هرچند سؤالهاي مرتبط با پديده انقلاب را ميتوان در چهار زمينه چيستي (تعريف انقلاب و ويژگيهاي آن)، چرايي رخداد، چگونگي وقوع و نهايتا اينكه انقلاب پس از پيروزي چه مسير، مراحل، آثار و بازتابهايي به دنبال ميآورد خلاصه نمود؛ اما بيشتر ديدگاهها و نظريههاي انقلاب تنها به دو سؤال چرايي و چگونگي پرداخته و به ويژه براي پاسخگويي به سؤال چهارم يعني مسيرها و مراحل پس از پيروزي و از آن ميان بررسي اثرات و بازتابهاي انقلاب بر محيط بينالمللي تلاشي به عمل نياوردهاند.
در عين حال، همانطور كه مارتين وايت2 در كتاب «سياست قدرت» گفته است: نبايد تحولات سياسي غيرانقلابي را در صحنه بينالمللي عاديتر و طبيعيتر از انقلابات و تحولات سياسي انقلابي دانست؛ زيرا اگر تحولات سالهاي 1517-1492، 1792-1643 و 1914-1871 تحولاتي غيرانقلابي بودهاند، تحولات سالهاي 1648-1517، 1871-1792 و 1960-1916 تحولاتي انقلابي محسوب ميشوند و بنابراين در مقابل 256 سال تحولات انقلابي در صحنه بينالمللي، تنها 212 سال تحولات غيرانقلابي وجود داشته است.(1)
بدينترتيب، هرچند نبايد نقش تحولات غيرانقلابي را در ساختن جهان معاصر ناديده گرفت، اما نقش بارز انقلابها و تحولات انقلابي در اين زمينه غيرقابل انكار است: نهضت رفرماسيون در قرن 16، وقوع حداقل شش قيام و انقلاب در قرن 17 در سال 1648 در اروپا، «انقلاب آتلانتيك» سالهاي 1800-1760 در قرن 18، انقلابهاي 1848 در اروپا و انقلابهاي متعدد در قرن 20 از قبيل انقلاب روسيه (1917)، انقلابهاي 1911 و 1949 چين، انقلاب 1959 كوبا، انقلاب اسلامي ايران (1357/1979) و انقلاب نيكاراگوئه (1979) و انقلابهاي ضداستعماري مانند انقلاب الجزاير (1962) و انقلابهاي ويتنام (1954 و 1975) همگي به اين نقش تأكيد ميكنند.(2)
حتي برخي بر اين باورند كه تاريخ روابط بينالملل بعد از جنگ دوم جهاني در پاسخ و واكنش نظام بينالملل به انقلاب خلاصه ميشود؛ زيرا در طي چهار دههاي كه به پايان دهه 1980 ختم شد، انقلاب پايه و مبنايي براي نظام دوقطبي به وجود آورد، به مسابقه تسليحاتي دامن زد و موارد متعددي از رقابت بين ابرقدرتها را باعث شد و حتي ثبات سياسي داخلي قدرتهاي عمده را نيز در معرض تهديد قرار داد.(3)
از ميان نوشتههاي اندك مرتبط با ابعاد بينالمللي انقلابها، يافتههاي پيتريم سوروكين3 جامعهشناس روسي، كه از بررسي تاريخ اغتشاشات و انقلابهاي اروپا از دوران باستان تا دهه 1930 - يعني پژوهش روي تعداد 1622 تا 1629 مورد اغتشاش عمده يا انقلاب ثبت شده - به دست آورده قابل ذكر است. وي در اين تحقيق به دو مورد از ابعاد بينالمللي انقلابها يعني رابطه جنگ و انقلاب و نقش و بازتاب انقلاب بر آفرينش جو انقلابي در ساير كشورها توجه نموده است.
به نظر سوروكين بررسي تاريخ جنگ و انقلاب در اروپا نشان ميدهد كه يك رابطه جبري و مستقيم بين جنگ و انقلاب به طور كلي، شكست در جنگ و وقوع انقلاب و پيروزي در جنگ و عدم وقوع انقلاب ديده نميشود و جنگ تنها ميتواند يكي از دلايل انقلاب باشد. از سوي ديگر، بررسي انقلابهاي اروپا و گسترش آنها نشان ميدهد نيروهايي كه به وجود آورنده اغتشاشند، به ندرت اگر نه هرگز، فقط در يك كشور عمل ميكنند. اغتشاشاتي كه در يك كشور آغاز شدهاند، معمولا در تعدادي ديگر از كشورها - كه اقليم فرهنگي مشابهي با آن كشور دارند - گسترش مييابند.(4)
هدف اين پژوهش نيز معرفي آثار و بازتابهاي نظري و عملي انقلاب اسلامي ايران در صحنه بينالمللي در مدت 25 سال گذشته است. در اين بررسي بر آن نيستيم كه همه موضوعات معرفي شده را به طور كاملا مفصل و مشروح مورد توجه قرار دهيم؛ بلكه تنها به بيان فهرستوار اين آثار و بازتابها و شناخت اهميت جهاني اين انقلاب ميپردازيم. در اين رابطه محورهاي زير قابل ذكر است:
الف- بازتاب انقلاب اسلامي بر نظريههاي سياسي
وقوع و پيروزي انقلاب اسلامي از چند جهت بر نظريههاي سياسي تأثير نهاد:
1- تا پيش از اين وقوع، ديدگاه علمي غالب در زمينه انقلاب اين بود كه دستيابي به توسعه، كه از اهداف انقلابهاي معاصر است، با دو مفهوم «سكولاريزه شدن فرهنگي»4 و «تمايز ساختاري»5 همراه است(5) و همانطور كه خانم هانا آرنت6 در كتاب «انقلاب» گفته است يكي از ويژگيهاي مرسوم و موجود انقلابها، دنيوي بودن است.(6)
بدينترتيب، رخداد انقلاب اسلامي با ماهيت ديني، اعتبار چنين نظريههايي را زير سؤال برد. اين انقلاب، ايدئولوژي انقلابي جديدي را كه شامل مجموع نقاط مثبت ساير ايدئولوژيهاي انقلابي زمانه نيز بود - يعني مفاهيم استقلال، آزادي و عدالت اجتماعي - در چهارچوب حكومت ديني در دنياي ماديگراي معاصر مطرح نمود و بدينصورت باعث غافلگيري صاحبنظران پديده انقلاب(7)، دولتها و نخبگان سياسي كه تصور وقوع انقلابي با اين ماهيت و ايدئولوژي در دنيايي عادت كرده به انقلابهاي ماركسيستي يا ليبرال مسلك را نميكردند، گرديد.
2- رخداد انقلاب اسلامي از چند جنبه انتقادات وارد بر انديشههاي مدرنيسم را مورد تأييد قرار داد و انديشمندان فرامدرنيسم7 آن را دليلي بر عبور بشر از مدرنيسم دانستند. در حقيقت اين انقلاب چالشي در برابر انديشههاي فوق ايجاد كرد. ميشل فوكو فيلسوف فرانسوي كه در زمان وقوع انقلاب اسلامي در شهرهاي تهران و قم به ميان تظاهركنندگان ميرفت تا دريابد كه «ايرانيان چه رؤيايي در سر دارند»، به دليل اينكه وقوع انقلاب ايران برداشتهاي فرامدرنيستي درباره تاريخ و قدرت را مورد تأكيد قرار داده است، آن را يك انقلاب فرامدرنيستي خواند.
در اين برداشت، قدرت، آنطور كه همگان تصور ميكنند از بالا اعمال نميشود و تنها در تسليحات و نيروهاي نظامي دولتها خلاصه نميگردد؛ بلكه در همه اجزا و لايههاي اجتماع نهفته است و به موقع خود را نشان ميدهد. به نظر وي، در مطالعه قدرت بايد از الگوي لويتان پرهيز كنيم. بايد از حوزه محدود حاكميت حقوقي و نهادهاي دولتي رها شويم و در عوض پايههاي تحليل خود را درباره قدرت بر مطالعه شيوهها و تاكتيكها و استراتژيها استوار سازيم. بر اين اساس، امام خميني(ره) توانست اين قدرت نهفته را در راستاي انقلاب اسلامي بسيج نمايد و بر قدرتي تا دندان مسلح يعني رژيم محمدرضا شاه پيروز شود.(8)
همچنين، به نظر فوكو انقلاب اسلامي تأييدي بر اين برداشت بود كه تاريخ يك مسير واحد همه جايي ندارد. بنابراين، اين ايده كه همه جوامع به سوي ليبراليزم و دموكراسي غربي در حركتند از قبيل آنچه فرانسيس فوكوياما در «پايان تاريخ، واپسين اسطوره» گفته است تصورات و تمايلاتي نامنطبق با واقعيت است.
3- انقلابهاي پاياني قرن 20 يعني دو انقلاب ايران و نيكاراگوئه و به ويژه انقلاب ايران، به دليل ماهيت ويژه خود يعني نقش مذهب و ساير ويژگيهاي شاخص آنها، طليعه پديد آمدن نسل جديدي از نظريههاي انقلاب شدند.
جك گلدستون8 در دستهبندي نظريههاي انقلاب در قرن 20 از توالي سه نسل توصيفي، تعميمي و ساختاري سخن گفته است. در نسل اول كه مربوط به دهههاي نخست قرن بود، نظريهها تنها در پي توصيف انقلابهايي مانند انقلاب 1789 فرانسه بودند مانند نوشتههاي ادواردز9، پتي10 و برينتون11. در نسل دوم كه مربوط به اواسط قرن فوق يعني دهههاي 1950 و 1960 بود، نظريهها تعميمي شدند مانند نظريههاي سيستمي و روانشناختي كه اين نسل، از نظريههاي مبتني بر انديشه نوسازي بهره ميگرفتند.
و در نسل سوم كه مربوط به دهههاي پاياني قرن 20 ميشود، نظريهها ساختاري شدند مانند نظريه تدا اسكاچپول12 در كتاب «دولتها و انقلابهاي اجتماعي». در اين نظريهها به نقش ساختهايي مانند محيط بينالمللي و ساخت دهقاني توجه ميشود و نقش جبر مورد تأكيد قرار ميگيرد.(9)
وقوع انقلاب اسلامي در پايان دهه 1970 اثر نامبرده از اسكاچپول را زير سؤال برد به گونهاي كه وي در سال 1982 در مقالهاي تحت عنوان «دولت تحصيلدار و اسلام شيعي در انقلاب ايران»، اين گفته خود در كتابش را كه «انقلابها ساخته نميشوند بلكه به وجود ميآيند» در مورد انقلاب ايران رد نمود و با دست كشيدن از ديد كاملا ساختاري خود نوشت كه: اگر در دنيا يك انقلاب باشد كه توسط يك حركت انقلابي آگاهانه ساخته شده است؛ آن انقلاب، انقلاب ايران است و بدينگونه نقش عناصر ايدئولوژي و رهبري را مورد تأكيد قرار داد.(10)
در همين راستا، جان فوران13 و جك گلدستون سخن از ورود محافل علمي و دانشگاهي به نسل چهارم نظريههاي انقلاب راندند.
به نظر فوران، رخداد دو انقلاب ايران و نيكاراگوئه راه را براي ورود به نسل چهارم نظريههاي انقلاب - كه البته اكنون در ابتداي راه است - هموار كرد؛ يعني نسلي كه خود را از ديد ساختاري محض و جبرگرايي رهانيده و به عناصر متعددي مانند نقش فرهنگ و ايدئولوژي، بسيج منابع، توسعه نامتوازن و غيره بها ميدهد.(11)
گلدستون نيز در مقالهاي تحت عنوان «به سوي نسل چهارم نظريههاي انقلاب» نوشت كه تحليل انقلابها از جمله انقلابهاي جهان سوم در دهه آخر قرن 20 ناتواني تحليلهاي ساختاري در زمينه انقلاب را گوشزد و لزوم توجه به عواملي مانند رهبري، ايدئولوژي و هويت را تأكيد كرد. به نظر وي، در بررسي انقلاب بايد به دنبال عواملي بگرديم كه ايجادكننده ثباتند؛ ضعف در آن عوامل است كه راه را براي رهبري انقلابي، ايدئولوژي و هويت باز ميكند تا به همراه عوامل ساختاري مانند فشارهاي بينالمللي و تعارض نخبگان با حكومت باعث وقوع انقلاب شوند.(12)
ب- بازتاب انقلاب اسلامي بر مسائل راهبردي قدرتهاي بزرگ
انقلاب اسلامي در زمان جنگ سرد بين دو بلوك شرق كمونيست به رهبري اتحاد شوروي و غرب به رهبري آمريكا اتفاق افتاد. در آن زمان مسائل جهاني و راهبردهاي دولتها عموما با توجه به اين واقعيت تدوين گرديده جريان مييافت. بلوك غرب در راستاي استراتژي مهار يا سد نفوذ اتحاد شوروي (Containment) تعدادي پيمان زنجيرهاي شامل ناتو، سنتو و سيتو در محدوده جغرافيايي اروپا تا آسياي جنوب شرقي در اطراف شوروي پديد آورده بود كه ايران عضو حلقه مياني آن يعني سنتو بوده و بلوك شرق نيز پيمان ورشو را براي جلوگيري از نفوذ يا حملات غرب عليه هر يك از اعضاي كمونيست اين پيمان به وجود آورده بود.
به علاوه، پس از شكست آمريكا در ويتنام (1975)(13) آمريكا به دليل مخالفت افكار عمومياش ديگر توان مداخله نظامي عليه حركتهاي انقلابي را در خود نميديد و نيكسون رئيسجمهور آمريكا در استراتژي جديدي كه به استراتژي دوستوني - با ستون نظامي ايران و ستون مالي عربستان - مشهور شد، با توجه به موقعيت استراتژيك خاص ايران، پتانسيل قدرت ايران، ويژگيهاي شخصي محمدرضا شاه و اينكه ايران يك كشور عربي نبود و از مناقشه اعراب و اسرائيل دور بود، شاه ايران را ژاندارم خود در منطقه كرد و در مدتي اندك قرارداد فروش ميلياردها دلار اسلحه با ايران را امضا كرد.(14) در اين راستا، ايران به نيابت از آمريكا شورشيان كمونيست ظفار در عمان را سركوب و از گسترش اين حركت كمونيستي طرفدار مسكو در شبه جزيره عربستان جلوگيري نمود.
وقوع انقلاب ايران ابتدا راهبردهاي منطقهاي دو ابرقدرت را دستخوش تغيير كرد و سپس باعث تغييراتي در راهبردهاي جهاني آنها شد:
در رابطه با بلوك غرب، انقلاب اسلامي در كشور ژاندارم آمريكا در منطقه - يعني كشوري كه ميبايست در مقابل حركتهاي ضدغربي بايستد - اتفاق افتاده بود. بنابراين، بلافاصله يك خلاء آشكار قدرت در منطقه پديد آمد. ضمنا ايران به زودي پس از پيروزي انقلاب از پيمان سنتو خارج و باعث فروپاشي آن گرديد و بدينوسيله بين پيمانهاي ناتو و سيتو فاصله افتاد.
انقلاب كه در كنار چاههاي نفتي منطقه اتفاق افتاده بود و اين واقعيت اهميت اين رخداد را مضاعف ميكرد، به زودي در كشورهاي منطقه - كه مركز مسلمانان و به ويژه شيعيان در جهان است - انعكاس يافت و هراس از وقوع تحولات مشابه ايران، جهان غرب و دولتهاي منطقه را فراگرفت.
در اين شرايط، غرب و به ويژه آمريكا براي جلوگيري از گسترش حركتهاي انقلابي به كشورهاي ديگر و حفظ منافع بينالمللي خود بهرهگيري از راهبردها و روشهاي مختلفي را مورد توجه قرار داد.
آمريكا در پايان سال 1979 و در باقي مانده دوره رياست جمهوري جيمي كارتر اعلام كرد كه براي حفظ منافع خود يك «نيروي واكنش سريع» تشكيل ميدهد، اين امر به معني رويآوري مجدد آمريكا به مداخله مستقيم نظامي بود.(15) سپس حجمي تمام نشدني از فشارها و تحريمها عليه ايران را آغاز كرد: محاصره اقتصادي، حمله نظامي نافرجام به طبس، طراحي كودتاي نوژه، تحريك عراق به آغاز جنگ و همراهي با اين كشور در طول جنگ عليه ايران و نهايتا «سياست مهار ايران»، كه اين سياست يا استراتژي در پنج ماه اول رياستجمهوري بيل كلينتون از حزب دموكرات و با طراحي لابي اسرائيل - كميته امور عمومي آمريكا اسرائيل (IPAC) - تدوين گرديد.(16)
آمريكا براي پر كردن خلاء موجود، همچنين تشكيل شوراي همكاري خليجفارس در سال 1981 را كه ضمنا دليل ديگر پيدايش آن مداخله نظامي روسها در افغانستان و ترس كشورهاي حاشيه جنوبي خليجفارس از محاصره شدن توسط كمونيستها يا كشورهاي وابسته به اتحاد شوروي به دليل حضور روسها در يمن جنوبي، اتيوپي، افغانستان و غيره بود، تشويق كرده و به تقويت بنيه نظامي اين كشورها به ويژه عربستان پرداخت.
با به قدرت رسيدن ميخائيل گورباچف به عنوان صدر هيأت رئيسه اتحاد شوروي در سال 1985 و اعلام دو سياست پرسترويكا (بازسازي اقتصادي) و گلاسنوست (فضاي باز سياسي) و سپس فروپاشي بلوك شرق و اتحاد شوروي، آمريكا به اين تصور كه فروپاشي رقيب به معني صلابت و حقانيت بلوك غرب ميباشد، براي ورود جهان به يك نظام جهاني تكقطبي يا سلسله مراتبي به رهبري خود، به تكاپو افتاد.
اما با گذشت زمان دو مسأله چشمانداز اهداف راهبردي جهاني آمريكا را تيره كرد: يكي مقاومت مراكز قدرت ديگر جهاني مانند اتحاديه اروپايي، فدراسيون روسيه، چين و غيره و تلاش آنها براي پيدايش يك نظام چندقطبي(17) و ديگري ادامه و شدت يافتن حركتهاي رهائيبخش در منطقه نفتخيز خاورميانه و خليجفارس و تهديدات فزاينده عليه رژيم اسرائيل از جانب فلسطينيها به ويژه از زمان آغاز حملات انتحاري توسط آنها، دولتها و ملتهاي خاورميانه؛ تهديدات و حركتهايي كه بازتاب انقلاب اسلامي در ايجاد آنها آشكار ميباشد.
در اين شرايط، با هر منشاء و هدفي - حملات 20 شهريور 1380 (11 سپتامبر 2001) به برجهاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني و پنتاگون در آمريكا صورت گرفت. جرج بوش رئيسجمهور آمريكا بهانه مناسبي به دست آورده بود تا با طرح و اجراي راهبرد «حمله پيشدستانه» و با بهرهگيري از قدرت تكنولوژي به ويژه اتكا به نيروي هوايي براي پيشبرد مقاصد راهبردي خود كشورهاي دشمن خود را مورد حمله قرار دهد.
ديدگاه نگارنده اين است كه راهبرد «حمله پيشدستانه» آمريكا بر مبناي دستيابي به چند هدف تنظيم گرديده است تا در نهايت بتواند هژموني و سلطه جهاني آمريكا را تحقق بخشد:
1- ايجاد امنيت براي رژيم صهيونيستي از طريق حضور در منطقه و كنترل گروههاي ضد اسرائيلي در جهان عرب به ويژه فلسطين و لبنان و حائل شدن بين سوريه و ايران.
2- مبارزه با انقلاب اسلامي ايران و بازتابهاي منطقهاي و جهاني آن.
3- كسب منافع حاصل از نفت عراق و كنترل بازار جهاني نفت.
4- تغيير جغرافياي سياسي منطقه به منظور كسب اهداف راهبردي خود.
5- گسترش روزافزون حضور خود در مناطق اروپاي شرقي، قفقاز، آسياي مركزي و آسياي جنوبي و فاصله انداختن بين قدرتهايي مانند فدراسيون روسيه، چين، هند و ايران، تا از شكلگيري هرگونه اتحاد احتمالي كه مزاحم دستيابي آن كشور به اهداف جهانياش باشد جلوگيري و از ايجاد «عصر آسيايي» ممانعت نموده و حتي در راستاي فروپاشي ارضي كشورهاي بزرگي مانند روسيه و چين كه خطرات بزرگ و بالقوهاي در برابر اهداف جهاني آمريكا هستند تلاش نمايد.(18)
در مورد بازتاب انقلاب اسلامي بر مسائل راهبردي اتحاد شوروي نيز ميتوان گفت با آغاز و سپس پيروزي انقلاب، امنيت داخلي و منافع جهاني اين كشور تحتالشعاع قرار گرفت. فكر انقلابي عليرغم كنترل شديد سازمانهاي امنيتي از ديوارهاي آهنين گذشت و بر جمهوريهاي مسلماننشين اتحاد شوروي تأثير كرد. به علاوه، انقلاب اسلامي با تغيير ايدئولوژي و ماهيت حركتهاي انقلابي در جهان اسلام كه بسياري از آنها قبلا كمونيستي بودند يا گرايش به شوروي داشتند، زير پا و نفوذ بينالمللي اين كشور را خالي و تضعيف كرد و بدينگونه در دسته علل فروپاشي اتحاد شوروي قرار گرفت.
لئونيد برژنف صدر هيأت رئيسه اتحاد شوروي به هنگام اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ به گسترش امواج انقلابي در مرزهاي جنوبي اين كشور اشاره كرده بود. مقاومت سرسختانه مردم افغانستان در مقابل اين هجوم نيز كه جهاد با كفار خوانده ميشد، به علاوه دلايل ديگر آن، با حمايت ايران و الهام از انقلاب اسلامي صورت گرفت و شكست روسها در افغانستان در فروپاشي اتحاد شوروي تأثير داشت.
فدراسيون روسيه اكنون براي پيشبرد اهداف جهاني خود از دو طريق تلاش ميكند. از يك طرف سعي دارد جاي پايي در نهادهاي اروپايي بدست آورده خود را اروپايي جا بيندازد؛ مانند پيمان سال 2002 اين كشور با ناتو (1+19) كه براساس آن روسيه به عنوان يك عضو غيركامل فاقد حق رأي به رسميت شناخته شد(19) و اين شايد هزينهاي بود كه آمريكا به دليل همكاري روسيه در دادن اجازه گسترش نيروهاي آمريكايي در آسياي مركزي در مسأله حمله به طالبان و القاعده در افغانستان به اين كشور پرداخت و از سوي ديگر سعي ميكند با بهرهگيري از همكاري دولتهاي ديگر از جمله چين، كشورهاي اروپايي، ايران و غيره، گردآوري جمعي از ياران خود در اتحاد شوروي سابق و تلاش در سازمانهاي بينالمللي با ادامه سياست يكجانبهگرايي آمريكا مقابله كند.
ج- انقلاب اسلامي و طغيانها و حركتهاي انقلابي در جهان اسلام
مقايسه اوضاع و احوال اجتماعي سياسي كنوني كشورهاي اسلامي با وضعيت آنها در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي حكايت از يك تغيير آشكار در اكثر آنها دارد. اهميت اين امر در منطقه خاورميانه و خليجفارس به دليل موقعيت مهم جغرافيايي، وجود منابع غني انرژي و اهميت مسأله فلسطين مضاعف ميشود.
به دنبال وقوع و پيروزي انقلاب اسلامي ايران يك فضاي در حال گسترش اصولگرايي اسلامي سراسر جهان اسلام را فراگرفت؛ تعدادي از حركتهاي اسلامي پديد آمدند و تعدادي ديگر كه از قبل وجود داشته اما منفعل بودند، فعال و انقلابي گرديدند.
تأثيرپذيري اين حركتها از انقلاب اسلامي ايران در بسياري از نوشتهها، سخنرانيها و بيانيههاي رهبري اين گروهها مورد تأكيد قرار گرفته است.
يكي از منابع (20) درباره بازتاب انقلاب اسلامي بر حركتهاي انقلابي در كشورهاي عربي آورده است:
1- در لبنان، كه بيش از هر كشور ديگري تحت تأثير انقلاب اسلامي قرار گرفته، جنبشهاي شيعي «امل»، «امل اسلامي» و «حزبالله» و گروه سني «جنبش توحيد اسلامي» تحت تأثير مستقيم انقلاب اسلامي پديد آمده يا فعال گرديدند.
2- در عراق، فعاليت «حزب الدعوه اسلامي» كه از حمايت آيتالله سيدمحمدباقر صدر برخوردار بود در اثر وقوع انقلاب اسلامي شدت گرفت. به علاوه در سال 1361 «مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق» با هدف مبارزه با حكومت صدام حسين پديد آمد و نقش انقلاب اسلامي در اين امر آشكار بود.
3- در عربستان سعودي، وقوع انقلاب اسلامي انگيزه خوبي به اخوانالمسلمين داد تا به رژيم سعودي حمله كنند. آنها چند ماه پس از پيروزي انقلاب ايران تحت رهبري جهيمان العتيبي مسجدالحرام را اشغال كردند. «سازمان انقلاب اسلامي در شبه جزيره عربستان» كه گروهي شيعي بود و رهبري شورشهاي عاشوراي 1979 در استان قطيف عربستان را برعهده داشت نيز تحت تأثير انقلاب اسلامي رشد نمود.
4 و 5- همچنين در بحرين، «جبهه اسلامي براي آزادي بحرين» كه به گفته حكومت بحرين به يك كودتاي نافرجام در 1981 دست زد و در كويت، يك جنبش اسلامي از جمله گروه «حزبالله كويت» به وجود آمدند.
6 و 7- در دو كشور ديگر يعني قطر و امارات عربي متحده، حركتها سازماندهي شده نبود ولي به شكل اعتراضات اجتماعي بروز كرد.
8- در مصر، توسل به شيوههاي قهرآميز مبارزه گسترش يافت كه نمونه آن ترور انورسادات در اكتبر 1981 توسط «سازمان الجهاد» بود. «جنبش اخوانالمسلمين» مصر نيز در دوره سادات به دفاع از انقلاب اسلامي ايران پرداخت. همچنين تأثير انقلاب ايران بر ناآرامي دانشگاههاي اين كشور و شهرهاي قاهره، السيوط و الفيوم تأييد شده است.
9- در الجزاير، «جبهه نجات اسلامي» پديد آمد و از موضوع آزاديهاي سياسي كه شاذلي بن جديد (به دليل شرايط موجود) مشوق آن بود بهره گرفت.
10- در تونس يك حركت اسلامي تحتتأثير مستقيم انقلاب ايران پديد آمد كه مهمترين تجسم آن جنبش گرايش اسلامي بود كه بعدا به جنبش نهضت تغيير نام داد.
11- در مراكش نيز پس از پيروزي انقلاب اسلامي حركتهاي اسلامي رشد نمود.
12 و 13- نهايتا در سوريه و در ميان فلسطينيها نيز شاهد تأثير بخشي انقلاب اسلامي بودهايم. در سوريه، «اخوانالمسلمين» تحتتأثير انقلاب اسلامي فعاليت خود را گسترش داد، هرچند بعدا به دليل گسترش روابط ايران و سوريه به انتقاد از ايران پرداخت. در ميان فلسطينيها، در حال حاضر دو گروه اصلي «جهاد اسلامي» و «سازمان مقاومت اسلامي» يا حماس حضور دارند كه هر دو در سالهاي دهه 1980 بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اعلام موجوديت كردند. در اين ميان، جهاد اسلامي آشكارا از انقلاب اسلامي دفاع ميكند و خواستار الگو گرفتن فلسطينيها از حركت مردم ايران است.(21)
انقلاب اسلامي به جز كشورهاي عربي در ساير مناطق و كشورها از جمله آسياي جنوبي، آسياي مركزي، قفقاز و تركيه نيز بازتاب يافته است:
در افغانستان، به دليل اشتراك فرهنگي و زباني تأثيربخشي انقلاب اسلامي حتي پيش از پيروزي اين انقلاب آغاز شد و در مقاومت مردم در برابر كودتاي كمونيستي طرفدار شوروي نمود يافت. پس از پيروزي انقلاب ايران و اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروي نيز گروههاي شيعه (هشتگانه) و سني (هفتگانه) كه اكثرا نام اسلام را حمل ميكردند، يعني مجاهدين افغاني، از انقلاب اسلامي الهام ميگرفتند و بدون شك تأكيد اين گروهها به اسلام تحتتأثير اين انقلاب صورت گرفته بود.(22)
در پاكستان، پيروزي انقلاب ايران باعث ارتقاي سطح فكري و بينش سياسي نسل جوان شيعي و پيدايش «نهضت اجراي فقه جعفري» گرديد كه از افق مشابهي با انقلاب اسلامي برخوردار است. اكثر جمعيت اهل تسنن پاكستان نيز انقلاب اسلامي ايران را به ديده احترام مينگرند و خود را در چنبره فرقههايي مانند «سپاه صحابه» گرفتار نكردهاند. در عين حال مسأله فرقهگرايي در پاكستان عاملي در جلوگيري از تأثيربخشي بيشتر انقلاب اسلامي در اين كشور بوده است.(23)
در كشمير، كه آن را به دلايل فرهنگي تاريخي ايران صغير خواندهاند نيز شعارهاي انقلاب اسلامي در ناآراميها به چشم ميخورد. به ويژه اهالي كشمير آزاد شديدا طرفدار انقلاب اسلامياند.(24)
در آسياي مركزي از جمله در كشورهاي تاجيكستان، ازبكستان و غيره حركتهايي تحتتأثير انقلاب اسلامي پديد آمدند، هرچند حضور چريكهاي وهابي ناشي از تأثير بخشي حركت طالبان نيز ديده شده است.(25)
در قفقاز، چه قفقاز تحت حاكميت روسيه يعني جمهوريهاي مسلماننشين اين كشور مانند چچن، داغستان، بالكاريا و اوستياي شمالي - كه سابقه مبارزه طولاني با روسها داشتهاند(26) - و چه قفقاز جنوبي يعني جمهوري آذربايجان نيز بازتاب انقلاب اسلامي وجود داشته است. در كشور اخيرا اين حركت در حزب اسلامي جمهوري آذربايجان تجلي يافت.
و نهايتا، تركيه لائيك با پيروزيهاي پياپي احزاب اسلامگرا - هرچند ميانهرو - در انتخابات پارلماني، در صورتي كه اين تحولات بتواند نظاميان را كنترل و محدود كند احتمالا دچار يك دگرديسي سياسي خواهد شد.(27)
د- بازتاب انقلاب اسلامي بر ساير مسائل
به جز سه محور اساسي ذكر شده تأثيرات انقلاب اسلامي ايران در چند مسأله ديگر نيز هويدا بوده است كه به طور مختصر اشاره ميشود:
1- دولتها و نخبگان سياسي در جهان اسلام - جو در حال گسترش اسلامگرايي كه ناشي از وقوع انقلاب ايران بوده است بر دولتها و نخبگان سياسي در جهان اسلام تأثير نهاده و در تغيير بعضي از حكومتها و پيوند آنها با اسلام (مانند سودان و پاكستان)، ورود اسلامگرايان به پارلمان (مانند حزبالله لبنان و اخوانالمسلمين اردن)، تغيير در ايدههاي شاهزادگان و خطمشيهاي سياسي و بينالمللي دولتها (مانند عربستان سعودي) و تشكيل دولت توسط احزاب اسلامگرا (مانند تركيه) نمود يافته است.
2- سازمانهاي بينالمللي - حضور و مواضع ايران انقلابي در سازمانهاي بينالمللي مانند جنبش عدم تعهد، سازمان كنفرانس اسلامي، اوپك و غيره در تصميمات و قطعنامههاي صادره نقش داشته است. از جمله همكاري ايران و عربستان در اوپك در سالهاي اخير باعث افزايش بهاي جهاني نفت گرديده است. نقش و تأثيرگذاري ايران در برخي ارگانهاي وابسته به سازمان ملل متحد مانند سازمان علمي فرهنگي ملل متحد (يونسكو) نيز وجود داشته است.
3- الهيات رهاييبخش در آمريكاي لاتين - آمريكاي لاتين به دليل صدها ميليارد دلار بدهي خارجي و وابستگي اقتصادي و در نتيجه فقر شديد، از دهه 1960 شاهد پناه بردن مردم به كليساها و سياسي شدن كشيشان و ظهور انجمنهاي مسيحي بسيار كه افكار سياسي دارند بوده است.(28)
وقوع انقلاب اسلامي اين حركت را تشديد كرد. سوموزا ديكتاتور سرنگون شده نيكاراگوئه در انقلاب 1979 اين كشور، ضمن تأكيد بر نقش كشيشان در اين انقلاب، به وجود ارتباط بين انقلابيان نيكاراگوئه و ايران اشاره نموده و گفته است كشيشهايي كه در انقلاب نيكاراگوئه نقش داشتند پيش از پيروزي اين انقلاب به ايران رفت و آمد ميكردند و با امام خميني ملاقات مينمودند.(29) همچنين، فيدل كاسترو رهبر انقلاب كوبا، در مصاحبه با فري بتو كه تحت عنوان فيدل كاسترو و مذهب چاپ شده است به وجود مسيحيت سياسي شده در زمان حاضر تأكيد ميكند.
4- چهره عمومي جوامع اسلامي - پس از پيروزي انقلاب اسلامي شاهد تغييرات قابل ذكري در چهره ظاهري جوامع در كشورهاي اسلامي و رفتارهاي عمومي آنها و حتي در ميان مسلمانان در كشورهاي غيراسلامي از قبيل گسترش حجاب اسلامي، گرايش بيشتر به شركت در مراسم مذهبي و رعايت تكاليف ديني بودهايم. اين امر حتي در كشورهاي دوردست آسيايي مانند اندونزي و مالزي و در اروپا و آمريكا نيز قابل رؤيت است.
5- كنفرانسها و مراكز پژوهشي - وقوع غيرمنتظره انقلاب اسلامي با ماهيت ديني و بازتابهاي منطقهاي و جهاني آن باعث پيدايش مراكز پژوهشي و برگزاري همايشهاي متعدد براي شناخت انقلاب اسلامي، اسلام به ويژه تشيع و ايران گرديده و تاكنون براي اين معرفي و شناخت هزاران اثر شامل كتاب، رساله دانشگاهي، مقاله و غيره به رشته تحرير درآمده است. به گونهاي كه اشراف بر اين حجم وسيع از نوشتهها كاري دشوار است و اين امر برخي از نويسندگان را به دستهبندي اين آثار ترغيب نموده است.(30)