1) تبار و خاندان
آیتالله حاجی میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی، فرزند حاجی میرزا محمدباقر مجتهد امام جمعه، برادرزاده حاجی میرزا جواد آقا مجتهد، و عمومی حاجی میرزا عبدالکریم آقا، امام جمعه تبریز است. وی از خاندان علم و فقاهت بوده؛ به طوری که بسیاری از افراد این خاندان، از بزرگان علمی فقهی عصر خود به شمار میرفته و همه آنها دارای پایگاه اجتماعی قوی و گستردهای بودهاند. افزون بر این، برخی از اهل علم این خاندان، مثل آیتالله، حاجی میرزا جوادآقا مجتهد (م1313ق) که در عصر خود، مرجعی پرنفوذ بوده است، از پیشروان مبارزه ضدّ استعمار انگلیس،(5) و برخی مثل آیتالله شهید، حاجی میرزا عبدالکریم آقا مجتهد (م 1336ق) از پیشگامان مبارزه ضدبدعتهای نوظهور بوده و در این راه، به درجه رفیع شهادت رسیدهاند.
شهرت مجتهد و خاندان وی، از مرزهای ایران فراتر رفته بود؛ چنان که عبدالرحمن کواکبی، نویسنده مشهور عرب، در کتاب امالقری،(6) نمایندگی ایران شیعه را در مجلس منعقده در مکه، به مجتهد تبریزی داده است.(7)
2) تحصیلات و موقعیت علمی
مجتهد تبریزی، تحصیلات عالیه خود را در محضر بزرگانی چون حاج میرزا محمدحسن شیرازی (معروف به میرزای بزرگ شیرازی، پرچمدار نهضت تحریم) سیّدحسین کوهکمری، آخوند ملاعلی نهاوندی، شیخ حسن مامقانی و... گذرانده است. وی در سنین جوانی به درجه اجتهاد نایل شد. تشریح الاصول، کتاب الطهاره و رسالهای در مقدمه واجب، برخی از تألیفات اوست. وی در عصر خود، مقام علمی بالا و مشهوری داشته است. چند نقل تاریخی ذیل، به راحتی میتواند این ادعا را اثبات کند:
الف) آیتالله مامقانی، استاد مجتهد در مورد او میگوید: عجب دارم از هم شهریهای خود که با وجود مردی مثل او، به نجف توجه دارند.(8)
ب) پس از آشوب ذیحجه 1324ق تبریز در مخالفت با محمدعلی شاه برای أخذ مشروطه تامه، قرار شد بین مجلس شورای تهران و حکومت تبریز مذاکراتی صورت گیرد. ثقهالاسلام پیشنهاد کرد که نماینده حکومت تبریز، مجتهد تبریزی باشد. برخی گفتند: «تنها مجتهد نباشد؛ بلکه تمامی علما باشند». ثقهالاسلام در پاسخ گفت: «جناب مجتهد، تمام علما است».(9)
ج) نویسنده کتاب زندگینامه شهید نیکنام ثقهالاسلام تبریزی مینویسد: «ایشان در زمان خود، اعلم و اسنّ مجتهدین عهد خود بوده و قضاوت و فتاوای فقهی عمیق و وسیع داشته و در معضلات شرعی و فقهی چیرهدستتر از دیگران به شمار میرفته است».(10)
3) پایگاه اجتماعی
یکی از بارزترین وجوه تفاوت عالمان حقیقی و واقعی از عالمنماها و نیز از روشنفکران، گستره ارتباط آنها با مردم است. عالمان حقیقی همواره با توده مردم بودهاند و نوع حکومت آنها بر مردم، حکومت بر قلبها بوده است؛ یعنی برخورداری از نوعی سلطه باطنی. مجتهد تبریزی از آن نوع عالمانی است که پس از عمری زیستن میان مردم و نزدیک به دو دهه مبارزه با دولت وقت و یک دهه با مشروطهخواهان مخالف خود، همچنان وجاهت بالایی داشته است. استنادهای تاریخی ذیل که گزینشی از مقاطع گوناگون حیات اجتماعی سیاسی مجتهد میباشد، این امر را تأیید میکند:
