تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۱:۱۳  ، 
کد خبر : ۲۶۴۵۸۹

گفتگوی نشریه «فارین افرز» با ژنرال «استنلی مک کریستال» (بخش اول)

ترجمه: محمود فاضلی بیرجندی ـ اشاره: ژنرال استنلی مک کریستال در ماه جولای 2010 پس از حدود سه و نیم دهه خدمت در ارتش امریکا بازنشسته شد. کریستال در جوانی، پس از فراغت از تحصیل در مدرسه نظامی «وست پوینت» به نیروهای ویژه ارتش امریکا پیوست. در پی آن به ترتیب به فرماندهی رنجرها و سپس به فرماندهی مشترک نیروهای ویژه رسید. بازپسین سِمَت ژنرال مک کریستال، فرماندهی نیروهای امریکایی و بین المللی در افغانستان بود. وی اخیرا کتابی در باره تجربیاتش منتشر کرد که «نقش من در نیروهای مشترک» نام دارد. ژنرال مک کریستال چندی پیش گفت و گویی با «گیدون رُز» دبیر نشریه سیاست خارجی امریکا(فارین افرز) داشت. مک کریستال در این گفت و گو افزون بر آنچه از تجربیات و خاطرات خود از اداره جنگ های نوین دنیای امروز بیان کرده، نشان می دهد که یک نظامی آگاه به تاریخ و در عین حال آماده پذیرش نقد و قبول هر خطایی است که در مقام فرد یا فرمانده مرتکب شده است. با یادآوری این نکته که درج اینگونه مطالب صرفا به منظور آشنایی خوانندگان گرامی روزنامه اطلاعات با دیدگاه چهره های تاثیر گذار بر تحولات منطقه و جهان صورت می پذیردوبه منزله تایید نکات مطرح شده در آنها نیست ،برگردان متن این گفت و گو را از نظر شما می گذرانیم .

* (فارین افرز) : یکی از نویسندگان سرشناس در شماره اخیر نشریه ما نوشته بود که مک کریستال در سِمَت فرماندهی مشترک نیروهای ویژه، بر تکمیل دقیق ترین دستگاه آدم کشی نظارت می کرد که در طول تاریخ جنگ ها و جنگ افزارها نظیر نداشته است. دستگاهی که باید دهه ها بگذرد و زمانی برسد که پرده های محرمانه کنار کشیده شود تا وسعت عمل و بدعت آن بر همگان معلوم گردد. به نظر شما منظور از این عبارت هاچه بوده است؟

** (مک کریستال) : من جزئی از نیروهای مشترک ویژه بودم که بهتر است در بحث حاضر آن را نیروی ویژه 714 بنامیم. موقعی که عملیات ضد تروریستی علیه القاعده آغاز شد، کار آنچنان گسترده و متمرکزی در بین نبود. گهگاه عملیاتی به اجرا در می آمد که پشتوانه اطلاعاتی بسیار زیادی داشت و به صورت فوق العاده محرمانه هم انجام می گرفت. آن روش، مناسب روزگار ما قبل 11 سپتامبر بود. اما در دوره پس از 11 سپتامبر و مخصوصا در دوره پس از مارس 2003 و آغاز عملیات در عراق، القاعده و جنبش های پیوسته با آن، مرتب،گسترده می شد.

از آن زمان به بعد با دشمنی روبه رو شدیم که دیگر نمی شد فقط در پی واکنش به کارهایش بمانیم ، بلکه موظف بودیم به نابود کردنش بیندیشیم. همزمان، میدان نبرد هم بسیار باز و پیچیده شد ، یعنی از آن به بعد دیگر نمی بایست فقط با تروریسم بجنگیم. معضلات اجتماعی، شورش ها و خشونت های فرقه ای هم مزید بر علت شده بود.این بود که در سال 2003 که من به فرماندهی نیروهای ویژه رسیدم، نخستین کاری که کردیم این بود که دیدیم خیلی محتاج شناختن بهتر مسائل هستیم.

برای تحقق این منظور می بایست ما خودمان را شبکه ای و سرتاسر میدان های نبرد را به هم متصل می کردیم تا هر بار و در هر کجا که اتفاقی می افتاد، اطلاعات و تحلیل آن با سرعت خیلی خیلی زیاد به جریان در آید. آن شبکه، گستره جغرافیایی بسیار عظیمی را در بر می گرفت. یعنی ما به صورت همزمان در 27 کشور حاضر بودیم. در داخل عراق هم همزمان در 20 تا 30 جا حاضر بودیم و این همه در پرتو بهره گیری از فناوری نوین، در کنار رابطه های شخصی امکانپذیر می شد. به این ترتیب بود که توانستیم در مبارزه?ای فائق شویم که پیوسته در حال تطور و تکامل بود.

شاید شما هم این عنوان را شنیده باشید که در میان مردم دهان به دهان شده و عبارت است از: «سه F » ، «یک E»و«یک A» و این حرف ها اختصار این کلمات است: «یافتن، احراز، اتمام، استفاده و تحلیل»،یعنی در ابتدا باید بدانید هدف چیست یا کیست، جایش را مشخص می کنید، آن را می گیرید یا از پا در می آورید، هر آنچه ممکن است از افراد و اسناد و مدارک در باره آن گرد می آورید، گردآورده ها را تحلیل می کنید، و پس از همه اینها، برمی گردید و این مراحل را دوباره طی می کنید؛ با اشراف و آگاهی به مراتب بیش از قبل.در آغاز کار که بودیم این پنج مرحله، هر یک در یک جای مجزا از سازمان های ما یا در سازمان های اطلاعاتی مختلف دنبال می شد.

در نتیجه، هر بار که اطلاعات را از یک جا به جای دیگر منتقل می کردید، مثل بازی کردن یا تلفن زدن بود و مدتی به طول می انجامید تا اطلاعات به آخرین مرحله و آخرین جایی که باید برسد. با این روش، هم کارها کند پیش می رفت و هم در بطن آن اشکال پیش می آمد. تا آن که دیدیم درست آن است که از تعداد مراحل کاسته شود.سال 2003 هر بار که دنبال کسی یا گروهی می رفتیم و او یا آنها را دستگیر می کردیم یا می کشتیم؛ به مدت چندین هفته، اطلاعات مورد نیاز را جمع آوری و تحلیل می کردیم تا در فرجام کار دست به عملیات می زدیم. ظرف مدت قریب به دو سال توانستیم این روند و این مدت زمان را به سه عملیات در یک شب برسانیم.

یعنی به جایی رسیدیم که وقتی یک نفر را دستگیر می کردیم، اطلاعات لازم از او اخذ می شد و دنبال نفر بعدی می رفتیم و این چنین عملیاتی را ظرف همان شب، سه بار به اجرا درمی آوردیم؛ در حالی که سر شب اصلا نمی دانستیم که امشب قرار است چه بکنیم .در ماه اگوست 2004 نیروهای ویژه ما 18 حمله را در سراسر خاک عراق به اجرا درآوردند. چنان عملیاتی را چیزی در حد گردباد می?شمردیم. واقعا انگار پدال زمان زیر پای نیروهای ما بود. حملههای عظیمی صورت گرفت؛ بسیار دقیق، با درصد موفقیت زیاد. اما اگر 18 عملیات را پیاده کرده بودیم ،نمی توانستیم در روند انفجارها خللی بیندازیم. دو سال بعد، در اگوست 2006 به موقعیت 300 حمله در هر ماه دست یافته بودیم که می شد هر شب 10 عملیات.

معنای این موقعیت آن بود که دیگر شبکه ما از نظر سرعت عمل به مرحله ای رسیده که تا قبل از آن، حتی در خواب و خیال هم تصور کردنی نبود. اتخاذ تصمیم در شبکه، حالت غیر متمرکز گرفت. چون محال است با تصمیمات متمرکز بشود در یک شب 10 حمله را سامان داد و به اجرا درآورد. باید هر 10 مورد را درست بشناسید و دریافت کنید و در ضمن عوامل تابعه هم با حداکثر سرعت ممکن مبادرت به عملیات کنند.پس از آن به جایی رسیدیم که می بایست کاری بکنیم که آن همه عملیاتی که به اجرا درمی آمد به قالب معنایی و مفهومی واحد و مشترکی درآید. دیگر موضوع عبارت از یافتن و کشتن نبود. کار ما این بود که همه آن هدف های جزئی را در میدان مبارزه بزرگی ببینیم و برای آن قائل به معنا و مفهوم شویم.

این کار بود که وقت زیادی را مصروف خود کرد. یعنی تا سال 2006 و 2007 ، تازه در عراق به صورت تمام عیار درگیر جنگ متعارف شده بودیم.این یک انقلاب بود. انقلاب را من نکردم. سازمانی در کار بود که به این جا رسیدیم و من جزئی از سازمان بودم. اگر من صاحب اعتبار و آبرویی باشم فقط به علت آن است که افسار را شل کردم و فریاد زدم: بتازید! من یک سازمان را، یک گروه را تشویق کردم و آزاد گذاشتم تا به پیش بتازد و اعضای سازمان بودند که به سوی هدف جَستند.

* : این رویدادی که گفتید اتفاق افتاده، عبارت از انقلابی فنی بود یا واقعه ای معنوی و سازمانی؟ یعنی می شد مثلا آن را یکی دو دهه قبل هم که فناوری اطلاعات به نسبت حالا عقب تر بود پیاده کرد ؟

** : بله، قسمت هایی از کار را قبل تر هم می شد انجام بدهیم. برای انجام مقصود، بی سیم و دورنگار در اختیار داشتیم، اما از وقتی فناوری برگزاری کنفرانس های تصویری از راه دور را به دست آوردیم تحول اساسی فرارسید. اما باز هم پاره ای مسائل فرهنگی بود که باید از سر راه برداشته می شد. آدم ها با کنفرانس از راه دور مانوس نبودند.

خیال می کردند حال که قرار است پیوسته با همدیگر مرتبط باشند و اطلاعاتی را که دارند به دیگران منتقل کنند، قدرت و استقلال خود را از دست می دهند. یعنی این تبادل پیوسته اطلاعات در ابتدا موجب می شد فرد احساس کند که دارد از دست می رود. موقعیتی را که داشته از دست می دهد، اما به تدریج که سازمانی با شکل شبکه ای جای روال سابق را گرفت، همین ارتباط دائمی که در ابتدا فرد را آزار می داد، تبدیل به عاملی شد که فرد نمی توانست از آن جدا بماند یا جدا شود.

* : باید دید این تجربه ای که شما به دست آورده اید قابلیت دارد که به سازمان های دیگر هم داده شود و برای آنان هم به کار بسته شود؟

** : به گمان من که خیلی هم قابل انتقال و کاربردی است، اما یک ارتفاع یا تپه فرهنگی در سر راه هر سازمان قرار دارد که بایستی ابتدا از آن بگذرد و آن بحث یا مشکل هویتی است، زیرا آدم ها عادت کرده اند که خود را در درون نقشی بشناسند که دارند.

از این مرحله که عبور کردید، دیگر همه کارها با سرعتی چندین مرتبه بیشتر انجام خواهد شد. در این مرحله چنانچه سازمان نتواند با آن سرعت زیاد حرکت کند، روال تصمیم گیری در سازمان ، زیر بار سنگین جریان سنگین اطلاعاتی از هم خواهد پاشید که پیرامون سازمان از هر سو در جریان است. آن وقت است که کوه های مشکلات پیدا خواهد شد.          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات