درباره اروپامداري و غربگرايي در سياست بينالملل رويكردهاي مختلفي ارائه شده است. برخي از پژوهشگران ازجمله "سمير امين" بر اين اعتقادند كه اروپامداري اساساً يك پديده فرهنگي است. برخي از نئوماركسيستهاي انتقادي در تحليل مدرنيته و فرايندهاي تحول در اقتصاد جهاني، اروپامداري را خصيصه روبنايي نظام سرمايهداري تلقي مينمايند.
نگرش ديگري نيز درباره نشانههاي غربمداري نظام جهاني با رويكرد ژئوپليتيكي ارائه شده است. بهطور كلي بايد بر اين موضوع تأكيد داشت كه رهيافت ژئوپليتيكي قدرت در تبيين اعتبارسنجي كشورها در نظام جهاني در سالهاي بعد از جنگ سرد از اهميت بيشتري برخوردار شده است.
1. رويكرد ژئوپليتيكي اروپامداري در نظام جهاني
جغرافيدانان از دهه 1340 به بعد ادبيات سياسي و بينالمللي خود را در قالب مفاهيم مطالعات ژئوپليتيكي توليد نمودهاند. از آنجايي كه بخش قابل توجهي از ژئوپليتيسينها داراي رويكرد غربمحور بودهاند، بنابراين تلاش نمودند تا ديدگاههاي جهانگرايانه از ماهيت فضاي جغرافيايي را ارائه دهند. در اين ارتباط سه رهيافت از اهميت بيشتري برخوردار گرديد.
رهيافت اول مبتني بر سازماندهي نظام جهاني چندقطبي و چندمركزي بوده است. وقتي كه در انديشههاي ژئوپليتيكي جهانگرايانه از رويكرد چندمركزي صحبت بهعمل ميآيد، بهمفهوم آن است كه جهان غرب در درون خود حوزههاي متنوعي از منافع راهبردي را سازماندهي كرده است.
رهيافت دوم در قالب نظام جهاني متمركز شده بر پايه مؤلفههاي اقتصادي بوده است. چنين رويكردي بهمثابه آن است كه اقتصاد سرمايهداري ميتواند حوزههاي مختلف قدرت را در مناطق مختلف جغرافيايي سازماندهي كند. تقسيم بينالمللي كار، سرمايه، توليد و مصرف را بايد بهعنوان انعكاس ضرورتهاي ژئوپليتيكي نظام جهاني متمركزشده اقتصادمحور دانست. توسعه نظام سرمايهداري زمينههاي لازم براي دگرگوني در شكلبنديهاي جغرافياي امنيتي را بهوجود آورد.
رهيافت سوم را بايد در قالب فرايندهاي ژئوپليتيكي جامعهمحور مورد ارزيابي قرار داد. در اين رويكرد مؤلفههاي هويتي، اجتماعي، فرهنگي و هنجاري از اهميت بيشتري برخوردار است. بهطور كلي در نگرش ژئوپليتيكي جامعهمحور، "قدرت" ماهيت چندبعدي، چندمركزي و چندسطحي پيدا ميكند. دگرگونيهاي ژئوپليتيكي در دوران بعد از جنگ سرد را بايد در قالب تحولات اجتماعي در نظام ژئوپليتيكي مورد ملاحظه قرار داد.
در اين ارتباط، مناطق ژئوپليتيكي با نيروهاي اجتماعي، دولتها، پيمانهاي منطقهاي و نهادهاي بينالمللي خود را متوازن ميسازد. آنچه در قالب بحرانهاي اجتماعي با رويكرد هويتي، مذهبي و سياسي در كشورهاي آسياي غربي شكل گرفته است را بايد انعكاس پوياييهاي دروني فرايندهاي ژئوپليتيكي جامعهمحور دانست.
اولين رهيافت انتقادي نسبت به سه رهيافت گذشته ماهيت نئوماركسيستي داشت. "پيتر تيلور" و "امانوئل والرشتاين" رهيافتهاي خود را در قالب ژئوپليتيك منازعه جهاني تنظيم نمودند. آنان مبادرت به تبيين مدل ژئوپليتيكي جديدي نمودند كه مبتني بر رهيافت شمال ـ جنوب بوده است.
چنين نگرشي در مقابل "رهيافت قلب جهان" مكيندر استنباط شده، در حالي كه تغييراتي را در آن بهوجود آوردند. مكيندر نگرش شرق ـ غرب را محور اصلي تحليل ژئوپليتيكي خود قرار داد، در حاليكه والرشتاين و تيلور از مدل شمال ـ جنوب براي نقد الگوهاي ژئوپليتيكي نظام جهاني و ساختار چندمركزي بهره گرفته است.
رويكرد ژئوپليتيكي نظم نوين جهاني كه معطوف به تلاش سازمانيافته براي هژموني آمريكايي بوده است را بايد يكي از شاخصهاي بنيادين چنين رويكردي در نظام سياسي بينالمللي دانست. در واكنش به چنين نگرشي، زمينه براي ظهور رهيافت جديدي با عنوان "ژئوپليتيكي آنارشي" از سوي "رابرت كاپلان" ارائه شد.
كاپلان تلاش داشت تا موضوع مربوط به قدرت جهاني آمريكا را در قالب دو حوزه ژئوپليتيكي "شمال ثروتمند" و "جنوب شورشي" تقسيم نمايد. كاپلان بر ضرورت ترسيم تصويري از ناآراميهاي در حال تغيير دائمي در كشورهاي مختلف تأكيد داشت. به همين دليل است كه نگرش كاپلان را برخي از نظريهپردازان در قالب ژئوپليتيك ناآرامي و شورش تبيين ميكنند.
در سال 1372 "ساموئل هانتينگتون" نظريه برخورد تمدنها را در قالب رهيافت ژئوپليتيك فرهنگي و تمدني تبيين نمود. نامبرده بر اين اعتقاد بود كه منابع بنيادين منازعه در جهان بعد از جنگ سرد ماهيت فرهنگي، تمدني و هويتي دارد.
هانتينگتون بر اين اعتقاد بود كه خطوط گسل ميان تمدنها را خطوط نبرد تشكيل ميدهند. بر اساس چنين نگرشي در فصل هفتم كتاب "برخورد تمدنها و بازسازي نظام نوين جهاني" بر اين موضوع تأكيد ميكند كه بهترين گزينه راهبردي جهان غرب آن است كه بتواند زمينههاي رويارويي گروههاي تمدني را بهوجود آورد.
براساس چنين نگرشي بود كه رهيافت تكفيري در برابر رهيافت مقاومت در درون گفتمان اسلام سياسي ظهور پيدا كرد. چنين فرايندي دوران رشد و تكامل خود را در سالهاي 1385 - 1375 طي نموده و از سال 1386 زمينه رويارويي گروههاي فرهنگي و هويتي بينتمدني بهوجود آمد.
چنين الگويي را ميتوان بهعنوان نمادي از تجزيه جبهه مقاومت و رويارويي نيروهايي دانست كه در قالب ادبيات اسلام سياسي ميتوانستند مشكلاتي را براي هژموني جهان غرب ايجاد نمايند. اگرچه هر يك از رهيافتهاي يادشده بر نشانهها و شاخصهاي خاصي از معادله قدرت تأكيد دارد، اما تمامي رويكردها را بايد در قالب پارادايم ژئوپليتيكي غربمحور تبيين نمود.
در چنين شرايطي رهيافت هندسه ژئوپليتيك جديد نظام جهاني بر اساس رويارويي جبهه مقاومت و نظام سلطه در سالهاي دهه 1380 از سوي رهبري جمهوري اسلامي ايران ارائه گرديد. رويكرد ايشان را بايد در قالب مقاومت دربرابر فرادستي نظام جهاني غربمحور تبيين نمود. چنين رويكردي ماهيت معناشناسانه، هستيشناسانه و معرفتشناسانه دارد.
بيان چنين نگرشي بهمفهوم آن است كه اولاً: نظام فرادستي جهان غرب در شرايط افول قرار دارد. ثانياً: نشانههاي فرهنگي فرادستي نظام مسلط غربمدار با چالش بازيگران هويتي روبهرو شده است. ثالثاً: لازم است تا قالبهاي معنايي و مفهومي جديدي بهكار گرفته شود كه منجر به عبور از مفاهيم مشروعيتبخش نظام جهاني غربمحور گردد.
2. گفتمان اروپامداري و غربمحوري در تبيين ژئوپليتيك نظام جهاني
با توجه به نشانههاي يادشده ميتوان بر اين موضوع تأكيد داشت كه گفتمان اروپامداري تلاشي در جهت مركز قرار دادن غرب در الگوي عام نظام جهاني محسوب ميشود. چنين رويكردي بيانگر آن است كه اروپامداري طرحي براي احياي مركزيت جهان غرب محسوب ميشود.
برخي از گروهها و شخصيتهاي اسلامگرا اروپامداري را بهعنوان عامل تداوم نظام سرمايهداري و برتريگرايي جهان غرب تلقي ميكنند. در چنين نگرشي، انگارههاي اروپامداري با نشانههاي ديگري ازجمله غربيسازي، آمريكاييسازي و هژمونيكگرايي ايالات متحده در نظام جهاني پيوند يافته است.
اين طرح تنها زماني ميتواند وجود داشته باشد كه غرب و مركز جهاني ديگر هممعنا و مترادف تلقي نشود. زيرا در چنين شرايطي رهيافت اروپامداري تلاش ميكند تا طرح غربي را بهعنوان الگويي عام تصور نمايد. اين امر بهمنزله آن است كه غربيسازي جهان با جلوههايي از عامگرايي پيوند مييابد. عامگرايي را بايد بهعنوان مركزيتيابي هنجارها، سياستها و قابليتهاي ابزاري كشورهاي جهان غرب دانست.
"بابي سعيد" در كتاب محققانه خود با عنوان "هراس بنيادين" تلاش دارد تا آثار غربگرايي و پيامدهاي آن در جهان اسلام را تبيين نمايد. نامبرده بر اين اعتقاد است كه: منطق اروپامداري، امپراتوري نامرئي است كه با گسترش دادن ابزارهاي آشكار تسلط غرب بر ساير نقاط عالم، تلاش دارد تا گروههاي اجتماعي و فرهنگ غيرغربي را در كنترل خود قرار دهد.
بابيسعيد همچنين بر اين موضوع تأكيد دارد كه: "رهبران اسلامي در ايران تا حد زيادي در راستاي تخريب منطق اروپامداري و غربمداري در جهان تلاش نمودهاند. بنابراين ظهور اسلامگرايي تنها در فضايي قابل فهم است كه در آن، غرب و اروپا در وضعيت مركزيتزدايي قرار گيرد."
انديشه اسلامگرايي بر جلوههايي از خاصگرايي فرهنگي در برابر عامگرايي فرهنگي جهان غرب و گروههاي اروپامدار تأكيد دارد. اعتراضات موجود و ظهور هويتگرايي اسلامي در غرب آسيا، شمال آفريقا و شرق مديترانه نمادهايي از "مركززدايي غرب" محسوب ميشود.
اين رويكرد با آنچه فوكوياما در نظريه پايان تاريخ از آن نام برد مغايرت دارد. بهعبارت ديگر، فوكوياما پايان جنگ سرد را نشانه پيروزي نهايي جهان غرب دانست. فوكوياما تلاش داشت تا نشان دهد كه هيچ ايدئولوژي و رهيافت سياسي ديگري وجود ندارد كه به مقابله با انديشههاي غربي در قالب ليبرالدموكراسي قرار گيرد.
روايتهاي اسلامگرايانه را ميتوان در انديشههاي ژئوپليتيكي و بازانديشي درباره محيطهاي جغرافيايي مورد ملاحظه قرار داد. ارزيابي انتقادي درباره مفاهيمي همانند خاوردور، خاورنزديك و خاورميانه را بايد بهعنوان يكي ديگر از نشانههاي نقد اروپامداري در نظام جهاني دانست.
3. نقد تحليلي ژئوپليتيك نظام سلطه
نقد تحليلي مفاهيم ژئوپليتيكي بهمعناي آن است كه اگرچه اروپا و جهان غرب بهطرق زيادي بر دنيا كنترل دارد، اما ديگر نميتوانند نقش هژمونيك را در ارتباط با قالبهاي مفهومي، تحليلي و رفتاري داشته باشند. يكي از نشانههاي تضعيف هژموني غرب، چالش دربرابر قالبهاي مفهومي، ادراكي و فرايندهاي كنترل نظام جهاني محسوب ميشود.
در سالهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، روند تحليل انتقادي نسبت به قالبهاي مفهومي و كاركردي جهان غرب بر اساس پارادايمهاي غيرماركسيستي ظهور يافت. چنين نگرشي بهمعناي آن است كه نهتنها اقتصاد سرمايهداري در معرض نقد سياسي قرار ميگيرد بلكه هويت اروپامداري كه بهموجب آن غرب تلاش دارد تا مركزيت هنجاري، سياسي و اقتصادي خود را در جهان تثبيت نمايد نيز در شرايط نقد هويتي قرار ميگيرد.
بر اساس نگرش انتقادي نسبت به مركزيتگرايي جهان غرب، قالبهاي تحليلي اروپامداري در انديشه سياسي و تقسيمبنديهاي ژئوپليتيكي انعكاس تصور قوممدارانه تلقي ميگردد. چنين رويكردي مبادرت به نقد "شرقشناسي" مينمايد. اگرچه اولينبار، "ادوارد سعيد" چنين مفهومي را بهمثابه نماد قوممداري و نژادپرستي جهان غرب تلقي نمود.
شرقشناسي در نگرش ادوارد سعيد صرفاً يك ديدگاه كليشهاي و ذاتگرا نسبت به شرق و اسلام محسوب نميشود بلكه در آن نشانههايي از گفتمان دانش و قدرت نيز مشاهده ميشود. رابطه ميان قدرت و دانش در نگرش شرقشناسي اروپامدارانه، معطوف به كنترل و تسلط هنجاري بر جهان غيرغربي تلقي ميشود.
بر اساس چنين نگرشي، هر رابطه مبتني بر قدرت در انديشه اروپامداري، رابطهاي نابرابر تلقي ميشود. ريشه چنين تحليلي را ميتوان در ديالكتيك ارباب ـ برده "هگل" ملاحظه نمود. رهيافتي كه انگيزه و تمايلات جهان غرب براي مطيع ساختن ساير حوزههاي جغرافيايي را منعكس ميسازد.
بنابراين خصيصه اصلي اروپامداري در تاريخ معاصر را بايد تلاش پايانناپذير براي جهانيسازي نظم غربي دانست. چنين رويكردي تا زماني تداوم پيدا ميكند كه از بنيانهاي فرهنگي غرب مشروعيتزدايي شود. هويت فرهنگي را بايد نمادي از تلاش براي مرزبندي با فرايندهاي اروپامدار دانست.
تعابير و مفاهيم اسلامي را بايد بهعنوان مرز جديد جدال ژئوپليتيكي با اروپامداري غربمحور دانست. جهان غرب براي از بين بردن اراده معطوف به كنش گروههاي اسلامي، اراده آنان را هدف قرار داده بود. هويتگرايي اسلامي و بوميسازي مفاهيم ژئوپليتيكي بهمفهوم آن است كه اسلامگرايي ميتواند مركز جديدي را در نظام چندمركزي ايجاد نمايد.
نتيجهگيري
فرايندهاي تحول نظام ژئوپليتيكي نشان ميدهد كه نيروهاي اثرگذار بر معادله قدرت در سالهاي بعد از جنگ سرد در قالب كنش نيروهاي هويتبخش شكل گرفته است. هويت سياسي بهعنوان نشانه مقاومت در برابر قالبهاي معنايي، مفهومي، ساختاري و ژئوپليتيكي محسوب ميشود.
ادبيات سياسي و ژئوپليتيكي انعكاسدهنده نمادهاي معنايي در نظام جهاني در حال گذار محسوب ميشود. نشانههاي چنين فرايندي را ميتوان بهشرح ذيل مورد توجه قرار داد:ظهور اسلامگرايي منجر به فرسايش و تخريب اروپامداري در انديشه قدرت و رهيافتهاي ژئوپليتيكي گرديده است.
در دوران جنگ سرد، كشورهاي مسلمان براي ارتقاي ميزان كارامدي و اثربخشي سياسي نيازمند همكاري با جهان غرب و بهرهگيري از ادبيات مفهومي توليدشده در نظام جهاني غربمحور و اروپامدار بودهاند. در اين دوران، جهان غرب توانست امپراتوري نامرئي خود را از طريق توليد انديشههاي راهبردي گسترش دهد.
از زمان پيروزي انقلاب اسلامي الگوهاي كنش بازيگران در كشورهاي اسلامي با تغييراتي همراه گرديد. مطالبات سياسي بر اساس واژگان و مفاهيم اسلامي و بومي انجام پذيرفت. گروههاي اسلامي كه در قالب كنش هويتي قرار داشتند به اين جمعبندي رسيدند كه ميتوان هويت خود را بدون اتصال به مفاهيم، ادبيات و انگارههاي غربي تثبيت نمود.
مركززدايي جهان غرب و اروپامداري فضايي را ايجاد كرده است كه مجموعههاي مختلف فرهنگي بتوانند در آن واژگان سياسي مختلفي را جدا از ادبيات، مفاهيم و رهيافتهاي توليدشده در جهان غرب جستوجو نمايند. چنين فرايندي ميتواند مشروعيت گفتماني جهان غرب را كه براي مدتهاي طولاني مبتني بر نگرش شرقشناسانه و اروپامدار قرار داشته است را با چالش و بحران مشروعيت روبهرو سازد.