تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۹۲ - ۰۶:۲۴  ، 
کد خبر : ۲۶۳۰۱۲
مروری بر آنچه در شب هفتم تیر 1360 رخ داد

شبی که خون، شعله را روشن نگه داشت


«اين شرايط فعلي روشن است. من از ابتدا هم گفته بودم اينها (سازمان مجاهدين خلق) نهايت خط مي‌رسند به همين جايي كه الآن رسيدند و حركت بعديشان فقط مسئله ترور خواهد بود. يعني اينها شروع مي‌كنند يكسري ترورهايي را در سطح نيروهاي شاخص مملكتي انجام دادن و اينها عملاً الآن به يك بن‌بستي رسيده‌اند كه هيچ راهي ندارند و هيچ كاري نمي‌توانند بكنند. يا بايد زمينه‌هاي فكريشان را بگذارند كنار و بيايند شروع كنند از اين طرف عمل كردن كه عملاً نمي‌توانند اين كار را بكنند يا اين كه تا آخر خط به عنوان مبارزه مسلحانه بروند.»

اين پيش‌بيني در خور تأمل توسط شخصيتي صورت گرفته است كه در عين جواني، مصداقي از بصيرت يك شيعه واقعي را نمايان مي‌ساخت. شهيد دكتر عبدالحميد ديالمه در آخرين سخنراني خود در تاريخ 1360/4/4 در حالي اين‌گونه پيش‌بيني مي‌كند كه تنها دو روز مانده به ترور آيت‌الله خامنه‌اي و سه روز بعد از اين سخنراني نيز فاجعه هفتم تير به وقوع پيوسته و در آن تعداد زيادي از «نيروهاي شاخص مملكتي» و از جمله خود دكتر ديالمه به شهادت مي‌رسند.

بركناري بني‌صدر از فرماندهي كل قوا و رياست جمهوري، تابش نور اميد و پيروزي در جنگ تحميلي پس از بركناري وي و موفقيت‌هاي خط امام در عرصه سياسي كشور كه ناشي از قاطعيت، صراحت و سازش‌ناپذيري مسئولين و شخصيت‌هاي خط امامي بود، جبهه متحد ضدانقلاب را به بن‌بستي همه‌جانبه كشانده بود. اما رخنه و نفوذ منافقين در نهادها، احزاب و ارگان‌هاي اسلامي و انقلابي در درازمدت و طي برنامه‌اي حساب شده و از سويي كوتاهي در حفاظت از مسئولين و شخصيت‌هاي نظام، فرصتي را براي منافقين پديد آورده بود تا با تأثير تبليغات سوء و سانسور فكري بر روي اعضا و هواداران گروهك‌هاي خود، از آنان جهت ورود به فاز نظامي و آغاز حركت مسلحانه استفاده كنند.

پس از رسمي شدن اين تصميم ديوانه‌وار منافقين در 30 خرداد 1360 و كشتار مردم بي‌گناه، حال نوبت به انتقام‌گيري از مسئولين رسيده بود كه اولين اقدام در اين راستا ترور ناموفق آيت‌الله خامنه‌اي در تاريخ 60/4/6 بود، هرچند كه اين سازمان حاضر به قبول مسئوليت آن نشد. اما هدف اصلي ايجاد كودتايي به وسيله از ميان برداشتن يكباره مسئولين نظام و به دست گرفتن قدرت بود و بهترين گزينه براي اين اقدام ناجوانمردانه، دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي بود چرا كه در طول چند سال آغازين نظام جمهوري اسلامي، مهمترين محل تجمع و تصميم‌گيري مديران و مسئولين خط امامي شمرده مي‌شد. لذا با نقشه‌اي نه چندان پيچيده، امكان گردهم آوردن تمامي عناصر انقلابي فراهم مي‌آمد.

حتي دعوت از افرادي كه عضو حزب نبوده و در جلسات آن شركت نمي‌كردند اما در خط امام بودند، چندان غيرعادي به نظر نمي‌رسيد چه رسد به حضور قوي‌ترين بازوي مديريتي نظام كه دبيركل حزب جمهوري اسلامي نيز بود و مسلماً اين شهيد آيت‌الله دكتر بهشتي بود كه پس از چند سال ايستادگي طاقت‌فرسا در برابر خط نفاق و جبهه ليبراليسم، در رأس ليست ترور قرار داشت. البته پس از ترور شخصيتي كه در طول اين سال‌ها در مورد ايشان به وقوع پيوسته بود.

موفقيت اين ترور شخصيت تا آن جا بود كه حتي پس از عزل بني‌صدر نيز هنوز غبار شايعه از اذهان شسته نشده بود و به عنوان مثال بخشي از سخنراني آيت‌الله خامنه‌اي در روز ترورشان به پاسخ به شايعات اختصاص يافت و از اين‌رو بود كه امام شهادت آيت‌الله بهشتي را در برابر مظلوميتش ناچيز مي‌دانست. پسر شهيد بهشتي حالات وي را در آخرين روزهاي حياتش اينگونه توصيف مي‌كند: «پدرم در روزهاي واپسين زندگي، زير لب غزلي از حافظ را خيلي زمزمه مي‌كرد كه مطلع آن اين است:

«درد عشقي كشيده‌ام كه مپرس

زهر هجري چشيده‌ام كه مپرس

و بعد اين بيت آخر را مدام تكرار مي‌كرد:

همچو حافظ، غريب در ره عشق

به مقامي رسيده‌ام كه مپرس»

آخرين وداع شهيد بهشتي با خانواده‌اش نيز شنيدني است: «صبح روز هفتم تيرماه كه پدرم مي‌خواست به بيرون برود، من و خواهر كوچكم و مادر بيدار بوديم. ايشان براي اولين بار در آن روز قبا پوشيد و لباده‌اي را كه هر روز مي‌پوشيد، بر تن نكرد كه باعث تعجب ما شد. نكته عجيب‌تر اين بود كه برخلاف روزهاي ديگر كه با ما خداحافظي نسبتاً گرمي مي‌كرد، در اين روز كه آخرين روز عمر و ديدار او بود به گونه خاصي من و خواهر كوچكم و مادرم را در آغوش خود گرفت و فشرد كه من از اين نوع خداحافظي، لرزشي در قلبم احساس كردم. بوي عطر ياس ايشان كه هميشه مي‌زد، مشام ما را معطر كرده بود. وقتي داشتند مي‌رفتند با اشاره چشم به مادرم گفتم چرا بابا امروز اين‌گونه از منزل بيرون رفت؟»

يكي از اولين و آخرين ملاقات‌هاي شهيد بهشتي در آن روز با حجت‌الاسلام والمسلمين سيدهادي خسروشاهي بود كه به خاطر طرح مشكلاتي در مورد بودجه سفارت ايران در واتيكان، به تهران آمده بود. وي آخرين ديدارش با شهيد بهشتي را اين‌گونه توصيف مي‌كند: «مي‌دانستم ايشان عادت ندارند بدون وقت قبلي با كسي ملاقات كنند. به مسئول دفترش گفتم به ايشان بگوييد فلاني است و از واتيكان آمده. اگر مي‌شود چند دقيقه‌اي خدمتشان برسم. منشي داخل رفت و برگشت و گفت آقاي بهشتي مي‌گويند يك ربع به هشت وقت صبحانه خوردن من است اگر ناراحت نمي‌شوند بيايند. خلاصه رفتم و ديدم نان و پنير و چاي مي‌خورد! دلم خيلي سوخت كه شنيده بودم عسل مصفا مي‌خورد! و... گفت ميل داري؟ هرچند مي‌دانم صبحانه مخصوص مي‌خوريد.

گفتم خير. نان و پنير، آن هم نان بيات نمي‌خورم. لبخندي زد و گفت: «غذاي طلبگي است ديگر.» ديدم يك ربع بيشتر وقت ندارم و بايد سريع حرف بزنم. گفتم: «حضرتعالي اروپا بوديد و مي‌دانيد با هزار تومان يك دعوتنامه هم نمي‌شود چاپ كرد.» گفت: «شوخي مي‌كني؟ اين كه زير صفر است.» گفتم: «خب ما هم براي همين يخ زده‌ايم ديگر!» زنگ زد به مسئول مالي وزارت امور خارجه كه بنده خدا در ماجراي حزب جمهوري شهيد نشد، ولي خيلي صدمه ديد. نامش گمانم آقاي حسين صادقي بود. در هر حال، آقاي بهشتي گفت كه همين الآن 60 هزار تومان مي‌فرستيد و بعد هم ماهانه 10 هزار تومان! با اين دستور مرحوم آقاي بهشتي كارمان راه افتاد... گفت شب بيا حزب. آقاي صادقي هم مي‌آيند و مشكل بودجه را حل مي‌كنيم. گفتم: «آقا تازه از راه رسيده‌ام و خسته‌ام. از طرفي حوصله نشستن و انتظار كشيدن تا جلسه حزب تمام شود، ندارم. يك وقت ديگر ان‌شاءالله!»

آنها كه نيامدند

سيدهادي خسروشاهي سپس ميهمان منزل مرحوم سيدابوالفضل موسوي تبريزي شده و مانع از حضور وي در جلسه حزب مي‌شود. جلسه‌اي هفتگي كه يكشنبه شب‌ها پس از نماز مغرب و عشاء در دفتر مركزي حزب جمهوري تشكيل مي‌شد و در آن مسئولين مختلف مملكتي شركت مي‌كردند. قبل از نماز مغرب و عشاء نيز جلسه شوراي مركزي حزب جمهوري بود كه موضوع آن شب جلسه شورا، بررسي صلاحيت ميرحسين موسوي جهت تصدي پست وزارت امور خارجه بود. چرا كه اشخاصي از شوراي مركزي حزب همچون شهيد دكتر سيدحسن آيت با اين امر مخالف بودند. عليرغم اين كه اين جلسه از مهمترين و تاريخي‌ترين جلسات شوراي مركزي بوده است اما مع‌الاسف اطلاعات اندكي از محتواي آن موجود است كه در متن كتاب به آن پرداخته شده است.

آقاي هاشمي رفسنجاني در خاطرات خود درباره اين جلسه مي‌نويسد: «بعدازظهر مطابق معمول در جلسه شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي در همان دفتر مركزي شركت كردم و ساده‌لوحانه با همان شرايط حفاظتي گذشته؛ مهمترين بحث شوراي مركزي بعد از تحليلي از مسائل جنگ، مسئله وزير خارجه بود. پس از مدت‌ها كارشكني بني‌صدر حالا كه ديگر او خلع شده بود، آقاي رجايي با موافقت شوراي رياست جمهوري، آقاي مهندس ميرحسين موسوي را به عنوان وزير خارجه به مجلس معرفي كرده بود و قرار بود مجلس نظر بدهد. خوب يادم است كه آن روز احساس جديدي بر جلسه حاكم بود، به خاطر سوءقصد به جان يكي از مؤسسان و اميدهاي حزب و هم به خاطر نجات معجزه‌آسايشان و نمي‌دانم چرا آن روز شهيد مظلوم‌مان در جلسه خيلي انس و محبت از وجودش و كلماتش و برخوردهايش تراوش مي‌كرد. شايد الهام و شايد هم قصد دلداري دادن به ديگران، جواب اين چرا باشد.»

اما دكتر جواد منصوري كه در آن زمان فرماندهي كل سپاه را نيز برعهده داشت، به بعد ديگري از اين جلسه مي‌پردازد: «جلسه شوراي مركزي حزب برقرار بود. شهيد آيت با صراحت از ملايمت شهيد بهشتي نسبت به منافقين و بني‌صدر انتقاد كرد. او ابداً اهل به تأخير انداختن افشاي اموري كه آنها را به نفع كشور و اسلام نمي‌ديد، نبود.» به هر حال اين جلسه به پايان رسيد. آقاي عسگراولادي نيز در مورد دقايق پاياني جلسه شوراي مركزي مي‌گويد: «عصر همان روز حادثه چند ساعت قبل از شهادت شهيد بهشتي جلسه شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي برپا گرديد. در پايان جلسه ضمن ارائه خبر مربوط به وضعيت جسمي آيت‌الله خامنه‌اي، پيامي كه حضرت امام خطاب به ايشان كه در بيمارستان بستري بودند، قرائت گرديد.

در پايان جلسه شوراي مركزي وقتي چند نفري كنار شهيد بهشتي نشسته بوديم، ايشان با اشاره به پيامي كه حضرت امام به آيت‌الله خامنه‌اي فرستاده بودند، گفتند: «خوشا به حال آقاي خامنه‌اي كه ولي امر مسلمين چنين پيامي را براي ايشان فرستاده است و اين پيام نه براي دنياي ايشان بلكه براي آخرت او هم بسيار ارزشمند است و من آرزو دارم با چنين پيامي از ولي امر مسلمين از دنيا بروم.» واقعاً ايشان با تمام وجود اين مطالب را مي‌گفتند. اين امر نشان مي‌داد نسبت به ولايت و تولي به ولايت فقيه چقدر توجه داشتند.» با پايان يافتن اين جلسه و نزديك شدن به غروب آفتاب، كم‌كم رفت و آمدها به حزب بيشتر مي‌شد. افرادي كه براي جلسه بعد از نماز دعوت شده بودند مي‌آمدند و برخي از افراد شوراي مركزي نيز حزب را ترك مي‌كردند.

از جمله اين افراد آقاي هاشمي رفسنجاني است كه علت نماندنش در حزب را داشتن قرار ملاقات با پزشكان معالج آيت‌الله خامنه‌اي در بيمارستان و همچنين قرار با مرحوم حاج احمد خميني در منزل مطرح مي‌كند. همانگونه كه ناطق نوري نيز در اوين با آيت‌الله محمدي گيلاني و شهيد لاجوردي جلسه داشت. شهيد آيت نيز به دكتر كاشاني مي‌گويد: «وقتي من از طبقه دوم ساختمان حزب پس از پايان جلسه پائين آمدم بسيار خسته بودم چون در طول روز هم برنامه‌هاي سنگيني داشتم، تمايل داشتم تا در جلسه تالار اجتماعات حضور داشته باشم. اما ديدم كه راننده من در كنار ماشين ايستاده و من هم چون خيلي خسته بودم گفتم برويم.» گويا مأموريت شهيد آيت با آخرين نطقش كه هفت روز بعد در مجلس و عليه ميرحسين موسوي انجام مي‌داد، به پايان مي‌رسيد تا اتمام حجتي باشد براي همه.

نماز آخر

با شنيدن صداي اذان صفوف نماز جماعت در حياط حزب تشكيل شد. شخصيت‌هايي چون محمدصادق اسلامي و دكتر حسن عباسپور چه زيبا آخرين نماز حياتشان را به جماعت و آن هم به امامت آيت‌الله دكتر بهشتي اقامه مي‌كردند. دست تقدير بر آن بود تا اين صحنه تاريخي به واسطه يك عكس براي هميشه در قاب خاطره‌ها نصب شود. رفت‌ و آمدها همچنان ادامه داشت و باز هم اين دست تقدير بود كه پاي افراد را به هر طرف مي‌كشانيد. دكتر منصوري از تقدير خود اينچنين مي‌گويد: «بعد هم آمديم در فضاي باز نماز را به جماعت خوانديم. بعد از نماز قرار بود در سالن، جلسه‌اي با حضور اعضاي سه قوه تشكيل شود. فرداي آن روز صبح زود مأموريت خارج از كشور داشتم، به همين دليل تا دم سالن همراه شهيد بهشتي رفتم و بعد هم خداحافظي كردم و به خانه برگشتم. به محض اين كه به منزل رسيدم، تلفن زنگ زد كه...»

دكتر قائمي نيز اين‌گونه از عدم حضور خويش و دكتر زرگر در جلسه مي‌گويد: «شهيد بهشتي نماز مغرب و عشاء را خوانده بود و همه داشتند به سالن جلسه مي‌رفتند... آن روزها مقام معظم رهبري در بيمارستان بودند. چشمم به دكتر زرگر افتاد، پرسيدم، «شما چطور اطمينان كرديد كه منافقين دوباره براي ترور ايشان دست به كار نشوند؟ چه كاري واجب‌تر از رسيدگي به وضعيت جسمي آقاي خامنه‌اي؟ برو اينجا نمان.» دكتر زرگر با كمي اكراه و ترديد، از شركت در جلسه منصرف شد و رفت. خودم وارد سالن جلسه شدم ولي ديدم از شدت خستگي روي پا بند نيستم و به خانه برگشتم. هنوز نيم ساعت نگذشته بود كه تلفن زنگ زد كه...»

خستگي، معاديخواه را هم از آمدن به جلسه منصرف مي‌كند. عسگراولادي كه روزه بود، به پيشنهاد شهيد درخشان جلسه را ترك مي‌كند. محمد هاشمي، نبوي و ميرسليم نيز هر يك به علتي از حزب بيرون رفتند. اما اين كلاهي بود كه تمام تلاش خود را مي‌كرد تا افراد بيشتري را به سالن بكشاند. از قبل نيز با همه تماس گرفته بود و تأكيد كرده بود كه «جلسه امشب خيلي مهم است، حتماً تشريف بياوريد.» وي حتي به بعضي گفته بود كه اگر ميهمان هم داريد، مي‌توانيد با خود بياوريد.

دعوت كلاهي

حجت‌الاسلام دعاگو دعوتش توسط كلاهي را اينطور تشريح مي‌كند: «پس از تماس كلاهي با من، به خانه‌ام تلفن كردم و به همسرم گفتم: «امشب نمي‌توانم به مجلس بروم، به خانه هم نمي‌آيم... در حزب جلسه مهمي برقرار مي‌شود، مي‌خواهم در آن شركت كنم. برخلاف عادت و روش هميشه، خانم من پشت تلفن شروع به بي‌تابي و دعوا كرد و گفت: «اين زندگي را رها مي‌كنم و مي‌روم. بچه‌ها طاقتم را طاق كرده‌اند، از صبح ما را رها مي‌كني و مي‌روي و نصف شب مي‌آيي. اين كه نشد زندگي، بالاخره نسبت به زن و بچه‌ات مسئوليت ‌داري. همه زندگي‌ات كه انقلاب و نظام نيست، ما هم انسانيم، ما هم مسلمانيم.» و پس از آن به گريه افتاد.

من وقتي ناراحتي ايشان را ديدم، گفتم: «باشد، من اصلاً در اين جلسه شركت نمي‌كنم، هر چه مي‌خواهد بشود، به خانه مي‌آيم.» پس از گذاشتن گوشي تلفن، سوار اتومبيل پيكانم شدم و به سمت خانه حركت كردم. در راه كلاهي مرا ديد و پرسيد: «كجا مي‌روي؟» گفتم: «كار واجبي دارم، نمي‌توانم در اين جلسه شركت كنم.» كلاهي گفت كه اين جلسه خيلي مهم است. گفتم: «هر چه قدر هم مهم باشد، مهمتر از زندگي‌ام كه نيست، زندگي من نزديك است متلاشي شود.»

