هژبرالله یزدانی از «سنگسر» تا کانون خانواده
هژبراله یزدانی از شخصیتهای مشهور رژیم طاغوت و از برکشیدگان فرقه بهائیت و حامی مالی این حزب صهیونیستی بود. وی از پدری به نام «رضاقلی» در سنگسر (مهدیشهر امروزی در استان سمنان)در سال 1313 به دنیا آمد. پدرش از بهائیان منطقه بود و با حمایت این فرقه به تصدی املاک و دامهای عناصر این فرقه مشغول بود. او در دروه رضاخان، به عنوان «چریک» در خدمت ارتش بود.
هژبر، تحصیلات ابتدایی را از پایه اول تا پنجم را دبستان زند تهران و پایه ششم ابتدایی را در دبستان جمشید جم گذراند. دوره متوسطه را نیزدر دبیرستان فیروز بهرام طی کرد و دیپلم گرفت. این مدارس که از مدارس نمونه زرتشتیان بود، با حمایت اشراف و زرتشتیان مقیم هند، تاسیس شد و محل توجه سراردشیر ریپورتر و پسر سرشاپور ریپورتر(سرپرستان زرتشتی شبکه جاسوسی انگلیس در ایران)بود تا به عنوان کانون پرورش استعدادهای زرتشتیان برای مدیریت آینده ایران فعالیت کند.
هژبر از راه تحصیل در این دبیرستان با کانونهای قدرت در رژیم پهلوی آشنا شد و با هدایت بهائیان به عنوان یکی از بزرگترین ثروتمندان این فرقه مسیر رشد اقتصادی را بسیار سریع پیمود. او دوبار ازدواج کرد.
در سال ۱۳۳۱ با بانوئی بهائی به نام «بهمنه درخشانی» و بر اساس رسوم لجنههای بهائی ازدواج کرد. در فروردین ۱۳۴۵ هم با بانوئی مسلمان به نام «فاطمه جدلی عراقی» پیمان زناشویی بست. وی دارای 3 پسر (کیومرث، نادر و کاوه)و 3 دختر (لیلی، نسرین و کتایون)شد.
ورود به کانونهای قدرت و ثروت
دستیابی هژبر یزدانی به قدرت وثروت از مجرای دو همشهری بهائی وی محقق شد. «تیمسار نصیری سمنانی» از روسای ساواک و «تیمسار دکتر عبدالکریم ایادی شهمیرزادی»، پزشک مخصوص شاه. او سپس با «عبدالرضا»،» محمودرضا» و «شمس پهلوی» نیز مرتبط شد.
مادر فرح پهلوی درباره او می گوید: «هژبر یزدانی در حلقهی دوستان و نزدیکان شمس پهلوی قرار داشت. من بارها، هژبر را با آن صورت گوشت آلود و هیکل خپله و قد کوتاه در میهمانیهای کاخ مهر شهر دیده بودم. از نظر من، به یک کدو حلوایی شبیه بود که از طرفین آن دو زاویه به نام دست بیرون آمده باشد! به انگشتان دستش انگشتریهای گرانبها داشت که یک فقرهی آن انگشتری الماس به ارزش پنج میلیون دلار بود! (الماس روی این حلقه انگشتری که از الماسهای استثنایی و جزو20 الماس بزرگ دنیا بود، در یکی از معادن الماس آفریقای جنوبی کشف شده و هژبر آن را از یک حراجی در لندن خریده بود.» (هژبر یزدانی به روایت اسناد ساواک. مرکز اسناد انقلاب اسلامی. مقدمه. ص ده)
«زهرا محمدحسینزاده عراقی» همسر جهانبخش انهاری، دوست و همکار هژبر، میگوید: «هژبر یزدانی کسی نبود، چیزی نداشت، گلهداری در سنگسر بیش نبود. او با حمایت بهائیان و عبدالکریم ایادی صاحب این همه ثروت شد.» (همان. ص دوازده)
بهائیت و پروژه فربهسازی هژبر یزدانی
قصر هژبر یزدانی؛ در سنگسر این قصر هماکنون هتل است هژبر یزدانی توانست از طریق رشا و ارتشا، وامهای کلانی از بانکها بگیرد و به سرعت از یک چوبدار ساده که به خرید و فروش گوسفند اشتغال داشت، به ایجاد و تصاحب چندین بانک، دامداری، کشتارگاه، کارخانه پوست، کارخانجات قند و... دست یابد. سرعت رشد اقتصادی او را شاید تنها بتوان با برادران «مه آفرید» در سالهای اخیر مقایسه کرد.
او، مانند پدرش، کار خود را با گلهداری در سنگسر آغاز نمود. کم کم به خرید دام و ازدیاد آن روی آورد و کارش به کشتارگاه تهران کشید. سپس با گسترش نفوذ خود در کشتارگاه، به دلال بزرگ دام و پوست تبدیل شد و به کار چرم هم وردود پیدا کرد. راه رشد او را اشرافیت پنهان بهائیت هموار می کرد.
سیاست جامعه بهائیان این بود که نبض سیستم اقتصادی کشور را در زمینههای بنیادی و به ویژه نان، گوشت، قند و شکر، امور زراعی و دامپروری و صنعت در اختیار داشته باشند. لذا بر آن شدند که این کار را به دست مردی از هواداران خود انجام دهند و با در اختیار قراردادن سرمایة موسسه مالی بهائیان به هژبر یزدانی یک باره او را از گلهداری جزء، به تاجری بزرگ مبدل کردند.
حسین فردوست هم حمایت ایادی از هژبر را از عوامل مهم و مؤثر در رسیدن به قدرت اقتصادی برمیشمارد و در خاطرات خود مینویسد: «هژبر یزدانی با حمایت(عبدالکریم) ایادی به قدرتی تبدیل شد و اراضی وسیعی را در باختران و مازندران و اصفهان و غیره در اختیار گرفت و برای من معلوم شد که تمام این وجوه متعلق به بهائیان است و این معاملات را یزدانی برای آنها ولی به نام خود انجام میدهد.» (همان. ص سیزده)
فردوست همچنین در مورد چگونگی و میزان قدرت وی در معاملات مینویسد: «چند مورد از معاملات یزدانی را شخصاً شنیدم، یک روز ابتهاج، مدیر عامل بانک ایرانیان، به من تلفن کرد که از این پس در بانک ایرانیان سمتی ندارد و تمام سهام بانک و ساختمان و وسایل آن به هژبر یزدانی فروخته شده است. یک روز هم سمیعی رئیس بانک توسعه کشاورزی، به من شکایت کرد که فرد بیتربیتی با دو گارد مسلح به مسلسل بدون اجازه وارد دفتر کارم شده و گفته که نامش یزدانی است و میخواهد سهام بانک با ساختمان و وسایل به او واگذار شود.! سمیعی پاسخ داده که این امر منوط به اجازه وزارت کشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده که ترتیب آن را هم میدهم.» (همان. ص سیزده)
چنگاندازی به سرمایههای ملی اینگونه نبود که هژبر تنها با سرمایه بهائیان مال و ثروتی به هم بزند. او به مدد حمایتهای عوامل بهائیت در دربار، بخش قابل توجهی از ثروت خود را از سرمایههای ملی گردآورده بود. او از طریق زد و بند و رشوه به مدیران بانکها، پرداخت دیون خود را به عقب می انداخت و بی محابا به خرید املاک وسیع و کارخانجات کلیدی میپرداخت.
یکبار رئیس بانک مرکزی وقت، «حسنعلی مهران»، متوجه این اقدامات شد و موضوع را با نخست وزیر امیر عباس هویدا هم در میان گذاشت. هویدا، از هژبر خواست تا سامانه بانکی را به حال خود وا گذارد و در عوض در بازار گوشت سرمایه گذاری کند! چندی بعد از این ملاقات، رئیس بانک مرکزی نامهای شدیداللحن از دادگستری دریافت کرد که چرا برای کار آفرین زحمت کشی همچون هژبر یزدانی درد سر ایجاد میکند.
هژبر بعد از این نامه حمایت آمیز به دفتر هویدا رفت و به مسئول دفترش گفت «به رئیست بگو من بانک را گرفتم». در واقعه خرید «بانک ایرانیان»، هنگامی که آذر ابتهاج از اعضای هیئت مدیره بانک متوجه شد یزدانی ۲۸ درصد از سهام بانک را بی صدا خریده است، با ایادی که فکر میکرد از یزدانی پشتیبانی میکند ملاقات کرد و از او خواست جلوی تصاحب ستیزه جویانه بانک توسط یزدانی را بگیرد.
ولی ایادی با این استدلال که پولی که یزدانی میپردازد کافی است کمکی نکرد و نهایتاً با پا در میانی شاه، یزدانی سهام ابتهاج را به سه برابر قیمت بازار خرید! یزدانی، از طریق اعطای هدایای گرانقیمت به شاه، درباریان، و خانواده شاه، موقعیت خود را بیش از پیش تحکیم می کرد و در مسیر این تحکیم موقعیت، نصیری و ایادی راه او را هموار میکردند.
طمع به اموال روستائیان مسلمان
هژبر یزدانی، همانند دیگر عوامل بهائیت، تاراج اموال مسلمانان را به طور خاص هدف قرار داده بود و در این راه، به اندک املاک روستائیان جزء هم چشم میدوخت.
حسین فردوست ضمن اشاره به حمایت بیدریغ دربار پهلوی از هژبر یزدانی به یکی از این موارد اشاره می کند: «در حوالی سال 1354 شکایتی از معینیان رئیس دفتر مخصوص شاه به دستم رسید، مبنی بر این که هژبر یزدانی در سنگسر به مراتع چوپانها تجاوز کرده و برای آنان مزاحمت ایجاد میکند. محمدرضا دستور داده بود که تحقیق و گزارش شود. دو افسر را به همراه عکاس ساواک به منطقه اعزام کردم. در مراجعت، گزارش آنان حاکی از این بود که اهالی ده مرزنآباد در ارتفاعات سنگسر همه بهائی هستند و رئیس آنها هژبر یزدانی است و آنها همه مراتع ده مجاور را، که مسلمان نشین است، به زور تصرف کردهاند.
مدارک مستند جمعآوری شد و آلبومی نیز تهیه و ضمیمه گزراش شد و مستقیماً به اطلاع محمدرضا رسید. فردای آن روز سپهبد ایادی تلفن کرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده،گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه گفتم و ایشان دستور داد که مجدداً هیئت بیغرضی را اعزام دارید! پاسخ دادم که گزارش هیئت مستند است و اعزام مجدد مفهومی ندارد و افزودم که شاه میخواهد یزدانی به مناطق چرای دیگران تجاوز کند من که مدعی نیستم. به هر حال یزدانی به کار خود ادامه داد.» (همان. ص سیزده)
بیبندوباری دربار و شیوه نفوذ هژبر
دینازدگی و بی بندوباری مالی و اخلاقی درباریان رژیم پهلوی، مجرای مناسبی برای نفوذ در دربار و رشد فوق العاده افراد فرصت طلب مهیا می ساخت. هژبر سعی داشت تا با جلب توجه شاه، فرح پهلوی و خاندان پهلوی به طور اعم، نفوذ خود را بیش از پیش افزایش دهد.
از این رو به مناسبتهای مختلف جشن و سرور و اعیاد با ارسال هدایای گرانبها برای آنان موجبات رسیدن به هدفش را دنبال میکرد. یکبار، جواهرات ملکه تزار روسیه را به فرح دیبا، هدیه داد.
مادر فرح پهلوی در این خصوص میگوید: «هژبر از بهائیان سرشناس ایران بود، بهائیان ثروت و سرمایه خود را به او سپرده بودند و هژبر با این سرمایه کار میکرد. تخطی و خلافکاری و قانونشکنی او به اندازهای بود که وقتی تصمیم به احداث یک مجتمع دامداری در سنگسر گرفت، همه روستائیان و زمینداران مسلمان را با زور از آن منطقه اخراج و زمینهایشان را تصاحب کرد. هژبر علاوه بر دامداری، بانکداری و سرپرستی صنایع و کشاورزی، قاچاق جواهر و طلای ایران را عهدهدار بود.
بر هیچ کس پوشیده نبود که هژبر نمیتواند بدون داشتن پشتوانه قوی به راحتی محمولههای گرانبهای خود را از مبادی ورود و خروج کشور عبور دهد. محمدرضا برای آن که متهم به حمایت از بهائیان نشود، هرگز هژبر را به میهمانیها و محافل و مجالس خود راه نمیداد. فرح هم از او انزجار داشت. زمانی هم که به مناسبت سالروز تولد فرح، یک رشته جواهر عتیقه متعلق به کاترین دوم (امپراتریس روسیه)را به عنوان هدیه فرستاد، فرح از قبول آن امتناع کرد. چند هفته بعد، این رشته جواهر را بر گردن و لباس شمس دیدیم و متوجه شدیم، هژبر برای آن که به دخترم دهنکجی کرده باشد، جواهرات را به شمس بخشیده است.» (همان. ص چهارده)
در نامهای که از دفتر مخصوص فرح برای هژبر ارسال گردیده، آمده است: «جعبه سیگار طلا با تاج برلیان زمرد تقدیمی جناب عالی از پیشگاه مبارک علیا حضرت شهبانوی ایران گذشت. حسب الامر، مراتب خوشوقتی معظم له ابلاغ میگردد. ضمناً در اجرای اوامر صادره، چون قوطی سیگار قدیمی مربوط به دوره پهلوی است عیناً به وزارت فرهنگ و هنر فرستاده شد که با ذکر نام اهداء کننده در موزه پهلوی واقع در کاخ مرمر حفظ و نگهداری کنند.» (همان. ص چهارده)
نامۀ دیگری که از جانب ارتشبد غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد ارتش به هژبر یزدانی نوشته شده، تصریح می کند: «آقای هژبر یزدانی، مجلس ضیافت مجلل و باشکوهی که به مناسبت زادروز خجسته والاحضرت همایون ولایتعهد ایران در هتل هیلتون ترتیب داده بودید و در آن چند صد نفر مورد پذیرایی گرم و شایان توجهی قرار گرفته عشق شدید جنابعالی را نسبت به سلسله جلیله پهلوی که همگی هر چه داریم از آنهاست میرساند و این احساسات در خور هرگونه تقدیر و تقدیس میباشد.
لذا وظیفه نظامی خود دانستم که مراتب را به شرف عرض مبارک شاهانه برسانم و اجازه بگیرم که از این احساسات گرم و بی شائبه جناب عالی کتبا ً قدردانی نمایم که این اجازه را مرحمت فرمودند و خوشوقت که بدین وسیله مراتب سپاس و تشکر خود را به جنابعالی اعلام و ...» (همان. ص چهارده)
هژبر با پهن کردن دام احسان و ریخت و پاش برای درباریان و افراد ذینفوذ در صحنههای سیاسی، نظامی و اقتصادی رژیم پهلوی سعی در گسترش هر چه بیشتر نفوذ خود و در واقع قوت گرفتن روز افزون بهائیت در این زمینه داشت.
او که با حمایت مستقیم و علنی و بیچون چرای سپهبد ایادی کار خرید و توسعه شرکتهای زراعی، دامپروری و صنعتی را پیش میبرد، کم کم وارد صحنه بانکداری کشور نیز گردید و با در اختیار داشتن سرمایه عظیم و بیمانند به خرید و اضافه نمودن این کارخانجات و واحدهای صنعتی اقدام نمود. چه، سیاست اقتصادی رژیم پهلوی با نفوذ هر چه بیشتر بهائیان در این زمینه موافق و هماهنگ بود و هیچ سد و مانعی در مقابل هژبر قرار نداشت که او با اشاره انگشتی به حامیان خود در دربار پهلوی آن را از میان برندارد. لذا به سهولت به چنین هدفی دست یافت.
در این مورد، اکثریت افراد مؤثر و مهرههای کلیدی راهبرنده نظام شاهنشاهی با نفوذ بهائیان در ایران و به ویژه در صحنه اقتصادی موافق بودند، حتی خود محمدرضا پهلوی نسبت به نفوذ بهائیان حساسیت نداشت، بلکه خود او صراحتاً گفته بود: «افراد بهائی در مشاغل مهم و حساس مفیدند چون علیه من توطئه نمیکنند!» (فرازهایی از تاریخ انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک و آمریکا. وزارت اطلاعات. ص 15)
عبدالکریم ایادی که جز محارم خاص شاه بود و محمدرضا تمامی مسائل را با وی در میان میگذاشت و از او مشورت میگرفت در قدرتیابی بهائیان نقش اساسی داشت. او وسایل تحصیل جوانان بهائی را فراهم میکرد و بخشهای مهمی از فعالیتهای اقتصادی در بخش خصوصی در اختیار آنان قرار میگرفت. لذا در چنین موقعیتی، هژبر توانست صاحب کارخانهها و مراکز تولیدی فراوانی شود.
هژبر در دام حیله پهلوی
تبدیل هژبر از یک گلهدار ساده در سنگسر به یک قطب اقتصادی، ریشه در اوضاع نابسامان اقتصادی و نظام بانکداری بیمار ایران طی سالهای 1340 ـ 1350 داشت. هژبر در خرید کارخانجات و شرکتهای مختلف اعتبارات کلانی از شعب مختلف بانک ملی ایران و سایر بانکها دریافت مینمود و از آنها بهره میجست. با وجود این گونه بهرهبرداری از اعتبارات که غیرقانونی و غیر مجاز بود، شرکتهای وابسته به هژبر به بانکها مبالغ هنگفتی بدهکار میشدند. لیکن در هیچ یک از موارد، بانکها پیگیری جدی برای وصول مطالبات نمیکردند و این بدهیها مدت طولانی باقی میماند و هیچ مرجع قانونی هم مسئله را دنبال نمیکرد و لذا یکی از عوامل مؤثر و مهم دیگر در مبدلسازی هژبر گلهدار به میلیونر، همین مسئله استفاده از رانتهای اقتصادی و سوء استفاده از تسهیلات بانکی بود.
آن چه که از بررسی اسناد ساواک و سایر اسناد دربار شاهنشاهی منتج میشود، نامبرده در سوءاستفاده و برخورداری از وامهای غیر قانونی و اعتبارهای نابجا و غیر اصولی ید طولایی داشت و این امر امکانپذیر نبوده مگر با حمایت و اعمال نفوذ افرادی مانند سرلشکر ایادی و ارتشبد نصیری و دیگران.
لیکن با بروز مخالفت رئیس کل بانک مرکزی و بعد رئیس بانک ملی و شهادت یک نفر از کارمندان بانک به نام «سرافراز» و یکی از کارکنان خودش به نام «انهاری» با مشکل جدی روبرو میشود و سعی میکند تا با حمایت رجال ذینفوذ دربار پهلوی، مسئله را به نفع خود تمام کند و سرپوش بر روی اعمال زشت و پلید خود بگذارد، اما شهادت انهاری و متعاقب آن ضرب و شتم وی از سوی ایادی هژبر و پیگیری مداوم خانواده وی، موجب بروز موج مخالفی در برابر هژبر میشود و مسئله در محافل مطبوعاتی سرایت میکند. (هژبر یزدانی به روایت اسناد ساواک. همان. ص بیست و یک)
در آستانه اوجگیری انقلاب اسلامی، شاه برای مردمفریبی دست به اقداماتی برای فرار به جلو زد. از جمله تعدادی از سران رژیم مانند امیر عباس هویدا را بازداشت کرد تا ناکارآمدی رژیم پهلوی را متوجه شخص وی کند. در همین قضایا، «هژبر یزدانی» نیز دستگیر و راهی زندان شد.
