تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۱۰  ، 
کد خبر : ۲۴۲۴۳۴

احمدآقا طرف مکلاها بود

رضا خجسته‌رحیمی اشاره: گفت‌وگو با صادق طباطبایی ساعت یازده شب در خانه او که در یکی از کوچه‌های خوش آب‌وهوای کاشانک تهران است شروع شد و دو صبح پایان یافت. او از روزهای فعالیت خود در کنفدراسیون و اتحادیه انجمن‌های اسلامی خارج از کشور گفت و از روزهای اقامتش در پاریس. از ماجرای ازدواج احمدآقا با خواهرش تا دیدارهایش با امام. از پیش‌نویس قانون اساسی‌ای که حسن حبیبی نوشت در پی گپ و گفتی که با هم در کافه سن‌ژرمن پاریس داشتند، تا ماجراهایی که بر این پیش‌نویس رفت. او از امام پاریس گفت و تاثیری که سیداحمد بر امام در پاریس داشت. صادق طباطبایی با خنده و حسرت گذشته جمله‌ای را از سیداحمد، شوهر خواهر خود، به یاد می‌آورد و به نقل از او می‌گوید: امام تا در پاریس بود امام بود و به تهران که آمد در خط امام قرار گرفت.

* در ابتدا می‌خواستم از اولین آشنایی و برخوردتان با امام بپرسم و اینکه برای اولین بار چه زمانی با آیت‌الله خمینی آشنا شدید؟
** پدر من از زمان مرحوم آیت‌الله بروجردی با امام مأنوس بودند و رفاقت عجیبی داشتند و امام هم عنایت خاصی به ایشان داشتند تا آنجا که تعابیر خاصی هم درباره ایشان به کار برده و گفته بودند که «من به آقای سلطانی غبطه می‌خورم». پدربزرگ من مرحوم «سلطان‌العلما» و برادر ایشان، هردو در زمان رضاخان نماینده مجلس بودند و در همان مجلس در کنار دیگر نمایندگان روحانی، «سلطان‌العلما»ی مجلس نام گرفته بودند. از همان زمان عنوان سلطانی به ایشان و فرزندانشان اطلاق می‌شد اما پدر من از این کلمه خوش‌شان نمی‌آمد و برای همین این عنوان را از شناسنامه خود حذف کردند اگرچه به آن عنوان اشتهار داشتند.
اولین دیدار من با امام به یک روز جمعه برمی‌گردد که به همراه پدر و برادرم به حمام رفته بودیم و در آنجا امام هم به همراه سیداحمد که بچه خردسالی بود به حمام آمده بودند. چهره آن روز امام هنوز در ذهن من است. سال 1340 دیپلم خود را گرفتم و از ایران رفتم تا سال 1343 که مجدداً به ایران بازگشتم. در این فاصله ما بیانات و اطلاعیه‌های ایشان را در جمع‌های دانشجویی آلمان توزیع می‌کردیم. تابستان 43 که به ایران آمدم در برخی مهمانی‌ها در قم با حاج‌آقا مصطفی آشنا شدم.
توسط حاج‌آقامصطفی به آقای خمینی پیغام دادم که ما بیانیه‌های شما را در اروپا توزیع می‌کنیم؛ و ایشان هم در یکی از سخنرانی‌هایشان در مسجد اعظم قم گفته بودند که فکر نکنید صدای ما از این چاردیواری بیرون نمی‌رود، شنیده‌ام که صدای ما به اروپا و آلمان هم رسیده است. همین مسأله باعث شد که ساواک هنگام خروج من از کشور، گذرنامه‌ام را ضبط کند و دو هفته‌ای مورد بازخواست قرار بگیرم. ولی از آنجایی که من ملاقاتی با امام نداشتم و گزارشی در این باره علیه من وجود نداشت، رندانه توانستم از بازجویی‌ها فرار کنم و از ایران خارج شوم. دیگر به ایران بازنگشتم و در آلمان در کنار تحصیل و کار به فعالیت سیاسی مشغول شدم.
* در کنفدراسیون؟
** بله، اما کنفدراسیون اگرچه مطابق اساسنامه باید سازمانی غیرمذهبی می‌بود اما در عمل تحت سیطره جریان چپ و حزب توده به یک سازمان ضدمذهبی تبدیل شده بود. به همین دلیل و در پروسه‌ای از اتفاقات من نیروی خود را به انجمن اسلامی دانشجویان منتقل کردم تا اینکه اتحادیه انجمن‌های اسلامی در اروپا را شکل دادیم و به موازات این حرکت، دوستان ما در آمریکا از جمله مرحوم چمران و دکتر یزدی و محمد هاشمی و مرحوم قطب‌زاده هم تشکیلات مشابهی را راه‌اندازی کرده بودند که در اثر تلفیق این انجمن‌ها، اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا شکل گرفت.
* آیا شما در هنگام حضور امام در نجف هم با ایشان ملاقات و دیداری داشتید؟
** در سال 48 من به عنوان دبیر ارتباطات بین‌المللی انجمن‌های اسلامی انتخاب شدم. برای تأمین پشتوانه اتحادیه در برابر نیروهای چپ، به نجف رفتم تا به واسطه ارتباط خانوادگی‌ام با امام پیوندی را با امام برقرار کنم. ارتباط انجمن‌های اسلامی با آیت‌الله خمینی بیشتر از طریق آقای دعایی بود. به ایشان اطلاع دادم که به عراق می‌آیم. در نجف به حجره آقای دعایی رفتم و از ایشان خواستم که در اولین دیدار، مرا به آقای خمینی معرفی نکند و صرفاً به عنوان یک دانشجوی مسلمان ایرانی که از اروپا آمده است، معرفی شوم. آقای دعایی گفتند که من اصلاً داخل نمی‌آیم و شما را فقط تا محل اقامت ایشان می‌رسانم. به خانه امام رفتیم و ایشان مرا به آقای رضوانی سپرد و خدمت امام رسیدم تا نشستم، امام در صورت من خیره شدند و گفتند که «شما آقاصادق هستید یا آقاجواد؟» و این از ذکاوت و تیزهوشی امام بود. من در آن جلسات گزارشی از وضعیت نیروهای ایرانی در اروپا دادم و جلسه دوم و سومی هم داشتیم که ایشان تذکراتی می‌دادند و من ضبط می‌کردم. از آن زمان ارتباط ما برقرار شد و من سالی یک یا دو بار به نجف می‌رفتم.
* آن زمان هنوز سیداحمد خمینی با خواهر شما ازدواج نکرده بود؟
** نه، آنها در سال 1349 ازدواج کردند و من در پاییز 47 بود که به نجف رفتم. ازدواج احمدآقا با خواهر من، رابطه ما با امام را محکم‌تر کرد.
* می‌خواستم در مورد چگونگی ازدواج احمدآقا با خواهرتان هم اگر ممکن است توضیحی بدهید.
** خواهر من در آن زمان نامه‌ای به من نوشت و گفت که احمد خمینی از او خواستگاری کرده است. او نظر من را می‌خواست و من گفتم که خودت باید تشخیص بدهی و من از راه دور نمی‌توانم قضاوت کنم اما امیدوارم که فقط به اعتبار فرزندی آیت‌الله خمینی، با او ازدواج نکنی؛ در مورد شخصیت او هم تحقیق کن اما تا آنجایی که من شنیده‌ام، جوانی شایسته است.
* شیوه آشنایی‌شان چگونه بود؟
** پدر و مادر و خواهر من در آن زمان سفری به عراق داشتند و چندماهی در آنجا بودند. همسر امام در آنجا خواهر را دیده بودند و توسط آقای لواسانی با پدر من صحبت و از خواهرم خواستگاری کرده بودند. پدرم گفته بودند که باید فکر کنند و موضوع را با خواهرم در میان بگذارند. پدرم می‌گفت که دو یا سه روز بعد از اداره ساواک به آنها تلفن و گفته شده بود که چنین وصلتی نباید صورت بگیرد. به پدرم برخورده بود. تلفن را زمین گذاشته و گفته بود که اینها وقاحت و قباحت را تا اینجا رسانده‌اند که در زندگی خصوصی ما هم می‌خواهند دخالت کنند. پدرم می‌گفت که از دنده مخالفت، مصر شد که این ازدواج صورت گیرد.
در عین حال با خواهرم صحبت کرده و گفته بودند که ممکن است زندگی تو زندگی آرامی نباشد اما از سعادت اخروی و اعتبار مذهبی برخوردار خواهی شد. خواهرم هم بعد از چند روز جواب مثبت را داده بود. بدین ترتیب بود که خواهرهای احمدآقا آمدند و خواستگاری رسمی صورت گرفت و آنها با یکدیگر ازدواج کردند. البته خواهرم می‌گفت که وقتی با احمدآقا صحبت کرده، ایشان تاکید داشته‌اند که زن و مرد باید استقلال خود را پس از ازدواج حفظ کنند و حتماً خواهرم باید درس خود را ادامه دهد و تمام کند.
* پس این ازدواج هم رابطه شما با خانواده خمینی‌ها را نزدیک‌تر کرد.
** بله، همینطور بود. ما به واسطه این نزدیکی بسیاری از خواسته‌ها را راحت‌تر مطرح می‌کردیم. مثلاً ما در مقطعی مصر بودیم که از امام بیانیه‌ای در حمایت از مجاهدین بگیریم.
* اما به گمانم موفقیت‌آمیز نبود؟
** بله، هرچه ما تلاش کردیم امام نپذیرفتند. ما اصرار کردیم و من حتی جزواتی از مجاهدین را به امام نشان دادم تا نظر ایشان جلب شود. تفسیر سوره انفال را که مجاهدین انجام داده بودند به امام نشان دادم. امام گفتند که این تفسیرها التقاطی است و در آن رگه‌های مارکسیستی دیده می‌شود. بعد هم اضافه کردند که اصولاً شما به کسانی که مقدس‌تر از حضرت امیر هستند شک کنید. آنقدر که این بچه‌های مجاهدین از آیات قرآن و نهج‌البلاغه می‌خوانند من طلبه به آیات و احادیث ارجاع نمی‌دهم. البته امام نسبت به مبارزه مسلحانه هم نظر مثبتی نداشتند.
* گویا شما درباره دکتر شریعتی هم با امام صحبتی داشته‌اید. درست است.
** بله، من یادم است که یک بار در خصوص دکتر شریعتی با ایشان صحبت کردم و تصورم این بود که باید ذهنیت مثبتی نسبت به شریعتی در ایشان ایجاد شود. اما ایشان به من گفتند که از ایران به من نامه نوشته و گفته‌اند که شریعتی نسبت به کتاب مفاتیح معترض و منتقد است. من گفتم کسی که به آن زیبایی درباره «نیایش» قلم می‌زند، نمی‌تواند نسبت به مفاتیح و دعا معترض باشد؛ و اگر اعتراضی هم دارد نسبت به همان قطعاتی است که مورد انتقاد ما هم هست. حتی در جریان فوت دکتر شریعتی هم امام در پاسخ به تلگراف‌ها از «فقد شریعتی» و نه شهادت صحبت کردند. البته همان پاسخ امام به تلگراف‌ها و ابراز همدردی‌شان هم بسیار مهم و بااهمیت بود.
* شما چگونه از سفر امام به پاریس مطلع شدید؟
** ما در اتحادیه ارتباط مستمری با امام داشتیم. در آذر 57 ما در حال برگزاری کنگره سالانه در شهر هاگن آلمان بودیم که مرا پای تلفن خواستند. دکتر حسن حبیبی از پاریس آن‌سوی خط بود و به من خبر داد که امام به قصد کویت از عراق خارج شده‌اند اما در مرز با مشکل مواجه شده‌اند و دکتر یزدی اطلاع داده که احتمالاً فردا به پاریس می‌آیند. ایشان از ما خواست که آمادگی بسیج نیروها در حمایت از امام و اقدام بین‌المللی در صورت لزوم را داشته باشیم. آقای حبیبی از من خواست که به خانه بروم تا ارتباط تلفنی ما راحت برقرار باشد. بنابراین من از کنگره خداحافظی کردم و به خانه آمدم و فردای آن روز هم عازم پاریس شدم. وقتی به پاریس رسیدم امام رسیده و در خانه‌ای مستقر شده بودند. به آن خانه رفتم و به محضی که امام را دیدم و تبسمی را در چهره ایشان مشاهده کردم، گفتم: «آقا، شما کجا، پاریس کجا؟» امام هم گفتند اگر دایی‌ات بود که ما به اینجا نمی‌آمدیم. اشاره ایشان به آقای صدر بود که چند ماه قبل‌تر ربوده شده بود. از همان‌جا من در خدمت ایشان قرار گرفتم.
* ایده آمدن امام به پاریس متعلق به چه کسی بود. آقای دکتر یزدی در خاطرات خود گفته‌اند که این پیشنهاد را ایشان به امام داده‌اند. اما آقای محتشمی‌پور مدعی هستند که این پیشنهاد متعلق به سیداحمد خمینی بوده است و نه دکتر یزدی.
** من نمی‌دانم که چه چیزی از امام کسر می‌شود اگر این ایده متعلق به خودشان نباشد و چه امتیازی برای دکتر یزدی است اگر امام به پیشنهاد ایشان عمل کرده باشند. اما معقول است که بگوییم این ایده را کسی داده که اطلاعات کافی را درباره کشورهای اروپایی داشته و می‌دانسته است که شرایط سیاسی در فرانسه به نسبت دیگر کشورهای فرانسوی مهیا و مناسب‌تر است. دکتر یزدی بهتر از هرکسی می‌توانسته است این پیشنهاد را بدهد. به علاوه اینکه او به شدت مورد وثوق و علاقه امام و حتی نماینده ایشان در آمریکا بود. چه اشکالی دارد اگر بپذیریم که ایشان این پیشنهاد را به امام داده‌اند و امام هم در این باره با سیداحمد مشورت کرده‌اند و تصمیم خود را گرفته‌اند.
اگر این پیشنهاد به ذهن امام نرسیده باشد، چه کمبودی برای ایشان است؟ کسانی که این صحبت‌ها را مطرح می‌کنند مبتنی بر یک کینه سیاسی تاریخ را بازگو می‌کنند. آقای محتشمی‌پور حتی نوع حضور دکتر یزدی در عراق و هویت او را هم با شک و تردید بیان می‌کند و مبتنی بر نوعی بی‌اعتمادی و عداوت صحبت می‌کند که چه بسا برآمده از اتفاقات سال‌های بعد باشد. گویی اگر فلان شخصیت اصولگرای راست، در سفر امام به پاریس با ایشان همراه نبوده، از دکتر یزدی هم نباید نامی برده شود. به نظر من وقتی رفتن امام به کویت با مشکل مواجه شد، طبیعتاً دکتر یزدی باید پیشنهاد سفر به پاریس را داده باشد و دلیلی هم نیست که ایشان دروغی بگوید.
* مسئولیت و وظیفه شما در این زمان در دفتر امام در نوفل لوشاتو چه بود؟
** من در دانشگاه کار تحقیقاتی و تدریس داشتم. برنامه‌های دانشگاهی‌ام را به دوشنبه و سه‌شنبه محدود کردم و چهارشنبه ظهر به پاریس می‌آمدم و تا غروب یکشنبه در پاریس بودم. من در نوفل‌لوشاتو به تنظیم برنامه مصاحبه‌های امام با رسانه‌های آلمانی مشغول شدم و مسئولیت این بخش را برعهده گرفتم. اوایل خبرنگارانی می‌آمدند و با امام مصاحبه می‌کردند اما وقتی تعداد مصاحبه‌ها زیاد شد ما به یک راه‌حل جدید رسیدیم. با آقای مطهری صحبت کردیم و گفتیم که بهتر است ایشان یک یا دو سخنرانی و برنامه در هفته داشته باشند و در صورت لزوم و بروز اتفاق، ایشان به صدور بیانیه اکتفا کنند و برای مصاحبه‌ها هم کمیته‌ای سوالات را بگیرد و براساس نظرات امام جواب سوالات را آماده کند و به مصاحبه‌کننده صرفاً پنج یا ده دقیقه وقت بدهیم تا خدمت امام برسد و عکس بگیرد یا سوالی بپرسد و برود. همین اتفاق هم افتاد و من به تنظیم گفت‌وگوهای امام با رسانه‌های آلمانی مشغول شدم.
* چه کسانی در کمیته تنظیم گفت‌وگوها بودند؟
** من و آقای یزدی و قطب‌زاده و برخی افراد دیگر.
* آیا مسئولیت دیگری هم در این مدت داشتید؟
** هر روز آقای بهشتی اخبار ایران را جمع‌بندی می‌کرد و در تماسی با نوفل‌لوشاتو بیان می‌کرد. صحبت‌های آقای بهشتی ضبط و به امام داده می‌شد. هر روز بعد از نماز مغرب و عشا ما پنج یا شش نفری بودیم که در حضور امام جمع می‌شدیم و اخبار را ارزیابی می‌کردیم و تصمیمات لازم را می‌گرفتیم.
* اگر ممکن است در مورد رابطه سیداحمد خمینی و امام در پاریس توضیح دهید و اینکه تا چه حد ایشان بر تصمیم‌گیری‌های امام تاثیرگذار بودند. مثالی هم که یادم می‌آید از خاطرات خودتان هست و درباره استعفای بختیار. گویا امام پذیرفته بودند که بختیار به پاریس بیاید و در آنجا استعفا دهد. اما آقای خلخالی از تهران تماس می‌گیرد و مخالفت طلبه‌ها و علمای تهران و شهرستان‌ها را اعلام می‌کند که آقای فردوسی‌پور در غیاب سیداحمدآقا، این نظر را شخصاً به امام منتقل می‌کنند و امام هم می‌گویند که با بختیار دیدار نخواهند کرد و این پیام‌رسانی باعث می‌شود همه‌چیز به هم بریزد.
** بله، همینطور است. سیداحمدآقا نقش مهمی داشتند. در مورد این ماجرا هم باید توضیح بدهم که در یکی از شب‌ها امام فرمودند که بختیار برای آمدن به پاریس اعلام آمادگی کرده است. امام نظر ما را جویا شدند.
* در آن جلسه چه کسانی بودند؟
** آقای یزدی و قطب‌زاده و حبیبی و عراقی و موسوی‌خوئینی‌ها و اشراقی و من و احمدآقا بودیم. شاید یک یا دو نفر دیگر هم بودند که یادم نیست. پیش از این هم آقاجلال تهرانی به عنوان رئیس شورای سلطنت آمده بود با امام دیدار کند و امام نپذیرفت و گفت که او باید استعفا بدهد و او هم استعفانامه‌ای نوشت و امام گفت که این کافی نیست و باید بنویسی چون سلطنت غیرقانونی و غیر شرعی است من استعفا می‌دهم. جلال تهرانی هم به احمدآقا گفته بود که من می‌نویسم اما آیا در ایران کسی از من نمی‌پرسد که مگر تو وقتی به پاریس می‌رفتی نمی‌دانستی که سلطنت غیرشرعی و غیرقانونی است؟ اما به هرحال به آقای تهرانی گفتند که این شرط ملاقات با آقا است و او هم متن را نوشت و استعفا داد و البته به ایران هم بازنگشت. بعد اظهار تمایل بختیار برای آمدن به پاریس پیش آمد. پاسخ نه گفتن درست نبود. جمع به این نتیجه رسید که امام سکوت کند. مسلم این بود که بختیار برای دیدار با امام خمینی باید استعفا بدهد.
امام نه نخست‌وزیری او از طرف شاه را قبول داشت و نه رأی اعتماد او از مجلس را. بنابراین او نمی‌توانست به عنوان نخست‌وزیر نزد امام بیاید. اما اگر اعلام می‌شد که به شرطی امام، بختیار را در پاریس به حضور می‌طلبد که او در تهران استعفا دهد، او نمی‌آمد. به فرض اینکه او تصمیم به آمدن هم می‌گرفت، ارتش اجازه این کار را نمی‌داد. علاوه بر این، دیدار او به عنوان یک فرد عادی با امام هم هیچ ارزشی نداشت. پس بهتر آن بود که بختیار به پاریس بیاید و آنگاه مطرح شود که او باید استعفا بدهد. در این شرایط او یا استعفا می‌دهد و یا اگر استعفا ندهد، دست از پا درازتر و بدون آبرو به ایران باز می‌گشت. در هر صورت پیروزی با ما بود. از طرف دیگر این زمزمه در تهران پیچیده بود که اگر بختیار خدمت امام برسد و استعفا دهد، چه بسا به عنوان نخست‌وزیر امام هم انتخاب خواهد شد.
* این ایده آیا اصلاً نزد امام مطرح نشده بود که اگر بختیار استعفا داد. مسئولیت نخست‌وزیری دولت انقلابی به او محول شود؟
** خیر مطرح نشد. اما در ایران این زمزمه در گوش بختیار نشسته بود.
* اما از مرحوم بازرگان این شایعه وجود دارد که در صحبت‌هایی که با امام داشتند ایشان پذیرفته بودند که اگر بختیار استعفا دهد، مسئول دولت شود.
** این مسأله در پاریس نه توسط آقای بازرگان و نه هیچ‌کس دیگر مطرح نشد. امکان نداشت امام، بختیار را به نخست‌وزیری منصوب کند. اما در ایران یک عده او را خام کردند و به همین دلیل بود که بختیار یک متن تهیه و به پاریس ارسال کرد. این متن اما با اشکال مواجه بود. او نوشته بود که می‌خواهم در پاریس خدمت حضرت آیت‌الله مشرف شوم. درباره اوضاع مملکت با ایشان مشورت نمایم. عبارت به این ترتیب اصلاح شد که «به دیدار ایشان بیایم و از ایشان کسب‌نظر کنم.» متن به تهران بازگشت و بختیار آن را اصلاح کرد و به شورای انقلاب تحویل داد. قرار از این بود که کسی از تاکتیک امام آگاه نباشد. امام هم سکوت کرد، چون اگر ایشان خودشان می‌گفتند بختیار بیاید و بعد او را نپذیرند تناقض در فعل و گفتار پیش می‌آمد. به عهده ما گذارده شد که او را برای آمدن به پاریس تحریک کنیم و در ایران هم او را برای رفتن تحریک کنند. البته جریانی در دفتر امام در نوفل‌لوشاتو بود که مخالف نهضت آزادی و جریان آقای بازرگان بودند؛ کسانی همچون آقای فردوسی‌پور و محتشمی‌پور نمی‌پسندیدند که چنین افرادی دور امام باشند. آنها گمان می‌کردند که جریان غیرروحانی و روشنفکر در اطراف امام، اکثریت را دارد و از این مسأله راضی نبودند.
در نوفل‌لوشاتو هر شب یک نفر از ما در دفتر امام کشیک می‌داد که اگر مطلب مهمی اتفاق افتاد با امام در میان بگذارد. شب قبل از آمدن بختیار نوبت کشیک حاج‌مهدی عراقی بود. حاج‌احمدآقا مهمان داشت و به هتل رفته بود. من و صادق قطب‌زاده و آقای دکتر حائری هم به پاریس رفته بودیم. حدود ساعت 11 بود که حاج مهدی تماس گرفت و گفت به نوفل‌لوشاتو برویم که اوضاع قمر در عقرب شده است. شوکه شدیم که نکند برای امام اتفاقی افتاده باشد. اما حاج مهدی اطمینان داد که امام سالم هستند. به نوفل‌لوشاتو که رسیدم حاج مهدی را بسیار ناراحت دیدم.
حاج مهدی گفت که در تهران آقایان علما جلسه داشتند و مخالف دیدار بختیار با امام بوده‌اند. آقای بهشتی و بازرگان از تاکتیک و صلاح امام خبر داشتند اما نمی‌توانستند آن را اعلام کنند. ظاهراً آقای خلخالی به نوفل‌لوشاتو تلفن می‌کند و خبر می‌دهد که علما با هم اختلاف دارند و ما صلاح نمی‌دانیم که بختیار به دیدن امام بیاید و نظر امام در این باره چیست؟ آقای فردوسی‌پور هم سراسیمه به دیدن امام می‌رود و جریان را شرح می‌دهد که امام هم به او می‌گوید نیازی به این جوش و خروش نیست. آقای فردوسی‌پور هم برمی‌گردد و در جواب تلفن تهران از قول امام می‌گوید که تا بختیار استعفا ندهد امام او را نمی‌پذیرند. فردوسی‌پور وقتی از پله‌ها پایین می‌آید تصادفاً به احمدآقا که بازگشته بود برمی‌خورد و اتفاق را شرح می‌دهد. ظاهراً احمدآقا هم به او تشر می‌زند که چرا سر خود این پیام‌ها را منتقل کرده است. حاج مهدی بسیار ناراحت بود که در چند دقیقه‌ای که در اتاق نبوده این اتفاق افتاده است. بعدها عده‌ای از این اتفاق به عنوان اینکه یک جریانی می‌خواست ذهن امام را تحریف کند نام بردند. اما به اعتقاد ما آن حرکت اگر اتفاق می‌افتاد، انتقال قدرت زیبایی صورت می‌گرفت و از دست فرماندهان ارتش هم کاری ساخته نبود و امام به راحتی می‌توانستند برنامه سیاسی خود را اعلام کنند. بنابراین شما می‌بینید که بودن یا نبودن سیداحمدآقا تا چه حد مؤثر و تاثیرگذار بوده است.
* اما در منازعات میان دو جریان روحانی و مکلا در پاریس، سیداحمد به کدام جریان نزدیک‌تر بود؟
** آنچه واضح بود، جریان روحانی در پاریس چندان در تصمیم‌گیری‌ها حضور نداشت. احمدآقا خودش در برنامه‌ها و تصمیم‌گیری‌ها حضور داشت و خودش هم فعالانه می‌اندیشید و معتمد امام بود. من اعتقاد دارم که احمد حتی موتور انقلاب بود. امام سال 43 از ایران تبعید شد؛ درست در زمانی که در ایران مبارزات مردم زیرزمینی بود و در این شرایط، تنها وسیله ارتباط گروه‌ها با امام سیداحمد جوان بود. گروه‌ها از هم اطلاعی نداشتند اما سیداحمد در قم از همه مطلع بود.
* مگر نمایندگی امام در قم با آقای پسندیده نبود؟
** چرا، اما ارتباطات با گروه‌های سیاسی را احمد اداره می‌کرد.
* آیت‌الله پسندیده تمایل نداشت که فعالیت سیاسی کند؟
** او مرجع گروه‌های سیاسی نبود.
* سیداحمد با آقای پسندیده در این باره اختلافی نداشتند؟
** ظاهراً نداشتند. در اموری که با یکدیگر مشورت می‌کردند، تناقضی و اختلافی مطرح نشده که به گوش امام رسیده باشد. سیداحمد به شدت به عمویش احترام می‌گذاشت و مورد وثوق او بود. اما این احمد است که به صورت فعالانه در مبارزه حضور دارد. خواهرم برایم درباره اینکه از طرف احمدآقا مامور می‌شده تا اعلامیه‌ای را به دست اشخاص خاص برساند، بسیار گفته است احمد وقتی در سال 56، به امام وصل شد، تمام تجربه و تسلطی را که به مجموعه گروه‌های زیرزمینی و شبکه مبارزه داشت به امام منتقل کرد.
* آیا سیداحمد به نیروهای مکلا و روشنفکر هم نزدیک بود و آیا می‌توانست نقش یک کانال ارتباطی میان آنها و امام را ایفا کند؟
** بسیار نزدیک بود و اعتقاد زیادی هم به آنها داشت. او فقط با نیروهای ایران ارتباط نداشت، با اروپا، لبنان، کویت و... هم مرتبط بود. با هر جریانی که می‌خواست با امام ارتباط برقرار کند، سیداحمد از کانالی مناسب این ارتباط را برقرار می‌کرد. برای مثال حداقل دوبار در سال یک نفر از ایران به اروپا می‌آمد و ما را در جریان برنامه‌های مبارزاتی قرار می‌داد و اگر پیامی از طرف ما برای امام بود با خود می‌برد. مثلاً سال 54 آقای احمد صدر حاج سیدجوادی به اروپا آمد. قبلاً پیام دادند که او می‌آید و دوستان جمع شوند. همه در فرانکفورت آلمان جمع شدند. آقای حاج سیدجوادی نامه‌ای به امضای علمای شیراز آورده بود که باید به دست امام می‌رسید و امام به آن پاسخ می‌داد. متن نامه این بود که از امام اجازه می‌خواست تا از محل وجوهات شرعی، بازمانده خانواده شهدای مجاهدین از تنگنا دربیایند.
آیت‌الله محلاتی هم آن را امضا کرده بود. من مامور رساندن آن به امام شدم. امام روی آن نامه خیلی تامل کردند و گفتند که نمی‌توانند به سرعت به آن پاسخ بدهند. ما هم دلمان می‌خواست که جواب مثبت از امام بگیریم. از امام پرسیدم که چرا پاسخ نمی‌دهند که گفتند نویسندگان نامه به اتفاق متن را امضا کرده‌اند اما امضای آقای محلاتی با امضای قبلی‌اش تفاوت دارد و احتمال می‌دهم که در روبایستی گیر کرده و خودش این عقیده را ندارد و با تغییر امضای خود خواسته به من نشان دهد که با این خواسته موافق نیست. امام در نهایت گفتند که خودشان تحقیق می‌کنند و جواب لازم را می‌دهند. چندین ماه طول کشید تا امام جواب لازم را بدهند. اما وقتی احمد به امام ملحق شد، تکلیف چنین کارهایی ظرف دو یا سه ساعت روشن می‌شد. او از طریق کانال‌های مطمئن خود ارتباط برقرار می‌کرد و به نتیجه می‌رسید.
* نظر سیداحمد در این پاسخگویی‌ها به سمت شما و نیروهای روشنفکری متمایل بود یا به طرف مقابل؟
** طرف مقابل آنقدر جدی نبود که احمدآقا به آن سمت گرایش پیدا کند. هرگاه موضوعی از طرف ما مطرح می‌شد مورد پذیرش احمد قرار می‌گرفت.
* بالاخره بعد از روی کار آمدن دولت موقت و بازگشت امام و سیداحمد به تهران به نظر می‌رسد او با مخالفان دولت موقت همراه می‌شود.
** درست است اما این رویکرد بعد از استعفای دولت موقت است. حتی در طول دولت موقت هم من چنین استنباطی نداشتم که احمدآقا خلاف جریان دولت عمل کند.
* این چرخش کجا و چگونه در سیداحمد صورت گرفت؟
** به مرور جریانات دیگری در داخل کشور شکل گرفته بود که یکی از آنها شکل‌گیری حزب جمهوری اسلامی بود. روحانیون عضو حزب جمهوری تا پیش از دولت موقت داعیه قدرت اجرایی نداشتند حزب جمهوری اسلامی که تاسیس شد، افرادی با داعیه قدرت به میدان آمدند و 70 درصد از کرسی‌های مجلس را گرفتند. دولت به رجایی رسید و قوه قضائیه هم تحت هدایت آقای بهشتی و موسوی‌اردبیلی بود تمام قدرت اجرایی در اختیار حزب جمهوری اسلامی قرار داشت و علاوه بر سه قوه، تمام نهادهای انقلابی هم در اختیار آنهاست.
* سیداحمد در زمان تسخیر سفارت آمریکا هم رابط میان آقای موسوی‌خوئینی‌ها و امام بود و به نظر می‌رسد که سیداحمد در این زمان بیشترین رابطه را با جریان مقابل نهضتی‌ها و روشنفکرها دارد. چطور این تغییر در سیداحمدآقا صورت گرفت؟
** من در سیداحمد چرخشی نمی‌بینم. خود آقای موسوی‌خوئینی‌ها به من گفت که وقتی تصمیم به اشغال سفارت گرفتند تصورشان این بود که چند ساعت جنجال تبلیغاتی درست می‌شود و صدای اعتراض به گوش جهانیان می‌رسد و از سفارت خارج می‌شوند. موسوی‌خوئینی‌ها می‌گفت که می‌دانستیم اگر به امام بگوییم ایشان مخالفت می‌کند اما شرایط به سمتی رفت که آنها در سفارت بمانند.
* ولی بعدها آقای بهزاد نبوی و آقای میردامادی اعلام کردند که هدف از اشغال سفارت، سقوط دولت موقت بوده است. آقای موسوی‌خوئینی‌ها بنابراین در پیگیری چنین هدفی با سیداحمدآقا خمینی بیشترین ارتباط را داشته‌اند؟
** برای من باورکردنی نیست که آنها چنین قصدی را داشته‌اند و اصلاً در جایگاهی نبودند که چنین کاری را انجام دهند. حتی دیدار آقای بازرگان با برژینسکی عامل اصلی نبود. من خودم قبل از سفر بازرگان به الجزایر خدمت امام رفتم و برنامه دیدارهای آقای بازرگان را اعلام کردم. بنابراین این درست نیست که امام از دیدار بازرگان و برژینسکی اطلاع نداشتند. مطمئن باشید که هدف از تسخیر سفارت آمریکا مواجه شدن با دولت موقت نبوده است.
* یکی از نکاتی هم که می‌خواستم درباره آن از شما بپرسم، مسأله تدوین یک پیش‌نویس قانون اساسی در پاریس است. شما در هواپیمای انقلاب به امام گفتید که پیش‌نویسی را که به امانت دست شما بوده است، به ایشان می‌خواهید برگردانید و ایشان هم گفتند که آن را به یکی از خبرنگاران همراه بدهید. این پیش‌نویس چه زمانی و توسط چه کسی تهیه شده بود و مفاد آن چه بود؟
** پیشنهاد نوشتن پیش‌نویس قانون اساسی به ذهن دکتر حبیبی رسیده بود. یادم هست که در کافه سن‌ژرمن با دکتر حبیبی نشسته بودیم و قهوه می‌خوردیم که ایشان گفت: آقا اگر زمانی به ایران بازگردند باید یک قانون اساسی همراه خود داشته باشند. من این پیشنهاد را با امام مطرح کردم و امام هم دکتر حبیبی را مامور این کار کردند. دکتر حبیبی رفت و در جنوب فرانسه مستقر شد تا پیش‌نویس قانون اساسی را آماده کند. اتفاقاً پدر من هم در آنجا بودند و امام به آقای حبیبی گفتند که اگر در مسائل فقهی مشکلی داشتید از ایشان بپرسید. مطابق این قانون، رئیس‌جمهور در راس امور اجرایی بوده و مجلس هم منتخب مردم خواهد بود و شورایی هم مسئول تطابق قوانین با شرع خواهد بود.
مشکلاتی هم البته بود. آقای حبیبی مثلاً گفت که اگر قانون برای امضا و ابلاغ به رئیس‌جمهور داده شد اما رئیس‌جمهور تشخیص داد که این قانون خلاف مصالح ملی است چه باید کرد؟ این مسأله یک شب در حضور امام مطرح و گفته شد که شاید گاهی لجبازی‌های سیاسی به این مسأله دامن بزند و در این صورت چه باید کرد؟ امام گفتند که این مشکل کم پیش می‌آید و نادر است اما راهکاری باید پیدا کرد. پرسیدند که در کشورهای دیگر این مشکل را چگونه حل می‌کنند؟ من گفتم که در آلمان دادگاهی به نام دادگاه قانون اساسی هست که کارش رسیدگی به همین مشکلات است و حتی یک شهروند هم می‌تواند علیه دولت به این دادگاه شکایت کند و این دادگاه باید رسیدگی کند. امام پرسیدند که قضات این دادگاه را چه کسی تعیین می‌کند. گفتم صدراعظم. امام گفتند این درست نیست چون دور پیش می‌آید. درباره حل این مشکل در فرانسه و کشورهای دیگر پرسیدند. در نهایت پیشنهاد ایشان بسیار جالب بود. امام گفتند که در اینجا باید به رأی مردم مراجعه کنید.
* یعنی مشکل را به رفراندوم بگذارید؟
** بله، امام گفتند که در چنین موقعیتی ابتدا طرفین باید موضوع را برای مردم بشکافند و چندوقت بعد موضوع را به رأی مردم بگذارند. امام یک تبصره هم گذاشتند که بروز چنین مشکلی را به حداقل برسانند. گفتند که در چنین شرایطی اگر رأی نهایی مردم مویدنظر رئیس‌جمهور بود، مجلس منحل می‌شود و نمایندگان جدید انتخاب می‌شوند. اما اگر نظر مردم مؤیدنظر مجلس بود، رئیس‌جمهور تغییر می کند و انتخابات جدید باید برگزار شود و البته رئیس‌جمهور وقت، حق کاندیداتوری در این انتخابات را ندارد. امام با این تبصره راه را بر لجبازی بستند؛ چون ریسک ماندن در قدرت برای طرفین دعوا زیاد می‌شد. این پیش‌نویس قانون اساسی بسیار باز بود و کاملاً مبتنی بر رأی و اراده جمهور مردم طراحی شده بود. در این قانون اثری از ولایت فقیه هم نبود.
* بعد از آمدن به ایران، چه بر سر این پیش‌نویس آمد؟
** امام به آقای حبیبی گفتند که این پیش‌نویس را با چند تن از حقوقدانان هم در میان بگذارند. ما در همان روزهای اول پس از انقلاب، چند نسخه از پیش‌نویس را به مراجع هم دادیم.
* به چه مراجعی دادید؟
** به آقای گلپایگانی، منتظری، نجفی‌مرعشی و شریعتمداری دادیم.
* آقای حبیبی با چه حقوقدان‌هایی پیش‌نویس را به بحث گذاشتند؟
** آقای حبیبی با آقای کاتوزیان و میناچی جلسات متعددی گذاشتند. از دولت هم دکتر یدالله سحابی که معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بود، در این ماجرا حضور داشت و آنها به تکمیل و تدوین این پیش‌نویس کمک کردند.
