دکتر سیدحسین موسوی
حادثه حمله به نقطه مرزی در صحرای سینا، دولت محمد مرسی رئیسجمهوری مصر را با یک چالش جدی مواجه کرد. در گزارشهای خبری مربوط به حمله یک گروه مسلح به مرزبانان مصر در منطقه رفح مصر آمده بود که گذرگاه مرزی مصر با فلسطین اشغالی در معرض حمله نظامی یک گروه مسلح قرار گرفت که بر اثر آن 16 تن از مرزبانان مصری کشته و دهها تن دیگر زخمی شدند. در پی این واقعه سؤال برانگیز، نیروهای مسلح مصر در منطقه سینا به حال آمادهباش درآمدند و ارتش مصر برای پاکسازی منطقه از گروههای مسلح، اقدام به اجرای عملیات گسترده نظامی کرد. این رویداد موجب آن شد که رئیسجمهوری مصر روز چهارشنبه 18 مرداد دست به تغییرات گسترده در سطح مسئولان عالیرتبه نظامی از فرمانده گارد ریاستجمهوری گرفته تا فرماندهان نظامی و امنیتی منطقه سینا بزند.
همچنین موضوع ترمیم موافقتنامه کمپ دیوید بویژه در مورد حجم نیروهای عملکننده نظامی در دو سوی مرزهای مشترک مصر با فلسطین اشغالی، یکبار دیگر در محافل سیاسی مصر مطرح شد. به لحاظ امنیتی، گذرگاه رفح، یعنی تنها دریچه باز باریکه غزه در فلسطین با جهان خارج به دلیل رویداد فوق تا اطلاع ثانوی بسته شد. در همین زمینه مسئله وجود تونلهای زیرزمینی که باریکه غزه را به منطقه سینا وصل میکند و عمدتاً برای انتقال مواد مورد نیاز فلسطینیها و البته به صورت قاچاق مورد استفاده قرار میگرفت، یکبار دیگر در حوزه عملیات کنترل و تهاجم نظامی از سوی دو طرف ماجرا یعنی اسرائیل و مصر قرار گرفت. از سوی دیگر، روابط میان دولت اسماعیل هنیه در باریکه غزه (دولت جنبش حماس) با مصر، بر اثر این عملیات دستخوش ناآرامی شد و نتایج و پیامدهای دیگری مانند تأثیرات عملیات صحرای سینا علیه گذرگاه مرزی مصر با فلسطین اشغالی در راه است.
در این حال، در مورد ماهیت گروه حملهکننده به این گذرگاه مرزی، اطلاعات امنیتی همه جانبه و بیطرفانهای منتشر نشده است. تنها نکتهای که در رسانههای گروهی غربی و اسرائیلی به صورت جدی مورد توجه قرار گرفت، این بود که گروههای سلفی و رادیکال اسلامی، این عملیات را اجرا کردند. از این رو این موضوع برای مدتها مورد بحث رسانههای گروهی قرار خواهد گرفت.
این نوشتار میکوشد به گونهای مقدماتی، فرضیههای موجود را درباره عاملان این واقعه، انگیزههای آنها و نیز پیامدهای میانمدت و بلند مدت این رویداد بسیار مهم بویژه در حوزه روابط مصر پس از انقلاب و رژیم صهیونیستی، مورد ارزیابی قرار داده و به گونهای محوری، فرضیه دخالت اسرائیل را در این عملیات مورد توجه قرار دهد. پیشاپیش توجه مطالعهکنندگان این ارزیابی مقدماتی را به این نکته جلب میکنم که ارزیابی فرضیه دخالت رژیم صهیونیستی در عملیات سینا، به دلایل و نشانههایی که به آنها اشاره خواهد شد، به طورکلی از دیدگاه تئوری توطئه بیگانه است:
یکم ـ تاریخ موجودیت رژیم صهیونیستی و حتی پیش از اعلام موجودیت این رژیم، از اجرای عملیات خشونتبار علیه نیروهای خودی، با هدف نسبتدادن آن به نیروهای خصم، سرشار است. این استراتژی پیوسته اسرائیل بود که همواره خود را در مظهر «قربانی قابل ترحم» و «اقلیت در معرض تهدید» نشان دهد و آنگاه به کسب همدردی افکار عمومی، طراحی عملیات گسترده نظامی علیه حوزه منافع حریف و در نهایت، گسترش قلمرو نفوذ از طریق اشغال اراضی دیگران و از پا درآوردن حریف منطقهای بپردازد. حملات سازمانیافته گروههای تروریستی صهیونیستی از قبیل «کاهانا» پیش و پس از اعلام موجودیت اسرائیل در کشورهای عراق، مراکش و لهستان علیه کنیسههای یهودیان با هدف خطرناک نشان دادن محیط زندگی یهودیان در کشورهای بیگانه و در نهایت، سوق دادن یهودیان به سمت مهاجرت به «سرزمین موعود» بر کسی پوشیده نیست.
رژیم صهیونیستی برخلاف رفتارهای متعارف، استراتژی مظلومنمایی را نقطه ضعف و کاهش اعتبار نمیداند، بلکه آن را نقطه قوت در چارچوب جلب همدردی جهانیان و وادارکردن دولتها به حمایت از «اقلیت دینی در معرض تهدید» تلقی میکند. از سوی دیگر، واکنش رژیم صهیونیستی به عوامل یا وقایع تهدیدآمیز، در مقایسه با چند و چون اصل واقعه، بسیار بزرگتر و ویرانگرتر بوده است. دو واقعه مهم تاریخی این رویه رژیم صهیونیستی را آشکار میکند.
یکی حمله نظامی جنگندههای اسرائیل به رآکتورهای اتمی عراق در دهه 80 میلادی قرن پیشین به بهانه تلاش رژیم صدام حسین برای ساخت بمب اتمی و دوم حمله گسترده و ویرانگر به کشور لبنان در ژوئیه 2006 به بهانه ربوده شدن دو سرباز اسرائیلی به وسیله مقاومت اسلامی لبنان. اما هدف اصلی رژیم صهیونیستی در حمله به رآکتور اتمی عراق این بود که اسرائیل هیچگاه آماده پذیرش یک قدرت منطقهای معادل و همسطح نبوده و نیست. در واقعه حمله به لبنان نیز هدف رژیم صهیونیستی، آزادسازی دو اسیر اسرائیلی نبود، بلکه به گفته ژنرال «حالوتس» فرمانده وقت ارتش اسرائیل، کوتاه کردن ناخنهای حزب اله لبنان بود که به گفته او، بلند شده بود. در حال حاضر نیز تهدید اسرائیل علیه ایران در حوزه پرونده هستهای، در همان استراتژی دائمی رژیم صهیونیستی قابل تفسیر است.
حال به واقعه قرارگاه مرزی «کرم سالم» در صحرای سینا میپردازیم. چنانکه میدانیم، اسرائیل با سقوط رژیم مبارک بر اثر انقلاب ملت مسلمان مصر، یکی از مهمترین همپیمانان منطقهای خود را از دست داد، اما رویداد مهم و نگرانکننده برای اسرائیل، روی کار آمدن اسلامگراها در این کشور است. جریانی که اکنون در مصر قدرت را در دست گرفته، یعنی اخوانالمسلمین، مادری محسوب میشود که جنبشهایی نظیر حماس در فلسطین، حزبالعمل الاسلامی در اردن، عدالت و توسعه در ترکیه، جنبش عدل و احسان در مراکش و... از رحم آن متولد شدند. این جریانها به صورت تاریخی با رژیم صهیونیستی خصومت دارند. حال توجه کنیم که مادر این جنبشها در کشوری به قدرت رسیده است که بزرگترین کشور عربی به لحاظ جمعیت، قدرت نظامی و ضدیت با اسرائیل به شمار میرود.
چند روز پیش از واقعه حمله به نقطه مرزی مصر در سینا، «اسماعیل هنیه» نخستوزیر اسلامگرای باریکه غزه؛ از مصر به طور رسمی دیدار و با محمد مرسی، رئیسجمهوری این کشور درباره موضوع مرز مشترک رفح و ضرورت بازگشایی آن، مذاکره کرد. اسرائیل این سفر و نتایج آن را با نگرانی شدید پیگیری میکرد. رژیم صهیونیستی نگران این است که موافقتنامه کمپ دیوید بر اثر اوجگیری موج اسلامگرایی در منطقه و به قدرت رسیدن آنها در کشورهای عربی، در معرض تهدید قرار گیرد؛ از این رو بسیار بدیهی است که اسرائیل بکوشد روابط تیره جریان اسلامگرای مصر را با جریانهای سلفی این کشور و منطقه، به نقطه رو در رویی سوق دهد که از آثار و پیامدهای مثبت آن به سود خود بهرهمند شود.
دوم ـ موضوع سازمان القاعده و نیروهای جهادی، امروزه به مترسکی تبدیل شده که بسیاری از عملیات نظامی سازمانیافته گروهها و بسیاری از رویاروئیهای خشونتبار سازمانهای اطلاعاتی علیه یکدیگر، تحت این عنوان صورت میگیرد. موضوع اصلی و شاید اصلیترین پرسش در مورد حمله به قرارگاه مرزی مصر، این است که کدام یک از بازیگران مهم منطقهای از این عملیات سود میبرند؟ آیا میتوان پذیرفت که اسلامگراها چند هفته پس از روی کارآمدن نمایندگان اخوانالمسلمین در مصر، آن هم پس از یک دوره کشمکش بسیار خستهکننده، اقدام به ایجاد یک چالش بزرگ ملی در مرز این کشور با فلسطین اشغالی کنند که در میان مدت، نه فقط مصر را از اسرائیل دور نخواهد کرد، بلکه تمامی بازیگران برای تحکیم موقعیت روابط قاهره با تلآویو (حداقل در فاز امنیتاش) وارد عمل خواهند شد؟ این عمل با فهم مجموعه غیرمحدود پیامدهایش، فقط از عهده کسانی برمیآید که به قصد تیره کردن روابط فلسطینیها با مصر (بویژه باریکه غزه و جنبش حماس)، ایمنسازی مرزهای مشترک مصر با فلسطین اشغالی، مشروع جلوه دادن هر گونه عملیات تعقیب و گریز علیه اسلامگراهای واقعاً ضدصهیونیست و تحت فشار قرار دادن آنها در تمامی سطوح، اقدام به طراحی این عملیات کردهاند.
نکته قابل توجه در این زمینه، وقوع این حجم از خسارت جانی در صفوف ارتش مصر طی این عملیات است. آیا این مسئله سؤالبرانگیز نیست؟ آیا نباید کمی حوزه ارزیابیها و تحقیق و تفحصها را گسترش داد و رد اسرائیل و سازمانهای اطلاعاتیاش را در اینگونه رویدادها جستوجو کرد؟ در بحران کنونی سوریه نیز متأسفانه همین معادله حاکم شده است. هیچکس در اینکه ملت مسلمان سوریه مطالبات برحقی دارد و خواهان اجرای اصلاحات ساختاری در بدنه سیاسی این کشور است، تردید ندارد، اما آیا اسلامگراها از این واقعیت غفلت کردهاند که عملاً به جاده صافکنهایی تبدیل شدهاند که راه گسترش نفوذ ایالات متحده آمریکا بر منطقه و ایمنسازی مرز اسرائیل در برابر کشورهای خط مقدم مقاومت را هموار میکنند؟ آیا آنها قصد دارند به این فرمول رژیم صهیونیستی جامه عمل بپوشانند که حال که مصر از دایره کنترل و مدیریت ایالات متحده و اسرائیل خارج شده یا در حال خروج است، سوریه باید از دایره رویارویی با اسرائیل خارج شود تا موازنه قوای منطقه از سقف ظرفیتها و قابلیتهای رژیم صهیونیستی فراتر نرود؟
از سوی دیگر، مگر شکار تندروها و سلفیها در شبکههای اطلاعاتی و امنیتی برای انجام عملیات خشونتبار علیه منافع کشور هدف، کار دشواری محسوب میشود؟ تئوری یک بستر و دو رویا مگر فقط در چین دوره «چوئن لای» و «مائو» قابلیت اجرا داشت؟ همسو شدن نیروهای تندرو و سلفیهای افراطی با شبکههای هوشیار و برنامهریز جهانی به منظور دستیابی هر دو طرف به هدف مورد علاقهشان، کاری پرسابقه و اتفاقاً پر اشتیاق است. به نمونه طالبان در دوره اشغال افغانستان توسط شوروی سابق، همراهی و همرکابی آنان با ایالات متحده، فرجام این روابط در سالهای بعد و نیز به نمونه اسامه بن لادن، پیش و پس از اشغال افغانستان توجه کنید.
در بازگشت به موضوع حمله به قرارگاه مرزی «کرم سالم» در سینا، میتوان پذیرفت که پارهای از تندروهای سلفی اقدام به اجرای این عملیات کرده باشند، اما هوشیارانهتر این است که به ماهیت رویاها، برنامهها، هدفها و منافع طرف مقابل این تندروها، توجه بیشتری شود. به نظر میرسد که دولت مصر نباید در تنظیم قطبنمای سیاسی خود هنگام ارزیابی دقیق و همه جانبه واقعه صحرای سینا، بخش خطاآلود قطب نما را نشانه گرفته و نیروی نظامی و توان و تسلیحات خود را علیه جریانهایی به کار اندازد که در نهایت، معادله «ز هر طرف شود کشته، به سود اسلام است» رقم بخورد.
سوم ـ در پی واقعه قرارگاه «کرم سالم» در صحرای سینا و پیامدهای کوتاهمدت آن، مجموعهای از نگرانیها شکل میگیرد که میتواند به گونهای تدریجی، شکل نهادینه و درازمدت به خود گیرد. مثلاً ارتش مصر با گسیل نیروهای نظامی گسترده به منطقه «العریش» در صحرای سینا برای نبرد و تعقیب نیروهای بومی منطقه، ممکن است با خطر ادامه درگیری داخلی مواجه شود. یعنی جبهه دیگری در مقیاس کوچکتر شبیه سوریه در صحرای سینا شکل بگیرد. رژیم صهیونیستی بیتردید برای گسترش دامنه این درگیریها وارد بازی خواهد شد و به یکی از طرفها (و در اینجا به طور مشخص، تندروها) کمک خواهد کرد.
در بعد نظامی،چنانکه در بند یکم این نوشتار اشاره شد، اسرائیلیها به شدت از فرمول «دشمن دشمن من، دوست من است»، پیروی میکنند. مافیای یهودیان روس تبار طی یک دهه اخیر، در قاچاق سلاح و فروش تجهیزات نظامی (حتی تجهیزات متعلق به ارتش اسرائیل!) به داوطلبان خرید، شبکه گستردهای ایجاد کرده است. از این رو، در احتمال گشوده شدن جبههای نظامی در صحرای سینا، این بار نه علیه اسرائیل، بلکه علیه بومیان منطقه و درگیر شدن نیروهای مسلح مصر در یک جنگ مطلقاً انحرافی و فرسایشی، وجود دارد.
به لحاظ سیاسی، نگرانی عمدهتر و مهمتری وجود دارد و آن اینکه بحث ضرورت ترمیم و اصلاح موافقتنامه کمپ دیوید در محافل سیاسی مصر، به شدت رواج پیدا کرده است، اما اینبار نه سازگار با شعارهای انقلابیون میدان تحریر قاهره در جریان انقلاب مصر، بلکه برای اخذ مجوز بینالمللی به منظور افزایش حجم نیروهای نظامی مصر در خطوط تماس صحرای سینا با فلسطین اشغالی. چنانکه میدانید، مطابق موافقتنامه کمپ دیوید، دولت مصر مجاز به استقرار نیروهای نظامی فراتر از حجم تصریح شده در موافقتنامه مزبور، نیست.
حتی هواپیماهای مصر، مجاز به پرواز گشتی، فراتر از حریم حدود یکصد متری مرزهای مشترک با فلسطین اشغالی نیستند. فقط در سال 2005 و در دوره حسنی مبارک، اسرائیل در پی گفت و گوی طولانی در کمیته سه جانبه امنیتی (مصر، آمریکا، اسرائیل)، و در پی افزایش عملیات نفوذی علیه اسرائیل و قتل جهانگردان اسرائیلی، موافقت کرد دولت مصر 750 نیروی مرزبان اضافی، آنهم با سلاحهای سبک در محور «فیلادلفیا» مستقر کند؛ البته بدون مجوز پرواز هواپیماهای شناسایی مصر در حریم هوایی خود.
اکنون و در پی عملیات علیه قرارگاه کرم سالم، موضوع بازنگری در موافقتنامه کمپ دیوید، یک بار دیگر مطرح شده است. این مسئله از مدتها قبل، بویژه در جریان انقلاب مردم مصر و افزایش عملیات انفجار خط لوله گاز (که تا اسرائیل و اردن امتداد دارد)، از سوی تلآویو و تحت عنوان تکرار عملیات ایذایی در مرزهای مشترک مصر و فلسطین اشغالی و ضرورت دست به کار شدن ارتش مصر برای نقشآفرینی بیشتر در این منطقه، مطرح شد. حتی مقامات رژیم صهیونیستی، بارها از آمریکا خواستند تا شورایعالی نظامی مصر را وادار به اقدام در مناطق مرزی کند. به نظر میرسد عملیات اخیر که از نظر نگارنده، ردپای رژیم صهیونیستی با غلظت بالا در آن دیده میشود، موضوع بازنگری در موافقتنامه کمپ دیوید را در رأس برنامه مذاکراتی آینده دولت محمد مرسی با آمریکا و اسرائیل قرار خواهد داد. هدف اصلی اسرائیل و آمریکا در محورهای زیر قابل رؤیت است:
الف ـ تثبیت موافقتنامه کمپ دیوید و قرار دادن امضای دولت اسلامگرای مصر در ذیل آن و به عبارت شفافتر، مشروعیتبخشی به این موافقتنامه.
ب ـ واگذاری بخشی از مسئولیت حفظ امنیت مرزهای اسرائیل به دولت اسلامگرا و در نتیجه، غیرمجاز کردن هر گونه اقدام دولت مصر برای کمکرسانی به ملت فلسطین بویژه از مرز رفح بدون هماهنگی با اسرائیل، مبارزه پیوسته با خطوط تونلهای زیرزمینی میان باریکه غزه و صحرای سینا و احتمالاً، دادن مجوز تعقیب و گریز هوایی به اسرائیل در این زمینه.
ج ـ عادیسازی مناسبات رژیم صهیونیستی مصر در سایه یک دولت اسلامگرا و در نهایت باقی نگهداشتن مصر در خارج از منظومه مبارزاتی ملتهای عرب با اسرائیل برای سالهای متمادی.
نگارنده چندان تمایلی به پذیرش این سناریو ندارد که بهای روی کار آمدن جریان اخوانالمسلمین در مصر، پذیرش معادله یاد شده در فوق است، زیرا سرشت، پیشینه، مشروعیت و مقبولیت جریان اخوانالمسلمین در مصر، در ضدیت با رژیم صهیونیستی عجین شده و هیچ دولتی در مصر، چه اسلامگرا و چه ناسیونالیست، قادر به تبدیل شدن به یک سپر دفاعی برای رژیم صهیونیستی در منطقه نیست.
تاریخ نه چندان دور مصر بویژه از زمان انعقاد موافقتنامه کمپ دیوید، این حقیقت را آشکار میکند. به گفته مصریها، در تاریخ معاصر این کشور، دولتی قویتر، وابستهتر، رامتر و سر به زیرتر از رژیم حسنی مبارک در پذیرش تمامی دیکتههای تدوین شده در کاخ سفید و لابی صهیونیستها در مراکز قدرت جهانی دیده نشده است، اما این دولت، حتی نتوانست از خیابانی نگهبانی کند که سفارت رژیم صهیونیستی در آن مستقر بود.