رفیق نیمهراه در راه کاستاریکا
بخت، با هویدا یار نبود. کار انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و هویدا به دست انقلابیان افتاد و پس از محاکمه در بهمن 1357 اعدام شد. اما هژبر یزدانی، با او رفیق نیمه راه شد و راه گریز در پیش گرفت. وی همراه با یک تیمسار و چند تن دیگر با خودرو ساختمان دیوار زندان را درهم شکستند و گریختند. داستان تعقیب و گریز او را برای اشاره به لایههای پنهان چریکهای مخفی استکبار، در فرصتی دیگر بازگو خواهیم کرد. او سپس با گذرنامه جعلی راهی آمریکا شد و بعد در کاستاریکا اقامت گزید. در کاستاریکا هم با مقامات کشور دوست شد و با زد و بند و رشوه، از امور دامداری و مزرعهداری به بانکداری روی کرد. در کاستاریکا هم چماقدارانش به زد و خورد و تعقیب و گریز با مردم می پرداختند. یکبار پسرش هم گروگان گرفته شد و 11 ماه ناپیدا بود.
دستی در آتش فتنه
هژبر یزدانی با اینکه در کاستاریکا به یک ملاک معتبر تبدیل شد هنوز چشم طمع به ایران داشت. اخبار پراکندهای از تلاش وی برای فتنهانگیزی در ایران حکایت داشت. خوانین مقیم ایران که روزگاری هژبر یزدانی را برادر بزرگتر خود می دانستند، یکی از مجاری ارتباط او با ایران بودند.
وی در سالهای اخیر هم با این خوانین ارتباط داشت و ترفندهای مختلفی را برای ادامه نفوذ آنها پیشنهاد می کرد. یکی از این ترفندها اقامه عزا و برپائی تعزیه برای حضرت اباعبدالله الحسین(ع)بود. خوانین وابسته به هژبر از این طریق می توانستند هالهای از تقدس را برای خود ایجاد کنند.
با این حال یزدانی ارتباطش تنها با خوانین هم محدود نماند و گاه آغوش او برای حمایت از برخی افراد که از سایه ولایت میگریختند، باز بود. به گفته «عباس میلانی» از نویسندگان بهائی و مولف «معمای هویدا» هنگامی که «احمد» پسر محسن رضائی، از ایران گریخت، مدتی را در منزل هژبر یزدانی در کاستاریکا بود. میلانی که در خانه شخصی هژبر با او ملاقات داشته است میگوید وقتی از او درباره چرایی این امر پرسیدم، گفت «حتما جای دیگری نداشته است»! (عباس میلانی. ایرانیان نامدار. ج ۲، ص ۸۰۷)
آیا، کشاندن فرزندان برخی مسئولان به دامهای اغواگرایانه نمیتوانست یک پروژه برای ایجاد چالش باشد؟! هیچ بعید نیست. و برای این دامافکنی، کمتر جائی برای استکبار جهانی مانند شبکه بهائیت اطمینان آور بود.
پیشتر منابع خبری گزارش داده بودند که «احمد رضائی در سال ۱۳۷۶ همسر خود را روی تخت بیمارستان رها کرد و به امریکا گریخت و پس از ازدواج مجدد با یک بانوی اهل کره جنوبی، مصاحبههای متعدد علیه نظام کرد...» (سایت عماریون. 22 تیر 1390)
روز ۲۲ آبان سایت تابناک، نزدیک به آقای رضائی از درگذشت مشکوک احمد رضایی، در یکی از اتاقهای طبقه هجدهم هتل گلوریای دوبی خبر داد.(خدایش بیامرزد و با اقای رضائی و خانوادهاش صبر عطا کند)
هژبر یزدانی در جریان فتنه 1388 نیز از طریق خوانین وابسته به رژیم پهلوی، تکاپو برای برهم زدن آرامش کشور را جدیت بخشید. اما رویای او برای بازگشت به ایران خوابی تعبیر نشدنی بود. 9 دی فتنهگران را سرجایشان نشاند و هژبر یزدنی نیز آرزوی بازگشت به کشور را به گور برد.
او در بهار 1389 (29 فروردین؛ ۱۷ آوریل ۲۰۱۰)به خواب ابدی رفت. وی در مزرعه خود در کاستاریکا درگذشت. او این مزرعه را «سنگسر» نامیده بود! در آینده با تکیه بر اسناد ساواک و گزارشهای پراکنده، دست وی در تدارک گروههای چریکی بهائی را نشان خواهیم داد. انشاءالله