیده می‌شد، بر این بنیان استوار بود که سیاست‌های خارجی اسرائیل باید متکی بر کشورهای پیرامون و غیرعرب باشد.
این طرح، ارتباط با کشورهایی نظیر ایران (تا پیش از انقلاب اسلامی) ترکیه و اتیوپی؛ به عنوان شرکای قابل اعتماد و متحدان استراتژیک را پیشنهاد می‌کرد.
اما با پیروزی انقلاب اسلامی و در پیش گرفته شدن غرب‌ستیزی و اسرائیل ستیزی، این استراتژی دچار خدشه و طبیعتاً از افق ذهن تصمیم‌گیران صهیونیست خارج شد.
از آن پس اسرائیل تلاش کرد روابط خود را با دو کشور مسلمان دیگر که چهره‌ای از اسلام میانه‌رو را به نمایش گذاشته یا در روند سیاستگذاری، سیاست‌های لائیسیته را دنبال می‌کردند؛ گسترش دهد تا چهره ضد اسلامی اسرائیل که تا حدودی خصیصه هویتی این رژیم شده بود، از بین برود بر همین اساس اسرائیل در گام بعدی به ائتلاف با ترکیه و جمهوری آذربایجان روی آورد.
فروپاشی شوروی و استقلال این جمهوری‌ها نیز فرصتی طلایی و تاریخی در اختیار اسرائیل قرار داد تا با بهره‌گیری از بنیان‌های ضعیف اقتصادی این کشورها که میراث اتحاد شوروی بود و همچنین علاقه بسیاری از رژیم‌های نوپای این کشورها به سیاست‌های غیردستوری در روند حکومت‌مداری، به بسط روابط با این کشورها بپردازد.
بدین ترتیب اسرائیل با بسط فضای حیاتی خود در قالب گسترش ژئوپلیتیک خاورمیانه و اعلام طرح خاورمیانه جدید «پرز» به مثابه راهبرد اسرائیل در منطقه، در صدد اتحاد استراتژیک با جمهوری‌های تازه استقلال یافته اتحاد شوروی و گسترش حضور در منطقه قفقاز برآمد و زمینه بازیابی نقش و جایگاه استراتژیک خود در سیاست خارجی آمریکا و کسب هژمونی منطقه‌ای را فراهم آورد.          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات