محمدرضا قائدی / عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی
مقدمه:
پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر، نگرش منفی سیاستمداران کاخ سفید نسبت به اسلام و ایران تشدید شد. این رویداد به افزایش نفوذ سه گروه عمده در ایالات متحده منجر شد. این گروهها که تأثیر عمدهای بر دستگاه هیئت حاکمه آمریکا گذاشتند عبارتند از: نومحافظهکاران، صهیونیستهای مسیحی (بنیادگرایان پروتستان) و لابی صهیونیسم.
به نظر میرسد هر نوع مطالعهای در خصوص نوع نگرش ایالات متحده نسبت به اسلام و ایران بدون در نظر گرفتن نقش گروههای فوق در دستگاه دیپلماسی آمریکا، خالی از فایده خواهد بود.
نومحافظهکاران که به لطف حادثه 11 سپتامبر موفق شدند یک بار دیگر (بعد از دوران ریگان) نقش وافری را در سیاست خارجی آمریکا ایفا نمایند، معتقد بودند که ایالات متحده به جهت آنکه مظهر خیر در جهان محسوب میشود باید با کلیه کشورهای یاغی و یا مظاهر شر به شدت برخورد نماید.
آنها پس از حادثه 11 سپتامبر عملیات روانی گستردهای را علیه جهان اسلام به راه انداختند. نومحافظهکاران با تقسیم جهان به خیر و شر رسالت آمریکا را در دوران جدید، ترویج مظاهر خیر و به ویژه دموکراسی و صدور آن در کشورهای خاورمیانه و اسلامی از جمله ایران دانسته و بر این اعتقاد بودند که ایالات متحده باید در فرصت جدید، از کلیه ابزار نرمافزاری و سختافزاری علیه دولتهایی که با آمریکا همراه نیستند استفاده نموده و ارزشهای آمریکایی را در آن جوامع حاکم کند.
آنها معتقد بودند که ایالات متحده در این مسیر میتواند به تنهایی و بدون کسب مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد یا بدون جلبنظر قدرتهای دیگر، به اهداف خود نائل آید.
براساس این تفکر، حمله به افغانستان محقق شد و دکترین جنگ پیشدستانه(1) در استراتژی تیم جرج بوش اهمیت فوقالعادهای پیدا کرد و با تهاجم پنتاگون به عراق و اشغال این کشور، زنجیره یکجانبهگرایی(2) آمریکا تکمیل شد که این امر نشان از پیروزی بازهای پنتاگون بر کبوترهای وزارت امور خارجه بود.
این گروه که رابطه نزدیکی با حزب لیکود اسرائیل و محافل صهیونیستی دارند، معتقدند که منشأ تروریسم در جهان، اسلام است و آمریکا باید فرهنگ منطقه را متناسب با الگوها و ارزشهای غربی اصلاح کند. در این جهت استفاده از روشهای میلیتاریستی و تغییر حکومتها و همچنین استفاده توأمان از ارتش و سیاست (دیپلماسی عمومی) و تلاش برای ترویج دموکراسی (دموکراتیزاسیون)(3) از نوع آمریکایی، پیشنهاد شده است.
البته این نکته ناگفته نماند که ایالات متحده همواره در پی آن است تا با بزرگنمایی خطر اسلام (بنیادگرایی اسلامی)، آن را جایگزین خطر شوروی سابق نموده و بر این اساس عملکرد خود در مناطق جهان را مشروعیت بخشد.
از دیگر سو، نومحافظهکاران اسلام سیاسی را از مهمترین دشمنان ایالات متحده محسوب نموده و معتقدند که نمایندگی این تفکر، به عهده جمهوری اسلامی ایران است. ترس از الگو قرار گرفتن نظام جمهوری اسلامی و گسترش اندیشههای حکومت دینی ایران، از دیگر محورهایی است که در استراتژی امنیت ملی آمریکا (که توسط نومحافظهکاران تهیه گردید) به عنوان یک خطر عمده محسوب شده است.
از این رو بهترین وضعیت برای نومحافظهکاران تغییر حکومت دینی ایران و یا تغییر ماهیت آن نظام طی فاصله زمانی قبل از 2025 میلادی است. نومحافظهکاران خطر تبدیل ایران به عنوان قدرت برتر منطقهای پس از حذف رژیم طالبان و صدام را مهمترین خطر برای آمریکا دانسته و حضور نظامی آمریکا را در خاورمیانه همراه با وارد آوردن فشارهای مداوم و مستمر به جمهوری اسلامی ایران تجویز میکنند.
علاوه بر نومحافظهکاران از عمدهترین گروههایی که پس از حادثه 11 سپتامبر بر هیئت حاکمه آمریکا تأثیرگذار بوده، بنیادگرایان پروتستان هستند که به دلیل نوع تفکر آرماگدونی(4) از آنها به عنوان صهیونیستهای مسیحی یاد شده است.
صهیونیستهای مسیحی(5) که ریشه در کلیسای انجیل دارند، معتقدند که تنها ظهور حضرت مسیح(ع) و عمل به دستورات وی است که میتواند مظاهر خیر را به جامعه آمریکا برگردانده آمریکا را از وضعیت فعلی نجات دهد. این گروه که نجات جامعه آمریکا را در گرو حمایت این کشور از اسرائیل میدانند، معتقدند، از آنجا که مکان ظهور حضرت مسیح، در بیتالمقدس و در مسجدالاقصی خواهد بود، میبایست مقدمات ظهور آن را فراهم کرد.
به نظر آنها اسرائیل نقش مهمی در تحقق خواستههای آنها در جهت ظهور حضرت مسیح دارد. به نظر صهیونیستهای مسیحی، اسلامستیزی، گسترش اختلافات با جهان اسلام و افزایش تنشها میان مسلمانان با یهودیان و مسیحیان از جمله مواردی است که پیش از ظهور مسیح باید اتفاق بیفتد.
بر این اساس دولت اسرائیل و اندیشههای صهیونیستی میتواند به یاری صهیونیستهای مسیحی بیاید، تا آنجه که شکلگیری جنگ میان مسلمانان و یهودیان (در آینده) به تبع تخریب مسجدالاقصی توسط اسرائیلیها از نمودهای بارز و عامل اصلی نزدیکی راستهای مسیحی با صهیونیستهای یهودی خواهد شد.
از دیدگاه صهیونیستهای مسیحی، مسلمانان، دشمن مشترک یهودیان و مسیحیان بوده و همواره باید دامنه اختلافات میان مسلمانان و یهودیان تشدید گردد. عدم مخالفت آمریکا با دولت اسرائیل در نسلکشی مسلمانان فلسطینی و تجهیز آن رژیم به سلاحهای هستهای و دیگر سلاحهای متعارف، به نوعی ناشی از تفکر بنیادگرایان پروتستان است.
از دیدگاه این گروه، دولتهای اسلامی همچون ایران، عربستان و... نباید به قدرت برتر منطقهای تبدیل شوند تا مجال گسترش اندیشههای اسلامی در منطقه و جهان را پیدا کنند.
لابی صهیونیسم که از مهمترین و تأثیرگذارترین لابیها در سیاست خارجی آمریکا محسوب میشود، پس از 11 سپتامبر نفوذ گستردهای بر دستگاه دیپلماسی آمریکا پیدا کرده است.
از مهمترین مؤسسات مربوط به لابی صهیونیسم، مؤسسه ایپک(6) (مؤسسه امور عمومی آمریکا و اسرائیل) است که معتقد به دخالت فعال، گسترده و سختافزاری آمریکا در منطقه خاورمیانه به نفع اسرائیل است. این گروه مبلغ حضور نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه و خلیجفارس بوده و معتقد است که با تغییر حکومتهای عربی و ضد اسرائیلی، باید ریشههای تروریسم را در منطقه خشکاند.
از نظر آنها اسلام سیاسی مهمترین خطر برای آینده حیات سیاسی تلآویو و واشنگتن بوده و رژیم تهران، رهبری سیاسی جهان اسلام را برعهده گرفته است. مبارزه با جمهوری اسلامی که پس از جنگ افغانستان و گنجاندن آن در فهرست محور؟ عینی گسترش روزافزونی یافت، حکایت از نقش فعال و قدرتمند لابی صهیونیستی این کشور دارد.
به هر حال به نظر میرسد مثلث نومحافظهکاران، بنیادگرایی پروتستان و لابی صهیونیسم، نقش وافری را در نوع نگرشها و استراتژیهای ایالات متحده نسبت به اسلام و ایران ایفا میکند، به طوری که اوج اتحاد مثلث فوق را (در راستای مبارزه با اسلام و ایران) ـ از مقطع 11 سپتامبر 2001 تا زمان اشغال عراق مارس 2003 ـ میتوان تصور کرد.
1) نومحافظهکاران
نومحافظهکاران پس از 11 سپتامبر نقش مهمی در اتخاذ استراتژی ایالات متحده در منطقه خاورمیانه ایفا کردند. حادثه 11 سپتامبر باعث شد تا نئوکانها (نومحافظهکاران) قدرت فزایندهای در ارتباط با سیاست خارجی آمریکا کسب نمایند. این گروه که معتقد به حاکمیت ارزشهای آمریکا بر جهان1 از طریق کلیه ابزارهای ممکن هستند، پس از حادثه 11 سپتامبر مشی یکجانبهگرایی را برای ایالات متحده تجویز کردند.
نومحافظهکاران که پس از تخریب برجهای دوقلوی تجارت جهانی شهر نیویورک، خط مشی نظامی را در عرصه نظام بینالملل برای دولت آمریکا (جهت مقابله با کشورهای به اصطلاح یاغی و شرور از نظر آنها) پیشنهاد میکردند، بر این اعتقاد بودند که بحران 11 سپتامبر بهترین فرصت برای ایالات متحده فراهم نمود تا هژمونی و سلطه خود را بر جهان حاکم کند و نظام بینالملل را برپایه ساختار تک قطبی، سامان بخشد.
پیروان این تفکر که به نومحافظهکاران معروف هستند (همچون پل ولفو ویتز معاون وزیر دفاع؛ ریچارد پرل رئیس هیئت مشاوران وزارت دفاع؛ داگلاس فیث معاون سیاستگذاری وزارت دفاع؛ لوئیس لیبی رئیس دفتر دیک چنی؛ الیوت آبرامز مشاور امنیت ملی بوش در امور خاورمیانه؛ جان بولتون معاون امور خلع سلاح وزارت امور خارجه؛ مایکل لدین کارشناس مؤسسه امریکن اینترپرایز؛ سام براون بک سناتور و عضو کمیته روابط خارجی سنا؛ رائول مارک گرشت کارشناس مؤسسه امریکن اینترپرایز؛ ویلیام کریستول سردبیر هفتهنامه ویکلی استاندارد؛ دیوید فرام نویسنده سابق سخنرانیهای جرج بوش؛ گری اشمیت معاون کریستول در نشریه ویکلی استاندارد؛ نورمن پود هورتز سردبیر مجله کامنتری و...) از 11 سپتامبر به عنوان تقدیر و فرصت بزرگ برای واشنگتن یاد کرده و معتقدند که پس از فروپاشی کمونیسم، اسلام سیاسی، بزرگترین رقیب و خطر برای ایالات متحده و تفکر لیبرال دموکراسی غرب محسوب میشود.
این گروه که نگرشهای کاملاً افراطی در واشنگتن دارند، پس از 11 سپتامبر 2001 تا اشغال عراق (مارس 2003) از قدرت روزافزونی در صحنه سیاست خارجی آمریکا برخوردار شدند. اما به نظر میرسد پس از اشغال عراق و در دوران بازسازی و ترمیم عراق تاکنون با ناکامیهایی روبهرو شدهاند که از قدرت و نفوذ آنها در کاخ سفید کاسته است.
با وجود این پیروان این گروه، دیپلماسی عمومی(7) را بهترین گزینه در کشورهای اسلامی و منطقه خاورمیانه دانسته و بر این اعتقادند که همگونسازی ارزشهای منطقه خاورمیانه با غرب و به خصوص آمریکا عامل مؤثری است که در کاهش قدرت بنیادگرایی اسلامی نقش داشته و از تقویت اسلام سیاسی در منطقه میکاهد.
به نظر آنها این تغییر باید در بدنه عمومی اجتماع صورت گیرد و آموزش و پرورش بهترین رکنی است که در امر دمکراتیزاسیون میتواند فرهنگ سیاسی نوع غربی و دلخواه آنها را طی فرآیند زمانی بلندمدت در منطقه خاورمیانه حاکم کند.
1-1 اندیشههای سیاسی نومحافظهکاران
نومحافظهکاران که از آنها به عنوان گروه بازها نیز نام برده میشود، معتقدند دنیا دو راه، بیشتر ندارد، یا زیر سلطه کامل آمریکا قرار خواهد گرفت و یا دچار هرج و مرج و آشوب خواهد شد. ارزشهای جهانی در نظر این گروه همان منافع آمریکاست که میباید برای حفظ این منافع از آن ارزشها دفاع کرد.
به نظر این گروه، سیاستهای کلینتون، کارتر و امثال آنها و یا شیوههای دیپلماتیک کسانی همچون کسینجر، فقط به اتلاف وقت میانجامد و نمیتواند منافع آمریکا را حفظ کند. در مقابل، سیاستهای افرادی همچون ریگان که زمان را از دست نمیداد و با هر وسیلهای ـ حتی جنگ ـ از منافع آمریکا دفاع میکرد قابل پیروی است.
جهان چند قطبی(8) در نگاه این افراد جایگاهی نداشته و ارزشهای بینالمللی نیز مفهومی ندارد. در یک سوی این تقابل دو قطبی، آمریکا با ارزشهای جهانی و در دیگر سو، جهانی خطرناک و فاسد قرار گرفته است. در نگاه این گروه، همه چیز به دو بخش خیر و شر تقسیم میشود.2
به نظر آنان، زمانی که واشنگتن سمبل و نمونه خیر مطلق است، سوی دیگر آن شر مطلق بوده و این الگوی دوگانه یا دوقطبی امری نسبی نیست. به اعتقاد این افراد وضع کنونی قابل دوام نیست و اگر آمریکا ابتکار عمل را به دست نگیرد، غافلگیر میشود.3
این گروه معتقدند که حادثه 11 سپتامبر بهترین فرصت را فراهم کرده تا ایدههای آنان شکوفا شده و مورد قبول افکار عمومی واقع شود. در واقع پیش از این تاریخ، از این گروه، به عنوان محققانی تندرو یاد میشد که کمتر کسی به آنها میپرداخت. ملت آمریکا، از نظر این گروه، ملتی استثنایی است که رسالتی تاریخی دارد. آنان معتقدند که برای تحقق این امر میبایست سه اقدام مهم انجام داد:
1ـ تسلیح دوباره آمریکا؛
2ـ جلوگیری از رقابت دیگر کشورها با آمریکا و مقابله با آنان؛ و
3ـ شکار رژیمهای دیکتاتوری در جهان.
نومحافظهکاران اصولاً به فرهنگ مدارا اعتقادی ندارند و معتقدند که جواب اشرار، کوبیدن آنهاست و به جای نوازش دیو باید آن را نابود کرد. از دیدگاه این گروه، سازمان ملل اگر صرفاً به اقدامات نوعدوستانهای چون صلیب سرخ بپردازد، برای آمریکا قابل پذیرش خواهد بود و قدرت و توان شورای امنیت آن نیز اندک اندک باید کمرنگ گردد. اصولاً از نظر این گروه، شورای امنیت دلیل وجودی ندارد.
چین از نظر آنان عضو دیکتاتور شورای امنیت است، روسیه خود مسئلهدار بوده و فرانسه نیز قادر نیست با آرمانگرایی خود مشکلات بزرگ جهانی را پاسخگو باشد. آنها معتقدند سازمان ملل مترسکی است که در دنیای امروز نمیتواند نقش مؤثری داشته باشد، همچون ماجرای رواندایا بالکان که نتوانست در آنها نقش ایفا کند.
پس باید هر چه سریعتر از دست سازمان ملل راحت شد. به نظر آنان، در عصر تک قطبی، برای سازمانهای بینالمللی باید تعریف دیگری قائل شد. جهان امروز جهان دیروز نیست و باید سازمانهایی بر آن حاکم شود که بتواند منطبق با شرایط نوین جهان کارکرد داشته باشد که این امر البته مستلزم زمان و کار زیادی است. آنها، فرانسویان را نماینده نظم قدیم جهان میدانند و توصیه میکنند تا شیراک نیز نظم نوین جهان را به رسمیت شناخته و آن را درک کند.
محافظهکاران جدید، انگاره پاریس در دفاع از دنیای چند قطبی را به ریشخند گرفته و با استهزا میپرسند که فرانسه کدام دنیای چند قطبی را مدنظر دارد؟ بسیاری از اعضای گروه نومحافظهکاران، یهودی هستند و به نظر میرسد دفاع از منافع اسرائیل، اولین وظیفه این گروه کوچک ـ ولی پرقدرت ـ باشد.
بر این اساس، به تعبیر دیگر، برجستهترین اندیشههای نومحافظهکاران به قرار زیر است:
1ـ جهان چند قطبی در نگاه این افراد جایگاهی ندارد و سازمانهای بینالمللی نیز نمیتوانند مستقل از ارزشهای جهان تکقطبی عمل کنند. از نظر آنها واشنگتن، نمونه و سمبل خیر مطلق است که باید، آن خیر بر کل جهان سیطره یابد.
2ـ آنها معتقد به اتخاذ یک سیاست فعال، مداخلهگرا و یکجانبهنگر با هدف بسط قدرت آمریکا4 و تضعیف رقبای احتمالی در سراسر جهان و تقویت متحدان به ویژه اسرائیل5 و برخورد نظامی با دشمنان و تشکیل امپراتوری آمریکایی هستند.
3ـ معتقد به تقسیم جهان به دو قطب شر و خیر یا سیاه و سفید و یا متمدن و غیرمتمدن هستند و معتقدند هزینه جنگیدن بر ضد بشر به مراتب کمتر از عدم مقابله با آنان است.
4ـ سیاست بازدارندگی و چانهزنی با تروریسم و کشورهای شرور بیمعنی است، لذا بهترین شیوه، اقدام غافلگیرانه و جنگ پیشدستانه خواهد بود.
5ـ در تلاشند که از حیث نظری، اسلام را جایگزین خطر شوروی کنند. لذا ایران را کانون تولید و مروج شر دانسته و الگوی جهان اسلام را ترکیه معرفی میکنند. بر این اساس وجود اسرائیل را برای مهار کشورهای اسلامی ضروری میدانند.
1-2- نگرش نومحافظهکاران نسبت به اسلام
به اعتقاد این گروه، دموکراسی آمریکایی که معادل خیر مطلق محسوب میشود، همیشه در معرض آسیب و حمله است. از نظر آنها، زمانی اتحاد شوروی، دشمن این خیر محسوب میشد و امروز، اسلام بنیادگرا و فردا ممکن است اروپای غربی قدرتمند، اساس این خیر را مورد تهدید قرار دهد.
پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 میلادی، اسلام مبارزهجو در نظر این گروه جایگزین شوروی سابق شده است. این گروه تعبیر و اصطلاح اسلام مبارزهجو را بر واژه تروریسم ترجیح میدهند.
ویلیام کوهن از محافظهکارانی است که در حوزه راهبردهای نظامی استاد شناخته شدهای است. او برای اولین بار پس از حادثه 11 سپتامبر، عبارت جنگ جهانی چهارم را به کار برد. به نظر وی، جنگ جهانی سوم، همان جنگ سرد است که با پیروزی آمریکا پایان یافت و جنگ جهانی چهارم، جنگ آمریکا و متحدان آن با اسلام است. این جنگ که همان جنگ ادیان است، در واقع دورنمایی هانتینگتونی از فردای جهان را تصویر میکند.
در نظر افرادی همچون وولسی رئیس پیشین سازمان سیا جنگ جهانی چهارم با جنگ عراق شروع شده است و در واقع تسخیر بغداد، آغازی بر این سلسله درگیریها در جنگ جهانی چهارم است. به اعتقاد وی در این جنگ، ریشه برخی نظامهای عربی را باید در منطقه خشکانید تا اسلام مبارزهجو نتواند در آنها مجال رشد و نمو بیابد.
در این میان، عراق نه بدترین نظام بوده و نه بیشترین حمایت را از تروریسم به عمل آورده است، این کشور فقط سادهترین هدف در این میان بود. به همین دلیل از دیدگاه نومحافظهکاران، در جنگ جهانی چهارم، تضعیف جهان اسلام، در بالاترین نقطه فهرست اهداف آنان قرار گرفت.6
1-3- نگرش نومحافظهکاران نسبت به ایران
به نظر میرسد دو دیدگاه در میان نومحافظهکاران نسبت به نوع برخورد واشنگتن به تهران وجود دارد:
1ـ دیدگاه نخست، معتقد به استفاده ایالات متحده از مشی سختافزاری نبوده و اقدام نظامی علیه ایران را راهحل مطلوب برخورد با نظام انقلابی ایران نمیداند.
این جناح که به نومحافظهکاران ملیگرا معروف هستند، معتقدند که حکومت ایران از درون در حال فروپاشی است و از اینرو نیازی به اقدام نظامی علیه ایران نیست.7 اشخاصی همچون دیک چنی، رامسفلد و جیمز وولسی در این دسته جای میگیرند.
وولسی در سخنرانی خود در مؤسسه سیاست خارجی در فیلادلفیا در اول اکتبر 2002 گفت: تظاهرات مردمی و افزایش ناآرامیها علیه حکومت روحانیون نشان میدهد که حمله نظامی علیه ایران ضرورت ندارد.
رامسفلد و برخی از عناصر جنگطلب در دولت آمریکا معتقدند، بسیاری در ایران خواهان سرنگونی این رژیم هستند. رئیس کمیته مشاوران وزارت دفاع نیز معتقد است که افکار عمومی به طور علنی از این دولت خسته شدهاند و من فکر میکنم که این آغازی برای سرنگونی رژیم ایران است.8
وزیر دفاع آمریکا (رامسفلد) در پاسخ به سؤال یک خبرنگار درباره چگونگی حل مشکل با ایران گفت: در نهایت، این مردم هستند که باید شرایط را تغییر دهند. مردم ایران سرکوب میشوند و از حقوق خود محروم هستند و من تصور میکنم که رهبران ایران در آینده با وضعیت دشواری مواجه خواهند شد.9
2ـ جناح دوم نئوکانها که به نومحافظهکاران جوان شهرت دارند، اقدام نظامی را برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران تجویز میکنند.10 پل وولفوویتز و ریچارد پرل(9) که به محافل صهیونیستی از جمله حزب لیکود اسرائیل نزدیک هستند، بر این اعتقادند که اصلاحات در ایران ناکارآمد بوده و هر دو جناح موجود در ایران، سیاستهای یکسانی نسبت به دلمشغولیهای اصلی آمریکا یعنی اسرائیل، تسلیحات کشتار جمعی و تروریسم دارند.
ریچارد پرل که مشاور سابق وزارت دفاع آمریکاست در کنفرانسی مطبوعاتی در اورشلیم، ضمن حمایت از حمله هواپیماهای اسرائیل به هدفهایی در نزدیکی دمشق ضمن تبریک به آریل شارون، از آمریکا خواست تا کشورهای سوریه، لبنان و ایران را مورد تهاجم نظامی قرار دهد.11
به نظر وی در مرحله پس از حمله به عراق، سوریه، لبنان و ایران سه کشوری هستند که آمریکا و اسرائیل برای تغییر نقشه سیاسی منطقه خاورمیانه، ناچار به تغییر حکومتهای آنها هستند.
دیک چنی، معاون رئیسجمهور آمریکا نیز در ماه ژوئن 2002 اعلام کرد که جنگ علیه عراق نقطه آغازی است برای ایجاد اصلاحاتی همهجانبه در منطقه خاورمیانه، آن هم بر طبق ارزشهایی که برای آمریکا پذیرفتنی باشد.12
رائول گرچت محقق مؤسسه بروکینگز هم از ایده حمله نظامی علیه ایران حمایت کرده و میگوید «تهاجم نظامی آمریکا به ایران موجب قیام و آشوب علیه دولت خواهد شد و نیروهای وفادار به دولت نمیتوانند این قیامها را سرکوب نمایند». وی معتقد است: «آمریکا باید از تظاهرات خیابانی مردم در ایران حمایت کند و چنین حمایتهای روانی برای مردمی که خواهان سرنگونی دولت ایران هستند، بسیار حیاتی خواهد بود.»13
جرج فریدمن یکی از مشاوران ارشد پنتاگون هم در خصوص حمله به ایران میگوید: در حمله احتمالی به ایران، ملاحظات اظهارات اروپاییها را نخواهیم کرد.
به نظر میرسد، موضوع حمله نظامی مستقیم به ایران به رغم نظر موافق برخی افراد، در گفتمان سیاسی مقامات و تحلیلگران آمریکایی به ندرت مطرح میشود و بیان مسائل فوق حکایت از تأثیر زیاد محافل صهیونیستی در ایالات متحده دارد که جمهوری اسلامی ایران را بزرگترین خطر برای حیات سیاسی اسرائیل قلمداد میکنند.
2) صهیونیستهای مسیحی
در یک قرن گذشته، جریان جدیدی که در بین پروتستانهای آمریکا فوقالعاده قدرتمند شده است، مکتب نوظهور مبلغان انجیل است. قبل از جنگ جهانی دوم، این مکتب نوظهور به بنیادگرایی معروف و شعار آنها بازگشت به ارزشهای انجیل و تغییر جامعه با رویکرد تحول فرهنگی و هدف آنها اداره حکومت در آمریکا بر مبنای بنیادهای انجیل بود.
این گروه به دنبال بازسازی جامعه آمریکا بر مبنای قوانین انجیل به منظور تثبیت خیر اجتماعی به جای شر اجتماعی (که در جامعه آمریکا حاکم است)، میباشد از نظر آنها، مظاهر اجتماعی شر اجتماعی مانند سقط جنین، همجنسگرایی، فمینیسم، سکس و خشونت در رسانهها باید جای خود را به خیر اجتماعی مانند خانواده سنتی، دعا در مدارس، قانونی کردن سنگسار، جرم شمردن زنا و همجنسبازی و... بدهد.14
مبلغان انجیل وابسته به فرقه یا کلیسای پروتستان خاصی نیست، بلکه اعضای تمامی فرقههای کلیسای پروتستان عضو این جریان دینی هستند. مسیحی نمودن سایر اقوام غیر مسیحی با تبلیغات گسترده نیز از اهداف این جریان میباشد. کشیشان معروف آمریکایی، وابسته به این جریان مانند بیلی گراهام(10) جری فالول(11)، پت رابرتسون(12) هال لینوس(13) و مایک ایوانس(14) از مبلغان این جریان هستند که شهرت جهانی دارند و از نفوذ عمیقی در بین دولتمردان کاخ سفید و پنتاگون برخوردارند.15
اعتقاد راسخ و تعصب خاص به صهیونیسم از ویژگیهای مسیحیان صهیونیست است.
پس از حادثه 11 سپتامبر نقش بنیادگرایان پروتستان در دستگاه دیپلماسی آمریکا به شدت افزایش یافت، به طوری که دکتر ریاض جارجور دبیر شورای کلیساهای خاورمیانه در نهم آوریل 2003 در لبنان اعلام کرد که ایدئولوژی بنیادگرایی مسیحی (صهیونیسم مسیحی) به وضوح در بدنه کاخ سفید و پنتاگون مشاهده میشود.16
1-2- مبانی عقیدتی صهیونیسم مسیحی
1ـ ایمان به بازگشت حضرت مسیح و مسئله آخرالزمان(15) به عنوان تنها راهحل ممکن برای اصلاح جامعه.
2ـ تجمیع یهودیان، تشکیل کشور اسرائیل، بازسازی معابد باستانی قوم یهود و... را از پیششرطهای لازم برای بازگشت دوم حضرت مسیح عنوان میکنند.
بر این اساس، مذهب و دلایل مذهبی، عامل اصلی پیوند و حمایت این گروه از اسرائیل و صهیونیسم است.17 از نظر آنها داشتن حکومت و دولت حق اسرائیل است و فلسطینیان حق تشکیل دولت را ندارند. چرا که از دیدگاه آنها خداوند، سرزمین اسرائیل را به فرزندان اسحاق (یهودیان و مسیحیان) داده و نه به اسماعیل و فرزندان آن که مسلمان هستند.
3ـ برای بازگشت حضرت مسیح، باید هفت مرحله زمانی سپری شود. اکنون که در مرحله ششم هستیم مرحله کلیسا نامیده میشود. مرحله هفتم، مرحله آخرالزمان است که هفت سال طول میکشد. در این دوره،مسیحیتستیزی رایج شده و یک ناجی دروغین یهودی مدعی است که میتواند صلح را در خاورمیانه برقرار کند.
در نیمه دوم مرحله آخرالزمان، یهودیستیزی رایج شده و مجموعه گناهان بشری تکمیل میشود. بیتالمقدس در این دوران به محاصره نیروهای شر درآمده و صحنه نبرد نهایی یعنی آرماگدون(16) فراهم میشود.18 پس از این دوران، حضرت مسیح به زمین بازگشته و نیروهای شر را نابود میکند و به مدت هزار سال بر زمین حکومت میکند.
4ـ فعالیتهای سازمان ملل و دبیرکل آن برای صلح، موجب کند شدن حرکت به سوی نبرد نهایی شده و از دیدگاه آنها محکوم است.
5ـ حمایت از آزادی مذهبی بینالمللی و تبلیغ مسیحیت از دیگر عقاید این گروه است. بر این اساس مسیحیان میتوانند مسلمان شده و با مسلمانان زندگی کنند (بیشتر در مسلک دراویش و صوفیه). چرا که در نهایت باعث میگردند آنان (مسلمانان) نیز مسیحی شوند.
6ـ پیش از ظهور دوباره مسیح، صلح در جهان هیچ معنایی ندارد و مسیحیان برای تسریع در ظهور مسیح باید مقدمات جنگ آرماگدون و نابودی جهان را فراهم نمایند.
7ـ یهودیان باید دو مسجد مقدس مسلمانان یعنی مسجدالاقصی و صخره در بیتالمقدس را منهدم کنند و به جای این دو مسجد، معبد بزرگ را بنا نمایند. دولت صهیونیستی اسرائیل با کمک آمریکا و انگلیس، مسجدالاقصی و مسجد صخره در بیتالمقدس را نابود خواهد کرد و معبد بزرگ (قبل از آغاز جنگ آرماگدون) توسط آنان در این مکان ساخته خواهد شد و این رسالت مقدس به عهده آنهاست. معبد بزرگ محل حکومت جهانی مسیح خواهد بود.
2-2- نگرش صهیونیستهای مسیحی نسبت به اسلام
پس از حادثه 11 سپتامبر، هتک حرمت نسبت به اسلام و مسلمانان و ارزشهای آنان جزء لاینفک گفتمان صهیونیستهای مسیحی شده است. این امر که از اعتقادات آنان در خصوص آرماگدون فاش میشود، حکایت از نزدیکی بیش از اندازه بنیادگرایانه پروتستان با صهیونیستهای یهودی و سیاستمداران اسرائیل دارد.
مسیحیان راستگرا، مهمترین رسالت خود را فراهم کردن زمینه برای شکلگیری و عملی نمودن آرماگدون میدانند. بر این اساس، مهمترین دشمن مشترک مسیحیان و یهودیان، مسلمانان هستند، چرا که از دیدگاه آنها، مسلمانان مانعی برای ظهور حضرت مسیح قلمداد میشوند که باید در جنگی هستهای همه آنها را از بین برد.
از دیدگاه آنها، جنگ با عراق، سرآغاز پروسه جنگ با مسلمانان بوده و آمریکا وظیفه دارد به اسرائیل کمک کند تا بتواند تفکر از نیل تا فرات را محقق نماید. بر این اساس، مسیحیان صهیونیست، براساس آموزههای خود، جنگ آمریکا با عراق را، جنگ مقدس نام نهادند.
این جنگ از نظر آنها مشروعیت یافت و به پشتیبانی کامل آنان از جرج بوش پسر منجر شد، به طوری که پت رابرتسون اعلام کرد «خدا جرج بوش را دوست دارد و اگر ما در مقابل خدا بایستیم، در گرداب آشفتگی خواهیم افتاد.»(17) استراتژی دولت بوش در خصوص جلوگیری از دستیابی دولت ایران به تکنولوژی هستهای یا جلوگیری از تبدیل ایران به قدرت درجه اول منطقهای از فشار صهیونیستهای مسیحی ناشی میشود.
مایکل ایوانز در کتاب خود با عنوان مرحله جدید پس از عراق، ویرانی و نابودی عراق را خواست تورات (عهد عتیق) دانسته و از دیدگاه وی آمریکا هیچ کاری به جز اجرای مشیت الهی انجام نداده است.19 در این کتاب آمده است «فلسطینیان، ابلیس هستند، چرا که مانعی در راه خواستههای پروردگارند».
وی به جرج بوش پیشنهاد میکند شعار تشکیل دولت مستقل فلسطین را رها کند و به او یادآور میشود باید از رفتن در پی وسوسههای لیبرالهای منحرف دست بردارد. تورات، تنها نقشه راه است، زیرا که این کتاب با بازگشت فلسطینیان مخالفت میکند و علاوه بر آن خواستار کوچاندن بقیه فلسطینیان است.
ایوانز که از جمله صهیونیستهای راستگرا میباشد، جنگ آمریکا علیه عراق را تحقق یکی از وعدههای تورات دانسته که فرجام آن، سر برآوردن اورشلیم از دل خاکستر بابل (عراق) و آماده کردن شرایط، برای ظهور مسیح است که مسیحیان آن را ظهور مجدد و یهودیان، ظهور اول میدانند. لازم به ذکر است که شارون رسماً، طی نامهای به خاطر تألیف این کتاب، از نویسنده تشکر کرده است.20
اهانت و هتاکی به مقدسات دین اسلام به گفتمان رایج صهیونیستهای مسیحی تبدیل شده،21 به طوری که جری فالول یکی از سرشناسترین سردمداران این جریان در برنامه 60 دقیقه شبکه تلویزیونی CBS در 6 اکتبر 2002 اینگونه میگوید:
«من فکر میکنم محمد یک تروریست بود. من به اندازه کافی راجع به زندگی او ـ که توسط مسلمانان و غیرمسلمانان نوشته شده ـ مطالعه کردهام و به این نتیجه رسیدهام که او انسانی خشن و مرد جنگ بود. به عقیده من، عیسی سرمشق محبت است، همانطور که موسی بود، اما محمد الگویی مخالف آنها است».22
فالول دلیل مهربان بودن خدا با آمریکاییها را این میداند که آمریکا، نسبت به یهودیان و اسرائیل مهربان است و در مقابل جبهه مسلمانان و سایر مخالفان قرار گرفته است.23
همچنین پاتریک رابرتسون که دارای کلوپ 700 بوده و از رهبران صهیونیسم مسیحی محسوب میشود، خدای مسلمانان را خشونتطلب جلوه داده و معتقد است: اولاً خدای کتاب مقدس، خدای عشق و رستگاری است که فرزندش را به این جهان فرستاد تا به خاطر گناهان ما بمیرد. خدای قرآن (الله)، به مردم میگوید برای رستگاری، برای او کشته شوند. اما هیچ مفهومی از رستگاری وجود ندارد.24
2-3- مسیحیان صهیونیسم، آرماگدون(18) و حمایت از رژیم صهیونیستی
نبرد بین خیر و شر و وقوع جنگ هستهای میان مسلمانان و یهودیان در منطقهای واقع در شمال فلسطین که از آن به آرماگدون تعبیر میکنند، از مهمترین اصول اعتقادی صهیونیستهای مسیحی است که مقدمه ظهور مجدد مسیح میباشد. اینان چون اعتقاد دارند اسرائیل باید مقر فرود آمدن دومین ظهور مسیح باشد، سعی دارند پرستش سرزمین اسرائیل را به یک آیین مذهبی بدل سازند.
در این تفکر، از تأسیس اسرائیل نوین و استقرار دوباره یهودیان در سرزمین موعود (از نیل تا فرات) به عنوان دلیل قطعی ظهور دوباره مسیح یاد میشود. بر این اساس از نظرگاه بنیادگرایان پروتستان، اسرائیل به عنوان مجری اراده الهی حق انجام هر کاری برای تصرف سرزمین موعود را دارد و همین تفکر موجب سرازیر شدن پول و اسلحه به اسرائیل شده است.25
مسیحیان صهیونیست معتقدند که تاریخ بشر در طی نبردی در آخرالزمان به نام آرماگدون به پایان میرسد و نقطه اوج آن ظهور دوباره مسیح است. از این لحاظ کشیشیان پروتستان پیوسته میکوشند مردم را متقاعد سازند که به جای صلح باید در پی جنگ باشند.26
به نظر آنها، بشر باید آمادگی لازم را در خصوص جنگ نهایی که زمینهساز ظهور مصلح است، داشته باشد. این جنگ بزرگ که در نزدیکیهای کوهی در هرمجدون در شمال فلسطین اشغالی (در کرانه رود اردن) رخ میدهد، بسیاری در آن کشته میشوند و نبرد سختی میان مسلمانان و یهودیان درمیگیرد.
آنها سخنان خود را به صحیفه حزقیال نبی مستند میکنند که درباره این جنگ آورده است: باران سیلآسا و تگرگ سخت آتش و گوگرد، تکانهای سختی در زمین پدید خواهد آورد؛ کوهها سرنگون خواهد شد، صخرهها خواهند افتاد و جمیع حصارهای زمین منهدم خواهند گردید.27
از نظر آنها، خواست دولت اسرائیل در حقیقت خواست مسیح بوده و مذاکرات صلح در خاورمیانه بیهوده است. به همین منظور میان صهیونیستهای یهودی و صهیونیستهای مسیحی اتحاد و هماهنگی کاملی وجود دارد. اسرائیل در اندیشه صهیونیستهای مسیحی از موقعیت والایی برخوردار است.
جری قالول از رهبران و بنیانگذاران صهیونیسم مسیحی که از مشاوران جرج بوش نیز است میگوید: «هر کس در مقابل اسرائیل بایستد، در مقابل خدا ایستاده است، اسرائیل سرزمین مقدس است و یهود قومی است که خدا با آن میثاق بسته است.»28
3) نقش لابی صهیونیسم در ایالات متحده
مهمترین و اثرگذارترین لابی(19) در عرصه سیاست خارجی آمریکا، لابی یهودیان است.29 اساسیترین عامل تعیینکننده ویژگیهای صهیونیسم آمریکایی، وجود بزرگترین گروه سرمایهداران یهودیالاصل در آمریکاست که مبالغ عظیمی در اختیار صهیونیستها قرار دادهاند و بر آنان نفوذ زیادی دارند.30
یهودیان آمریکا در حدود 2 تا 3 درصد جمعیت این کشور را تشکیل میدهند، ولی گروه قلیلی از این میان یعنی صهیونیستها بیش از 80 درصد ثروت و منافع آمریکا را مستقیم یا غیرمستقیم در اختیار دارند.31
امروز نفوذ صهیونیستها و یهودیان بر روسای جمهور آمریکا، امری آشکار و بدیهی است و به صورت واقعیتی اجتنابناپذیر در فرهنگ سیاسی ایالات متحده پذیرفته شده است، به گونهای که در انتخابات ریاست جمهوری، آراء یهودیان که فقط 3 درصد جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند نقش تعیینکننده دارد و کمک آنها به نامزدها، حیاتی تلقی میگردد.
نقش تعیینکننده صهیونیستها در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده و به تبع آن نفوذشان بر رئیسجمهوری، اثرگذاری صهیونیسم و سازمانهای یهودی بر سیاست خارجی این کشور را محقق میسازد. حمایتهای سیاسی و تخصیص اعتبارات و کمکهای مالی اقتصادی ایالات متحده بارزترین نمونه در این زمینه است، به طوری که اسرائیل به تنهایی حدود 30 درصد از کل کمکهای خارجی واشنگتن را به خود اختصاص داده و حدود 70 درصد از این کمکها به صورت بلاعوض و از محل اموال دولتی پرداخت شده است.32
در مجموع با عنایت به ثروتها و امکانات اقتصادی یهودیان و سلطه آنها بر رسانههای گروهی آمریکا از یک طرف و همچنین با توجه به نقش و پایگاه اجتماعی آنها در جامعه ایالات متحده و نفوذ این جنبش فکری به عنوان یک گروه فشار نیرومند بر رئیسجمهور از طرف دیگر، لابی یهودیان در زمره منابع غیررسمی اثرگذار بر سیاست خارجی33 این کشور به حساب میآید.34
3-1- نوع نگرش لابی صهیونیسم نسبت به اسلام
لابی صهیونیسم که رابطه بسیار نزدیکی با بنیادگرایان پروتستان (مسیحیان راستگرا یا مسیحیان صهیونیست) و نومحافظهکاران (نئوکانها) دارد، در چند مورد با یکدیگر اشتراکنظر دارند:
اسلام، دشمن مشترک مسیحیان و یهودیان است و باید از گسترش آن در جامعه آمریکا ممانعت کرد. از دیدگاه آنها، اسلام مروج خشونت، تجاوز و شرارت است. برخی فیلمهایی که در خصوص اسلام یا پیروان آن دین در ایالات متحده ساخته شده، گواهی بر نفوذ بیش از حد صهیونیستها در منفی جلوه دادن اسلام است.
برای مثال در فیلم محاصره که در سال 1998 میلادی توسط شرکت فوکس قرن بیستم ساخته شد، مسلمانان به عنوان نماد تروریسم و خشونت معرفی شدهاند، به طوری که هر حادثه تروریستی که در آمریکا رخ دهد، مسلمانان در مظان اتهام قرار گرفته و دستگیر میشوند.
گفته میشود این فیلم در آمادگی افکار عمومی آمریکاییان، برای پذیرش عاملیت القاعده در انفجارهای 11 سپتامبر کمک فراوانی کرده است. به سخن دیگر از لحاظ روانی، صهیونیستها، پیش از وقوع حادثه 11 سپتامبر به مردم آمریکا تلقین کردند که وقوع حوادث 11 سپتامبر تنها از مسلمانان برمیآید، چرا که آنها به صورت ذاتی با آمریکاییان و یهودیان دشمن هستند. جالب آن است که در فیلم محاصره، یهودیان هدف اعمال تروریستی و بمبگذاریها واقع و مظلوم عنوان شده و برعکس، مسلمانان مروج شر و خشونت در آمریکا و جهان معرفی میشوند.
به نظر میرسد پس از حادثه 11 سپتامبر، لابیهای صهیونیستی همچون مؤسسه امور عمومی آمریکا ـ اسرائیل (اپیک)35 نقش بارزی در تشویق آمریکا به شروع جنگ علیه افغانستان و عراق ایفا کردهاند. آنها، زمانی، با دامن زدن به تبلیغات گسترده در مورد عملکرد طالبان، آنها را نماینده ماهیت اسلام واقعی خوانده و تعصبات خشک و انحرافی طالبان را همان عقاید و افکار اسلام معرفی میکردند.
لابی صهیونیسم از طریق نفوذ گسترده خود بر رسانههای عمده خبری جهان، موج گستردهای را علیه اسلام به راه انداخت و افکار عمومی جهانیان (و مردم آمریکا) را آماده کرد که ایالات متحده به منظور صیانت از صلح و دموکراسی، باید رژیم خطرناک طالبان (که نماینده اسلام واقعی قلمداد میکردند!) را براندازد.
جالب آنکه طالبان با حمایت سازمان اطلاعات آمریکا و حمایت برخی کشورهای منطقه (همچون امارات، پاکستان و عربستان) پدیدار شده بود.
از سویی برای از بین بردن یکی از مخالفان اسرائیل در منطقه، از مداخله نظامی و یکجانبهگرایی آمریکا در عراق حمایت نموده و آن را در راستای تحکیم امنیت منطقهای اسرائیل قلمداد کردند.
به نظر میرسد نفوذ لابی صهیونیسم بر دستگاه دیپلماسی آمریکا، مانع از شناخت صحیح و اصولی سیاستمداران آن کشور از اسلام بوده و باعث شده تا در برخی مواقع، نوع نگرش تصمیمگیران سیاست خارجی آمریکا مبتنی بر آموزههای آن لابی قدرتمند باشد.
حمایتهای بیش از اندازه ایالات متحده از رژیم صهیونیستی که ناشی از نفوذ سه گروه لابی صهیونیسم، صهیونیسم مسیحی و نئوکانها است، گسترش موج ضد آمریکایی در میان مسلمانان را دامن زده است، به طوری که در قضیه روند صلح خاورمیانه، آمریکا را یک کشور بیطرف نمیدانند.
این در حالی است که ایالات متحده از ابتدای تشکیل شورای امنیت تاکنون همه قطعنامههایی را که بر ضد رژیم اسرائیل صادر شده وتو کرده است. این مسئله به اندازه کافی نشاندهنده میزان نفوذ و تأثیرگذاری لابی صهیونیست در جهتدهی تفکرات دولتمردان آمریکایی است.36
3-2- نگرش لابی صهیونیسم در خصوص ایران
بسیاری از کارشناسان مسائل خاورمیانه معتقدند عدم ارائه یک تحلیل واقعی و نبود درک و شناخت صحیح از ایران از سوی مقامات آمریکایی ناشی از نفوذ یک لابی قدرتمندی است که مانع از شکلگیری یک تحلیل واقعی از اوضاع ایران در کاخ سفید شده است.
برای مثال گراهام فولر نویسنده کتاب قبله عالم37 و از مقامات بلندپایه سیا که به مدت 25 سال در منطقه خارومیانه و از جمله ایران فعال بوده است در تشریح نوع نگرش سیاستمداران واشنگتن در خصوص ایران و نقش لابی صهیونیسم معتقد است:
«هر تلاشی برای دستیابی به یک تحلیل واقعبینانه و متعادل از حکومت ایران بسیار مشکل است، چرا که یک مرکز سخنگویی و تبلیغاتی داغ و پرهیجان طرفدار اسرائیل در سنا و کنگره حضور دارند که هرگونه شفافیت در روابط دو کشور را مخدوش و تیره میکند.» وی میافزاید: «کارمندان دولت آمریکا تنها در پشت درهای بسته و مخفیانه میتوانند به طور بیطرفانه و منصفانه در خصوص ایران تجزیه و تحلیل کنند، که البته این فضا برای منافع درازمدت آمریکا مناسب نیست. چون مقامات عالیرتبه وزارت خارجه، وزارت دفاع و کنسولگریها به راحتی نمیتوانند مسائل واقعی را گزارش دهند.»38
به نظر میرسد ایپک بزرگترین و پیچیدهترین لابی یهودی است که توانسته به نحو قابل توجهی بر تصمیمات کاخ سفید در خصوص ایران اثرگذار باشد. این لابی که گرایش نزدیکی به بازهای واشنگتن و جمهوریخواهان دارد، معتقد به استفاده توأمان از مشی سختافزاری و نرمافزاری کاخ سفید برای تغییر ماهیت نظام جمهوری اسلامی ایران است.
از دیدگاه نخبگان این گروه، ایالات متحده باید در راستای تغییر ماهیت رژیم ایران از کلیه اقدامات چه میلیتاریستی و چه دیپلماسی عمومی(20) نهایت استفاده را بنماید. بر این اساس این لابی، رابطه بسیار خوبی با نومحافظهکاران (بازهای واشنگتن) و سلطنتطلبان ایرانی و حزب لیکود اسرائیل دارد.
ایپک از اصلاحیه سناتور سام براونبک(21) که به قانون دموکراسی برای ایران(22) معروف شده، حمایت نمود. ربکا داینار(23) سخنگوی ایپک میگوید: «ما از کوششهایی حمایت میکنیم که مردم ایران را تشویق میکند تا از رابطه رژیم ایران با تروریسم و تلاش آن برای تجهیز به سلاح هستهای جلوگیری کند.»39
پویا دیانیم(24) رئیس کمیته عمومی یهودیان ایرانی(25) مقیم لسآنجلس نیز اعلام نمود: «به منظور تقویت حمایت از سیاست تغییر رژیم در ایران، میان نومحافظهکاران، ایپک و حامیان ایرانی رضا پهلوی (سلطنتطلبان) معاهدهای بسته است».40 از نظر ایپک و یهودیان، رضا پهلوی که همچون کرزای و چلبی با یهودیان (در آمریکا) روابط خوبی دارد، گزینه مناسبی برای دوران پس از تغییر رژیم تلقی میشود.
فرجام:
به نظر میرسد سه گروه مورد بررسی در این پژوهش، یعنی نومحافظهکاران، مسیحیان راستگرا و لابی صهیونیسم نقش بارزی در اتخاذ استراتژیهای ایالات متحده پس از 11 سپتامبر در سطح جهانی، منطقه خاورمیانه و ایران ایفا کردهاند.
نومحافظهکاران که طرحی را با عنوان پروژهای برای قرن جدید آمریکایی در سال 1997 میلادی راهاندازی کردند، پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 موفق شدند با اقدامات یکجانبهگرایانه آمریکا در افغانستان و عراق، در راستای آن پروژه حرکت کنند، چرا که خواهان تحقق نظام هژمونی و تک قطبی آمریکا در نظام بینالملل بودند.
از دیدگاه آنها، 11 سپتامبر بزرگترین فرصتی بود که میتوانست به تثبیت رهبری آمریکا بر جهان منجر شود. هرچند عدم کامیابی نئوکانها در عراق (پس از یک سال از اشغال بغداد) کاملاً مشهود است، اما این امر به منزله کاهش قدرت و نفوذ آنها در دستگاه دیپلماسی آمریکا نیست، مطرح کردن خطر بنیادگرایی اسلامی بدان جهت بود که خطر اسلام مبارز و اسلام سیاسی را جایگزین خطر شوروی سابق کنند و بر این اساس حضور خود را در مناطق جهان مشروع جلوه دهند.
نگرش منفی به اسلام در استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21(26) نیز کاملاً مشهود است به طوری که در آن سند،41 از اسلام با عنوان اسلام مسلح و سیاسی یاد میکند و آن را مطلوب آمریکا ندانسته و واژه اسلام ارتدوکس نوین42 را جایگزین آن میکند؛ اسلامی که ماهیت آن نه نظامی و نه سیاسی است. به سخن دیگر در این سند از دو نوع اسلام یاد میشود:
1ـ اسلام مسلح و سیاسی؛ و
2ـ اسلام ارتدوکس نوین.
این مسئله یادآور سخن معروف حضرت امام خمینی(ره) بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی است که فرمودند: (قریب به مضمون) دشمنی آمریکا با اسلام راستین و واقعی یعنی اسلام ناب محمدی است، لذا خواهان خنثی نمودن آن و ارائه یک اسلام آمریکایی به مردم منطقه است.
بر این اساس است که آنها اسلام سیاسی (که نماد آن جمهوری اسلامی است) را تهدیدی علیه ایالات متحده تصور نموده و خواهان مهار و مبارزه با آن هستند.43
رویکرد نومحافظهکاران نسبت به جمهوری اسلامی ایران نیز تغییر ماهیت رژیم ایران است. آنها پس از ناکامی در عراق معتقدند که فروپاشی رژیم باید از درون و توسط مردم اتفاق بیفتد و لذا استراتژی دیپلماسی عمومی را برگزیدهاند.
از نظر آنها، بیشترین هجمه روانی علیه نظام را باید از طریق حمایت از رسانههای مخالف و اپوزیسیون رژیم عملی نمود تا افکار عمومی درون کشور از رژیم رویگردان شده و فروپاشی از درون اتفاق افتد، به طوری که نقش عنصر خارجی (ایالات متحده) تنها باید حمایت و پشتیبانی از مردم ایران از طریق ترسیم چهرهای منفی از نظام و مسئولان ایران باشد.44
به نظر میرسد به دلیل نفوذ بیش از حد لابی صهیونیسم بر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه در آمریکا، با تغییر رئیسجمهور در این کشور، استراتژی این کشور نسبت به ایران (تغییر ماهیت و براندازی رژیم) دچار تغییر عمدهای نشود و ممکن است تنها در تاکتیکها و شیوههای دستیابی به این هدف، شاهد تحولاتی باشیم.
صهیونیستهای مسیحی معتقدند که اسرائیل باید از لحاظ تجهیزات هستهای و سلاحهای اتمی مجهز شده و ایالات متحده نیز از هیچگونه کمکی در این خصوص دریغ نورزد.
از دیدگاه آنها جهان عرب و ایران، دشمنان اصلی اسرائیل محسوب میشوند که ایالات متحده باید از قدرتیابی آنها در سطح منطقهای جلوگیری کند. بر این اساس آنها موافق فشارهای مداوم واشنگتن به تهران برای جلوگیری از دسترسی ایران به تکنولوژی هستهای هستند.