دکتر سیامک عاقلی / agheli@hotmail.com
عقلانیت انتقادی دست کم برای بیشتر ما عنوانی آشناست و در سالهای اخیر درباره آن زیاد خوانده و شنیدهایم. واضع عقلانیت انتقادی یا نظریه عقلگرایی انتقادی کارل پوپر فیلسوف نامدار معاصر است.
ما انسانها خواستار شناخت جهان و نیز خود به عنوان جزئی از این جهان هستیم. در یک سو ما قرار داریم و در سوی دیگر جهان هستی و خود ما به عنوان جزئی از آن. این علاقه به دانستن یا از روی کنجکاوی است یا از روی نیاز و در مواجهه با مسألهای که برای حل آن ناگزیر به کمک معلومات و دانش هستیم، چگونه میتوانیم از جهان خارج خبر بگیریم؟ چگونه میتوانیم از صدق و صحت خبر خود از جهان هستی مطمئن باشیم؟ این دو سؤالی است که در این باره سر بیرون میآورد.
سوالهایی که ابتدا یونانیان باستان مطرح کردند و با طرح آن مبحث معرفتشناسی پا گرفت و به منصه ظهور رسید. اجمالاً نظر پوپر در این خصوص چنین است که تلاش انسان برای شناخت در مواجهه با سؤال و مسألهای آغاز میشود و در تلاش یافتن پاسخ، حدسها و نظریههایی را مطرح میکند؛ سپس آنها را به آزمون عقلی یا تجربی میگیرد. اگر آزمونها آنها را رد کردند، ناگزیر حدس و نظریه دیگری را طرح میکند و این کار آن قدر ادامه پیدا میکند تا به حدسی میرسد که آزمون و امتحان نمیتواند آن را رد کند و این حدس و نظریهای است که فعلاً میتوان روی آن حساب کرد و تا نفی آن توسط آزمون دیگر میتوان به عنوان حدس و نظریه صادق از آن استفاده نمود.
لذا در حوزه علم، نظریهها، فرضی و حدسی هستند. چرا که قابل اثبات نیستند. این رأی در تقابل با نظر پوزیتیویستها قرار میگیرد که به طور کلی قائل به اثبات در علوم تجربی از طریق روش استقراء هستند و معتقدند با آزمون و تجربه میتوان صدق نظریههای صادق را ثابت کرد. پوپر استقراء را روش نیست در جهان میدانست و آن را همانطور که هیوم نشان داده بود، منطقاً باطل میدانست و اساساً معتقد بود که برخلاف تصور عموم روش کار دانشمندان علوم تجربی، روش استقرایی نیست.
پوپر حیات را به صورت جریانی از حل مسأله میداند و کوشش برای حل مسائل را ویژگی اصلی حیات به شمار میآورد. برای مثال، چنانچه محیطزیست جانوری دچار تغییر شود و دما سقوط فاحش داشته باشد مکانیسم حیات در جانور یا بهتر است بگوییم دوگونه جانور اگر بتواند برای حل این مسأله، با تغییر جهش ژنتیکی، جانوری به وجود آورد که توان پایهای در مقابل آن برودت را داشته باشد، آن جانور و نسل آن ادامه حیات پیدا میکنند. در غیر این صورت از صحنه حیات حذف میشود. یا در سطح رفتاری، جانور گرسنه اگر بتواند برای مسألهاش راهحلی پیدا کند باقی میماند. در غیر این صورت گرسنگی او را از پای در میآورد. چنان که میبینیم حیات کوششی است برای یافتن راهحل جهت ادامه بقاء و پاسخ به نیازها.
در مورد انسان با توجه به توان فکری و تسلط به زبان، کوشش برای حل مسأله صورت آگاهانه پیدا میکند و توان انسان در این خصوص توان عظیمی است. مفهوم عقل یکی از کشفیات یونانیان است، آنان به توان عقل برای شناخت معتقد بودند و باید آنان را پیشگامان عقلگرایی به شمار آورد. از همان ابتدا دو سنت عقلگرایی در یونان پدید آمد. عقلگرایی انتقادی و غیرانتقادی، پیش از سقراط در میان شکاکان کسانی چون کسنوفانس وجود داشتند که معتقد بودند دست انسان از حقیقت یا معرفت قطعی کوتاه است و اگر این معرفت را هم در اختیار داشته باشد راهی برای تشخیص آن در اختیارش نیست. یعنی عقل راهی برای اثبات در اختیار ندارد.
عقلگرایی انتقادی در زمان سقراط صورت صریحتری پیدا کرد. وی میگفت: متعلق علم جهل است یعنی انسان میتواند بر اشتباهاتش واقف شود. وی معتقد بود شناخت خود افضل بر شناخت هستی است و خودشناسی را مهمترین وظیفه هر انسان میدانست و پاسخ به مسأله سعادت را سؤال اصلی خود قرار داد. وی میگفت: علت علت عدم سعادتمندی بشر، نشناختن سعادت است و اگر با کنار زدن تشخیصهای غلط راه سعادت بر وی آشکار شود، بشر بالضروره به حکم آن عمل خواهد کرد. وی میگفت آدمی میتواند با تشخیص اشتباهات خود از آنها درس بگیرد و راه خود را اصلاح کند. حقیقت در درون ماست و از وجود آن بیخبریم.
ما باید گرد و غبار جهل را به وسیله تحلیل و بررسی منطقی کناری زده تا فرصت پرتوافشانی حقیقت فراهم آید. عقلگرایی سقراطی را بدین نحو میتوان صورتبندی کرد که بشر خطاپذیر است و با یافتن خطاها و تجدیدنظر در رأی خود میتواند به حقیقت برسد. در برابر رویکرد عقلانی انتقادی رویکرد عقلانی غیر انتقادی قرار داشت و مهمترین مظهر آن ارسطو است. وی معتقد بود کار عقل به غیر از تحلیل و نقد اثبات هم هست و باید ما از معارف اثبات شده پیروی کنیم. البته بیشتر مراد ارسطو از اثبات، اثبات عقلی است تا اثبات تجربی که در جهان مدرن مطرح شده است. وی برای عقل دو توان قائل بود: 1) توان در نقد 2) توان در اثبات. از لحاظ پوپر سقراط مظهر عقلگرایی انتقادی و ارسطو مظهر عقلگرایی غیرانتقادی به شمار میآیند.
پوپر در تعقیب همین عقلگرایی انتقادی قائل به این فرآیند شناختی شد که تلاش برای شناخت ابتدائاً بر اثر مواجهه با سؤال و مسألهای آغاز میشود و راهحل، حدس و گمانی است که برای مسأله عنوان میشود. سپس این حدس و گمان به بوته نقد و آزمایش سپرده میشود و در صورت خطا بودن به کناری میرود و نظر و حدسی دیگر به میان میآید. این جریان ادامه مییابد تا به راهحل رضایتبخش برسیم. پوپر این فراشد را تقرب به حقیقت مینامد.
در مباحث روانشانسی یادگیری، از روشی به نام آزمون و خطا نام برده میشود که در جانوران و انسانها برای حل مسائل استفاده میشود. در مورد انسان این روش به واسطه تسلط انسان به زبان و هوش بالا به شیوهای کارآمدتر و آگاهانه انجام میپذیرد. روش عقلگرایی انتقادی پوپر شباهت به همین روش یادگیری دارد. منظور از روش آزمون و خطا این است که موضوع (حیوان یا انسان) در برخورد با مسألهای، راهحلی پیدا میکند و به آن عمل میکند، اگر جواب نداد به راهحل دیگری میپردازد و الی آخر.
در این جا بین عقلگرایی انتقادی پوپر، روش آزمون و خطا و تئوری داروین مشابهت جالب توجهی به چشم میاید. پوپر معتقد است روش آزمون و خطا روش عام یادگیری از یاخته تا انیشتین است. عقلگرایی انتقادی پوپر در واقع همان روش آزمون و خطاست که بشر آگاهانه و به کمک عقل خود انجام میدهد و نحوه تغییر و تطور حیوانات در تئوری داروین برای ادامه بقا باز به همان روش آزمون و خطاست. حیوانات در مواجهه با مسائل گوناگون قرار میگیرند و اگر تغییرات ژنتیکی لازم که در واقع کوششی است از سوی جاندار، اتفاق نیفتد که جاندار بتواند امکان ادامه حیات داشته باشد، جاندار از بین میرود.
در دوره رنسانس عقل و فلسفه یونان مورد توجه و احترام دوباره قرار گرفت و فلاسفه تجربهگرای انگلیسی با تعریفی که از عقلانیت میدادند راه را برای علوم تجربی باز نمودند و در تقابل با عقلگرایی آلمانی قرار گرفتند که اصحاب آن تعریفی دیگر از عقل به دست میدادند.
عقلگرایان آلمانی معتقد بودند بشر قوانین اولیه عقلی را مثل اصل هُوَ هویت، امتناع اجتماع نقیضین و غیر آن را که پایه تعقل آدمی را تشکیل میدهد از پیش در ذهن خود دارد و ذاتی آدمی است. در مقابل، فلاسفه تجربهگرای انگلیسی میگفتند انسان هیچ چیز را از پیش نمیداند و همه اصولی که پایه تعقل آدمی را تشکیل میدهد با تجربه به دست آمده است. «بیکن» به عنوان یکی از فیلسوفان تجربهگرا روش شناخت را روش مشاهده و سیر آهسته از جزئیات به قوانین کلی که همان روش استقرایی است معرفی کرد. برای مثال با مشاهده اجسام چوبی به دفعات و کرات که بر روی آب شناور میماند میتوان به این قانون عام دست یافت که چوب در آب فرو نمیرود. جان لاک یکی دیگر از فلاسفه تجربهگرا ذهن انسان را لوح نانوشتهای میدانست که به تدریج معارف از طریق تجربیات بر آن نقش میبندد.
فلاسفه تجربهگرای انگلیسی مشاهده، تجربه و استقراء را پایه تمام معارف بشری معرفی میکردند. فیلسوف شکاکی به نام هیوم در همان سنت تجربهگرایی انگلیسی پیدا گردید که شبهاتی را مطرح ساخت، از جمله شبههای در خصوص استقراء، وی چنین اظهارنظر کرد که از مشاهده هر تعداد زاغ سیاه منطقاً نمیتوان گفت همه زاغها سیاه هستند بلکه فقط میتوان ادعا کرد که تنها آن تعداد زاغ مورد مشاهده من سیاه هستند. این در حالی است که به موجب استقراء ما میتوانیم از مشاهده امور جزئی حکم به کل صادر کنیم. ایراد هیوم وارد بود و خلجان زیادی در ذهن فلاسفه معرفتشناس به وجود آورد.
یکی از فیلسوفانی که هیوم را خوانده بود و عشق وافری به علوم تجربی به عنوان یگانه علوم صادق داشت و ایراد هیوم را هم وارد میدانست، امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی بود. وی از طرفی نمیتوانست چشم از علوم تجربی بپوشد و از طرف دیگر رخنه منطقی استقراء را رفوناپذیر میدید، در مقام رفع این معضل برآمد. تلاش کانت ثمرات بسیاری داشت و فلاسفه بعد از خود را سخت تحتتأثیر قرار داد. کانت چنین عنوان نمود که برخلاف نظر لاک ذهن انسان لوح نانوشته و منفعل نیست که اطلاعات از طریق تجربه بر آن نقش بندد و برخلاف نظر بیکن استقرائاً اطلاعات از طریق تجربه به دست نمیآید، چرا که منطقاً از مشاهده موارد جزئی ما نمیتوانیم حکم کلی استخراج کنیم، بلکه ذهن در سیر شناخت، نظریههایی را خلق میکند و نقش فعالی دارد و همچنین این نظریات را به جهان خارج فرا میافکند و نظریه مسبوق به استقراء نیست.
اهمیت این نکته را در معرفتشناسی به اندازه اهمیت نظریه گردش زمین به دور خورشید در نجوم میدانند. یعنی بر طبق این نظر ذهن انسان را جهان خارج نمیسازد بلکه جهان خارج را ذهن انسان میسازد. اما در خصوص این که ما چگونه میتوانیم به صدق نظریات خود واقف شویم باز هم کانت متوسل به استقراء شد و گفت: میتوانیم از طریق استقراء صدق نظریههای صادق خود را اثبات کنیم و در اینجاست که پوپر به معرفتشناسی کانت انتقاد وارد میآورد. اما گفته شده بود که استقراء توجیه منطقی ندارد و پاسخ کانت این بود که این قانون استقراء را ما از خارج نگرفتهایم که حالا بخواهیم صدق آن را ثابت کنیم و این قانون پیشینی است، مطابق نظر عقلگرایان آلمانی و چون از پیش در ذهن ما بوده برای صدق آن احتیاج به اثبات نداریم یعنی هر چه پیشینی است و به طور پیشین صادق است لزوماً صادق است.
اما نظریه عقلگرایی پوپر نه استقراء را برای کسب معرفت لازم میداند – همانطور که کانت نشان داده بود و نه استقراء را برای اثبات معارف صادق لازم میداند – چرا که استقراء به موجب شبهه هیوم قابل استناد نیست و مطابق رأی پوپر، ما معارف صادق اثبات شده نداریم و همه معارف تا ابد فرضی و حدسی و گمانی باقی میمانند. پوپر، انقلابی در معرفتشناسی به وجود آورد که استقراء را به کلی در سیر شناخت نامعتبر دانست و از آن صرفنظر نمود. اگر بخواهیم نظریه پوپر را صورتبندی نهایی کنیم میتوان گفت که ذهن انسان در برخورد با سؤال و مسأله به حدسها و گمانهایی متوسل میشود سپس آنها را به نقد عقلانی یا تجربی میکشاند.
اگر اشتباهی در آن دید، در رأی خود تجدیدنظر میکند تا به راهحل مقبول برسید و این راهحل قطعی و ثابت شده و نهایی نیست و تا زمانی که ابطال نشده میتوان از آن استفاده نمود. به اعتقاد پوپر ما با دلایل عقلی و تجربی فقط میتوانیم ابطال کنیم و قادر به اثبات چیزی نیستیم و با ابطال اشتباهات خود، درس میآموزیم و در سیر شناخت، تقرب به حقیقت پیدا میکنیم.
متن فوق بازنوشته سخنرانی دکتر سیامک عاقلی است که توسط دفتر پژوهشهای فرهنگی در تاریخ 81/11/30 در خانه هنرمندان ایران برگزار شده است.