الف) در اوایل مشروطه (1324ق) که آزادیخواهان تبریز جمع شدند تا اعتراضشان را به برخی اعمال مخالف مشروطه که از سوی دربار صورت گرفته بود، اعلان کنند، تلگرافی تهیه شد تا برای شاه و نیز برای عالمان تهران ارسال شود. میان این مجتمعان، مجتهد تبریزی نبود. این امر باعث شد تا ثقهالاسلام، تلگراف را تا زمان حضور وی مخابره نکند. او معتقد بود که اگر مجتهد و امام جمعه (میرزا عبدالکریم) در جمع مجتمعان نباشند، در نظر تهرانیان اثر سوء خواهد داشت.(11)
ب) در سالهای 1325 و 1326 قمری که مجتهد در تهران تبعید بود، مردم آذربایجان مکرر از مقامات مربوطه، باز گرداندن او را به تبریز تقاضا میکردند و این امر، به خوبی از سخنان سیدعبدالله بهبهانی (پیشوای مشهور مشروطه) نمایان است:
در باب جناب حجتالاسلام، آقای حاجی میرزا حسنآقا، اهالی آذربایجان استدعا کرده و استغاثه نمودهاند که تشریف ببرند؛ چون در واقع، پیشوا و آقای مملکت هستند و خوب نیست [مردم آن ایالت] بیش از این بیپیشوا باشند.(12)
ج) مجتهد، هنگام بازگشت از تبعید (تهران) به تبریز (1326ق)، اوایل ربیعالاول حرکت کرد و اواخر آن وارد تبریز شد. علت به درازا کشیدن مسافرت این بوده که مجتهد در این مدت طولانی از سوی مردم در شهرهای در مسیر، پذیرایی میشده است. در روز ورودش به تبریز نیز از وی استقبال باشکوهی شده؛ چنان که ثقةالاسلام در کتاب مجملالحوادث و در نامه خصوصی دیگری مینویسد:
از باسمنج سوار تخت روان بوده و از باغ حاج سیدمرتضی تا باغ حاج ابراهیم و از آن جا تا خانه خودشان، تخت را به سر دوش، مردم حرکت میدادهاند.(13)
د) در سال 1329ق که اولتیماتوم روس (1911م) به ایران تحویل داده و پای استقلال کشور مطرح شد، انجمن تبریز که نیک میدانست وجود مجتهد در اتحاد مردم بسیار مؤثر است، طی نامههایی از مجتهد که در حالت ناراحتی به محل زمینهای خود در «کندرود» رفته بود، خواستند تا به شهر بازگردد.(14)
ه) زمانی که انجمن ایالتی تبریز، مجتهد را به «کندرود» تبعید کرده بود، همچنان مردم تبریز، دعاوی مهم خود را به او حواله میدادند و اسناد مُهر شده به مُهر او را تا حدّ اسناد رسمی قبول داشتند و با این که 30 سال تمام قضاوت کرد، توانست وجهه اجتماعی خود را محفوظ بدارد؛ به طوری که کسی از موافق و مخالف در این خصوص به وی نسبت اشتباه و سوءنیّت و جهل نداده است. این امر نشان میدهد که حتی مخالفان وی، اعتبار و منزلت او را قبول داشتند.(15)
و) کسروی که در جای جای نوشتههایش، وقایع تاریخی را به گونهای تحلیل کرده است که کوتاهیها، خیانتها و... همه به پای مجتهد تمام میشود، او را «بزرگترین عالم مردمدار تبریز» معرفی میکند و تقیزاده نیز به «فضل و تقوا و پاکی مُهر» مجتهد و نیز «انصاف و تواضع علمی» وی اعتراف دارد.(16)
4) فعالیتهای سیاسی
1-4) مخالفت با ظلم و استبداد
از مشخصات حکومت دیکتاتور و مستبد، یکی این است که نهاد یا مرکز خاصی را برای رفع گرفتاریها و تظلمخواهیهای مردم و رعیّت در نظام حکومتی خود پیشبینی نمیکند. در چنین نظامهایی به طور معمول، مشکلات و گرفتاریهای مردم از طریق رشوه و باج دادن به ایادی دربار حل میشود. در موارد نادری نیز امکان مراجعه به شخص پادشاه برای تظلمخواهی وجود دارد که آن هم در موارد بسیاری نه تنها مشکلی را رفع نمیکند، بلکه بر آن میافزاید. چند نقل تاریخی ذیل، نمونهای از این موارد است:
