تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱۳۹۱ - ۱۱:۲۲  ، 
کد خبر : ۲۴۵۸۱۸

آزادی مشروطه


شریف لک‌زایی
نهضت مشروطیت نقطۀ عطفی در تاریخ سیاسی ایران معاصر است. هم به این دلیل که اندیشه‌های مدرنیته وارد فضای گفتمان سنتی ایران می‌شود و ارزش‌ها و باورهایی متفاوت مطرح می‌شود و هم اینکه این مسئله به اعتراض و قیام مردم علیه استبداد - گرچه ناتمام ماند - منتهی می‌شود. این نهضت نقطۀ تلاقی اندیشه‌های مختلفی بود از جمله: 1) غرب‌زدگی و غرب‌گرایی و به تبع آن آزادسازی جامعه از استبداد و سکولار کردن جامعه و حکومت؛ 2) اسلام‌گرایی سنتی و مخالفت با مظاهر مدرنیته و تمدن غربی و در نتیجه همسویی با استبداد و 3) نوگرایی اسلامی که در پی نسبت‌سنجی، تطبیق و تبیین باورها و اندیشه‌های غربی با اندیشه‌های اسلامی بود.
هر یک از این سه رویکرد به دنبال بسط و گسترش اندیشه‌ها و باورهایش در جامعه بود اما نکتۀ مسلم این است که این هر سه در نهضت ناتمام مشروطیت سهیم بودند و بخشی از جامعه را رهبری و جهت‌دهی می‌کردند؛ اما هیچ یک نتوانست نبض اجتماع را به دست بگیرد و در نتیجه اختلافات آنان برجسته شد و نهضت مشروطیت ناتمام و ناموفق ماند. اینکه دلایل اختلاف میان آنان چه بود و هر یک چه برداشتی از مشروطیت داشتند، زمینۀ بحث‌های مختلفی را فراهم کرده است. به ویژه اختلاف میان علمای شیعه طرفدار مشروطه و مشروعه بسیار برجسته‌تر می‌نماید که بخش‌های مهمی از دو جریان پیش گرفته را رهبری می‌کردند و تأثیرگذار بودند.
در اینجا سعی دارم به این پرسش پاسخ دهم که تلقی آیت‌الله نائینی و آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری از آزادی چه بود و نقطه‌های افتراق و اشتراک آنها در بحث آزادی چیست؟ فرض اساسی من این است که این دو در ارتباط با بحث آزادی با یکدیگر اختلاف‌نظر دارند و در واقع برای روشن کردن چرایی این مسئله به تلقی آنها از آزادی خواهم پرداخت و فرضیه‌ای طرح خواهم کرد.
دربارۀ دلایل اختلاف علما و مجتهدان در نهضت مشروطیت دیدگاه‌های متفاوت و بعضاً متعارضی طرح شده است. شماری به مبانی دین‌شناسی و انسان‌شناسی آنان تمسک جسته و معتقدند هر کدام از آنان با توجه به معلومات پیشین خود در مورد مشروطه اظهارنظر کرده است و از آنجا که دیدگاه‌هایشان در مورد دین و انسان و پیشینۀ فکری آنها با یکدیگر متفاوت بوده است به نتیجه‌گیری دیگر گونه‌ای رسیده و بنابراین در این باره اختلاف‌نظر پیش آمده است.(1)
برخی دیگر، دلایل اختلاف مشروعه‌خواهان و از جمله شیخ‌ فضل‌الله نوری در مخالفت با مشروطیت را به تلقی خاص این عالم شیعی از شریعت و فلسفۀ سیاسی شیعه در عصر غیبت کبرا می‌دانند. این دیدگاه - که درد اساسی مرحوم نوری را درد دین می‌داند - مخالفت نوری با مشروطه را به خاطر محافظت از دین جلوگیری از آسیب‌پذیری آن می‌داند. و از آنجا که مشروطیت مغایر مبانی اندیشۀ فقهی و اجتهادی نوری بوده است، بی‌محابا به ستیز با آن برخواسته است.(2)
دلایل دیگری نیز مطرح شده است، از جمله رقابت‌های صنفی علما با یکدیگر، واقعیت‌های موجود و شرایط زمانه، نیز عقب‌ماندگی ایران و...
این دیدگاه‌ها بخشی از واقعیت‌ها را بیان می‌کنند اما نه همۀ آن را و می‌توان در هر کدام از این دیدگاهها تأملاتی را مطرح کرد. به عنوان مثال می‌توان پرسید اگر مشروطیت مغایر با مبانی تفکر فقهی و اجتهادی خاص نوری بود، همراهی اولیۀ ایشان با مشروطه‌خواهان از چه رو بوده است؟ آیا در ابتدا مشروطیت مغایر با اندیشۀ وی نبود و بعدها این مغایرت را کشف کرد؟ آیا نمی‌توان گفت اندیشۀ نوری در موافقت اولیه و مخالفت ثانویه در نتایج و پیامدهای مشروطیت نهفته است و نه مغایرت با دیدگاه فقهی و اجتهادی وی؟
دربارۀ نائینی نیز مطرح شده است که وی در ابتدا طرفدار مشروطیت بود و کتاب مهم خود «تنبیه الامة و تنزیه الملة» را در تبیین و توضیح مشروطیت و موافقت آن با اندیشه‌های اسلامی تحریر کرد اما پس از مدتی و به ویژه در اثر اعدام شیخ فضل‌الله نوری، دستور جمع‌آوری و از بین بردن این اثر را صادر کرد.(3) گرچه مسئله جمع‌آوری کتاب به دستور وی مشهور است، اما این مسئله توسط فرزند وی انکار شده است.(4) با این حال جای این پرسش باقی است که چگونه اندیشمندی که اثر گران‌سنگ در تبیین مشروطیت تألیف کرده است و حتی در اعتبار آن به رؤیایی که دربارۀ امام زمان(ع) دیده است تمسک می‌کند و کتاب را مطلوب امام زمان(5) می‌یابد، دستور جمع‌آوری و نابودی آن را صادر می‌کند؟
با توجه به دیدگاه‌های موجود، فرضیه‌ای که من در این مقاله به دنبال بررسی آن هستم از منظری دیگر به موضوع اختلاف نائینی و نوری دربارۀ آزادی می‌نگرد. به نظر می‌رسد موضوع اساسی به دغدغه و مسألۀ فکری این دو عالم شیعی بازمی‌گردد. اگر به این پرسش پاسخ داده شود که دغدغۀ فکری نائینی و نوری چه بوده است و هر یک از چه منظری به مشروطیت نگاه انداخته است، می‌توان به پاسخ دست یافت.
