اسرائیل اولین کشوری بود که سفارتش را در آکرا پایتخت غنا بعد از کمتر از یک ماه از استقلال آن کشور در سال 1957 افتتاح نمود. از آن زمان تاکنون دولت اسرائیل تمام توان خود را برای نفوذ در آفریقا با کمترین هزینه جهت دست یافتن به اهداف سیاستش به کار بست. اسرائیل، واقعاً کشور ثروتمندی نیست ولی توانست به موازات اعطای کمکهای فنی به کشورهای آفریقایی به بیش از چهل کشور آفریقا نیز سفیر اعزام نماید و براساس تجربیات و بررسیهای گذشته تمام کوشش خود را بکار بست تا سیاستهای خود را در آفریقا تثبیت نماید. در همین رابطه، در سال 1997 مرکز کمکهای بینالمللی وابسته به وزارت امور خارجه اسرائیل به تأسیس کارگاهی تحت عنوان سیاستهای کمکهای بینالمللی اسرائیل در آفریقا اقدام نمود، که در آن همه رؤسای هیئتهای نمایندگی سیاسی آفریقایی مقیم در اسرائیل و نیز متخصصان و محققین حضور داشتهاند. سؤال اصلی و محوری عبارت بود از چگونگی بکارگیری امکانات محدود مرکز برای اجرای برنامههایش در بخشهای مختلف اجتماعی، اقتصادی داخل آفریقا که بطور مشخص بتواند اهداف و مصالح و منافع دولت اسرائیل را محقق سازد.
البته پوشیده نیست که خط مشی نفوذ صهیونیزم در آفریقا به دلایل متعددی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است که موارد زیر برجستهترین آنها میباشد:
1ـ تحمیل موجودیت صهیونیستی در منطقه خاورمیانه موجب بوجود آوردن نظام و سیستمی در منطقه گردیده که همواره منازعه و درگیری، ویژگی ثابت و لازم آن در تعاملات اعراب و اسرائیل بوده است. این بدین معنی است که تحرک اسرائیل در تعاملات خارجیاش آن را دچار وضعیتی نموده تا روابطش را با کشورهای منطقه از چهارچوب طبیعی منطقهای خارج ساخته و به شرایط موجود تکیه کند.
2ـ ارتباط و تأثیرپذیری روابط میان اسرائیل و آفریقا از روابط میان کشورهای عربی و آفریقا، تأثیر پذیرفته است، این امر بدانجا رسیده که به قاره آفریقا بعنوان صحنهای برای رقابت و منازعه میان اسرائیل و کشورهای عربی نگریسته شود.
3ـ ارتباط اسرائیل، اعراب و آفریقائیان با تحولات نظام بینالملل تا جایی است که میتوان گفت که روابط میان گروههای مذکور از عزم و اراده و رویکردهای قدیم و جدید نظام بینالملل تأثیر پذیرفته است. شاید بتوان تحول ساختاری را که از آغاز سالهای دهه 90 در نظام بینالملل رخ داد و به پایان یافتن جنگ سرد به زیان اعراب و آفریقائیها انجامید بعنوان عاملی بشمار آورد که بطور قطع و یقین اسرائیل از آن بهره گیرد و بار دیگر در اولویتهای تحرکات خارجی خود در جهت تحقق سلطه و حاکمیت منطقهای و رؤیاهای توراتی برای ایجاد اسرائیل بزرگ، بازنگری نماید.
پژوهش حاضر سعی دارد تا برای بیان ماهیت حضور اسرائیل در آفریقا مراحل زمانی مختلف بعنوان نخستین محور خود به تحلیل و بررسی مهمترین عوامل تعیینکننده در سیاست اسرائیل در مقابل آفریقا بپردازد. در بخش دوم این پژوهش به بررسی دقیق تحول روابط میان اسرائیل و کشورهای آفریقایی، از آغاز نفوذ آن در دهه 50 و 60، قطع رابطه میان طرفین در دهه 70 و بازگشت مجدد این کشور به صحنه آفریقا و تحولات بوجود آمده در اهداف و سیاستهای آن بپردازد؛ در پایان، این پژوهش به بررسی سومین محور خود یعنی مطالعه دقیق اصول سیاست اسرائیل برای کسب سلطه و نفوذ در آفریقا و تأثیر بر روابط کشورهای عربی و آفریقایی خواهد پرداخت.
1- عوامل تعیینکننده سیاست اسرائیل در آفریقا
منازعه اعراب و اسرائیل(1)
قطعاً هر پژوهشگری که به بررسی تحولات روابط میان اسرائیل و آفریقا میپردازد میبایست به اهمیت و محوری بودن این منازعه در تعیین روند این روابط معترف بوده و آن را از نواحی مختلف بررسی کند؛
اول: تأثیرات جنگ سرد بر نظامهای منطقهای اعراب و آفریقاییها تا جائیکه این امر موجب گردید تا اسرائیل بیش از سایر کشورها از جنگ میان دو اردوگاه جهانی سرمایهداری و سوسیالیسم بهرهبرداری نماید.
دوم: درک روزافزون اسرائیل از اهمیت آفریقا بعنوان صحنهای از صحنههای اداره کردن منازعه با اعراب تا جائیکه اسرائیل در آغاز به ارزش و ثقل آراء کشورهای آفریقایی در سازمان ملل متحد اعتراف نماید.
این شناخت در دو مناسبت بطور کامل خود را نشان داد. نخستین مناسبت در جریان رأیگیری برای تصویب قطعنامه سازمان ملل مبنی بر برابر بودن صهیونیسم و نژادپرستی در سال 1975 و مناسبت دوم رأیگیری برای لغو قطعنامه مذکور در سال 1991 بعنوان یک اقدام بیسابقه در تاریخ این سازمان بینالمللی بود.
سوم: نشیب و فراز روابط میان اسرائیل و کشورهای آفریقایی با منازعه اعراب و اسرائیل و تحولات آن ارتباط دارد. قطع رابطه دیپلماتیک میان کشورهای آفریقایی و اسرائیل در سالهای دهه 70 و اکثر سالهای دهه 80 و سپس بازگشت قوی و نیرومند این روابط در آغاز سالهای دهه 90 با دو رویداد مهم تاریخی در منازعه بین اعراب و اسرائیل که اولی آن جنگ اکتبر 1973 و دوم تشکیل کنفرانس صلح خاورمیانه در مادرید در سال 1991 بود ارتباط دارد.
چهارم: وضعیت ناپایدار استراتژیک قاره آفریقا که برخاسته از فقدان یک نظام نیرومند امنیتی است از نظر دو طرف درگیر خاورمیانه که به آفریقا به عنوان میدانی برای قطبگرایی که تحقق دستآوردهایی به حساب طرف مقابل بحساب میآید قابل بررسی است. اشاره به این نکته ضروریست که اسرائیل صرف نظر از اهداف و خواستههای ایدئولوژیک و توراتی و عملگرایانه خویش از آغاز به آفریقا به صورت زمینهای نگریسته که میتواند نقش محوری در حل و فصل منازعه این کشور با اعراب داشته باشد که این نگرش براساس پارهای حقایقی است که برجستهترین آنها عبارت است از:
1ـ وجود روابط دوستانه دوجانبه آفریقا با هر یک از اعراب و اسرائیل
2ـ فارغالبال بودن آفریقا از پیآمدهای معنوی و اخلاقی طبیعت مناقشه موجود در خاورمیانه که این امر موجب گردیده است آفریقا پیشنهادهای مختلفی را برای میانجیگری میان اعراب و اسرائیل ابراز نماید که از جمله آنها پیشنهاد رئیسجمهور غنا قوام نکرومه بود که همه آن پیشنهادات با شکست مواجه شدهاند.2
جنگ سال 1967 تحول مهمی را در تاریخ رقابت اعراب و اسرائیل در قاره آفریقا ایجاد کرده بطوریکه آفریقائیها به اسرائیل به عنوان یک نیروی اشغالگری که سرزمینهای آفریقایی را اشغال کرد نگاه میکردند. با آنکه موضع سازمان وحدت آفریقا به حد کافی قاطع نبود ولی بر تأیید قطعنامه 242 سازمان ملل متحد مبنی بر عدم مشروعیت اشغال سرزمینهای عربی تأکید کرد و گینه به رهبری رئیسجمهور احمد سکوتوره تنها کشور آفریقایی بود که روابط دیپلماتیک خود را بعد تجاوز 1967 با اسرائیل قطع کرد.3
با وجودیکه حمایت کشورهای عربی از جنبشهای آزادیبخش ملی در جنوب آفریقا افزایش مییافت، یأس و ناامیدی رهبران آفریقایی را بخاطر حمایت نکردن کشورهای غربی از اجرای طرح آفریقا مبنی بر خلع ید از آفریقایی جنوبی، پرتغال، رودزیا (زیمبابوه) فراگرفت و اعتراض آفریقائیها نسبت به تجاوز اسرائیل شدت گرفت تا جائیکه قبل از شروع جنگ اکتبر 1973 منجر به قطع روابط دیپلماتیک با اسرائیل شد. و در سال 1972 اوگاندا اقدام به قطع روابط با اسرائیل نمود و متعاقب آن هفت کشور دیگر آفریقایی (چاد، مالی، نیجر، کنگوی برازاویل، بوروندی، زئیر یا کنگوی دمکراتیک و توگو) روابطشان را با اسرائیل قطع کردند.(2)
اگرچه جنگهای خاورمیانه اعراب و اسرائیل باعث تشدید پیچیدگیهایی در روابط اسرائیل با آفریقا میگردید، ولی همچنان دستمایه اقدامات هموارسازی صلح در منطقه میشد، بنابراین به دنبال سفر انور سادات رئیسجمهوری مصر در سال 1977 و دیدارش از قدس و امضای موافقتنامه کمپ دیوید در سال 1979 تلاشهای پیگیر و مستمری از سوی اعراب برای کنار زدن وی از کشورهای آفریقایی صورت گرفت اما آن کوششها بصورت کامل موفق نشد(3)
در اجلاس سران آفریقایی که در سال 1979 در لیبریا برگزار شد. شش کشور عربی عضو سازمان وحدت آفریقا (از جمله مغرب، الجزایر و لیبی) به عنوان اعتراض به حضور انور سادات اجلاس سران را تحریم کردند در حالیکه اسرائیل با جدیت تمام به برقراری روابطش با کشورهای آفریقایی فعال بود که تبلور آن عادیسازی روابطش با زئیر (کنگوی دمکراتیک فعلی) در 14 ماه می 1982 بود.
بررسی مواضع آفریقا بعد از موافقتنامه کمپ دیوید بخوبی روشن میسازد که اساس و شالودهایکه آفریقاییها بخاطر آن تصمیم به قطع روابط با اسرائیل گرفتهاند بعد از مبادله سفیر بین قاهره و تلآویو فروپاشید.
طبق آنچه که یکی از نویسندگان آفریقایی تصریح کرده است مصر عضو مهم سازمان وحدت آفریقا که قطع روابط با اسرائیل را رهبری میکرد با هم سفیر مبادله کردند و ما (اعراب) همچنان با مصر بخاطر از دست دادن سینا همدلی کردیم که اکنون از بازگرداندن این جسد به خانه خود ناتوانیم(4) به هر حال برداشت آفریقا از اسرائیل، در این باور است که اسرائیل کشوری کوچک و دارای منابع محدودی است و از هر طرف دشمنانی وی را احاطه کردهاند. با این همه توانسته است ساختار توسعهای را پیریزی نماید که الگو قرار گیرد، با تمام این اوصاف بعد از اشغال سرزمینهای عربی توسط اسرائیل (در 1967) این برداشت و تصور آفریقا از اسرائیل دستخوش تغییر گردید. اما همین دگرگونی بار دیگر تغییر یافت و آن سرآغاز روند هموارسازی صلح بود که این بار تغییر و تحول به نفع اسرائیل تمام شد.
جایگاه آفریقا در نظام بینالمللی
قاره آفریقا در سالهای دهه پنجاه برای کارگزاران وزارت خارجه اسرائیل قاره گمنامی بود ولی از نگاه استراتژیستهای اسرائیل در مقایسه با سایر قارههای جهان، آفریقا قاره گمنامی نبود. همانطور که آمریکای لاتین به عنوان دایره نفوذ ایالات متحده آمریکا تلقی میشود و اسرائیل نیز از حمایت و کمکهای قدرتهای بزرگ غربی در اروپا بهرهمند میگردد بر این اساس اسرائیل کوشش مینمود که برای بدست آوردن مشروعیت بینالمللی توجه خود را به کشورهای آسیایی و آفریقایی معطوف دارد، اما در رابطه با آسیا به علل زیر این قاره شبیه به یک قارن (بسته) در مقابل اسرائیل قرار دارد:
الف ـ وجود کشورهای بزرگی که قدمهای بلندی در زمینههای توسعه اقتصادی برداشتهاند.
ب ـ وجود کشورها و اقلیتهای اسلامی بزرگ که مواضع آنان مؤید و نزدیکتر با مواضع اعراب است.
ج ـ کاهش فرصتهای بازاریابی نمونه اسرائیلی برای توسعه با وجود کشورهایی چون چین، ژاپن، هند. بنابراین آفریقا (که دارای جایگاه ژئواستراتژیک است گذشته از آنکه بعضی از کشورهای این قاره برای دریافت کمکهای توسعه و فنی به خارج چشم دوختهاند) گزینه مناسبی برای سیاستگذاران اسرائیل بود.
اهمیت آفریقا در سازمان ملل از نظر قدرت آراء از آغاز بر اسرائیل پوشیده نبود. در همین رابطه نخستوزیر اسرائیل دیوید بن گوریون بر این نکته تأکید داشت که کشورهای آفریقایی غنی نیستند ولی آراء آنها در محافل و سازمانهای بینالمللی از نظر ارزش برابر با ملتهائیکه بسیار نیرومندتر از آنها هستند، است و این برداشت اسرائیل همیشه و پیوسته در راستای آگاهی از ماهیت اعراب و اسرائیل و امکان بهرهگیری از نقش آفریقا در سازمانها و مجامع بینالمللی مایه میگرفت دلیلی روشنتز از این نیست وقتی که مجمع عمومی سازمان ملل در نیمه ژوئن 1968 در اجلاس ویژهایکه بنا به درخواست شوروی تشکیل شد موضع آفریقا تحت تأثیر نقشآفرینی طرفهای خارجی مخصوصاً ایالات متحده و شوروی قرار گرفت زیرا هر یک از دو طرف تلاش مینمودند با وارد آوردن فشارهای لازم تصمیمات را به نفع خود اتخاذ نمایند. لذا پیشنویس قطعنامه دیگری را گروه کشورهای آمریکای لاتین که از متحدان و حامیان اسرائیل هستند ارائه کرده بودند.(5)
با بررسی شیوه عمل انتخاباتی گروه آفریقایی طبق جدول شماره یک میتوان چهار گروه مختلف فرعی را از هم تفکیک و مشخص نمود. گروه اول هشت کشور آفریقایی بودند که به نفع قطعنامه آمریکای لاتین که موضع اسرائیل را تأیید میکرد رأی دادند و این گروه کشورهایی بودند که به اسرائیل همدلی نشان میدادند. مثل لیبریا، گامبیا، توگو به علاوه کشور غنا که رأیش نوعی انتقامگیری از مصر به خاطر حمایتش از نکرومه که در سال 1966 وی طی یک کودتا سرنگون شد، بوده است.
گروه دوم: شامل 12 کشور آفریقایی بود که بصورت غیر قطعی از قطعنامه پیشنهادی آمریکای لاتین حمایت کردهاند. این کشورها یا به نفع قطعنامه آمریکای لاتین رأی داده بودند و به پیشنهاد قطعنامه پیشنهادی یوگسلاوی رأی ممتنع دادهاند یا آنکه به نفع هر دو پیشنهاد رأی دادهاند و یا آنکه به هر دو پیشنهاد رأی ممتنع دادهاند.
گروه سوم: فقط دو کشور شامل نیجریه و گابن بودند که هر دو کشور به قطعنامه یوگسلاوی بصورت غیر قاطع رأی داده بودند. قابل توجه است که این مواضع دوپهلو و سست به اندازهایکه متأثر از موضعگیریها و عوامل متغیر خارجی به ویژه روابط فیمابین طرفهای درگیر میباشد نمیتواند تحت تأثیر ماهیت دو قطعنامه مورد نظر شکل گرفته باشد.
گروه چهارم: کشورهایی بودند که از موضع کشورهای عربی حمایت نموده و با اسرائیل خصومت داشتهاند مانند موریتانی، سومالی و بعضی از کشورهایی که دارای خط مشی رادیکالیستی بودهاند مانند مالی و گینه همچنین بعضی از کشورهایی که اکثریت آنان مسلمان بوده که روابط آنان را با جهان عرب مربوط و محکم میساخت. بنابراین، اگر در نظر بیاوریم کشورهایی که بصورت قاطعانه و یا غیر قطعی از موضع اسرائیل حمایت میکردند به بیست کشور میرسید اما این رویکرد کاملاً دگرگون گشت هنگامیکه سازمان ملل قطعنامهایکه صهیونیزم را نوعی از انواع نژادپرستی توصیف میکرد به بحث و مذاکره گذاشت به پیشنویس قطعنامه بیست کشور آفریقایی به غیر از کشورهای عربی (به استثنای سومالی و موریتانی) رأی مثبت داده بودند که فقط پنج کشور با قطعنامه مخالفت کرده در حالیکه 12 کشور رأی ممتنع دادند که این دو نمونه بیانگر نقش آفریقا در سازمان ملل متحد میباشد که همین موضعگیری بار دیگر در سال 1991 که تصمیم به لغو این قطعنامه گرفته شد از کشورهای آفریقایی اتخاذ گردید.
(جدول شماره یک)
روش انتخاباتی گروه آفریقایی جنوب صحرا
در مقابل قطعنامه سازمان ملل متحد در مورد تجاوز اسرائیل در سال 1967 گروه اول: کشورهایی که به پیشنویس قطعنامه آمریکای لاتین (آری) و به پیشنویس قطعنامه یوگسلاوی (نه) رأی دادهاند (جمعاً 8 کشور) زیر بودهاند.
گروه دوم: کشورهایی که به قطعنامه آمریکای لاتین بصورت غیر قاطعانه رأی داده بودند (جمعاً 12 کشور بودند) شامل:
گروه سوم: کشورهایی که قطعنامه یوگسلاوی را بصورت غیر قاطعانه تأیید و به نفع آن رأی دادهاند و به قطعنامه آمریکای لاتین رأی ممتنع دادند فقط دو کشور نیجریه و گابن بودند.
گروه چهارم: کشورهایی که به نفع قطعنامه یوگسلاوی و علیه قطعنامه آمریکای لاتین رأی دادند (جمعاً 10 کشور بودند که عبارتند از: بوروندی، سنگال، سومالی، اوگاندا، زامبیا، کونگوی برازاویل، گینه، مالی، موریتانی، تانزانیا).
اقلیتها و گروههای یهودی در آفریقا
در داخل آفریقا اقلیتها و گروههای یهودی حضور دارند که از نظر جمعیت و تعداد و قدرت و تأثیرگزاری آنها متفاوت است.(6)
در شمال آفریقا اقلیتهایی از یهود سیفاردیم که اصالتاً اسپانیایی و پرتغالی هستند طی دو قرن 15 و 16 وارد آفریقا شدهاند. علاوه بر اینها اقلیتهایی از یهود اشکناز هستند که از شمال و شرق اروپا در طول قرن 19 و 20 به آفریقا آمدهاند؛ در صورتیکه تعداد این اقلیتها در بیرون از جمهوری جنوب آفریقا بسیار اندک است ولی شرایط و موقعیت اقتصادی این اقلیتهای یهود در بعضی از کشورهای آفریقایی جنوب صحرا مثل کنیا از قدرت و تأثیرگذاری بالایی برخوردار هستند.
گفته میشود که یهود فلاشای اتیوپی یکی از فقیرترین اقلیتهای یهود در جهان به حساب میآیند. در حالیکه آنها به این عقیده تأکید دارند که از قبیله مفقوده از آغاز تاریخ اسرائیل هستند که اکثر فلاشهها از طریق فضای سودان به نام (عملیات موسی) به اسرائیل منتقل شدهاند4 که این عملیات از سال 1983 شروع شد و اوج آن در فاصله نوامبر 1984 و مارس 1985(7). در مقابل، اقلیتهای یهود در آفریقای جنوبی هستند که یکی از ثروتمندترین اقلیتهای یهود در جهان بحساب میآیند. براساس یکی از برآوردها سهم امدادرسانی جامعه یهود آفریقای جنوبی به خزانهداری دولت عبری از نظر اهمیت در رتبه دوم و پس از کمکرسانی جامعه یهود ایالات متحده آمریکا قرار دارد. اما باید توجه نمود در مقایسه چگالی جمعیتی این دو اقلیت و میزان کمکهای آنها به خزانهداری درمییابیم که در بعضی از سالها حجم کمکرسانی جامعه یهود آفریقای جنوبی افزونتر از ایالات متحده بوده است.
شاید بتوان گفت در بررسی وضعیت اقلیت یهود سیاه ساکن اسرائیل به این موضوع بسیار پراهمیت دست مییابیم که گروه و اقلیت مذکور برخوردار از هویت یهودیان سیاهپوست، اسرائیل را بخشی از خاک آفریقا میشمارند؛(8) زیرا معتقدند که در سرزمین یاد شده ملتهای رنگینپوست آفریقا میزیستهاند. به هر حال، نمیتوان اقلیتهای یهود را در سیاستگزاری و برنامهریزی در روابط اسرائیل با آفریقا کم اهمیت تلقی نمود زیرا حدود 20% از مجموع یهودیان مهاجر به اسرائیل در فاصله سال 1948 تا 1995 از آفریقا بوده است.(9)
2- مراحل تحولات روابط اسرائیل با آفریقا
سیاستهای نفوذی اسرائیل در آفریقا بازتابهای گوناگونی را شاهد بوده است؛ بطوریکه میتوان این سیاست را در پنج مرحله اساسی و بنیادی در تحول خطمشی روابط اسرائیل با آفریقا از هم تفکیک و مشخص نمود که عبارت است از:
مرحله اول 1948-1957
مرحله دوم 1957-1973
مرحله سوم 1973-1982
مرحله چهارم 1982-1991
مرحله پنجم 1991
مرحله اول 1948-1957: در بحث از مشروعیت وجود و امنیت کیا�� صهیونیزم بعد از اعلان تشکیل حکومت یهودی در سال 1948 باید گفت سیاستگزاران اسرائیل اهمیت فوقالعادهای به برقراری روابط محکم با ابرقدرتهای جهانی مثل ایالات متحده، فرانسه، انگلیس و شوروی قائل شدند. بعنی اسرائیل در این مرحله که بحث از مشروعیت موجودیت و امنیت آن به صورت عضوی در صحنه بینالمللی مطرح شد توجهی به مستعمرات آفریقایی نداشت بلکه تمام توجهش به نیروهای استعماری اروپایی بوده است. (10) بارزترین شواهدی که این دیدگاه اسرائیل را تأیید مینماید این است که اسرائیل در پایان سال 1957 در سرتاسر جهان فقط هفت سفارتخانه داشت که شش سفارت در قاره اروپا و آمریکای شمالی بود. کاملاً روشن است که قاره آفریقا و جنوب صحرا مانند سرزمینهای ناشناختهای برای کارگزاران وزارت خارجه اسرائیل بود.
از جهت دیگر، آفریقای جنوب صحرا تحت سلطه استعمار اروپا به غیر از دو کشور اتیوپی و لیبریا که هر دو بصورت کامل با اسرائیل رابطهای نداشتهاند قرار داشته است.
علیرغم علاقمند بودن امپراطور اتیوپی (هایله سلاسی) و رئیسجمهور لیبریا (ولیم توبمان)5 که همدلی با اسرائیل، ضمن مذاکرات نقشه تقسیم در سازمان ملل متحد، نشان دادهاند ولی هر دوی آنها علاقهای بر برقراری روابط با حکومتی که دشمنان متعددی داشت از خود نشان نمیدادند لذا منطقی بود که حتی یک دیپلمات اسرائیلی مقیم در شمال ژوهانسبورگ وجود نداشته باشد تا اینکه گشایش و توسعه در روابط بین اسرائیل و آفریقا با استقلال غنا در سال 1957 بوجود آمد.
علاوه بر اینکه نقطه تحول اساسی که باعث ایجاد تحول بزرگ در دیپلماسی اسرائیل در مقابل آفریقا نمایان شد انعقاد و تشکیل کنفرانس باندونگ سال 1955 بود زیرا از اسرائیل دعوت نشد تا در این حادثه مهم تاریخی حضور پیدا کند حتی مسأله تا این حد هم باقی نماند بطوریکه کنفرانس در بیانیه پایانی خود اسرائیل را بخاطر اشغال اراضی اعراب محکوم کرد تا جائیکه یکی از دیپلماتهای اسرائیل از (شوکه) باندونگ بر اسرائیل میگوید: باندونگ بزرگترین شکست برای دیپلماسی ما بود و دشوارترین تراژدی که ما از آن رنج بردهایم زمانیکه بیش از یک میلیاردونیم انسان در مقابله و رویارویی با یکونیم میلیون اسرائیلی قرار گرفتهاند و این موضوع به خودی خود شکست روحی برای ما در وزارت خارجه بود.
با آنکه متغیرهای دیگری موجب شد تا توجه اسرائیل از آسیا به آفریقا جلب گردد همین تحولات منجر شد تا روابط اسرائیل با آفریقا در دهه شصت وارد مرحله جدید گردد.
مرحله دوم 1957-1973 سیاستهای نفوذ اسرائیل در آفریقا
میتوان آغاز حضور اسرائیل در آفریقا را به سال 1957 بحساب آورد. زیرا اسرائیل اولین کشور خارجی بود که سفارتش را در آکرا بعد از کمتر از یک ماه از استقلال آن کشور افتتاح نمود.(11)
روشن است که روابط اسرائیل با غنا از طریق اتحادیههای کارگری بین دو کشور آغاز شد بطوریکه نمایندگان این اتحادیهها در محافل بینالمللی و نیز دیدارهای دوجانبه با هم اجتماعاتی را برگزار کردهاند. قابل توجه است که اسرائیل خودش را به عنوان کشور کوچکی که با معضلات و چالشهای فراوانی روبرو است معرفی مینماید با این وجود الگوی توسعهای را فراهم آورده که کشورهای در حال توسعه از آن الگوبرداری مینمایند. لذا میتوان به ماهیت روابط زودهنگام کشورهای آفریقا با اسرائیل پی برد که به این مفاهیم و دلایل دبیرکل همبستگی اتحادیه کارگران غنا چون تیتیجا بعد از دیدارش از اسرائیل در سال 1957اظهار داشت و گفت: از اسرائیل ظرف فقط هشت روز چیزهایی را بدست آوردهایم که نمیتوانستیم آنرا ظرف دو سال در دانشگاه بریتانیا بدست بیاوریم.
سفارت اسرائیل در آکرا نیز نقش مهمی را در تحکیم روابط بین دو کشور ایفا کرد و باعث افتتاح دو سفارت دیگر در مانروویا6 و کوناکری7 گردید؛ زیرا از امکانات و کمکهای توسعهای و فنی اسرائیل برخوردار بود. از جهت دیگر آرزوی اسرائیل در ارتقای روابط با آفریقا تبلور یافت به طوریکه گلدا مایر وزیر خارجه اسرائیل در سال 1958 برای اولین بار به آفریقا سفر نمود و با رهبران کشورهای لیبریا، غنا، سنگال، نیجریه، و ساحل عاج دیدار نمود.
از سویی، مجموعهای از تغییرات بینالمللی و منطقهای نقشی در تشدید تهاجم اسرائیل به آفریقا داشت که از آن جمله است:
1ـ استقلال تعدادی از کشورهای آفریقایی در دهه شصت که منجر به افزایش توان آراء آفریقائیها در سازمان ملل متحد گردید، بطوریکه منازعه اعراب و اسرائیل از شاخصترین مسائلی بود که برای رأی مطرح بوده است که به رأیگیری گذاشته شد.
2ـ تأسیس سازمان وحدت آفریقا در سال 1963، 8 که چالشی را در مقابل اسرائیل قرار داد بطوریکه اسرائیل از عضویت در مجموعه آفریقا ـ عربی محروم شد.
3ـ عضویت دوگانه مصر در اتحادیه کشورهای عربی و سازمان وحدت آفریقا فرصتی به مصر بخشید تا با بعضی از رهبران کشورهای رادیکال آفریقا، مثل نکرومه و سیکوتوره همپیمان و متحد شوند.
با فرا رسیدن سال 1966 اسرائیل در تمام کشورهای آفریقایی جنوب صحرا به غیر از سومالی، موریتانی، دارای نمایندگیهای سیاسی گردید ولی با این همه آفریقا همانند میدانی برای رقابت بین اعراب و اسرائیل بود. برای نمونه سیاست غنا در زمان نکرومه (1957-1966) در مقابل اسرائیل است زیرا علیرغم آنکه نکرومه از حقوق مشروع اعراب دفاع میکرد ولی هرگز روابطش را با اسرائیل قطع نکرد و در اولین اجلاس سران آفریقایی در قاره در سال 1964 نکرومه اظهار داشت که مصر به تنهایی قادر به حل مشکل خاورمیانه نیست و فقط ایالات متحده آمریکاست که توانایی حل مشکل خاورمیانه را دارد. از جهت دیگر، از نکرومه موضع خصمانهای علیه صهیونیستها چه در نوشتهها یا در سخنرانیهایش اتخاذ نشده است.(12)
مرحله سوم 1973-1983: سالهای قطع روابط
اسرائیل قبل از جنگ اکتبر 1973 با 25 کشور آفریقایی روابط دیپلماتیک داشت ولی از اول ژانویه 1974 این تعداد به پنج کشور شامل آفریقای جنوبی، لیسوتو، مالاوی، سوازیلند و موریس تقلیل یافت. پوشیده نیست که کشورهای آفریقایی که اقدام به قطع روابط دیپلماتیک با اسرائیل نمودند به خاطر تأیید موضع مصر که خواستار بازپسگیری اراضیش که توسط اسرائیل اشغال شده بود صورت گرفت.(13)
بعضی از تحلیلگران خواستهاند موضع آفریقائیان را کوششی برای بدست آوردن کمکهایی از کشورهای عربی بخصوص کشورهای نفتی ارزیابی نمایند(14) از سویی، مجموعهای از عوامل نقش و تأثیر در تقویت موضع اعراب در رویارویی با رژیم صهیونیستی در طول دهه هفتاد داشت. مثلاً ظهور گروههایی در کشورهای جهان سوم که به نام برابری یا همبستگی تعبیر میشد مثل سازمان کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) و گروه 77.
اسرائیل با سلاح نفت عربی و حمایت تعداد زیادی از کشورهای جهان سوم از موضع عربی مواجه شد. و در سال 1973 رئیسجمهور الجزایر (هواری بومدین) رئیس جنبش غیر متعهدها شد شرکتکنندگان در کنفرانس الجزایر قطعنامهای را صادر کردند که براساس آن بازپسگیری اراضی اشغالی کشورهای مصر، سوریه و اردن تأیید گردید. همچنین، قطع روابط دیپلماتیک با اسرائیل تقاضا شد که در این رابطه کشورهای کوبا، زئیر (کنگوی دمکراتیک فعلی) و توگو از اولین کشورهایی بودند که به قطع روابط با اسرائیل پاسخ دادند.
در سال 1974 وزیر خارجه الجزایر عبدالعزیز بوتفلیقه به عنوان رئیس مجمع عمومی سازمان ملل متحد انتخاب شد. اعراب با بهرهگیری از قدرت نفتی خود این قدرت را یافتند که به سازمان آزادیبخش فلسطین مشروعیت بیشتری ببخشند. از این رو تعجبآور نیست که از عرفات در 13 نوامبر 1974 برای ایراد سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل دعوت به عمل آمد و با او همچون رئیس کشور رفتار شد که این موضوع در تاریخ سازمان ملل سابقه نداشته است.
علاوه بر آنچه که گذشت تهاجم هدفدار عرب که به منزوی ساختن اسرائیل و همطرازی آن با رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی انجامید که از موفقیتهای اعراب بود. تهاجم اعراب بر مواضع و سیاستهای اسرائیل در آفریقا که به نفع خود براساس موارد ذیل بهرهبرداری کردهاند. عبارتند از:
1ـ حمایت و پشتیبانی اسرائیل از جنبشهای تجزیهطلب آفریقا مثل بیافرا در نیجریه و جنوب سودان.
2ـ حمایت و پشتیبانی از رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی
3ـ خلاصه اینکه موضع آفریقا گرچه از نظر سیاسی و دیپلماتیک از زاویه منازعه بین اعراب و اسرائیل شفاف و روشن بود ولی اسرائیل دارای روابط محکمی ـ گرچه بصورت غیر رسمی ـ با اکثر کشورهائیکه اقدام به قطع روابط با اسرائیل کرده بودند داشت. دلیلی روشنتر از این نیست که روابط بازرگانی اسرائیل با آفریقا در فاصله سال 1973 تا سلا 1978 از سقف 54/8 میلیون دلار تا 104/3 میلیون دلار افزایش یافت. شالوده و اساس بازرگانی در کشاورزی و تکنولوژی متمرکز شد.(15)
در پایان دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد اسرائیل کوشش خود را تشدید نمود تا روابط دیپلماتیک خودش را با آفریقا از سر گیرد. در همین رابطه، وزیر خارجه اسرائیل به انجام دیدارهای مستقیم با رهبران آفریقا چه در سازمان ملل متحد و چه در پایتختهای کشورهای آفریقایی انجام داد ولی تمام این تحرکات و فعالیتها با شکست مواجه شد. موضوعی که یکی از نشریات اسرائیلی را واداشت تا بنویسد که از کشورهای بزرگ آفریقایی نباید انتظار داشت تا روابط خود را در آینده مشخصی با اسرائیل از سر بگیرند.
مرحله چهارم 1983-1991 عادیسازی روابط برای بار دوم:
اسرائیل در ادامه سیاست خود به منظور بازگشت به آفریقا، اقدام به افزایش و تحکیم روابط خود با آفریقا علیرغم قطع روابط دیپلماتیک خود کرد. در سال 1982، زئیر تنها کشور آفریقایی بود که از بازگشت و عادیسازی روابط خود با اسرائیل خبر داد. در این خصوص میتوان به سه عامل اساسی(16) گرایش زئیر به عادیسازی روابط اشاره کرد:
1. عقبنشینی اسرائیل از صحرای سینا، چرا که یکی از دلایل اساسی قطع روابط دو کشور، اشغال صحرای سینا توسط اسرائیل بود.
2. آغاز مجدد روابط میتوانست به افزایش کمکهای اقتصادی و توسعه زئیر از جانب اسرائیل بینجامد.
3. استفاده از نفوذ اسرائیل در ایالات متحده در جهت ادامه پشتیبانی آمریکا از رژیم موبوتو
البته باید متذکر شد که برخی دیگر از کشورهای آفریقایی روابط پنهانی و غیر رسمی خود را با اسرائیل ادامه میدادند؛ اما این روش کاملاً با رفتار آشکار زئیر تفاوت داشت که میتوان دلایل زیر را برای آن عنوان نمود؛
الف: تصمیم رئیسجمهوری زئیر ـ موبوتو ـ بصورت انفرادی و بدون همراهی کشورهای دیگر اتخاذ شد و دلیل آن این بود که قطع روابط دیپلماتیک با اسرائیل بنا به تصمیم سازمان وحدت آفریقا در پایان دهه 60 گرفتار شد و لغو آن و برقراری مجدد روابط منوط به نظر این سازمان گشته بود.9
ب: کشورهای عربی تلاشهای دیپلماتیک ضد اسرائیلی خود را بصورت استفاده از ابزارهای اقتصادی به روش تشویق و تنبیه همزمان افزایش داده بودند.
ج: اسرائیل در هفته اول ژوئیه 1982 به لبنان حمله کرد و موضع توسعهطلبانه و دشمنی خود را بار دیگر اثبات نموده بود.
موارد قابل ذکر دیگری که میتوان در خصوص موضع زئیر در اوایل دهه 80 برشمرد اینست که رئیسجمهور موبوتو که به کمکهای نظامی اسرائیل، خصوصاً در زمینه آموزش و آمادهسازی ارتش و گارد ریاست جمهوری، احتیاج مبرم داشت.
ـ در این خصوص میتوان به امضا پروتکل همکاری نظامی بین وزیر دفاع اسرائیل (آریل شارون) و موبوتو در نوامبر 1982 اشاره کرد که انگیزه اساسی عادیسازی روابط تلقی میگردد. در این پروتکل بوضوح این نکته اشاره شده است که «ایجاد یک سیستم گسترده همکاری مبتنی بر پایه منافع متقابل، به خصوص در زمینه امنیت ملی که به دو کشور توانایی مقابله با هر گونه خطر در زمینه و به هر اندازه را بدهد. نیازهای امنیتی برای هر دو کشور زمینههای بسیاری را برای همکاریهای متقابل حول منافع دو طرف را بوجود میآورد که این میتواند به افزایش توان دفاعی طرفین و در نهایت برآورده شدن خواستههای امنیتی دو طرف بینجامد.(17)
بدون تردید پارامترهای داخلی زئیر ـ از جمله حوادث منطقه شابا در جنوب کشور که به لحاظ دارا بودن منابع معدنی بسیار غنی میباشد و تلاش جداییطلبانه سال 1977 و 1978 ـ از جمله انگیزههای زئیر محسوب میشود. باید گفت در خصوص مسئله جداییطلبان، پیش از سال 1981 همواره ایالات متحده، فرانسه، بلژیک، مغرب و مصر، زئیر را در سرکوب شورشها حمایت و کمک نمودهاند؛ لیکن بعد از این سال، این حامیان سنتی از ایفای نقش گذشته خود در کمک به رژیم موبوتو کاستند. چنانکه ملاحظه شد که با روی کار آمدن دولت فرانسوا میتران در فرانسه و خودداری بلژیک از دخالت در امور داخلی زئیر رژیم موبوتو خود را در تنگنای سیاسی احساس کرد. در ذیل میتوان به برخی دلایل خودداری حامیان موبوتو در ادامه حمایتها از وی اشاره کرد.(18)
1- روی کار آمدن دولت جدید در فرانسه که از نقش سنتی نظامی خود در آفریقا خرسند نبود. در این رابطه و برای اثبات این نظریه میتوان به کودتا علیه دیوید داکو رئیسجمهور آفریقای مرکزی و سرنگونی وی اشاره کرد که دولت فرانسه هیچ تلاشی برای بازگرداندن وی به قدرت از خود نشان نداد.
2- پاسخ دیرهنگام و همراه با تردید فرانسه در اجابت درخواست موبوتو برای دیدار از آن کشور
3- انتقال مرکز سران کشورهای آفریقایی ـ فرانسوی از کینشازا به پاریس
4- موافقت دولت بلژیک برای دادن حق پناهندگی سیاسی به نخستوزیر سابق زئیر (نجوزو کارل پند) که بعنوان یکی از مخالفان سرسخت موبوتو مطرح بود.
اگر به مسائل خارجی دولت زئیر به دقت توجه کنیم، درخواهیم یافت که تنها پناهگاه موبوتو در اسرائیل تجلی مییابد. بطور کلی باید گفت که درگیری اعراب و اسرائیل در زمان حاضر به مرحلهای رسیده که در روابط کشورهای آفریقایی با اسرائیل تأثیر ناچیزی دارد. چنانکه شاهد بودیم درست در زمانی که انتفاضه مردم فلسطین به کرانه باختری رود اردن و نوار غزه رسیده بود، سه کشور آفریقای مرکزی، کنیا و اتیوپی اعلام کردند که روابط خود را با اسرائیل به حالت عادی باز خواهند گرداند. حتی برخی از این کشورها بهانه آغاز مجدد روابط را شرکت خود در روند صلح خاورمیانه اعلام کردند. لیکن باید گفت که کشورهای فقیری مانند کشورهای مذکور با تواناییهای ناچیز نمیتوانند تأثیر چندانی در روند صلح اعراب و اسرائیل داشته باشند و بهانه فوق قابل پذیرش و توجیه نیست.
مرحله پنجم 1991 – سیاستهای عادیسازی:
در این مرحله شاهد آغاز مجدد روابط بین اسرائیل و آفریقا هستیم، خصوصاً طی سالهای 91-92 که بنا به دلایل ذیل از روند صعودی برخوردار بوده است.
ـ تغییر در نظام بینالملل و تأثیرات منطقهای ناشی از آن
ـ سرنگونی نظام کمونیستی مارکسیست لنینیستی در آفریقا
ـ آغاز روند گفتگو میان اعراب و اسرائیل از زمان تشکیل کنفرانس مادرید.
با روند عادیسازی روابط اسرائیل با آفریقا شتاب بیشتری گرفت تا اینکه در سال 1991 هشت کشور آفریقایی نسبت به عادیسازی روابط خود با اسرائیل اقدام نمودند. اسرائیلیها برای ارتقاء سطح روابط خود با آفریقا همانند دهههای 60 و 70 تلاش بیشماری نمودند که این امر براساس گزارشهای رسیده منجر به ایجاد ارتباط دیپلماتیک اسرائیل با 30 کشور (تا اکتبر 1991) شد.(19) جمهوری عربی مصر تنها کشور عربی ـ آفریقایی بود که تا بدین زمان روابط کاملی با آن رژیم داشت ولی در همین حال چهار کشور عربی آفریقایی تونس، مغرب، موریتانی و مجمعالجزایر کومور در سطح دفاتر نمایندگی با اسرائیل رابطه داشتهاند. در سال 1997 تعداد کشورهای آفریقایی که با اسرائیل روابط سیاسی برقرار نمودند به 48 کشور رسید و اسرائیل همواره تلاش نموده که با بهرهگیری از تجارب گذشته با استفاده از ابزارهای زیر بر نفوذ خود در قاره سیاه بیفزاید:
اول: کمکهای اطلاعاتی و آموزشهای نظامی
اسرائیل به کشورهای آفریقایی در زمینههای اطلاعاتی و نظامی کمکهای فراوانی نموده است. این رژیم از ابتدا در مناقشات آفریقا حضور فعالی داشته، حتی این روند در زمانی که در سالهای 73-83 میلادی با سیاه از کشورهای آفریقایی روابط سیاسی نداشت ادامه یافت. کمک به بازسازی ارتش ـ نیروهای پلیس و گارد ریاست جمهوری در برخی از کشورهای آفریقایی مثل زئیر، جمهوری دموکراتیک و کامرون از آن جمله است.
سه کشور مذکور همواره از درگیریها، شورشهای جداییطلبانه و ایجاد تفرقهها در میان نخبگان سیاسی در رنج بودهاند و بدیهی است که مشتاق باشند در زمینههای امنیتی و اطلاعاتی که سیاست همیشگی اسرائیلیها در آفریقا میباشد با آن رژیم همکاری کنند. گفتنی است که رژیم اسرائیل اولویت سیاست خارجی خود در آفریقا را از دهه 60 به این سو بر مبنای حرکتهای امنیتی و اطلاعاتی قرار داده است. باید گفت همزمان با سرکوب حرکت ناصری در آفریقا و تعهد جمال عبدالناصر مبنی بر اخراج اسرائیل از آفریقا، اسرائیل به افزایش حضور امنیتی خود در اتیوپی اقدام نمود که تجلی آن را میتوان در اعزام وابستههای موساد برای آموزش نیروهای پلیس آن کشور و شرکت در سرنگونی رژیم هایله سلاسی و سر کار آوردن رژیم منکیستو ملاحظه کرد که این امر منجر به ایجاد روابط مستحکم بین تلآویو و آدیسآبابا گشت و دقیقاً به همین خاطر بود که اتیوپی از ارائه رأی مثبت به قطعنامه سازمان ملل در نژادپرست خواندن رژیم اسرائیل در سال 1975 شدیداً امتناع ورزید. در اثبات بیشتر این مسئله میتوان به دخالت آشکار اسرائیل در منطقه شاخ آفریقا با کمکهای امنیتی و اطلاعاتی همزمان با شروع درگیریهای سیاسی و اعتقادی در این منطقه اشاره نمود. چرا که این نقطه از آفریقا بدلیل موقعیت استراتژیک آن و ارتباط شدید با امنیت دریای سرخ و برخی از کشورهای عربی مانند سودان و مصر برای رژیم اسرائیل اهمیت فوقالعادهای داشت.
دوم: کمکهای فنی
چنانچه بخواهیم این کمکها را بررسی کنیم باید بگوئیم که این موارد از آغاز شامل سه زمینه اصلی بوده است که عبارتند از: 1- انتقال مهارتهای تکنولوژیک بصورت برنامههای آموزشی مدون، 2- اعزام کارشناس برای برگزاری دورههای کوتاهمدت و بلندمدت، 3- ایجاد شرکتهای مشترک با انتقال تجارب و مهارتهای اداری به طرفهای آفریقایی توسط کارشناسان اسرائیلی در همین رابطه. آماری که مرکز همکاریهای بینالمللی وابسته به وزارت امور خارجه اسرائیل اعلام کرده است تصریح دارد که تعداد آموزشدیدگان آفریقایی توسط اسرائیل در سال 1997 بالغ بر 742 نفر میشود که این تعداد به آمار قبلی که تقریباً 24336 طی 40 سال گذشته بوده اضافه میشود.
اسرائیل برنامههای آموزشی خاص آفریقا را دوباره آغاز کرد و این آموزشها را در ذیل نام میبریم:
ـ مرکز جبل کارمل در شهر حیفا که عهدهدار آموزش بانوان آفریقایی در امور توسعه میباشد.
ـ مرکز بررسی اداره شهری که آموزشهایی در زمینه کشاورزی و برنامهریزی کشوری را مهیا میکند.
ـ مرکز کشاورزی که زمینه کمک فنی و کارشناسی را برای گسترش و احیا منابع را فراهم میآورد.
ـ بخش آموزش خارجی که به امور رشد و توسعه روستایی توجه دارد.
ـ آموزشگاه آفریقایی ـ آسیایی که به مسائل فعالیت اتحادیههای کارگری توجه دارد.
اسرائیل نمونه بسیار خوبی برای کشورهای آفریقایی در زمینه فرآوردههای محصولات زمینهای بیابانی بیآب و علف و شبه بیابانی محسوب میشود. بعنوان مثال، برنامه بینالمللی محصولات بیابانی که سرپرستی آن را دانشگاه بن گورین در صحرای نقب با پشتیبانی مالی یونسکو، وزارت امور خارجه فنلاند و مرکز همکاریهای بینالمللی اسرائیل بعهده دارد در زمینههای کشاورزی و با هدف مبارزه با گسترش کویر و ایجاد مناطق مناسب برای کشاورزی در آفریقا فعالیت میکند.
اسرائیل براساس این برنامه دو پروژه اساسی را به مرحله اجرا گذاشت:
1. کاشت درخت توت با هدف ایجاد صنعت ابریشم.
2. کاشت درختان خرما با هدف ایجاد صنعت خرما
این پروژهها در تمام مناطق غرب آفریقا مثل؛ غنا ـ نیجریه ـ موریتانی ـ سنگال ـ نیجر ـ مالی ـ کامرون و کشورهای دیگر مثل چاد و اوگاندا گسترش داده شد.
در زمینههای دیگر نیز میتوان حضور اسرائیل را ملاحظه کرد و آن زمینههای پزشکی میباشد. در این خصوص میتوان به اعزام دو هیئت پزشکی و بهداشتی در زامبیا و آنگولا اشاره کرد که این امر در چهارچوب کمکهای بینالمللی اسرائیل به آفریقا بود که در همین خصوص میتوان به فعالیت پزشکان و کارشناسان بهداشتی اسرائیل برای رفع مشکلات درمانی این کشورها چون انجام جراحی و نیز برگزاری کنفرانسها و ترتیب کارگاه آموزشی برای اطباء اشاره کرد. در سال 1999، مرکز چشمپزشکی اسرائیل برای اولین بار در موریتانی گشایش یافت و این مرکز نیز تحت مدیریت مرکز همکاریهای بینالمللی اسرائیل (ماشاو MASHAV) قرار داشت که در سال اول فعالیت آن انتظار 520 بیمار برای درمان در این مرکز به ثبت رسید.
سوم: تجارت اسلحه و الماس12
آشکار است که اسرائیل همزمان با آموزشهای نظامی، سلاحهای بیشماری نیز در اختیار آفریقائیان قرار میداد. این رژیم معمولاً معاملات خود را با اشخاص ذینفوذ و یا کسانی که میتوانستند در آینده سیاسی کشورشان نقش ایفا کنند انجام میداد و در این میان میتوان به موبوتو اشاره کرد، که پس از آن آموزش توسط اسرائیل بعد از دو سال مقام ریاست جمهوری آن کشور را تصاحب کرد. و باید گفت که اسرائیل مبادلات تسلیحاتی خود را با کشورهای مختلف آفریقایی از جمله اتیوپی و اریتره هرگز پنهان نکرده است.
براساس گزارشهای سازمان ملل متحد و بعضی از گزارشهای دیگر شرکتها و بازرگانان اسرائیل در کار تجارت غیر قانونی الماس دست دارند.
مشهور است که مافیا این سنگ گرانبها را از کشورهای کنگو، سیرالئون و آنگولا بصورت قاچاق از طریق کشورهای همسایه به هلند برده و از آنجا به بعضی از کشورهای اروپایی، ایالات متحده، اسرائیل و هند به منظور ساخت و پرداخت منتقل میگردد. در کنار این تجارت نامشروع داد و ستد نامشروع دیگری نیز در زمینه تسلیحات صورت میپذیرد که مشعر بر خرید محموله تسلیحاتی بوده که دستمایه ادامه منازعات و جنگهای داخلی در کشورهائیکه انباشته از معادن الماس میباشند است. همچنین نشانههایی در دست است که اسرائیل از گروههای قومی غیر عرب در شمال آفریقا مانند بربرها در مراکش و ارتش آزادیبخش ملی سودان به رهبری جان گارانک حمایت مینماید.
3- سیاست اسرائیل و جستجوی سلطه
از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نظام بینالمللی شاهد تغییرات زیاد و اساسی بوده است. این تغییرات بهمراه بروز عصر جهانگرایی آمریکا، تأثیر فراوانی بر نظم منطقهای خاورمیانه گذاشته و بطور مضاعف و آشکاری گسترش روابط اسرائیل و آفریقا را تحتالشعاع قرار داد. با ورود کشورهای درگیر در مسئله عربی ـ اسرائیلی به روند گفتگو، بر مشروعیت این رژیم افزوده شد و کمک شایانی به شناسایی آن نمود. پس از جنگ سرد، اسرائیل تلاش فراوانی را در جهت اهداف توسعهطلبانه و تبدیل خود به یک قدرت منطقهای در مقابل نظام عربی به انجام رساند. برای تحقیق در خصوص سلطه منطقهای اسرائیل در روند کنونی، نیاز است تا نگاهی دوباره به گذشته و آگاهی از بعضی از مسائل مهم در روابط اسرائیل ـ آفریقا صورت پذیرد که به قرار ذیل میباشد:
1- امنیت دریای سرخ
باید گفت که حساسیت دریای سرخ هیچگاه از ذهن رهبران اسرائیل محو نشده است. بعنوان مثال میتوان به آموزههای بن گورین در جنگ 1948 به موشه دایان اشاره کرد که در آن وی لزوم تسلط بر سواحل دریای سرخ را امری لازم برای اسرائیل برشمرده بود. لذا اسرائیل نسبت به دستیابی به دریای سرخ همت گماشت و با دستیابی به بندر ایلات این امر را محقق ساخت چرا که تنها راه ارتباطی این رژیم با کشورهای آفریقایی و آسیایی از این طریق محقق میگشت. اثبات این مسئله زمانی رخ نمود که در جنگ 1973 تنگه بابالمندب بسته شد(20) و بدیهی بودن ارتباط اسرئیل با این آبراه از بعد امنیتی آشکار شده در غیاب پایگاههای عربی در این دریا، امنیت آن بیشتر مورد توجه دولت یهود قرار گرفت. با استقلال اریتره در سال 1993 و دوری آن از نظام عربی، اسرائیل در سایه حل و فصل مسالمتآمیز اختلافات، نیازهای امنیتی خود را در دریای سرخ تأمین نموده و تمام کوشش خود را برای توسعه و تسلط بر منطقه بکار خواهد گرفت.
2- تأکید بر دولتهای شاخ آفریقا
دولت اسرائیل همواره سعی نموده است با دستمایه قرار دادن متغیرهای ذیل این امر را محقق سازد؛
الف ـ وجود اقلیت بزرگ یهود فلاشا در اتیوپی، علیرغم کوچ گروه کثیری از ایشان به اسرائیل، هنوز برخی سرشماریها تأکید دارند که جمعیتی معادل پانزده هزار یهودی در اتیوپی ساکن هستند.
ب ـ ارتباط شاخ آفریقا با ریای سرخ و خلیج فارس بطور سنتی با امنیت اسرائیل مربوط است و این کشور همواره سعی نموده که برتری نظامی و اقتصادی خود را در این منطقه حفظ نماید.
ج ـ توازن منطقهای، ارتباط غیر قابل انکاری با امنیت ملی عربی بطور عام و مصر بطور خاص دارد و اسرائیل در پرتو روابط سومالی ـ اریتره و اتیوپی ـ اریتره در دستیابی به مطالبات امنیتی خود راحتتر عمل خواهد نمود.
باید تأکید کرد که اسرائیل بطور دائم سعی کرده حضور خود را در اتیوپی با قطع نظر از نوع رژیم حاکم بر این کشور حفظ نماید.(21) حتی در زمان وحشت مقامات اتیوپی در زمان هایله سلاسی از انقلاب ناصری در مصر ـ انقلابی که اخراج اسرائیل از آفریقا را در سر میپروراند ـ دولت یهود سعی کرد که حضور خود را در اتیوپی تقویت نماید و در همین راستا اقدام به اعزام افرادی از موساد برای آموزش نیروهای پلیس اتیوپی نمود. با سقوط دولت هایله سلاسی و روی کار آمدن دولت منگستو، اسرائیل در جهت برقراری روابط مطمئنتری با اتیوپی برآمد و دقیقاً به دلیل همین روابط ویژه بود که اتیوپی از تصویب قطعنامه سازمان ملل متحد در سال 1975 که صهیونیزم را همردیف نژادپرستی میدانست امتناع ورزید. با بروز درگیری در شاخ آفریقا و تقسیم سومالی به چندین دولت کوچک و فرورفتن اتیوپی و اریتره در منازعه بسیار سخت زمینه را برای دخالت کشورهای خارجی از جمله اسرائیل در منطقه فراهم نمود.(22)
3- تأکید بر دولتهای حوزه نیل
اصولاً هدف واقعی اسرائیل از حضور در این منطقه، میل این رژیم به دستیابی به آبهای جاری و همزمان فشار بر روی استراتژیستهای مصری که حساسیت و توجه ویژهای بر روی این آبراه دارند میباشد و طمع این رژیم بر آبهای رود نیل از قدیم و جدید روشن و آشکار است.(23) هنگام دیدار سادات رئیسجمهوری مصر از بیتالمقدس در سال 1977 که برای اولین بار صورت میگرفت ایده احداث کانال از نیل به صحرای نقب مطرح شد و این امر حقیقتاً نشاندهنده امیال پنهانی اسرائیل و آمریکا میباشد. باید گفت که اسرائیل در حاشیه مذاکرات مختلف که با طرفهای درگیر در مسئله خاورمیانه داشته همواره بر طرح اسرائیل برای برخورداری از حداقل یک درصد از آبهای نیل تأکید کرده است.
البته این واضح است که اسرائیل همواره بطور غیر مستقیم نقش عمدهای را بین دول حوزه نیل با استفاده از نفوذ زیادش در میان دولتهای اتیوپی، کنیا و رواندا ایفا میکند.
با آغاز درگیری در منطقه دریاچههای بزرگ بعد از سرنگونی دولت موبوتو در کنگوی دموکراتیک، اسرائیل تلاشهای فراوانی را در ایفای نقش به منظور برقراری امنیت و آرامسازی اوضاع در سایه فعالیتهای آمریکا و هم زبان با نقش سنتی فرانسه به انجام رساند.(24) شاید بتوان رویه عمومی اسرائیل در منطقه شاخ آفریقا و دریای سرخ را این طور ترسیم نمود که تمامی فعالیتهای این رژیم در جهت گسترش نفوذ در آفریقا و مناطق حساس آن بر مبانی ذیل بوده است؛
الف: تشویق و حمایت از رهبران جدیدی که مایل به توسعه اقتصادی در کشوره��یشان بوده و به نحوی با اقلیتهای کشورشان و نیز با ایالات متحده در ارتباط بودهاند. بطور نمونه میتوان به افرادی همچون جان کارانگ در سودان و... اشاره کرد.
ب: محاصره امنیتی نژادی عربی. بدینصورت که این کشور از کارت نیل در رویارویی سیاسی با مصر و سودان براساس استراتژی (اتحادیه اقیانوس) که به مفهوم عقد پیمانهایی با کشورهای حاشیه نیل و گروههای قومی و نژادی و بتپرستی که مخالفت اعراب هستند همپیمان میگردد.
4- تسلط بر کشورها و جنبشهای ضد غربی
از این منظر میتوان عملکرد رژیم صهیونیستی را در قبال لیبی و سودان که از یک نیروی ملی اسلامی تشکیل شدهاند درک کرد. همچنین میتوان کمکهای اسرائیل به دولتهای آفریقایی برای سرکوب حرکتهای اسلامی را در این چارچوب تحلیل کرد.
اسرائیل همواره سعی داشته که ماورای این مسئله بیشتر در جهت استفاده برای تحقق اهداف ذیل سود جوید:
1- خود را به عنوان اولین مدافع ارزشهای دمکراسی و لائیک در مواجهه با جنبشهای اسلامی در جهان غرب معرفی کند.
2- از جهت دیگر اگر نگاهی به کمکهای رژیم صهیونیستی در آفریقا بنگریم مشاهده میکنیم که بیشتر آن در زمینه اطلاعاتی و آموزشهای نظامی بوده و آن دقیقاً چیزی میباشد که اصولاً موجودیت رژیم صهیونیستی بر مبنای آن شکل گرفته است.
5- کمکهای فنی و نظامی
این کمکهای فنی و نظامی از آغاز سه زمینه اصلی را بخود اختصاص دادهاند که عبارتند از: انتقال مهارتهای فنی و سایر مهارتها از طریق ترتیب برنامههای آموزشی ویژه و در اختیار گذاشتن کارشناسان اسرائیلی در کوتاهمدت و درازمدت و تأسیس شرکتهای مشترک و یا حداقل انتقال تجربیات و مهارتهای مدیریتی به شرکتهای آفریقایی. ذکر این نکته قابل توجه است که اسرائیل علیرغم داشتن توان و قدرت محدود اقتصادی، همواره در ارسال کمکهای فنی به آفریقا تأکید داشته است. پس از عادیسازی روابط اسرائیل با کشورهای آفریقا در دهه هشتاد، اسرائیل به ارسال کمکهای نظامی در زمینه آموزش نیروی پلیس و گارد ریاست جمهوری بعضی از کشورهای آفریقایی مانند زئیر و کامرون توجه نمود. در سال 1997، اسرائیل بار دیگر سیاستهای خود را در زمینه همکاریهای فنی با آفریقا با توجه به تحولات جدید بینالمللی و منطقهای در آفریقا تجدیدنظر نمود. بازنگری جدید برنامههای گذشته اسرائیل در سالهای دهه شصت و اوایل دهه هشتاد مورد تأکید قرار گرفت.(25)
به هر حال، اسرائیل به دلایل و عوامل تعیینکننده که قبلاً به آن اشاره شد برای روابط خود با آفریقا اهمیت ویژهای قائل است و هرچند که منازعه اعراب و اسرائیل پس از روند حل و فصل مسالمتآمیز آن به یک نقطه عطف مهم و تاریخی رسیده ولی اسرائیل همچنان در تحرکات خود بر استراتژی تضعیف دشمن به جای تعامل با آن اهتمام میورزد.
پژوهش حاضر عوامل این استراتژی را از طریق بیان ویژگی نقش اسرائیل در منطقه شاخ آفریقا ـ حوزه نیل ـ دریاچههای بزرگ و کمک به نسل جدید و رهبران آفریقا روشن نموده است. علاوه بر این، اسرائیل گروهها و مجموعهها و اقلیتهای نژادی و دینی را تشویق و حمایت نموده و در این زمینه نه تنها لحظهای هیچ تردیدی بخود راه نداده بلکه در ارائه انواع کمکهای مادی و اعزام کارشناس و نیز آموزش نیروهای عضو جنبشهای مسلحانه و خشونتگرا را بر عهده گرفته است. لذا در همین رابطه تلاشهای پیگیری اسرائیل برای تحریک و برانگیختن فتنه و آشوب میان اقلیتهای غیر عرب در شمال آفریقا و جنوب سودان قابل توجه است.