* این پیش‌نویس نهایتاً چه سرنوشتی پیدا کرد؟
** امام در پاریس گفته بودند که بعد از بازگشت ابتدا رفراندوم تعیین نظام انجام می‌شود و بعد مجلس موسسان تشکیل می‌شود. امام تاکید داشتند که هرچه زودتر قانون اساسی باید تصویب شود و امور به روال قانونی بیفتد. در این زمان یک نظر بر این بود که مجلس موسسان به طول خواهد انجامید. کسانی که طرفدار تشکیل مجلس موسسان بودند همان کسانی بودند که بیشترین ضربه را در این روند خوردند. من هم مخالف بودم و به امام گفتم که شما از مردم بخواهید تا بیایند و رأی مثبت یا منفی به همین پیش‌نویس قانون اساسی بدهند. حتی من در مورد رفراندوم نظام جمهوری اسلامی هم مخالف بودم و به امام گفتم که ضرورتی برای برگزاری آن نیست. 22 بهمن انقلاب شد و احمدآقا 14 یا 15 اسفند با من تماس گرفتند که رفراندوم باید برگزار شود.
حال آنکه وزارت کشور می‌گفت ما تشکیلاتی برای برگزاری یک رفراندوم سراسری نداریم. هنوز ساختاری شکل نگرفته بود. من همین حرف‌ها را به احمدآقا زدم و گفتم که وزیر کشور می‌گوید ما از امکانات لازم برای برگزاری رفراندوم برخوردار نیستیم. چند ساعت بعد احمدآقا تماس گرفت و گفت که امام می‌گویند رفراندوم باید برگزار شود. باز هم من مخالفت کردم و در نهایت حاج‌احمدآقا گفت که خودت با امام صحبت کن. ما رفتیم قم و به امام همین حرف‌ها را زدیم و گفتیم که رفراندوم ضرورتی ندارد، چون شما با پشتوانه مردمی دولتی را تشکیل داده‌اید و دنیا هم پذیرفته است و اکنون شما مشروعیت کافی را دارید. نظام موردنظر را اعلام کنید و همه هم قبول خواهند کرد.
* واکنش امام چه بود؟
** امام گفتند که الان شاید مسأله حل شود ولی بیست سال دیگر همه می‌گویند که اینها بر عواطف مردم سوار شدند و نظام مورد نظرشان را اعلام کردند. رفراندوم باید برگزار شود و تعداد موافق و مخالف دقیقاً مشخص شود. ایشان مرا مامور کرد که به وزارت کشور بروم و کارها را هماهنگ کنم. من گفتم که سرخود این کار را نمی‌کنم و در کار وزیر دخالت نمی‌کنم. دو روز بعد وزیر کشور از من و آقای حبیبی دعوت کرد. به من معاونت سیاسی وزیر کشور را واگذار کردند و به آقای حبیبی، معاونت عمرانی را. به سبک انجمن‌های اسلامی، ستادی در وزارت کشور راه‌اندازی کردیم و در عرض کمتر از یک هفته در کل کشور ساختاری را تشکیل دادیم تا رفراندوم برگزار شود. نزد امام رفتیم و گفتیم که کارها به خوبی پیش رفته است و امیدواریم که در تابستان رفراندوم برگزار شود. امام گفتند نخیر، بعد از عید باید برگزار کنید که همین اتفاق هم افتاد.
* آن پیش‌نویس قانون اساسی چه شد؟
** در مورد پیش‌نویس هم دو نظر وجود داشت. ما می‌گفتیم که سریعاً آن را به رفراندوم بگذاریم اما عده‌ای از جمله مهندس بازرگان می‌گفتند که ما به مردم قول مجلس موسسان را داده‌ایم و نباید قول‌مان را زیرپا بگذاریم. من معتقدم که امام باطناً موافق به رفراندوم گذاشتن پیش‌نویس قانون اساسی بودند اما منتظر یک اجماع‌نظر بودند که حاصل نشد. آقای بازرگان و بنی‌صدر مخالف بودند. به پیشنهاد آقای طالقانی قرار شد همه با هم پیش امام برویم و در حضور ایشان بحث کنیم و تصمیم نهایی را بگیریم. یادم هست که نزدیک خانه امام، آقای هاشمی به آقای بنی‌صدر گفت که اینقدر سماجت نکن، چون مجلس موسسان شکل می‌گیرد و بعد برخی طلبه‌ها بلایی سرتان درمی‌آورند که تصورش را هم نمی‌کنید.
اما آقای بنی‌صدر باز هم اصرار کرد که قول و فعل امام باید یکی باشد. خلاصه نزد امام رفتیم و دو طرف استدلالات خود را گفتند. من می‌خواستم برای دفعه دوم استدلال بیاورم که احساس کردم ضرورتی ندارد و امام تصمیم‌شان را گرفته‌اند. در همین زمان آقای طالقانی زبان باز کردند و گفتند که یک راه سومی هم هست. ما می‌توانیم یک مینی‌موسسانی تشکیل دهیم و تعدادی خبره بنشینند و این پیش‌نویس را بررسی کنند و بعد آن را به رفراندوم بگذاریم. همه قبول کردند و انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار شد و مجلس خبرگان تشکیل شد. در جلسه سوم یا چهارم آن مجلس بود که آقای آیت، پیشنهاد ولایت فقیه را مطرح کردند و در نهایت هم این پیشنهاد به متن پیش‌نویس اضافه شد.
اما به هرحال در مجلس خبرگان بزرگانی همچون آقای منتظری و بهشتی این طرح را پروراندند و به آن شکل دادند.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات