* با تشکر از جنابعالی که در این مصاحبه شرکت کردید، لطفاً نظر خود را در رابطه با جنایت مزدوران آمریکائی در ترور شخصیتها و انفجارها بفرمائید؟
** بسماللهالرحمنالرحیم، اگر خاطرتان باشد من یکبار دیگر هم گفتم که سال 56 آمریکا مجبور شد کمکم باور بکند که حرکتی در ایران آغاز شده است. آمریکا در برابر این حرکت شیوههائی را آغاز کرد بلکه این حرکت بشکل بنیادی واقع نشود چیزی شود شبیه آنچه که برای مصدق پیش آمد، یعنی یک بنیان فکری مستقل پایه این حرکت را تشکیل ندهد، آمریکا حاضر بود که شاه را بردارد و سیستم دیگری را بجایش بیاورد هر چه که باشد باشد، هر چی که میخواهد بوجود بیاید اما بنیادی و براساس پایههای فکری نباشد این بود که در اواخر دیدیم که خود شاه آمد و به غلط کردن افتاد دقیقاً برنامه بود، نشد، شاه از کشور رفت این هم برنامه بود بختیار آمد و اعلام کرد یک دولت ملی دموکراتیک دارد باز هم نشد آمریکا خیلی فشار میآورد که انقلاب مسیر اصلی خودش را طی میکند.
اما در 22 بهمن آن دیواره 2500 ساله فرو ریخت آمریکا یک سنت دارد و آن این است هر جا که یک درختی پیر شد (درخت استبداد پیر شد) و دیگر نتوانست سرپای خود بایستد یک مهرهای را مأمور میکند که این درخت پیر را بیاندازد و خودش بیاید سر کار و مردم هم نفهمند اما آمریکا این بار دید که در ایران چنین کاری نشد شاه که درخت فرتوت و فرسوده بود دارد میشکند و اره آنهم بدست مهرهای از خودش نیست بلکه بدست اسلام است و بدست مسلمین است و مشخصاً رهبری انقلاب و مسلمانان ایران است.
چه باید کرد، چه شیوههائی باید بکار ببرد حالا که اینجا نتوانست و از در بیرون شد از پنجره برگردد از طریق رخنه در ارگانهای اجرایی و انقلابی، دیدیم که از طریق رخنه در دولت موقت کار را آغاز کرد سخنگوی دولت موقت جاسوس میشود یا از آنطرف حسن نزیه و رحمتالله مقدم مراغهای، دکتر یونسی، مدنی و بسیاری دیگر که اینها به عنوان عناصر آمریکائی شخصاً میآیند در داخل کشور و سعیشان هم این است که این خط را به انحراف بکشانند و اینهم امکان ندارد.
در لانه جاسوسی بروی مردم باز میشود، مردم در را باز میکنند و پنجرههای ورود آمریکا به ایران را میبندند آمریکا باید شیوههای دیگری را اعمال بکند در اینجا آمریکا در یک تضاد عجیبی که از یک طرف میخواهد که با یک کودتا کار را یکسره کند و دست به این کار هم میزند که نمونهاش کودتای نوژه اما میبیند که عملاً سودی ندارد و از آنطرف میخواهد رخنه کند در ارگانها میبیند که باز فایده ندارد. ارگانها دارند بشدت تصفیه میشوند و نیروهای حزبالهی دارند بشدت حاکم میشوند بر خطوط اساسی اجرائی انقلاب، بنابراین دنبال شیوههای جدیدتری بود یکی از آن شیوهها برانگیختن اختلافات قومی است.
رفتن در غالب دفاع از خلقهای کشور خلق کُرد را علیه خلق ترک علم کردند و خلق ترک را علیه خلق فارس و همینطور خلق ترکمن، خلق بلوچ، خلق لُر و یکبار هم گفتم که اگر آمریکا فرصت میکرد خلق تهران، خلق نازیآباد، خلق تهران نو، خلق میدان امام حسین را علم میکرد و همه مردم را رودرروی هم قرار میداد این هم برایش سودی نداشت و مردم تحت رهبری امام و آن وحدت اسلامی دقیقاً اتحاد خودشان را یافته بودند.
یکی از شیوههای دیگری که آمریکا در ایران بکار برد تقویت مارکسیسم بود. من معتقدم که کل مارکسیسم در ایران یک حرکت آمریکائی است و اینهم عجایبی است که دوستان میگویند که آقای غفاری شما به این عجایب معتقدید. من معتقدم که اصلاً حرکت مارکسیسم در ایران و تقویت حرکت مارکسیسم در ایران خود یک جریان آمریکائی است چرا برای اینکه مردم تا به خدا تا به وحی تا به نبوت، تا به معاد و تا به رهبری انقلاب معتقدند نمیتوان آنها را از خط انقلاب از ریشه جدا نمود.
ریشه هم توکل به خداست جایگزینی یک تفکر ماتریالیستی بجای یک تفکر خداوندی این بهترین نوع مبارزه است که آمریکا میتوانست بکند و دیدیم که کلیه چهرههائی که آمریکائی بودند در ایران نوعی مدافع مارکسیسم بودند و براحتی از نیروهای باصطلاح انقلابی مارکسیستی حمایت میکردند این شیوهها هم سودی نداشت برای اینکه اینها در بحثهای آزاد در صحبتهای عمومی به لحاظ تفکر افشا شدند و مسائل برای مردم مشخص شد آخرین شیوه این بود که بیایند نهادهای انقلابی را بکوبند سه تا را بکوبند چهار تا را بکوبند اینها هم باز سودی نداشت شیوه جدیدتری که آمریکا اتخاذ کرد این بود که بیایند شخصیتها را پشت سر هم از بین ببرد تا کشور با کمبود شخصیتها روبرو بشود.
این از یک طرف و از طرف دیگر در عین حال یک روحیه یأس و ناامیدی در مردم بوجود بیاید و سوم اینکه کارآئی انقلاب از بین برود بهر حال انقلاب روی دوش کاردانهاست ما تخصصی که آقای بنیصدر میگفت کاملاً نفی کردیم ولی خودمان به این که کشور باید در دست کاردانان مؤمن باشد معتقدیم. کار را باید بدست کاردان داد به شرط اینکه این کاردان باید مؤمن باشد، خوب اینها چه میبایست میکردند اینها میبایست کاردانان را از بین میبردند و مهمتر از همه چهرههای مشخصی که ممکن بود با رفتن آنها یأسی در دل مردم بوجود بیاورد این چهرهها را به سرعت از بین ببرند.
دیدیم که در روز هفتم تیرماه دقیقاً بیش از 72 نفر از بهترین و پاکترین و اصیلترین چهرههای انقلاب ما را یکجا نابود کردند قبل از آن آقای خامنهای را زدند و قبل از آن البته سابقه تروریسم آمریکائی دراز است از مرحوم قرنی آغاز میشود و بعد به شهید مطهری میرسد و بعد از آن مفتح و قاضی طباطبائی و مرحوم شهید عراقی و بسیاری دیگر از آن طرف هم باز بعد از واقعه هفتم تیر شروع کردهاند در اینجا و آنجا همین تشکیلات را کوبیدن و ترور کردن و چهرهها را یکی یکی زدن، کما اینکه باز ترور دیگری کردند و برادر بسیار عزیزمان آقای سیدحسن بهشتی که کاندیدای حزب جمهوری اسلامی بود کشتند و باز چهرههای دیگری، برادرمان دکتر شکری که برادری بسیار ارزنده بود و در سپاه خدمت میکرد، پزشک فعالی بود و کار میکرد. و همینطور بسیاری دیگری را هدفشان این است که این چهرهها را بردارند تا مردم را مأیوس کنند و از کارآیی انقلاب کم بکنند و آن تشکل را بهم بریزند و بلافاصله آن نیروهائی که خودشان از پیش آماده کردهاند برای روز مبادا (بقول خودشان) بیاورند. اما (این اما خیلی جالب است) در فرهنگ اسلامی ما مسئلهای وجود دارد بنام شهادت.
شهادت یک کلمه نیست یک فرهنگ است کاری که شهادت میکند این است که راه را برای رفتن بقیه لشکر هموارتر و آمادهتر میکند یعنی اگر در یک جریان مبارزه هزار نفری دو نفر را شهید کردند سرعت این مبارزه نه تنها کم نمیشود بلکه افزوده میشود این یک واقعیتی است که در طول هزار و چند صد سال مبارزه از پیامبر اکرم(ص) داریم و مبارزهای است که از هابیل داریم با کشتن هابیل خط هابیلی و حرکت هابیلی قویتر میشود و بیشتر شدت پیدا میکند میدانید که این کشتنها بسود جامعه ماست نه به زیان ما.
دیدید که خون شهید مظلوم بهشتی چه کرد اول کاری که کرد این بود که جانی به این انقلاب داد که در سایه آن جان جدید، انقلاب توانست ریشه سازمان آمریکائی پیکار را بکند باز انقلاب توانست عوامل و ایادی و دستاندرکاران سازمان مجاهدین خلق را از هم بپاشاند آن سازمانی که خیال میکرد میتواند صد هزار نفر را به خیابان بریزند و مرگ بر جمهوری اسلامی بگوید. ما میبینیم که این سازمان حتی برای ملاقاتهای خودش عاجز و درمانده شده است و حتی یک ورقه از اعلامیهاش نه تنها در شهر بلکه در کورترین راههای کشور پیدا نمیشود. مردم این جرأت را پیدا کردهاند که در برابر نیروهای مزدور و اهریمنی بایستند و این جرأت را نداد مگر خون بهشتی و هفتاد و دو یارش.
* روز 16 مردادماه چهلمین روز شهادت 72 تن از یاران امام در حادثه انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی است. در این رابطه سخن شما با امت اسلامی ما چیست؟
** من این را میخواهم بگویم که مردم همانگونه که امام فرمودند باید هر یک سازمان اطلاعاتی باشند چرا مردم باشند؟ برای اینکه ما نمیتوانیم مثل استالین عمل بکنیم و یا مثل هیتلر و یا مثل ناپلئون و یا شاه عمل بکنیم که بیائیم یک سازمان مخوف اطلاعاتی زیرزمینی درست کنیم و کشت و کشتار راه بیاندازیم از جمهوری اسلامی بدور است که از چنین شیوههائی در حرکت انقلاب استفاده بکنیم لذا این مردمند که باید این کار را بکنند اصطلاحی داریم در سیاست علی(ع) که عیون است یعنی چشمها، مردم باید خودشان چشمان انقلاب باشند و این را مردم باید باور بکنند که بدون داشتن یک سازمان اطلاعاتی مردمی که مردم عناصر تشکیلدهنده آن اطلاعات هستند انقلاب ماندنی نیست بنابراین باید مرتب و مرتب اطلاعات خودشان را به سازمانهای مسئول برسانند این مسئله اول.
مسئله دوم این است که دشمن فراوان میکوشد که این وحدت را بهم بریزد و دوباره بر ما چیره بشود و یا حداقل این است که جریان انقلاب را به همان سمت برگرداند ما از مردممان انتظار داریم (گرچه این انتظار برآورده است) که قویاً این موج جدیدی که بدست آمده است یعنی حاکمیت بیبروبرگرد نیروهای حزبالهی، این موج را حفظ بکنند و تقویت بکنند یعنی در ادارات قرص و پوست کنده در برابر ضد انقلاب بایستند نگویند که نمیشود گفت نه خیر میشود گفت و باید گفت. در ارتش انتظار داریم که نیروهای حزبالهی قویاً وارد صحنه شوند و قویاً مهار بکنند جریانات رهبری را در ارتش و در ارگانهای دولتی نیز به همین ترتیب... لذا در ارتش، سپاه، بسیج، بهداری، ژاندارمری، و هر یک از نیروهای انقلابی و دولتی باید بکوشند که در این جو جدید قویاً موج را حفظ بکنند. این موج چیست عبارت از زدودن کفها و اشغالهائی است از ملیگراها، از لیبرالها، از سوسول دموکراتها و یا از غیر اینها.
بکوبند و بروبند و بریزند دور تا همه این را بدانند که بالاخره یک روزی انقلاب توسط فرزندان خودش مستقر خواهد شد. دشمن این را بفهمد البته گرچه اخیراً کمکم دشمن این حقیقت را دارد میفهمد که انقلاب بالاخره یک روزی بدست بچههای انقلاب خواهد افتاد بالاخره روزی بدست فرزندان خودش استقرار خواهد یافت. من انتظارم از مردم ایران این است که این تفهیم به دشمن را سرعت ببخشند و به دشمن بفهمانند که بابا ول کن برو دنبال کارت. این راه و اینهم چاه اگر میخواهند بر کشور ما حاکمیت مجدد پیدا کنند و استیلاء بورزند این زحمت بیخودی است که به خودشان میدهند این را باید مردم در سایه عمل متشکل، هماهنگ و اسلامی دقیق خودشان به دشمن بیاموزند.
* درباره شخصیت شهید دکتر بهشتی چه صحبتی دارید؟
** در مورد برادرمان آقای دکتر بهشتی زیباترین کلام را امام ما گفتند، شهید مظلوم، مظلومیت را من توضیح میدهم همانجوری که گفتم در فرهنگ ما کلمات گوناگونی هستند که خودشان یک فرهنگند مثل شهادت، مثل مظلومیت مظلومیت یعنی چی؟ یعنی اینکه بفرض من میخواهم از شما دفاع بکنم در عین از اینکه از شما دفاع میکنم شما براساس شرایط گوناگونی آنچنان بینگارید که من علیه شما کار میکنم و بعد مرا به جرم این کار بزنید و مرا خفه کنید، زبانم را ببندید... در حالی که در واقعیت این است که من دارم از شما دفاع میکنم اگر شما میگذاشتید که من حرفهای خودم را بزنم متوجه میشدید که من دارم از شما دفاع میکنم در فرهنگ ما مظلومیت دقیقاً یکی به این معنی است یعنی خفه کردن صداهائی از مردم که به دفاع از خود آنها برخاسته است و لذا ما در روز عاشورا میبینیم که جریان کثیری آمده در عاشورا تا حسین را خفه کند این جریان کثیر کیست؟
جریانی است که دقیقاً یزید دارد در برابر آنها حکومت استبدادی را تحکیم میبخشد و دارد آنها را استثمار میکند و استحمار میکند حسین آمده از مردم دفاع بکند ولی همین جا مردم دارند حسین را میزنند و آن جمله معروف که «ویکبرون...» با تکبیر میگویند که حسین کشته شده است در حالی که حسین کشته شد تا از تکبیر دفاع بکند حسین آمده بود تا از حیات مردم دفاع بکند در همین حال آنها به پیروزی که بر حسین یافتهاند شاد بودند نقل و نیات میپاشیدند مظلومیت در فرهنگ ما خودش از زیباترین واژههاست در طول تاریخ همیشه این بوده است که حرکتهای الهی مظلوم بودند پیامبر گفت که «ما اوذی نبی مثل ما اوذی» هیچ پیامبری را مثل من اذیت نکردند و امیر مومنین(ع) میبینیم که 25 سال در مظلومیت تمام زیست آنچنان مظلوم میشود که خودش میگوید «صَبَرتُ وَ فی اَلْعینِ قَدْی وَ فی الحَلقِ شَجی.»
«25 سال مظلوم شده بودم سالهائی را من مظلوم شدم مظلوم مثل آدمی که خاشاک در چشم اوست و استخوان شکسته در گلوی اوست» میدیدم که دارد فرهنگ اسلام غارت میشود ولی چکنم که دستهایم بسته بود مادر مرحوم شهید بهشتی دقیقاً این را میبینیم بهشتی از حق مظلومین و محرومین دفاع میکرد و برخی افراد سادهلوح، پا به پای مغرضین بجای اینکه این دفاع را ارج بنهند و قدر بنهند گول خوردند و عوامی کردند و در برابرش ایستادند برخی از بچههائی که بهشتی آمده بود تا آنها را از استثمار برهاند برخی از بچههائی که بهشتی از استقلال سیاسی و اقتصادی و فکری آنها دفاع میکرد اینها ندانسته مرگ بر بهشتی میگفتند بهشتی میدید قشری دارد او را میکوبد که خود این فرد یعنی بهشتی به دفاع از آنها پرداخته است این خیلی مظلومیت دارد که آدم بجرم دفاع و قیام برای نجات یک قشر بدست همان قشر قربانی شود این بزرگترین مظلومیت بود که در بهشتی دیده میشد.
البته از نظر من دشمنان بیرحم و بیعاطفه و بیآبرو که بقول امام (دشمنان ما که وجدان انسانی ندارند) آنها هم دقیقاً میدانستند که چه کسی را بکوبند و چه کسی را داغون بکنند کسانی را بکوبند و له بکنند که بیشترین ضربهها را بر پیکر آنها زده است امثال بهشتی و دیگران این جاست که من در مورد بهشتی باید بگویم که بهشتی مظلوم بود و مظلومانه هم شهید شد دیدیم که چهره بلند او را در خون خودش غلطاندند و خضاب کردند سرش را با خون خودش اما آنچه که مهم است این است که باید بهشتی برایمان یک الگو باقی بماند بهشتی در ما بعنوان یک درس باید بماند بهشتی بعنوان یک سنت باید در ما بماند و آن عبارت است از دفاع از ارزشهای اسلامی هر چند که بخاطر آن دفاع آدم را بکشند و بزنند و زجر بدهند.
* در صورت امکان آنچه که در شب دوشنبه بعد از انجام فاجعه در دفتر مرکزی حزب جمهوری صورت گرفت و شما شاهد آن بودید بیان بفرمائید.
** در آن جلسه قرار بود من هم شرکت کنم ولی من دیر رسیدم حالا یا متاسفانه یا خوشبختانه ولیکن معتقدم که شهید شدن بزرگترین خوشبختی را دارد و دور ماندن از جریان شهادت جداً تاسف خوردن دارد.
من وقتی رسیدم که کار از کار گذشته بود و ساختمان بروی برادران معصوم و بیگناه ما ریخته شده بود بهر حال طبیعی بود مثل همه برادران دیگر در صحنه باشیم و نظاره بکنیم و گاهی هم اگر خدمتی از ما برمیآمد انجام بدهیم.
آنچه که برای من مهم بود این است که وقتی اجساد را بیرون میآوردیم بعضیها هنوز نفسی داشتند منجمله برادری بود بنام صادق در حالیکه سر و صورت او زخمی بود داد میزد مرگ بر آمریکا، مرگ بر منافقین.
و یا وقتی که اجساد را از زیر آوار بیرون میکشیدیم من دو سه نفر را دیدم که ساکتند اول خیال کردم که اینها شهید هستند بعد که بیرون آوردیم دیدیم که نخیر زنده هستند و نفس میکشند و شادابند به آنها گفتم چرا حرف نزدید گفتند که ما به بغل دستی خودمان گفتیم که چون ما زیر آوار در جائی هستیم که احتمال دارد دو یا سه ساعت بتوانیم دوام بیاوریم بنابراین بهتر است که ما صدائی درنیاوریم تا امدادگران بروند بسراغ کسانی که حالشان از ما بدتر است بنابراین ما سکوت مطلق کردیم تا ما را شهید بدانند و بروند سراغ آنهایی که حالشان بدتر است ولی امکان زنده ماندن آنها هست و آن چیزی بود که کاملاً مشهود بود.
اما آن چیزی که مهم بود این همین که از آوار بیرون میآمدند اینها هیچ کدام از خودشان نمیپرسیدند همه میپرسیدند که بهشتی چطور شد، بهشتی چطور شد کلانتری چطور شد، عباسپور چطور شد...
دائما حال و احوال دیگران را داشتند و این خیلی مهم است که آدم از زیر بار سنگین و بتون سخت و آهن بلند چند صد کیلوئی بفکر دوستانش باشد این کاملاً برای من مشهود بود و خیلی مایه امید بود که انسان میدید که همگامان و همراهان آنها و معتقدین به این راه و همپیمانان دقیقاً بفکر دیگران هستند قبل از اینکه بفکر خودشان باشند و بعد در جریان یادم هست که مادر و خواهر چند تن از شهدا (بنظرم از خانواده کلانتری و عباسپور بودند) دیدم که مادر یکیشان داد میزد حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله در حالی که آدم میدید که جسد پسرش را آوردند و اینور و آنور میکنند و یا اینکه یکی داد میزد حزبالله پیشمرگ روحالله.
این برای ما خیلی عجیب است کما اینکه برای همه دنیا هم عجیب است تا این حد که ما در انقلابمان توانستیم عاطفه و احساسات خود را قربانی خط انقلاب بکنیم و این پیروزی بزرگی است.
* در خاتمه لطفاً بفرمائید که آخرین برخورد شما با شهید دکتر بهشتی کی بود و درباره چه مسائلی گفتگو کردید؟
** در آخرین برخوردمان خیلی جالب است. روز جمعه هشت روز قبل از شهادت ایشان در بیت امام بود. پس از دیدار ما بحث این بود که حزبالله باید چگونه عمل بکند یا نکند آقای بهشتی اصرار داشتند که اگر هم جاهائی میبیند. که نواقصی در کار است ما نباید آن نواقص را بعنوان اصول بپذیریم بلکه بیائیم برنامهای بدهیم تا نواقص موجود در حرکت حزبالله را برطرف کنیم. و من درست یادم هست که در آن جلسه آقای بهشتی روی نظم و جهت دادن و تشکل سیاسی و فکری دادن به آنچه که در ایران بنام حزبالله معروف است صحبت میکردند و ایشان اصرار داشتند که بیائیم حزبالله را دقیقاً تشکیلات بدهیم و سازمان بدهیم و بخصوص باید خط فکری را در جریان حزبالهی کاملاً تصفیه کرد به این معنی که از هرگونه برخوردهای غیر اسلامی یا قدری غیر اسلامی خودداری بشود تا حزبالله همچنان بعنوان یک جریان کاملاً پاک در جامعه ما همچنان زنده بماند.
والسلام