بنابراین می‌توان فرضیه را این‌گونه مطرح کرد که نائینی،‌ نظریه‌پردازی است که به آزادی و خلع‌ استبداد و بسط عدالت می‌اندیشد. در واقع وی به گونه‌ای به دنبال تبیین دین و دموکراسی است و مسأله (Problem) وی پاسخ به این دغدغه در جهان اسلام و ایران است اما نوری نظریه‌اش را در راستای برقراری امنیت، ثبات و نظم در گفتمان موجود ارایه می‌کند و به گونه‌ای سعی دارد مسئله را با نفی مدرنیته و به ویژه انکار آزادی حل و فصل کند. در نتیجه نائینی به موافق و نوری به مخالف مشروطیت شهره می‌شود. در ادامه بحث‌های نائینی و نوری به صورت مستقل می‌آید و سرانجام مورد ارزیابی و مقایسه قرار می‌گیرد.
نائینی و مسئله آزادی
آزادی عنصر اصلی مباحث آیت‌الله نائینی در کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملة» است.(6) وی آزادی را خدادادی و مرتبه‌ای از شؤون توحید و از لوازم ایمان به وحدانیت خداوند می‌داند. از این‌رو انبیای الهی در جهت بسط آزادی آدمیان تلاش کرده‌اند و رهایی ملل از استبداد از مقاصد اصلی آنان بوده است. آزادی علاوه بر اینکه انسان را از جنبۀ نباتی و حیوانی خارج می‌سازد بر شرافت و مجد و عظمت انسان نیز می‌افزاید.(7)
هنگامی که شخص به آزادی دست می‌یابد، در واقع از رقیت و بندگی دیگران رهایی، یافته و بندۀ پاک و خالص خدا شده است. در این صورت اطاعت از مستبدین، شرکت به خداوند به شمار می‌رود:
«تمکین از تحکمات خودسرانۀ طواغیت امت و راهزنان ملت نه تنها ظلم به نفس و محروم داشتن خود است از اعظم مواهب الاهیه عز اسمه، بلکه به نص کلام مجید الهی تعالی شأنه و فرمایشات مقدسۀ معصومین ـ صلوات‌الله علیهم ـ عبودیت آنان از مراتب شرکت به ذات احدیت تقدست اسمائه است.»(8)
تأکید نائینی همواره بر این است که ظلم و ستم نسبت به مردم تقلیل یابد و حکومت از خودکامگی دست بردارد و محدود، مشروط و کنترل گردد. برای این منظور وی حکومت را به دو قسم مشروطه و استبدادی تقسیم می‌کند: حکومت استبدادی در تعریف او حکومتی است که حاکم «فعال مایشأ» است و خواست، خواست او است و هرگونه ارادۀ کند، کارها به همان گونه باید به انجام رسد. اما حکومت مشروطه حکومتی است که سلطه و تصرف حاکم در امور، مقید، محدود و مشروط است.
حکومت مشروطه دو کار ویژۀ مهم و اساسی دارد: نخست حفظ نظم داخلی و منع از تعدی و تجاوز افراد بر یکدیگر و جلوگیری از استبدادورزی و بسط عدالت و دیگری جلوگیری از تعدی و تجاوز دشمنان بیرونی و مداخلۀ آنان در امور داخلی.(9)
شرافت و استقلال ملل و اقوام را به این می‌داند که حکومت مشروطه به دست خود آنان تأسیس گردد و خود، امور دینی و سیاسی خویش را تنظیم کنند.(10) نائینی با طرح این بحث بر این نکته تأکید دارد که تأسیس حکومت بر دو اصل اساسی استوار است: حریت و مساوات:
«اساس ولایتیه و عادله بودن نحوۀ سلطنت چه آن که به حق تصدی شود یا به اعتصاب، به آن دو اصل طیب و طاهر - حریت و مساوات - مبتنی و حفظ شورویت و محدودیت و سایر مقوماتش هم به ترتیب دستور (قانون) اساسی و عقد مجلس شورای ملی متوقف است.»(11)
این دو اصل، اساس هر حکومتی است،‌ خواه مشروع و قانونی و خواه غاصب و غیرقانونی. حکومت نیز براساس قانون اساسی و مصوبات مجلس شورای ملی قوام و دوام می‌یابد. با توجه به تأکید وی بر «اصل مبارک حریت»(12) مردم جایگاه ویژه‌ای می‌یابند. از این‌رو نائینی توجه ویژه‌ای به مشورت و مشارکت مردم در حکومت دارد. و بر این باور است که حکومت اسلامی به مشورت و مشارکت تمام ملت متکی است. متعلق و موضوع مشورت در این اندیشه، کلیۀ امور سیاسی است و مخاطب مشورت نیز همۀ مردم می‌باشند.(13)
رسیدن به آزادی و به ویژه داشتن آزادی سیاسی از جمله مسائلی است که در طول تاریخ منجر به منازعات و مبارزات فراوان و گسترده‌ای شده است. نائینی با دریافت این نکتۀ تاریخی و در تبیین آزادی مورد نظر خویش می‌گوید: «تمام منازعات و مشاجرات واقعه فیمابین هر ملت با حکومت تملکیه خودش، بر همین مطلب خواهد بود، نه از برای رفع ید از احکام دین و مقتضیات مذهب!»(14) بنابراین، آزادی مورد نظر نائینی، رهایی از بند استبداد است و نه رهایی از خدا.
«مقصد هر ملت چه متدین به دین و ملتزم به شریعتی باشند و یا آن که اصلاً به صانع هم قائل نباشند، تخلص از این رقیب و استنقاذ رقابشان از این اسارت است، نه خروج از ربقۀ عبودیت الاهیه ـ جلت آلائه ـ و رفع التزام به احکام شریعت و کتابی که بدان تدین دارند و طرف این تشاجر و تنازع هم فقط حکومت مغتصبه رقابشان است نه صانع و مالک و پروردگارشان.»(15)
با دقت در این قطعه می‌توان گفت که نائینی در بحث آزادی در وهلۀ نخست به دنبال آزادی معنوی است و از این رو معتقد است افراد وقتی به پروردگار ایمان و اعتقاد داشته باشند، برای کسب آزادی‌های اجتماعی و سیاسی نیز مبارزه می‌کنند. در نتیجه حقیقت دعوت به حریت در اندیشۀ نائینی در ابتدا گرایش به توحید ناب و خالص و آن گاه گسستن و رستن از بند ظالمان است: «حقیقت دعوت به حریت و خلع طوق رقیت ظالمین به نص آیات و اخبار سابقه، دعوت به توحید و از وظایف و شؤون انبیأ و اولیأ ـ علیه‌السلام ـ است.»(16)
بنابراین با دریافت دقیق مفهوم آزادی در اندیشۀ نائینی در می‌یابیم که وی اندیشمندی است که به آزادی در پرتو شریعت می‌نگرد و از این رو از وضعیت موجود نیز ناراضی است و نسبت به برخی امور انتقاد می‌کند و معتقد است برخی جراید، اهل منبر، دوستان نادان و دشمنان دانا بهانه و دستاویزی برای استبداد فراهم می‌کنند و به جای اینکه به مردم دربارۀ آزادی و حقوقشان آگاهی بدهند آنان را از مقصد اصلی به کلی دور می‌کنند. برای همین توصیه می‌کند: «شرف ارباب شرف را حفظ و دستی برای استبداد و فعال ما یشأ بودن ظالمین معین و یاور نتراشند.»(17)
تبیین دقیق شبهات مربوط به مشروطیت و مقصود از آزادی نکته‌ای است که از منظر نائینی دور نمانده است. وی در پاسخ به مخالفان مشروطه که معتقدند مقصود از آزدای بی‌بند و باری است موضع گرفته و دیدگاه خود را به گونه‌ای روشن بیان می‌کند و معتقد است مبارزات و جانبازی‌های عقلا و دانایان و غیرتمندان کشور در به دست آوردن حریت و مساوات «برای فرستادن نوامیس خود بی‌حجاب به بازار و مواصلت با یهود و نصاری و تسویه فیمابین امثال بالغ و نابالغ و نحو ذلک در تکالیف و بی‌مانعی فسقه و مبدعین در اجهار به منکرات و اشاعه کفریات و اشباه و ذلک نخواهد بود.»(18)
بنابراین، آزادی در نگاه وی بی‌بند و باری و ترویج ابتذال نیست، بلکه عنصری است که برای پیشرفت و توسعۀ جامعه لازم و ضروری است. از این رو نائینی برای اثبات سخن خود به بحث‌های تاریخی استناد می‌جوید و بر این باور است مادامی که دو اصل حریت و مساوات و فروع این دو ـ همان‌گونه که شارع آنها را جعل کرده بود ـ به استبداد تحول نیافته بود:‌ «سرعت سیر ترقی و نفوذ اسلام محیر عقول عالم شد. پس از استیلای معاویه و بنی‌العاص و انقلاب و تبدل اصول و فروع مذکوره و کیفیت سلطنت اسلامیه به اضداد آنها وضع دگرگون گردید.»(19)
به نظر نائینی وضعیت مسلمانان از صدر اسلام تاکنون به سه دوره تقسیم می‌شود: یکم دورۀ تفوق و سیادت مسلمانان که معلول آزادی و مساوات و نتیجۀ اجرای اصول اجتماعی و سیاسی اسلام است. از این منظر آزادی و مساوات از اصول اساس اجتماعی و سیاسی بشریت به شمار می‌رود. دورۀ دوم، دورۀ توقف مسلمانان، که معلول تبدیل خلافت به سلطنت و سیطرۀ استبداد بر جوامع مسلمانان بوده است. در این دوره به باور نائینی از آنجا که آزادی و مساوات از جوامع اسلامی رخت برمی‌بندد،‌ زمینه‌های توقف و رکود مسلمانان فراهم می‌شود. و سرانجام سومین دوره، تنزل و انحطاط مسلمانان است که نتیجۀ بیداری و هوشیاری غرب و نهضت‌های آزادی‌طلبانه آنان است.
بنابراین برای اینکه جوامع مسلمانان به توسعه دست یابند می‌بایست به اصل آزادی گردن نهند. نائینی راه علاج این وضعیت و خروج از رقیت استبداد را در توجه و آگاهی مردم منحصر می‌داند(20) همان گونه که از سویی جهل را بدترین آفت برای برقراری استبداد ذکر می‌کند. نائینی اما در اثر خود یادآوری می‌کند که مردم اکنون نسبت به دین و مذهب خویش بیدار و هوشیار شده‌اند و از استبدادگران اطاعت نمی‌کنند و با بیان این نکتۀ مهم که دیگر دوران استبداد به سر آمده است می‌گوید:
ما ظالم‌پرستان هم‌چنان روزگاری که آزادی از این اسارت و رقیت را لامذهبی و یا از دعوت زنادقه و ملاحده بابیه لعنهم‌الله‌تعالی جلوه دادیم و مشروطیت دولت جائره را دین و مذهبی در مقابل شریعت حقه به خرج می‌آوردیم و مسلمانان را به تمکین از این رقیت ملعونه وادار و به ازای این حس خدمت تیول و رسوم و جائزه و انعام‌ها می‌گرفتند بعد از این مگر در خواب ببینیم!»(21)
با دقت در این قطعه، نائینی نیم‌نگاهی به شبهات مطرح دربارۀ مشروطیت نیز دارد و به گونه‌ای به مخالفان مشروطیت پاسخ می‌دهد. مخالفانی که در دوره‌هایی خود عملۀ استبداد بوده و رقیت و تمکین از مستبدان را ترویج می‌کرده و مشروطیت را انحراف و مخالف شریعت به حساب می‌آورده و در مقابل از حاکمان مستبد صله و انعام دریافت می‌کرده‌اند.
برای اینکه مردم آگاه شوند، نائینی به دفاع از آزادی بیان و قلم می‌پردازد و آن را از مراتب آزادی خدادادی به شمار می‌آورد و بر این اعتقاد است که حقیقت آزادی بیان و قلم عبارت از «رها بودن از قید و تحکمات طواغیت»(22) است. فقدان موانع در راه آزادی قلم و بیان موجبات تنبه و گشایش چشم و گوش مردم، پی بردن ـ آنان به مبادی ترقی و استقلال، قومیت‌شناسی، اهتمام به حفظ دین و آیین، انسجام در کسب آزادی خدادادی، اخذ حقوق غصب‌شده، برخورداری از تحصیل معارف و تهذیب اخلاق و... می‌شود.
البته نائینی یادآوری می‌کند که افرادی، آزادی بیان و قلم را وسیله «هتک اعراض محترمین و گرفتن حق‌السکوت از زید یا اجرت تعرض به عمر یا کینه‌خواهی از بکر و نحو ذلک ننمایند.»(23) به این ترتیب وی هم بر آزادی بیان و قلم و کارویژه‌های آن دو تأکید و اشاره می‌کند و هم بر محدودیت‌های آن دو انگشت می‌نهد و نسبت به سوءاستفاده‌هایی که ممکن است پیش بیاید، هشدار می‌دهد.
در نگاه نائینی، آزادی بیان و قلم باید در جهت وصل کردن و نه فصل کردن به کار رود که در نتیجۀ آن وفاق و انسجام اجتماعی افزون و حاکم می‌شود و از هرج و مرج و ناامنی نیز جلوگیری می‌شود.
نائینی در بحث از رأی اکثریت نیز جانب اکثریت را می‌گیرد و در این باره به حادثۀ تاریخی جنگ احد اشاره می‌کند و معتقد است پیامبر(ص) در آنجا از رأی اکثریت پیروی نمود و همۀ مصائب را به جان خرید: «چون اکثریت آرا بر خروج مستقر بود از این رو با آنان موافقت و آن همه مصائب جلیله را تحمل فرمود.»(24) پیروی از رأی اکثریت که به عنوان مبنای عمل در امور سیاسی و اجتماعی پذیرفته شده است از جانب نائینی نیز مورد تأیید قرار می‌گیرد اما می‌توان این پرسش را مطرح کرد که در مواردی که اکثریت به چیزی گردن نهاده که مخالف با شریعت است آیا در این صورت نیز رأی اکثریت معتبر و مطاع است؟ پاسخ نائینی منفی است. به عقیدۀ وی مشروطیت قوانین و از جمله قانون اساسی ـ که وی آن را معتبر می‌داند ـ عدم مخالفت با شریعت است:‌ «جز عدم مخالفت فصولش با قوانین شریعه، شرط دیگری معتبر نخواهد بود.»(25)
همچنین نائینی مشروعیت هیأت نظارت را نیز منوط به رأی ملت می‌داند و هیچ قید دیگری را معتبر نمی‌داند:‌ «مشروعیت نظارت هیأت منتخبه مبعوثان بنابر اصول اهل‌ سنت و جماعت که اختیارات اهل حل و عقد امت را در این امور متبع دانسته‌اند، به نفس انتخاب ملت متحقق و متوقف بر امر دیگری نخواهد بود».(26)
با دقت در آن چه گذشت می‌توان گفت نائینی از سویی به دفاع از آزادی و به طور کلی مشروطیت می‌پردازد و ضرورت و اهمیت حکومت مشروطه در تقلیل ظلم به مردم را یادآور می‌شود و از سویی به تقویت باورها و ارزش‌های دینی اقدام می‌کند و به شبهات موجود دربارۀ ناسازگاری دین و مشروطیت (آزادی، مساوات و قانون) پاسخ می‌دهد.
هدف اصلی وی در تألیف کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملة»‌ تبیین حکومت مشروطه و جایگاه آزادی‌ها در آن است و نائینی از موضع یک عالم شیعی در صدد پاسخ‌گویی به مسئله‌ای برمی‌آید که جهان اسلام و ایران معاصر درگیر آن بوده است. یادآوری این نکته، اساسی است که نائینی در بحث‌های خود به تاریخ اسلام رجوع می‌کند و بر این اساس مدعی است،‌ آزادی ـ که خدادادی است ـ در صدر اسلام و حکومت اصیل اسلامی امکان و وجود داشته است اما بعدا حکومت‌ها به انحراف کشیده شده‌اند و حریت به عنوان یک عنصر اساسی و پیش‌برندۀ مسلمانان از جوامع اسلامی رخت بربسته است.
بدین‌ ترتیب در اندیشۀ وی آزادی چیزی نیست که از غرب وارد جهان اسلام شده باشد، بلکه اندیشۀ آزادی در اسلام مسبوق به سابقه است، و در هیچ یک از ادیان و مذاهب اصیل نیز استبداد وجود نداشته است.(27) از این رو از اقدامات حاملان شیعه استبداد دینی اظهار تأسف می‌کند و به تقبیح دیدگاه‌ها و رفتارهایشان پرداخته و آنان را ناآشنا به کتاب و سنت اسلام می‌داند:
«زهی اسف و حسرت که ما ظلم‌پرستان عصر و حاملان شعبه استبداد دینی چقدر از مدالیل کتاب و احکام شریعت و سیره پیغمبر امام خود بی‌خبریم؟! و به جای آن که شورای عمومی ملی را هذه بضاعتنا ردت الینا بگوییم با اسلامیت مخالفش می‌شماریم و حتی آیۀ واضح الدلالۀ سابقه (و شاورهم فی‌الامر) را هم گویا در کتاب مجید الهی عز اسمه هرگز نخوانده؟! و یا به مفادش برنخورده؟!»(28)
به هر تقدیر «آزادی» عنصر اساسی تفکر نائینی در کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الاملة» است و وی آزادی را از جمله واضحات ضروری شریعت به شمار می‌آورد و یادآور می‌شود که مبادا ملل بیگانه و ناآگاهان به احکام شریعت اعمال و گفتار باطل شعبۀ استبداد دینی را در شمار اقوال علمای اسلامی به شمار آورند.(29)
نوری و مسئله آزادی
به نظر می‌رسد بحث امنیت و نظم و ثبات و انسجام فکری، اعتقادی و ملی جامعه ایران، عنصر مهم و اولویت اندیشۀ شیخ فضل‌الله نوری به شمار می‌رود. از این رو شاید بتوان گفت همراهی نخستین او با نهضت مشروطیت نیز به این سبب بود که انتظار داشت به وسیله آن نظم و امنیت در جامعه بسط و گسترش یافت. اما پس از مدتی دریافت آن چه که منظور نظر او است تأمین و برقرار نخواهد شد و بنابراین به زعم خود در جهت حفظ و امنیت گام برداشت و این گونه بود که به صورت قطب مخالف نهضت مشروطیت و البته حامی مشروطۀ مشروعه درآمد.
نوری به صراحت از امتناع آزادی در متون دینی سخن می‌گوید و معتقد است: «بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.»(30) وی از سویی منکر وجود آزادی در مهم‌ترین متن دینی می‌گردد و از سوی دیگر بر این باور است که اعتقاد به آزادی مطلق حرف اشتباهی است و حتی «این سخن در اسلام کلیتاً کفر است.»(31) نوری در قطعه فوق از آزادی مطلق سخن می‌گوید و آن را نفی می‌کند و برابر با کفر می‌نشاند. گو اینکه می‌توان نتیجه گرفت که وی با آزادی‌های مضاف (بیان، قلم و...) سازگاری دارد و آنان را می‌پذیرد. اما با دقت در سخنان او نمی‌توان چنین نتیجه‌ای گرفت اساساً وی نه تنها با آزادی‌های مضاف مخالف است، بلکه حتی پیشنهاد می‌کند واژۀ آزادی از بحث‌های موجود حذف شود: «اگر از من می‌شنوید، لفظ آزادی را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد.»(32)
برای تأیید مطلب می‌توان از قطعه‌ای که در فوق ذکر شد نیز بهره جست؛ زیرا در آنجا به فقدان برخی آزادی‌های مضاف در قرآن استناد می‌جوید. البته از این سخن نمی‌توان نتیجه گرفت که نوری قائل به استبداد است، بلکه وی نیز در بحث‌هایش همانند مشروطه‌طلبان به تحدید سلطنت می‌اندیشد و آن را تأیید می‌کند:‌ «اینکه بیان گردید حدودی برای پادشاه و وزرا معین خواهد شد خیلی خوب و به جا است. کسی نمی‌تواند تکذیب کند.»(33) اما در هر صورت وی بر آزادی تکیه نمی‌کند و حتی آن را موجب رخنه و آشفتگی در دین اسلام می‌داند و از این رو در کنار استبداد جای می‌گیرد و وضع موجود را تأیید می‌کند.
نقد اساس نوری بر مشروطیت این است که اگر مقصود مشروطه‌طلبان اجرای قانون الهی و حفظ احکام اسلامی است «چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حریت قرار دهند» و حال آن که «قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی.»(34) تخطئۀ آزادی در اندیشۀ نوری از آن رو است که به اعتقاد وی به طور کلی در اسلام آزادی وجود ندارد. به طور مثال می‌توان از انتقادات او بر آزادی قلم و بیان سخن گفت و اینکه این دو را در متضاد با قانون الهی می‌داند:
«ای عزیز! مگر نمی‌دانی که آزادی قلم و زبان از جهات کثیره منافی با قانون الهی است. مگر نمی‌دانی فایدۀ آن آن است که بتواند فرق ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفریه خود را در منابر و لوایح بدهند و سب مومنین و تهمت به آنها بزنند و القای شبهات در قلوب صافیۀ عوام بیچاره بنمایند؟»(35)
شیخ به مشروطه‌طلبان هیچ اعتمادی ندارد و بر این باور است که آنها نه در پی حفظ شریعت که در پی تغییر آن می‌باشند: «آیا حالا هم معلوم ما نشده که این عدۀ قلیل به تدلیس می‌خواستند که قانون و دین اسلام را تغییر دهند؟» (تذکره، ص 180). به باور او اگر مقصود مشروطه‌طلبان «تقویت اسلام بود، انگلیس حامی آن نمی‌شد.»(36) بنابراین چون انگلیس حامی مشروطیت است و طرفداران آن نیز با بیگانگان سر و سری دارند در نتیجه آنها در پی عمل به مقاصد قرآن نیستند و قصد اصلی آنها تضعیف دیانت و شریعت و رواج هرج و مرج و ناامنی می‌باشد.
به نظر می‌رسید یکی از مسائلی که نوری به مخالفت با مشروطیت برخاست، وضعیت و شرایط موجود جامعۀ وی بوده است. زیرا به اعتقاد وی در اثر شرایط موجود، برخی مسائل به وجود آمده بود که مایۀ نگرانی شده بود. به ویژه که نوری به‌هیچ‌وجه آزادی بیان و قلم و مطبوعات را برنمی‌تابد و همان‌گونه که ذکر شد آن را مغایر با قانون الهی می‌داند و تنها فایدۀ آن را این می‌داند که «فرق ملاحده و زنادقه» بتوانند بر نشر سخنان کفریۀ خود بپردازند. همچنین در جایی دیگر می‌گوید:
«ای عزیز! اگر اساسا این اساس (مشؤوم) مودی به ضلالت اعطای حریت مطلقه نبود، پس چرا جلوگیری از لوایح کفره نمی‌شد. کدام جریده‌ نوشته شد که مشتمل بر طعن اسلام و اسلامیان نبود؟ کدام اداره بود که جریده‌اش خالی از کفر بود؟ اگر اساس آن حریت نبود، جمال زندیق (سیدجمال‌الدین واعظ‌اصفهانی) و جهنمی ملعون و آن فخر‌الکفر (فخرالاسلام) مدلس و اخوه آنها این همه کفریات در منابر و مجامع و جراید خود نمی‌گفتند و مردم چون قطعه‌ای چون خشک استماع آن زندقه نمی‌نمودند و اگر کسی می‌گفت منع فرمایید آنان را در جواب نمی‌گفتند که ما محتاج به آنها هستیم و آنها معین و مقوم این اساس‌اند. اف به آن اسلام که مرتدین و اقوال مناله و مضله آنها مقوم آن باشند. آه از نفهمی مردم.»(37)
با دقت در مطلب فوق، نوری به رد آزادی بیان در جراید می‌پردازد و بر این اعتقاد است که کارکرد جراید و آزادی بیان چیزی جز طعن بر اسلام و مسلمانان و کفر نبوده است. همچنین از برخی اشخاص نیز با عناوین زندیق،‌ جهنمی ملعون، فخرالکفر و مدلس نام برده است. وی در مورد مردم نیز داوری و آنان را به نفهمی متهم می‌کند و معتقد است مردم قطعه‌ای چون خشکند که سخنان زنادقه را استماع می‌کنند و لابد از خود هیچ اراده و اختیاری ندارند!
نوری در موارد دیگری نیز قضاوت‌هایی دربارۀ مردم دارد و آنان را به بی‌باکی و ناپاکی متصف می‌کند. به باور وی مشروطه‌طلبان در ابتدای کار اهداف خود را به اجمال برگزار کرده اما پس از مدتی پرده از اغراض خود برداشتند و آنان را متهم می‌کند به «برداشتن کند و زنجیر شریعت از مردم بی‌باک ناپاک که هر چه بتوانند (در) اعلانات و روزنامجات، نسبت به هر محترمی از (بزرگان) دین و پیشوایان دین و علمای عاملین متدینین بگویند و بنویسند و به طبع برسانند.»(38) در این قطعه نیز تلقی نوری از مردم این است که بی‌باک و ناپاک‌اند و شریعت، چونان زنجیری آنها را در بند کشیده تا از انحراف مصون مانند.
شیخ به طور مکرر از آزادی بیان و وضعیت موجود انتقاد می‌کند و در همین راستا می‌گوید:
«ای عزیز! اگر اعطای حریت نشده بود آن خبیث در محضر عمومی این همه انکار ضروری نمی‌کرد و از جمله نمی‌گفت: مردم! حق خود را بگیرید. در قیامت کسی پول سکه نمی‌زند. آخوندها از خودشان (درآورده‌اند) که قسم بخورد برو پی‌ کارت... و آن ملحد نمی‌گفت قانون، مثل قرآن محترم است و آن بی‌دین در جریده نمی‌نوشت که باید عمل به قرآن بکنیم و امروزه این قانون، قرآن ما است و مجلس کعبه. و باید در حال احتضار پا را به سوی آن بکشند. خدا دهانت را بشکند.»(39)
نوری نسبت به قانون اساسی نیز به دیدۀ انکار می‌نگرد و از آن با عنوان ضلالت‌نامه یاد می‌کند. به ویژه وی به نقد متمم ماده بیستم قانون اساسی می‌پردازد. این ماده تصریح دارد که عامه مطبوعات نیز از کتب ضلال و مواد مضره به دین مبین، آزاد و ممیزی در آنها ممنوع است. به اعتقاد نوری این ماده بسیاری از محرمات ضروری را حلال کرده است و تنها دو مورد «کتب ضلال و مواد مضره به دین مبین» استثنأ شده است و حال آن که:
«یکی از محرمات ضروریه افترا است و یکی از محرمات مسلمه غیبت از مسلم است و همچنین قذف مسلم و ایذاء و سب و فحش و توهین و تخویف و تهدید و نحو آن من الممنوعات الشرعیه و المحرمات الهیه. آزادی این امور آیا غیر از تحلیل ما حرمه الله است؟ و من حلل حراماً حال او معلوم و حکم آن مبین است.»(40)
بدین‌ ترتیب نوری یادآور می‌شود که کسی که این‌گونه می‌اندیشد و حرام خدا را حلال کرده، مرتد است و البته حکم او نیز ـ که اعدام باشد ـ روشن است.
همچنان که شیخ به آزادی وقعی نمی‌نهد و معتقد به امتناع آزادی در اسلام می‌شود، اعتبار رأی اکثریت را نیز نمی‌پذیرد و معتقد است‌: «اعتبار به اکثریت آرا به مذهب امامیه غلط است.»(41) به نظر می‌رسد نوری تلقی خاصی از اکثریت دارد و به احتمال این ‌گونه می‌اندیشد که ممکن است اکثریت با رأی خود احکام اسلام را زیر سؤال ببرد و قوانینی مغایر با احکام اسلام وضع و اجرا نماید. در نگاه وی ولایت در زمان غیبت امام زمان «با فقها و مجتهدین است نه فلان بقال و بزاز.»(42) به این ترتیب می‌توان گفت مردم و به تبع آن اکثریت جایگاهی در اندیشۀ شیخ و در حکومت مورد نظر وی ندارند و طبیعی است که در این صورت مردم ـ که قبلاً توصیف شیخ دربارۀ‌ آنها ذکر شد ـ مطیع‌اند و هیچ‌گونه آزادی و اختیاری ندارند تا دست به انتخاب بزنند.
موضوع امنیت و نظم ـ همان‌گونه که ذکر شد ـ عنصری محوری در اندیشه نوری است. از این رو وی معتقد است آزادی به تضعیف عقاید مسلمانان و به تبع آن شریعت منتهی می‌شود و به صورت جدی به وضعیت موجود ایراد وارد می‌کند: «چرا این همه در جرایدشان تکریمات از فرقۀ زردشتی و سلاطین کیان می‌کردند و آنها را که اخبث طوایف‌اند، طایفۀ نجیبه می‌خواندند؟ و چرا این همه جراید پر از کفر را که سبب تضعیف عقاید مسلمین بود منع نمی‌کردند؟»(43)
هرج و مرج و ناامنی اجتماعی از دیگر نتایج آزادی در اندیشه نوری است. وی در این باره می‌گوید:
«به ایجاد این اساس میشوم (آزادی) به سبب اظهار عقاید و اعمال اهالی این فرقه مختلفه و اظهار عناد آنها قهراً چنان هرج و مرج عظیمی در بلدان ما ظاهر خواهد شد که احدی مالک جان و مال و عز و عرض خود نباشد و آنی هیچ کس در خانۀ خود آسوده‌خاطر نخواهد ماند.»(44)
در رساله «تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل» سه ویژگی عمدۀ ایران عبارت است از وجود مذاهب گوناگون، قلت نظامیان و کثرت ایلات. این سه ویژگی آسیب‌پذیرهای ایران است که با استقرار و استیلای مشروطیت در هر سه بخش مشکل ایجاد می‌شود. و در این صورت دیگر از اسلام جز نامی باقی نخواهد ماند و قلت نیروهای نظامی نخواهد توانست امنیت اجتماعی را تأمین کند و کثرت ایلات نیز منجر به طغیان و قتل و غارت و هرج و مرج و ناامنی خواهد شد.(45)
نوری وضعیت موجود را با ناامنی و هرج و مرج و تضعیف اسلام و عقاید مسلمانان، ترجیح می‌دهد و بنابراین مخالف سرسخت مشروطیت می‌گردد و از مشروطۀ مشروعه حمایت می‌کند و از جانش در این راه مایه می‌گذارد.
بنابراین با توجه به بحث‌هایی که گذشت می‌توان نتیجه گرفت که نوری با طرد مشروطیت و به ویژه آزادی سعی در پاسخ به مسائل و مشکلاتی دارد که بگونه‌ای آنها را مغایر با شریعت و احکام آن می‌داند. از این رو وی به تبیین آرای خود می‌پردازد و به ویژه بر آزادی بیان و قلم سخت حمله می‌برد، جایگاه مردم و آرای اکثریت را در حکومت و شریعت نمی‌پذیرد و ترویج اندیشه‌های مشروطیت را چیزی جز زوال دین و ایجاد هرج و مرج و ناامنی نمی‌بیند. بدین‌ ترتیب شیخ گامی مهم در همراهی با طرفداران استبداد برمی‌دارد و در کنار آنان جای می‌گیرد و سخت از وضعیت موجود دفاع می‌کند.
نوری به زعم خود در پی حفظ امنیت (امنیت دینی و اجتماعی) برای مردم است که با پراکندن اندیشه‌های مشروطیت سخت دچار تزلزل گشته و بنابراین به سمت تقویت آن حرکت می‌کند. جان کلام اینکه نوری اعتقاد داشت با استقرار مشروطیت «چیزی نگذرد که حریت مطلقه رواج، منکرات مجاز، مسکرات مباح، زنان مکشوف، شریعت منسوخ و قرآن مهجور شود.»(46) البته این نکته قابل اشاره است که تأکید نوری بر عبودیت را باید جدی‌تر گرفت و ابعاد آن را شکافت تا بتوان دریافت که آیا آزادی معنوی نیز در آنجایی دارد یا در آنجا نیز صرف تعبد و اعمال مدنظر است و از آزادی نمی‌توان سراغی گرفت.
مقایسه و جمع‌بندی
به نظر می‌رسد اکنون می‌توان پرسش طرح‌شده در ابتدای نوشته را مرور کرد و به مقایسۀ آرا و نظرات نائینی و نوری پرداخت. پرسش این بود که برداشت نائینی و نوری از آزادی چیست؟ تمایزات و اشتراکات آنان در کجا است؟ می‌توان دیدگاه‌های ایشان را در چند مورد خلاصه کرد با این مفروض که این دو در بسیاری موارد به گونه‌ای متفاوت دربارۀ آزادی می‌اندیشیده‌اند و ابراز کرده‌اند.
1- همان قدر که نائینی سعی می‌کند امکان و وجود آزادی در اسلام و تاریخ صدر اسلام را اثبات کند، نوری برخلاف او در تلاش است تا با استناد به متون دینی و به ویژه قرآن به امتناع آزادی در شریعت اسلام و قرآن حکم کند.
2- نائینی معتقد است آزادی، خدادادی و مرتبه‌ای از شؤون توحید و از لوازم ایمان است. نوری اما به تضاد آزادی با قانون الهی و کفر بودن آزادی در اسلام باور دارد. به نظر او قوام اسلام به عبودیت است و نه آزادی.
3- نائینی به رهایی از استبداد و کسب آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و نه رهایی از خدا و دین می‌اندیشد و نوری از سوی دیگر در پی اثبات دین است که در پرتو آزادی، شریعت و مسلمانان تضعیف و هرج و مرج و ناامنی ترویج و قتل و غارت بر کشور مستولی خواهد گشت.
4- نائینی در مباحث خود به نقش و جایگاه مردم در حکومت اشاره می‌کند و رأی اکثریت را پذیرفته و معتبر می‌داند و در این باره به رفتار پیامبر(ص) استناد می‌جوید و از سویی معتقد است دیگر دوران بی‌خبری و ناآگاهی مردم و دوران استبداد گذشته است مردم بیش از پیش هوشیار شده‌اند،‌ نوری در مقابل بر این اعتقاد است که مردم، نفهم و جامعه ایران عقب‌مانده است و به آن مرحله از رشد نرسیده است. که بتواند به حکومت مشروطه تن دهد. وی رأی اکثریت را نیز معتبر نمی‌داند و حتی آن را با مذهب شیعه در تضاد می‌بیند.
5- نائینی یکی از مقاصد انبیا را تلاش برای رهایی ملل از استبداد می‌داند و بدین‌ ترتیب به تأیید مشروطیت و شعارهای آزادی‌گرایانه آن می‌پردازد، به ویژه وی به فواید آزادی بیان و قلم اشاره می‌کند. اما نوری معتقد است مشروطه‌طلبان با طرح شعار مشروطیت و به ویژه آزادی به دنبال تغییر شریعت و جایگزینی قانون هستند و در این باره مدام از مضرات آزادی به ویژه آزادی بیان و قلم سخن می‌گوید و بر مشروطه‌طلبان خرده می‌‌گیرد که از این نوع آزادی‌ها به شدت سوءاستفاده می‌شود.
6- به نظر می‌رسد نائینی در یک جهت به نوری نزدیک می‌شود و آن اینکه آزادی، مطلق نیست و دارای قید است. به اعتقاد وی آزادی، بی‌بند و باری و ابتذال و هتک حرمت اشخاص در جراید و تهمت و... نیست و نوری نیز به این مسائل اشاره می‌کند و می‌گوید مشروطه‌طلبان با شعار آزادی بیان و قلم به بی‌بند و باری، ترویج منکرات، اباحه مسکرات، کشف حجاب، مسخ شریعت و کنار گذاردن قرآن می‌باشند. نوری آزادی را برابر با این مسائل می‌بیند و بنابراین به نفی آن به طور کلی مبادرت می‌ورزد. اما نائینی با پذیرش آزادی و ضرورت‌ آن به تبیین آن می‌پردازد و قیدهایی بر آن می‌افزاید. نباید از نظر دور داشت که نائینی خود مجتهدی شیعی است که در گفتمان اسلامی از آزادی سخن می‌گوید.
7- از سوی دیگر ـ همان‌گونه که ذکر شد ـ نوری در بحث تحدید حکومت و سلطنت به نائینی نزدیک می‌شود. گرچه وی مقصود خویش از این تحدید را بیان نمی‌کند، اما مسلم این است که وی به آزادی‌های سیاسی و نقش مردم اشاره نمی‌کند. نائینی با مطلوب توصیف کردن حکومت مشروطه در تقلیل ظلم به مردم به دفاع از آزادی، مساوات، تحدید حکومت و حاکم، اعتبار رأی اکثریت و مشورت و... باور داشته و با استفاده از باورهای دینی و تاریخی سعی در اثبات آنها دارد.
با توجه به بحث‌های ارایه‌شده و نیز نکات فوق می‌توان به طور کلی نتیجه گرفت که دغدغه و مشکلۀ نائینی، تبیین دیدگاه‌های اسلامی دربارۀ مهم‌ترین بحث‌های روز یعنی آزادی و تبیین نسبت آن با مباحث دینی بوده است. از این رو صرف‌نظر از همۀ مسائل می‌توان نائینی را اندیشمند طرفدار آزادی و نوری را اندیشمند طرفدار امنیت دانست. تأکید نوری بر محافظت از شریعت و نظم اجتماعی و جلوگیری از هرج و مرج از چنین دیدگاهی حکایت می‌کند.
ضمن اینکه در بحث‌های نوری (دو متن: رساله حرمت مشروطیت و رساله تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل) هیچ‌گونه تأییدی نسبت به آزادی مشاهده نمی‌شود. به هر حال می‌توان وی را در حوزه نهادگرایان سیاسی جای داد که معتقدند در دورۀ گذار و بحران با حرکت به سمت توسعه که منجر به خشونت می‌شود، نهاد و امنیت و استقلال مهم‌تر از آزادی فرد و گروه است. چرا که این نهاد (دولت) است که نظم و امنیت را تأمین می‌کند.(47)
به نظر می‌رسد شکست نهضت مشروطیت در فقدان سازگاری امنیت و آزادی رخ نمود. گرچه می‌توان به دلایل دیگری نیز برای این شکست اشاره نمود اما فقدان تعریف روشن و شفاف و کاربست آن در مشروطیت توانست در شکست آن کارساز و تأثیرگذار باشد. مردم از بند رهیده و آزادی طلب در تعارض آزادی و امنیت، آزادی را ترجیح دادند اما بعدها به دلیل نهادینه نشدن آزادی در جامعه تن به سلطۀ استبداد سپردند که امنیت را برای آنان به ارمغان آورد. این بود که با توجه به دلسردی و خستگی بیش از حد مردم که در دام تنش‌ها و کشمکش‌ها افتاده بودند، استبداد توانست با تأمین امنیت آنان خود را بر آنان تحمیل کند و بدون کم‌ترین مقاومت از سوی مردم قدرت سیاسی را از آن خود نماید. به نظر می‌رسد که در صورت جمع میان آزادی و امنیت بتوان به پارادکس گرفتار شده در طول یک صد سال اخیر پایان داد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات