ضرورت نقد
رشد و بالندگی یک مجموعه اعم از حزب یا نظام سیاسی، در گرو ظرفیت و توانی است که در نقادی عملکرد و مواضع خود بروز میدهد. تحول و دگرگونی شرایط از یک سو و وجود رقبایی که دائماً دست در کار بازسازی خود هستند، امر نقادی گذشته را به منظور بهرهگیری از تجربه و سازگاری با شرایط نو، برای یک مجموعه سیاسی امری اجتنابناپذیر میسازد. به ویژه در شرایط کنونی با گسترش ارتباطات و چرخش اطلاعات و حضور تعیینکننده و سرنوشتساز رسانههای دو سویه و چند سویه، هیچ نهادی به مفهوم جامعهشناسی یا عرفی آن، از نقادی رقیبان و منتقدان مصون نیست. لذا هرگونه سهلانگاری عافیتطلبانه نسبت به این مهم، به معنای رها ساختن خود به صورت دست بسته در برابر نقادی بیرحمانه رقیبان است.
در تعالیم دینی، آموزههایی نظیر «حاسبوا قبل ان تحاسبوا» هر چند در سطح عمل فردی به محاسبه اخروی نظر دارد، اما با توجه به اطلاق آن و به ویژه در سطح عمل اجتماعی، میتواند توصیهای موکد به نگرش انتقادی به مواضع و عملکرد و نقد خود قبل از نقادی هر مرجع دیگری اعم از دنیوی و اخروی تلقی شود. چنین نگاهی به تعالیم مزبور، زمینه ذهنی و روانی مناسبی برای استفاده حداکثر از فرصتها، شکستها و پیروزیها و کسب خودآگاهی مومنانه برای کشف نقاط ضعف و تقلیل آنها از یک سو و تحکیم نقاط قوت و گسترش آنها از سویی دیگر فراهم میآورد. تنها این رویکرد مترقی است که میتواند ثبات و تکامل را که به ویژه در شرایط امروز با یکدیگر پیوستگی و همبستگی دارند برای یک نیروی سیاسی تضمین کند.
از منظر دیگری نیز میتوان به مقوله نقد نگریست و آن این که ترس و واهمه از نقد نشانه ضعف و خودباختگی است. نیرویی که از نقد خود میگریزد، پیشاپیش به شکست منطق و ناتوانی خود در مواجهه با حریفان اعتراف کرده است لذا ظرفیت رویارویی منطقی و رقابت سالم مبتنی بر قواعد عقلانی با رقیب را از دست میدهد و لامحاله یا به ابراز خشونت تمسک میکند یا مرگ تدریجی حاصل از انفعال خود را به نظاره مینشیند.
متقابلا استقبال از نقد نشانه اعتماد به نفس، خودباوری و بالندگی یک نیروی سیاسی است. استقبال از نقد و شجاعت نقادی خود از نظر روانشناختی، محصول ذهنیت و احساسی است که نقاط ضعف خود را کمتر از رقیبان میبیند یا حداقل باور دارد برآیند ضعف و قوتش کاملا مثبت است.
بنابر یک اصل جامعهشناسی تاریخی، مبانی فکری و روندهای گذشته همواره خود را در حال و آینده باز تولید میکنند و از این نظر، تاریخ عرصه تکرار سیکلهای مشابه در مقاطع مختلف تاریخی است. این واقعیت چنان است که برخی از دانشمندان معتقدند با درک صحیح و دقیق خصوصیات و روندهای یک مقطع معین از تاریخ یک جامعه، میتوان وضعیت مقطع بعدی جامعه را کاملا تبیین کرد. آنچه میتواند جامعه را از سیکل بسته تکرار حوادث مشابه رها سازد، نقد دقیق گذشته و تبیین آسیبپذیریها و نقاط ضعف و کاستی در تاریخ تحولات آن جامعه و تلاش در جهت جبران آنهاست. نقد روندهای گذشته و تشخیص نقاط ضعف و آسیبپذیر، به تقویت حافظه تاریخی جامعه میانجامد و به این ترتیب میتوان از اتلاف انرژی و سرمایههای یک ملت در تکرار اشتباهات جلوگیری کرد. به عنوان مثال، شناخت دقیق تجربه نهضت ملی و دوره مصدق از سوی حضرت امام بود که به ایشان امکان داد تا با کاربست تدابیر ویژه، نظیر دعوت از مردم به حضور شبانهروزی در خیابانها در مقطع پیش از پیروزی و نیز تشکیل هستههای خودجوش مردمی در قالب کمیتههای مردمی و سپس تشکیل سپاه پاسداران بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، از تکرار کودتا جلوگیری کند. لذا نباید اسیر تنگنظری شد و با تاکید بر مصالح و منافع آنی و کوتاه مدت، نقادی روندهای گذشته را موجب تضعیف و نفی موجودیت خود ارزیابی کرد.
به عنوان مثالی دیگر، نظام سرمایهداری غرب با نقادی بیرحمانه مارکس، نه تنها آسیب ندید بلکه برخورد مثبت این نظام با نقادیهای مارکس موجب تقویت این نظام شد. بلینسکی شاعر معروف روسی، نقد را به رودخانهای جاری تشبیه میکند که سنگهای مسیر خود را صیقل میدهد اما سنگهایی که از این رودخانه جاری گریخته و خود را به حاشیه رودخانه کشاندهاند، مأمن غوکها و قورباغهها میشوند و جز خزه بر آنها نمیروید.
علاوه بر استدلالهای گذشته، شرایط سیاسی اجتماعی که ما در آن به سر میبریم، نقد عملکرد گذشته و بازخوانی تاریخ 20 ساله انقلاب را امری اجتنابناپذیر ساخته است. عرصه سیاسی جامعه ما اکنون چندسالی است که به سوی شفافیت و عقلانیت هر چه بیشتر پیش میرود. حساسیت جامعه نسبت به سرنوشت خویش و مطالبات نیروهای اجتماعی برای اعمال نظارت بیشتر بر قدرت و نقد آن افزایش چشمگیری یافته است. بخش مهمی از این نیروی اجتماعی را نسل دوم انقلاب تشکیل میدهد.
این نسل به اقتضای سن و سال، دست در کار ساخت و ایجاد روزهای گذشته تاریخ 20 ساله اخیر انقلاب نیبوده است لذا علیرغم دلبستگی و احساس تعهد نسبت به آرمانهای انقلاب و تاکید بر تحقق اهداف و شعارهای به تعویق افتادهمان، هیچ تعهد و تعلق خاطری به روندها و روشهای گذشته احساس نمیکند. ملاک نسل دوم انقلاب در قضاوت نسبت به تاریخ و گذشته، صرفاً دادههای عقل نقاد است. اگر نیروهای انقلاب با نقادی منصفانه حوادث 20 سال اخیر و به طور کلی تاریخ انقلاب، تصویر صحیح و قابل درکی از این دوره پر فراز و نشیب به نسل دوم ارائه ندهند، بدون شک دیگران دست بر دست نخواهند گذاشت و از منظر خود و با انگیزهها و رویکردهایی متفاوت، به این مهم خواهند پرداخت.
جهتدار بودن نقد
نقد را جدا کردن سره از ناسره تعریف کردهاند اما باید گفت خود نقد نیز سره و ناسره دارد. لذا ابتدا باید نقد را نقد کرد و روشن ساخت کدام نوع از نقد به کار کشف حقیقت و فهم واقعیت میآید.
نقد فی نفسه امری جهتدار و تابع رویکردی است که منتقد به موضوع و سوژه مورد نظر دارد. رویکرد نفی گذشته، مچگیری و خردهگیری از رقیب و کشف نقاط ضعف و قوت گذشته هر یک جهت خاصی به نقد میبخشند. منتقدی که در مقام نفی گذشته است، چندان دغدغه کشف حقیقت ندارد. اینگونه نقد که عموماً تابع اغراض پر رنگ سیاسی و حتی شخصی است، سبک رایج روزگار است. در این نوع نقد، هیچ کوششی برای همهجانبهنگری و همدلی با موضوع به قصد فهم بهتر صورت نمیگیرد، ضعفها و کاستیها برجسته و نقاط مثبت و قوت به فراموشی سپرده میشوند. هدف و نتیجه از پیش مشخص است!
به عنوان مثال، نقدهایی که از سوی مخالفان مصدق درباره دوران نهضت ملی و عملکرد وی صورت گرفته عموماً دارای چنین جهتگیری و رویکردی است.
برخی از نقدهایی که درباره حوادث سالهای اول انقلاب ارائه شده است، از جمله نقد تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و تقلیل آن به نتیجه جنگ قدرت و تلاش یک جناح سیاسی برای حذف جناح رقیب، نمونه دیگری از این دست است.
در نقد مذکور نادیده گرفتن شرایط ذهنی ناشی از 25 سال سلطه و دخالت آمریکا در امور داخلی ایران و حاکم ساختن سیاهترین نوع دیکتاتوری بر کشور، اقدام تحریکآمیز آمریکا در پناه داده به شاه مخلوع در شرایط طوفانی شور انقلابی، به خوبی نشان میدهد که منتقد، هدفی جز نفی گذشته و نوعی انتقامگیری ندارد. حتی اگر این نفی به قیمت نشاندن انقلاب در مقام مقصر اصلی و تبرئه آمریکا در مناقشات و منازعات 20 ساله اخیر میان دو کشور باشد. آنچه در این نقد به چشم نمیخورد، همه جانبهنگری در قبال این حادثه تاریخی است.
معمولا نقدهای دارای جهتگیری منفی، گرایش بارزی به سوی تحلیلهای تک ساختی و ارجاع حوادث و رخدادهای سیاسی و تاریخی به یک عامل معین دارند و از درج فهرستی از عوامل در جدول علل تاثیرگذار و دارای نقش در پیدایش یک پدیده، اجتناب میورزند.
نحوه دیگری از نقد وجود دارد که هدف منتقد عمدتاً خردهگیری و تخریب رقیب است و نه کشف حقیقت. در اینگونه نقدها معمولا با تامید بر تشابه یا تعارض دو موضعگیری و دو نحوه عملکرد در دو مقطع تاریخی مختلف و بدون توجه به شرایط تاریخی متفاوت حاکم بر هر یک از آنها، سعی میشود حقانیت مواضع خود و بطلان مواضع رقیب ثابت شود.
نقدهایی که در سطح تبلیغات سیاسی میان گروهها و احزاب و در دفاع از عملکرد و مواضع گذشته صورت میگیرد، عموماً چنین خصلتی دارند.
پس از دوم خرداد و حمایت عمومی از برنامههای اصلاحی آقای خاتمی که با هدف تصحیح پارهای انحرافات و اشتباهات در روندهای جاری مطرح شده بود. برخی از گروههای سیاسی ضمن مقایسه عملکرد و مواضع رفرمیستی خود در سالهای اولیه انقلاب با خط مشی اصلاحی آقای خاتمی و ادعای تشابه میان آنها، کوشیدند حقانیت کارنامه گذشته خود را ثابت کنند و جناح رقیب را به تندروی و حرکتهای افراطی در سالهای اول انقلاب متهم نمایند.
هدف از اینگونه نقدها که هنوز در سطح تحرکات تبلیغاتی برخی از گروههای سیاسی رواج دارد، از یک سو اثبات دوراندیشی، حقانیت و عمق و ثبات مواضع خویش و از سویی دیگر، بروز گرایشات تجدیدنظرطلبانه در مبانی فکری و مواضع جناح رقیب است. آنچه در این رویکرد منتقدانه به حوادث تاریخی غایب است، تفاوت شرایط انقلابی سالهای بحرانی انقلاب و شرایط سامانیافته 20 سال بعد از آن است.
در این میان، رویکرد سوی نیز در ارزیابی حوادث تاریخی و سیاسی وجود دارد و آن چنان که گفتیم، بررسی روزهای گذشته به صورتی همه جانبهنگر و با لحاظ کردن شرایط زمانی و مکانی آنها، کشف نقاط قوت و ضعف به منظور رفع آسیبپذیریها و افزودن بر توانمندیها و ساختن آیندهای بهتر است. اینگونه از نقد، برخلاف گونههای پیشین، نگاه به آینده دارد و حوادث گذشته، نه با نگاه و براساس ملاکهای امروزی بلکه با منطق حاکم بر مختصات زمانی و مکانی خود آنها مورد نقادی قرار میگیرند. تفاوت جوهری اینگونه از نقد با انواع پیش گفته آن است که گذشته را چراغ راه آینده و دستمایهای برای راهگشاییهای امروز و فردا میبیند، در حالی که در گونههای پیشین، عمدتاً حال و آینده به مثابه نورافکنی برای فهم حوادث گذشته به کار گرفته میشوند. به همین دلیل است که میگوییم اینگونه نقدها نگاه بر گذشته دارند و نه رو به سوی آینده.
به عنوان نتیجهگیری مباحث این بخش میتوان گفت که نوع جهتگیری در نقد حوادث گذشته، یکی از نشانههای تمایز نیروهای اصلاحطلب واقعی از سایر نیروهاست. کسانی که در مقام نقد حوادث تاریخی، نگاه به گذشته دارند و با نفی هر آنچه در گذشته انجام دادهاند، گرفتار خودزنی سیاسی شدهاند، به هیچروی نمیتوانند مصداق نیروی اصلاحطلب تلقی شوند و سرانجام، کسانی که در مقام نقد گذشته، سخاوتمندانه به نفی تاریخ و هویت خویش و تحقیر حماسهآفرینیهای ملت خود میپردازند، رشادتها و مبارزات غرورآفرین گذشته را تا حد فریبخوردگی در مقابل ارادههای خارجی تنزل میدهند، تسخیر لانه جاسوسی را توطئه سیا و با هدف حذف یک جریان سیاسی از عرصه قدرت تحلیل میکنند و تاریخ افتخارآفرینی و ضدامپریالیستی جنبش دانشجویی را نفی میکنند، عناصری بیهویت و بریده از تاریخ خود هستند که به نوعی هاراگیری سیاسی دچار شدهاند. چنین کسانی را به هیچروی نمیتوان اصلاحطلب نامید.
سکوی نقد
هر نقدی نقطه عزیمتی دارد و هر منتقدی با معیارهای ویژه و از سکوی خاصی به نقد گذشته میپردازد. به طور کلی نقد حوادث تاریخی و روندهای گذشته را از این نظر میتوان به دو دسته تقسیم کرد: نقد بیرونی و نقد درونی.
میتوان یک جریان تاریخی را از درون نقد کرد. فیالمثل با منطق همبستگی به ارزیابی آن نشست و میزان همگرایی اجزاء آن (در مورد یک جریان تاریخی) یا پیوستگی و انسجام مواضع آن (در مورد عملکرد یک نیروی سیاسی در گذشته) را قضاوت و ارزیابی نمود.
در نقد بیرونی نیز میتوان با معیارهای خارجی و مستقل، یک سوژه تاریخی را نقادی کرد. مثلا از سکوی دمکراسی، جریان سالهای آغازین انقلاب را محک زد و دریافت که روند سالهای اول انقلاب تا چه حد دمکراتیزه بوده است یا از سکوی انقلاب با معیارهای انقلابی به بررسی حوادث سالهای گذشته پرداخت و دید مواضع و عملکرد جریانهای سیاسی و ماهیت روندهای گذشته تا چه حد خصلتی انقلابی داشتهاند. همچنین میتوان با طرح پرسش وارههای تاریخی به نقد گذشته نشست و مثلا بررسی کرد که اصلیترین مسایل مطرح در تاریخ معاصر ما از جمله توسعه سیاسی، سنت و مدرنیسم، جمهوریت و آمریت و... در مقطع انقلاب چه تجلی و تبلوری داشته است.
تفکیک نقاط عزیمت و منظرهای پیش گفته، به منتقد امکان میدهد در ارزیابی حوادث تاریخی به نتایج روشن و قابل اعتمادی دست یابد.
ویژگیهای نقد همهجانبه
هدف از نقد همهجانبه تاریخی – سیاسی، ریشهیابی انحرافات و تشخیص نقاط اعوجاج است تا در سایه آن بتوان از گذشته، چراغی برای آینده ساخت. لذا لاجرم نقد اصولی و مبتنی بر موازین عقلانی، نگاه به آینده دارد.
برای این منظور، در مقام تحلیل حوادث گذشته باید شرایط و ظرف تاریخی آنها را شناخت و عملکرد همه اطراف و نیروهای موجود را در قبال آن مشخص کرد و سپس به مقایسه میان آنها پرداخت. یک منتقد همهجانبهنگر، هرگز در پی کشف حقیقت مطلق نیست بلکه درک صحیح واقعیت، دغدغه اصلی اوست. او میداند که امور تاریخی و اجتماعی نسبی هستند. نقشآفرینان هر مقطع تاریخی را نیز انسانهایی متوسط با ظرفیتهای فکری و توانمندیهای نسبی و غیرمطلق تشکیل میدهند و از آنها نمیتوان انتظاری خارج از ظرفیتها و توانمندیهایشان داشت. لذا باید فضای فکری و سقف آگاهیها، امکانات و تجربیات موجود در یک مقطع تاریخی را به خوبی شناخت، عملکرد همه نیروهای موجود را در قبال حادثه تاریخی موردنظر مشخص کرد و با مقایسه آنها با یکدیگر، در مورد میزان خطا یا صواب مواضع آنها به قضاوت نشست.
تبیین دقیق روابط علی و معلولی حوادث و رخدادهای تاریخی، لازمه یک نقد صحیح و همهجانبه است. درباره هیچ یک از رخدادها در یک مقطع تاریخی معین، نباید مستقل از حوادث قبل یا بعد از آن قضاوت کرد. به عنوان مثال، فرض کنید واکنش دانشجویان در قبال کاندیداتوری آقای هاشمی در زوهای اخیر، سالها بعد به عنوان یک حادثه تاریخی موضوع نقد آیندگان قرار گیرد. منتقد مفروض ما اگر بدون تبیین علل عوامل منتهی به این موضعگیری و بدون توجه به آثار ناشی از سیاستها و برنامهها و مواضع دولت طی سالهای گذشته به قضاوت راجع به این واکنش بپردازد. احتمالا به این نتیجه خواهد رسید که موضع دانشجویان کاملا غیردموکراتیک و انحصارطلبانه و مغایر با منطق توسعه سیاسی و جامعه مدنی است اما اگر حوادث و روندهای گذشته را مورد توجه قرار دهد و سکوت آقای هاشمی در قبال حوادث این زمان به ویژه حمله به کوی دانشگاه و نتایج بعدی آن را در نظر آورد، حتی اگر واکنش دانشجویان را انتقادآمیز بیاید اما قضاوت متعادلتری نسبت به این واکنش خواهد داشت و آن را قابل درک خواهد یافت.
اصول و پرنسیپهای نقد
پیش فرض یک نقد اصولی این است که ساحت سیاست و قدرت از ساحت امور قدسی و ارزشی جداست. لذا در یک نقد اصولی تنها باید به واقعیات ملتزم بود و سعی در کشف نقاط ضعف و قوت و آسیبپذیریها و کاستیها داشت. باید در مقام شناخت واقعیت گذشته، بیرحم بود و دچار مماشات مصلحتاندیشیهای کاذب نشد. در این زمینه روش قرآن کریم و وحی الهی به ویژه در مقام ارزیابی خطاها و اشتباهات مومنان، بسیار آموزنده است. آنان که با تاریخ صدر اسلام آشنایی دارند، به خوبی میدانند که نزول آیات وحی تا چه حد مورد توجه جامعه آن روز عرب اعم از مومن و مشرک بوده است. مومنان بیصبرانه نزول وحی را در قبال ابهامات و پرسشهای خود و نیز حوادث و عملکرد خود انتظار میکشیدند تا از سرچشمه هدایت الهی سیراب شوند و مشرکان نیز هر آن و در قبال هر رخدادی، منتظر بودند تا ببینند خدای محمد(ص) چه نازل خواهد کرد. جامعه کوچک مدینه کاملا تحت نظر عوامل جاسوس مشرکان و منافقان بود. در چنان شرایطی به محض بروز هر نقص و کاستی و هر خطایی از سوی مومنان حتی در شرایط جنگی نظیر جنگ بدر و احد، آیات وحی نازل میشد و ضمن تحلیل علل و عوامل شکست و ناکامی و یا توفیق و پیروزی، بدون کمترین ملاحظه و مماشاتی، مسلمانان را به خاطر ارتکاب اشتباهات مورد مواخذه و عتاب قرار میداد.
هیچ نشانی از پنهانکاری یا طرح پنهانی مسایل مربوط به جامعه اسلامی و اغماض و چشمپوشی از نقاط ضعف و اجتناب از نقد خطاها به بهانهها و توضیحاتی نظیر این که مبادا دشمن شاد شود یا سوءاستفاده کند، در آیات مذکور مشاهده نمیشود. همچنین در هیچ یک از مجموعه آیات مذکور، اثری از شعارهای مبالغهآمیز و توخالی و خلاف واقع به چشم نمیخورد.
نتیجه آن که، عدم مماشات با واقعیات در نقد حوادث گذشته از ویژگیهای یک نقد اصولی است. اما به این نکته نیز باید توجه داشت که التزام به حقیقت و بیرحم بودن در مقام شناخت واقعیت، یک مطلب است و بیان بیپرده واقعیت بدون توجه و درک ظرفیتهای جامعه، مطلبی دیگر.
لذا باید از نقدها و نقادیهای آنارشیستیک که هیچ تعهدی به ظرفیتهای موجود اجتماعی ندارد، به شدت اجتناب کرد. نقد اصولی نقدی است که به تقویت فرهنگ نقد بینجامد، نه آن که با تحزیب فضای سالم و تحریم نابه جای احساسات، به از بین رفتن فرهنگ نقد مدد رساند. یک نیروی اصلاحطلب، همواره در مقام نقد گذشته و یا وضع موجود باید به این نکته مهم توجه کند که نقد وی به رادیکالیزه شدن و قطبی شدن فضای سیاسی جامعه میانجامید یا در خدمت تقویت روند اصلاح قرار میگیرد؟ به عبارت بهتر وظیفه یک نیروی سیاسی متعهد در جامعهای که اکثریتش روند اصلاح را پذیرفتهاند اجتناب از نقادیهای رادیکالی است که موجب تضعیف روند اصلاح و قطبی شدن و حاد شدن فضای سیاسی میشود.
چنان که گفتیم، حساب نقد واقعیات و شناخت کاستیها و نارساییها از حساب بیان بیپرده آنها جداست. این درست است که جز راست نباید گفت اما هر راست را نیز نشاید گفت. در مقام بیان نارساییها، آنچه از یک نیروی اصلاحطلب متعهد به روند اصلاح انتظار میرود، اجتناب از کذب و خلافگویی و عدم تعارض مواضع و گفتار او در خفا و آشکار است.
به عنوان مثال، آنچه جامعه ما و نیروهای طرفدار اصلاحات از خاتمی به عنوان پرچمدار روند اصلاحات انتظار دارد، صداقت او در طرح مسایل و مشکلات و حل آنهاست، نه بیان بیپرده همه حقایق و واقعیاتی که احتمالا نتیجهای جز ایجاد تنش و مغشوش شدن فضای سیاسی در پی ندارد.
اخیراً برخی از چهرههای سیاسی، متعجبانه به طرفداران و نیروهای حامی خاتمی انتقاد میکنند که چرا وقتی خاتمی سکوت میکند از سکوت او تمجید میکنید و با تیترهای درشت در مطبوعات مینویسید «لبانی ساکت با سینهای پر از فریاد» اما وقتی نوبت به دیگر شخصیتهای سیاسی میرسد، آنان را به خاطر سکوت در قبال برخی حوادث سیاسی مورد انتقاد بیرحمانه قرار میدهید؟
در یک قضاوت ظاهری حق با اینان است اما اینان از این واقعیت غافلند که جامعه، خاتمی را به صداقت شناخته و از اوخلاف واقع نشنیده است. هرگز خاتمی در توجیه وضع موجود، به قلب حقایق نپرداخته است لذا آنجا نیز که خاتمی سکوت میکند، جامعه به راحتی میپذیرد و این سکوت را نیز همانند آن صراحت صادقانه ارج مینهد اما ذهنیت جامعه از دیگران لزوماً اینگونه نیست لذا سکوت آنان را نیز همانند سخنانشان، حمل بر صحت و صداقت نمیکند.
اکنون پس از دوم خرداد و با حاکمیت تدریجی شفافیت و علنیت بر عرصه سیاسی، ظرفیتهای مطلوبی برای نقد جریانهای تاریخی در جامعه پدیده آمده است و نیروهای اجتماعی، به ویژه نسل جوان، برای شناخت تاریخ انقلاب اشتیاق در خود تحسینی از خود نشان میدهند. با توجه به این واقعیت و همه آنچه در این نوشتار گذشت، به عنوان یک عنصر سیاسی که شاها و ناظر بسیاری از حوادث قبل و بعد از انقلاب بوده و در متن حوادث انقلاب، نقشی در حد توان و مقدورات خود ایفا کردهایم، خواهیم کوشید به ارزیابی و بررسی حوادث مختلف و مهم این تاریخ کوتاه اما پر فراز و نشیب بپردازیم. ادامه دارد...