تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۳۹۱ - ۰۷:۴۵  ، 
کد خبر : ۲۴۷۹۲۸

خطاهای سیاسی و اقتصادی بنیادینی که در حال تسریع افول آمریکا هستند


پپه اسکوبار
مترجم: محمود سبزواری
کمی بیش از ده سال پیش و قبل از حادثه یازدهم سپتامبر (20 شهریور 1380)، گلدمن ساچز پیش‌بینی کرد کشورهای "BRIC" (برزیل، روسیه، هند و چین) در صدر ده اقتصاد برتر جهان قرار گیرند، اما تا سال 2040 (1419) این اتفاق رخ نخواهد داد.
هنوز یک دهه نگذشته است که چین، خود را به جایگاه دوم رسانده است، برزیل در رتبه هفتم و هند در رتبه دهم قرار گرفته‌اند و حتی روسیه نیز خود را نزدیک‌تر کشانده است. از نظر برابری قدرت خرید، اوضاع حتی از این هم بهتر به نظر می‌رسد. از این نظر، چین در رتبه دوم قرار دارد. هند هم اکنون چهارم است، روسیه، ششم و برزیل، هفتم.
تعجبی ندارد جیم اونیل که اصطلاح "کشورهای بریک" را وضع کرده و اکنون ریاست "مدیریت دارایی‌های گلدمن ساچز" را برعهده دارد، تاکید کرده است "جهان دیگر به رهبری ایالات متحده و اروپا وابسته نیست." با این همه، از سال 2007 (1386)، اقتصاد چین تا 45 درصد رشد داشته است و اقتصاد آمریکا کمتر از یک درصد، ارقامی که به اندازه کافی تکان‌دهنده هستند که سبب شوند هرکسی پیش‌بینی‌های خود را پس بگیرد.
نگرانی و سردرگمی امریکا وقتی تازه‌ترین پیش‌بینی‌های صندوق بین‌المللی پول انتشار یافتند، به آستانه جدید‌تری نیز رسیده است. این پیش‌بینی‌ها حکایت از آن دارند که دست کم براساس سنجش‌هایی مشخص، اقتصاد چین تا سال 2016 (1395) از اقتصاد امریکا پیشی خواهد گرفت. (تا همین اواخر، گلدمن ساچز سال 2050 (1429) را برای این جابه جایی جایگاه نخست در نظر گرفته بود.)
بنابر اعلام گلدمن ساچز، ظرف سی سال آینده، پنج جایگاه نخست احتمالا به چین، امریکا، هند، برزیل و مکزیک اختصاص خواهد یافت. اروپای غربی؟ خداحافظ!
سیستمی که در ذات خود اشکال دارد
تعداد فزاینده‌ای از کارشناسان توافق دارند که هم اکنون آسیا حتی با اینکه گرفتار شکاف‌هایی فاحش با روایت غربی از تمدن است، باز هم در سطح جهان پیش‌تاز است. با این حال، سخن گفتن از "افول غرب" مسئله‌ای خطرناک است. یکی از ارجاع‌های تاریخی کلیدی مقاله سال 1918 (1297) اوزوالد اشپنگلر با همین عنوان است. اشپنگلر که یکی از مردان روزگار خود بود، می‌اندیشید بشریت از طریق سیستم‌های فرهنگی منحصر به فردی عمل می‌کند و ایده‌های غربی، مناسب و از این رو، قابل انتقال به دیگر مناطق جهان نخواهد بود.
البته اشپلنگر "روح زمانه" غالب غربی قرن دیگر را درک کرده بود. او فرهنگ‌ها را به عنوان اندام واره‌هایی می‌دید که زندگی می‌کنند و می‌میرند و هر کدام روح خاص خود را دارند. شرق یا خاور "جادویی" بود، در حالی که غرب "ابلیسی"، یک مردم ستیزی واکنشی. او متقاعده شده بود که غرب تا همان جا به برترین جایگاه قابل دسترسی برای یک تمدن دموکراتیک رسیده بود. بنابراین، سرنوشت آن، تجربه کردن "افول"ی است که در عنوان کتاب خود آورده بود.
اگر فکر می‌کنید این نظر شبیه "برخورد تمدن‌های" هانتینگتونی است، حق دارید، چرا که نظر او دقیقا همین بوده است.
وقتی سخن از برخورد تمدن‌ها به میان آمد، آیا هیچ کس متوجه شد چرا مجله تایم در گزارش اصلی خود درباره موضوعات اشپنگلری، عنوان "افول و سقوط اروپا (و شاید غرب)" را انتخاب کرده است؟ در مقطع پسا اشپنگلری که در آن قرار داریم، مقصود از"غرب"،‌ بی‌تردید، ایالات متحده امریکاست و چگونه امکان دارد این مجله این مسئله را اشتباه گرفته باشد؟ شاید؟ در وهله نخست اروپا که اکنون در بحران مالی ژرفی به سر می‌برد، تا جایی که به شکل جدایی‌ناپذیر با "غرب" - یعنی واشینگتن - درهم تنیده است و همچنان با این عنوان از آن یاد می‌شود، "در حال افول" خواهد بود، حتی اگر شاهد اوج‌گیری اقتصادی خود انگیخته باشد که گاهی به شکل تمسخرآمیزی از آن با عنوان "جنوب" یاد می‌کند.
وضعیت سرمایه‌داری در جهان فعلی را نه به عنوان یک "برخورد"، بلکه به عنوان یک "برخورد تمدن‌ها" تلقی کنید.
اگر واشینگتن اکنون گیج و مات است و سیستم هدایت خود را روی سیستم خلبان خودکار قرار داده، یکی از دلایل آن این است که از نظر تاریخی، لحظه آن به عنوان "یگانه ابرقدرت" یا حتی "فرا ابرقدرت" جهان، تقریبا چارچوب پانزده دقیقه‌ای معروف اندی وارول را - از سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحا جماهیر شوروی تا یازدهم سپتامبر ودکترین بوش - را پشت سر گذاشته است. امریکا در قرن جدید، پشت سر هم، سه مرحله مملو از نخوت و تفرعن را پشت سر گذاشته است: یازدهم سپتامبر (انفجار)، حمله به عراق (جنگ دایم) و بحران مالی سال 2008 (1387) وال استریت (سرمایه‌داری کازینویی).
با این حال، شاید گفته شود اروپا هنوز فرصت‌های غیرغربی خود را دارد، یعنی در واقع، حاشیه‌ای که به طرز فزاینده‌ای، رویای زیرتیترهای اروپایی - و نه امریکایی - را در سر می‌پروراند. برای مثال، بهار اسلامی (عربی) بر دموکراسی‌های پارلمانی تمرکز داشته، نه بر یک سیستم ریاستی امریکایی.
به علاوه اگر چه شاید اروپا از نظر مالی مشکلاتی داشته باشد، اما همچنان بزرگ‌ترین بازار جهان است. در صفی از حوزه‌های تکنولوژیک، اروپا هم اکنون رقیب یا هم پای آمریکاست، در حالی که حکومت‌های سلطنتی خودکامه و سرکوبگر خلیج فارس در حال ریخت‌وپاش مبالغ هنگفتی یورو (و املاک و مستغلات بی‌شمار در پاریس و لندن) به منظور متنوع کردن مجموعه اوراق بهادار خود هستند.
با این حال، با وجود رهبرانی چون نیکولاسارکوزی (نوناپلئونی)، دیوید کامرون (عربستانی)، سیلویو برلوسکونی و آنگلا مرکل ("دوراندیش") عمدتا فاقد تخیل یا لیاقت قابل توجه هستند، اروپا بی‌تردید به دشمن نیازی ندارد. اروپا در حال افول باشد یا نباشد، می‌تواند با کنار گذاشتن آتلانتیک‌گرایی خود و پذیرش متهورانه سرنوشت اروپایی - آسیایی‌اش، روح تازه‌ای به کالبد خود بدمد.
اروپا می‌تواند جوامع، اقتصادها و فرهنگ‌های خود را رو به سوی چین، هند و روسیه بگشاید و در عین حال، به جنوب اروپا فشار آورد تا ارتباط عمیق‌تری با ترکیه در حال قد برافراشتن، بقیه خاورمیانه، امریکای لاتین و افریقا (و البته نه از طریق بمباران‌های "بشردوستانه" بیشتر ناتو) برقرار کنند.
در غیراین صورت، واقعیت‌های موجود به چیزی می‌انجامد که فراتر از افول غرب خواهد بود، این شرایط به افول یک سیستم در غرب می‌انجامد که در این سال‌ها‌ی آخر از جوهر مخوف خود خالی شده است.
در چشم‌اندازی‌ که در آن، سیاست به آینه (شکسته‌ای) فرو کاهیده شده است که امور مالی را در خود بازتاب می‌دهد و مصرف‌گرایی تولید و صرفه‌جویی را تحت‌الشعاع خود، چیزی نظام‌مند به چشم می‌آید.همان‌طور که در بیت معروف ویلیام باتلر ییتس شاعر آمده است، "مرکز نمی‌تواند در جای خود بماند"، و نخواهد ماند. اگر غرب دیگر مرکز نباشد، اشکال کار دقیقا از کجاست؟
آیا با من هستید یا علیه من؟
شایان ذکر است که سرمایه‌داری به لطف فشار تحمل‌ناپذیر جنبش‌های پرشور طبقه متوسط و تهدید همواره حاضر اعتصاب‌ها و حتی انقلاب‌ها، "متمدن شده است". وجود بلوک شوروی نیز که یک مدل جایگزین توسعه اقتصادی (هر چند کج و معوج) به شمار می‌رفت، به این اتفاق کمک کرده است.
گروه‌های حاکم واشینگتن و اروپا برای مقابله با شوروی مجبور به خرید حمایت‌ توده‌هایشان در دفاع از چیزی شدند که هیچ کس در "شیوه غربی زندگی" نامیدن آن شرمی به خود راه نمی‌داد. یک قرارداد اجتماعی پیچیده برقرار شد که رسیدن به اجماع‌های سرمایه‌ساز را ممکن ساخت.
دیگر نه! پیداست که در واشینگتن دیگر این کار امکان‌پذیر نیست. هر چه می‌گذرد، در اروپا نیز همین وضع حاکم می‌شود. همین که نولیبرالیسم به تنها نمایش در شهر تبدیل شد، این سیستم شروع به در هم شکسته شدن کرد. تنها یک ابربزرگراه در آنجا وجود داشت که بیشتر راه‌بندهای سدهای شکننده طبقه متوسط را در هم شکست و مستقیم به سمت یک پرولتاریای جدید فراصنعتی یا وضعیت بدون استفاده حرکت کرد.
اگر نولیبرالیسم اکنون پیروز میدان است، به این دلیل نیست که مدل توسعه بدیل و واقع‌گرایانه‌ای وجود ندارد و با این حال، آن پیروزی را که به دست آورده است، نیز جای سئوال جدی دارد. در عین حال، جز خاورمیانه، ترقی‌خواهان سراسر جهان فلج شده‌اند. انگار که انتظار دارند نظم قدیمی، خود به خود از بین برود. متاسفانه تاریخ به ما می‌آموزد که در چهارراهه‌های مشابه در گذشته، احتمال داشت نمونه‌هایی از فاشیسم غضب آلوده دست راستی توده‌گرا را بیابید.
"غرب علیه بقیه" فرمولی ساده‌سازی شده است که از ابتدا برای توصیف چنین جهانی به کار گرفته نشد. به جای آن، سیاره‌ای را تصور کنید که "بقیه" در تلاش برای عبور از غرب از راه‌های مختلف هستند، اما این را نیز با تمام وجود پذیرفته‌اند که غرب را به صورت‌های بسیار ژرف باید توصیف کرد. کنایه‌ای که در اینجا به چشم می‌خورد، این است که غرب از جمله واشینگتن "افول خواهد کرد" و با این حال، در همه جا از همه پیشی می‌گیرد.
متأسفیم، مدل شما جواب نمی‌دهد
فرض کنید شما در یک کشور در حال توسعه و در بازار توسعه‌ای خرید می‌کنید. شما به چین نگاه می‌کنید و فکر می‌کنید شاهد چیزی جدید هستید، همگان معتقدند که این الگو بر همه جا نور می‌افکند، اما آیا چنین است؟ در درجه نخست، نسخه چینی‌ها از یک شکوفایی اقتصادی بدون هیچ آزادی سیاسی، را احتمالاً نمی‌‌توان الگویی برای سایر کشورها معرفی کرد.
از بسیاری جهات این الگو شبیه یکی از موضوعات مرگ‌بار و غیر قابل استعمال بشر است، بمبی خوشه‌ای که قطعات آن از پیوند مفهوم غربی مدرنیته با فرمولی مبتنی بر اندیشه‌های لنین ساخته شده است. در چنین شرایطی، یک ضرب‌ واحد تمام نیروهای اداری، تبلیغات سیاسی و مهم‌تر از همه، ارتش آزادی‌بخش خلق را در دست دارد.
در عین حال، این سیستمی است که نشان داده است می‌کوشد ثابت کند حتی اگر غرب جهان را متحد کرده است - از نواستعمارگرایی تا جهان‌سازی - نباید محدوده حاکمیت خود را برای همیشه از نظر مادی یا روشن فکری تعیین کند.
اول از همه اروپا در حال جارزدن مدلی از یک پارچگی فراملیتی به عنوان شیوه‌ای برای حل مشکلات و کشمکش‌ها از خاورمیانه تا افریقاست.
هر خریداری اکنون می‌تواند شواهد در هم شکستن یک اتحادیه اروپایی را در میان بگو مگوهایی مشاهده کند که شامل قیام‌های ملی علیه یورو، مخالفت با نقش ناتو به عنوان یک پلیس روباتی جهان و یک سبک تکبر فرهنگی اروپایی جاری است که آن را از شناسایی به عنوان یک الگو ناتوان می‌کند (چرا که مدل چینی در افریقا باتوفیق زیادی رو به رو شده است).
یا بگذارید بگوییم که خریدار ما به ایالات متحده نگاه می‌کند که کشوری است که هنوز هم اقتصاد شماره یک جهان بوده و دلار آن هنوز پول ذخایر ارزی جهان است و نیروی نظامی آن از نظر قدرت انهدامی شماره یک و همچنان در حال پادگان‌سازی بیشتر سیاره زمین است.
به نظر می‌رسد خریدار مااز مشاهده این وضعیت حسابی تحت تأثیر قرار می‌گیرد،‌ چنانچه به دلیل این واقعیت نباشد که واشنگتن به طور روشنی در سراشیب افول قرار دارد و بین یک توده‌گرایی نحیف و یک ارتدوکس گرایی ملالت‌بار در نوسانی شدید است و در اوقات اضافه‌اش، کنار خیابان برای سرمایه‌داری کازینویی جار می‌زند، امریکا قدرتی غول‌آساست که در لفاف فلج سیاسی و اقتصادی پیچیده شده است تا تمام جهان آن را ببینند و هیچ راهبردی برای خروج از آن نیز در افق دیده نمی‌شود.
خب، آیا شما از هیچ کدام آنها مدلی را خواهید خرید؟ در واقع، در کجای جهانی که در بی‌نظمی روزافزون فرو رفته است، این روزها کسی انتظار دیدن بیرون آمدن مدل را دارد؟
یکی از دلایل کلیدی بهار عربی، قیمت‌های خارج از کنترل مواد غذایی بود که احتکار و سفته‌بازی،‌دلیل اصلی آن بود. اعتراض‌ها و شورش‌هایی که در ایتالیا، یونان، اسپانیا، فرانسه، آلمان،‌اتریش و ترکیه صورت گرفت، پی‌آمد مستقیم رکود جهانی بود. در اسپانیا، بیش از نیمی از جمعیت 16 تا 29 ساله - که یک "نسل از دست رفته" دارای تحصیلات عالی را شکل می‌دهند - اکنون فاقد شغلند و این در اروپا یک رکورد به حساب می‌آید.
این وضعیت می‌تواند در اروپا وخیمتر نیز شود،‌اما 20 در صد از جمعیت 16 تا 24 ساله‌ها در انگلیس بی‌کارهستند که تقریباً رقم میانگین بقیه کشورهای اتحادیه اروپاست. به علاوه حدود 25 در صد افرادی که در سنین اشتغال قرار دارند، بی‌کارند. 5/13 در صد جمعیت فرانسه هم اکنون به طور رسمی فقیرند، یعنی با رقم کمتر از 1300 دلار در ماه زندگی خود را می‌گذرانند.
همان طور که تعداد زیادی از مردم در اروپای غربی شاهدند، دولت قبلاً قرارداد اجتماعی را نقض کرده است. نشریه ایندیجنادوس مادرید به بهترین وجه ممکن،‌روح این مقطع را بیان کرده است: "ما علیه سیستم نیستیم. این سیستم است که علیه ماست".
همان گونه که دیوید هاروی در تازه‌ترین کتابش، معمای سرمایه توضیح می‌دهد،‌این وضعیت نشان دهنده ماهیت شکست عینی سرمایه‌داری نئولیبرال است. او روشن می‌سازد که چگونه یک اقتصاد سیاسی، از محرومیت توده‌ای و از اقدامات بی‌رحمانه به نقطه‌ای می‌رسد که سرقت در روز روشن، به ویژه از فقیران و افراد آسیب‌پذیر، غیر پیشرفته و بی‌بهره از حفاظت‌های لازم، به قاعده‌ای روزانه تبدیل می‌شود.
آیا آسیا می‌تواند سرمایه‌داری جهانی را نجات دهد؟
هم‌زمان، پکن به شدت سرگرم گسترش مجدد سلسله خود تحت عنوان "پادشاهی میانه" جهانی - به کارگیری مهندسان، معماران و متخصصان زیرساخت‌ها از طیف‌ گسترده‌ای از کشورها از کانادا گرفته تا برزیل، از کوبا تا آنگولا - است که توجهش از مشکلات جاری در کشورهای MENA (منطقه‌ای که دربرگیرنده خاورمیانه و شمال افریقاست) منحرف شده است.
اگر غرب دچار مشکل شده، به این دلیل است که ظهور یک طبقه متوسط آسیایی، نه تنها درچین و هند،‌بلکه در اندونزی (با 240 میلیون جمعیت واقع در مرحله شکوفایی) و ویتنام(85 میلیون نفر)، سرمایه‌داری جهانی را موقتاً به حاشیه رانده است.
وقتی شگفتی‌های آنی و حباب‌های املاک و مستغلات مقطع فعلی آسیا را با سال 1994(1373) و زمانی مقایسه می‌کنم که اولین تجربه‌هایم از سکوت در این منطقه را کسب کردم - زمانی که این کشورها هنوز در سال‌های پیش از بحران مالی سال 1997 (1376) و در حالت"ببرآسیا" به سر می‌بردند - نمی‌توانم حیرتم را کنترل کنم.
تنها در چین، 300 میلیون نفر - 23 در صد کل جمعیت آن - اکنون در مناطق شهری متوسط تا بزرگ زندگی می‌کنند و از چیزی بهره‌مندند که همیشه "درآمدهای قابل پس‌انداز" نامیده می‌شد. در واقع، آنهاچیزی شبیه یک کشور و یک اقتصاد را که هم اکنون حجم آن به اندازه دو سوم اقتصاد آلمان است، در درون خودشان شکل داده‌اند.
"مؤسسه مک‌کنیزی گوبال" اشاره می‌کند که طبقه متوسط چین اکنون 29 در صد از 190 میلیون خانوار پادشاهی میانه را تشکیل می‌دهد و تا سال 2025(1404) به رقم حیرت‌انگیز 75 در صد(372میلیون خانوار) خواهد رسید.(ابته در صورتی که تجربه سرمایه‌داری چین تا آن زمان بر لبه پرتگاه قرار نگیرد و حباب بالقوه املاک / فاینانس آن نترکد و جامعه را در خود غرق نکند).
بنابر اعلام مؤسسه مک کنیزی،‌در هند با جمعیت 2/1 میلیارد نفری‌اش، هم اکنون 15 میلیون خانوار دارای درآمد سالانه بالاتر از ده هزار دلار وجود دارند که پیش‌بینی می‌شود ظرف پنج سال این تعداد به 40 میلیون خانوار یا 200 میلیون نفر با همین طیف درآمد برسد. همانند چین در سال 2001 (1380)، در هند سال 2011(1390)، نیز تنها راه موجود،‌رو به بالاست (باز هم البته تا وقتی که حاشیه‌نشینی سرمایه‌داری غربی ادامه دارد).
شاید از نظر آمریکاییان این وضع فرا واقعی باشد(یا بستن چمدان‌های خود را برای مهاجرت آغاز کنند)، اما یک درآمد سالانه کمتر از ده هزار دلار، به معنای یک زندگی راحت و آسوده در چین یا اندونزی است، در حالی که در آمریکا، یک خانواده متوسط با درآمد حدود 50 هزار دلار، باز هم خانواده‌ای فقیر به حساب می‌آید.
"نوموراسکیوریتیز" پیش‌بینی می‌کند فقط ظرف سه سال،‌خرده‌فروشی در چین از آمریکا پیشی خواهد گرفت و به این ترتیب، شاید طبقه متوسط آسیایی بتواند برای مدتی، سرمایه‌داری جهانی را "نجات دهد"، اما بهای این کار چنان هنگفت است که طبیعت در حال کشیدن یک نقشه انتقام فاجعه‌بار است که همواره تغییرات آب و هوایی نامیده شده است و اکنون باوضوح بیشتر، "آب و هوای عجیب"خوانده می‌شود.
بازگشت به ایالات متحده آمریکا
در همین احوال، در آمریکا، چهره نام‌دار برنده جایزه صلح نوبل، پرزیدنت باراک اوباما با اصرار بر اینکه همگی ما روی سیاره‌ای امریکایی زندگی می‌کنیم یا انتظار می‌رود که چنین شود، ادامه می‌دهد. چنانچه این دور‌نما هنوز در داخل کشور خریدار داشته باشد، در جهانی که هنگام دیدار وزیر دفاع آمریکا از چین،اولین جت جنگنده رادار گریز چینی پرواز آزمایشی خود را انجام می‌دهد، این چشم‌‌انداز را به دشواری می‌توان به کسی فروخت.
یا وقتی که خبرگزاری "شینهوا" علیه سیاست‌مداران "غیرمسئول" آمریکایی که هنرپیشگی سیرک اخیر سقف‌بدهی را ایفا کرده‌اند،‌هیاهو به پا می‌کند و به شکنندگی سیستمی اشاره می‌‌کنند که وعده سرازیر ساختن پول رایگان به بانک‌ها در طول دو سال گذشته از سوی بانک مرکزی، آن را "نجات"‌داده است.
واشینگتن در مواجهه با رهبری بزرگ‌ترین اعتباردهنده خود که 2/3 تریلیون دلار از ذخایر پول نقد آمریکا را که 40 در صد کل ذخایر پول نقد جهانی می‌شود، در اختیار خود دارد، آن قدرها زیرکی به خرج نمی‌دهد و همواره از تداوم صادرات کشنده "دموکراسی در مقابل آدمک" از سواحل آمریکا به مناطق جنگی افغانستان/ پاکستان، عراق، لیبی و دیگر مناطق بحرانی خاورمیانه بزرگ‌تر،‌گیج و سردرگم شده است.
پکن به خوبی می‌داند هر مشکل آفرینی بیشتر در سرمایه‌داری جهانی از سوی آمریکا می‌تواند به صادرات چین ضربه بزند، حباب املاک و مستغلات آن را بترکاند و طبقات کارگری چینی را در یک حالت انقلابی بسیار سخت‌ سرانه قرار دهد.
این امر بدین معناست - باوجود تشدید صداهای نمایش واریاته ریک پری/ میشله باخمان در آمریکا - هیچ توطئه "شیطانی" چینی علیه واشینگتن یا غرب وجود ندارد.
در واقع، در ورای پرش چین از فراز آلمان به عنوان بزرگ‌ترین صادرکننده جهان و جایگاه آن به عنوان کارخانه جهان، در حجم قابل توجه تولیدی قرار دارد که عملاً شرکت‌های آمریکایی، اروپایی و ژاپنی‌ آن را کنترل می‌کنند. دراین مقطع، هر که اوج بگیرد یا سقوط کند، فقط یک سیستم توسعه‌ای خرید با یک توقف در جهان باقی می‌ماند که در منطقه اقیانوس اطلس تحلیل می‌رود و در منطقه اقیانوس آرام شکوفا می‌شود.
وقتی پای انحصار جهانی سرمایه‌داری به میان می‌آید، اگر واشینگتن هر گونه امیدی به "تغییر" چین داشته باشد،‌این امید یک سراب است، چه کسی می‌داند، واقعیت چه چیزهایی را معلوم می‌سازد؟
دوگانه سرزمین هرز
لولوهای شهره عام و خاص دنیای ما - بن لادن، صدام، قذافی و... (و با کمال شگفتی،‌همه مسلمان!) - قرار است همچون بسیاری از سیاه‌چاله‌های کوچکی که همه هراس‌هایمان را به درون خود جذب می‌کنند،عمل کنند. البته آنها غرب را از افول یا یگانه ابرقدرت پیشین را از مکافاتی که در انتظارش است، نجات نخواهند داد!
پل کندی از دانشگاه "ییل" که تاریخ نگار افول است.،‌بی‌شک، به ما یادآوری می‌کند که با همان حتمیتی که پاییز جای گزین تابستان می‌شود، تاریخ،‌سلطه آمریکا را کنار خواهد زد (باهمان حتمیتی که استعمار اروپا زدوده شد،‌جنگ‌های "بشردوستانه" ناتو نیز پایدار نخواهند بود).
در سال 2002(1381)، در دوران آماده‌سازی برای حمله به عراق، امانوئل والرشتاین،کارشناس سیستم جهان، در حال قالب‌بندی این مبحث به این طریق در کتابش، افول قدرت آمریکا بود، پرسش این نبود که آیا ایالات متحده افول خواهد کرد یا نه، بلکه پرسش این بود که آیا راهی برای سقوط ملایم‌تر خواهد یافت تا آسیب بسیار کمتری به خود یا جهان وارد آورد یا خیر؟ اکنون با گذشت سال‌ها، پاسخ این پرسش به اندازه کافی روشن شده است:نه!
چه کسی حتی گمان می‌برده ده سال پس از حملات یازدهم سپتامبر، داستان جهانی بزرگ سال 2011(1390)، بهار عربی باشد که بی‌‌تردید، خود این رخداد یکی از زیر طرحهای افول غرب است؟‌در حالی که غرب در یک ورطه هراس، اسلام هراسی، بحران مالی و اقتصادی و - حتی در انگلیس - شورش و غارت غوطه می‌خورد، از آمریکای شمالی تا خاورمیانه،‌مردم، جان خود را برای رخنه انداختن در دموکراسی غربی به خطر انداختند.
البته دست کم بخشی از این رؤیا از مسیر خود خارج شده و به برکت "خانه سعود" قرون وسطایی و نوچه‌های خلیج فارسی‌اش بر سر یک راهبرد بی‌رحمانه ضد انقلابی چانه‌زنی می‌:نند، در حالی که ناتو با تغییر روایت به یک کارزار بمباران"بشردوستانه" که به معنای تأکید دوباره بر عظمت غرب است، دست کمک به آنها داده است.
در حالی که دبیر کل ناتو،‌آندریاس فاگ راسموسن"، گستاخانه به این موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید:"اگر شما نتوانید نیروهای خود را در ورای مرزهایتان به کار بگیرید، در این صورت نمی‌توانید در سطح بین‌المللی اعمال نفوذ کنید و به این ترتیب، این شکاف توسط قدرتهای در حال ظهوری پرخواهد شد که ضرورتاً در ارزش‌ها و تفکرات شما شریک نیستند".
بنابراین، اجازه دهید در حالی که سال جاری رو به سوی زمستان دارد، این وضعیت را تجربه کنیم. تا جایی که به کشورهای MENA مربوط می‌شود، کار ناتو، نگه داشتن آمریکا و اروپا در بازی، نگه داشتن کشورهای BRICS به دور از بازی و نگه‌داشتن‌"بومیان" در جای خود است. البته در جهان آتلانتیک، بعید است طبقات متوسط در نومیدی خاموش باقی بمانند و با این حال، در منطقه اقیانوس آرام، چین به شکوفایی ادامه می‌دهد و سراسر جهان نفس خود را برای پرتاب کفش اقتصادی بعدی به طرف غرب(و سپس کفش بعدی) حبس می‌‌کند.
حیف که یک تی.اس.الیوت جدید وجود ندارد تا این سرزمین هرز لرزان و نو قرون وسطایی را که محور آتلانتیک را فرا گرفته است، به تصویر بکشد. وقتی سرمایه‌داری به واحد مراقبت‌های درمانی مبرم نیاز پیدا می‌کند، تنها کسانی که هزینه بیمارستان را می‌پردازند،‌آسیب‌پذیرترین‌ها هستند و این صورتحساب به ناگریز با خون پرداخت می‌شود.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات