تاریخ انتشار : ۰۷ آذر ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۴  ، 
کد خبر : ۲۴۹۵۶۹

رویش و بینش صوفیه گنابادی

علی اصغر منجزی / عضو هیئت علمی مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی چکیده: در اوایل سده دوم هجری، صوفیه با استفاده از زهد افراطی، تفسیر به رای و تاویلهای بدعتگرایانه و بهره‌برداری از اندیشه‌ها،‌ آداب و سنتهای رایج دیگر ادیان در جوامع سنی مذهب شکل گرفت. از عوامل رشد و بالندگی آن در جامعه علاوه بر ظاهری معنوی‌گرا، باید به ارتباط صمیمی با سران حکومت‌ها،‌ درباریان و در سده اخیر با بیگانگان اشاره کرد. این جریان در فرایند تاریخ خود به شاخه‌ها و انشعابهای متنوعی تقسیم شد. از نقاط قابل توجه این فرقه‌گرایی درونی، پیوندی بود که برخی با مذهب تشیع ادعا کردند نعمت‌الله ولی از برجستگان این ارتباط بود که با تشکیل سلسله موروثی و حمایت بی‌دریغ شاهان دکن هند از فرزندانش در خارج از ایران تقویت شد. نماینده دوازدهمین جانشینش در عصر قاجار فعالیت مجددی را در ایران آغاز کرد و سرانجام بعد از چند دهه، مسند قطبی در گنابادی موروثی شد. از ساختار معرفتی این حزب تسلیم محض گروندگان در برابر اقطاب و مشایخ سلسله و همچنین جایگاه فوق‌العاده و غیر قابل تصوری است که برای قطب مطرح می‌کنند. واژگان کلیدی: صوفیه، نعمت‌اللهیه،‌گنابادیه.

مقدمه:
تابش نور اسلام در سرزمین حجاز در مدت کوتاهی پرده‌های تاریک اندیشه جاهلی را از آن جامعه زدود. ظهور و حضور این آیین به جامعه آموزه‌های ویژه‌ای ارائه کرد که نخست از سوی نبی اکرم(ص) و سپس توسط امامان معصوم(ع) توضیح و تفسیر می‌شدند. جمعی که این توفیق را پیدا کردند تا از روش و کلام پیامبر مستقیم بهره ببرند، صحابه و نسل بعدی که افتخار درک صحابه و دریافت آموزه‌های اسلام و سنت نبوی از آنان نصیبشان شد تابعین خوانده شدند. در میان صحابه عده‌ای به زاهد و عابد شهرت داشتند؛ اگر چه گروهی از روی کج‌اندیشی و گاه انحراف، به گمان خود از امور دنیوی دوری می‌جستند و توان جسمی و روحی خود را به طور کامل برای عبادت و ریاضت به کار می‌گرفتند. روشی که پیامبر(ص) در دوران حیاتش صحابه را از آن به شدت نهی فرمود.
به گزارش مورخان وقتی نزد رسول خدا از گوشه‌گیری وترک زندگی و اشتغال به عبادت عثمان بن مظعون که از اسلام آورندگان سالهای نخست بود،1 سخن به میان آمد پیامبر(ص) او را نهی کردند و فرموند: خداوند آیین رهبانیت را بر دوش من قرار نداد بلکه مرا بر دین آسان برانگیخت؛ من روزه می‌گیرم، نماز می‌خوانم، با همسرم آمیزش می‌کنم. پس آن کسی که این آیین را دوست دارد باید از من پیروی کند و از آیین من نکاح است.
برخی نویسندگان از دسته‌بندی زهاد خبر داده و نوشته‌اند:
در صدر اسلام هشت تن به زهد مشهورند که آنها را زهاد ثمانیه می‌گویند:
1. ربیع بن خیثم 2. هر بن حیان 3. اویس قرنی 4. عابر بن عبد قیس 5. ابو مسلم خولانی 6. مسروق بن اجدع 7. حسن بصری 8. اسود بن برید (برخی گفته‌اند حریر بن عبدالله بجلی) که چهار نفر اول از اصحاب علی(ع) و از زهاد و اتقیای حقیقی بوده‌اند.2
ایجاد گسست و جدایی میان قرآن و عترت در نشست سقیفه این شکاف را عمیق‌تر کرد؛ علاوه بر این توسعه گستره جغرافیایی اسلام و آشنایی مسلمانان با دیگر نحله‌های عرفانی و نبود یک گروه منسجم فرهنگی و تبلیغی و عدم آشنایی عمیق به مبانی و اندیشه‌های اسلامی از سوی مدعیان خلافت و جانشینی پیامبر(ص) سبب شد تا در حدود اوایل قرن دوم هجری نام و اندیشه صوفیگری برای زاهدان و عابدان افراطی و کج‌اندیش در جامعه مطرح شد. گروهی که از جهت رفتار و حالات با عامه مسلمانان تا حدودی بی‌شباهت بودند، لباس پشمینه می‌پوشیدند، رویه عزلت پیش می‌گرفتند و زهد مبالغه‌آمیز و افراطی را در جامعه پیاده می‌کردند. از ظاهر روایتی که در کافی آمده است چنین بر می‌آید که در زمان امام صادق(ع) گروهی (سفیان ثوری3 متوفای161 و یارانش) به این نام خوانده می‌شدند.4 اما از آنجایی که ابو هاشم کوفی5 استاد سفیان ثوری6 بود وی اولین کسی است که صوفی خوانده شده است. از این رو می‌توان ادعا کرد که گزارش مسعودی در مروج‌الذهب مبنی بر این که در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم قومی به عنوان صوفی و پشمینه پوش شهرت یافته بودند، ضعیف است.7
اگر چه تاثیر معارف اسلامی در تصوف پدیدار است و صوفیه برای دور داشتن خویش از شائبه بدعت‌گذاری با سلسله‌سازی، خرقه‌پوشی را به علی(ع) و اصحاب صفه نسبت می‌دهند بی‌آن که اصلی در سنت بیابند اما در باورها و گرایش‌ها و رفتار دینی آنان نمودارهایی از عقاید مانوی،‌ مزدکی، ‌مسیحی،‌ زرتشتی، بودایی و تعلیمات حکمای ایرانی و هندی بدون شک وجود دارد که نشان آشکاری از اندیشه و عمل بدعت‌گرایانه آنان است.
آنها به تدریج نگرش اجتماعی اسلام را تغییر داده به طوری که فرد را بر جمع برتری دادند، او را از جمع و اجتماع جدا کردند و به خودش مشغول داشتند و توصیه می‌کردند که به اطراف نگاه نکند،‌ چون تمرکزش را در اندیشه درباره خدا از دست می‌دهد. همچنین مسجد که در اسلام نه تنها پایگاه نماز بود آن هم در نوبت‌های خاص بلکه محل اجتماع در حوادث و مشکلات سیاسی و اجتماعی بود، تصوف از مسجد فاصله گرفت و به کنجی خزید جایی که بعدها خانقاه، زاویه رباط و لنگر و امثال آن نام گرفت.8
ابن عربی در تاثیر بینش و اندیشه رهبانان مسیحی بر صوفیه در کتاب محاضرات ابرار آورده است که برخی صوفیان مسلمان با بسیاری از راهبان مسیحی دیدار و با آنها حتی در کارهای دین مشورت می‌کردند چنان که یکی از صوفیان به نام عبد‌الواحد بن‌زید در اشعارش چنین می‌گوید:
مواعظ رهبان و ذکر افعالهم و اخبار صدق عن نفوس کوافر9
به نوشته دکتر غنی10 پشمینه لباس مسیحیان بود. در تاثیرپذیری و سوغات این گروه از آیین بودایی می‌توان به گدایی و دریوزگی و از آیین میترائیسم جمع مهری‌ها (جمع دوستانه و فقری) مدتی روزه گرفتن و سالک و قطب و از آیین مانی،‌ ترک ازدواج و توجه به موسیقی (سماع و رقص صوفیانه) اشاره کرد. استاد زرین‌کوب علاوه بر تایید تاثیر عقاید غیر اسلامی بر اندیشه‌های صوفیان، ‌سهم اثرگذاری فرقه‌های اسلامی را در رساندن این باورها بیشتر می‌داند و می‌نویسد:
... قسمت عمده‌ای از نفوذ این عقاید را باید تاثیر غیرمستقیم آنها و در واقع فقط نتیجه ارتباط مستقیم و غیر مستقیم صوفیه با فرقه‌های مختلف چون غلات، معتزله، ‌قرامطه، ‌باطنیه و امثال آنها دانست که مکرر پیروانشان در طی قرون به تصوف می‌پیوسته‌اند یا با متصوفه ارتباط و معاشرت می‌داشته‌اند.11
این اندیشه بدعت‌گرایانه از قرن سوم هجری تشکیلات و آداب و رسوم ویژه‌ای پیدا کرد و در قرن چهارم هجری از جنبه‌های مختلف یعنی جمعیت پیروان،‌ منابع دانش صوفیانه تشریح مبانی و هم ساخت خانقاه توسعه پیدا کرد چنان که در کازرون 65 خانقاه و در خراسان 200 موسسه خانقاهی و در ایذه و شوشتر 460 زاویه برای زندگی جمعی درویشی جوانه زد. پس از سلطه مهاجمان مغول در قرنهای هفتم و هشتم پیوند با صوفیه برای کسب محبوبیت و کنار زدن علما از صحنه سیاست، ‌ساخت خانقاههای فقیرپرور رو به فزونی نهاد مکانی که از آن به عنوان مدرسه و محل تربیت استفاده می‌شد. در قرن نهم با روی کار آمدن تیموریان، زمینه برای گسترش تصوف بیشتر فراهم شد. ذبیح‌الله صفا توجه پادشاهان به سران و اقطاب صوفیه و مشکلات و سختیهای روزگار را از عوامل گرایش مردم به صوفیگری در قرن نهم و پیش از آن بر می‌شمارد و می‌نویسد:
توجه پادشاهان قرن هشتم و نهم به مشایخ در این شیوع و رواج کم نظیر و در عمومیت دادن اندیشه‌های صوفیانه موثر بوده است و از طرفی سختیهای روزگار و ناپایداری احوال جهان به طبع توجه مردم به مقاصد صوفیان می‌افزود؛ یعنی آنها را بیش از پیش به معنویات و ترک علائق دنیوی تشویق می‌نمود. تاثیر ایده‌های صوفی‌گرایانه در این قرن از جمله عوامل افول و زوال تمدن اسلامی می‌شد. شخصیتهای در میان این جریان فکری و فرهنگی مطرح شد از جمله شاه نعمت‌الله ولی که سر سلسله صوفیه نعمت‌اللهیه12 در ایران است.13
شاه نعمت‌الله ولی
سیدنورالدین نعمت‌الله معروف به شاه نعمت‌الله14 و شاه ولی در سال 731 ه.ق در حلب سوریه متولد شد و پدرش میرعبد‌الله سیدی از اعقاب اسماعیل بن امام جعفر صادق(ع) بود وی پس از کسب مبادی علوم و کلام و فقه، تصوف را از مرشد خود شیخ یافعی (در گذشته 768) فرا گرفت و بعد از ریاضتها و طی احوال و مقامات صوفیگری از او اجازه ارشاد یافت و به ایران سفر کرد. او مدتی را در سمرقند و هرات مسکن گزید و در آخر عمر در ماهان کرمان (کوه‌بنان و برد سیر) اقامت کرد. او در آنجا طریقت خویش را بنیان نهاد و مدت 25 سال در باغ، مدرسه و خانقاه آثار مشایخ صوفیه،‌ به خصوص ابن عربی را برای مریدان خود تبلیغ می‌کرد استاد زرین‌کوب معتقد است که:
رساله‌ها و اشعار نعمت‌‌الله نشان می‌دهد که قسمت عمده دوران کودکی و جوانی‌اش را قبل از وصول به صحبت یافعی در محیط رواج زیان فارسی به سر برده است و شاید در اواخر عمر قاضی عضدالدین ایجی (وفات 765 (از درس او بهره برده است.15
گرچه نعمت‌الله دارای تمایلات شیعی بود ولی استادش عبد‌الله یافعی فقیهی مبرز در مذهب حنفی را سلطان اولیای جهان و مخزن اسرار نهان و عیسی دم و احیاکننده اموات می‌دانست.16 سرانجام او در سال 834 ه.ق در سن 103 سالگی چشم از جهان فروبست و در ماهان کرمان به خاک سپرده شد.17 و سلطان احمد پادشاه دکن هند بر مقبره او در ماهان بنایی ساخت.
شاه خلیل‌الله
بعد از مرگ شاه نعمت‌الله ولی، فرزندش شاه خلیل‌الله در سن پنجاه و نه سالگی متولی خانقاه و مسند ارشاد پدر گشت. کثرت مریدان وارتباط با سلطان بهمنی دکن که برای وی همانند پدرش هدایای نفیس و نذورات می‌فرستاد، سوءظن شاهرخ تیموری را نسبت به او برانگیخت؛ بدین روی شاهرخ شاه خلیل‌الله را به هرات احضار کرد و حتی پیش‌کشهای گرانقیمت این سوءظن را برطرف نکرد. شاه خلیل برای رهایی از حکومت شاهرخ تیموری و یافتن مکان امن، بقعه ماهان را با اکثر مریدان به یکی از پسرانش به نام میر شاه شمس‌الدین سپرد و خود با دو پسر دیگرش محب‌الدین حبیب‌الله و حبیب‌الدین محب‌الله به دکن رفت. البته گفتنی است که نورالله پسر شاه خلیل‌الله در حیات جدش به دکن رفته بود و با شاه آن دیار خویشاوند شده بود.
شاه خلیل‌الله و جانشینانش که به صورت موروثی انتخاب می‌شدند در دکن به دلیل توجه خاندان سلطنتی از زندگی مرفه و فئودالی برخوردار شدند. در سال 1190 ه.ق از طرف دوازدهمین قطب این سلسله در دکن هند (شاه علی‌رضا) شخصی به نام سیدمعصوم علیشاه برای تبلیغ و نشر اندیشه‌های نعمت‌اللهی به ایران و عراق مامور شد. او سه سال در اواخر حکومت زندیه در شیراز تبلیغ کرد؛ کریم‌خان زند او را اخراج کرد اما آقا محمدخان قاجار در تهران او را مورد احترام قرار داد. وی پس از تهران عازم مشهد و سپس هرات شد و امور طریقت ایران را به فردی به نام میرزا محمدعلی اصفهانی ملقب به نور علیشاه سپرد و به عتبات رفت و پنج سال در آنجا ماند.18 او سپس برای زیارت امام هشتم راهی ایران شد و در کرمانشاه آقا محمدعلی بهبهانی مجتهد بزرگ آن عصر، وی را به فتوای شرع کشت19 از این رو در کتب صوفیه از او به نام سیدشهید یاد می‌کنند.
نکته قابل تامل این که چگونه سیدمعصوم علیشاه که خود از سوی سیدعلی‌رضا دکنی مامور و مبلغ بوده و مقام قطبی نداشته است، برخلاف اصول صوفیگری هدایت را به نور علیشاه سپرده و او را قطب پس از خود معرفی کرده است. شاید بتوان ادعا کرد از این جدایی وی از سلسله نعمت‌اللهیه بوی یک کودتا به مشام می‌رسد؛ کودتایی که در جریان آن فرقه نعمت‌اللهی ایران رابطه و وابستگی خود را با سلسله اصلی در دکن قطع کرده و انشعابی جدید ایجاد شده است. پس از شاه خلیل‌الله افراد دیگری به مقام قطبیت در این فرقه رسیدند که عبارت بودند از: میرزا محمدعلی اصفهانی ملقب به نور علیشاه
محمدحسین اصفهانی ملقب به حسین علیشاه
محمدجعفر فرزند حاج صفرخان قراگوزلو ملقب به مجذوب علیشاه
زین‌العابدین شیروانی بالقب مست علیشاه
زین‌العابدین شیرازی معروف به میرزا کوچک با لقب رحمت‌شاه
محمدکاظم معروف به طاووس العرفا و ملقب به سعادت علیشاه
پی از مرگ سعادت علیشاه به سال 1293 جمعی از مریدان آقا محمد شیرازی (در گذشته 1301) عموی رحمت علیشاه را به قطبی پذیرفتند که پس از مرگش در سال 1301 میرزا حسن اصفهانی، پسر آقا محمد تاجر با لقب صفی علیشاه جانشین او شد چندی بعد ادعای استقلال کرد و خود را جانشین بی‌واسطه رحمت علیشاه خواند20 اما برخی دیگر از سلطان محمد گنابادی پیروی کردند.
سلطان محمد گنابادی21
سلطان علیشاه گنابادی لقب طریقتی ملا سلطان محمد بیدختی است؛ ‌وی در 1251 ه.ق در بیدخت متولد شد و در شش سالگی به مکتب رفت اما به علت تنگدستی ترک تحصیل کرد و پس از مدتی چوپانی، ‌در سن 17 سالگی مشغول تحصیل شد. او مقدمات را در گناباد، ‌فقه و اصول و درس خارج را در مشهد گذراند. وی چندی هم از درس حاج ملا هادی سبزواری بهره برد و مقامات صوفیه را در اصفهان به راهنمایی سعادت علیشاه گذارند و در سی سالگی به سال 1284 از جانب مرشدش اجازه ارشاد یافت. پس از مرگ سعادت علیشاه گروهی از پیروانش در 1293 وی را برای مسند قطبی پذیرفتند22 وی مدتی بعد به عتبات رفت و سپس به تهران مراجعت کرد و مجلس درسی تشکیل داد،23 ولی او در آنجا متهم به بابیگری شد و به سبزوار برگشت و در درس حاج ملا هادی شرکت کرد. علت تکفیر او را ناشی از اظهارات کفرآمیز و دیدگاه انحرافی او دانسته‌اند. چنان که غلامحسین افضل الملک در سفرنامه خراسان و کرمان می‌نویسد:
در جلسات درس مکرر می‌گفت: حضرت رسول هر جا زورش نمی‌رسیده است می‌گفته است: «لکم دینکم ولی دین» و هر جا زورش می‌رسیده می‌گفته است «انا نبی بالسیف»24
سلطان علیشاه در بیدخت به تدریس علوم دینی و مداوای مردم مشغول شد و در 1305 همراه 14 نفر از مریدانش به قصد زیارت خانه خدا از گناباد خارج گردید. وی پس از زیارت مکه و مدینه هنگام بازگشت در جبل نجد با عبد‌العزیز بن مسعود وهابی دیدار و نسبت به او اظهار لطف و محبت فراوان نمود. او سپس به عتبات رفت و پس از آن وارد شهر ری شد. مدت ده روز میهمان سراج‌الملک یکی از مقربان ناصر‌الدین شاه قاجار و نزدیکان ظل‌السطان شد.25 وی سپس به گناباد بازگشت و سرانجام در سن هفتاد و پنج سالگی در سال 1327 به وسیله فردی ناشناس کشته شد.26
شیخ مدنی (ناشرالاسلام گنابادی) که از روحانیون آن دیار است، انگیزه و محرک قتل او را حکم تکفیر از سوی مرحوم آخوند خراسانی ذکر می‌کند و می‌نویسد:
جمعی از زائرین گناباد در نجف اشرف به محضر مرحوم آیت‌الله ملا محمدکاظم خراسانی رسیده و درباره خانقاه بیدخت و موسس آن استفتاء می‌کنند مرحوم آخوند حکم به ارتداد وی کرد و او را مهدور‌الدم نامید؛ رائرین پس از بازگشت به گناباد جریان ملاقات خود را با مرحوم آخوند به مردم شرح می‌دهند؛ در نتیجه برای قتل سلطان محمد چند نفر داوطلب شدند و در فرصتی مناسب او را از بین بردند.27 عواملی چند در زمان سلطان محمد گنابادی سبب شهرتش نسبت به دیگر صوفیان شد از جمله:
1. درس گرفتن از جریان تکفیر تهران وسعی و تلاش در رعایت شرع و دوری از سخنان و اطوار قلندر مآبانه؛
2. علم و دانش، زیرا در عصر او صوفیه به دانش مرسوم چندان بها نمی‌دادند ولی ایشان تالیفاتی مثل سعادت‌نامه،28 مجمع‌السعاده و بیان‌السعاده29 را نوشت، کتاب اخیر در تفسیر قرآن بر مشرب عرفان است؛
3. سرسپردگی و تسلیم اشخاص تحصیل کرده‌ای چون شیخ عباسعلی کیوان قزوینی و حاج شیخ عبدالله حائری که واعظی چیره دست و سخنوری نامور بود و آخوند ملا محمد جعفر برزکی که تسلط بر فقه، اصول،‌ ادبیات و اشعاری فارسی و گفتار صوفیه داشت.
4. نفوذ روز افزون اعضای فرقه در میان تجار عصر قاجار و سرازیر شدن ثروتهای هنگفت از سوی آنان که برای تقویت سسله در جامعه مصرف می‌شد در این میان سراج‌الملک به عنوان منبع اقتصادی نقش به سزایی داشت. قطب سلسله هم علاوه بر بذل و بخشش،‌ به خرید خانه، مزرعه، باغ و ساخت حمام همت گماشت.
پس از سلطان محمد گنابادی، فرزندش حاج ملا علی ملقب به نور علیشاه،‌ قطب سلسله شد و مقام قطبی در خانواده‌اش موروثی گشت، امری که با روح تصوف چندان توافق ندارد.
پس از نور علیشاه، فرزندش،‌ محمد حسن ملقب به صالح علیشاه در 29 سالگی به مقام رهبری این فرقه رسید و به مدت 49 سال بر مسند ریاست صوفیه گنابادی تکیه زد. در عصر او در قم فردی به نام سیدمحمد شریعت قمی (با لقب درویشی همت علی) از مریدان او گردید و به مقام شیخی برگزیده شد، همین امر سبب جذب عده‌ای در شهر قم به این فرقه شد. سرانجام در سن 82 سالگی به 1386 ه.ق (1345 ش) در بیدخت چشم از جهان فرو بست. اثر معروف او کتاب پند صالح نزد پیروانش ارجمند است.30
صالح علیشاه حدود 7 سال پیش از مرگش فرمان خلیفه الخلفائی فرقه را برای پسرش سلطان حسین با لقب طریقتی «رضا علیشاه» صادر کرد.
رضا علیشاه
وی در 25 آبان 1293 شمسی در بیدخت متولد شد و مقدمات عربی را در بیدخت و لمعه و منظومه را نزد پدرش فرا گرفت؛ وی در سال 1310 برای تکمیل تحصیلات به مدرسه صدر اصفهان رفت و از درس شیخ محمدحکیم خراسانی و شیخ محمود مفید بهره برد. پس از 5 سال تحصیل در اصفهان به دانشکده معقول و منقول تهران وارد و در سال 1318 شمسی لیسانس گرفت؛‌ او در 1369 هـ.ق از طرف پدرش اجازه امامت جماعت و تلقین اذکار و اوراد لسانی گرفت و همان سال به منصب شیخی ارتقا یافت. او سرانجام فرمان جانشینی پدر را با لقب رضا علیشاه دریافت کرد و پس از مرگ صالح علیشاه از سال 1345 تا 1371 هـ.ش به مدت 27 سال قطب سلسله بود که در شهریور 1371 از دنیا رفت.31
یاد آور می‌شود بعد از انقلاب اسلامی به خاطر عملکرد ضد دینی و همکاری نزدیک با رژیم طاغوت و ظلم و ستم فراوان به مردم آن دیار پرونده‌ای علیه او در دادگاه انقلاب تشکیل شد، از ترس به تهران فرار کرد و چندی بعد از سوی امام خمینی(ره) مورد عفو قرار گرفت. وی نیز به پیروی از اقطاب پیشین قبل از مرگ، فرزندش علی تابنده را با لقب طریقتی محبوب علیشاه به جانشینی منصوب کرد.
محبوب علیشاه
علی تابنده پنجمین قطب سلسله گنابادیه است؛ وی به سال 1346 هـ.ق / 1324 شمسی در بیدخت متولد شد و دروس ابتدایی، قرآن و علوم مقدماتی را در همان شهر فرا گرفت. او در سال 1343 وارد دانشگاه شد و پس از اخذ مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی و گذراندن خدمت سربازی به استخدام شرکت نفت درآمد و در سال 1368 باز نشسته شد. فرق این قطب با اقطاب گذشته این که آنان در سلک روحانیت و تحصیل کرده حوزه بودند ولی ایشان دانشگاهی و کارمند بازنشسته شرکت نفت بود. نکته دیگر دوره ریاست اقطاب قبلی طولانی‌تر اما دوره ایشان 4 سال بیشتر طول نکشید و چون پسر نداشت، عمویش دکتر نورعلی تابنده را به جانشینی معرفی کرد تا ریاست فرقه در این خاندان به صورت موروثی باقی بماند. محبوب علیشاه در 27 دی 1375 شمسی در سن 51 سالگی به سبب عارضه قلبی در تهران در گذشت و جسد او را در جوار پدر و اجدادش در بیدخت به خاک سپردند.32
مجذوبت علیشاه33
علی تابنده در همان روزی که به جانشینی ریاست فرقه انتخاب شد (18 شهریور 1371 هـ.ش) به عموی خود دکتر نورعلی تابنده اجازه نماز جماعت داد. تابنده سپس در 15 مهر همان سال اجازه شیخی عمویش را صادر کرد و لقب مجذوب علیشاه را برای او برگزید و در چهلمین روز در گذشت قطب (رضا علیشاه) در 28 مهر 1371 او را به جانشینی خود تعیین کرد. وی اکنون قطب سلسله را برعهده دارد و در طیف ملی مذهبیها برعلیه نظام اسلامی تلاش می‌کند.
اندیشه‌های صوفیان گنابادی
صوفیه بدعتها، تاویلهای نابجا، سنت‌شکنیها و اندیشه‌های غیر دینی و انحرافی خود را پیش از آن که تفسیر به رای و اجتهاد شخصی بدانند، موهبتی می‌شمارند که خداوند بر دل و قلب ایشان الهام و ارزانی داشته است؛ از این رو آنچه می‌گویند یا انجام می‌دهند از نظرخود، عین حق است. اینک به بررسی برخی نظرات آنان می‌پردازیم:
ولایت
درباره ولایت دیدگاههای متنوعی مطرح شده است؛ در کتاب خورشید تابنده، ولایت به دو مرتبه عامه و خاصه تقسیم و برای هر قسم، مراتب و درجاتی تصور شده است. هر مومنی در مقام ایمان و قرب به حق دارای درجه‌ای از مقام ولایت است که آن را ولایت عامه می‌گویند؛ اما ولایت خاص، ویژه کسانی است که قربشان به حق در نهایت سفر اول است که خود مرتبه ولایت کلیه شمسیه و جزئیه قمریه دارد.
ولایت کلیه شمسیه که بالاترین مرتبه ولایت است ویژه مقام ذوات مقدس چهارده معصوم علیهم‌السلام است و گروهی که به طور مستقیم تحت تربیت ائمه بوده‌اند و یا به واسطه رشته ارادت و تربیت به ایشان می‌رسند، در حد مراتب استعدادی خود بر حسب نص صریح از جانب آن ذوات مقدس مامور به دعوت و ارشاد و تزکیه قلوب می‌باشند.34 دعوت باطنی و تهذیب نفس به جنبه ولایی ائمه برمی‌گردد و افرادی از طرف امام معصوم اجازه امور طریقت و باطنی را دارند که به آنها صوفی و عارف می‌گویند.35
در تعریف دیگری ولایت چنین تبیین شده است: با رحلت پیامبر عظیم‌الشان معنویت و روحانیت او در وجوه علی(ع) جلوه نمود و سپس در هر زمان در وجود مظهری جلوه کرد تا به امام زمان (عج) متجلی شد و اشعه انوار آن در وجود اولیای حق [اقطاب] ظاهر و هویداست.36
صوفیه گنابادی آشکارا اعلام می‌دارند: ولایت جزئیه در عصر غیبت مختص به اقطاب آنان است که نمایندگان حق و نائب امام(عج) هستند و هر کس قطب را بشناسد نیازی به انتظار ظهور حضرت قائم در عالم صغیر و عالم کبیر نخواهد داشت.37 از این منظر، مشایخ و اقطاب از مراتب ویژه و والایی برخوردارند که به برخی از آنها اشاره می‌شود:
قطب بالاترین ولی الهی عصر خود است که به مراحل نهایی طریقت رسیده و علاوه بر نقش محوری در نظام دنیا و آخرت، مقام شاهی (معنوی) که عبارت از حاکمیت بر همگان است را داراست و تنها کسی است که در هر زمان مورد عنایت ویژه خداوند است، طلسم اعظمی به او عطا شده که در عالم به منزله روح در بدن است.38
با این توصیف قطب، جان مرید است و هر کس مریدی او را نپذیرد مردار و بی‌جان و از همه کمالات انسانی و دانش محروم بوده و رستگاری و نجاتش در آخرت امری محال است. در نتیجه دین منحصر به اطاعت از قطب است؛ فردی که جان آدم و خلیفه الهی است و حتی می‌تواند در اراده الهی تصرف کند. این اندیشه چنان در باورهای مریدان گنابادی رسوخ کرد که شریعت قمی ملقب به همت علی 39 از شیوخ این سلسله در سال 1350 که در بستر بیماری افتاده بود از قطب وقت (سلطان حسین تابنده) تقاضا کرد: «اجازه بدهید از دنیا بروم».40
نزد این صوفیان، ظهور و بروز ایمان و ولایت‌مداری به بیعت با اقطاب و مشایخ آنان است و بر این باورند که بدون این بیعت، درخت ایمان بی‌ثمر شده و می‌خشکد و حتی اعمال هم پذیرفته نمی‌شود. این بیعت را بیعت با حق و مصداق آیه شریفه «ان‌الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه»41 می‌شمارند که بدون آن اگر فرد هفتاد سال عبادت کند برایش سودی نخواهد بخشید. در مقابل معتقدند که به سبب بیعت، صورت ملکوتی شیخ داخل قلب مرید می‌شود و این پیوند از شجره الهیه و شاخه طوبی است، خدا حیا می‌کند که چنین کسانی را عذاب نماید؛ حتی اگر از گناهکاران باشند.42 دلیل این امر را چنین بیان کرده‌اند:
این صورت، صورت الهیه و شاخه شجره الهیه است اگر خدا عذاب کند، شاخه خود را عذاب کرده است.43
در کتاب ولایت‌نامه دلیل عذاب نشدن بیعت‌کنندگان گناهکار را دارا بودن صفات خدایی قطب آورده است و می‌نویسد:
ولایت عبارت است از بیعت با ولی‌ امر راکه به واسطه آن صورت ملکوتی شیخ داخل قلب می‌شود،‌ مقصود از ایمان همین بیعت با مرشد است که خداوند دیگر صاحب بیعت را عذاب نکند و اگر چه فاجر باشد و مقصود از نمازها همین بیعت است... و مرشد مظهر تمام اسماء و صفات، بلکه عین اسماء و صفات خدا می‌باشد.44
در اینجا مقام قطب را برابر با معصومین علیهم‌السلام یعنی ولایت کلیه قرار داده است. امام خمینی(ره) این خود بزرگ‌بینی را ناشی از کمی استعداد و قابلیت و تنگی سینه و ضیق قلب و عامل انصراف دل‌بندگان از حق و مجذوب به خود می‌داند.45
محدث بودن اقطاب
از جمله اعتقادات و آموزه‌های امامیه این است که ائمه(ع) و همچنین حضرت زهرا(س) محدث هستند: الائمه محدثون46 یعنی صدای ملک را می‌شنوند ولی او را نمی‌بینند گنابادیها هم در راستای دید‌گاه غلوآمیز و افراطی بر این باورند که رفتار و کردار اقطاب و مشایخ آنان بواسطه تحدث (شنیدن صدای ملک) و یا الهام دل است. از این رو موافق با شرع مقدس است و در آن هیچ سوءظنی نباید روا داشت و درجه کمالی آنان همانند خضر نبی است. اعمال اقطاب و مشایخ طبق شرع و به دور از هوای نفس است، اگر چه در ظاهر موافق شرع نباشد. هیچ گونه اعتراضی نسبت به عملکرد آنان جایز نیست.47
ناظر اعمال مرید
صوفیان گنابادی به پیروان خود چنین القا می‌کنند که قطب (شیخ) براعمال مرید حاضر و ناظر است و از این رو،‌ هنگام معصیت از جنبه معنی برای قطب به دو صورت دیده می‌شود یا مانند کسی که آلت قتاله در دست گرفته که صاحب خود را بکشد و یا به صورت فرزند عزیزی که جلوی پدر در حال جان کندن است.48 قطب از چنان جایگاهی برخوردار است که تصور او در ذهن و سوسه‌های شیطانی را خنثی می‌کند. چنان که در کتاب سعادت‌نامه درباره ادب حضور قطب آورده است، مرید باید بداند که در حضور پادشاه با قدرت نامحدود از جهت بخشش و عقاب بی‌دلیل دنیا و آخرت می‌رسد. از این جهت باید کاملا آماده خدمت باشد و قلب خود را متوجه شیخ نماید. مرید برای این که از وسوسه‌های شیطانی در امان باشد همواره صورت شیخ را در خیال نگه دارد.49 در کتاب سعادت‌نامه در همین باره می‌نویسد: اگر او دل را به جمال شیخ، مشغول نسازد به هرزه، روی به غفلت اندازد و به خیالات فاسده و تبعیت شیطان، مشغول گردد.50
جانشینی قطب
بنابر آنچه گذشت صوفیه برای قطب ویژگی و منزلت غیر قابل وصفی بیان می‌کنند از این رو امر جانشینی او را نیز از طرف خدا و براساس نص و یا با عباراتی نظیر اشاره غیبیه، اشاره الهیه و الهام الهی اعلام می‌کنند. چنان که موسس فرقه در فرمان جانشینی فرزند خود می‌نویسد: و چون اشاره غیبیه شده بود در این باب (جانشینی فرزندش) لهذا تاخیر روا نداشت.51
و یا نوه او (صالح علیشاه) در پاسخ به سوال یک خبرنگار خارجی که از او می‌پرسد:
جانشین شما چطور انتخاب می‌شود؟ پاسخ می‌دهد تعیین با خداست و انتخاب محض میل خود نیست، بلکه به الهام خدایی است.52
سلطان محمد گنابادی برای توجیه اندیشه‌هایش خود را همانند پیامبر اسلام(ص) مخاطب آیه «بلغ» می‌داند و می‌نویسد:
پوشیده نماند که هر زمانی حکم «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک» جاری می‌باشد؛ لذا این ضعیف سلطان محمد، نور چشم خود ملا علی را خلیفه خود قرار دادم و چون اشاره غیبیه شده بود تاخیر روا نداشتم.53
اینگونه گزینشها از منظر آنان باید بدون هیچ‌گونه اظهارنظر و اعتراضی پذیرفته شود و این امر یک راز دست نیافتنی است. سلطان حسین تابنده به سیدهبة‌الله در تعیین جانشینش می‌گوید:
شاید اعتراض و ایراد زیاد باشد ولی حضرت عالی تذکر می‌فرمایید که ما فکر ناقص خود را نباید مقیاس امر الهی قرار دهیم بلکه جنبه امر و دستور را متوجه باشیم.54
از دیگر نمونه‌های نص و الهام و غیب؟ رویا و استخاره است که در کتاب خورشید تابنده نمونه‌هایی از آن آمده است، مولف می‌نویسد:
وقتی آقای رضا علیشاه به دلیل وجود موانعی در نوشتن فرمان خلافت ایشان درنگ می‌ورزیدند... فرمودند: شبی در کشمیر خواب دیدم که در خدمت حضرت آقای صالح علیشاه هستم و ایشان با تندی می‌فرمایند: چرا فرمان علی را نمی‌نویسی؟ در پاسخ عرض کردم فرمان او را با لقب (محبوب علی) نوشته‌ام ایشان فرمودند: بله این را می‌دانم. فرمان خلافت را چرا نمی‌نویسی؟ در پاسخ عرض کردم که ممکن است با او دشمنی ورزند و خطرات جانی برایش در پی داشته باشد. ایشان فرمودند: خداوند و ائمه اطهار و اولیا و ما حافظ او هستیم. ... من از خواب بیدار شدم با وجود این که این خواب جنبه الهام داشته و به الهام قلبی بود، باز قبل از نوشتن اجازه برای علی با قرآن مجید استخاره نمودم این آیه شریفه که در سوره یوسف درباره آن حضرت می‌باشد آمد: «و قال الملک ائتونی به استخلصه... لدینا مکین امین».55
ذکر و فکر
ذکر از اعمال مهم صوفیه است که به دوگونه56 انجام می‌شود: یکی به صورت فردی یعنی هر یک از مریدان براساس استعداد و مرتبه اذکاری را از قطب و یا شیخ دریافت می‌کند و دیگری، مجالس و انجمنهای ذکر است57 تا بر وسوسه‌های شیطان و جنود او غلبه یابند. آنچه در این بحث اهمیت دارد اطلاع از نگرش آنها درباره ذکر که باید همراه فکر و به عبارت روشن‌تر با تصویر مرشد در ذهن باشد. در توضیح این نظر می‌گویند:
مقصود از ذکر، یاد مذکور و منظور از فکر، به نظر آوردن صورت مرشد است.58
و علت گزینش صورت ذهنی را چنین بیان می‌کنند:
اگر مرید صورت ظاهری مرشد را در نظر نداشته باشد صورت هواهای نفسانی که بتهای بت‌تراشی نفس‌اند هیچ وقت از نظر او نمی‌رود.59
سلطان علیشاه معتقد است این صورت داری عامل قرب الهی و صراط مستقیم است؛ پس باید بری تربیت سالکان توجه ویژه‌ای به آن شود، چنان که می‌نویسد:
از آنجا که صورت ملکوتی مرشد و ولی امر بر سالک، مفتاح جمله خیرات و جذاب بسوی خدا و طریق مستقیم است، تمام همت بزرگان در تربیت سالکان، ظهور این صورت است در آنان.60
سلطان علیشاه این موضوع را برترین و بهترین زمینه‌ساز رسیدن به مقام توحید و نزدیکی به خداوند و سعادت اخروی می‌داند. او در کتاب ولایت‌نامه می‌گوید این صورت، بهترین معدات برای توحید و قرب به سوی خدا و آخرت‌اند.61
البته برای ذکر شرط ویژه‌ای مطرح می‌کنند و آن این که فقط باید از اقطاب و شیوخ آنان گرفته شود در غیر این صورت نه تنها ذکر برای حال ذاکر سودی ندارد بلکه او را به ورطه هلاکت هم می‌کشاند. چنان که در کتاب پند صالح می‌نویسد:
می‌باید سالک، ذکر خود را از صاحب اجازه و نص اخذ کند چون ذکر از عبادت است و عبادت بدون اخذ از صاحب اجازه، اثر نخواهد بخشید و اگر به صرف این که فلان ذکر در فلان کتاب نوشته شده است به آن ذکر مشغول گردد شیطان که دائما مترصد است که بنده خدا را در خود سری ببیند در ذکر او تصرف نموده و آن اذکار را از معنی تهی کرده و در عوض صفات خود را جای می‌دهد که در این هنگام ذاکر خدا، ذاکر شیطان خواهد بود.62
به طور خلاصه از این منظر راه هدایت و قرب الهی در اسلام کاملا بسته است مگر با اجازه قطب و همراه تجسم صورت او در ذهن به هنگام ذکر و عبادت خداوند.
سلسله مراتب
یکی از آداب ادیان کهن غیر الهی این که گزوندگان می‌باید از مراحلی بگذرند؛ به نظر نگارنده مهرپرستی قدیم‌ترین آیینی است که این برنامه را برای پیروانش عملی ساخت. کسی که به این کیش روی می‌آورد، می‌باید هفت مرحله را طی کند و در هر مرحله به او نامی می‌دادند: کلاغ، عروس، سرباز، شیر، پارسی، پیک خورشید و پدر.63
یکی از بدعتهای این فرقه این است که گروندگان باید پنج مرحله را طی کنند: فقیر، ماذون نماز،‌ شیخ، شیخ‌المشایخ و قطب. فرد تازه وارد فقیر خوانده می‌شود و ماذون نماز به فردی گفته می‌شود که دارای سابقه در فرقه است و از نظر قطب صلاحیت برپایی نماز جماعت و آموزش او را دارد. از این رو قطب اجازه امامت جماعت را به او اعلام می‌کند و دستور می‌دهد در مجالس و اجتماعات صوفیان موقع نماز، امامت جماعت را عهده‌دار باشد. اگر شخص ماذون در اجتماع حضور نداشته باشد، هیچ یک از صوفیان حق ندارند که به عنوان امام جماعت،‌ نماز را برپا کند. زیرا این مراتب باید از سوی قطب تفویض شود.64
اجازه قطب در تمام امور مذهبی شرط اساسی است اگر چه فرد آگاهی باشد. در رساله باب ولایت آمده است:
دخالت در هر یک از امور مذهبی بدون اجازه... جایز نمی‌دانند... همان طوری که بدون حکم و فرمان شاه کسی نمی‌تواند در امور دولتی دخالت کند و لو هر قدر عالم به قوانین اداری یا حقوقی یا مالی باشد، همچنین در امور مذهبی هم به صرف دانستن احکام جایز نیست. 65
آداب ورود
صوفیان از ادیان پیش از اسلام برای ورود افراد به جرگه خود آداب و تشریفاتی را عاریه گرفته‌اند و هر کدام با توجه به مبانی فکری و سلیقه‌های شخصی آن را به صورتی خاص در آورده‌اند. فرقه گنابادی نیز برای تازه واردها برنامه‌ها و آداب ویژه‌ای به شرح زیر اجرا می‌کنند:
اولین مرحله برای ورود، اجازه شیخ و تعیین روزی برای انجام مراسم است؛ سپس قبل از اجرای مراسم، تازه وارد باید پنج غسل66 به نامهای غسل اسلام،67 غسل توبه، عسل جمعه، غسل جنابت و غسل زیارت انجام دهد علاوه براین باید پنج چیز (وصله)68 که عبارت از پارچه سفید سه متر، یک سکه نقره(رایج)، انگشتر،‌ جوز هندی و نبات (حدود یک کیلو) تهیه نموده و به همراهی پیر دلیل (معاون شیخ) یا تنها در اتاقی که شیخ حضور دارد وارد گشته در حالی که کلاه، جوراب و البسه اضافی را از تن خارج و با پیراهن و شلوار ، سر و پای برهنه و دگمه پیراهن را گشوده است.
پیر دلیل پنج چیز (وصله) را در درون دستمالی می‌گذارد و در دست راست نگه می‌دارد و با دست چپ و مچ دست راست طالب را می‌گیرد. مرشد پشت به قبله بر روی زمین نشسته است و دستان خود را بر روی زانو نهاده و سر را به پایین افکنده است. پیر دلیل و تازه وارد به سوی مرشد گامی بر می‌دارند و در مقابل او به سجده می‌افتند؛ به گونه‌ای که کف دستان رو به آسمان و پشت دست بر سطح زمین قرار گیرد. این عمل را سه بار انجام می‌دهند؛ یعنی یک گام به جلو و یک سجده به گونه‌ای که در سجده سوم روبه روی مرشد قرار می‌گیرند. پیر دلیل وصله را به شیخ تقدیم می‌کند و با او صفا (مصافحه صوفیان) می‌کند. پس از آن دست تازه وارد را می‌گیرد و در دست شیخ قرار می‌دهد. او نیز پس از تلقین ذکر، با او مصافحه می‌کند و بعد با پیر دلیل مصافحه می‌کند؛‌ در اینجا مراسم ورود به پایان می‌رسد و نام تازه وارد در دفتری ثبت می‌شود.69
بعد از آن مریدان به صورت فردی وارد اتاق شیخ شده و با مصافحه می‌کنند و قدری از نبات را برای شفای بیماران و یا روشنی قلب و تبرک دریافت می‌کنند کیفیت ورود زنان تفاوتهایی دارد، از جمله پس از انجام غسلهای پنجگانه و تهیه پنج چیز، درویشی با پیر دلیل که یکی از بانوان است وارد اتاق قطب می‌شود و در حالی که یک سر تسبیح در دست شیخ و طرف دیگر آن در دست تازه وارد است اذکاری به او تلقین می‌شود. سپس تازه وارد با زنان صوفی هم فرقه‌ای مصافحه می‌کند.
مصافحه
از آداب این سلسله نوعی مصافحه است که از آن به صفا تعبیر می‌شود و آن دست دادن با یکدیگر بطور مخصوصی است که در میان افراد سلسله متداول است. اقطاب و مشایخ فرقه اجازه این شیوه مصافحه را با افراد غیر سلسله نمی‌دهند. در کتاب پند صالح به این عدم جواز تصریح کرده‌اند. چنان که می‌گویند: مصافحه فقری با غیر سلسله روا نیست.70
البته دست دادن معمولی را ایراد نمی‌گیرند. در منع این موضوع هم مساله نص و اجازه اقطاب سلسله را مطرح می‌‌کنند. آمده است: در مصافحه بطریق خودتان چون علم به صحت اتصال باید باشد با دیگران ورا نیست. در جای دیگر وقتی از وظائف فقرا در مجلس فقری سخن می‌گویند، می‌افزایند که مصافحه فقری با غیر سلسله روا نیست.71 خلاصه که اینان انجام هر امر را منوط به اجازه قطب یا شیخ می‌دانند.
عشریه
عشریه سابقه‌ای دیرینه در ادیان پیش از اسلام، یعنی یهود و مسیحیت دارد. پرداخت عشریه در روزگاری یکی از معمولترین اموز روزانه در میان یهودیان بود. و در مسیحیت نیز با صراحت به آن اشاره شده است. چنان که در انجیل متی آمده است:
وای بر شما که نعناع و ... را عشر می‌دهید و اعظم احکام شریعت یعنی عدالت و رحمت و ایمان را ترک کرده‌اید.72
این موضوع در قرآن کریم و روایات اسلامی ریشه ندارد ولی در حکومت شاهان دارای سابقه است. در تاریخ تصوف ابداعی نو است که حاج ملا سلطان گنابادی بدان دستور داده است؛ یعنی پیروان فرقه به جای پرداخت خمس و زکات، یک دهم درآمدشان را هر ساله به اقطاب و مشایخ تحویل دهند. چنان که آمده است:
در طریقت... نعمت‌اللهی بر همین مقرر که یک عشر از ارباح مکاسب و از زراعات داده شود مغنی از زکوت زکوی و از خمس خواهد بود.73
برخی بر این باورند که رابطه نزدیک آنان با دربار قاجار و همراهی و همسفری آنان با سفرای روس و انگلیس در ایران و جذب سرمایه بیشتر، در پایه‌گذاری این بدعت تاثیر داشته است.74 نباید از نظر دور داشت که این ابداع در تقویت پایه‌های اقتصادی و گسترش نفوذ و تبلیغ مرام آنها نقش بنیادینی ایفا کرده است.
خانقاه
از همان طلوع خورشید اسلام همواره مسجد به عنوان محل تجمع عبادی و سیاسی مسلمانان از جایگاه و تقدس ویژه‌ای برخوردار بوده و در قرآن کریم توصیه‌های زیادی درباره آن شده است. اولین اقدام پیامبر(ص) پس از ورود به مدینه بنای مسجد بود و همواره در دوران حیات پربرکتشان بر ساخت، تعمیر و آبادانی و رونق آن سفارش می‌کردند. اما برخلاف توصیه و تاکید قرآن کریم و سیره رسول خدا(ص) و امامان معصوم علیهم‌السلام بینش و گرایش صوفیان دوری از این مکان سیاسی و عبادی مقدس است. در واقع آنان در یک حرکت بدعتگرایانه مکانی به نام خانقاه (زاویه، رباط، لنگر و...) برپا نموده و صف خود را از مسلمانان جدا کردند. خانقاه معرب خانگاه محل زندگی و تجمع صوفیان است و برخی گویند، ‌نخستین بار امیری نصرانی در رمله شام آن را برای صوفیان ساخت.75 اما استاد جلال‌الدین همایی احتمال می‌دهد دو اصل در بنای خانقاه نقش دارند یکی شباهت به اصحاب صفه و دیگری دعوت و تبلیغ و اجتماعاتی که لازمه تحزب و فرقه‌بندی است و در ادامه بیان می‌دارد چون ریشه واژه فارسی است ایرانیان پایه‌گذار آن بوده‌اند.76
اوج‌گیری ساخت خانقاه در قرن هفتم و هشتم بود که همین امر در کنار عوامل دیگر سبب افول و زوال تمدن دین جهانی اسلامی شد. خانقاه هم از نظر معماری و هم از نظز تزیینهای داخلی و کارکرد نیز با مسجد تفاوتهای بنیادین دارد
طرح داخلی آن شامل خانه‌ای برای قطب و مرشد، محلی برای عبادت و جایی نیز به مجلس وعظ و اجتماع اختصاص دارد و از نظر کاشی‌کاری و تزئینات نام بزرگان صوفیه و اشعار عرفانی بر آنان نوشته شده است و نام آن معمولا به نام شیخ و قطب یا به نام محل و ناحیه خوانده می‌شود.77
در سالهای اخیر گنابادیه نام خانقاه را به حسینیه تغییر داده‌اند اما تصاویر و کاشی کاریهای انجام شده در آن حاکی از پای‌بندی آنان به سنت صوفی‌گری است و نام حسینیه تنها سرپوشی برای کارهای بدعت‌آمیز آنان نزد عوام است.
روابط سیاسی فرهنگی صوفیه
الف: ارتباط با دربار و شاهان

رشد و گسترش فرقه نعمت‌اللهی را در مرحله نخست باید در همیاری و مساعدت فراوان در بارشاهان دکن هند دانست. آنان با ارسال هدایای نفیس و گران قیمت این فرقه را در اهداف و آرمانهایشان پیش بردند. این روابط چنان گسترده و عمیق شد که سوءظن تیموریان با فرستادن هدایای قیمتی از سوی فرقه برطرف نشد و صلاح را در آن دیدند که به دکن کوچ کنند.
در عصر قاجار ارتباط صمیمی با دربار به چنان مرتبه‌ای رسید که منصبهای به آنان داده شد؛ برای نمونه رحمت علیشاه با لقب نایب‌الصدری وظایف فارس را عهده‌دار شد.78 همین امر نه تنها بنیه اقتصادی آنان را تقویت بخشید بلکه در تبلیغ اندیشه‌ها و جذب مرید تاثیر به سزایی داشت. دوستی و همراهی با شاه و دربار به حدی رسیده بود که به خود اجازه اعتراض در برابر ستم و وابستگی قاجاریان و حمایت از مصالح اسلام و مسلمانان را نمی‌دادند، چنان که در جریان مشروطیت وقتی از حاج ملاسلطان درباره این رخداد سوال شد، در پاسخ گفت: ما یک نفر زارع دهاتی درویشیم و نمی‌دانیم مشروطیت یا استبداد چه معنی دارد ما با این چیزها کاری نداریم و مطیع امر دولت هستیم خواه مشروطه باشد خواه مستبد.79
با این سخن، صوفیان خود را در ظاهر از مسائل سیاسی که در نزد آنها از مصادیق دنیاگرایی است؛ کنار کشیدند، در حالی که این یعنی کمک به درباره و در ذات خود امری سیاسی بود. در راستای تفکر دخالت نکردن در سیاست است که در دوره رضاشاه، قطب سلسله (صالح علیشاه) قالیچه‌‌ای به او تقدیم می‌کند و رضاخان هم در عوض سیصد تومان به عنوان هدیه برایش می‌فرستد. بر این اساس است که سلطان حسین تابنده آشکارا نظریه جدایی دین از سیاست را اعلام می‌کند و روحانیان را توصیه می‌کند که در امور سیاسی دخالت نکنند؛ چون از نظر او رضاخان فردی نابغه و قوی است و صرفا به ارشاد و موعظه بپردازند. او سیاست شاه محورش را اینگونه اعلام می‌کند:
سلاطین در این جنبه (ارشاد و موعظه) از روحانیت استمداد بجویند در مقابل، روحانیت موظف به اطاعت از سلاطین‌اند و رضاخان شخصی قوی‌الاراده و نابغه است که توانسته است وضعیت کشور را دگرگون سازد.80
در راستای کناره‌گیری از سیاست است که در سال 1348 محمدرضا برای افتتاح شهر نوساز بیدخت به آن جا رفت و قطب سلسله (سلطان حسین تابنده) در استقبال و خیرمقدم، شاه و خود را دارای دو شان اساسی خواند و این شعر مولوی را قرائت کرد:
پادشاهان مظهر شاهی حق
عارفان مرات آگاهی حق
و نیز گفت:
باورم از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمه سلطنت آنگاه فضای درویش
البته این ارتباطهای صمیمی با دربار منجر به حمایتهای اقتصادی و اجتماعی از این فرقه می‌شد.
یکی دیگر از موارد هماهنگی با سیاست دربار پهلوی مساله مرجعیت بود. پس از رحلت آیت‌الله حکیم(ره)، مرجعیت شریعتمداری از سوی رژیم مطرح شد. از این رو سران فرقه به صورتهای مختلفی از وی تبلیغ و حمایت می‌کردند، قطب چهارم (سلطان حسین) به پسر خود حاج علی تابنده که عازم سفر به اروپا بود، تذکراتی می‌دهد از جمله این که رساله عملیه آیت‌الله شریعتمداری را همراه داشته باشید81 و حتی تابنده در تاریخ اول ربیع‌الثانی 1398 ه.ق نامه‌ای به شریعتمداری می‌نویسد و در آن از لطف او نسبت به دوستان حقیقی‌اش تشکر می‌کند؛ این قطب همچنین اعلام می‌دارد که اکثر مریدان از او تقلید می‌کنند.82
در اواخر دوران رژیم ستم شاهی که مردم ایران یکپارچه علیه طاغوت بسیج شده بودند، پیروان این فرقه در بیدخت به نفع رژیم تظاهرات ترتیب می‌دادند و تا پیروزی انقلاب از شاه و ایادی او حمایت می‌کردند.
ب: ارتباط با دیگر فرق
یکی از ویژگیهای فکری و فرهنگی صوفیان، اصل تساهل و تسامح است؛ از این رو امر به معروف و نهی از منکر در بنیان فکری آنان جایگاهی ندارد با این رویکرد با صاحبان هر مرام و مسلکی ارتباط برقرار می‌کنند. دکتر غنی می‌نویسد:
صوفیه پخته هیچ وقت ناظر به این نیست که انسان پیرو چه مذهبی است یا صورت عبادت83 و چیست؟
دکتر پازوکی از نظریه‌پردازان این فرقه در یک قیاس نامتناسب، مذهب را بی‌تاثیر در طریقت می‌داند و می‌گوید:
همان‌طور که اختلاف‌نظرهای فقهی در میان شیعیان دخلی به اصل تشیع و احیانا احوال معنوی آنان ندارد همان طور اختلاف‌نظرهای فقهی مذاهب در اصل طریقت مدخلیت ندارد.84
بهائیت یکی از گروه‌هایی است که به ارتباط با آنها علاقه داشتند، بطوری که سلطان حسین در سفر به فلسطین تلاش می‌کرد با رهبرشان دیدار کند. مولف کتاب خورشید تابنده در این باره می‌نویسد:
هنگام مسافرت به فلسطین، از شوقی افندی رئیس بهائیان سراغ می‌گرفت و تلاش می‌کرد که با او دیداری داشته باشد، اما وقتی به او گفته شد که شوقی وقت ملاقات ندارد از این امر بسیار متعجب شد.85
درباره دیدار بهائیان اراک با صالح علیشاه آمده است:
وقتی به اراک مسافرت می‌کرد بهایی‌های آن شهرستان نیز به ملاقات او می‌آمدند.86
آقا خانیه از جمله فرقه‌هایی است که نه تنها به شریعت پایبند نیستند بلکه از حمایتهای همه‌جانبه انگلیس نیز برخوردار بوده‌اند. به اعتقاد پژوهشگران، سران این فرقه از زمان مست علیشاه با آنان همکاری و رابطه دوستی داشته‌اند. مدرسی می‌نویسد:
از دیگر کارهای مهم دوران قطبیت مست علیشاه ارتباط دوستانه با آقا خانیه بود به طوری که هنگام راندن او از عراق و فارس، آقاخان محلاتی (امام آقا خانیه) که مورد حمایت همه‌جانبه انگلیس بود از او به گرمی استقبال کرد و مدتی او را در محلات پناه داد. این دوستی حتی پس از مرگ مست علیشاه (1253ه.ق) ادامه یافت و با فرار آقا خان اول به دامن انگلیس در هندوستان رشته این دوستیها گسسته نشد.87
نتیجه‌گیری:
صوفیه که امروزه به صورت یک حزب و جریان اجتماعی در آمده است در فرایند تاریخ خود ناسازگاری‌هایی را با دین به نمایش گذاشته است. نخست با زهد افراطی و تحت تاثیر اندیشه‌های اهل سنت و تاکید براجتهاد شخصی در جامعه شکل گرفت و سپس با وارد کردن مستقیم و غیر مستقیم آداب و سنتهایی از ادیان پیش از اسلام نظیر مهرپرستی، زردشتی، مانوی،‌ بودایی،‌ هندی و ... شکل گرفت. زمینه رشد آن از اوایل قرن دوم تا قرن چهارم به تدریج آماده گردید و خانقاههای رسمی ساخته شد. پس از سلطه مغولها در قرن هفتم و هشتم ساخت خانقاه رونق روزافرونی یافت و عامل آن روی آوردن پادشاهان،‌ امیران و بزرگان ممالک اسلامی به این گونه مسلکها بود تا علما را از صحنه سیاست کنار گذارند و مردم را در خانقاهها مشغول سازند.
در این بازار گرم صوفیگری افراد و سلسله‌های متنوعی سر برآوردند که یکی از آنان نعمت‌الله ولی از مدعیان شیعه‌گری بود؛ سوءظن حاکمان وقت به ارتباط آنها با شاهان دکن سبب شد تا جانشین او به دربار دکن هند روی آورد و به صورت موروثی، سلسله را تداوم بخشد. دوازدهمین قطب (شاه علی‌رضا دکنی) ماموری را برای تبلیغ به ایران و عراق می‌فرستد (1190 ه.ق) که سر آغاز فعالیت مجدد در ایران شد. پس از تبلیغ و فعالیت سرانجام در سال 1293 سلطان محمد گنابادی مسند قطبی را به دست آورد که تاکنون به صورت موروثی حفظ شده است.
این فرقه در طول حیات خود اندیشه‌های بدعت‌آمیز و رفتارهای غیر دینی را به عنوان آموزه‌های دینی و عرفانی مطرح کرده است. از جمله هدایت و ولایت را منحصر به اقطاب خود می‌داند و برای آنها صفات و ویژگیهای فوق بشری می‌شمارد تا جایی که آنها را جان عالم هستی، و محدث دانسته که همچون پیامبر(ص) از روی هوی سخن و رفتاری را انجام نمی‌دهند. می‌گویند جانشین خود را براساس نص و الهام الهی انتخاب می‌کنند. اینان به جای خمس و زکات،‌ عشریه را ابداع کردند و از نظر سیاسی در خدمت و دعاگویی پادشاهان و زورمداران بودند. ارتباط سیاسی و اجتماعی با گروههای وابسته و منحرفی همچون اسماعیلیه، بهائیان و حتی استعمارگران برقرار می‌کردند. به تقلید از ادیان پیش از اسلام برای گروندگان فرقه سلسله مراتبی قرار داده‌اند. همه مریدان تحت سیطره مرشد و قطب می‌باشند و انسان را به نیندیشیدن و به تسلیم محض بودن فرا می‌خوانند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات