با یک دید کلی که از اسلام و قرآن آموختیم میشود گفت که هدف قریب یا به قول ما طلبهها غایت قریب از آفرینش انسان در این عالم امتحان است، «لّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا.» و امثال آیات دیگر. انسان هم باید همینجور باشد، چون یک وجودی هست و اختیار و چنین تکامل شئوناتی؛ و شاید همین باشد سرّ اینکه مقام خلافتالله آنچنان وجودی دارد. ملائکه مقربین هستند، «لا یَعْصُونَ الله ما أَمْرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» عبادت خدا را میکنند و هیچوقت از عبادت خدا خسته نمیشوند. آنها خلیفةالله نیستند. خلیفةالله موجودی است که با اراده و انتخاب خودش راه را طی میکند، راه دوسویه دارد. وقتی اینطوری شد طبعا باید دائما بر سر دوراهیها و چندراهیها قرار بگیرد. عنوان کلیاش امتحان است، آن بزنگاهها که نقطههای عطف و شرایط سخت هست که اسمش فتنه هست و ما دائما با چشممان، گوشمان، دستمان، ذهنمان و فکرمان و بدنمان در حال امتحانیم. آن نقطه عطفها که تعیینکننده جانشین خدا بودن است، همین امتحان است. اگر در امتحانشان قبول شوند خیلی ترقی میکنند و اگر مردود شوند سقوط میکنند. معمولا اینها در فرهنگ قرآنی فتنه هستند. همه ما میدانیم بزرگترین فتنهای که در اسلام رخ داد، فتنهای بود که پس از رحلت پیغمبر اتفاق افتاد. امیرالمؤمنین(ع) در حال دفن پیغمبر بودند که برای ایشان خبر آوردند که در سقیفه خلیفه تعیین شد.
اگر فتنه از مقوله امتحان است که هست، قاعدتا باید مراتب مختلفی داشته باشد. در زندگی فردی انسان در نوجوانی یکجور است و وقتی بیشتر رشد میکند و در دوره جوانی کاملتر میشود و در دوران بزرگسالی به نحو دیگری و بالاخره در حال تکامل است و روز به روز امتحانات هم سختتر میشود. معنا ندارد دانشآموزی که در دوره ابتدایی یکجور امتحان میدهد، در دبیرستان هم همانجور امتحان بدهد. امتحان سادهتر امتحان نیست. اگر بخواهد کنکور هم امتحان بدهد و سادهتر باشد، دیگر چه کنکوری است. قاعده امتحان برای کسانی که موفق شدهاند این است که امتحانها دائما سختتر شوند. بعد از فتنه 88 مردم و جامعه ما در معرض امتحان بودند و واقعا موفق شدند. این امتحان را گذراندند حالا چطور؟ کلاس بعدی، کلاس بالاتر و امتحان سختتر؛ این طبیعی است.
آن کسی که سؤالات امتحانی را طرح میکند، خیلی بهتر بلد است که چهطور طرح کند و چهجور آن سؤالات حفظ شود و هر کسی نتواند به آنها جواب بدهد. وقتی ما متوجه شدیم عجب سؤالاتی است که امتحان از راهی بود که هیچکس باور نمیکرد. بالاخره امتحان انجام گرفت و مراحل و فازهایی دارد، بعضی از فازهایش انجام گرفت، بعضیهایش هنوز مانده است.
همین آقایان دوران تحصیلات عالیه و آن امتحانات دشوار دانشگاه را گذراندهاند. درست است که هر امتحانی مردودی و قبولی دارد. بین قبولیها هم شاگرد اول شدن با شاگرد هزار و چندم کنکور شدن خیلی فرق دارد. طبیعی است که در این مسائل هم سلسله مراتبی هست. این سلسله مراتب تابع عوامل و مشخصههای قویای است که در این امتحان هستند. در فرهنگ اسلامی ما اینها با پایههای معرفت و ایمان توجیه میشوند. کسانی که در این امتحانات نمره خوبی میآورند برای این است که معرفتشان بالاست و ایمانشان قوی است، ولی کسانی هم هستند که در مراتب پایینتری و در حد نصاب هستند.
اگر بخواهیم برای فعالیتهای اجتماعی - سیاسیمان الگوی حد اعلا را شاگرد اول امتحان در میان ملت 70 میلیونی در نظر بگیریم و او را الگو قرار بدهیم و همگی عین او بشویم، از اول یک طرح شکست خورده است، چون یک نفر بیشتر نیست. شاگرد اول یک جامعه 70 میلیونی یک نفر است. یک شاگرد اول که هزار تا نمیشود! اگر نه، امتحان را آنچنان وسیع فرض کنیم که مردودینی که چند دوره مردود شدهاند که هم به حساب بیایند، عنوانی را اتخاذ کنیم و جامعهای را برای هر کاری در نظر بگیریم که کسانی که چندین دوره مردود شدهاند هم در نظر گرفته شوند، هیچ وجه عقلایی ندارد. البته ما مغایر نمیدانیم که انسانی تحول پیدا کند. در تاریخ موارد زیادی داریم و به خصوص قرآن روی اینها تأکید میکند. هم کسانی که در این امتحان نمرههای عالی داشتند بعد رفوزه شدند. آدمیزاد اینجور است. میشود برسد به حدی که در کنار مقامات بالای انبیا و اولیا قرار بگیرد و بعد سقوط کند و کسانی هم ابتدا در امتحانهای اولیه رفوزه شوند بعد ناگهان جهش کنند، ترقی کنند و به مقامات بالا برسند و این محال نیست.
با توجه به اینکه عوامل مختلفی وجود دارد برای اینکه به یک همکاری کلی در یک ملت 70 میلیونی در همه مسائل سیاسی - اجتماعی برسند، افراد هم در مراتب شناخت مثل شناخت در مسائل دین، انقلاب، سیاست و مدیریت با هم تفاوت دارند، میدانست و هم در مراتب ایمان با هم فرق دارند. همه شما میدانید که روایتهای متعدد و موارد صریحی از این مسئله داریم که مرتبه ایمان سلمان و ابوذر به قدری به هم نزدیک بود پیغمبر اکرم این دو را با هم برادر کرد، با اینکه مرتبه ایمانشان اینقدر به هم نزدیک بود که کسی به اینها نزدیکتر نبود، ولی میفرماید: «اگر ابوذر میدانست که چه در دل سلمان هست، میگفت این کافر است و باید حدش بزنید»!، یعنی مراتب معرفت اینقدر متفاوت است که همه نمیتوانند تحمل کنند. هر کس تا یک حدی ظرفیت تحمل دارد، حالا این چه جور معرفتی است که سلمان و ابوذر در آن اختلاف داشتند خدا میداند. ما خیلی کوچکتر از آن هستیم که آن را بفهمیم؛ اجمالا میفهمیم که دو انسان که در یک مرحله خیلی به هم نزدیکند، طوری که وقتی بخواهیم در طول تاریخ اسلام بین اصحاب پیغمبر دو نفر را که به هم نزدیک هستند مثال بزنیم میگوییم سلمان و ابوذر. اینها باعث میشود کسانی که از نظر معرفت و ایمان و سایر جهات زندگی، کاری، روابط اجتماعی و اقلیمی مشابهاتی دارند، بیشتر با هم همکاری کنند. وقتی گفته میشود: «تعاونوا علی البرّ و التقوی»، کسانی که به هم نزدیکتر هستند با هم همکاری میکنند. به طور طبیعی مصداق یا مثالش همین است. تکروی ممنوع است، سعی کنید با هم کار کنید، هر کدامتان نعمتی از خدا هستید برای دیگری، نعمتهای خدا را نادیده نگیرید. «یدالله مع الجماعة»، هیچ چیز دیگری نداشتید، همین عنوان «تعاونوا...» کافی است، البته به طور طبیعی کسانی که مشابهتهایشان با هم بیشتر است، اصول و ایمان و معرفتشان به هم نزدیکتر است، بهتر میتوانند با هم کار کنند.
حالا ما به فتنههایی مواجه میشویم که امتحانهای خیلی سختیاند و فردی نیستند، بلکه در سطح جامعه هستند. همه ما درگیر امتحانهای فردی هستیم، در هر لحظه در معرض چند امتحان هستیم، چشممان چه میبیند؟ گوشمان چه میشنود؟ زبانمان چه میگوید؟ این امتحان اجتماعی، سرنوشتساز است و قویا ممکن است مسیر اجتماع عوض شود. این امتحانات، امتحانات اجتماعی هستند و یک ملت یکجا امتحان میدهند. قبلا وقتی مسئله تشکیل حزب مطرح میشد، الگو همان چیزی بود که غربی با ویژگیهای خاص خودش ساخته بود و به ما ارائه میداد. حالا چه در جامعه تکحزبی سوسیالیستها و چه لیبرالی حزب مفهوم خاص سیاسی - اجتماعی خود را پیدا کرد. این جریانها بعد از انقلاب هم ادامه داشت.
اگر یادتان باشد از پیش از پیروزی انقلاب گروههای فعال سیاسی که خدمت امام رسیده بودند و از امام برای فعالیتهایشان رهنمود خواستند، ایشان فرموده بودند: «شما هیئاتتان را داشته باشید و بین هیئات ارتباط برقرار کنید که ائتلاف بشود». این یک الگویی بود که امام فرمودند. همان زمان یکی از کسانی که نقش مؤثری در اداره جلسات داشت، مقام معظم رهبری بود، ولی به دلایلی که دلایل قانونی و مسائل حقوقی حزب بود، آنها هم به عنوان حزب فعالیت میکردند، ولی ماهیت این حزب که در چهارچوب اندیشههای اسلامی تشکیل میشود، با مفهوم حزب غربی بسیار متفاوت است.
وقتی دقت بفرمایید متوجه میشوید حزب وحدت است. این مفهوم حزب با مفهوم حزب در اروپا و آمریکا خیلی متفاوت است. آنجا تقریبا این معنا را میدهد که مکتبهای پلورالیسم حزبی یعنی میدان جنگ، یعنی خودشان را مسلح میکنند تا با رقیب مبارزه کنند. در جایی شهید بهشتی میفرمودند با وضو بیایید و حضور در این جلسات هم منحصر به حرفهای اعضای حزب نیست.
به هر حال ما امروز با مشکلاتی مواجهیم که باید از نو تجدیدنظری در الگوی تعامل برای همکاریهایمان با توجه به تجربههای سی و چند ساله، تجربههای تاریخی جامعه اسلامیمان و تجربههای تاریخی دنیای غرب کنیم و به دنبال الگویی باشیم که با ارزشها و باورهای اسلامی سازگاری داشته باشد. این چیزی نیست که با چند دقیقه صحبت کردن اتفاق بیفتد. باید رویش کار کرد، فکر کرد؛ باید خالصانه و مخلصانه تبادلنظر کرد، جرح و تعدیل کرد.
دیگر مسئله تعصبات حزبی و گروهی و صنفی و این حرفها نقشی ندارد. ملاک تعاون «علی البرّ و التقوی» است. ملاک الگویی که باید برای همکاری انتخاب کنیم تقواست. البته معنایش این نیست که گروههای صنفی نداشته باشیم، بلکه مشترکات و مشابهتها میتوانند عامل نزدیککننده افراد به هم باشد، ولی شرط این است که آن هدف اصلی مشترک باشد، یعنی بین اصحاب برّ و تقوا مانعی ندارد که گروههای صنفی هم وجود داشته باشد، امام وقتی قرار شد با افرادی از گروهها و همصنفها و همشغلهای خودمان ارتباط داشته باشیم و وجه مشابهتمان همشغلی است، در جایی که اختلاف در ارزشها داریم؛ این تعاون مورد قبول اسلام نیست. تعاون باید برای پاسداری از ارزشها و باورهای اسلام و مصالح جامعه اسلامی باشد. در این مسیر زیرمجموعههایی هستند، مهندسین هستند، پزشکان هستند، کارگران هستند، کشاورزان هستند، به شرطی که همه اهل برّ و تقوا باشند. چنین کسانی با گروه دیگری تضادی ندارند. ممکن است بعضیها در تشخیص بعضی مسائل اختلافنظر داشته باشند، ولی هیچوقت در اهداف تضاد پیدا نمیکنند. درست است این مسئله نظری است و جای بحثش هم در مدرسه است، اما از آن مسائل بنیادی است که نقش اساسی داشته است.
به هر حال این فتنهای که اخیراً احساس میشود آن امتحان بالاتری است که ما فکر میکردیم پیش خواهد آمد؛ کسانی با انگیزههای مختلف از این فتنه نگرانیهایی دارند. به عنوان فرض عرض میکنم؛ بعد توبیخ نشوم که چنین چیزی وجود ندارد. انشاءالله که اینطور نیست. ممکن است کسانی از این نگران باشند که رقیبشان در این امر پیروز شود. این فتنه دارد به وسیله کسانی پیش میرود که اینها رقیب سیاسی ما هستند. ما در میدانهای انتخاباتی در مقابل رقیب میبازیم اگر آنها پیروز شوند، همین و بس. این اختلاف حزب جمهوریخواه و دموکرات است و نگرانی ما در مقابل رقیب است و یا چیزهای دیگری از این قبیل که من نمیخواهم واردشان بشوم.
تنها چیزی که میتواند باعث نگرانی باشد؛ باید نگران باشیم که اگر گروه منحرفی سر کار بیاید، اسلام در خطر است. بالاخره افراد مختلفی تا به حال مدیریتهای زیادی در کشور داشتهاند. هر کسی سلیقهای داشته و کاری کرده است، اما آنچه موجب نگرانی است وقتی است که احساس کند که اگر اینها سر کار میآیند دین در خطر است. هرکس بین خودش و خدای خودش قاضی میشود که چهکاره است. آن زمانی که شخصی یا فلان گروهی در انتخابات یا مسائل دیگر مدیریت کشور پیروز شود، نگرانیام این باشد که نکند اینها ضربهای به دین بزنند، این نگرانی مقدس است. اگر تمام نگرانیام این باشد نکند شغلم را از دست بدهم، نکند دیگر رأی نیاورم. این نگرانیها دنیاپرستانه است، این شیطانی است. ممکن است طرف هم واقعا آدم بسیار بدی باشد، اما من ثوابی نبردهام، چون به فکر دنیای خودم بودم. روح فتنه در همین جاهاست. چیزهایی است که در باطن دل انسانهاست. ممکن است کسانی در یک خط در جبهه بجنگند و زمین تا آسمان با هم تفاوت داشته باشند. این داستان را شنیدهاید که پیغمبر اکرم به یک نفر فرمودند: «شهید الحمار»؛ در جنگ احد جوانی خیلی با شهامت میجنگید. یکی از اصحاب نزدیک پیغمبر اکرم بود به آن فرد اشاره کرد و گفت: «این شخص بعد از شهادت چه مقامی خواهد داشت؟» حضرت نگاهی کرد و او هم افتاد و شهید شد، فرمود: «شهید الحمار»، آن صحابی پرسید: «یعنی چی؟» حضرت فرمود: «او الاغش را گم کرده بود و داشت دنبال الاغش میگشت، اتفاقی افتاد برخورد به یک جبهه جنگ! او دنبال الاغش میگشت.» شهید الحمار اصطلاح قرآن است. یکی دیگر در این جنگ خیلی مبارزه میکرد. آن صحابی گفت: «ببینید چه دلاورانه میجنگد.» حضرت فرمود او امروز داشت در کوچههای مدینه قدم میزد. زنها مسخرهاش کردهاند که تیراندازهای ما رفتند جبهه جان خودشان را به خطر انداختهاند، این گردن کلفت راست راست دارد راه میرود و عین خیالش هم نیست. این حرف به او برخورد. گفت میروم جنگی میکنم تا بفهمند. او برای اسم پیدا کردن آمده جبهه.
ما باید برای کارهایمان اول عمق دلمان را بکاویم. باید ببینیم آنجایی که حمایت میکنیم از چه کسی و به چه دلیل است و آنجا که مخالفت میکنیم برای چیست. ممکن است در این عالم تا آخر کسی هم نفهمد و فکر کند ما از اولیای خدا هستیم، از بزرگترین مجاهدین هستیم و یک روزی پرده برداشته خواهد شد و رسوا خواهیم شد که جایمان کجاست و جای مجاهدین کجاست.