الف) سالها پیش، یکی از سفارتخانههای خارجی مقیم تهران، یکی از کارمندان اروپایی خود را برای انجام مأموریتی، از تهران روانه کرمان کرد. این کارمند سفارت، در راه به هر چاپارخانهای که میرسید، اسب خود را رها میکرد و پس از استراحت کوتاهی، یک اسب تازه نفس میگرفت و به سفر ادامه میداد. در راه، اکثر چاپارخانهها اسب تازه نفسی در اختیارش میگذاشتند؛ اما در یکی از چاپارخانهها، متصدی، از دادن اسب خودداری کرد و گفت: اسبهای من خستهاند. کارمند اروپایی سفارت، ناگهان چاقوی خود را از جیب در آورد و با یک دست فوراً گوش متصدی چاپارخانه را گرفت و با دست دیگرش چاقو را به گوش او کشید و آن را برید. متصدی چاپارخانه به تهران آمد و یکسره نزد ناصرالدین شاه رفت و عریضهای نوشت و از آن کارمند اروپایی شکایت کرد. مرد گستاخ اروپایی احضار شد و البته به شاه گفت که مأموریت مهمی داشته و متصدی، اسب نداده و او مجبور شده گوش او را ببرد. جالب اینجاست که شاه، وقتی این حرفها را شنید، تازه به متصدی چاپارخانه گیر داد که تو چرا به کارمند سفارت، اسب ندادهای؟ و به عنوان مجازات، دستور داد تا گوش دیگر او را نیز ببرند!(17)
ب) حاجی عباس لاکه دیزجی که برای دادخواهی به محمدعلی میرزا ولیعهد مراجعه میکند، محمدعلی میرزا دستور میدهد تا پسر حاجی عباس را آنقدر شکنجه دهند تا کشته شود و نیز دستور میدهد تا حاجی عباس را به زندان اندازند.
حاجی عباس مدتها بعد از زندان فرار میکند و به حاجی میرزا حسن مجتهد پناه میآورد(18) و در منزل وی بست مینشیند تا جنبش مشروطه پیش میآید.(19)
ج) میرزا رضا کرمانی که از طریق دستفروشی و دورهگردی روزگار خود را میگذراند، «روزی به مجلس دربار و مجمع وزرا و اعیان وارد شد و از نایبالسلطنه شکایت آغاز نمود که دو سال بیشتر است متجاوز از هزار تومان طلبم در نزد کارگزاران شما مانده، از دویدن کفشها پاره کردم و از کسب و کار آواره شده به دردم چاره نمیشود. از طرف مجلس به نایبالسلطنه نوشتند، جواب نوشت که اگر این شخص با کسان من حسابی داشته باشد، قدغن میکنم معین و مفروغ کنند. مدتی بر این گذشت، یک روز که به ضرورتی نایبالسلطنه در مجلس وزرا حضور داشت میرزا رضا ورود و تجدید تظلم کرد، صورت ابتیاعات را که نایبالسلطنه خود به تدریج از او برده بود به میان گذاشت و سخت نالید. نایبالسلطنه گفت او را بفرستند و تمام طلبش پرداخته شود. میرزا رضا را بردند و طلب او را نقد حاضر کردند و ادای آن به حکم شاهزاده مشروط به آن شد که در شماره و تحویل هر یک تومان، یک سیلی به پس گردنش زده شود. میرزا رضا به این قضا رضا داده و طلبی را که از وصولش نومید بود، به تحمل این رنج گرفت. اما کینه و خشم نایبالسلطنه به این ضربات فرو ننشست و او را به عقوبتهای دیگر تهدید کردند و با استیلای حکومتی برای او بهانهجویی میشد».(20)
د) یکی از خفیهنویسان عصر قاجار درباره رفتار حاکمان و حکومت فارس مینویسد: «متصل شبها دزدی میشود، هر چه به حکومت عارض میشوند یا پسر یا زن یا بستگان صاحب مال را گرفته حبس مینمایند تا آن که خود صاحب مال برود نوشته رسید اموال مسروقه خود را بدهد و چند تومانی هم خدمتانه به علاوه مال رفته به حاجی آقاجان فراشباشی بیگلر بیگی داده، بستگان خود را مرخص بنماید. از قراری که میگویند تمام اغتشاش شهر از حاجی آقاجان فراشباشی بیگلر بیگی است. دیگر آن که هر چه دزدی میشود کسی از ترس این که بستگان خودش را بگیرند حبس نمایند، عارض نمیشود(21)
هـ) حاج سیاح در خاطرات خود مینویسد: در سال 1295ق، هنگامی که ناصرالدین شاه برای بدرقه فرزندش ظلالسلطان از تهران به شهرری میرفت، نزدیک شهرری جمعی از سربازان خواستند از صاحبمنصبان خود به علت نپرداختن حقوقشان به شاه شکایت بزند. نگهبانان از این کار جلوگیری کرده و آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند. در این میان، برخی از سربازان هم به سوی مأموران سنگ پرتاب کردند و از قضا یکی از سنگها به کالسکه شاه برخورد کرد. او علاءالدوله را مأمور کرد تا خواسته آنان را به اطلاع برساند. علاءالدوله که با صاحب منصبان آن قشون مرتبط بود، به شاه وانمود کرد که این سربازها به شاه یاغی شده و میگویند اگر مرخص نکنند سنگباران میکنیم. ظلالسلطان به شاه پیشنهاد کرد که از سربازان بگذرد و از سرتیپ ایشان مؤاخذه فرماید که بیچارگان را به این امر شنیع مجبور کرده. لیکن شاه امر میکند جمعی از جوانان آنها را بگیرند. سی نفر را گرفتند. به تهران برگشت و بدون استنطاق و سؤال و جواب امر کرده ده نفر زبده جوانان آنان را به دار کشند. بیست نفر را به چوب و فلک بسته این قدر چوب زدند که گوشت پاها ریخته، همه غش کرده به حال مرگ افتادند و گوش ایشان را بریدند. من [حاج سیاح] به وجیهالله میرزا گفتم که چرا تو رفته جوانان خوب را انتخاب کرده برای تیغ جلاد آوردی؟ در جواب گفت که من خیال کردم بلکه شاه به جوانی آنها رحم کند و نگیرد. از قضا این سربازان عارض هم نبودند، بلکه بیخبر بودند. ایشان را از قراولخانه احضار کرده بودند و به شادی میآمدهاند که انعام دریافت دارند. به این بلا دچار شدند و کسی از درباریان توسط نکرد به جز سپهسالار که به خاک افتاده عفو خواست، شاه گفت: فضولی موقوف.(22)
در چنین وضعی که میتوان آن را در بیشتر ادوار تاریخی ایران بازیافت، مراجع، عالمان و به طور عموم روحانیان شیعه، مستحکمترین پناهگاه برای مظلومان بودهاند. برای اثبات این مدعا، نمونههای فراوانی را میتوان به لحاظ تاریخی ارایه داد که جریان حاج عباس لاکه دیزجی یکی از آنها است. مجتهد تبریزی در زمان خود، ادامهدهنده این نقش تاریخی عالمان شیعه در تبریز بوده است. خانه وی محل مراجعه و دادخواست مردم ستم دیده بود. مردم به مجتهد پناه میآوردند و از او برای دفاع از حقشان کمک میخواستند. فراوانی این مراجعات به اندازهای بوده است که حتی بدخواهان مجتهد نیز به رغم تلاشی که برای سرپوش گذاشتن این خصیصههای مجتهد داشتند، نتوانستند هیچ نامی از آن نبرند و هر کدام، به نوعی به روحیه مردمدار مجتهد اشاره کردهاند. کسروی و دیگر نویسندگان عصر مشروطه، همگی مجتهد را «عالمی مردمدار» معرفی کردهاند. این پرسش مطرح میشود که چرا مردم به شخصیتی دل میبندند و همواره در کنارش میمانند؟ از مجموع نوشتههای کسروی، ملکزاده، امیر خیزی، فتحی و... بر میآید که از نظر آنان، علت مراجعه مردم به مجتهد چند چیز است:
الف) خاندان مجتهد، (نسل اندر نسل) عهدهدار مسایل دینی مردم بودند. این امر باعث میشد تا مردم که بیشتر آنها دیندار و به دین معتقد بودند، به طور سنتی طرفدار مجتهد باشند و از وی دفاع کنند.
ب) سالهای متمادی، رابطه عالم شهر و مردم، رابطه مرید و مراد و به عبارت دیگر، رابطه عبد و مولا بود. این رابطه باعث میشد تا مردم هنگام سختی، تصمیمهای مخالف مراد خود اتخاذ نکنند.
ج) کشاورزان و زارعان که در آن هنگام اکثریت مردم هر شهر را دارا بودند، «وظایف دینی را سخت محترم میشمردند»؛ به همین لحاظ، از متولیان دینی دفاع میکردند. به تعبیر ن. ملکم یک مأمور انگلیسی در یزد در کتاب «پنج سال در یک شهر ایران»: «بیگانگی عمومی مردم و علما از دولت، آنان را به هم نزدیکتر میکرد. علما نه فقط به منزله رهبران محلی، بلکه همچون رهبران ملی عمل میکردند. آگاهی ملی به عنوان نیروی محرک تا مدتها پس از دوران قاجار هم وجود نداشت. وفاداری بیشتر نسبت به اسلام ابراز میشد نه به ایران».(23)
در خصوص این مطالب، چند نکته قابل ملاحظه است:
الف) اینکه خاندان مجتهد توانستهاند نسل در نسل عهدهدار امور دینی مردم باشند، خود دلیلی بر همدلی و همراهی خاندان وی با مردم است؛ چه این که اگر مجتهد و خاندانش در رفع مشکلات مردم نمیکوشیدند، به یقین، مردم در درازمدت از آنها زده میشدند و تنهایشان میگذاشتند؛ اما میبینیم که حتی در کوران نهضت مشروطه که دستهای پنهان و آشکار فراوانی از سوی افراطیهای مشروطهطلب برای خراب کردن مجتهد و در نتیجه دور کردن او مردم از او، مشغول به کار شده بودند، باز هم مجتهد همچنان نزد مردم محترم بوده تا جایی که هنگام بازگشت از تهران و در آستانه ورود به تبریز، فاصله بسیار زیادی را بر دوش مردم قرار داشته است.(24)
ب) این که چون رابطه مردم با عالمان از سنخ رابطه مرید و مراد یا رابطه عبد و مولا بوده است، بنابراین، مردم نمیتوانستند با آنها مخالفت کنند، به لحاظ تاریخی نه تنها قابل اثبات نیست، بلکه معارضهای جدی دارد؛ چه این که، اتفاقاً رابطه عبد و مولا میان پادشاه (خان، ارباب و...) و رعیت بسیار بیشتر از این نوع رابطه میان عالمان و مردم بوده است؛ ولی تاریخ، بارها شاهد بوده است که مردم، این اربابان ظالم را به راحتی کنار گذاشتهاند و جریان نهضت مشروطه یکی از آن موارد است؛ به همین علت، در روایت آمده است: «الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی معالظلم».
از سوی دیگر، نمونههای کمی را نیز میتوان یادآور شد که همین عالمان وقتی به مردم پشت کرده و با ظالمان همدست شدهاند نیز مردم دست از آنها کشیدهاند؛ پس نمیتوان طرفداری مردم از مجتهد را فقط به این علت که مجتهد مراد و مولای مردم بوده و مردم را یارای مخالفت با وی نبوده است، مورد سؤال قرارداد و کمرنگ کرد؛ ضمن این که اساساً نوع اطاعت مردم از عالم و مجتهد، با نوع اطاعت همان مردم از پادشاه و ارباب متفاوت است. مجتهد، هرگز مردم را به اطاعت از خود فرا نمیخواند؛ بلکه به اطاعت از حکم خدا دعوت میکند و به همین علت در فتوا و فرمانی که صادر میکند، خود را نیز مورد خطاب قرار میدهد و در کنار مردم و بلکه بیشتر از آنها در امتثال آن میکوشد؛ ولی پادشاه مستبد، اولاً فرمانی که صادر میکند، فرمان خود او است نه فرمان خدا، و ثانیاً هرگز خود را در کنار رعیتش مستحق امتثال نمیبیند.
2-4) مخالفت با استعمار
زمان مجتهد، بسیار اتفاق میافتاد که اتباع کشورهای خارجی، در پستهای حساس و مهم کشور قرار گیرند. برخی از آنها تا حدّ وزارت،(25) مشاور شاه و... نیز پیش میرفتند. این اتباع به ویژه با تحمیل برخی امور مالی بر اقتصاد ایران، ضربات سختی را وارد کردند. یکی از اینها مسیوپریم بود. او پیش کار مالیه، و نماینده نوز بلژیکی (رییس کل گمرکات ایران) در تبریز بود که همگی از سوی امینالسلطان (صدراعظم وقت) حمایت میشدند؛ از این رو، مبارزه با نوز و پریم، مبارزه با امینالسلطان، و مبارزه با امینالسطان، مبارزه با استعمار بود؛ زیرا او مسؤولیت وامهای کمرشکن ایران از روسیه را به عهده داشت و نیز قرارداد رژی هم با کمک او منعقد شده بود. هر چند مردم تبریز از بلژیکیها و از جمله پریم تنفر داشتند، مبارزه آشکارا با پریم، بهانه نیاز داشت. نخستین بهانه برای این امر را کسروی اینگونه بیان میکند:
چون یک ارمنی در حالت مستی به میرزا علیاکبر مجاهد، می (شراب) تعارف کرد، طلبهها بهانه در آوردند که به علما توهین شده است و به منزل مجتهد تبریزی رفته و در آن جا بنای مخالفت با میخانه، میهمانخانه و مدرسههای جدید را نهادند؛ زیرا ملّایان با هر چیزنویی مخالفت میکردند و اینها همه نو بودند و توسط ارمنیان و قفقازیان و... به ایران آمده بود. در این آشوب و بلوا، چون بازرگانان از گمرک و بلژیکیان رنجیده بودند، آنها نیز بازار را تعطیل کردند و در کنار جماعت ملّایان (علاوه بر شعارهای آنها) شعار رفتن و اخراج مسیو پریم را نیز سر دادند. پس از مدتی که آشوب نشست، محمدعلی میرزا، کالسکهای به دنبال پریم که در باسمنج بود، میفرستد و او را به شهر باز میگرداند و به جای وی، مجتهد را از شهر بیرون و به طرف تهران روانه میکند.(26)
به نظر میرسد که نقل کسروی چندان صائب نباشد؛ چه این که تنفر مردم از بلژیکیها و نیز درک عالمان و روحانیان تبریز از عمق خیانت و فاجعهای که اتباع خارجی در کشور پدید میآوردند، به حدی قوی بود که به بهانه گرفتن تعارف می به میرزا علیاکبر مجاهد نیازی نباشد. در هر حال، نتیجه این مبارزه به رهبری مجتهد تبریزی، این شد که امینالسلطان (حامی بلژیکیها) در تاریخ 23 جمادیالاخر 1321 قمری مجبور به استعفا شد و عینالدوله به جایش نشست و بعدها وقتی محمدعلی میرزا بر تخت سلطنت نشست، تبریزیها طی تلگرافی از وی هفت درخواست کردند که یکی از آنها، «عزل فوری پریم» بود(27) این درخواست در نهایت، با خبری که مخبرالسلطنه آورد، محقق شد: «شاه میفرماید: «با همه محذورات عزل مسیونوز و پریم، آنها را معزول کردیم».(28)
مخالفت مجتهد با استعمار به اندازهای بود که حتی پس از فتح تهران و پیروزی مشروطهخواهان افراطی و اعدام شیخفضلالله نوری که مجتهد با وی همگام و همفکر بود نیز حاضر نشد برای حفظ جان خود، به یکی از سفارتهای خارجی پناهنده شود و صرفاً به دهات خود در اطراف تبریز رفت. این در حالی بود که قراین نشان میداد مشروطهخواهان تازه پیروز شده، برای قلع قمع مخالفان خود، هیچ چیز را مدّنظر قرار نمیدادند.
میرزا حسن مجتهد مانده و رانده در دهات خود میزیست. ستارخان معتقد بود که باید از آذربایجان برود. برای یکی از املاک او مدعی تراشیده بودند. امام جمعه نوشتة تبعیت از شهبندر عثمانی گرفته بود. مجتهد از این اقدام امتناع کرده بود.(29)
در دوران موسوم به استبداد صغیر نیز مجتهد، برای این که بهانهای به دست روسها نیفتد تا به اشغال تبریز مبادرت ورزند و مدتها سلطه استعماری خود را بر مردم تحکیم کنند، جانب قشون اعزامی از تهران را گرفت؛(30) هر چند روسها تبریز را اشغال کردند و این همراهی مجتهد با قشون دولتی، باعث شد تا مجتهد به همکاری با استبداد (دربار) متهم شود.
3-4) مخالفت با فرقههای ضالّه و بدعتهای دینی
از دغدغههای اساسی مجتهد، جلوگیری از نضج و شیوع افکار انحرافی و بدعتهای دینی بود. به گواهی اسناد تاریخی در این خصوص، مجتهد از هیچ کوششی دریغ نکرده، تا آخر عمر به این رسالت تاریخی پایبند بوده است. برخی از نقلهای تاریخی درباره برخورد و درگیری مجتهد با صاحبان افکار انحرافی و بدعتی عبارتند از:
الف) نویسنده کتاب گیلان در جنبش مشروطیت، با لحنی تمسخرآمیز، مخالفت مجتهد تبریزی، حاجی ملّا محمد خمامی، شیخ فضلالله نوری و ملّا قربانعلی زنجانی با مشروطیت را به اعتقاد این اشخاص در مورد نفوذ بابیها در نهضت مشروطه مدلّل میکند و مینویسد:
کسانی که نغمه مشروطیت به مذاقشان خوشایند نبود و با آن به جهاتی به مخالفت برخاسته بودند کم نبودند و اجتماعاتی هم داشتند که گاهی منظم و زمانی برحسب اقتضای وقت تشکیل مییافت و درباره بدعت جدید که به عقیده آنان بابیها آن را مطرح ساخته بودند، گل میگفتند و گل میشنیدند.(31)
ب) صاحب ریحانه الادب درباره مجتهد مینویسد: «در ردّ بعضی عقاید مخالف اعتقاد حقه اثناعشریه، اهتمام تمام به کار میبرد».
ج) از خشم و غیضی که عباس افندی در نامه خود خطاب به بهائیان تبریز درباره مجتهد ابراز کرده است نیز میتوان به تأثیر مجتهد در جلوگیری از شیوع افکار و عقاید منحرف پی برد. افندی در این نامه مجتهد را «مجتهد بیتمییز و ملحد» خوانده و تأکید کرده است که «با وجود فتوای تعرض به یاران بهایی تبریز از سوی مجتهد، چگونه میشود که نویدهای پیشین به پیروزی مسلک بهائیت به زودی جامه عمل بپوشد؟... مگر آن که مجتهد ملحد را مداخله نماند و مخذول گردد».(32)
د) مجتهد برخی از اقدامهای انجمن را (مثل نهی از قربانی در روز عید قربان) مصداق بدعت میشمرد و به همین علت، سخت با آنها مبارزه میکرد. نویسنده کتاب رجال آذربایجان در عصر مشروطیت مینویسد:
حاج میرزا حسن آقا میتوانست مانند بسیاری از اشخاص دیگر در گوشهای بنشیند و در این صورت، جان و مال او محفوظ و وجههاش دست نخورده باقی میماند؛ اما او وظیفه خود میدانست با بدعتها مخالفت کند و مذهب اسلام را بدینترتیب حراست نماید. او برای هوا و هوس خود به این کار اقدام نکرده بود.(33)
هـ) در یادداشتهای علمداری میخوانیم که حاج میرزا حسن آقا، حملات سخت و توهینآمیزی نسبت به شیخیه میکرد.(34)
4-4) موضع مجتهد در برابر نهضت مشروطه
الف) همکاری با مشروطه
مرحله اول (در جایگاه رهبری مشروطه تبریز):
بسیاری از نقشهایی که مجتهد در متن جریان مشروطه ایفا کرده، بیانگر اعتبار و وجاهت بالای او است و با توجه به التزامی که سران مشروطهخواه در برابر فرمانهای مجتهد از خود نشان میدادند، روشن میشود که وی پایگاه بالایی میان مشروطهخواهان داشته است. نقلهای تاریخی ذیل، به روشنی میتوانند این ادعا را ثابت کنند:
الف) زمانی که عالمان تهران برای اعتراض به عدم پذیرش مشروطه از سوی شاه به قم مهاجرت کردند (مهاجرت کبرا)، مجتهد تبریزی و دیگر عالمان تبریز، در دفاع از علمای تهران تلگراف مفصلی به شاه زدند که قسمتی از متن آن را به دلیل عبارتهای تند و انقلابی میآوریم:
از صدر اسلام الی یومنا هذا از هیچ ملت کفری نسبت به علمای اسلام این توهین وارد نشده بود. این بیاحترامی نه تنها به شخص علمای اسلام شده، بلکه در واقع به شرع محمدی(ص) گردیده و ناموس شریعت هتک شده است. اکنون جمیع هیأت علمای مذهب، جبران توهین را به وجه کامل از حضور اقدس همایونی خواستارند که امر و مقرر شود مقصد علمای مهاجرین را انجاح کرده و دلجویی از ایشان نموده و با احترام به وطن مألوف معاودت دهند.(35)
این تلگراف به روشنی به والا بودن شأن و نقش مجتهد در نهضت مشروطه اشاره دارد؛ اما کسروی مبنای این تلگراف را که هم کاری با مشروطهخواهان است به گونه دیگری تحلیل کرده. او مینویسد:
چون عینالدوله درصدد بود تا محمدعلی میرزا را از ولایت عهدی بردارد، محمدعلی میرزا سخت میکوشید تا کاری کند که عینالدوله عزل شود؛ از همین روی، او عالمان تبریز را تحریک کرد تا طی تلگرافی به شاه و عالمان قم، از علمای مهاجر به قم اعلام حمایت کنند. این کار سبب میشد تا علمای شهرهای دیگر نیز چنین کنند و در نتیجه، موقعیت عینالدوله به خطر افتد. وی مینویسد: «اتفاقاً چنین شد؛ زیرا روزی که تلگراف شاه مبنی بر همکاری با علمای مهاجر و اجابت درخواست علمای بلاد (خاصّه تبریز) به دست ولیعهد رسید، همان روز عینالدوله هم عزل شد».(36)
ب) وقتی محمدعلی میرزا با این استدلال که «چون انتخاب نمایندگان تمام شده و انجمن [تبریز] دیگر کاری ندارد، باید تعطیل شود»، بنای مخالفت با مشروطه را نهاد، خانه مجتهد مرکز مهم اجتماع مخالفان محمدعلی میرزا و موافقان مشروطه بود.
عدّه زیادی به خانه حاجی میرزا حسنآقا مجتهد رفته، در حضور نماینده و پیغامبر محمدعلی میرزا، بنای داد و فریاد و تهدید را گذاردند و چنان آشوبی برپا کردند که محمدعلی میرزا مجبور شد رسمیت انجمن را بشناسد و مقابل تقاضاهای انجمن تن در دهد.(37)
ج) در اواخر ذیحجه 1324ق، نمایندگان تبریز در مجلس شورای ملی، طی تلگرافهایی از تهران به تبریز، از عدم پیشرفت کارهای مشروطه بعد از جلوس محمدعلی شاه، اظهار دلتنگی و نگرانی میکنند. در پاسخ و حمایت از آنها، از طرف عالمان تبریز با امضای مجتهد وثقةالاسلام، تلگرافی به مجلس شورای ملی مخابره میشود که سبب عدم پیشرفت امور و کارهای شورای کبرا چیست. مجتهد و ثقهالاسلام هر کدام پیشتر نیز جداگانه در تلگرافی به شخص شاه، او را از اوضاع ناآرام تبریز به علت محقق نشدن مشروطه، آگاه میکنند و از وی اجرای قانون مشروطه را میخواهند.(38)
د) وقتی در صفر 1325 ق انجمن برای استقرار مشروطه در شهرهای آذربایجان و افتتاح انجمنهای ایالتی در آنها، میرزا جواد ناطق (سخنگوی زبردست انجمن) را به ماکو فرستاد، مجتهد به اقبال السلطنه ماکویی (حاکم مقتدر ماکو و سرحددار معروف) تلگرافی پندآمیز زد که مشروطه را بپذیرد و با مأموریت میرزا جواد مخالفت نکند.(39)
هـ) در نامه وکیلان آذربایجان به انجمن ایالتی تبریز در خصوص مراجعت مجتهد به تبریز آمده است: «آقای مجتهد دامت برکاته از مؤسسین اول این اساس مقدس هستند»(40)
و) شیخ سلیم (عضو افراطی انجمن تبریز که از عوامل اصلی خروج مجتهد از تبریز بود) در مجلسی که انجمن در روز بازگشت مجتهد به تبریز برای خیرمقدمگویی تشکیل داده بود، ضمن عذرخواهی از مجتهد بابت خطاهای گذشته، خطاب به مجتهد گفت: از روز اول، رهبر و پیشاهنگ ملت در این مشروطه حضرات عالی بودهاید.(41) این اعتراف شیخ سلیم از آن رو اهمیت دارد که در مقطع قابل ملاحظهای از نهضت مشروطه، وی رویارویی مجتهد ایستاده، و حتی یک بار از مجتهد سیلی خورده است و همین شخص باعث تبعید مجتهد میشود. ادامه دارد...