اسدالله بادامچيان نيز درباره تلاش كلاهي مي‌گويد: «در شب حادثه قرار بود در جلسه سخنراني حزب شركت نمايم. در محوطه حزب مشغول مذاكره بودم كه در همين هنگام فردي به نام كلاهي كه از مسئولين امنيتي حزب بود، در محوطه حزب در حال راهنمايي افراد براي حضور در داخل جلسه بود. شب حادثه كلاهي بسيار فعال بود و سعي مي‌كرد كه افراد بيشتري به داخل سالن بروند. وي دو سه بار به من مراجعه كرد كه چرا به داخل سالن نمي‌رويد و همه منتظر هستند. من به علت كاري كه داشتم و در اتاقم مشغول بودم، به سالن نرفتم.» آقايان دكتر ولايتي، دكتر شيباني، زواره‌اي، شمسايي و سيدآقايي نيز در ساختمان سه طبقه كناري مشغول تدوين آئين‌نامه كنگره حزب بودند كه قرار بود بزودي تشكيل شود.

تصميم داشتند با شروع جلسه حزب به آنها بپيوندند اما جلسه‌شان كمي طول كشيد. شهيد آيت‌الله قدوسي، آيت‌الله مهدوي‌كني و مرحوم حجت‌الاسلام مروي نيز از افرادي هستند كه قبل از رسيدنشان به حزب، انفجار رخ مي‌دهد. البته در مورد آيت‌الله مهدوي‌كني و سلامت ايشان، آيت‌الله امامي كاشاني خاطره‌اي نقل مي‌كنند كه ذكرش خالي از لطف نيست: «مرحوم آقاي محقق رفسنجاني از اساتيد مدرسه عالي شهيد مطهري در ادبيات و اهل منبر هم بودند و روزهاي آخر سال 1359 خوابي را براي اينجانب بطور مجمل نقل كردند به اين عبارت: «بچه‌هاي من خواب ديده‌اند - ظاهراً منظور همسرشان بوده است - كه شما و آقاي دكتر بهشتي و آقاي مهدوي‌كني ترور خواهيد شد (يا شهيد خواهيد شد) ولي اگر نماز امام زمان صلوات‌الله‌عليه را بخوانيد، از اين حادثه جلوگيري مي‌كند.» گفتم: «خواب چه بوده است؟» ايشان مايل نبودند نقل كنند.

هفته بعد آمدند و گفتند: «دوباره خواب ديده‌اند... آيا شما به آقاي دكتر بهشتي و آقاي مهدوي گفتيد و خود شما نماز را خوانده‌ايد؟» به ايشان گفتم: «خودم خواندم و به آقايان هم گفتم.» در دفتر نشستند و گفتند: «دوباره به آقايان تلفن كنيد.» من همان ساعت با آقاي مهدوي صحبت كردم. ايشان گفتند: «فلاني مي‌داني كه من در اين امور عوام هستم، از همان وقت كه گفتي تاكنون دو بار خوانده‌‌ام.» به آقاي دكتر بهشتي تلفن زدم و گفتم: «آقاي محقق اينجا نشسته‌اند و تأكيد مي‌كنند كه نماز را بخوانيد.» ايشان فرمودند: «جناب آقاي امامي، ما از صبح كه از خواب بيدار مي‌شويم تا آخر شب كه مي‌خوابيم همه كارهايمان براي امام زمان(عج) است.» به ايشان گفتم: «درست است، ولي اين نماز نقش ديگري دارد.» آقاي دكتر بهشتي فرمودند بسيار خب، متشكرم و خداحافظي كردند.»

نگهبانان پشت‌بام

با توجه به ورود منافقين به فاز مسلحانه و ترور آيت‌الله خامنه‌اي در روز گذشته، لزوم مراعات مسائل امنيتي بيشتر احساس مي‌شد. آن شب براي نخستين بار بر پشت بام حزب، نگهبان گذاشته بودند. حتي شهيد بهشتي كه در نظم زبانزد بود، به توصيه محافظان به نيم ساعت تأخير در جلسه عصر حاضر شده بود. علي موسي‌رضا مي‌گويد: «حسن اجاره‌دار سردبير مجله عروة‌الوثقي رفته بود روي يكي از خودروها و داشت از لابه‌لاي شاخه درختان رشته‌هاي چراغ را عبور مي‌داد. به او گفتم حسن‌آقا ماشين خراب مي‌شود. گفت: حاج آقا امشب خيلي حساس است. از اين حرف‌ها گذشته است و افزود: بايد مراقب بود.»

شهيدان محمد رواقي، جواد اسد‌الله‌زاده و مهدي امين‌زاده به اتفاق آقاي هدايت‌زاده در حياط حزب مشغول صحبت درباره ترور ديروز بودند. در اين هنگام كلاهي كه در راهروي سالن ايستاده بود و به عنوان مسئول انتظامات و تشريفات، كارت‌هاي ورودي را كنترل مي‌كرد، با عجله فراوان آمد و از آنها خواست تا بدون تأخير وارد سالن بشوند. او فرصت چنداني نداشت. وقتي از حضور شخصيت‌‌هاي اصلي در سالن مطمئن شد، تصميم گرفت پس از علامت دادن به بيرون، حزب را ترك كند. چراغ‌هاي حياط حزب يك بار خاموش و روشن مي‌شود. عليرضا نادعلي كه از اعضاي حزب جمهوري اسلامي بود، آخرين لحظاتي كه كلاهي ديده شده است را اينگونه توصيف مي‌كند: «كلاهي به بچه‌ها مي‌گويد كه [براي پذيرايي جلسه] من مي‌روم بستني بخرم. يكي از بچه‌ها خواست با او برود. گفت: «نه، خودم مي‌روم.»

خب معمولاً مواقعي كه من بودم چند بار با شهيد ترابي، يا كلاهي خبيث يا بچه‌هاي ديگر مي‌رفتيم و مي‌خريديم. همين آقاي خليلي مجلس، محمد، آن شب مسئول شيفت نگهباني دم در حزب بود. ايشان مي‌گفت: چند بار موتورش را خاموش كرد كه ما توجه‌مان جلب شد. چون هميشه با يك بار موتورش روشن مي‌شد و مي‌رفت، چرا چندين بار هي روشن مي‌شد، خاموش مي‌كرد. فكر كنم هول شده بود. نمي‌توانست درست شروع به حركت كند. ترس و خوف شديدي داشته. ولي خلاصه، محل را قبل از انفجار ترك كرد.»

قرائت قرآن

جلسه با قرائت قرآن توسط شهيد حجت‌الاسلام حسين سعادتي آغاز شده بود. سالني كه در آن حدود 10 رديف دوازده‌تايي صندلي چيده شده بود، لحظه به لحظه پرتر مي‌شد. شهيدان محمدعلي حيدري و آقازماني به اتفاق آقاي نجفي قمشه‌اي در رديف اول نشسته بودند. چند صندلي اين رديف كه اغلب جاي مؤسسين حزب بود، خالي بود. آقاي نجفي قمشه‌اي نمي‌دانست كه دقايقي بعد بدنش پذيراي حدود 40 تركش ناخوانده مي‌شود. رديف دوم را اشخاصي همچون ساداتيان، فياض‌بخش، لواساني، معيري، محمد منتظري، عبدالكريمي، هدايت‌زده، قندي، عباسپور و كلانتري تشكيل داده بودند.

اصغرنيا كه از بازماندگان اين جلسه است، مي‌گويد: «شهيد محمد منتظري كه هميشه آدم ژوليده‌اي بود، آن شب انگار كه شب داماديش باشد، سر و وضع مرتب و منظمي داشت.» شرافت، شهسواري، صفاتي، محمدخان، باغاني، سرافراز و مسيح مهاجري در رديف سوم نشسته بودند. صندلي‌هاي چهارمين رديف اين سالن را نيز شخصيت‌هايي مثل حسيني نائيني، كياوش، اصغرنيا، محمودي، پاك‌نژاد و برادرش و رواقي پر كرده بودند. شهيد پاك‌نژاد قبل از شروع جلسه مشغول مطالعه كتاب روانشناسي بود. تاج‌گردان و فردوسي‌پور در رديف بعد و جلوي ديالمه بودند.

شهيد ديالمه آن شب كيفي از اسناد به همراه آورده بود تا درباره عدم صلاحيت ميرحسين موسوي براي وزارت خارجه با شهيد بهشتي صحبت كند. شهيد رحمان استكي كه دبير جلسه بود، موضوع جلسه را مطرح كرد: «تورم و راهكارهاي كارشناسي مقابله با آن». البته زمزمه‌هايي شنيده مي‌شد مبني بر اين كه به دليل اهميت و نزديك بودن انتخابات رياست جمهوري، موضوع جلسه تغيير پيدا كند. آقاي كاظم‌پور اردبيلي به عنوان وزير بازرگاني شروع به صحبت كرد. وي آن شب با معاونانش آمده بود كه هفت نفر از آنها را از دست داد. آيت‌الله بهشتي هنوز به جلسه نيامده بود و بنا هم نداشت تا بطور كامل در جلسه آن شب شركت كند.

هفت روز قبل دكتر مصطفي چمران به شهادت رسيده بود و برنامه شهيد بهشتي ديدار با خانواده شهيد چمران بود. اما قبل از خروج از حزب تصميم‌ گرفته بود تا به جلسه سري بزند. با وارد شدن دبيركل حزب جمهوري اسلامي، خيلي‌ها متوجه شدند كه امشب چهره او با شب‌هاي ديگر فرق دارد. محمودي رو به اصغرنيا كرده و مي‌گويد: «آقاي بهشتي امشب نورانيت خاصي دارد. حتي نحوه عمامه بستن آقاي دكتر تغيير كرده و مانند حضرت امام عمامه‌اش را بسته است.»

به گفته مرحوم فردوسي‌پور حتي بعضي شوخي كرده و مي‌گويند: «آقاي بهشتي امشب خيلي زيبا و خوشگل شدي.» شهيد بهشتي با خنده پاسخ مي‌دهد: «چشم شما زيبا و نوراني مي‌بيند. من همان بهشتي هميشه هستم.» با پايان يافتن سخنان كوتاه كاظم‌پور، شهيد استكي به پيشنهاد برخي حضار و البته با نظر شهيد بهشتي، عوض شدن موضوع جلسه را به رأي گذاشته و تصويب مي‌شود.

سخنراني كوتاه شهيد بهشتي

همه تمايل داشتند تا شهيد بهشتي، آغازگر اين بحث باشد، هرچند كوتاه. شهيد بهشتي به جايگاه مي‌رود تا سخنراني ناتمام خود را آغاز كند. آسيب‌هاي لحظه انفجار و گذشت زمان باعث شده تا بازماندگان اين فاجعه مطالب مختلفي از سخنان شهيد بهشتي به ياد داشته باشند. اما ضرورت توجه جهت تكرار نشدن تجربه تلخ بني‌صدر و بررسي جوانب مختلف حضور روحانيت در عرصه انتخابات از جمله مطالبي است كه در خاطرات آنها مشترك به نظر مي‌رسد.

همچنين شهيد بهشتي عدم تمايل خودشان را به كانديدا شدن مطرح مي‌كنند تا به عنوان اصلي‌ترين شخص مقابله‌كننده با بني‌صدر، تصويري از جنگ قدرت در اذهان عوام ترسيم نشود. هر كسي از آخرين جمله ايشان چيزي به ياد دارد، اما يكي از جملاتي كه چندين نفر به عنوان آخرين جمله ايشان ذكر كرده‌اند، قريب به اين مضمون است كه شهيد بهشتي پس از چند لحظه مكث مي‌گويد: «بچه‌ها بوي بهشت مي‌آيد. شما هم مي‌فهميد بوي بهشت را؟»

انفجار

در اين لحظه بمب‌ها منفجر شده و صداي مهيبي چون رعد و برق به همراه نور زردي فضا را براي چند ثانيه دربرمي‌گيرد و سپس تاريكي محض. صداي انفجار تا محله‌هاي اطراف رفته بود و موج آن شيشه‌ مغازه‌ها و خانه‌‌ها را فرو ريخته بود. سقفي قديمي كه با تيرآهن 24 روسي ساخته شده و چندين لايه قيرگوني براي آن قطري به اندازه حدود يك متر ساخته بود، به صورت يكپارچه بر سر حاضران فرود آمده بود. علي‌رضا نادعلي درباره قدرت اين افنجار مي‌‌گويد: ‌«شهيد ترابي بر اثر اين كه پرت شده بود و سرش محكم به ديوار خورده بود، سرش شكافته شده بود. يا آقاي مهدي فاضلي بود، كه درست مقابل در خروجي بود كه انفجار رخ داده و او پرت مي‌شود بيرون. كه چون توي راهرو روبه‌روي آن در، در اتاق ديگري بود كه اتاق بخش دانشجويي حزب بود، او كه پرت شد به ديوار انتهاي آن اتاق خورده بود و افتاده بود.

يعني حدود شش متر اتاق، سه متر راهرو، دو متر هم اين طرف، حدود 15 متر پرت شد و دو تا در را رد كرد، خورد به ديوار، ساعت سه و نيم، چهار صبح بود، ديديم كه صداي يك ناله از آن ته مي‌آيد. بعداً فهميديم اين بنده خدا آن جا افتاده است.» صندلي‌هاي آهني باعث شده بودند تا برخي در زير آوار زنده بمانند. پس از چند لحظه‌ اين صداي تلاوت قرآن و ذكر و سر دادن شعارهاي مرگ بر آمريكا و مرگ بر منافق بود كه از زير آوار به گوش مي‌رسيد. تعدادي در همان لحظه اول به شهادت رسيده بودند. پيكر شهيد استكي در روزهاي بعد در حالي كه با صندلي پرس شده بود و از آهن صندلي جدا نمي‌شد، پيدا شد.

تيرآهني به صورت مورب روي شهيدان قندي، عباسپور و كلانتري افتاده بود. هدايت‌زاده كه در زير آوار به هوش آمده بود، مي‌گويد: «خاطرم آمد آقاي دكتر قندي در كنار من نشسته بودند، ايشان را صدا زدم جواب نيامد. با خودم گفتم شايد صداي من را نمي‌شنود، بنابراين با دست پيكرشان را تكان دادم. اما باز ايشان جواب ندادند و احساس كردم شهيد شده‌اند. چشمانش باز بود. به همان حال، چشمان مهربان و صميمي شهيد قندي را بستم. خواستم به نشانه تبرك صورت وي را ببوسم اما نتوانستم. تلاش كه كردم متوجه شدم يك تكه از آوار سقف و تيرآهن روي كمر من افتاده است و نمي‌توانم تكان بخورم.»

همچنين دكتر مرتضي محمدخان اين لحظات را از زير آوار به ياد مي‌آورد: «مشغول خواندن قرآن بودم كه ديدم وزن پشت من مقداري سبك شده است. شهيد پاك‌نژاد نماينده مردم يزد در مجلس [كه در رديف عقب نشسته بود] مي‌گفت بچه‌ها از زير آوار بوي بهشت مي‌آيد. وقتي نگاه كردم ديدم سر شهيد سرافراز بود كه بر اثر اصابت تيرآهن از پيكرش جدا شده است. هياهوي افراد از بالاي آوار به گوش مي‌رسيد.»

مردم و نيروهاي امدادي

مردمي كه قبل از نيروهاي امدادي خودشان را به محل حادثه رسانده بودند، از روي بي‌تجربگي جهت فرونشاندن گرد و غبار، روي آوار آب مي‌پاشيدند كه اين امر باعث گل شدن و در نهايت بسته شدن منافذ رسيدن اكسيژن به زير آوار مي‌شد. ايرج صفاتي دزفولي كه از ديگر جانبازان اين فاجعه است، مي‌گويد: «شب فاجعه شهيد ايرج شهسواري در سمت راست من نشسته بود. وقتي انفجار رخ داد او براي دقايقي زنده بود. بشدت پايش را تكان مي‌داد بطوري كه درد شديدي به مچ پاي راست من وارد مي‌شد. به او گفتم برادر پاهايت را تكان نده كه موجب زخمي شدن پاي من شده است و بشدت به درد بدنم افزوده مي‌شود. بدون آن كه جوابي بدهد بعد از مدتي پاي او بي‌حركت ماند.

گويا وي در حال جان دادن بود كه پايش به پاي بنده برخورد مي‌كرد و هنوز آثار جان دادن شهيد شهسواري بر روي پاي راست من باقي مانده است.» وي در ادامه به توصيف حالت بدنش در زير آوار پرداخته و مي‌گويد: «بر اثر شدت انفجار مچاله شده بودم و شكم من به زانوهايم چسبيده بود... صداي برخي عزيزان همچون شهيد محمد منتظري را مي‌شنيدم.» تهليل‌ها و اذكار فضاي معنوي خاصي را در زير آوار پديد آورده بود. برخي ناله‌كنان درخواست كمك مي‌كردند و برخي ديگر سراغ شهيد بهشتي را مي‌گرفتند. اما با گذشت زمان اين صداها يكي پس از ديگري به خاموشي مي‌گراييد.

نيروهاي مردمي كه اين صحنه فاجعه‌آميز را مي‌ديدند، از هر طريق ممكن تلاش مي‌كردند تا سقف را از روي عزيزانشان بردارند. برخي بيل و كلنگ آورده بودند و برخي ديگر با دستاني خون‌آلود مشغول كندن لايه‌هاي قيرگوني بودند تا شايد منفذي براي نجات پيدا شود و همه اينها در حالي صورت مي‌گرفت كه بر اثر انفجار برق‌ها قطع شده بود و نوري در كار نبود. از سويي ديگر كمبود اكسيژن در زير آوار نيز تنفس را لحظه به لحظه براي مجروحان حادثه سخت‌تر مي‌كرد. بعضي شهادتين مي‌گفتند و بعضي ديگر به مجروح كناري وصيت مي‌كردند. يكي از مهمترين خاطراتي كه در اين زمينه بيان شده است.

زيارت وارث زير آوار

خاطره‌اي از سيدمحمد كياوش نماينده وقت مردم اهواز در مجلس است كه در مصاحبه با ويژه‌نامه روزنامه جمهوري اسلامي در تاريخ 61/4/3 بيان داشته است. وي مي‌گويد: «من احساس كردم كه يك نفر دارد زيارت وارث مي‌خواند. يكي يكي خواند و من هم خواهي نخواهي هر چه او مي‌گفت دنبال مي‌كردم. بعد آيه‌هاي كوچك قرآن را خواند و در آخر هم شهادتين را به زبان آورد... پرسيدم: تو كي هستي برادر؟ در جواب گفت كه من حسيني هستم... وقتي كه زيارتنامه را ايشان تمام كردند، من احساس كردم كه يكدفعه يك بوي بسيار خوشي پيچيد... خيلي تعجب كردم از اين بوي خوش. در عين حال يك لذت زايدالوصفي آنجا مرا گرفته بود.

در همان حال كه به فكر فرو رفته بودم كه اين بوي خوش كه پيچيده از چيست، مدتي طول كشيد. مثلاً در حدود 5، 6 دقيقه، بعد اين آقاي حسيني برگشت از من سؤال عجيبي كرد. سؤال كرد كه كياوش (اسم من را هم برد) به ملاقات تو آمدند؟ اين سؤال اول براي من خيلي مبهم بود... مگر كسي بايد به ملاقات من بيايد و بعد اين چرا جمع مي‌گويد؟ چرا تعداد را جمع مي‌بندد؟ اما در آن واحد با تمام ابهامي كه داشت بلافاصله ارتباط پيدا كرد با آن بوي خوشي كه هنوز در مشامم بود. آن عطر دلبخشي كه ساطع شده بود و اتفاقاً به يادم آمد آن روايتي كه داريم كه هر كس شهيد بميرد، با ولايت علي(ع) بميرد، در راه حق بميرد ائمه معصومين(ع) به ملاقاتش مي‌آيند.

بلافاصله اين چند مسئله با هم يك ارتباطي پيدا كرد. در عين حال كه خيلي خيلي از اين مسئله غمگين بودم و در حقيقت ناله و زاري مي‌‌كردم، به او جواب دادم كه نه نيامدند. در عين حال اين فكر هم به من كاملاً مشهود شد كه آنجا كه كسي راجع به ملاقات‌هاي من سؤال مي‌كند، راجع به اشخاصي صحبت مي‌كند كه به ملاقات خود او رفته‌اند... قاطعانه برگشت و گفت: كياوش تو نجات پيدا مي‌كني... و باز گفت: وصيتنامه من در تاقچه اتاقي كه مي‌نشينم است، بگو بردارند. باز هم مدتي گذشت و من تعجب كردم كه چطور قاطعانه چنين حرفي مي‌گويد. بعد از آن يك فريادي از طرف او احساس كردم. گويا يك چيز سنگيني به رويش افتاد كه ديگر آخرين فرياد را كشيد و به ملاقات خدا رفت كه من ديگر از او صدايي نشنيدم. اما بعد از مدتي طرف راست من ديوار فرو ريخت. احساس كردم هواي تازه‌اي از بيرون مي‌آيد. گويا حدود سه ساعت من در زير آوار بودم.»

از چهار راه سرچشمه كه مكان دفتر مركزي حزب جمهوري بود تا ميدان بهارستان پر شده بود از آمبولانس و ماشين‌هاي آتش‌نشاني. جزثقيلي را هم آورده بودند تا سقف را بلند كند و هر چه زودتر بتوانند مسئولين مملكتي را از زير آوار نجات دهند. اما پس از آن كه جرثقيل سقف را تا حدود يك متر بالا آورد، در نهايت تأسف به دليل سنگيني وزن سقف، زنجير جرثقيل پاره شد و سقف مجدداً روي آنها افتاد. بعيد نيست كه عده‌اي نيز در اثر همين حادثه به شهادت رسيده باشند. چاره‌اي نبود جز آن كه اين سقف كذايي را با مته برقي به چند تكه تقسيم كنند تا امكان برداشتن آنها ميسر شود. اما نكته ديگر آن بود كه امدادگران ناگريز بايد نقاط سوراخ نمودن سقف را بطور حدسي انتخاب مي‌كردند. چرا كه نمي‌دانستند زير مكان انتخاب شده فردي حضور دارد يا خير.

لذا ظواهر امر نشان مي‌دهد كه يكي از اين مته‌ها به پيشاني شهيد محمد منتظري برخورد مي‌كند زيرا عكسي كه از پيكر وي موجود است، نشان‌دهنده ايجاد حفره‌اي روي سر اوست. در گواهي پزشكي قانوني كه پس از معاينه بدن شهيد منتظري صادر شده نيز آمده است: «علت مرگ آسيب مغزي و متلاشي شدن جمجمه و مغز و آسيب عمومي بدن.» و اگر اين آسيب در اثر انفجار صورت گرفته بود، زنده بودن شهيد منتظري در زير آوار و سخن گفتن وي محال مي‌نمود. مشكل ديگري كه سوراخ كردن سقف براي بعضي از مجروحين ايجاد كرده بود، پخش شدن گرد و خاك حاصل از كاهگل سقف بود كه تنفس را مشكل مي‌ساخت. پس از تلاش‌هاي فراوان مردم و نيروهاي امداد، شهدا و مجروحين يكي يكي از زير آوار درآورده مي‌شدند.

افرادي كه آن شب جهت كمك‌رساني در محل حادثه حضور داشتند با صحنه‌هايي مواجه شدند كه هيچگاه از ذهنشان پاك نخواهد شد. وقتي خاك‌ها را كنار زدند دست بعضي از شهدا در دست هم بود. تعداد كمي در نگاه اول قابل شناسايي بودند. محمد متوليان از اعضاي حزب جمهوري كه آن شب مشغول امدادرساني بود، مي‌گويد: «در قسمت جنوبي سالن به اتفاق چند نفر وقتي قسمتي از سقف را برداشتيم، مرحوم شهيد اكبري را ديدم كه سنگيني سقف روي سر ايشان باعث شده بود كه روي صندلي خم شود و در همان حال مانده و شهيد شده بود.»

بهشتي كجاست؟

مجروحاني كه از زير آوار بيرون آورده مي‌شدند، اول سراغ دكتر بهشتي را مي‌گرفتند و يا جاي او را نشان مي‌دادند. برخي ديگر نيز از زنده بودن افراد ديگر در زير آوار خبر مي‌دادند تا هر چه زودتر نجات پيدا كنند. اما متأسفانه در برخي موارد كمك‌رساني ديگر خيلي دير شده بود و در مواردي ديگر نيز تنها چند لحظه زودتر اقدام كردن، مي‌توانست شخصيت‌هاي گرانبهايي را براي اين مرز و بوم حفظ كند. مرحوم فردوسي‌پور در اين زمينه مي‌گويد: «يكمرتبه ديدم گوشه يك آجري از داخل سقف بيرون آمد. من گوشه آجر را گرفتم و كشيدم. پشت سر اين آجر چند آجر ديگر افتاد و يك روزنه‌اي باز شد. برادرهايي كه بالاي سقف يا پشت سقف بودند اين روزنه را ديدند و فوراً آمدند راهي باز كردند.

كسي كه پهلوي من بود (آقاي تاج‌گردان) ايشان را بيرون آوردند. من نفر دوم بودم و بعد از من آقاي محمودي را بيرون آوردند. در همان حال من شنيدم كه شهيد دكتر ديالمه كه پشت سر من به فاصله يك رديف صندلي نشسته بود، فرياد مي‌زد: «كمك، كمك» آخرين جمله‌اي كه گفت اين بود: «كسي به داد ما نمي‌رسد» هادي غفاري آن شب حدود نيم ساعت بعد از حادثه در محل حاضر شده و اسناد و مدارك محرمانه‌اي كه در آنجا از شهدا و مجروحين به جاي مانده بود، جمع‌آوري و محافظت مي‌نمود. هرچند كه سپاه و ارتش و شهرباني تمام تلاش خود را مي‌نمودند، ولي از لحاظ امنيتي شرايطي بسيار نامناسب بر فضا حاكم بود بطوري كه بوي كودتا به مشام مي‌رسيد.

همان شب، يك ساعت بعد از انفجار دفتر حزب، يك بمب در دفتر هواپيمايي سوئيس‌اير در خيابان ويلا منفجر شده بود، اما كسي مجروح نشده بود. از شهادت يا سلامت حضار در جلسه حزب نيز دائماً خبرهاي ضد و نقيض مي‌رسيد؛ بخصوص در مورد دكتر بهشتي. اولين ليست از نام شهدا كه آمد، ليستي 14 نفره بود كه نام كلاهي نيز در آن به چشم مي‌‌خورد! اما هنوز كسي از دكتر بهشتي خبر موثقي نداشت. ناطق نوري از جمله افرادي بود كه به سرعت خود را به محل فاجعه رسانده بود. او مي‌دانست كه در ميان شخصيت‌هايي كه آن شب در جلسه حضور داشتند، برادرش نيز بوده است. اما در خاطراتش به نكته‌اي اشاره مي‌‌كند كه در آن ايام بسياري از خانواده‌هاي شهداي آن حادثه چنين بودند.

وي مي‌گويد: «شايد اولين جنازه‌اي كه درآوردند، جسد عباس‌آقا، اخوي بود. گفتند: «ناطق نوري شهيد شده.» ديگر نمي‌دانستند ناطق نوري كه شهيد شده، كدام است. اخوي - احمد آقا - شوكه شده بود. تا مرا ديد بهت‌زده گفت: «تو زنده‌اي؟» گفتم: «بله» بلافاصله پرسيد: «عباس‌آقا كو؟» گفتم: «اين زير» گفت: «به همين راحتي؟» گفتم: «برو بابا، مرحوم بهشتي اين زير است حالا عباس هم هست.» همه گريه مي‌كردند كه بهشتي كجاست. بعضي گفتند: «بهشتي را درآوردند و بردند بيمارستان.»

آقاي سبحاني‌‌نيا، نماينده نيشابور تا مرا ديد، گفت: «آقاي بهشتي سوخت.» در همين لحظه حاج اصغر رخ‌صفت و دوستانم آمدند و نگران بودند كه نكند عمليات منافقين ادامه داشته باشد. آنها گفتند: «بهترين جايي كه مي‌توانند باز ضربه بزنند، همين جاست.» گفتند: «شما سريع برويد و اينجا نمانيد.» سوار ماشين شدم. رفتم منزل اخوي شهيد، عباس‌آقا، همسر ايشان وقتي مرا ديد از ايشان سؤال نكرد با گريه سراغ شهيد بهشتي را گرفت.»

جلسه هاشمي‌رفسنجاني و سيداحمدآقا

خبر انفجار وقتي به آقاي هاشمي‌رفسنجاني مي‌رسد كه در منزلشان با مرحوم حاج احمد خميني جلسه داشتند. تصميم بر آن مي‌شود تا احمدآقا زودتر به منزل بروند كه امام در خانه تنها نباشند و بر كيفيت انتقال خبر به امام و تماس مردم با بيت و برخورد بيت كنترل داشته باشند. چرا كه از مهمترين نگراني‌ها وضع قلب امام بود كه در صورت وسعت و عمق فاجعه حداكثر ظرافت در كيفيت نقل خبر به محضر امام لازم بود. گرچه بعدها يكبار ديگر معلوم شد كه اين ايمان و توكل امام بود كه همواره بر سختي‌ها و مصائب چيره مي‌گشت و كشتي توفان زده انقلاب را هدايت مي‌كرد.

آقاي هاشمي‌رفسنجاني در خاطراتش آن لحظات را به زيبايي توصيف مي‌كند: «احمدآقا رفت و من كنار تلفن نشستم، همان دو سه تماس اول به كلي روحيه‌ام را افسرده كرد و اهل خانه پي به اضطرابم بردند و دورم جمع شدند. معلوم شد انفجار در همان سالن جلسه بوده و آن هم در حالي كه جلسه شكل گرفته و تقريباً همه جمع شده‌اند. روشن است كه توقع نداشتم به آساني افرادي را پيدا كنم كه بطور طبيعي در آن جلسه نباشند و بتوانند طرف صحبت‌هاي لازم آن لحظه من باشند، هر كس را به خاطر مي‌آوردم، مي‌ديدم عضو جلسه است. در شب حادثه، از منزل با اينجا و آنجا تماس مي‌گرفتم تا خبري بگيرم. يك لحظه گوشي تلفن را روي تلفن گذاشتم، ولي دستم را جدا نكرده بودم كه به محض خطور يك آدم مناسب به ذهنم نمره‌اش را بگيرم.

تلفن زنگ زد و زنگ تلفن مثل حالت برق گرفتگي مرا لرزاند و نمي‌دانم چرا؟ صدايي از آن طرف مي‌آمد كه خيلي برايم زيبا بود و لذتبخش و باور نكردني كه يك لحظه همه غصه‌ها را از خاطرم برد، صداي دكتر باهنر بود؛ بم، گيرا، گرفته و مضطرب. باور نكردني، چون ايشان را در آخرين لحظه در حزب ديده بودم و بنا داشت بماند و در جلسه شركت كند. گيرا مثل هميشه و لذتبخش براي اين كه سالم بودن ايشان مي‌توانست دليل خوبي بر سالم بودن خيلي‌ها از جمله آقاي بهشتي باشد. گرفتگي و اضطراب هم كه براي شما معلوم است، چرا. گرچه ماجرا تا آن لحظه به خوبي هنوز معلوم نبود، حتي ايشان هم هنوز نمي‌دانست كه كار به كجا مي‌كشد و كي مي‌ماند و كي نمي‌ماند. مي‌دانست عجله دارم بفهمم و ايشان هم مثل من خوشحال شد كه من زنده‌ام.

مطمئن نبود كه من در جلسه نبوده‌ام، از دربان شنيده بود كه من خارج شده‌ام و به اميد اين كه همدردي و همدلي پيدا كند، تلفن مرا گرفته بود. فوراً شروع كرد به گفتن و گفت: «داشتم مي‌رفتم داخل جلسه، بيرون سالن به درخشان (شهيد) برخوردم. دو سه كلمه با هم حرف زديم. ديد خيلي خسته‌ام. - دكتر باهنر وقتي كه خسته مي‌شد قيافه و چشمايش خيلي روشن، خستگي را نشان مي‌داد؛ معمولاً آنقدر كار مي‌كرد كه به اين حال مي‌افتاد - اصرار كرد كه به جلسه نيا و برو استراحت كن. آمدم نزديك در بزرگ. همان لحظه كه مي‌خواستم سوار ماشين شوم، انفجار رخ داد. شعله آتش تا كنار در خروجي رسيد و شيشه‌‌هاي ساختمان وسط شكست.

ديوارهاي سالن عقب رفت و سقف يكپارچه پائين آمد و تمام حضار را زير گرفت. برق خاموش، صداي ضجه و استغاثه و ذكر و دعا از زير آوار به گوش مي‌رسيد. با وسايل دستي، ممكن نيست سقف را از روي عزيزانمان برداريم. آتش‌نشاني آمده و جرثقيل حاضر شده كه سقف را يكپارچه بردارد. با سرعت دارند كار مي‌كنند، از كنار ساختمان چند نفر را بيرون آورده‌اند. زخمي، شهيد، بيهوش و... انبوه جمعيت مانع حركت ابزار است و نظم را بر هم مي‌زند و كسي نمانده كه بتواند كنترل و اداره كند.

شهرباني، شهرداري، بهداري، حزبي‌ها، مردم، هر يك به نحوي دست در كارند. در عين حال خطر ضدانقلاب هم وجود دارد و مردم نمي‌گذارند چهره‌هاي سرشناس در محوطه بمانند، با زور و التماس آنها را از صحنه بيرون مي‌برند.» تصميم گرفته بودم به حزب بروم؛ ايشان بشدت منع‌ام كرد و تلفن‌هاي ديگر از جمله وزير بهداري دكتر منافي و آقاي بادامچيان وصل شد و همين مطالب را با كمي اختلاف گفتند و در خانه ماندم، مثل يك زنداني كه دائم خبرهاي بد مي‌شنود.»

خبر شهادت

حدود ساعت 2 نيمه شب بود كه خبر شهادت آيت‌الله دكتر بهشتي قطعي شد. اولين مسئولي كه پيكر مطهرش را در بيمارستان ديده بود شهيد آيت‌الله قدوسي بود. سيدالشهداي انقلاب اسلامي ايران، دست و پايش قطع و قسمت‌هايي از بدنش متلاشي شده بود. فرزند شهيد بهشتي درباره چگونگي اطلاع يافتنش از شهادت پدر در آن ساعات، اينگونه مي‌گويد: «تصميم گرفتم به نخست‌وزيري تلفن كرده و با آقاي رجايي صحبت كنم. تلفن كه وصل شد صداي گرم و آشناي هميشگي ايشان را شنيدم كه بغض گرفته پاسخ مي‌داد. گفتم من فلان كس هستم و از دفتر حزب تلفن مي‌زنم. با وجود اين كه از چند دقيقه بعد از حادثه تاكنون اينجا هستم، خبر درستي ندارم. آيا شما خبري نداريد؟

چند لحظه‌اي سكوت پاسخ من بود و بعد آقاي رجايي در حالي كه گوشي را به گونه‌اي گرفته بودند كه من صداي ايشان را بشنوم، از افراد حاضر در اتاق پرسيدند: محمدرضاست. مي‌گويد خبري نداريد، به او چه بگويم؟ به ايشان گفتم: آقاي رجايي من در مقابل حوادث فكر نمي‌كنم فرد خيلي ضعيفي باشم. اما اگر لازم است بگوييد تا خانواده را آماده كنم. با صدايي كه مالامال از اندوه فرو برده بود پس از مكثي طولاني، ايشان گفت: برويد خانواده را آماده كنيد. از دوستان حاضر در نخست‌وزيري بعداً شنيدم كه ايشان بشدت از اين تماس متأثر شده‌اند. پيوند قلبي عميقي كه ميان ايشان و مرحوم شهيد بهشتي وجود داشت ناشي از سال‌هاي آشنايي در كارهاي مشترك و براساس ضابطه‌هاي ايمان و تقوا بود.

از اين جهت تأثر ايشان از شهادت مظلومانه شهيد بهشتي بسيار قوي بود.» آواربرداري تقريباً در ساعت 3 نيمه شب به پايان رسيده بود و شهدا و مجروحين به بيمارستان‌هاي اطراف انتقال يافته بودند. بيمارستان‌هاي سينا، طرفه، فيروزگر، جرجاني، نجميه، بازرگانان، شفايحيائيان، سوانح شماره 5 و اميراعلم از جمله اين بيمارستان‌ها بودند. صف كشيدن مردم جلوي مراكز انتقال خون و برخي از اين بيمارستان‌ها حاكي از نياز فوري به خون بود. مهم آن كه عوامل دشمن در برخي از بيمارستان‌ها نيز حضور داشتند و خطر، مجروحان حادثه و مسئولين ملاقات‌كننده با آنها را نيز تهديد مي‌كرد.

به عنوان نمونه علي موسي‌‌رضا كه يكي از مجروحان اين فاجعه است، در اين زمينه مي‌گويد: «مرا به يكي از بيمارستان‌ها منتقل كردند. متأسفانه در آن بيمارستان افرادي نفوذي در كسوت كادر پزشكي بيمارستان حضور داشتند كه برخوردهاي بسيار ناگواري با من نمودند. در آن حال احساس كردم در جايي كه آمده‌ام خطرش از انفجار حزب و بروز صدمات ديگر بيشتر است. به عنوان مثال سرمي كه به اينجانب وصل شده بود، موجب تورم و كبودي عضله دستم شد كه وقتي به پرستار تذكر دادم با تمسخر و رفتاري مأيوس‌كننده با من برخورد كرد. در اين افكار و انديشه بودم كه دوستي از همفكران انقلابي به صورت اتفاقي مرا ديد و گفت: كاري داري كه انجام دهم؟ به او گفتم اگر مي‌تواني مرا از اين بيمارستان منتقل نما و او پس از تلاش و مشاجره زياد مرا به بيمارستان شهيد مصطفي خميني كه آرامش و امنيتي در آن بود منتقل كرد.»

مديريت بحران

حضرت امام خميني(ره) به عنوان رهبر انقلاب اسلامي بايد هر چه زودتر از اين فاجعه اطلاع پيدا مي‌كردند. اما نحوه اعلام خبر به ايشان از اهميت خاصي برخوردار بود. لذا مرحوم حاج احمدآقا تصميم مي‌گيرند تا امام شب را استراحت نموده و صبح به آرامي خبر را به ايشان منتقل نمايند. خانم زهرا مصطفوي (صبيه حضرت امام) آن شب جماران را اينچنين توصيف مي‌كنند: «امام هميشه يك راديو داشتند كه اول صبح كه بيدار مي‌شدند آن راديو را گوش مي‌كردند. برادرم براي آن كه امام يكمرتبه متوجه نشوند، مي‌روند آرام راديو را از اتاق ايشان برمي‌دارند. ايشان بيدار مي‌شوند و مي‌بينند راديويشان نيست. چون باهوش بودند متوجه مي‌شوند كه حتماً اتفاقي افتاده و مي‌گويند: چه كسي آمده اين راديو را برده؟ بطور ملايم و آرام آرام به ايشان گفتند.

البته واقعاً شهدا هم به تدريج از زير آوار بيرون آورده شدند. امام در حياط قدم مي‌زدند و با رفت و آمدها و به مرور، هر بار نام چند نفر از شهدا را به ايشان مي‌گفتند. ايشان از شدت ناراحتي فقط ساكت بودند و گوش مي‌كردند. تا اين كه آمدند و تا گفتند كه ظاهراً آقاي دكتر بهشتي، ديگر به اسم نفر دوم نرسيد. من خودم آنجا بودم و ديدم كه امام دستشان را بي‌اختيار بردند سمت كمرشان.» مسئولان باقي مانده بايد جهت مديريت بحران به سرعت تشكيل جلسه داده و سپس با هدايت‌هاي پيامبرگونه امام، از مشكلات عبور مي‌كردند. لذا قبل از طلوع آفتاب روز هشتم تير، جلسه‌اي در نخست‌وزيري تشكيل شد كه آقايان دكتر باهنر، رجايي، هاشمي‌رفسنجاني، مهدوي‌كني، موسوي‌اردبيلي و بهزاد نبوي در آن شركت داشتند. در اين جلسه كيفيت اعلان فاجعه، پيام‌ها و اقدامات فوري لازم مورد بحث و مشورت قرار گرفت و تصميم‌هايي گرفته شد.

بنا شد دو روز تعطيلي و يك هفته عزاي عمومي اعلام شود، البته مشروط به تصويب امام. چرا كه شرايط بحراني كشور پذيرش بيش از دو روز تعطيلي را نداشت. البته در طول جلسه دائماً اخبار مربوط به آمار شهدا و مجروحين بر تلخي اين جلسه مي‌افزود. رئيس ديوانعالي كشور و قوه قضائيه، پنج وزير و تعداد زيادي از معاونانشان و 27 نماينده مجلس جزو آمار شهدا بودند كه تا آن زمان به بيش از 60 نفر مي‌رسيد. خبر قطعي رفع خطر و بهبود نسبي آيت‌الله خامنه‌اي در اين جلسه اندكي آرامش‌بخش بود. اما همه مي‌دانستند كه خبر انفجار ديشب به هيچ عنوان نبايد به وي برسد. نواري آوردند تا پيام‌هاي راديويي آقايان رجايي، هاشمي و موسوي‌اردبيلي را ضبط نمايند.

آقاي هاشمي رفسنجاني در خاطراتش هنگام توصيف اين جلسه با توجه به افراد حاضر در آن، به نكته مهمي اشاره مي‌كند: «مي‌دانيم كه در همان تاريخ، آنها در نخست‌وزيري و بيت امام و دادستاني انقلاب و كاخ دادگستري و مجلس و خيلي جاهاي ديگر عوامل نفوذي داشتند كه بعدها بعضي‌ها جنايت كردند و بعضي قبل از جنايت فرار كردند و مي‌دانيم كه نيروهاي آماده جنايت حتي با انتحار هم در اختيارشان بود و معلوم است كه همه ما هم آن روزها درست حفاظت نمي‌شديم و خودشان هم اعتراف كرده‌اند كه استراتژي آنها از ميدان در كردن افراد مؤثر و بسيج‌كننده نظام بوده است و مي‌دانيم كه قساوت و كينه لازم را هم داشتند.

با توجه به نقاط فوق‌الذكر، اگر برنامه و طرح روشن داشتند، مي‌توانستند با توالي جنايات، نگذارند كارها سامان بگيرد و مسئولان تعادلشان را حفظ كنند و بر كارها مسلط شوند. مگر نه اين است كه باقيمانده نيروهاي تصميم‌گيرنده، همان روز در نخست‌وزيري اجتماع داشتند. بيخ گوش مسعود كشميري جنايتكار كه اگر آماده بود و برنامه داشتند، با انفجاري ديگر كار فاجعه دفتر حزب را تكميل مي‌كردند و بدتر از آن در بيت امام و مجلس امكان جنايتشان وجود داشت. اگر نكردند نه از آن جهت است كه نخواستند يا ملاحظه داشتند، بلكه مطمئناً براي اين است كه محاسبات و برنامه درستي نداشتند.»

ساعت هشت صبح بود كه راديو خبر شهادت آيت‌الله دكتر بهشتي را اعلام كرده و پيام‌هاي راديويي ضبط شده را پخش نمود. مردم ايران آن روز صداي آرامش‌بخش شهيد رجايي را با اين عبارات شنيدند: «برادران و خواهران مسلمان انقلابي، براي شما خبر شهادت چند عضو كابينه را دارم. از كابينه 36 ميليوني چند نفر شهيد و مجروح شدند. چه خواهيم كرد؟ جواب اين سؤال را شما و من، همه با هم، اعضاي كابينه 36 ميليوني، چنين مي‌دهيم كه ادامه تلاش و پيگيري راه آنان. آري، اين كابينه، در خدمت اين انقلاب، از ياري خداوند متعال برخوردار است. بنابراين زنده بودن ما، شهادت ما، چرخ انقلاب را كند نخواهد كرد.»

در همان ساعت بود كه آقايان دكتر باهنر، رجايي، هاشمي‌رفسنجاني، مهدوي‌كني، موسوي‌ اردبيلي و علي‌اكبر پرورش به ملاقات امام رفتند. علي‌اكبر پرورش با نقل خاطره‌اي از اين جلسه، اشاره به روحيه قوي امام دارد كه نشأت گرفته از قدرت ايمان ايشان بود: «وقتي خدمت امام رسيديم، پس از تعارفات متعارف، مجلس چند دقيقه‌اي در حالت سكوت گذشت. امام از اين سكوت متوجه شده، داستاني را براي ما نقل فرمودند: كه در زمان قديم در يك منطقه‌اي بيماري وبا اتفاق افتاد كه مردم گروه گروه مي‌مردند. حتي مردم نمي‌رسيدند جنازه‌ها را دفن كنند و جنازه‌ها روي زمين مانده بود كه منظره وحشت‌انگيزي داشت كه اشخاص سالم نيز از ديدن آن منظره قهراً مريض مي‌شدند.

عالم آن منطقه وقتي چنين ديد، آمد دستور داد همه جمع شدند براي آنها سخنراني كرد و گفت: مردم، چيزي واقع نشده، اين همان مرگي است كه هر روز در دنيا، هزارها واقع مي‌شود و براي همه بايد پيش آيد، منتهي در اينجا تقارب آجال شده. به جاي اين كه يكي يكي بميرند يكجا مي‌ميرند. اين كه ترس و وحشت ندارد كه شما ديگران را به وحشت مي‌اندازيد. چنان به مردم روحيه داد كه مردم بطور كلي عوض شده و در اثر همان تقويت روحيه، بيماري هم كمتر و برطرف شد. اكنون آقايان هم بايد از اين حادثه زياد نگران نباشند بلكه به مردم روحيه بدهند. آقاي موسوي اردبيلي را در جاي آقاي بهشتي منصوب كردم به كارشان برسند، قوه قضائيه به كار خود ادامه دهد.

آقاي رفسنجاني هم كه رئيس مجلس هستند دستور بدهند مجلس كارش را ادامه دهد و همه... بايد بدون هيچ تعطيلي و اختلالي به كارشان ادامه دهند. خلاصه ما كه از جهت امام نگران بوديم ديديم امام آنچنان روحيه‌اش قوي است كه با نقل اين داستان روحيه ما را هم تقويت كردند و ما را مطمئن و اميدوار فرمودند و روحيه ما بطور كلي عوض شد و با قوت قلب، آن مجلس را ترك كرده، آمديم كارها را رو به راه كرديم.»

جانشين‌ها

با تعيين رئيس ديوانعالي كشور توسط امام، شوراي عالي قضايي و شوراي رياست جمهوري تكميل گرديدند. از سويي نيز امر كردند تا كابينه به سرعت ترميم شود و انتخابات ميان‌دوره‌اي مجلس براي پر شدن جاهاي خالي، هر چه زودتر انجام گيرد. آيت‌الله خامنه‌اي و دكتر چمران نمايندگان امام در شوراي عالي دفاع بودند كه يكي دو روز پيش ترور شده بود و ديگري هفته قبل در جبهه به شهادت رسيده بود؛ آن هم در شرايط وخيم جنگي. براي فعال شدن شوراي عالي دفاع هم تصميم گرفته شد تا سرهنگ نامجو به جاي دكتر چمران قرار بگيرد.

هرچند كه او نيز دقيقاً سه ماه بعد به شهادت رسيد. بعد از ظهر همان روز نيز باقيماندگان از شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي در مجلس تشكيل جلسه دادند و آيت‌الله دكتر باهنر را به عنوان دومين دبيركل حزب جمهوري انتخاب كردند. اما در نهايت تأسف، شوراي مركزي نيز دقيقاً دو ماه بعد مجبور شد با شهادت دكتر باهنر سومين دبيركل را انتخاب كند. روابط عمومي مجلس هم جلسه سه‌شنبه مجلس را به چهارشنبه‌ انداخت و اعلام كرد كه تمام مرخصي‌ها لغو شده است و كساني كه ساعت 7 صبح چهارشنبه 10 تير، در مجلس حاضر نباشند، غيبت غيرموجه مي‌خورند. همچنين اعلام شد كه حضور منتخبين ميان‌دوره‌اي هم الزامي است.

چند وقت بود نمايندگان نهضت آزادي در جلسات شركت نمي‌كردند و حالا با اين اوضاع ممكن بود كه مجلس از تعداد بيفتد و به نصاب قانوني تشكيل جلسات نرسد. با ترميم مسئوليت‌ها بخش مهمي از بحران به رهبري امام و با تلاش مسئولين مديريت شد. البته عشق مردم به امام و انقلاب و همراهي آنها در اين ميان نقشي تعيين‌كننده داشت. هرچند كه نفس اين حادثه نيز تأثير بسيار زيادي در اذهان گذاشته بود و بخصوص تحولي در درون آناني ايجاد كرده بود كه تا ديروز تحت تأثير شايعات قرار گرفته و عليه شهيد بهشتي و حزب موضع مي‌گرفتند.

اطراف پزشكي قانوني تا ميدان سپه (حر) و از خيابان اميركبير تا ميدان بهارستان، مملو از مردمي بود كه ناباورانه راديوهاي ترانزيستوري خود را به گوش چسبانده و يا گروه گروه دور يك روزنامه صبح حلقه زده و مشغول شنيدن و يا خواندن خبر اين فاجعه دلخراش بودند. در ساعت 9:30 صبح، گروهي از پاسداران انقلاب، در حالي كه مچ پاي آيت‌الله بهشتي را روي دست‌هاي خود بلند كرده بودند، خود را به موج جمعيت عزادار و گريان رساندند و غريو شيون ده‌ها هزار نفر از حاضران در خيابان‌هاي اطراف پزشكي قانوني با ديدن مچ پاي اين مرد بزرگ كه در جريان حادثه انفجار قطع شده بود، بلند شد. همان روز يعني در تاريخ 1360/4/8 اتفاق ناگوار ديگري افتاد كه تحت‌الشعاع فاجعه هفتم تير قرار گرفت. شهيد محمد كچويي كه از مبارزين باسابقه و متعهد انقلاب بود، و حال رياست زندان اوين را برعهده داشت، در حيات زندان توسط يكي از منافقين به شهادت رسيد.

دو سخنراني امام خميني(ره)

امام خميني(ره) آن روز دو سخنراني داشتند كه اولين سخنراني در جمع قضات ديوان عالي كشور، رؤساي شعب، مستشاران و دادياران دادگستري بود. امام در بخشي از اين سخنراني فرمودند: «ملت ما چون خواسته است مستقل باشد و خواسته است كه آزاد باشد و خواسته است كه دست جنايتكاران را از اين كشور قطع كند لابد در اين پيامدها هم ايستادگي مي‌كند. اين جنايتكاران اشتباهشان اين است كه خيال مي‌كنند ايران با اين وضعي كه از اول داشته تا حالا، در زمان انقلاب داشت، اين مثل جاهاي ديگري [است] كه اگر چند تا بمب در چند جا منفجر كنند و چند نفر از عزيزانشان را از بين ببرند و به شهادت برسانند، ملت عقب مي‌نشيند.

در صورتي كه اينها تجربه كردند از اول نهضت تا حالا؛ اشخاص سرشناس ما، دانشمندان ما، متفكران ما را ترور كردند و ملت به همان استقامتي كه داشت بيشتر و مصمم‌تر جلو رفت و از اين به بعد هم همين‌طور است. اين طور نيست كه اگر چند نفر را شهيد كردند، ديگران كنار بنشينند. اين سنتي بوده است كه از صدر اسلام بوده است كه در مقابل همه ناامني‌ها و همه ناراحتي‌ها و همه گرفتاري‌ها، اولياي خدا ايستادند. شايد كسي مثل رسول خدا - صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - رنج نبرد در تمام عمر.» اما سخنراني دوم امام كه در جمع اقشار مختلف مردم و اعضاي ستاد مركزي جهاد سازندگي صورت گرفت، سخنراني تاريخي و مفصلي بود كه از نكاتي حائز اهميت برخوردار بود.

امام در ابتداي اين سخنراني با لحني غم‌آلود و حزين به مظلوميت شهيد بهشتي اشاره نمودند كه با گريه حضار همراه بود: «ايشان را من 20 سال بيشتر مي‌شناختم. مراتب فضل ايشان و مراتب فكر ايشان و مراتب تعهد ايشان بر من معلوم بود و آنچه كه من راجع به ايشان متأثر هستم، شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب، افرادي [را] كه بيشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلاب‌اند، آنها را بيشتر مورد هدف قرار داده‌اند. ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگي بود. تهمت‌ها، تهمت‌هاي ناگوار به ايشان مي‌زدند!

از آقاي بهشتي اينها مي‌خواستند موجود ستمكار ديكتاتور معرفي كنند، در صورتي كه من بيش از 20 سال ايشان را مي‌شناختم و برخلاف آنچه اين بي‌انصاف‌ها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و «مرگ بر بهشتي» گفتند، من او را يك فرد متعهد، مجتهد، متدين، علاقه‌مند به ملت، علاقه‌مند به اسلام و به دردبخور براي جامعه خودمان مي‌دانستم.» در ادامه اين سخنراني امام به تبيين دو خط جهاد و سازش به عنوان دو رشته هميشگي تاريخ پرداختند كه مطالب مهم آن به دليل مثال‌هايي كه امام زدند و موضع تندي كه نسبت به خط سازش گرفتند تا مدت‌ها مورد بحث بود.

در بخش ديگري از اين سخنراني روي سخن امام به سمت منافقين چرخيد. آنجا كه فرمودند: «شما اشتباه داريد، احمقانه عمل مي‌كنيد. يك روز مي‌گوييد كه «بحث آزاد» وقتي بحث آزاد پيش مي‌آيد نمي‌آييد، فرار مي‌كنيد. يك روز مي‌گوييد كه اجازه بدهيد كه ما بياييم در راديو و تلويزيون چه بكنيم، اجازه هم بهتان بدهند، نمي‌آييد. يك روز هم مي‌گوييد كه ما براي خلق مي‌خواهيم زحمت بكشيم، خرمن‌هاي مردم را آتش مي‌زنيد براي خلق، كارخانه‌ها را از بين مي‌بريد براي خلق، اين خلق را مي‌ريزيد در خيابان‌ها و سر مي‌بريد براي خلق! اين خلقي كه شما براي او اين كار را مي‌كنيد؛ كيست؟

زندگي اين مردم را شما مي‌خواهيد به هم بزنيد، اگر بتوانيد. آن خلقي كه براي او عمل مي‌كنيد، خب، جز اين جمعيت ايران است؟ شما اين جمعيت ايران را در مقابلش ايستاديد. شما دعوت مي‌كنيد در مقابل اين جمعيت، مردم بايستند. مردم در مقابل خودشان بايستند؟ يا شما گنهكارها را دعوت مي‌كنيد و شما مفسدين را دعوت مي‌كنيد براي مقابله؟ وقتي مقابله نمي‌توانند بكنند مي‌روند كنار و هي بمب مي‌گذارند يك جايي. اين دليل بر اين است كه شما مرد جنگ نيستيد و ادعا مي‌كنيد، مرد بحث آزاد نيستيد و ادعايش را مي‌كنيد. در كتاب خودتان، از اسلام هيچ خبري نيست و همه اصول اسلام را تأويل مي‌كنيد به همين دنيا! همه چيز را برمي‌گردانيد و ادعاي اسلام مي‌كنيد!

آن اسلامي كه شما مي‌گوييد، چيست؟ مگر ملت ما از شماها ديگر مي‌توانند بازي بخورند؟ اينهايي كه هم‌حبسي شما بودند، آنقدر جنايات از شما سراغ دارند كه اگر يك وقت فرصت پيدا كنند و بيايند در راديو و تلويزيون بگويند، مي‌فهميد شما كه اينها چي بودند و چه جانورهايي هستند و بودند.» اما امام در پايان اين سخنراني تذكري به برخي از مسئولين مي‌دهند كه نشان از دقت امام در رعايت اخلاق اسلامي و عدم خروج از مسير عدالت حتي در اوج خشم و ناراحتي دارد.

ايشان مي‌فرمايند: «دادگاه‌ها احكام را با دقت بررسي كنند و پرونده‌ها را بررسي كنند و آنها را بر محكمه‌ها بنشانند و از آنها اسنتفسار كنند و با قاطعيت، هر چه بايد بكنند، عمل كنند، لكن اين طور نباشد كه حالا از باب اين كه يك دسته‌اي از ما به وسيله همين گروه‌ها از بين رفته، حالا ما در حبس با اشخاصي كه محبوس هستند - خداي نخواسته - به خلاف موازين اسلام عمل كنيم و من مي‌دانم نمي‌كنند. گرچه آنهايي كه بايد به شما تهمت بزنند تهمت را مي‌زنند، آنها كارهاي اينها كه در خيابان‌ها كردند و مردم را آن طور، بي‌گناه‌ها را آن طور كشتند، آنها را توجيه مي‌كنند و محكوم نمي‌كنند، لكن اين مصيبت‌هايي كه بر جامعه ما وارد مي‌شود، هيچ ابداً تفاوتي برايشان نمي‌كند، اگر نگويم كه آنها در خلوت مي‌گويند، خوب شد كه اينها را كشتند.»

پيام براي شهيد محمد منتظري

اما قبل از هر سخنراني و پيامي، امام در 8 تير 1360 تلگرافي خطاب به آقاي منتظري ارسال نموده و شهادت فرزندشان را به ايشان تبريك و تسليت گفتند. اين پيام نيز از جمله پيام‌هاي مهم و تعيين‌كننده امام است كه شايد اگر از ناحيه ايشان صادر نمي‌شد، شهيد محمد منتظري عليرغم همه خدماتي كه به نهضت امام خميني نموده بود، بسيار مظلوم‌تر از آن مي‌بود كه هست. از ديگر آثار اين پيام، اثبات غلط بودن برخي از مواضع و نسبت‌هايي بود كه در برابر شهيد منتظري گرفته مي‌شد، حتي از جانب نزديكترين اقوامش.

امام در اين پيام خطاب به آقاي منتظري نوشتند: «گرچه تمام شهيدان انقلاب و شهيدان عزيز و معظم يكشنبه شب، از برادران ما و شما بودند و ملت قدرشناس براي آنان به سوگ نشستند و دشمنان اسلام در شهادت آنان شاد و اسلام عزيز سرافراز است لكن از فرزند عزيز شما شناختي دارم كه بايد به شما با تربيت چنين فرزندي تبريك بگويم. او از وقتي كه خود را شناخت و در جامعه وارد شد، ارزش‌هاي اسلامي را نيز شناخت و با تعهد و انگيزه حساب شده وارد ميدان مبارزه عليه ستمگران گرديد. او با ديد وسيعي كه داشت، سعي در گسترش مكتب و پرورش اشخاص فداكار مي‌نمود. محمد شما و ما، خود را وقف هدف و براي پيشبرد آن سر از پا نمي‌شناخت.

شما فرزندي فداكار و متعهد و متفكر و هدفدار تسليم جامعه كرديد و تقديم خداوند متعال. او فرزند اسلام و فرزند قرآن بود. او عمري در زجرها و شكنجه‌ها و از آن بدتر؛ شكنجه‌هاي روحي از طرف بدخواهان به سر برد. او به جوار خداوند متعال شتافت و با دوستان و برادران خود راه حق را طي كرد. خدايش رحمت كند و با مواليانش محشور فرمايد.» شهيد محمد منتظري از جمله افرادي بود كه در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي حضور داشت، اما به دليل پيدايش اختلافاتي در زمان دولت موقت بين او و شهيد بهشتي و همچنين انجام برخي اقدامات بدون هماهنگي با حزب همچون ماجراي سفر به ليبي، از جانب شوراي مركزي شديداً مورد انتقاد قرار گرفت و ديگر در جلسات حزب شركت ننمود.

اما پس از مدتي به اشتباهش در مورد شهيد بهشتي پي برد و شهيد بهشتي نيز با اخلاق اسلاميش نه تنها راه را براي بازگشت او نسبت بلكه با محبت تمام از او استقبال نمود. يكي از بهترين شواهد اين امر مصاحبه‌اي است كه شهيد منتظري با مجله عروة‌الوثقي نموده است. آنجا كه در مورد شهيد بهشتي مي‌گويد: «در مورد تعبيرهايي كه كرده‌ام و اهانتهايي كه از طرف بنده به ايشان شده، به عنوان مثال من تعبير كرده‌ام كه ايشان در خط آمريكا هستند و امثال اينها و حالا به اين نتيجه رسيده‌ام كه اينها غلط است.

در آن زمان تصور من اين بود كه در جريان دولت موقت، ايشان همگام با دولت موقت هستند، ولي بعد در عمل و با مسائلي كه من به آنها رسيدم، كشف كردم كه ايشان با دولت موقت همگام نبوده‌اند و با آنها اختلافاتي هم داشته‌‌اند، ولي به دليل شرايط انقلاب اينها در كنار هم قرار گرفته‌اند و البته من «بيش از يكسال» است كه به اين نظر رسيده‌ام و به هيچ‌وجه راضي نيستم كه برخي افراد ضدانقلاب كه هم با اسلام و هم با روحانيت و هم با امام مخالفند و نقشه‌هاي آمريكا را در كشور پياده مي‌كنند، تعابير گذشته من را بگيرند و در جهت خط آمريكا از آن استفاده كنند. اين يك حركت مزورانه است.»

تشييع باشكوه

روز سه‌شنبه 9 تيرماه 1360، مراسم تشييع پيكرهاي پاك شهداي واقعه بمبگذاري دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي از مقابل مجلس شوراي اسلامي آغاز شد. ديوارهاي مجلس با پارچه سياه پوشيده شده بود و مزين به شعار و تصاوير شهدا و حضرت امام خميني بود. از نخستين ساعات بامداد، جمعيت عزادار در مقابل مجلس گرد آمده و اين عمل غيرانساني مزدوران آمريكايي را محكوم كردند. انبوه مردم به حدي بود كه گذر به سوي مجلس امكان نداشت و تعدادي از وزرا و نمايندگان كه مي‌خواستند به مجلس بروند، موفق نشدند.

لحظاتي پس از ساعت 8 صبح، رئيس مجلس شوراي اسلامي به يكي از بالكن‌هاي ساختمان مجلس آمد و... ضمن تسليت اين فاجعه به خانواده‌هاي شهدا و عموم مردم عزادار، گوشه‌اي از خصوصيات شهيدان، از جمله شهيد بهشتي را برشمرد. پس از اتمام سخنان، مراسم تشيع آغاز شد. دسته موزيك كه از قبل در جلوي مجلس قرار گرفته بود، شروع به نواختن مارش عزا كرد و جمعيت گريه‌كنان و بر سر زنان شروع به شعار دادن كردند و جمعيت داغدار همراه آمبولانس‌ها رهسپار بهشت زهرا شدند. مردم از ساعت‌ها قبل از بهشت زهرا حضور پيدا كرده بودند و در سوگ عزيزان از دست رفته عزاداري مي‌كردند.

با ورود ماشين‌هاي حامل پيكرهاي شهيدان، غريو يا حسين، يا حسين، بهشت زهرا را پوشاند. پيكرهاي شهيدان را به غسالخانه بردند و در حالي كه هر لحظه بر شدت شيون و زاري جمعيت افزوده مي‌شد مردم در دسته‌هاي مختلف به عزاداري و سينه‌زني پرداخته و شعار مي‌دادند براي دفن شهدا، مهدي بيا، مهدي بيا. قبور شهدا در قطعه 24 بهشت زهرا، كنده شده بود كه جايگاه شهيد آيت‌الله بهشتي در وسط قرار داشت. پيكرها را در حالي كه دهها تن زير هر كدام لااله‌الاالله گويان حركت مي‌كردند به طرف قطعه 24 آوردند. فشار جمعيت هر لحظه بيشتر مي‌شد و مانند درياي خروشاني به حركت درآمده بود. همه مي‌‌خواستند براي آخرين بار با ياران امام و امت ديدار كنند.

ازدحام به حدي بود كه خاكسپاري برخي از شهدا از جمله شهيد بهشتي به روز بعد موكول شد. البته در مورد محل دفن شهيد بهشتي شهرهاي قم و اصفهان نيز پيشنهاد شده بود كه بالاخره با مشورت و رضايت خانواده ايشان تصميم گرفته شد تا در تهران به خاك سپرده شوند. برخي ديگر از شهداي اين فاجعه بخصوص بعضي از نمايندگان مجلس جهت مراسم تدفين به حوزه انتخابيه خود منتقل شدند. منافقين كه از اين تشييع جنازه باشكوه به خشم آمده بودند، به شيطنت‌هاي خود ادامه مي‌دادند، تا آنجا كه حتي در مراسم تشييع نيز چند نفر دستگير شدند كه يكي از آنها دختري بود كه در كيفش چند نارنجك پيدا كرده بودند.

پيام امام

در همان روز يعني در تاريخ 1360/4/9 به مناسبت اين فاجعه جانسوز، پيام مهمي از جانب امام خطاب به ملت ايران صادر شد كه متن كامل آن بدين شرح است:

«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم

إنا لله و إنا إليه راجعون

ملتي كه براي اقامه عدل اسلامي و اجراي احكام قرآن مجيد و كوتاه كردن دست جنايتكاران ابرقدرت و زيستن با استقلال و آزادي قيام نموده است، خود را براي شهادت و شهيد دادن آماده نموده است و به خود باكي راه نمي‌دهد كه دست جنايت ابرقدرت‌ها از آستين مشتي جنايتكار حرفه‌اي بيرون آيد و بهترين فرزندان راستين او را به شهادت رساند. مگر شهادت ارثي نيست كه از مواليان ما كه حيات را عقيده و جهاد مي‌دانستند و در راه مكتب پرافتخار اسلام با خون خود و جوانان عزيز خود از آن پاسداري مي‌كردند به ملت شهيدپرور ما رسيده است؟

مگر عزت و شرف و ارزش‌هاي انساني، گوهرهاي گرانبهايي نيستند كه اسلاف صالح اين مكتب، عمر خود و ياران خود را در راه حراست و نگهباني از آن وقف نمودند؟ مگر ما پيروان پاكان سرباخته در راه هدف نيستيم كه از شهادت عزيزان خود به دل ترديدي راه دهيم؟ مگر دشمن قدرت آن دارد كه با جنايت خود مكارم و ارزش‌هاي انساني شهيدان عزيز ما را از آنان سلب كند؟ مگر دشمن‌هاي فضيلت مي‌توانند جز اين خرقه خاكي را از دوستان خدا و عاشقان حقيقت بگيرند؟ بگذار اين ددمنشان كه جز به «من» و «ما»هاي خود نمي‌انديشند و يأكلون كما تأكل الانعام، عاشقان راه حق را از بند طبيعت رهانده و به فضاي آزاد جوار معشوق برسانند.

ننگتان باد اي تفاله‌هاي شيطان و عارتان باد اي خودفروختگان به جنايتكاران بين‌المللي كه در سوراخ‌ها خزيده و در مقابل ملتي كه در برابر ابرقدرت‌ها برخاسته است، به خرابكاري‌هاي جاهلانه پرداخته‌ايد. عيب بزرگ شما و هوادارانتان آن است كه نه از اسلام و قدرت معنوي آن و نه از ملت مسلمان و انگيزه فداكاري او اطلاعي داريد. شما ملتي را كه براي سقوط رژيم پليد پهلوي و رها شدن از اسارت شيطان بزرگ دهها چون عزيز خود را فدا كرد و با شجاعت بي‌مانند ايستاد و خم به ابرو نياورد، نشناخته‌ايد. شما ملتي را كه معلولانشان در تخت‌هاي بيمارستان‌ها آرزوي شهادت مي‌كنند و ياران را به شهادت دعوت مي‌كنند، نشناخته‌‌ايد.

شما كوردلان با آن كه ديده‌ايد با شهادت رساندن شخصيت‌هاي بزرگ صفوف فداكاران در راه اسلام فشرده‌تر و عزم آنان مصمم‌تر مي‌شود، مي‌خواهيد با به شهادت رساندن عزيزان ما اين ملت فداكار را از صحنه بيرون كنيد. شما تا توانسته‌ايد به فرزندان اسلام چون شهيد بهشتي و شهداي عزيز مجلس و كابينه با حربه ناسزا و تهمت‌هاي ناجوانمردانه حمله كرديد كه آنها را از ملت جدا كنيد و اكنون كه آن حربه از كار افتاد و كوس رسوايي همه‌تان بر سر بازارها زده شد، در سوراخ‌ها خزيده و دست به جناياتي ابلهانه زده‌ايد كه به خيال خام خود ملت شهيدپرور و فداكار را با اين اعمال وحشيانه بترسانيد و نمي‌دانيد كه در قاموس شهادت واژه وحشت نيست.

اكنون اسلام به اين شهيدان و شهيدپروران افتخار مي‌كند و با سرافرازي همه مردم را دعوت به پايداري مي‌نمايد و ما مصمم هستيم كه روزي رخش ببينيم و اين جان كه از اوست تسليم وي كنيم. ملت ايران در اين فاجعه بزرگ 72 تن بي‌گناه به عدد شهداي كربلا از دست داد. ملت ايران سرافراز است كه مرداني را به جامعه تقديم مي‌كند كه خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمين كرده بودند و دشمنان خلق گروهي را شهيد نمودند كه براي مشورت در مصالح كشور گرد هم آمده بودند. ملت عزيز، اين كوردلان مدعي مجاهدت براي خلق، گروهي را از خلق گرفتند كه از خدمتگزاران فعال و صديق خلق بودند.

گيرم كه شما با شهيد بهشتي كه مظلوم زيست و مظلوم مُرد و خار در چشم دشمنان اسلام و خصوص شما بود دشمني سرسختانه داشتيد، با بيش از 70 نفر بي‌گناه كه بسياري‌شان از بهترين خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان كشور و ملت بودند چه دشمني داشتيد؟ جز آن كه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف‌كنان چپاولگران شرق و غرب مي‌باشيد.

ما گرچه دوستان و عزيزان وفاداري را از دست داديم كه هر يك براي ملت ستمديده استوانه بسيار قوي و پشتوانه ارزشمند بودند، ما گرچه برادران بسيار متعهدي را از دست داديم كه اشداء علي الكفار رحماء بينهم بودند و براي ملت مظلوم و نهادهاي انقلابي سدي استوار و شجره‌اي ثمربخش به شمار مي‌رفتند، لكن سيل خروشان خلق و امواج شكننده ملت با اتحاد و اتكال به خداي بزرگ هر كمبودي را جبران خواهد كرد. ملت ايران با اعتماد به قدرت لايزال قادر متعال همچون دريايي مواج به پيش مي‌رود و در مقابل ابرقدرت‌ها و تفاله‌هاي آنان با صفي مرصوص ايستاده است و شما درماندگان عاجز را كه در سوراخ‌ها خزيده‌ايد و نفس‌هاي آخر را مي‌كشيد به جهنم مي‌فرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه اين كشور و ملت است.

اينجانب بار ديگر اين ضايعه عظيم را به حضور بقية‌الهك - ارواحنا له الفداء - و ملت‌هاي مظلوم جهان و ملت رزمنده ايران تبريك و تسليت عرض مي‌كنم. من با بازماندگان شريف و عزيز اين شهدا در غم و سوگ شريك و رحمت واسعه خداوند رحمان را براي اين مظلومان و صبر و شكيبايي را براي بازماندگان محترم آنان از درگاه خداوند متعال خواستارم. رحمت خدا و درود بي‌پايان ملت بر شهداي انقلاب از 15 خرداد 42 تا 7 تير ماه 60 و سلام و تحيت بر مظلومان جهان و مظلومان ايران در طول تاريخ.

روح‌الله الموسوي الخميني»

آيات عظام گلپايگاني و مرعشي نجفي (رحمة‌الله) نيز در پيام‌هاي جداگانه‌اي، اين اقدام جنايتكارانه را محكوم نموده و ضمن تسليت به ملت ايران، بر وحدت و ثبات در برابر دشمنان تأكيد نمودند. مرحوم علامه طباطبائي (رضوان‌الله تعالي عليه) با شهادت شهيد آيت‌الله دكتر بهشتي، يكي ديگر از قوي‌ترين شاگردان فلسفي خود را از دست مي‌داد. از بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و به شهادت رسيدن شهيدان آيت‌الله مطهري و آيت‌الله دكتر مفتح اين سومين شاگرد برجسته علامه بود كه شهادتش ايشان را متأثر مي‌كرد. هرچند كه علامه دو ماه بعد نيز شهادت ديگر شاگرد فلسفي خود يعني آيت‌الله دكتر باهنر را درك نمود.

محمدرضا بهشتي در اين زمينه مي‌گويد: «پس از شهادت پدرم به دليل علاقه وافري كه مرحوم علامه طباطبائي به ايشان داشتند، به اطرافيان ايشان سفارش شده بود كه خبر شهادت پدرم را به ايشان اطلاع ندهند. در كمال تعجب پس از مدت كوتاهي مرحوم علامه به آنها گفته بودند كه شما نمي‌خواهد چيزي را از من پنهان كنيد چون من آقاي بهشتي را جلوي چشمانم مي‌بينم كه دارد اوج مي‌گيرد.» شوراي موقت رياست جمهوري، جامعه روحانيت مبارز، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، حزب جمهوري اسلامي، ستاد مشترك ارتش و بسياري ديگر از نهادها و ارگان‌ها با صدور بيانيه‌هاي مختلفي، خود را در اين مصيبت شريك دانستند.

در بخشي از بيانيه حزب جمهوري آمده بود: «ما از مردم انقلابي ايران مي‌خواهيم ضمن حضور در صحنه عاشورايي كربلاي ايران با حفظ آرامش گوش به رهنمودهاي رهبر كبير انقلاب امام امت داشته و بدانند آمريكا نمي‌تواند با اين تلاش‌هاي مذبوحانه مهره‌هاي خود را بر اين كشور حاكم كند، زيرا شما مردم انقلابي، دوستان و دشمنان خود و خدا را شناخته‌ايد و در بستر اين شناخت انقلابي با دشمنان خدا و خلق در جنگ سرنوشت مستضعفين شركت فعالانه خود را اعلام نموده‌ايد.»

تغيير مسير

شايد در بستر همين شناخت مردمي و روشن شدن حق و باطل بود كه نمايندگان نهضت آزادي در مجلس، ديگر شرايط را به نفع خود نمي‌ديدند و از خشم انقلابي ملت هراسيده، تصميم گرفتند تا در جلسه روز چهارشنبه مجلس شركت نمايند. آقاي هاشمي‌رفسنجاني در اين زمينه مي‌نويسد: «مهندس [عزت‌الله] سحابي آمد و درباره تغيير موضع نهضت آزادي و از تمايل آقايان دكتر [يدالله] سحابي و مهندس [مهدي] بازرگان به مجلس صحبت كرد. قرار شد امنيت و احترامشان را تأمين كنم و آنها فردا به مجلس بيايند و قهر را بشكنند.» نهال كجي كه توسط فرزندان معنوي مهندس بازرگان كاشته شده بود و در طول اين مدت نيز با حمايت‌هاي تلويحي و گاه علني سران نهضت آزادي آبياري شده بود، حال به ثمر نشسته بود و روز به روز بارورتر مي‌شد و تناول از ميوه‌هاي مسموم اين درخت بود كه برخي از جوانان اين مرز و بوم را به اعمال جنون‌آميز تروريستي كشانده بود.

چهارشنبه 10 تير 1360 روز تشكيل اولين جلسه علني مجلس پس از فاجعه بود. با شهادت 27 نفر از نمايندگان مجلس و مجروح و بستري شدن 9 نفر از آنان، همه نگران به حد نصاب رسيدن مجلس بودند. البته وزارت كشور اعتبارنامه 10 نفر از منتخبين ميان‌دوره‌اي را صادر كرد، چرا كه يك روز قبل از انفجار اسامي انتخاب شده‌ها معلوم شده بود. اما با اين حال برخي از مجروحين كه توانايي داشتند، با ويلچر و سرم و بدن‌هاي باندپيچي شده به مجلس آمدند تا به دشمن ثابت نمايند كه تا آخر ايستاده‌‌اند.

دكتر قائمي در اين زمينه مي‌گويد: «من و دكتر ولايتي به سراغ مجروحين حادثه رفتيم و خدا مي‌داند با چه رنج و مشقتي، بسياري از آنها با وجود جراحت‌هاي عميق و تب و عفونت، خودشان را به مجلس رساندند. يكي از آنها تمام موهاي سر و صورتش سوخته بود، طوري كه ما او را نشناختيم و او ما را صدا زد. يكي ديگر سر تا پا در باند بود. در هر حال، با همت مجروحان، مجلس از اكثريت نيفتاد. صداي الله‌اكبري كه آن روز زير طاق مجلس پيچيد، در تمام تاريخ انقلاب، بي‌سابقه است.»

البته جاي خالي نمايندگان شهيد كه حال با عكس آنها و گل تزئين شده بود، فضاي معنوي خاصي را بر جلسه آن روز حاكم كرده بود. بطوري كه با تلاوت قرآن بغض فروخورده حضار شكست و صداي گريه آنان بلند شد. دو تن از مجروحان حادثه داوطلبانه شرح ماوقع را تعريف كرده و با قرائت آيات قرآن، استقامت مردم و نمايندگانشان را به جهانيان اعلام نمودند. رئيس مجلس شوراي اسلامي وقت در مورد اين جلسه تاريخي مي‌گويد: «بعضي‌ها صداي زنگ اعلان رسميت مجلس را اعلان شكست ضدانقلاب تعبير كردند چون هدف آنها از كار انداختن قواي سه‌گانه بود. تمام وقت پيش از دستور، صرف صحبت‌هايي شد كه همگي درباره شهادت 72 نفر از بهترين همفكران و انقلابيون مسلمان در انفجار بمب در دفتر حزب جمهوري اسلامي بود. خيلي بجا و بموقع و مؤثر.

بقيه جلسه صرف مراسم تحليف نمايندگان جديد و اصلاح لايحه معاملات مسكن و ارجاع اصلاحيه انتخابات به كميسيون داخلي براي تصويب شد. روي هم رفته جلسه بسيار مفيد و سازنده‌اي شد.» همزمان با جلسه مجلس، ‌خيل جمعيت جهت خاكسپاري شهيد بهشتي و ديگر شهداي باقي مانده در بهشت زهراي تهران جمع شده بود. يكي از زيباترين شعارهايي كه در آن روزها بر سر زبان‌ها بود، اين بود: «بهشتي بهشتي، تو لايق بهشتي».

جواد ملاحيدر درباره كفني كه آن روز بر پيكر مطهر شهيد بهشتي پوشانده شده بود، مي‌گويد: «من از كربلا سه كفن متبرك شده به ضريح امام حسين(ع) خريدم و در آب فرات شستم و بعد به مكه و مدينه بردم و با آب زمزم هم تبرك كردم. يك روز كه اين مطلب را به شهيد بهشتي گفتم، فرمود: يك عدد از اين كفن‌ها را به من بده. من هم كه از اين حرفشان متأثر شدم، عرض كردم: خدا ان‌شاءالله به شما عمر طولاني عنايت مي‌فرمايد. ولي در نهايت يكي از اين كفن‌ها نصيب ايشان شد و دو كفن ديگر هم نصيب شهيد باهنر و شهيد رجايي گرديد.»

هر كس شهيد شد...

حضرت امام كه در آن ايام با رهنمودهاي خود ماهرانه انقلاب را هدايت مي‌كردند، در همان روز سخنراني مفصلي در جمع روحانيون ايراد نموده و نكات مهمي را در مورد نقش روحانيت در جامعه و انتخابات آتي رياست جمهوري گوشزد نمودند. ايشان در بخش ديگري از اين سخنراني با اشاره به مظلوميت‌هاي شهيد بهشتي، درباره ايشان فرمودند: «شما ببينيد چه ظلمي [بود] به يك همچو موجود فعالي كه مثل يك ملت بود براي اين ملت ما با چه حيله‌هايي اين را مي‌خواستند بيرون كنند. خب، حالا رفته است كنار، ولي اينها بدانند كه با رفتن اين و آن و آن و آن، خير، مسائل‌شان حل نمي‌شود؛ مردم بيشتر مي‌فهمند كه شما چه كاره بوديد و مي‌خواستيد چه بكنيد... و من اطمينان دارم كه تا اين ملت توجه به خدا دارد، هيچ قدرتي نمي‌تواند به اين آسيب برساند.

افراد را ممكن است، خوب، بكشند؛ يك روز هم مرا بكشند، اشكالي ندارد، اما ملت سر جاي خودش هست. اينها اشتباه مي‌كنند. يك اشتباه غلطي است كه خيال مي‌كنند كه اين را بكشند، چند نفر وكيل [را] بكشند، چند نفر وكيل را كشتند. امروز مجلس بوده، وكلاي ديگر هم مي‌آيند، جايش مي‌نشينند. باز هم ملت ما قائم به شخص نيست؛ يعني، اين يك قدرت الهي است كه در اين ملت پرتو افكنده كه اشخاص مطرح نيستند. ملت الآن همه با هم در صحنه‌اند و هر كس از آنها شهيد بشود، يك نفر ديگر به جاي او نشانده مي‌شود.»

به رغم آن كه به دليل عارضه قلبي، اطبا حضرت امام خميني(ره) را به استراحت دعوت نموده‌اند، اما ايشان در آن روزها با سخنراني‌هاي متعدد و متوالي، هر روز را به موضوعي اختصاص داده و راهگشايي مي‌كنند. محوريت اين موضوعات فاجعه هفتم تير است اما امام از طريق همين موضوع، روز به روز مطالب مهمتري را در مورد زمينه‌ها و عوامل وقوع اين فاجعه و همچنين نتايج و آثار آن بيان مي‌نمايند كه تأثير بسزايي در آگاهي مردم و قضاوت آيندگان دارد.

در تاريخ پنجشنبه 1360/4/11، امام پس از دو سخنراني كه در روز گذشته انجام داده‌اند، امروز در ملاقاتي كه با خانواده‌هاي شهداي هفتم تير دارند، گويا تصميم گرفته‌اند تا پس از صبر و سكوتي طولاني و تذكراتي كه در حدود يك ماه گذشته به سران نهضت آزادي داده‌اند، اين بار به گذشته بازگردند و از دست اعمال پيشين و حال آنان با مردم درد دل كنند. چرا كه وقت آن فرارسيده است تا آنان موضع خود را به صراحت در برابر منافقين روشن نمايند. اما در بخشي از اين سخنراني به زمينه‌هاي اين فاجعه پرداخته و حذف افراد متعهد را مقصد اصلي دشمنان اعلام مي‌كنند: «مسائل آمريكاست و اسلام؛ جريان، جريان آمريكايي در مقابل اسلام.

از همان اول، از همان وقتي كه احساس اين شد كه شاه بايد برود، از همان‌وقت بختيار مي‌آيد و بختيار از يك گروه ملي‌گرا. من‌باب احتياط هم آنها مي‌گويند كه ديگر او از حزب ما و از جبهه نيست. اين احتياطي بود كه كردند كه اگر او كنار رفت، باز جبهه‌اي در كار باشد. از همان وقت كه ديگر اساس سلطنت سست شد، اين جريان در كار افتاد. همان وقت كه من در پاريس بودم اين جريان شروع شد. همان وقت هم مي‌خواستند كه شاه را نگه دارند، به اسم اين كه او سلطنت كند نه حكومت، با اين اسم مي‌خواستند حفظش كنند و از همان وقت هم مي‌خواستند كه بختيار را بياورند و با ما آشتي بدهند، ما كانَّهُ نزاعمان با بختيار بود از اين جريان.

از اول يك جرياني منسجم شده و برنامه‌ريزي شده در كار بود و ما درست توجه به آن نداشتيم. كم‌كم هي مطالب معلوم شد، كم‌كم خودشان را لو دادند و رسيد به اينجا كه من هر چه جدّيت كردم كه نرسد به اينجا، رسيد. نه از باب اين كه به اينها اعتمادي داشتم، از جهات ديگري كه به خود آقايان گفتم. حالا رسيده جريان به اينجا كه از حفظ شاه و بعدش بختيار و بعدش شوراي سلطنتي و بعدش اصل جمهوري اسلامي كه با آن مخالفت مي‌شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شوراي اسلامي و بعدش دولت و بعدش قوه قضايي كه با همه مخالفت مي‌شد. نه از باب اين كه با رجايي و بهشتي و هاشمي و امام جمعه تهران مخالفتي داشتند، چه مخالفتي؟

يك جرياني بود كه بايد افراد متعهد نباشد. اگر شد آنها را از صحنه بيرون كنند و منعزل كنند از مردم، بهتر... اين يك جرياني بود و هست كه مي‌خواهند اين كشور را با آن جريان بكشند به طرف آمريكا. خب اگر به طرف آمريكا كشاندند شوروي هم شريك است.» ايشان در ادامه به صراحت از آنان با عنوان شيطان ياد كرده و در مورد مواضعشان پس از تسخير لانه جاسوسي مي‌گويند: «... اين شياطين به دست و پا افتادند. يكي گفت كه اينها خط شيطان هستند و دنبال اين كردند كه ما الآن اسير آمريكا هستيم، نه اين كه نمي‌فهميدند كه نه، اسير آمريكا نيستيم، مي‌خواستند كه ما را از استقلال بيرون بياورند و به دامن آمريكا بيندازند و قضيه گرفتن اين محل جاسوسخانه ناگوار بود براي آنها، براي اين كه پرونده‌هاي اينها هم ظاهر مي‌شد، پيدا مي‌شد اين پرونده‌ها.»

نكته مهم آن است كه اين مطالب در زماني مطرح مي‌شود كه سران نهضت آزادي به قهرشان با مجلس پايان داده و به ظاهر درصدد همكاري هستند. اما از آنجا كه امام بر موقت بودن اين همراهي واقف هستند، آنان را به توبه واقعي دعوت مي‌كنند و از آنها مي‌خواهند كه خودشان را اصلاح نموده و با صدور اعلاميه‌اي عملاً حساب خودشان را از منافقين جدا نمايند: «من حالا هم باز به اين افرادي كه خيلي منحرف نيستند، من به اينها باز نصيحت مي‌كنم كه شما بياييد و حسابتان را از اين منافقين كه قيام بر ضد اسلام كردند جدا كنيد، نه اين كه بگوييد خشونت شما نكنيد، آن وقت به من هم بگوييد كه شما هم خشونت نكنيد، اين معنايش اين است كه ما و آنها مثل هم هستيم.

آنهايي كه «شناخت‌»‌شان را گمان ندارم اين آقايان نديده باشند، اينهايي كه كتاب عقايدشان را منتشر كرده‌اند و اين آقايان هم شايد و لابد ديده‌اند آنها را، با ما كه مي‌دانند كه ما لااقل مسلمان هستيم، مسلمان بدي هستيم، اينها حسابشان را جدا نمي‌كنند. شما ديديد كه آقاي بني‌صدر حسابش را جدا نكرده، خدا مي‌داند كه من مكرر به اين گفتم كه آقا، اينها تو را تباه مي‌كنند. اين گرگ‌هايي كه دور تو جمع شده‌اند و به هيچ چيز عقيده ندارند، تو را از بين مي‌برند، گوش نكرد، هي قسم خورد كه اينها فداكار هستند...

حالا هم من به اين آقاياني كه اهل سدادند، اهل صلاحند، منتها اعوجاج فكري دارند، [مي‌گويم كه] آمريكا براي شما هيچ فايده‌اي ندارد، ديگر گذشت آن وقت. امروز آني كه براي شما براي دينتان براي دنياتان فايده دارند اين ملت‌اند، اين ملت پابرهنه است. آن ملت سرمايه‌دار هم به درد شما نمي‌خوردند، آنها همه براي خودشان مي‌كشند، شماها را مي‌خواهند آلت دست قرار بدهند. اين منافقين هم به درد شما نخواهند خورد، هر روزي كه اين منافقين قدرت پيدا كنند سر شما را هم مي‌برند؛ براي اين كه شما لااله‌الاّالله مي‌گوييد، آنها با لااله‌الاّالله مخالفند. آنها توحيد را توحيد طبقاتي مي‌گويند. آنها معاد را همين جا مي‌دانند، همين دنيا.

آنها غير از اين دنيا چيزي را قائل نيستند، اما شما قائليد. آن روزي كه اينها پيروز بشوند - خداي نخواسته - شما فداي آنها خواهيد شد، شما را پل قرار داده‌اند براي پيروزي، وقتي كه رفتند اين پل را عقب خودشان خراب مي‌كنند، آنها مزاحم نمي‌خواهند. من باز هم عرض مي‌كنم به آقايان كه ماه مبارك رمضان است و درهاي رحمت خداي تبارك و تعالي به روي همه گناهكاران باز است و شما تا دير نشده است در اين ماه رمضان خودتان را اصلاح كنيد. ما همه بايد خودمان را اصلاح كنيم؛ ما هيچ‌كدام‌مان يك آدم حسابي نيستيم. پناه به خدا بايد ببريم و خودمان را اصلاح كنيم و با اين جرياني كه خروشان و درياي مواج آدم‌هاي متعهد است ما با آنها خودمان را در همان جريان بگذاريم.

جريان مخالف سيل، انسان را خرد مي‌كند، جريان مخالف موج‌هاي شكننده دريا، انسان را از بين مي‌برد. شما اسلام را كنار نگذاشتيد، لكن آنهايي كه به اسلام عقيده ندارند و اشخاصي هستند كه قيام بر ضد اسلام كردند و لااقل در خيابان‌ها ريخته‌‌اند و آدم كشته‌اند و شما هم حكم شرعي‌اش را مي‌دانيد و شما هم مي‌دانيد كه كسي كه مسلحانه در خيابان بريزد و مردم را ارعاب كند، لازم نيست بكشد مردم را، ارعاب كند، اسلام تكليفش را معين كرده است و شما هم مسئله‌اش را مي‌دانيد. شما همين يك مسئله را بگوييد، يك اعلاميه‌ بدهيد. مسئله در كتاب خدا هست كه اين اشخاصي كه مفسد هستند و ريختند توي خيابان‌ها و مردم را مي‌ترسانند، برحسب حكم خدا، حكمشان اين است. شما اين مسئله شرعي را بگوييد و از گروه خودتان امضا كنيد. خب، چرا اينقدر تعلل مي‌كنيد؟»

چندي بعد نهضت آزادي با ارسال تلگرامي به محضر امام خميني عاملان فاجعه انفجار 7 تير را شديداً محكوم كرد. در اين بيانيه‌ آمده است: «تشنجات و تجاوزات خياباني به ضرر جمهوري اسلامي و به نفع بيگانگان است. هر فرد يا گروهي كه موجبات تشنج و تجاوز و ارعاب را فراهم آورد، آب به آسياب دشمنان انقلاب اسلامي ايران ريخته است.» البته وقايعي كه در آينده رخ داد، نشان‌دهنده آن بود كه اين گروه ‌اندكي از مواضع غيراصولي خود عقب‌نشيني ننمودند.

مجالس ترحيم

در آن ايام مجالس مختلفي به عنوان ختم براي شهداي اين فاجعه برگزار مي‌گرديد. از جمله اين مجالس، مراسمي بود كه در همان روز پنجشنبه در منزل شهيد بهشتي برگزار مي‌گشت. اما مسئله‌اي كه خانواده و نزديكان ايشان را آزار مي‌داد آن بود كه آنان پس از تحمل اين همه مظلوميت و مشقتي كه در اين سال‌ها لمس كرده بودند، اكنون كه حقانيت شهيد مظلوم به اثبات رسيده بود نيز نمي‌توانستند حتي در مراسم ختم او اشك بريزند چرا كه برخي از عناصر ضدانقلاب و منافق با چهره‌هايي به ظاهر مذهبي در اين مجالس شركت مي‌نمودند تا عكس‌العمل‌ آنان را مشاهده كنند.

خانواده شهيد مظلوم نيز تكليف را در آن مي‌ديدند كه ناراحتي خود را در برابر دشمنان پنهان نموده و پس از اتمام مراسم و در خلوت براي آن شهيد مظلوم عزاداري كنند. همسر مكرمه شهيد بهشتي كه در طول اين سال‌ها، همواره يار و همراه آن شهيد در همه صحنه‌ها بود، مي‌گويد: «قبل از شهادت آقاي بهشتي، امام خوابي ديده و به ايشان هشدار داده بودند. نيمه شعبان بود كه مي‌خواستيم براي ديدن مادر آقا به اصفهان برويم. آن روز او به ديدن حضرت امام رفت. موقعي كه برگشت، ديدم خيلي ناراحت است. علت را پرسيدم، گفت: «امام گفته‌اند به اين سفر نرو و بيشتر مراقب خودت باش.»

هر چه پرسيدم خواب امام چه بوده، به من جواب نداد. تا روز ختم او كه خانم امام به منزل ما آمدند و من درباره خواب امام سؤال كردم. ايشان گفتند امام خواب ديده بودند كه عبايشان سوخته است و به آقاي بهشتي گفته بودند: «شما عباي من هستيد، مراقب خود باشيد.» آقاي هاشمي‌رفسنجاني در خاطرات آن روز خويش مي‌نويسد: «عصر به جلسه فاتحه حزب جمهوري اسلامي، براي شهداي انفجار بمب در دفتر مركزي حزب رفتم گفته شد كه تعداد شهدا دو سه نفر بيشتر از 72 نفر است، ولي قرار شد به خاطر اعتبار و ارزش عدد 72 و شباهت آن با شهداي كربلا و جا افتادن آن، عوض نشود.»

شواهد و قرائن نشان مي‌دهد كه همه شهداي اين فاجعه همان 72 نفر اعلام شده نيستند. به عنوان نمونه يكي از اين شهدا، محافظي است كه نزديك دالان سالن ايستاده بوده و انفجار سبب مي‌شود تا تركشي به پيشاني وي اصابت كرده و به شهادت برسد. نكته ديگري كه آقاي هاشمي در خاطرات آن روز خويش به آن اشاره مي‌نمايد، وضعيت جسمي آيت‌الله خامنه‌اي است: «سپس به ملاقات آقاي خامنه‌اي به بيمارستان رفتم. برخلاف انتظار، ايشان را بي‌حال ديدم. معلوم شد ديشب ريه‌هاي ايشان را مايعات ناشي از تزريق خون، زياد ناراحت كرده و تنفس مصنوعي به ايشان مي‌دهند، دكترها اطمينان دادند كه خطري در پيش نيست و در اين گونه موارد، چنين وضعيتي طبيعي است.»

آيت‌الله خامنه‌اي به دليل اوضاع وخيم جسمي، هنوز از فاجعه مطلع نشده بودند. شخصيت‌هاي مختلف به عيادت ايشان مي‌آمدند جز آيت‌الله بهشتي. ايشان نحوه اطلاعشان  را از اين فاجعه اينگونه توصيف مي‌كنند: «من اولين چيزي كه به ياد دارم اين است كه در بيمارستان از آقاي هاشمي پرسيدم كه آقاي بهشتي اينجا نيامده؟ آقاي هاشمي در جواب گفتند كه ايشان آمدند، ولي شما خواب بوديد و رفتند. خيلي دلم مي‌خواست كه آقاي بهشتي پيش من بود. خيلي از دوستان به ديدن من آمدند، ولي آقاي بهشتي نيامد. من پيش خودم گفتم حتماً خيلي كار دارند و نرسيده‌اند كه بيايند، ولي دائم در انتظار بودم كه ايشان بيايند.

در آن حالت، روزنامه‌ها و راديو را در دسترس من قرار نمي‌دادند، شب اول يا دوم بود و در همان حالي كه بين خواب و بيداري بودم، يكي از اطبايي كه بالاي سرم بود، سرش را نزديك گوش من آورد و گفت، «من بايد يك حقيقتي را براي شما بگويم و آن اين است كه در دفتر حزب انفجار رخ داده.» من اصلاً حساس نبودم، يعني در حال نيمه بيهوشي بودم، به همين دليل نه نگران شدم و نه قضيه بطور كلي برايم قابل درك بود. تا اين كه بعد از مدتي اصرار كردم روزنامه و راديو برايم بياورند. روز هشتم و يا نهم مجروح شدن من بود كه يك روز عصر آقاي هاشمي و حاج احمدآقا پيش من آمدند و در كنار من نشستند و دكتري كه معالج من بود وارد اتاق شد، به من گفت اگر شما اجازه مي‌دهيد درخواست شما براي روزنامه و راديو را به آقايان بگويم.

دكتر معالج قضيه درخواست من را به آنها گفت. آقاي هاشمي به من گفتند كه چه اصراري براي خواندن روزنامه داري؟ گفتم من از هيچ جا خبر ندارم و تنها مانده‌ام. گفت حالا خيال مي‌كني كه بيرون خبرهاي خوشي هست و تو اينجا ناراحتي. بعد يك مقداري از وقايع 30 خرداد و جريانات بعد از آن و كشتارهايي كه منافقين را راه انداخته بودند، گفت. آقاي هاشمي در ميان صحبت‌هايش گفت، «شما از انفجار حزب، مطلع شديد؟» من يكباره صحبت‌هاي آن پزشك به يادم آمد. گفتم، «حزب منفجر شده؟ چه اتفاقي افتاده؟» گفتند، «بعضي از دوستان زخمي شدند و بعضي هم به شهادت رسيدند.»

فوراً نگران شدم و پرسيدم، «آقاي بهشتي چي؟» گفتند، «آقاي بهشتي هم مجروح شده.» با شنيدن اين حرف گريه‌ام گرفت. پرسيدم، «جراحتشان در چه حدي است؟ مثل من هستند يا بهتر يا بدتر از من.» مي‌خواستم حدود جراحتشان را بدانم. گفتند، «جراحتشان در حدود شماست.» من خيلي نگران شدم. بعد از اين صحبت‌ها، آقاي هاشمي و حاج احمدآقا خداحافظي كردند و رفتند. وقتي آنها رفتند من احتمال دادم كه آقاي هاشمي يك چيزي را از من پنهان كرده است. يكي از اطرافيان را صدا كردم و به اصطلاح يكدستي زدم و راجع به حال آقاي بهشتي جويا شدم. او گفت در همان لحظات اوليه انفجار حزب آقاي بهشتي به شهادت رسيده است. با شنيدن اين حرف فوق‌العاده ناراحت شدم.

اين حادثه براي من خيلي سخت و سنگين بود چون جداي از ارتباطات كاري و سياسي و علمي كه با شهيد بهشتي داشتم، يك ارتباط عاطفي نيز بين ما وجود داشت. در حقيقت لطافتي در وجود ايشان بود كه همه را جذب مي‌كرد. خشونت، بدي و بدخواهي در وجودشان نبود. كسي را نمي‌رنجاندند و بسيار مهربان بودند. واقعاً آقاي بهشتي يك شخصيت كم نظير و يك سرمايه بودند. خداوند ان‌شا‌ءالله از امت اسلام قبول كند اين قرباني عزيز را كه در راه هدفشان دادند. يقيناً حركت و تداوم انقلاب اسلامي به اين خون‌ها بستگي دارد.

عوامل انفجار

اما در مورد شناسايي عوامل اين فاجعه و روند پيگيري پرونده انفجار حزب جمهوري اسلامي، بايد گفت كه اين پرونده البته با تفاوت‌هايي اساسي، همچون پرونده انفجار دفتر نخست‌وزيري، از جمله پرونده‌هاي مهم و ناتمام تاريخ انقلاب اسلامي است. در اين كه فرداي حادثه، براي مسئولين مشخص شده بود كه عامل اصلي انفجار محمدرضا كلاهي است، شكي نيست چرا كه خروج مضطربانه وي به بهانه خريد بستني، ديده شده بود و پس از وقوع انفجار نيز با منزل او تماس گرفته شده بود كه مادرش مي‌گويد به منزل نيامده است. يكي از روشن‌ترين شواهد اطلاع مسئولين نيز خاطرات هشتم تير 1360 آقاي هاشمي‌رفسنجاني است.

آنجا كه مي‌نويسد: «خبري دادند كه حادثه انفجار بمب مي‌تواند به دست يكي از عوامل ضدانقلاب كه در حزب نفوذ كرده، انجام شده باشد. او فعلاً متواري است. 10 دقيقه قبل از انفجار به بهانه‌اي از دفتر حزب بطور مرموز بيرون رفته است. شب را در مجلس خوابيدم. آقاي باهنر هم در مجلس ماند. مهندس [ميرحسين] موسوي آمد و جريان مفقود شدن [محمدرضا] كلاهي و احتمال عامل انفجار بودنش را مطرح كرد. به عنوان بستني خريدن قبل از انفجار فرار كرده است.» اما بهزاد نبوي يك هفته پس از اين فاجعه طي سخناني سعي در توجيه مطالبي دارد كه روز پس از انفجار گفته بود. مطالبي كه خواسته يا ناخواسته اذهان را از «نفوذي بودن» عامل انفجار دور مي‌كرد.

موضوعي كه به طرز بسيار گسترده‌تري در فاجعه هشتم شهريور و درباره كشميري منافق تكرار شد. بهزاد نبوي مي‌گويد: «مصاحبه من در هفته قبل، 12 ساعت بعد از وقوع حادثه بود، يعني زماني كه همه جنازه‌ها از زير آوار بيرون نيامده بود و كارشناسان نظر خود را نگفته بودند. البته اطلاعات اوليه، به ما نشان داده بود كه دو موتور سوار با چند بسته به مدرسه پشت حزب رفته‌اند و به گفته‌هاي مستخدم آن مدرسه كه گفته بود انتهاي اين كوچه بن‌بست است توجه نكرده بودند و شواهد موجود، حاكي از آثار انفجار در مدرسه بود و ما بر مبناي آن اطلاعات، مطالب هفته پيش را گفتيم و بر روي اطلاعات جديد، هنوز مطالعه نشده و به همين دليل در حال حاضر در اين باره چيزي نمي‌توانم بگويم.»

چند نكته در اين عبارات قابل تذكر و توجه است كه به ترتيب بيان مي‌شود. اول آن كه جنازه‌ها حداكثر تا 6 ساعت پس از انفجار يعني تا ساعت 3 نيمه شب درآورده شده بودند، نه 12 ساعت. در ثاني نزديكترين گزارش مكتوب منتشر شده به فاجعه، اولين گزارش شهرباني است كه از كلانتري 9 تهران به رياست شهرباني وقت ارسال شده است.

در قمستي از اين گزارش آمده است: «در بررسي‌هايي كه توسط عوامل خنثي‌كننده بمب از محل حادثه به عمل آمده، واحد مزبور گزارش نموده با تمام امكان و نيرو نسبت به پيدايش وسيله انفجار اقدام شد، لكن در اثر ازدحام جمعيت و انجام عمليات نجات به كلي صحنه انفجار در هم ريخته و مشخص نشده بمب تعبيه شده از چه نوع بوده و آثار و بقايايي هم به دست نيامده، مع‌الوصف ساعت 6:30 بامداد پس از پايان اقدامات اوليه مجدداً موضوع بررسي و به نظر رسيده بمب ساعتي در داخل ساختمان قسمت شمال غربي در زير ميز كار گذاشته شده و مواد آن از نوع ماده منفجره قوي بوده است.»

اين گزارش و ديگر شواهد كاملاً نشان مي‌دهد كه نظر كارشناسان در ساعات اوليه پس از انفجار، مبني بر كار گذاشتن بمب در داخل ساختمان بوده است، نه در مدرسه. بهزاد نبوي به صراحت مي‌گويد كه كارشناسان نظر خود را نگفته بودند. بر فرض مذكور، سؤال اينجاست كه چرا قبل از كارشناسان و به دست آمدن اطلاعات موثق، توسط ايشان به عنوان سخنگوي دولت، اظهارنظر شده است؟ جالب آن كه حال كه وقت اظهارنظر و دادن اطلاعات به مردم است، ايشان به بهانه عدم مطالعه بر روي اطلاعات جديد از ابراز نظر خودداري مي‌كند و اين در حالي است كه با گذشت يك هفته از وقوع فاجعه، اخبار قطعي درباره عامل اصلي به تدريج اعلام مي‌شود.

شهيد سيداسدالله لاجوردي روز قبل از اين سخنان، در مصاحبه‌اي مطبوعاتي مي‌گويد: «در ارتباط با فاجعه بمبگذاري در دفتر حزب جمهوري اسلامي در تحقيقاتي كه به عمل آمده، يك نفر به عنوان متهم اصلي شناخته شده كه متواري است و شماره تلفني از او به دست آمده كه مربوط به يكي از بنگاه‌هاي فروش مواد منفجره مي‌باشند و صاحب آن بنگاه هم متواري است و تحقيق هنوز ادامه دارد كه نتايج آن را به اطلاع ملت خواهيم رساند.» و فرداي آن روز نيز روزنامه جمهوري اسلامي اطلاعيه‌اي را از روابط عمومي ستاد مركزي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران به چاپ رساند كه در آن ضمن تأكيد بر نقش سازمان منافقين و محمدرضا كلاهي در اين انفجار، از عموم ملت ايران درخواست مي‌كرد كه در صورت هرگونه اطلاعي از اين منافق جنايتكار، مراتب را سريعاً به دستگاه‌هاي امنيتي انقلاب گزارش نمايند. به همين منظور روز بعد عكس كلاهي در صفحه اول روزنامه جمهوري اسلامي به چاپ رسيد.

اطلاعات وزير اطلاعات

آقاي محمدي ري‌شهري، اولين وزير اطلاعات جمهوري اسلامي ايران، در خاطرات خود آخرين و كامل‌ترين اطلاعات منتشره درباره كلاهي را ارائه داده است: «محمدرضا كلاهي صمدي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، در سال 1357، به سازمان منافقين پيوست. ابتدا در انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه علم و صنعت و پس از مدتي با خط‌دهي سازمان از انجمن اظهار بريدگي نموده، ضمن اين كه در همان مقطع با سازمان ارتباط تنگاتنگي داشته است، به عنوان پاسدار كميته انقلاب اسلامي ولي‌عصر (تهران) واقع در خيابان پاستور، شروع به فعاليت و به تدريج با هدايت منافقين، وارد حزب جمهوري اسلامي مي‌شود.

كلاهي در تشكيلات دفتر مركزي حزب در جايگاهي قرار مي‌گيرد كه از كليه جريانات مهم حزبي و مملكتي (دولت، مجلس، نهادها و...) مطلع بوده و همچنين مسئول دعوت‌ها براي كنفرانس‌ها، ميزگردها و يا جلسات بوده، ضمن اين كه حفاظت سالن نيز به عهده او بوده است. او مستقيماً زير نظر يكي از افراد كادر مركزي منافقين به نام هادي روشن‌روان با نام مستعار مقدم، قرار داشته است. كلاهي از تاريخ 1/9/1359 در منزل شخصي فردي به نام سيدعباس مؤدب‌صفت، به عنوان مستأجر و به صورت انفرادي زندگي مي‌كرده و بعضاً افرادي را نيز با خود به منزل مي‌آورده است. وي ساعت 7 صبح از خانه خارج و حدود 8 شب به خانه برمي‌گشت و در رفت‌وآمد، بسيار محتاط و مرتباً خودش را چك مي‌كرده و حتي براي رفتن به دستشويي، در اتاق خودش را قفل مي‌نموده است.

وي چند روز قبل از انفجار حزب، كيف سامسونت خود را عوض كرده و يك كيف بزرگ را با خودش حمل مي‌نموده و چون رفت‌ و آمد وي در طول روز به حزب زياد بوده، كمتر مورد بازرسي قرار مي‌گرفت. پس از انفجار حزب جمهوري اسلامي، او متواري و در خانه‌هاي تيمي منافقين مخفي و نهايتاً از طريق مرز غرب كشور توسط عوامل منافقين، به عراق منتقل شد. در مقطعي كه وي در ايران مخفي بود، گزارش‌هاي متعددي مبني بر محل اختفاي وي در مناطقي از جمله: جاده چالوس، روستاي سياه بيشه، قلعه ميرفتاح در اطراف همدان واصل كه با مراجعه تيم‌هاي عملياتي نتيجه‌اي حاصل نشد. در ايامي كه وي مخفي شده بود، براي رديابي وي، دوستان، نزديكان و خانواده وي از جمله برادرش محسن كه همافر نهاجا بوده، چندين مرحله مورد بازجويي قرار گرفتند، اما نتيجه مثبتي نداشت...»

عمليات نفوذ

اما در مورد نفوذ كلاهي به حزب جمهوري، اين نكته قابل ذكر است كه نفوذ وي به حزب جمهوري با نفوذ كشميري به نخست‌وزيري تفاوت اساسي دارد. لكن برخي از كساني كه سابقه فعاليت‌هاي امنيتي دارند و خود را در جرگه صاحبنظران سياسي مي‌بينند، گويا از شدت روشن بودن اين تفاوت آن را نمي‌بينند و جهت مبرا نمودن خود، شبهه‌افكني مي‌كنند. يكي از اين افراد سعيد حجاريان است كه در مصاحبه‌اي با اعتراض به مسائلي كه در مورد نحوه نفوذ كشميري به نخست‌وزيري مطرح مي‌شود، براي رفع اتهام از خود و دوستانش، چگونگي ورود كلاهي به حزب را پيش مي‌كشد.

بخشي از اين مصاحبه كه در سال 85 صورت گرفته، بدين شرح است: «پرسش: شهيد لاجوردي يقيناً با يك ديد و مباحثي به شما مي‌گويد منافقين جديد. اين مسئله بدون پشتوانه بعيد است كه به شما نسبت داده شود. پاسخ: لاجوردي ذاتاً خشن بود اما مصاديقش را درست پيدا نمي‌كرد. صبح به صبح به ما گير مي‌داد. پرسش: اقدامات و رفتارهاي شما و دوستانتان به اين عكس‌العمل شهيد لاجوردي دامن نمي‌زد؟ با شناختي كه از شهيد لاجوردي وجود دارد بعيد بود كه بي‌جهت به كسي انگ و اتهام بزند. پاسخ: مثلاً ما چه كاري انجام داده بوديم؟

پرسش: مثلاً پرونده هشت شهريور كه پرونده بسيار پيچيده‌اي است كه بي‌نتيجه ماند و شما هم لحظاتي قبل گفتيد كه نمي‌خواهيد ديگر در اين خصوص صحبت كنيد؟ پاسخ: مگر پرونده هفتم تير اهميت ندارد و پيچيده نيست؟... چرا براي پرونده هفتم تير يك برگ پرونده تشكيل نشد و اگر درست شد براي چه كساني؟ چرا هيچ گزارشي براي هيچ كسي تهيه نشد؟ مسئول تهيه گزارش پرونده هفتم تير چه كساني بودند؟ چرا وضعيت آن پرونده مشخص نيست؟ چرا هيچ گزارشي از پرونده هفتم تير منتشر نشد؟ چرا كسي اين را سؤال نمي‌كند. مگر آنجا در حزب جمهوري مسئول گزينش نبود؟ يقيناً گزينش و حراست داشته است. پس اينها كجايند؟ چرا دستگير نشدند. حسن كامران حراست دفتر نخست‌وزيري بود و رسماً دستگير شد. چند ماه زندان بود اما سؤال من اين است چرا مسئول حراست و گزينش حزب جمهوري دستگير نشد. انفجار دفتر حزب جمهوري كه از انفجار دفتر نخست‌وزيري مهمتر بود.

پرسش: پس شما اعتقاد داريد كه در ماجراي هشت شهريور براي شما پرونده‌سازي شد؟ پاسخ: بله، پرونده‌سازي بود. اگر ما در حزب جمهوري بوديم و بچه‌هاي ما آنجا بودند شك نكنيد كه برايش پرونده‌اي 10 برابر پرونده هشت شهريور مي‌ساختند كه هيچ كسي نتواند از آن سالم دربيايد. چرا آقاي لاجوردي براي انفجار دفتر حزب جمهوري پرونده‌اي تشكيل نداد و براي انفجار دفتر نخست‌وزير پرونده‌سازي كرد؟» پاسخ سؤالات سعيد حجاريان در اين پرسش ساده نهفته است كه آيا شما نمي‌دانيد كه نفوذ در حزبي مردمي كه به فراگير بودن معروف است و هر كسي با پر كردن يك فرم عضو آن مي‌شد، با نفوذ در نخست‌وزيري يك كشور آن هم تا سمت جانشين دبير شوراي عالي امنيت ملي، بسيار تفاوت دارد؟

سيدرضا زواره‌اي به نكته بسيار مهم و قابل تأملي درباره نفوذي‌هاي نخست‌وزيري اشاره كرده و مي‌گويد: «به بزرگان حزب گفتيم كه كشميري عضو سازمان سيا است و براي كشتن مرحوم رجايي و باهنر هم سيا مهره‌اي همچون او را كه [جانشين دبير شوراي عالي امنيت ملي است] به راحتي خرج نمي‌كند. پس بايد مهره‌اي به مراتب قويتر از كشميري در دولت داشته باشد، به دنبال آن يكي باشيد، همان جا بعضي ناراحت شدند. در سال 1371 يكي از مقامات سيا در مصاحبه‌اي مطبوعاتي گفت: حزب جمهوري اسلامي و دفتر نخست‌وزيري را عوامل ما منفجر كردند.»

اما تصور فرضيه وجود مهره بالاتر در مورد حزب جمهوري و انفجار آن، چندان صحيح نيست چرا كه كلاهي فكر مي‌كرد با اين انفجار كل مسئولين نظام را از بين خواهد برد و درصدد كودتا بود. لذا حتي اگر بالاترين مهره نفوذي در حزب بود، باز هم ارزش خرج كردن داشت، چه رسد به آن كه وي در سطح مسئولين رده بالاي حزب نيز شمرده نمي‌شد. اما كشميري با مسئوليت خطيري كه پيدا كرده بود تا سال‌ها مي‌توانست اطلاعات فوق‌محرمانه كشور را مستقيماً در اختيار دشمن قرار دهد، پس چرا خرج انفجاري مي‌شود كه در آن فقط سه نفر از مسئولين به شهادت مي‌رسند؟

آقاي هاشمي‌رفسنجاني در يكي از خطبه‌هاي نماز جمعه سال 60، درباره نفوذ كلاهي مي‌گويد: «حزب [جمهوري اسلامي] يك مؤسسه فوق‌العاده در بسته‌اي نبوده و تكيه بر افكار عمومي بوده و يك جوان ظاهرالصلاح در طول يكي، دو سال مي‌تواند به شكلي عمل كند كه اعتماد را جلب بكند. اين خيلي سخت نيست. جاسوس‌هاي دنيا، بيش از اينها تحمل مي‌كنند، آن هم در مؤسسات بسيار دقيق و پيچيده. در يك حزبي كه اساس آن بر ارتباط و اعتماد به مردم است، يك جوان دانشجو با ظاهر فريبنده و نشان دادن خدمت صالح، مي‌تواند اعتماد جلب بكند و اينطور شده بود. بنابراين اينجا هم نشان قدرت مخالف نيست. اگر باشد باز نشان ضعف ماست.»

حزب همچون خط مقدم مبارزه با جبهه متحد ضدانقلاب بود و فضاي همدلي كه بين كارمندان آن ايجاد شده بود، به نفوذ هر چه بيشتر كلاهي كمك مي‌كرد. شهيد جواد مالكي مسئول تشكيلات حزب بود و كلاهي آنقدر به ايشان نزديك شده بود كه فرزند وي را به مدرسه مي‌برد. عليرضا نادعلي از همكاران كلاهي در حزب مي‌گويد: «والله آن موقع يعني سال‌هاي اوايل پيروزي انقلاب، حزب يك جايي بود كه ورود افراد مختلف به آن آزاد بود. يعني همه كساني كه دوست داشتند كه ارتباطي داشته باشند و خدمتي بكنند و به دوستان امام، خب يك تشكلي مطمئن و اسلامي، تشكل حزب بود... در حزب هم واقعاً به روي همه باز بود. خود من رفتم توي مسجدي فرم پر كردم و عضو شدم... مي‌خواهم عرض بكنم كه حضور كلاهي خيلي حالا سخت هم نبود. چون حزب خيلي گزينشي عمل نمي‌كرد.

خيلي‌ها با يك مقدار استعدادي كه از خودشان نشان مي‌دادند، وارد مي‌شدند و رشد هم مي‌كردند... كلاهي البته در بين ماها، خيلي دنبال اين بود كه در كارهاي جدي مسئولين حزب، مثل همين جلسات و جزوه‌ها و خبرنامه‌ها حضور داشته باشد و توي چشم بيايد ولي در مجموع جو شوخي و خنده‌بازارمان هم به راه بود... او خيلي خودش را مقيد و حزب‌اللهي نشان مي‌داد. ما مثلاً مي‌رفتيم دفتر حزب، ناهار مي‌خورديم و تا پشت مجلس، برمي‌گشتيم. در راه در ميدان تربار سرچشمه، يك هندوانه‌اي، چيزي مي‌گرفتيم. شوخي هم مي‌كرديم. او خيلي دلقك و فيلم هم بود ولي يكمرتبه حالت‌هاي خيلي جدي هم مي‌گرفت، كه بايد حتماً در نماز جماعت مسجد مطهري، سر وقت شركت كنيم يا كلي موعظه‌هاي اخلاقي. حالت خشكه مقدس‌ها را مي‌گرفت. حالا چون جو و شرايط آن دوره، يك عده‌اي هم متأسفانه نه براي خدا، براي خلق‌الله، از اين پز دادن‌هاي خشكه مقدسي و رياكارانه درمي‌آوردند، حالا ما مي‌گفتيم نه واقعاً خيلي باتقواست.»

نادعلي در ادامه به چگونگي و مكان جاسازي بمب‌ها توسط كلاهي پرداخته و با اشاره به توزيع جزوه‌هاي تحليل درون‌گروهي در جلسات هفتگي حزب، بر اصرار آن روز كلاهي مبني بر بردن كارتن جزوه‌ها به داخل سالن تأكيد مي‌كند. وي مي‌افزايد: «البته من بعدها به اين نتيجه رسيدم كه چون اين كار ما روتين بود، احتمالاً يكي از بمب‌ها را قبلاً توي يك كارتني مثل اين كارتن جاسازي كردند. او هم چند تا از اين جزوه تحليل‌ها را رو گذاشت و به راحتي داخل جلسه برد... كه آن كارتن را روي ميز جلسه گذاشت. بعداً شنيدم در ميز منشي جلسه گذاشته بود كه در آن جلسه انفجار، شهيد رحمان استكي [منشي] بود.

بقاياي جنازه ايشان دو روز بعد پيدا شد. چون شايد 40-30 متر پرتاب شده بود آن طرفتر. [كلاهي] نامرد چند جلسه قبل، بچه‌ها مي‌گفتند كه در مورد ستون‌ها و پايه‌هاي محل حزب سؤال كرده بود... ظاهراً دومين بمب در كيفش بود. يعني بمب اول كه روي ميز جلوي سخنران بود و كيفش در عقب سالن... باز الآن كه جمع‌بندي مي‌كنم، مي‌بينم اگر من توي آن جلسه بودم، حالا روي عادت كارم تو جلسه، حتماً كيف را مي‌پرسيدم براي كيه و اگر مي‌فهميدم براي كلاهي است، قطعاً روي حساب نو بودن كيف و اين كه شوخي داشتيم با هم يك لگدي به كيف مي‌زدم يا بازش مي‌كردم. او چون پيش‌بيني اين كار را مي‌كرد، هي مي‌خواست آن روز منو رد كنه كه البته موفق هم شد.»

چرايي انفجار

شكي نيست كه محمدرضا كلاهي در اين عمليات تروريستي فقط نقش يك عامل نفوذي و اجرايي را بازي مي‌كرده است و اين رده‌هاي بالا و كادر اصلي سازمان مجاهدين خلق بودند كه آن عمليات را طراحي و هدايت مي‌نمودند. در جلد دوم كتاب سازمان مجاهدين خلق از پيدايي تا فرجام، اعترافات سران سازمان مجاهدين خلق و مواضع اين سازمان درباره اين عمليات به خوبي تشريح شده و مصاديق قابل توجهي از بازتاب اين فاجعه در رسانه‌هاي خارجي ذكر شده است كه بخشي از آن بدين شرح است: «فاجعه انفجار در دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي بزرگ‌ترين ضربه‌اي بود كه تروريسم از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي بدان وارد آورده بود.

به رغم عريان بودن انگيزه‌ها و نحوه عملكرد سازمان كه حتي از پيش از تحقيقات هم براي مردم روشن بود، به علت ابعاد و آثار گسترده داخلي و بين‌المللي اين اقدام، سازمان مسئوليت انفجار هفتم تير را صريحاً اعلام ننمود، ضمن اين كه تلويحاً و با كنايه روشن‌تر از تصريح آن را به خود نسبت مي‌داد. رجوي در جمع‌بندي يك ساله و موسي خياباني نفر دوم سازمان، در نوار تحليل تارخچه سازمان، كه اندك زماني پيش از كشته شدنش در بهمن 60 ضبط كرده بود، هر دو - به نوعي - از «ضربه مهلك» و «ضربه اول» (و مانند اين تعبيرها) بعد از 30 خرداد، سخن راندند.

خياباني با اشاره به آغاز جنگ مسلحانه توسط سازمان پس از 30 خرداد 60، درباره انفجار حزب جمهوري اسلامي مي‌گويد: «...صداي مهيب انفجار درست رأس ساعت 9 يكشنبه شب، هفتم تيرماه، بلند شد. صدايي كه نه تنها در سراسر ايران، بلكه در سراسر جهان طنين انداخت و شايد بتوان گفت كه از فرداي آن روز، رژيم [امام] خميني ديگر مرده است.» وي در ادامه، با تشبيه سازمان به يك جوان، انفجار هفتم تير را سيلي محكم آن جوان به رژيم جمهوري اسلامي توصيف مي‌كند. همچنين در يك جمع‌بندي درون سازماني در شهريور 60، از فاجعه هفتم تير به اين تعبير ذكر مي‌شود: «ضربه جبران‌ناپذير بر پيكر ارتجاع به عنوان مرحله جديد مبارزه كه در اثر آن رژيم قادر به راست كردن كمرش نخواهد بود.»

نشريه سازمان در تحليلي فاجعه هفتم تير را اين‌گونه تبيين كرده است: «... از بين رفتن 70 درصد كادر رهبري و اركان حكومتي‌اش در نقاط مختلف كشور و بي‌آينده شدن مطلق رژيم، دقيقاً محصول مقاومت انقلابي مسلحانه و بخصوص مرحله اول استراتژيك آن بوده است... او (بهشتي) تنها شاه مهره‌اي بود كه مي‌توانست آينده رژيم را... تضمين نمايد (و در همين‌جاست كه عظمت انقلابي و سرنوشت‌ساز مرحله اول استراتژي مقاومت روشن مي‌شود.)... مسعود رجوي در جمع‌بندي يك ساله مقاومت مسلحانه... چنين مي‌گويد: «مجاهدين در اولين ضربه‌شان جايي براي تثبيت رژيم نگذاشتند.»

مسعود رجوي در مصاحبه با نشريه الوطن‌العربي در دي ماه 61 كه ترجمه آن توسط ارگان سازمان نيز منتشر گرديد، گفت: «دستاورد سال اول مبارزه مسلحانه ما بسيار بود تا حدي كه رژيم امروز بي‌آينده شده است... كليه كانديداهاي رهبري پس از خميني يعني مقاماتي كه مي‌توانستند رهبري رژيم كنوني را بعد از او به دست گيرند،... علاوه بر آنها دو هزار نفر ديگر از آخوندهاي حاكم و ساير مسئولين رژيم نيز... به هلاكت رسيده‌اند.» در 9 تير 1362، بخش قابل توجهي از نشريه مجاهد به صورت ويژه‌نامه انفجار هفتم تير درآمده بود و فضاي عمومي اين شماره به روشني به مخاطب نشان مي‌داد كه سازمان، مجري و مسئول اين فاجعه بوده است و به آن افتخار هم مي‌كند.

در مقاله‌اي در همان شماره، ترور آيت‌الله بهشتي به شعارهاي تظاهرات خشونت‌بار 30 خرداد ارجاع داده شده و چنين آمده است: «... درست در ساعت 9 شب هفتم تير ماه 60... خشم گره خورده خلق در مقر حزب... شعله كشيد و منفجر شد... بهشتي اين بزرگترين چهره امپرياليسم و ارتجاع... مشخصاً در تظاهرات تاريخي 30 خرداد... با فريادهاي «مرگ بر بهشتي» حكم اعدام انقلابي او را صادر كرده بودند...» در گزارش وزارت خارجه آمريكا درباره سازمان كه در سال 1994 ميلادي (1373 شمسي) انتشار يافت نيز صراحتاً مسئوليت انفجار هفتم تير بر عهده آن سازمان گذارده شده است: «مجاهدين موجي از بمبگذاري و ترور را عليه رژيم خميني آغاز نمودند كه تا امروز نيز طنين‌انداز است. شاخص‌ترين حمله در تاريخ 28 ژوئن 1981 [= 7 تير 1360] رخ داد و اين زماني بود كه دو بمب، مركز حزب جمهوري اسلامي (حزب روحانيون) را از هم متلاشي كرد و منجر به كشته شدن 74 تن از رهبران ارشد رژيم گشت. از جمله رهبر حزب جمهوري اسلامي، آيت‌الله بهشتي، 4 وزير، 27 نماينده مجلس.»

كريم سنجابي آخرين دبيركل جبهه ملي در ايران به رغم ادعاي انتقاد از مشي مسلحانه و چپگرايي و التقاط ايدئولوژيك سازمان، در خاطرات خود اقدام به انفجار هفتم تير را مي‌ستايد: «مبارزات و جانفشاني‌هاي [سازمان] مجاهدين [خلق] عليه دستگاه جابر و جاهل و ايران بر بادده آخوندها، غيرقابل انكار است. ظاهراً آنها بودند كه با يك ضربت تاريخي شبانه، مركز حزب جمهوري اسلامي را ويران و بهشتي... با جمع كثيري از وزيران و سردمداران آنها را نابود كردند.» تايم چاپ آمريكا نوشت كه آيت‌الله بهشتي «اميد اصلي براي تداوم انقلاب اسلامي بود.»

واشنگتن استار فقدان وي را به منزله از دست رفتن «تواناترين استراتژيست و سازمان‌ده» روحانيت ايران توصيف كرد و كريستين ساينس مانيتور تأكيد كرد كه انفجار هفتم تير «اميد بنيادگرايان براي تشكيل يك دولت مذهبي پس از سرنگوني بني‌صدر را به يأس مبدل كرد.» روزنامه دي‌ولت چاپ بُن (آلمان غربي) نيز فقدان آيت‌الله بهشتي را «ضربه سخت ولي غيرمهلك به روحانيت ايران» ناميد و نوشت كه «مردم ايران چاره‌اي ندارند جز اين كه براي فائق آمدن بر ديكتاتوري ملاها بجنگند.»

پيامدها

اين فاجعه پيامدهاي مثبت و منفي گوناگوني داشت كه البته پيامدهاي مثبت آن بسيار بيشتر از پيامدهاي منفي آن بود. اولين پيامد مثبت اين فاجعه، بيمه شدن انقلاب و نيروهاي خط امام تا سال‌ها، البته با هزينه‌اي سنگين بود. چرا كه حقانيت نيروهاي انقلابي در فضاي مسموم و غبارآلودي كه جبهه متحد ضدانقلاب در حدود سه سال ابتدايي انقلاب ايجاد كرده بود، به اثبات رسيد و ثمره اين اثبات حقانيت ايجاد اعتمادي خاص بين مردم و مسئولين خدمتگزار بود به نحوي كه تا مدت‌ها پادزهري قوي در برابر شايعات عليه مسئولين نظام در جامعه وجود داشت.

چرا كه مظلوميت شهيد بهشتي به عنوان كسي كه در رأس هجمه سنگين شايعات قرار داشت، حال عبرتي براي مردم شده بود تا بار ديگر اجازه ورود تبليغات سوء دشمن به اذهانشان را ندهند. هرچند كه عملكرد غلط برخي مسئولين در دهه‌هاي بعدي، به اين اعتماد صدمات جبران‌ناپذيري وارد ساخت و باعث پايمال شدن خون اين شهيدان از جانب آنها شد. حضرت امام خميني‌(ره) درباره تغيير موضع مردم پس از فاجعه هفتم تير مي‌فرمايند: «شما ديديد كه صبح آن روزي كه مرحوم آقاي بهشتي و آن 70 نفر مظلوم در آنجا، آن طور به وضع فجيع شهيد شدند، مردم فرق كردند؛ يكدفعه تمام صحبت‌ها برگشت.

آنهايي كه فرياد [مي‌زدند]، همان‌هايي كه بهشان تزريق كرده بودند كه اين آدم چطور و كذا و كذاست و آن طور براي ايشان شعار به ضدايشان مي‌دادند، يكدفعه شعارها برگشت و به نفع ايشان شد؛ يعني، به نفع اسلام شد. حزب شما هم معرفي‌اش آن طوري كه در آن وقت مي‌كردند، همين طورها بود كه اين حزبي است كه حزب حاكم و انحصارطلب و كذا و كذا و چنان [است]. خب، من البته تمام حزب را كه نمي‌شناختم و نمي‌شناسم، لكن افرادي كه اين حزب را ايجاد كردند، خب، من مي‌شناختم.» اين فاجعه نه تنها شايعات را خنثي نمود، بلكه شايعه‌سازان را نيز نابود نمود.

گروه‌هايي كه با انقلاب همسويي نداشتند، پس از اين فاجعه و مشاهده خشم انقلابي مردم، بيش از دو راه را پيش روي خويش نمي‌ديدند؛ يا بايد همچون سران نهضت آزادي جهت ادامه يافتن حيات سياسي‌شان (هرچند كه كوتاه بود) اين عمل را محكوم نموده و در حقيقت، ذليلانه از مواضع پيشين خود عذرخواهي مي‌كردند كه البته امام نيز بر مبناي اخلاق اسلامي باب توبه را براي آنان باز گذاشتند و يا بايد همچون سازمان منافقين خلق با ادامه عمليات‌هاي تروريستي و مواضع خصمانه، به خودزني‌هاي سياسي خويش ادامه داده و تنفر امت اسلامي را روز به روز از خود بيشتر مي‌نمودند.

همانگونه كه اين فاجعه گروهك‌هاي منحرف و التقاطي را از صحنه بيرون كرد، در عين حال باعث به صحنه آوردن بسياري از افراد بي‌تفاوت و يا اغفال‌شدگان گشت. چرا كه وقتي مسئولين درجه اول نظام در راه حفظ و تداوم انقلاب و نثار جان خويش پيشقدم شده بودند، وجدان‌هاي خفته نيز بيدار شده و همين امر در بالا رفتن ميزان اعزام نيرو به جبهه‌هاي جنگ تحميلي تأثير بسزايي داشت. دقيقاً سه ماه بعد يعني در تاريخ 7 مهر 60 حصر آبادان در عمليات ثامن‌الائمه شكسته شد و پس از آن نيز بزرگترين عمليات‌هاي هشت سال دفاع مقدس (فتح‌المبين و بيت‌المقدس) رقم خورد و قبل از اولين سالگرد شهداي فاجعه هفتم تير، خرمشهر و بسياري ديگر از مناطق اشغال شده، آزاد گشت.

از سويي ديگر ميزان صبر مردم و مسئولين در برابر مشكلات و بحران‌هاي بعدي به طرز بي‌سابقه‌اي افزايش يافت. اما شايد بتوان يكي از پيامدهاي منفي سلسله عمليات‌هاي تروريستي منافقين در دهه 60 را، بالا رفتن ضريب حفاظتي از مسئولين و در پي آن فاصله افتادن بين آنها و مردم دانست. حفاظت از مسئولين نظام موضوعي بود كه ناگزير بايد به آن توجهي دوچندان مي‌شد. هرچند كه تعدادي از مسئولين و شخصيت‌ها از اين امر شديداً اكراه داشتند، اما چاره‌اي نبود زيرا احتمال ترور برخي از آنان همچون شهيد آيت‌الله اشرفي اصفهاني به حدي بالا و روشن بود كه حضرت امام مستقيماً دستور افزايش حفاظت از ايشان را صادر مي‌نمودند.

نظام جمهوري اسلامي با فاجعه هفتم تير و ديگر ترورها شخصيت‌هايي را از دست داد كه از نظر ايمان، تعهد و تخصص، مديران لايق و كم‌نظيري بودند كه تربيت مجدد چنين نيروهايي، بسيار سخت و در برخي از مصاديق همچون شهيد آيت‌الله دكتر بهشتي، شايد عملاً محال به نظر آيد. اما با اين همه اين فاجعه يكي از بزرگترين نتايج را براي جهانيان در مورد انقلاب اسلامي به همراه داشت؛ نتيجه‌اي كه مقام معظم رهبري در يك جمله و به زيبايي آن را بيان فرمودند:

«حادثه هفتم تير ثابت كرد كه شعله انقلاب خاموش شدني نيست.»

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات