1. نگاه اجمالي بر تاريخچه مطالعات نقش فرهنگ در شكلدهي سياست خارجي و دفاعي
اگرچه در پي فروپاشي شوروي توجه به مؤلفههاي داخلي مؤثر در امور سياسي بيش از گذشته توجه اربابان علوم مرتبط را برانگيخت، اما موضوع نقش فرهنگ در سياست خارجي و دفاعي كشورها از ديرينگي قابل ملاحظهاي برخوردار است. اولين ادعاها در مورد نقش مؤلفههاي ياد شده، در آثار «سانتزو» و «توسيديد» ديده ميشود. در اعصار اخير در ميان نوشتههاي «كارل فون كلاوزويتس» (1831-1780) اين موضوع برجستگي خاصي پيدا كرد. وي با ارائه مفهوم «تثليث» بر اين نظر بود كه سياست خارجي و راهبردهاي دفاعي هر كشوري را بايد در بستر تعامل مؤلفهها و ويژگيهاي فرهنگي سه بخش حكومتكنندگان، نيروي نظامي و مردم جستوجو كرد. (Stratfor, 2005: 125-6. James, 2005, Lantis, 2005)
با وجود غلبه سنت واقعگرايي بر محيط دانشگاهي، تأثيرگذاري نقش فرهنگ در سياست خارجي و راهبردي واحدهاي سياسي در سالهاي پس از جنگ دوم جهاني مورد توجه چند نفر از پژوهشگران قرار داشت. از جمله افرادي مانند «ليدل هارت»، «ويگلي»، «كييرنان»، «فايربنك» و «بوزمن» با بهرهگيري از رهيافتهاي انسانشناسي، رابطه ميان فرهنگ و رفتار دولتها را مورد بررسي قرار دادند. در راستاي ترسيم ويژگيهاي ملي كه بعدها به فرهنگ ملي توسعه داده شد، به نقش عواملي همانند زبان، مذهب، انتظارها، اجتماعي شدن، تفسير و تعبير از حافظه عمومي به عنوان ريشههاي ويژگيهاي ملي و فرهنگ سياسي توجه گرديد. اين تلاشها بعدها مورد انتقاد قرار گرفت، تا اينكه تحتتأثير تلاشهاي «آلموند» و «پاول»، دگر بار جايي براي خود در مطالعه سياست خارجي و راهبردي واحدهاي سياسي يافت.
موج ديگر در دهه 1970 با تلاشهاي «جك اسنايدر» و «كالين گري» در حوزه مطالعات امنيت ظهور كرد. اسنايدر اين اقدامها را در قالب مطالعه نظري توسعه يافته نقش فرهنگ راهبردي براي تفسير راهبردهاي نظامي آمريكا و شوروي به كار برد. سؤالي كه براي وي مطرح گرديد و او را به برجستهسازي نقش فرهنگ در راهبردهاي دفاعي كشورها رهنمون نمود، اين بود كه چرا اتحاد جماهير شوروي سابق و آمريكا به طور متفاوتي در مورد راهبردهاي هستهاي خود ميانديشند؟
پاسخ وي اين بود كه گرايشهاي هستهاي دو ابرقدرت بيش از آنكه فقط از عوامل مادي نشئت گيرد، از ايستارهاي فرهنگي آنها ناشي ميشود. (عسگري، 1384: 15-6) وي بر اين نظر بود كه نخبگان سياسي، فرهنگ سياسي خاصي را كه به امور نظامي - امنيتي مرتبط است، شكل ميدهند كه در اين مورد، بيان جامعتري از افكار عمومي، اجتماعي شدن و در نهايت، نماد ويژهاي از تفكر راهبردي است. (Snyder, 1977: 8) اسنايدر از اين چارچوب براي تحليل راهبرد امنيتي شوروي و آمريكا در زمينه توسعه سلاحهاي كشتار جمعي بهره گرفت.
موج ديگر در دهه 1980 و با اقدامهاي پژوهشي «چارلز كوپچان»، «لاكام» و «لايتين» ظهور كرد. اينان ضمن گونهشناسي مفاهيم فرهنگ و رفتار، بر وجه ابزاري فرهنگ راهبردي، به ويژه در مسير رسيدن به سيطره سياسي در عرصه تصميمسازي تأكيد نمودند. در اين برهه تلاش شد تا دامنه فرهنگ راهبردي به مسائل هستهاي محدود نماند. از اينرو، ضمن گسترش دادن اين مفهوم به ساير مباحث امنيتي تلاش كردند فرهنگ راهبردي را به عنوان ابزاري براي مشروعيت بخشيدن به رهنامههاي راهبردي مطرح نمايند. (عسگري، 1384: 17)
با فروپاشي شوروي و افول مكتب نوواقعگرايي و نضجگيري رويكردهاي تأسيسي و تكويني، به ويژه نحله سازهانگاري، بحث از نقش فرهنگ در سياست خارجي و راهبردي كشورها وارد دوري از پويايي و تحرك گرديد. سازهانگاران با تأكيد بر نقش مؤلفههاي معنوي همچون تعريف از هويت، ايستارها، هنجارها، در بستري تعاملات دوسويه (محيط داخلي و محيط بينالمللي) زمينههاي نويني را براي مطالعات علمي رفتارهاي سياسي و اعمال راهبردي پديد آوردند. از جمله اينان ميتوان به «الكساندر ونت»، «جان روگي»، «اونف»، «كاتزنشتاين» و... اشاره كرد. (Wendt, 1992, Katzenstein, 1996, Ruggie, 1998)
از ديدگاه سازهانگاران، رفتار دولتها تابعي از منافع آنهاست و منافع آنها نيز تابعي از هنجارها (داخلي و بينالمللي) است، بنابراين هنجارها نقش تنظيمي داشته و رفتار دولتها را در چارچوبهاي خاصي هدايت ميكنند. تشابه رفتار دولتها نيز بيش از آنكه محصول الزامهاي ناشي از معماي امنيت در نظام فاقد اقتدار عاليه باشد، نتيجه هنجارهاي مشترك است. (هاديان، 1382: 7-936)
از ديدگاه آنها هنجارها در دو سطح داخلي و بينالمللي بر رفتار دولتها تأثير ميگذارند. برخي از سازهگرايان كه بر هنجارهاي داخلي تأكيد دارند، معتقدند كه منبع هنجارهاي نخبگان سياسي ميتواند مفروضههاي بنيادين هستيشناختي و هنجاري، فلسفه سياسي، اعتقادها، ارزشها و... باشد. گروهي ديگر از اين طيف نيز كل جامعه را حامل هنجارها ميدانند و بر فرهنگ سياسي عمومي و هويت ملي تأكيد دارند. از ديدگاه آنها، ريشه فرهنگ راهبردي را ميتوان در اسطورههاي ملي، تجارب تاريخي، گفتمانهاي سياسي و... پيدا كرد. هنجارهاي مشترك ميان نخبگان و كل جامعه را ميتوان در قانون اساسي، نظم حقوقي، فرهنگ عمومي و سياسي و... يافت. (Lriye, 1979: 115)
از جمله كساني كه با استفاده از رهيافتهاي مطروحه توسط سازهانگاران به رابطه فرهنگ و سياست راهبردي پرداختهاند، ميتوان به «جانستون» اشاره كرد. وجه بارز انديشه وي و همعصران او، استفاده از فرهنگ در اشكال گوناگون سياسي، نظامي و سازماني است. اين موضوع طيفي از رفتارهاي سياسي را از انتخاب رهنامه نظامي تا اهميتي كه هنجارهاي عرصه بينالمللي دارند، دربردارد. آنها در نقد ديدگاه اول، تلاش نمودند تا فرهنگ را از رفتار جدا كنند؛ بنابراين فرهنگ راهبردي را متغير مستقل و رفتار را متغير وابسته يافتند. (عسگري، 1384: 8-17)
2. مناسبات فرهنگ سياسي و فرهنگ راهبردي
به طور كلي منظور از فرهنگ «مجموعهاي از آداب و رسوم، اخلاقيات، اعتقادها، ارزشها و نمادهايي تلقي ميشود كه معمولا از طريق جامعهپذيري از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود. (Verba, 1965: 513) «هال» نيز بر اين نظر است كه فرهنگ در حقيقت نوعي داد و ستد يا توليد و مبادله معنا ميان گروه يا اعضاي يك جامعه به شمار ميرود. (Hall, 1997) «روشه» معتقد است كه تربيت، اختراعها، فلسفه و ابداعها نيز بخشي از فرهنگ عمومي هر ملتي شناخته ميشود. از ديدگاه وي، فرهنگ حقيقتي است كه انسان را صاحب هويت و شخصيت ميكند، شيوه زندگي و رفتار يك اجتماع را در تطور تاريخي نمايندگي ميكند و عامل انسانسازي و دربرگيرنده عناصر مادي و معنوي است. (روشه، 1367: 123) فرهنگ در رابطه تعاملي با محيط پيراموني است، به اين معنا كه از مؤلفههاي محيطي تأثير ميپذيرد و بر آنها نيز تأثير ميگذارد.
از آنجا كه فرهنگ سياسي هر جامعهاي بخشي از فرهنگ عمومي آن است، بنابراين مميزات و مختصات آن با فرهنگ عمومي منطبق است. فرهنگ سياسي، مجموعه نگرشها و و ارزشهايي است كه به فرايندها و زندگي سياسي شكل ميدهد (بشيريه، 1381: 159)؛ همچنين فرهنگ سياسي، همه جنبههاي ذهني و بيناذهني نظام معنايي مرتبط با سياست را كه داراي دو وجه شناختي (تعيين، تعريف و تشريح) و هنجاري (توجيه يا تقبيح) است دربردارد (گلمحمدي، 1386: 131)؛ همچنين نظامي است از اعتقادهاي تجربي، نمادهاي تبييني و ارزشهايي كه در آن رفتارهاي سياسي معنا پيدا ميكنند. (Verba, 1965: 513)
«آلموند» و «وربا» نيز فرهنگ سياسي را «اعتقادها و ارزشهاي يك جامعه كه به نظام سياسي مرتبط است» معرفي كردهاند (Almond & Verba, 1965: 4-11)؛ از ديدگاه آنها، فرهنگ سياسي شامل تعهد به ارزشهايي همانند اصول و نهادها (حكومتي)، ايدههايي در مورد اخلاق، به كارگيري زور، حقوق افراد و گروهها و زمينهيابي براي كيفيت نقشآفريني يك كشور در نظام بينالملل است. از نظر آنها فرهنگ سياسي در سه سطح خود را متجلي ميسازد:
(1) سطح شناختي: شامل باورهاي تجربي و علّي؛
(2) سطح ارزيابي: شامل ارزشها، هنجارها و قواعد اخلاقي؛
(3) سطح تشريحي و ذهني: شامل احساسات، الگوهاي هويت، احساس خويشاوندي، نفرت و يا بيتفاوتي است. (Lantis, 2008: 2)
از تعاريف ارائه شده، مختصات فرهنگ سياسي مشخص گرديده است. در مجموع، فرهنگ سياسي بخشي از فرهنگ عمومي است كه به حوزه سياسي، حاكميت و امنيت عنايت دارد و همچنين واجد نوعي جهتگيري ذهني نسبت به سياست و مملكتداري است.
از جمله يكي از مهمترين جنبههاي فرهنگ و به تبع آن، فرهنگ سياسي هر ملتي، كيفيت تعريف از هويت است؛ موردي كه سازهانگاران نظامگرا، همانند «ونت»، به اهميت آن در شكلدهي رفتارهاي سياسي و راهبردي اهميت ويژهاي ميدهند. هويت براساس ديالكتيك ميان فرد و جامعه ساخته ميشود. «هربرت مير» معتقد است: «تصويري كه فرد از خود ميسازد و احساس به خود پيدا ميكند، بازتاب نگرشي است كه نسبت به ديگران دارد (گلمحمدي، 1381: 222)؛ «كاستلز» نيز هويت را «فرايند ساخته شدن معنا بر پايه ويژگي فرهنگي يا يك دسته ويژگيهاي فرهنگي كه بر ديگر منابع معنا برتري دارد» تعريف ميكند. (كاستلز، 1380)
سازهانگاران معتقدند كه هويت نه تنها وجه شناختي دارد (يعني حريمهايي براي تعريف خود از ديگري تعريف ميكند) بلكه وجه كاركردي نيز دارد و صاحب هويت را به طراحي رفتار خاصي هدايت ميكند. افزون بر آن، از قابليتهايي براي ارزشگذاري نيز برخوردار است، به اين معنا كه به صاحب هويت امكان ميدهد تا در مورد رفتارهاي خود و ديگران به قضاوت بنشيند. براي مثال، از ديدگاه غربگرايان روس، حمله آمريكا به عراق در سال 1991 عملي مثبت تلقي ميشد، اما اوراسياگرايان روس آن را اقدامي عليه يك كشور مستقل و متحد روسيه تلقي ميكردند. نمونه ديگر، مواضع متفاوت غربگرايان روس از يكسو و اوراسياگرايان و مليگرايان روس از سوي ديگر، در مورد گسترش ناتو به شرق اروپا و پيوستن روسيه به اين نهاد غربي بوده است. هويت، بخش انكارناپذير فرهنگ سياسي هر كشوري است و در شكلدهي چارچوبهاي آن مداخله بارزي دارد.
فرهنگ سياسي شامل سه بخش يا عنصر است كه شامل ارزشها، ايستارها و رفتارهاي سياسي است. ارزشها عبارتند از هنجارهاي آرماني شده از لحاظ سازماندهي و عملكرد نظام سياسي؛ منظور از ايستارهاي نظام سياسي جهتگيريهاي افراد به سياست و فرايندهاي سياسي است و مقصود از رفتار سياسي، شيوههايي است كه در آن افراد و گروهها، ارزشها و ايستارهاي خويش را در وضعيتهاي عيني به كار ميگيرند. (قوام، تير 1384: 47)
به هر ترتيب فرهنگ سياسي با فرهنگ راهبردي در ارتباط است و با آن مناسباتي دارد. دو عقيده در مورد نوع رابطه اين دو وجود دارد: از سويي «كن بوث» قرار دارد كه فرهنگ راهبردي را تابعي از فرهنگ سياسي هر جامعه ميپندارد. از ديدگاه وي، فرهنگ سياسي از تاريخ و جغرافياي هر جامعهاي حاصل ميآيد و نشاندهنده تركيب ايستارها، رفتارها و مهمترين ديدگاههاي (نخبگان سياسي، نظاميان و افكار عمومي) تأثيرگذار بر آن است (Both, 2005: 25-6)؛ از سوي ديگر، «كالين گري» و «توماس برگر» قرار دارند كه معتقدند فرهنگ راهبردي بخشي از فرهنگ سياسي است، بنابراين نوعي همپوشاني مفهومي ميان آن دو برقرار مينمايند. از اينرو هرگونه ورود به يكي، به منزله ورود به ديگري است. (Gary, Winter 1984: 27-8)
اين پژوهش به ديدگاه «بوث» گرايش دارد، به گونهاي كه بر اين عقيده است كه فرهنگ راهبردي هر ملتي را بايد در چارچوب فرهنگ سياسي آن تشريح كرد و مورد تحليل قرار داد. اين فرهنگ سياسي ملتهاست كه فرهنگ راهبردي آنها را شاكله ميدهد. فرهنگ سياسي به رفتارهاي سياسي شهروندان در عرصه داخلي و خارجي عنايت دارد، اما فرهنگ راهبردي تنها معطوف به محيط پيراموني است. با اين حال، واضح است كه هر دو متغير از متغيرهاي حوزه فرهنگ عمومي تأثير ميپذيرند.
شكل 1. رابطه ارزشها، ايدهها، تاريخ، جغرافيا و... با فرهنگ سياسي و فرهنگ راهبردي
- ارزشها، اعتقادها، ايدهها، هنجارها، تاريخ، جغرافيا، نظام بينالملل و...
الف. فرهنگ راهبردي
ب. فرهنگ سياسي
منظور از فرهنگ راهبردي، كنش و واكنش ميان هويت، ارزشها، هنجارها و زواياي ادراكي (ادراكات) است كه اعضاي جامعه بينالمللي از طريق دستور كارها و يا تقليد نمودن كسب ميكنند. اين متغير به هويت جمعي و روابط با ديگر جوامع شكل ميدهد و روشهاي لازمه براي حصول به هدفهاي امنيتي را مشخص ميكند. (Garry, 2006: 7, Johnson, 2008: 11) «لانگهرست» معتقد است كه فرهنگ راهبردي «يك چارچوب مجزا و ويژهاي از عقايد، ايستارها، و كاركردها در مورد به كارگيري زور و ابزار قهر است كه در طول زمان و در يك فرايند تاريخي و به تدريج ايجاد ميشود». (Longhorst, 2000: 25)
«برگر» نيز فرهنگ سياسي را با فرهنگ راهبردي تركيب كرده و مفهوم فرهنگ سياسي - راهبردي را ارائه نموده است. وي آن را مجموعهاي از ارزشها و عقايد فرهنگي ميداند كه ديدگاه اعضاي يك جامعه را در مورد امنيت ملي، نظاميان به عنوان نهاد راهبردي و استفاده از زور در روابط بينالملل تحتتأثير قرار ميدهد. (Berger, 1990: 121)
«جونز» معتقد است كه سه دسته عنصر 1. متغيرهاي سطح كلان محيطي: شامل جغرافيا، تاريخ، ويژگيهاي قومي - فرهنگي، 2. متغيرهاي سطح اجتماعي: شامل ساختارهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي و 3. متغيرهاي سطح خرد: شامل نهادهاي نظامي و ويژگيهاي روابط نظاميان و غيرنظاميان در شكلدهي فرهنگ راهبردي نقش دارند. «كلارنس لرد» نيز معتقد است كه فرهنگ راهبردي، برآيندي از شش متغير موقعيت جغرافيايي، تاريخ نظامي، روابط بينالملل، ايدئولوژي، فرهنگ سياسي، ماهيت روابط نظامي - سياسي و فناوري نظامي ميباشد. (عسگري، 1384: 12)
از ديدگاه جانسون متغيرهاي محوري در فرهنگ راهبردي، هويت، ارزشها، هنجارها و زواياي ادراك هستند. هويت از ديدگاه وي مسيري است كه يك ملت با ملاحظه مميزات، به نقش خود در كنش و واكنشهاي منطقهاي و جهاني و اعتقاد به رسالت خود در آن قرار دارد. ارزشها كالاهايي مادي و غيرمادي هستند كه براي جامعه بيش از ساير جوامع اهميت دارند. هنجارها نمادهاي رفتار هستند كه پذيرفته شده و انتظار ميرود كه در نظر گرفته شوند. اين متغير، مفهوم «خوب و بد» و يا «انسان خوب و بد» را مشخص ميكند. زواياي ادراك نيز پايگاه باور و تجارب هستند كه شيوه نگاه ملت به جهان را تعيين ميكنند. خود اين چهار متغير تحتتأثير چندين متغير ديگر قرار دارند كه شامل جغرافيا، تاريخ، دسترسي به فناوري، تجارب سياسي، ارزشهاي مذهبي، جغرافياي انساني و مفاهيم مشترك هستند. البته خود وي معتقد است كه در مورد ايران، نقش ارزشهاي مذهبي و تاريخ از ساير موارد بيشتر است. (Johnson, 2008: 2-3)
در مورد فرهنگ راهبردي بيان چند نكته ضروري است. از ويژگيهاي ذاتي فرهنگ راهبردي، زمينهوند بودن آن است؛ چه اينكه هر جامعهاي ارزشها، هنجارها، ايستارها و ايدههاي خاص خود را دارد و بنابراين فرهنگ راهبردي آن نيز براساس همين متغيرها شخصيت مييابد. از اينرو نوعي رهيافت جامعهشناختي بر مطالعه فرهنگ راهبردي حكمفرماست.
از ديگر ويژگيهاي مطالعه فرهنگ راهبردي، تسلط نوعي وجه هستيشناختي در اين مباحث است؛ به اين معنا كه تلاش دارد تا از هرگونه قضاوت و يا معرفتشناسي اجتناب ورزد و بيشتر به ادراك شرايط عمومي و فرهنگي (با عنايت به مميزات ياد شده) بپردازد؛ افزون بر آن، با وجود اينكه از منظر سازهانگاران، فرهنگ عمومي و هويت هر جامعهاي با عنايت به مميزات و پويشهاي محيط بينالمللي مشخص و متمايز ميشود، اما بحث از تأثير فرهنگ عمومي بر فرهنگ راهبردي به مطالعه سياست خارجي معطوف ميشود تا روابط بينالملل؛ چه اينكه در روابط بينالملل متغير مستقل در درون محيط بينالمللي و پيراموني جستوجو ميشود، در حالي كه سياست خارجي به مؤلفههاي داخلي شكلدهنده سياست خارجي و راهبردي واحدهاي سياسي عنايت دارد.
3. عناصر تشكيلدهنده فرهنگ سياسي و راهبردي ايرانيان
فرهنگ سياسي ايرانيان تأثير بارزي در فرهنگ راهبردي ايرانيان دارد. با اين حال فرهنگ سياسي نيز تحتتأثير مؤلفههايي، مميزه و خصوصيت مييابد كه در ادامه به آنها اشاره ميشود.
1-3. ايدئولوژي و مذهب
ايدئولوژي و مذهب از مهمترين منابع توليدكننده ارزش، باور، هنجار و ايدهها هستند، بنابراين در فرهنگ سياسي و به تبع آن، در فرهنگ راهبردي ملتها جايگاه ويژهاي دارند. ايدئولوژي به معناي مجموعهاي از مفاهيم و مفروضهها در مورد رفتار يا نظمهاي اجتماعي يا دستهاي از انديشهها و ايدهها راجع به نظم و نسق سياسي - اجتماعي و چگونگي اجراي آنهاست. اگرچه ايدئولوژي و مذهب برابر نيستند، ولي به اين دليل كه مذهب به عنوان يك گفتمان سياسي براي داوري در مورد نظم و كنش اجتماعي - سياسي به كار ميرود به شكل يك ايدئولوژي سياسي درآمده است. (دهقاني فيروزآبادي، 1388: 89)
جامعه ايراني از ديرباز، جامعهاي ايدئولوژيك و مذهبي بوده است. از دوره «ماني» بود كه جامعه ايراني با مفاهيم «خوب» و «بد» آشنا شد. اگرچه آيين زرتشت متفاوت از آيين مانوي بود، اما طرح مفاهيمي مانند «اهورا» و «اهرمن» و يا «پندار نيك»، «گفتار نيك» و «كردار نيك» - در برابر پندار بد، گفتار بد و كردار بد - نيز در ايجاد مرزها، داراي ارزشي تعيينكننده بودهاند. افزون بر آن، جامعه ايراني با مفهوم عدالت پيش از ورود اسلام به ايران آشنا شده بود.
جامعه ايراني پس از حمله اعراب به ايران در معرض آيين اسلام قرار گرفت. از دوره صفويه نيز فقه جعفري نظامدهنده باورها و ارزشهاي بيشتر ايرانيان گرديده است. از كاركردهاي بارز مذهب، تقسيم جوامع و افراد به خير و شر است. بيدليل نيست كه نگرش سياه و سفيد ميان ايرانيان برجسته است. افزون بر آن، ايرانيان همواره نسبت به حوادث و رويدادها با نگرشي مبتني بر قضاوت مينگرند و با چيستي آن، چندان كاري ندارند. ناگفته پيداست كه چنين ويژگيهايي از آثار ايدئولوژي و مذهب است.
ايدئولوژي اسلامي از چند جهت بر فرهنگ سياسي و راهبردي ايرانيان تأثيرگذار بوده است: اول اينكه ايدئولوژي اسلامي نقش مهمي در ايجاد گفتمان هويت و نقش بينالمللي ايران داشته است. اسلام به ايرانيان هويتي اسلامي بخشيد كه در نتيجه، مسئوليتها و تكاليف فراملي مختلفي را در چارچوب نقشهاي متعدد براي آن ايجاد ميكند. بر اين اساس، «مدافع اسلام و تشيع»، «عامل ضدامپرياليسم»، «ضداستكبار»، «ضدصهيونيسم»، «سنگر انقلاب»، «رهاييبخش»، «حامي مستضعفان»، «دولت سرمشق» و «رهبر جهان اسلام (امالقري)»، نقشهاي ملي ج.ا.ايران هستند.
دوم اينكه ايدئولوژي اسلامي با تعريف از هويت اسلامي براي ايران، آن را به تعريف منافع و هدفهاي متناسب رهنمون ساخته است. از جمله حفظ موجوديت اسلام، حفظ ارزشهاي ديني و انقلابي، عدالت و مبارزه با ظلم، نفي سلطهگري و سلطهپذيري، استعمار و استكبارستيزي و حمايت از مستضعفان و مظلومان. (دهقاني فيروزآبادي، 1386) ناگفته پيداست كه اين مورد ج.ا.ايران را به رفتار خاصي در حوزه راهبردي هدايت ميكند.
ايدئولوژي اسلامي، چارچوبي براي تفسير حوادث و رويدادها پديد آورده است. براي مثال رقابت ابرقدرتهاي شرق و غرب در قالب اسلام، نزاعي در درون دارالكفر تفسير شده است. جنگ رژيم صهيونيستي عليه فلسطينيان و همسايگان نيز جدالي ميان حق و باطل تلقي شده است. ظهور دولتهاي سوسياليست در آمريكاي لاتين و موضعگيري آنها عليه آمريكا اقدامي در چارچوب رهايي از امپرياليسم تفسير شد. از اينرو ج.ا.ايران نيز تلاش داشته تا از اين اقدامها حمايت نمايد.
ايدئولوژي اسلامي، نظام ارزشي و اخلاقي خاصي را براي قضاوت در خصوص اقدامها و حوادث داخلي و بينالمللي پديد آورده است. براي مثال، نامشروع دانستن حكومتهاي غيرديني، امپرياليستي و استكباري خواندن هرگونه رفتار دولتهاي غربي در خاورميانه و ساير مناطق، انتقاد از حكومتهاي اقتدارگراي عرب و... از اين قابليت ايدئولوژي مذهبي ناشي ميشود.
فرهنگ سياسي برآمده از مذهب، در گرايشهاي راهبردي ايرانيان تأثير قابل ملاحظهاي داشته است؛ چه اينكه برخي از وجوه فرهنگ راهبردي ايرانيان همچون از جانگذشتگي، ظلمستيزي، حمايت از مظلومان، وطندوستي و... متأثر از مذهب ايرانيان است. (عميد زنجاني، 1375: 39) نمونه بارز اين اثرگذاري را ميتوان در جنگ تحميلي ديد. دفاع غيرتمندانه در برابر ارتش بعثي گواهي بر اين اثرگذاري است؛ چه اينكه در برخي از موارد اقدامهاي سربازان ايراني فراتر از محاسبههاي راهبردي بوده است؛ همچنين در اين جنگ، ايران اسلامي، خير (خوب) و عراق بعثي، شر (بد) معرفي شدهاند.
از ديگر شاخصهاي اثرگذاري مذهب در فرهنگ سياسي و راهبردي ايرانيان به فرمانبري از رهبري عنايت دارد. ناگفته پيداست كه حضور خيل عظيمي از جوانان در جبههها به واسطه فراخوان امام خميني(ره) بود. فره ايزدي ايشان برآمده از شخصيت وي به عنوان يك روحاني برجسته در ايجاد اقناع و ترغيب مردم به نظام جمهوري اسلامي (مشروعيت سياسي) و دفاع از آن، غيرقابل انكار است. از بازخوردهاي اين متغير، ايجاد نظم در صفوف سربازان ايراني، از خودگذشتگي و استقبال از خطر، تحمل و بردباري و... بوده است. «سردار رشيد» در اين زمينه ميگويد: بخش اعظمي از اعتماد به نفس رزمندگان ايراني از فرماندهي حكيمانه حضرت امام خميني(ره) بود. اين اعتماد به نفس از طريق جملههايي همانند «دزدي آمده يك سنگي انداخته» و يا «چنان به صدام سلي بزنيم كه از جايش بلند نشود»، ايجاد ميشد. (رشيد، 1383: 13)
2-3. تاريخ
ايران را به واقع بايد يك كشور تاريخي دانست. سابقه تمدني 300 ساله بدون شك سرشار از حوادث و رويدادهاي تلخ و شيريني بوده است. هر كدام از اين حوادث و رويدادها به حافظه تاريخي مردم ايران شكل داده است. در اين ميان دو مؤلفه بر فرهنگ سياسي و راهبردي ايرانيان تأثيرگذار بوده است. اول افتخارهاي ايرانيان در زمينه سابقه فرهنگي و آثار تمدني و ديگري تجربه تلخ شكست در برابر اقوام و قدرتهاي مهاجم.
ايرانيان بر نفوذي كه دين كهن يعني زرتشت بر يهوديت، مسيحيت و اسلام گذارد، ارج مينهند. آنها به 30 قرن هنر و صناعت، استمرار هويت فرهنگي خود در هزارها، تأسيس نخستين دولت جهاني در بيش از 2500 سال پيش، سازماندهي جامعه بينالمللي كه اديان و فرهنگهاي اقوام تحت حمايت خود احترام گذاشت، آزادسازي يهوديان از اسارت بابليها و تأثيرگذاري بر تمدنهاي يوناني، عرب، مغول، ترك (صرفنظر از تأثيرگذاري بر فرهنگ غرب از طريق سهم ايرانيان در تمدن اسلامي) مباهات ميكنند. (رمضاني، 1388: 14)
از ديدگاه ايرانيان، بسيار پيش از آنكه بسياري از ملتهاي كنوني پديد آيند، ايرانيان از ساختار حكومتي برخوردار بودند. منشور كوروش كبير نمونهاي از توانايي ايرانيان در كشورداري، قانونمداري، احترام به حقوق ساير اقوام و... است. ايرانيان به وجود امپراطوريهاي بزرگي مانند هخامنشي و ساساني با گستره وسيعي از تحكم و اقتدار افتخار ميكنند. آنها به اينكه روزگاري يك قدرت بزرگ بودند، احساس غرور ميكنند؛ همچنين به قابليتهاي تمدني خود ميبالند؛ همچنين آنها به تأثيراتي كه بر فرهنگ اسلامي و رومي گذاردند، به خود ميبالند.
اعراب از ايرانيان آموختند كه براي عمارتهاي خود از ستون استفاده كنند و بنابراين بيشتر مساجدي كه پس از تصرف ايران در سرزمينهاي عربي ساخته شده، داراي ستون بودهاند. بعدها با شروع ارتباطات ميان تمدنهاي اسلامي و غربي كه البته در برخي از صور آن، خشونتآميز بود، معماري ايراني توانست بر ملل فرنگي نيز تأثير بگذارد. (مددپور، 1374: 50-249)
در طي قرون، بارها اقوام مختلفي از طرق مسالمتآميز و يا خشونتآميز به اين مرز و بوم وارد شدند. اگرچه آنها تأثيراتي بر صور گوناگون جامعه ايراني داشتهاند، اما قابليتهاي فرهنگي و تمدني ايراني به گونهاي بود كه توانست آنها را در خود جذب كند؛ گويي خود آنها موزائيكي از يك سالن بزرگ به نام تمدن ايراني شدند. از اينرو حكومت و مردم ايران خود را در موقعيت يك كشور بزرگ و صاحب اعتبار در نظام بينالملل ميبيند كه از جايگاه محوري و متمايزي در روابط بينالملل برخوردار است. فرهنگ سياسي ايرانيان، با اين احساس بزرگي و عظمت توأم شده است. بيدليل نيست كه بيشتر ايرانيان به شخصيت و اعتبار اجتماعي خود اهميت ميدهند. برآيند اين ويژگي در فرهنگ سياسي ايرانيان، اعتماد به نفس، استقلالطلبي، كرامتجويي و خودمختاري و آزادي عمل بوده است. با اين حال، ايرانيان در تاريخ خود تجربه تلخ مغلوب شدن را نيز تجربه نمودهاند.
تاريخ ايران مملو از تجربه تلخ شكست، تصرف و نفوذ توسط بيگانه است. شايد هيچ ملتي در طول تاريخ تا اين ميزان التهاب را تحمل نكرده باشد. ايران در تاريخ پرفراز نشيب خود بارها مورد تاخت و تاز اقوام و قدرتهاي پيراموني قرار داشته است. حملههاي خانمانسوز اسكندر، حمله اعراب، يورش دهشتناك مغولان و تيموريان، شكست خفتبار از افاغنه و حملههاي عثمانيها از آن جمله است. با اين حال شيوه رفتار روسيه و انگلستان در تاريخ معاصر ايران نيز تأثير عميقي بر حافظه تاريخي ايرانيان داشته است.
مداخلههاي روسيه و انگلستان از دوره قاجار دامنه پيدا كرد. تبعات آن جدايي افغانستان، بحرين و سرزمينهاي وسيعي در غرب و شرق درياي مازندران از ايران، تحمل قراردادهاي ننگين، اخذ امتيازهاي امنيتي و تجاري تحقيركننده، مداخله در امور داخلي كشور (نمونه بارز آن مديريت كودتاي 28 مرداد)، تخريب بنيانهاي فرهنگي و ديني توسط دولتهاي غربي و... ميباشند. ذهن ايراني از مطالعه چنين وقايعي تحريك ميشود كه «خارجي»، موجد تهديد و مصيبت است.
از اينرو بيگانههراسي در فرهنگ سياسي ايرانيان برجسته است. ايرانيها به بيگانگان با سوءظن نگاه ميكنند و معتقدند كه در فكر ايجاد توطئهاي عليه آنها هستند. از اينرو بيشتر با خارجيان با احتياط برخورد ميكنند. جالب آنكه يكي از ويژگيهاي فرهنگي سياسي ايرانيان، فرافكني آنهاست. به اين معنا كه براي يافتن ريشه مشكلات خود به بازيگران بيروني توجه ميكنند. اين نشاندهنده حساسيت نسبت به بيگانه است. به هر ترتيب، بيگانههراسي و بيگانهستيزي يكي از مهمترين ويژگيهاي فرهنگ سياسي ايرانيان است. از اينرو تركيب دو مؤلفه افتخار به قدمت تاريخي و احساس سرخوردگي از شكستهاي تاريخي و تحميلات قدرتهاي بيگانه موجب شده تا ايرانيان احساس كنند كه در عين داشتن قابليتهاي بالاي تمدني، مورد بيمهري قرار گرفتهاند.
پژوهشگران معتقدند كه در بررسي متغيرهاي سازنده فرهنگ سياسي ايران، نقش مذهب و تاريخ برجستگي خاصي داشته است (Grooth (eds), 2008: 3)، اما عوامل ديگري نيز وجود دارند كه در شكلدهي فرهنگ سياسي و راهبردي آنها تعيينكننده بودند. از اين رويكرد ميتوان به جغرافيا و نظم بينالملل نيز اشاره داشت.
3-3. جغرافيا
دههها پيش برخي از پژوهشگران علوم اجتماعي به نقش عنصر جغرافيا در منش ملتها توجه نمودهاند. برخي از آنها بر اين نظر بودند كه ملتهايي كه در حريم خط استوا يا قطبها زندگي ميكنند، كمتر از ملتهايي كه در مناطق معتدل زندگي ميكنند، به جنگاوري و رزم روي ميآورند. به همين دليل است كه قدرتهاي بزرگ تاريخ، جملگي در مناطق معتدل نيمه شمالي ظهور كردند.
در اين چارچوب اگر از منظر عنصر جغرافيا به فرهنگ سياسي ايرانيان پرداخته شود، ميتوان به مناسباتي پي برد. برخي بر اين نظرند كه تا پيش از تسلط نفت بر اقتصاد ايران، فقدان منابع كافي آب و لزوم حمايت دولت از اقدامهايي براي حصول به آب، جامعه كشاورزي را به دولت مركزي وابسته كرد. اصطلاح دولت هيدروليك (آب پايه) در بستر چنين شرحي، مفهومسازي شده بود. تبعات اين عامل در فرهنگ سياسي ايرانيان فرهنگ انقياد و تسليم در برابر دولت مركزي بود، اما جغرافيا از جهات ديگر نيز بر فرهنگ ايرانيان تأثير گذارد. يكي از مهمترين موارد آن، به موقعيت جغرافيايي ايران بازميگردد.
سرزميني كه ايران خوانده ميشود در مسير عبور و مرور اقوام و قبايل گوناگوني قرار داشته است. هر كدام از آنها براي ارتباط با جنوب و شرق آسيا از سويي و سواحل شرقي مديترانه از سوي ديگر بايد از ايران عبور ميكردند. هميشه گذر از ايران مسالمتآميز نبود. براي مثال ميتوان به مغولان اشاره كرد. همين موقعيت ويژه ژئوپليتيك بود كه ايران را از دوره صفويه، مورد توجه غرب قرار داد. در آن ادوار اميد به توازن قدرت عثماني كه تا دروازههاي وين پيش رفته بود، غرب را متوجه ايران نمود. در ادامه به ويژه از اوايل دوره قاجار، اين مرز و بوم به واسطه منزلت راهبردياش مورد تاخت و تاز روسيه و انگلستان قرار گرفت. دامنه اين رقابتها در عصر دوقطبي نيز ادامه پيدا كرد، به گونهاي كه ايران يكي از مناطقي بود كه به طور مستقيم در اين رقابت جهاني درگير شده بود. فروپاشي شوروي نيز از ارزش ژئوپليتيك ايران نكاست.
«فولر» معتقد است: «تاريخ ايران تا اندازهاي تابعي از جغرافيا و ژئوپليتيك سنتي آن است. همسايگان، محورهاي ارتباطي، مسيرهاي هجوم، تجارب سياسي - نظامي، اقتصادي و قومي به طور مستقيم تأثيرگذارند و تجربههاي تاريخي در قالبريزي آن خصوصيت فراري كه آن را با اسامي گوناگون فرهنگ ملي، فرهنگ سياسي يا خصوصيت ملي مشخص ميكنيم، تأثير نيرومندي دارد». (فولر، 1377: 2)
4-3. محيط منطقهاي و نظام بينالملل
پژوهشگران معتقدند كه ايران كشوري بينالمللي است، بنابراين امكان اتخاذ خطمشيهايي همانند انزوا يا بيطرفي براي آن نه مناسب است، نه كارساز و نه مورد قبول قدرتهاي بزرگ. (دهقاني فيروزآبادي، 1388: 94) ايرانيان خواسته يا ناخواسته در سياست بينالملل درگير بودهاند. همين تجربه، خود بخشي از فرهنگ سياسي و راهبردي را شكل داده است.
«ارگانسكي» معتقد است كه كشورهاي قدرتمند نظام بينالملل مسئول شكلدهي امنيت و جاريسازي جريان امور در نظام هستند، اما نظم هر قدرت يا قدرتهايي، چارچوب و ساختاري براي تأمين منافع خود آنهاست. كنگره وين، قرارداد ورساي، جامعه ملل و حتي سازمان ملل، شوراي امنيت، توافقنامه عمومي تعرفه و تجارت و سازمان تجارت جهاني يا هرگونه نهاد ديگر، نشان دادند كه با وجود ادعاهاي ظاهري طراحان آنها درخصوص عادلانه بودن يا دموكراتيك بودن چنين نهادهايي، به واقع ابزاري براي تحقق خواستهها و منافع و يا به تعبير صحيحتر، مطامع آنها بودهاند.
ايرانيان رفتار تبعيضآميز نهادهايي مانند شوراي امنيت را درخصوص مسئله جنگ عراق عليه ايران يا تحريم ايران به واسطه برنامه صلحآميز هستهاي آن تجربه كردند؛ افزون بر آن، محيط پيراموني منطقهاي نيز بيشتر از آنكه فرصتساز باشد، واجد تهديد بوده است. جنگ عراق بعثي، تهديدهاي رژيم صهيونيستي، طالبان، امارات متحده عربي، فشارهاي عربستان و... محيط بينالمللي و منطقهاي را در اذهان ايرانيان، گسترهاي با خطرهاي متراكم و چند سطحي تجلي داده است. به همين دليل است كه ايرانيها نگاه مثبتي در مورد محيط پيراموني ندارند. «آنتوني كين» با بررسي (ادعاهاي خود مبني بر) اقدامهاي ايران براي دستيابي به سلاحهاي ميكروبي و شيميايي به اين نتيجه رسيد كه چنين اقدامهايي كاملا تحتتأثير الزامهاي محيط بينالمللي انجام شده است و نه ارزشهاي مذهبي. (Cain, 2002: 8-9)
عناصري كه در سطرهاي بالا مورد بحث قرار گرفتند، فرهنگ سياسي ايرانيان را شكل دادهاند. البته متغيرهاي ديگري نيز در شكلدهي فرهنگ سياسي و راهبردي ايرانيان نقش داشتهاند، اما نقش متغيرهاي ياد شده، برجستهتر از ساير موارد بود. در ادامه به مختصات اصلي فرهنگ سياسي ايرانيان اشاره ميشود كه در عين بارز بودن، در فرهنگ راهبردي مردم ايران نيز نقشي تعيينكننده داشتهاند.
4. شاخصههاي فرهنگ سياسي ايرانيان
1-4. آرمانخواهي
«فولر» معتقد است: تعارضهاي بينالمللي در ميان ايرانيان بيش از آنكه امور اخلاقي و مبارزهاي مصلحتنگر براي قدرت تلقي شوند، سرشار از ويژگيهاي اخلاقي خوب و بد هستند. (فولر، 1377: 17) اين ويژگي را بايد اثر اجتنابناپذير اسلام و ارزشهاي ديني بر شاكله فرهنگ سياسي ايرانيان به حساب آورد. در نگره ايرانيان دينگرا معمولا تقسيمبنديهايي مبتني بر قطبيت مانند خير و شر، ظالم و مظلوم، نفس اماره و نفس لوامه، اهورا و اهرمن و... ديده ميشود. از ديدگاه آنها جهان سرشار از معايب و كاستيهاي انساني و اجتماعي است. روابط بين انسانها و ملتها نيز جدالي پايانناپذير ميان نيروهاي خير و شر است.
در اين ميان، نيروهاي خيرخواه تلاش دارند تا در جهان توأم با فساد طرحي نو مبتني بر حقانيت، عدالت، برابري و معنويت دراندازند. از اينرو فرهنگ سياسي ايرانيان با نوعي تعهد به آرمان و مقصودي توأم شده كه از ديدشان الهي، بر حق و راستين است. چنين خصوصيتي آثار خود را بر رفتارهاي عملي ج.ا.ايران گذارده است. از ديدگاه رجايي، تلاش ايران براي تغيير مناسبات حاكم بر نظام بينالملل از طريق سياست خارجي را بايد در جهانشمولي اسلام جستوجو كرد. (رجايي، 1382: 86) جهانشمولي اسلام موجب گرديده تا در فرهنگ سياسي ايرانيان گرايش به تحول انساني و اجتماعي مرز نشناسد.
در اين راستا، يكي از ويژگي برجستهاي كه از فرهنگ سياسي ايرانيان استخراج ميشود، رسالتگرا بودن آنهاست. از ديدگاه آنها بشر امروز به مشكلات و معضلاتي دچار است: ابتذال، بيبندوباري، ماديگري و پوچگرايي در كشورهاي شمال و تعبد و بندگي و سلطه حكام ظالم در جنوب، وجود رابطه زيردستانه - زبردستانه در روابط كشورها، امپرياليسم و... نمونههايي از اين مورد هستند. ايرانيان خود را در موقعيت رهبر جناح مقاومت ميبينند كه تلاش دارد تا روابط ناعادلانه حاكم بر مناسبات داخلي و بينالمللي را بر هم بزند و نظمي نو مبتني بر مساوات و معنويت برپا دارد. حمايت از گروههاي مقاومت در اقصا نقاط سرزمينهاي اسلامي، پذيرش طلبه از ساير كشورها، برقراري روابط فرهنگي با ديگر ملتها، تلاش براي صدور ارزشهاي انقلاب و... در چارچوب اين رويكرد قابل تحليل است.
2-4. استمرار در مقام يك قدرت (منطقهاي)
اين ويژگي سياسي ايرانيان از تأسيس امپراطوريهاي بزرگ در تاريخ باستان ايران ساطع ميشود. فولر در اين باره ميگويد: ايرانيان در اين حس نيرومند غوطهور هستند كه ايران داراي يكي از كهنترين فرهنگهاي جهان است كه سابقه آن به پيش از بنيانگذار سلسله هخامنشي در قرن ششم پيش از ميلاد، نخستين امپراطوري شناخته شده در تاريخ يعني كوروش كبير ميرسد. اين امپراطوري بخشهاي وسيعي از جهان شناخته شده آن روز، از هند تا يونان و آسياي مركزي تا مصر را دربرميگرفت. سلسلههاي ايراني بزرگ ديگري كه نفوذ جهاني قابل ملاحظهاي داشتند و جانشين اين سلسله شدند، پارتها، امپراطوري ساساني، خلافت عرب / ايراني عباسيان و سلسله صفويه (بودهاند). (فولر، 1377: 19)
صرفنظر از اين تجربه تاريخي و افتخار برآمده از آن، نقشهاي ملي تعريف شده همچون رهبر و امالقري جهان اسلام، حامي ملل مظلوم و... اين ملت را به تعريف منزلت يك قدرت منطقهاي رهنمون ساخته است. در فرهنگ سياسي ايرانيان، جدال ميان خير و شر، هميشگي است و اين ملت ايران است كه در موقعيت حامي ملل مظلوم ايستاده است. آنها مسئوليت خود ميدانند تا با حمايت از طرف خير، زمينه منكوبسازي جبهه شر را فراهم آورند. ايرانيان معتقدند كه مسئول ايجاد نظم و امنيت در گستره خاورميانه و حتي فراتر از آن در حريم جهان اسلام هستند. به همين دليل ج.ا.ايران همواره تلاش كرده تا به نوعي خود را در مسائل مربوط به جهان اسلام درگير نمايد.
فولر ميگويد: رفتار ايران در جنگ عراق و ايران ... تا مرز خطرناك رويارويي اجتنابناپذير با آمريكا پيش رفت و علت آن تا اندازهاي اين عقيده تهران بود كه قدرت وارد كردن ضربه غيرقابل تصور را به طرف مقابل دارد. اين عقيده با اعتماد راسخ اين كشور به درستي آرمانش همراه بود، بنابراين ايرانيان خود را سركرده طبيعي منطقه و داور نهايي ميبينند؛ حتي اگر چنين جايگاهي فراتر از قدرت اين كشور باشد. (فولر، 1377: 7-16)
3-4. خودانگاري مبتني بر شكستناپذيري
يكي از ابعاد فرهنگ سياسي ايرانيان اعتقاد به شكستناپذيري آنهاست. رويدادهاي بزرگ گهگاه به ايجاد باور اجتماعي - فرهنگي منتهي ميشوند. پيروزي انقلاب اسلامي، پيروزي در جنگ تحميلي و تأكيد بر حقوق هستهاي نمونههايي از اين رويدادها هستند. رهبران و مردم انقلابي ايران به خوبي از جنبههاي گوناگون حمايتهاي غرب و شرق از دولت محمدرضا پهلوي آگاه بودند. شاه به طور كلي به لحاظ امنيتي به غرب و از لحاظ اقتصادي به شرق گرايش داشت. عضويت در پيمان ضدكمونيستي سنتو، انتقال مقادير فراواني تسليحات به رژيم پهلوي، همكاريهاي اطلاعاتي غرب با اين رژيم، حمايتهاي نفتي رژيم از غرب، حضور بيش از 40 هزار نفر از مستشاران آمريكايي در ايران و... از ابعاد بارز روابط رژيم پهلوي با غرب و بازيگري ايران در مدار سياستها و راهبردهاي غرب و به ويژه آمريكا بود.
با اين حال رژيم پهلوي روابط اقتصادي گستردهاي نيز با شوروي برقرار كرده بود. شاهد مثال بارز آن، مجتمع عظيم ذوب آهن اصفهان بوده است. از اينرو وقتي جوش و خروش انقلابي در سال 1356 نمايان شد، هر دو ابرقدرت از ظهور آن نگران بودند. حتي شوروي، چه اينكه مسكو از ظهور گرايشهاي گريز از مركز در مناطق مسلماننشين خود در آسياي مركزي و قفقاز جنوبي به تبع انقلاب اسلامي احساس خطر كرده بود. با اين حال حمايتهاي غرب از رژيم پهلوي دامنه گستردهتري داشت.
با پيروزي انقلاب اسلامي باور شكستناپذيري غرب و به ويژه آمريكا شكست. در پي پيروزي انقلاب اسلامي اين تصور كه امور جهان بر محور اراده دو ابرقدرت ميگردد و جريانات امور بر دايره منافع آنهاست، فرو ريخت. براي بسياري حتي در خارج از ايران نيز باور به اينكه ملتي مانند ايران كه به لحاظ نظامي در جايگاهي به مراتب پايينتر از آمريكا قرار داشت، بتواند بدون اتكا به شوروي و بلوك شرق، واشنگتن را به چالش بكشد، غيرقابل تصور بود.
آنها حتي آن اندازه اراده قوي داشتند كه اعضاي سفارت آمريكا را به مدت 444 روز در گروگان خود داشته باشند. اين مورد بر انگاره شكستناپذيري آمريكا لطمه وارد كرد و در مقابل، باور به تبعيت و تسليم و فروتر بودن در برابر آن در ميان ايرانيان را نيز تخريب كرد. به اين ترتيب، ايرانيان پنداشتند كه قادرند اراده خود را بر سرنوشت خويش مستولي سازند. به موازات پيروزي انقلاب اسلامي، پيروزي در جنگ تحميلي نيز انگاره شكستناپذيري ايرانيان را تقويت كرد.
دولت، دستگاه نظامي و مردم ايران به خوبي ميدانستند كه تنها با ارتش بعثي نميجنگيدند. صرفنظر از سربازان عراقي، صدام هزاران مزدور از كشورهاي آفريقايي وارد سنگرهاي خود نموده بود، از كمكهاي مالي (بيش از 40 ميليارد دلار) حكام عرب حاشيه جنوبي خليجفارس بهرهمند بود (ايرنا، 1390)، شوروي و فرانسه مقادير فراواني تسليحات در اختيار وي گذاردند، برخي از كشورهاي اروپايي تسليحات شيميايي در اختيار صدام قرار داده و آمريكا نيز كمكهاي اطلاعاتي قابل ملاحظهاي به وي ارائه نمود. نمونه بارز آن فاش شدن عمليات «كربلاي 5» بود كه به وسيله پنتاگون انجام شده بود. حتي صدام از كمكهاي اطلاعاتي و عملياتي گروهك منافقين نيز بهرهمند بود. (اسلافي، 1388)
ج.ا.ايران به واقع خود را در برابر دنيا ميديد؛ بنابراين وقتي با دفاعي غيورانه، دفاعي كه در بسياري از ابعاد، فراتر از محاسبههاي نظامي بود، مانع از تحقق هدفهاي صدام شد، گويي احساس شكستناپذيري بر افكار عمومي ايرانيان غلبه يافت. براي ايرانيان اين تجربهاي گرانقدر بود. اگرچه خسارتهاي جنگ محدود نبود، اما اعتقاد شكستناپذيري ملت ايران براي آنها ارزشمند و با بردي راهبردي تلقي ميشود. صدها سال بود كه ايرانيان تصور ميكردند در برابر دشمنان خارجي كاري از پيش نخواهند برد، در حالي كه پيروزي در جنگ اين تابو را فرو ريخت و تصور شكستناپذيري را جايگزين آن ساخت.
پرونده هستهاي ايران عرصهاي ديگر از هماوردي ملت ايران با قدرتهاي بزرگ بوده است. اگرچه ج.ا.ايران براي نشان دادن حسن نيت خود به صورت داوطلبانه تعليق فعاليتهاي هستهاي را پذيرفته بود، اما با توجه به روند فزاينده و در برخي از مواقع توهينآميز درخواستهاي غربيها، بر حفظ حقوق هستهاي و حركت در مسير موازين بينالمللي تأكيد شد. نتيجه كار اين شد كه دولتهاي غربي كه در ابتداي مذاكرهها مدعي بودند كه ايران بايد هرگونه برنامه هستهاي را متوقف و رها كند، بعدها آن اندازه از مواضع خود كوتاه آمدند كه پيشنهاد حفظ سطح غنيسازي در حدود موجود را داده بودند.
اگرچه پرونده هستهاي به شوراي امنيت رفت و موجبات تصويب قطعنامههاي تحريم 1737، 1747، 1803 و 1929 گرديد (ديده گاه، 1389)، اما به نظر نميرسد كه ملت ايران حاضر باشد، در برابر قدرتهاي غربي كوتاه بيايد. حتي باور به شكستناپذيري ملت ايران وقتي تقويت شد كه راهبردپردازان ايراني دريافتند كه دولت آمريكا حمله به ايران را به واسطه قابليتهاي اين كشور در تهديد منافع ملي كشورش در گسترهاي به اندازه كل خاورميانه رها كردند.
4-4. ديدگاه تاريخي توطئهنگر به بيگانگان
افرادي كه به توطئه ميانديشند همه رويدادها و حوادث عمده سياسي و سير حوادث و تاريخ را در دستهاي پنهان و قدرتمند بيگانگان و سازمانهاي مخوف سياسي، اقتصادي و مذهبي طراحان آن ميپندارند. آنها بر اين نظرند كه هرگونه رويدادي از پيش برنامهريزي شده بود. «آلن» در اين خصوص مينويسد: حوادث تاريخي را واقعا به دو صورت ميتوان توجيه كرد: يا هر چيزي تصادفا اتفاق ميافتد، بدون اينكه كسي با طرح و نقشه قبلي موجبات آن را فراهم ساخته باشد و يا در غير اين صورت، وقايع و حوادث تاريخي به اين دليل روي ميدهند كه طرح و نقشه آنها به صورت يك توطئه از پيش تهيه شده بود و كسي آن را به اجرا گذارده است. (آلن، 1363: 20-19)
از ويژگيهاي بارز ايرانيان، اعتقاد آنها به وجود توطئه و توطئهچينان است؛ گويي عدهاي در اتاقي نشسته و براي سرنوشت آنها تصميم ميگيرند. اين تصميمها جملگي عليه منافع و اولويتهاي آنهاست و البته توطئهچين يا توطئهچينان از چنان قدرتي برخوردارند كه هيچ كس و هيچ چيز قادر به ممانعت آنها نيست.
شايد به همين دليل باشد كه فرافكني ميان ايرانيان امري جاري و ساري است. ايرانيان گناه هرگونه مشكل و معضلي را به ديگري نسبت ميدهند؛ به گونهاي كه خود هيچ نقشي در اين مشكلات نداشتهاند. پادشاهان قاجار و نويسندگان و مورخان دو قرن اخير همگي بر اين باور بودند كه دستي نامرئي، مشغول توطئهچيني بر ضد ايران و ايرانيان است. حتي محمدرضا پهلوي نيز در كتاب خود به نام «پاسخ به تاريخ»، بركناري خود از قدرت را به توطئهچيني آمريكا و ساير كشورهاي غربي نسبت داد.
او گفت: تصميم به بركناري وي در گوآدلوپ گرفته شد؛ واشنگتن به مخالفان وي كمك كرد تا قدرت را در دست گيرند. (اشرف، تابستان 1374: 47-7، پهلوي، 1372) جالب آنكه برخي از عوام در ايران ميانديشند كه بركناري محمدرضا شاه، توطئه انگليسيها بوده است؛ چه اينكه پس از كودتاي 28 مرداد عرصه ايران را به آمريكاييان واگذار و بنابراين تلاش كردند تا با تقويت روحانيون، موقعيت آمريكا را در ايران تخريب كنند. اين ديدگاهها هرگونه سوءمديريت سياسي محمدرضا شاه و ناتواني وي در پاسخگويي به تقاضاهاي مردم و در عين حال ناتواني در درك جايگاه اجتماعي روحانيت را ناديده ميگيرند.
ريشه اين خصلت سياسي ايرانيان را بايد در تسلط قدرتهاي استعماري در تاريخ معاصر اين ملت جستوجو كرد. فولر ميگويد: به واسطه چنين سلطهاي، ايرانيان همواره ميپندارند كه بر سرنوشت خود حاكم نبوده، بلكه تابع تزويرها و اعمال نفوذ خارجي بودهاند. در ايران هرگز رويدادها تبيين سادهاي را برنميتابند، بلكه بازتاب وجود نيروهاي سياسي دستاندركار در پشت صحنه هستند. (فولر، 1377: 25)
اين ذهنيت معطوف به توطئه سياسي، مختص ايرانيان نيست، بلكه در خاورميانه و به طور كلي و در بيشتر فرهنگهايي كه در نتيجه مداخله نيروهاي خارجي ضعيف شده و آسيب ديدهاند، متداول است. با وجود اين، به نظر ميرسد كه چنين ديدگاههايي در فرهنگ ايراني به درجههاي عاليتري از پرداخت رسيده است... بسياري از ايرانيان همواره پيچيدهترين تبيين از رويدادهاي سياسي را به ويژه در بررسي مقاصد قدرتهاي خارجي از همه متحملتر ميدانند. (فولر، 1377: 25)
آبراهاميان در مورد تفكر توطئه، تحليل جالبي دارد. وي ميگويد: تفكر توطئه يك الگوي استدلال تبييني پيرامون رويدادها و موقعيتهاي سياسي - اجتماعي است. تفكر توطئه، زماني براي تبيين رويدادها و وضعيت امور به كار ميرود كه بر اساس مقايسه منطقي توطئه در كار نباشد. اين ادعا به اين معنا نيست كه در عالم واقع از ناحيه حريفان و مخالفان در عرصه داخلي و بينالمللي، وجود توطئهچيني منتفي است، ولي آنچه در اين گونه تبيينها قابل توجه است، ديد توطئهنگرانهاي است كه همواره درصدد كشف توطئهاي خارجي و داخلي مربوط به آن و تعميم دادن اصل توطئه به هر نوع تزاحم، اختلاف سياسي و نارسايي در عرصه روابط انساني و اجتماعي يا رواني خارجي است. (آبراهاميان، 1369: 69)
5-4. استقلالطلبي
يكي از مهمترين مميزات فرهنگ سياسي و فرهنگ راهبردي ايرانيان گرايش شديد به استقلالطلبي است. اين مورد بيترديد ريشه در آموزههاي ديني و تجربيات تاريخي ايرانيان دارد. قاعده فقهي «نفي سبيل» از جمله محركههاي چنين گرايشي در حوزه آموزههاي ديني است. در اين زمينه تأكيد بر آيه 141 سوره نساء است كه ميفرمايد: خداوند تسلطي براي كافران بر مسلمين قرار نداده است. (عليدوست، 1383)
آموزههاي مذهبي در ويژگي استقلالطلبي ايرانيان تأثيرگذار بوده، اما اگر اين چنين گرايشي را فقط برآمده از آموزههاي مذهبي بدانيم، در آن صورت بايد در ميان تمامي ملتهاي مسلمان چنين فرهنگي را مشاهده كرد. در حالي كه مطابق آنچه در عمل پيداست، ساير ملتهاي مسلمان به اندازه ايرانيان ميل به استقلالطلبي ندارند.
فولر بر اين نظر است كه گرايش ايرانيان به استقلالطلبي را بايد در تجربيات تاريخي آنها جستوجو كرد. به اعتقاد وي: «ميان ايرانيان نوعي سوءظن نسبت به دنياي خارج با تصميم جدي براي كسب استقلال و عدم آميزش با قدرتهاي خارجي همراه است». (فولر، 1377: 11) رمضاني با تلاش براي ريشهيابي اين بعد از فرهنگ سياسي و راهبردي ايرانيان، بر اين نظر است كه «تركيب متناقضي از افتخار به فرهنگ ايراني و احساس قرباني شدن سبب گرديده است مردم ايران از حس شديد استقلالطلبي و فرهنگ مقاومت در برابر زور از سوي قدرتهاي بيگانه برخوردار باشند». (رمضاني، 1388: 14)
به نظر ميرسد ايرانيان از اينكه سياستها و راهبردهاي آنها تابعي از ملاحظات قدرتهاي بزرگ بوده به تنگ آمده بودند. ملاحظه اصول قانون اساسي ج.ا.ايران در حوزه سياست خارجي به نوعي، اهميت استقلالطلبي در فرهنگ سياسي ايرانيان را نشان ميدهد. قانون اساسي ج.ا.ايران هرگونه رفتار در خط و مسير قدرتهاي بيگانه يا هرگونه معاهده و پيماني كه برتري بيگانه را به همراه داشته باشد و يا واگذاري پايگاه نظامي به نيروهاي بيگانه را كه موجبات سلطه آنها را فراهم آورد (اصول 153 و 146) به صراحت ممنوع كرده است.
خاورميانه اگرچه بيشترين ميزان از حضور خارجي را مطالبه نموده بود، اما گويي به طور ديالكتيك، بيشترين مقاومت را نيز در برابر چنين حضوري از خود بروز داده بود. رشد جريانهاي اسلامگرا در اين منطقه بيترديد به واسطه تفوق و برتري قدرتهاي استعمارگر بر ابعاد گوناگون زندگي فردي و جمعي ملتهاي منطقه بوده است. ايرانيان در اين زمينه پيشتاز بودهاند؛ تا جايي كه در جريان انقلاب اسلامي استقلال همهجانبه ملت ايران به يكي از شعارها و مطالبات اصلي انقلابيون تبديل گرديده و تاكنون نيز استمرار داشته است.
آثار چنين خصلت سياسي، غلبه تفكر امنيتي بر فرهنگ راهبردي ايرانيان است. از ديد ايرانيان، زمان آبستن رويدادهايي است كه عليه منافع و ارزشهاي آنهاست. اينان تصور ميكنند كه در رويدادهاي سياسي منفعل و اثرپذير بودهاند.
5. شاخصههاي فرهنگ راهبردي ايران
فرهنگ سياسي ايران آنطور كه بيان شد، شكل يافته است. چنين مميزهاي بر فرهنگ راهبردي آنها آثار اجتنابناپذيري دارد. از جمله ويژگيهاي فرهنگ راهبردي ايرانيان ميتوان به موارد زير اشاره داشت:
1-5. مقاومت انعطافناپذير
اين مورد يكي از ويژگيهاي برجسته فرهنگ راهبردي ايرانيان است. به نظر ميرسد كه در ميان دولتها هيچ بازيگري به اندازه ج.ا.ايران در برابر نظام سلطه از خود پايداري نشان نداده است. از بدو تولد جمهوري اسلامي، تهران امكانات دستگاههاي ديپلماسي و دفاعي خود را مصروف تقابل با آمريكا و رژيم صهيونيستي نموده است. اگرچه تحولات بينالمللي، به ويژه فروپاشي شوروي و حوادث تروريستي 11 سپتامبر موجب تغيير در مواضع برخي از دولتهاي عربي و اسلامي در برابر آمريكا و رژيم صهيونيستي گرديده، اما در سياست خارجي و راهبردي ج.ا.ايران در اين خصوص تغييري پديد نيامده است.
آيتالله خامنهاي، رهبر فرزانه انقلاب، در ملاقات اعضاي وزارت خارجه با ايشان تأكيد كردند: وظيفه سفير و نماينده ج.ا.ايران، به كارگيري ديپلماسي كيفي، قوي و كارآمد براي پيشبرد «سياست ضدنظام سلطه» است كه لازمه آن نيز ايستادگي منطقي بر اصول انقلاب و مباني شرعي و رودربايستي نداشتن نسبت به اين اصول و مباني است. (براتي، 1390)
تلاش رسانهاي عليه آمريكا و رژيم صهيونيستي، برگزاري روز قدس، حمايت از آرمان مردم فلسطين در مجامع بينالمللي، مخالفت با فرايند سازش اعراب و رژيم صهيونيستي، تلاش براي خارج نمودن ارتش آمريكا از خاورميانه، حمايتهاي گوناگون از سوريه، حزبالله لبنان، حماس در فلسطين و ساير جنبشهاي آزاديبخش در اقصا نقاط بلاد اسلامي و... ايران را در موقعيت رهبري جبهه مقاومت در منطقه قرار داده است. به نظر ميرسد كه اين مميزه تحتتأثير مذهب در فرهنگ سياسي و راهبردي ايرانيان شكل يافته است.
مذهب نقش مثبت و مؤثري بر فرهنگ سياسي و راهبردي ايرانيان گذارد. چهبسا بتوان آن را توليدكننده ثروت راهبردي به حساب آورد. مذهب شيعه با تعريف مفهوم شهادت، آستانه تحمل ملت و نيروي نظامي ج.ا.ايران را بالا برده است. به اعتقاد «آيزنشتاد»: به دليل اينكه مذهب شيعه، استواري و پايمردي در راه حقيقت را تمجيد ميكند و از آنجا كه مذهب، نقش مركزي در ايدئولوژي حكومتي ج.ا.ايران دارد، ايران برخي اوقات يك دولت بيپروا به حساب آمده است، به گونهاي كه اقدامهاي آن براساس منطق چارچوب دولتمداري قابل درك نيست. (Eisenstadt, 1998: 17)
يكي از حوادثي كه به عنوان نماد مقاومت انعطافناپذير ايرانيان به شمار ميآيد، قيام امام حسين(ع) عليه حكومت يزيد بوده است. چنين رفتارهايي از سوي معصومين به رفتارهاي مشابهي منتهي ميشود. در جنگ تحميلي عراق عليه ايران بارها مقاومتي از سوي سربازان ايراني ديده شده كه فراتر از پيشبينيهاي كارشناسان نظامي بود.
فولر در زمينه ريشهيابي اين ويژگي راهبردي ايرانيان ميگويد: عنصر شيعي در سياست، مبشر پذيرش رنج و مصيبت در جستوجوي آرماني عادلانه به عنوان بخشي طبيعي و جداييناپذير از نقشه كمال يابنده خداوند است... [امام] خميني در طول جنگ بارها خاطرنشان كرد كه شايد مشيت الهي بر اين نباشد كه ايران در جنگهاي بزرگ آينده يا حتي اين جنگ پيروز شود. در واقع خود شكست نيز ميتواند نشانهاي باشد حاكي از آنكه طرف شكست خورده بر حق است. پيروزي ملاك سنجش حقانيت يا عدالت نيست. نبايد از آلام ناشي از شكست پرهيز كرد، بلكه بايد مغرورانه آن را تحمل نمود. (فولر، 1377: 8-17)
اين مؤلفه در كيفيت نوع رفتار با ج.ا.ايران از سوي كشورهاي غربي كاملا تعيينكننده است. «كاسيدي» در اين خصوص معتقد است: جنگ براي ايرانيان به پيروزي مطلق ختم ميشود. چه اينكه اگر در اين راه كشته شوند شهيد هستند و مقرب و اگر پيروز شوند باز هم مقربند؛ اما براي دشمنانش جنگ با ايران منتج به پيروزي يا شكست است. (Cassidy, 2003: 24)
2-5. امنيتي و مناقشهآميز بودن محيط پيراموني
در فرهنگ راهبردي ايرانيان، محيط پيراموني و بينالملل مملو از ناامني، مناقشه، التهاب و تهديد است. در اين محيط، امپرياليسم جهاني، تمامي صور و ابعاد تمدني ايرانيان را تهديد مينمايد. امپرياليسم نه تنها بر آن است تا ثروتهاي اين مرز و بوم را غارت كند، بلكه تمايل دارد تا يك نظام سياسي دست نشانده را در ايران بر كار گمارد (جنگ سخت). مضاف بر آن، امپرياليسم غرب تلاش دارد تا بنيادهاي تمدني و فرهنگ اسلامي ايرانيان را نابود كند و فرهنگ مادي ناكارآمد و مبتذل را جايگزين آن نمايد (جنگ نرم). از ديدگاه آنها، رفتار آمريكا در قبال ج.ا.ايران در چارچوب تهديد و فشار قابل ارزيابي است.
در همين چارچوب، تهديد چندين باره ايران به حمله نظامي، تهديد رژيم صهيونيستي به حمله اتمي به ج.ا.ايران، راهبرد آمريكا، رژيم صهيونيستي و ناتو براي ورود به درياي مازندران، تلاش واشنگتن براي دور كردن و منزوي نمودن تهران، ادامه اشغال افغانستان و عراق، پيشبرد جنگ رسانهاي عليه ج.ا.ايران (ايرانهراسي) در جهان به ويژه در حاشيه جنوبي خليجفارس، كمك به كشورهاي عربي براي افزايش قابليتهاي نظامي در مقايسه با ج.ا.ايران، جنگ نرم و... از نمونه تهديدهايي است كه از سوي آمريكا متوجه ايران است.
به دليل تهديدزا بودن محيط پيراموني، ج.ا.ايران خيلي زود توانست خود را براي مهار تهديدهاي نرم آماده كند. از اين ديدگاه، ج.ا.ايران قابليتهاي بيشتري نسبت به كشورهاي با موقعيت مشابه همانند روسيه و چين و... دارد. براي مثال، در روسيه و چين تهديدها، ماهيت راهبردي و نظامي دارند، بنابراين براي تهديدهاي نرم، شخصيت چنداني قائل نبودند. از همين جهت نيز محيط امنيتي روسيه و چين كاملا از اقدامهاي نرم غرب و به ويژه آمريكا آسيب ديده است. نمونه بارز آن، ظهور انقلابهاي رنگي در شرق اروپا، قفقاز جنوبي و آسياي مركزي و سرنگوني حكومتهاي طرفدار روسيه در آن مناطق بوده است.
سطوح گوناگوني از رقابت و مواجهه ميان ايران و ساير كشورهاي اطراف ديده ميشود. روابط با رژيم صهيونيستي نيز در چارچوب همان منطقي تفسير ميشود كه روابط با آمريكا؛ همچنين ايرانيان شيعه خود را درگير در رقابت فرقهاي با سنيها و به ويژه وهابيون ميبينند. به همين دليل منازعههاي فرقهاي در عراق، پاكستان و لبنان نيز واكنشهايي را در ايران برميانگيزد (شجاع، 1386: 53-40)؛ افزون بر آن، به لحاظ قومي نيز ايرانيان خود را در محاصره اعراب و تركها ديدهاند. تلاش امارات براي تصاحب سه جزيره، كوشش اعراب براي تغيير نام خليجفارس، افزايش توان نظامي كشورهاي عربي خاورميانه در مقايسه با ايران و... از ديگر ابعادي است كه محيط پيراموني كشورمان را ناامن و پرمناقشه نموده است.
3-5. آمادگي درونزا
تجره تلخ سيطره قدرتهاي استعماري، ج.ا.ايران را به توسعه توان دفاعي بر پايه قابليتهاي بومي سوق داده است. اشغال ايران در شهريور 1320، حمله عراق به ايران، تهاجم طالبان در شرق كشور، احتمال حمله به تأسيسات اتمي و... از جمله محركههاي اصلي اتخاذ چنين راهبردي است. البته جنگ هشت ساله عراق عليه ايران در شكلدهي چنين فرهنگي نقش بارزي داشته است.
تهاجم همهجانبه و غيرقابل پيشبيني عراق به ايران و افزون بر آن، وجود بسترهاي متعدد تعارض، بيثباتي و جنگ موجب گرديده تا ايرانيان در توسعه قابليتهاي دفاعي خود مصمم باشند، اما تجربه عدم اطمينان به قدرتهاي بزرگ موجب شده تا ايرانيان براي رسيدن به چنين هدفي بر ظرفيتهاي داخلي تأكيد كنند. از اينرو شاهديم كه هم راهبردهاي جنگي، شكل بومي يافته و هم ادوات متناسب با اين راهبردها نيز به دست متخصصان ايراني توليد و به كار گرفته شده است.
به تازگي نيروي نظامي ج.ا.ايران با درك اينكه بيش از هر چيز احتمال حمله از سوي آمريكا و رژيم صهيونيستي به ايران بيشتر از هر تهديد ديگري است خود را براي نبرد با اين دو آماده ميكند. اتخاذ راهبردها و راهكنش (تاكتيك)هاي مربوط به نبرد نامنظم (ناهمگون) در همين راستا اتخاذ شده است. اگرچه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اين روش جنگي را در دوران دفاع مقدس تجربه كرده بود، اما ايرانيان، قابليتهاي اين نبرد را در جنگ 33 روزه لبنان و 22 روزه غزه ديدهاند. به همين دليل تلاش كردند تا همزمان با توسعه قابليتهاي نظامي راهبردي براي ايجاد بازدارندگي در برابر آمريكا و رژيم صهيونيستي، نيروهاي نظامي را براي اجراي راهبرد نبرد نامنظم آماده كنند، اما بوميگرايي در راهبرد دفاعي ايران فقط به روشهاي نظامي معطوف نيست، بلكه شامل توليد ادوات دفاعي نيز ميشود. محركه آن نيز اقدامهاي آمريكا در جنگ هشت ساله تحميلي بوده است.
واشنگتن به بهانه تسخير سفارت آمريكا، ايران را تحريم تسليحاتي نمود، بنابراين در خلال جنگ تحميلي، تهران نميتوانست از پشتيباني آمريكا بهرهمند شود. ناگفته نماند كه كشوري كه سلاحي به كشور ديگري ميفروشد، ارائه خدمات پشتيباني آن را نيز متعهد ميشود. تحريمهاي آمريكا بعدها دامنه يافت، به گونهاي كه آمريكا تلاش ميكرد تا به هر شكل ممكن مانع از انتقال تسليحات پيشرفته دفاعي به ايران گردد و از اينرو تهران براي تأمين ادوات نظامي خود دچار مشكل شد.
همين عامل، يعني بياعتمادي نسبت به ساير كشورها در تأمين ادوات دفاعي، ج.ا.ايران را به فكر توسعه توان داخلي در جهت توليد تسليحات نمود. از جمله ميتوان به توليد زرمناو جماران، ساخت زيردريايي نظامي نهنگ و قدير، انواع هواناوها، توپهاي دريايي، جنگنده آذرخش، صاعقه و شفق، انواع رادار در بردهاي مختلف، انواع موشكهاي زمين به زمين بالستيك (شهاب 3، زلزال، سجيل و...) و زمين به هوا، تانك ذوالفقار (1 و 2) و توسن، موشكهاي ضدزره، ضدزيردريايي، بالگرد 2091 و شاهد 278 و... اشاره كرد.
نتيجهگيري
به گونهاي اجتنابناپذيري فرهنگ سياسي ايرانيان بر فرهنگ راهبردي آنها تأثير گذارده است. دليل مبرهن آن، تناسب معنايي و محتوايي ميان فرهنگ سياسي و فرهنگ راهبردي ايرانيان است. در واقع فرهنگ راهبردي ايرانيان در طول مميزات فرهنگ سياسي آنها شاكله و خصوصيت يافته است.
فرهنگ سياسي ايرانيان بيش از هر چيز، تحتتأثير مذهب و تجارب تاريخي قرار داشته است. اگرچه مؤلفههاي متعددي همچون موقعيت جغرافيايي ويژه در جنوب غربي آسيا و يا محدوديتهاي نظام بينالمللي را ميتوان به عنوان متغير مستقل در خصوصيتيابي آن شناسايي كرد، اما بررسي فرهنگ سياسي ايرانيان از تأثيرپذيري بسياري از شقوق آن از ارزشهاي مذهبي و تجارب تاريخي حكايت دارد. تحتتأثير اين مؤلفهها فرهنگ سياسي مردم ايران شاخصههايي مانند آرمانخواهي، استمرار در مقام يك قدرت منطقهاي، خودانگاري مبتني بر شكستناپذيري، ديدگاه توطئهنگر و استقلالطلبي داشته است.
فرهنگ راهبردي ايرانيان در درون خود، تركيب متناقضي از گرايشهاي تهاجمي و تدافعي را به همراه دارد، اما وجه تدافعي آن به مراتب برجستهتر از وجه تهاجمي آن است. از سويي رسالتگرايي و آرمانخواهي ايرانيان آنها را به اتخاذ راهبرد فعال و اثرگذار در قبال جامعه بينالمللي از جمله دولتها، جنبشهاي و ملتها سوق داده، اما در عين حال ايرانيان متأثر از كانونهاي متعدد بحران و مناقشه بودهاند كه در سطوح گوناگون، امنيت و سلامت جامعه ايراني را تهديد ميكند.
از اين رهگذر، جامعه ايراني به نوعي فرهنگ راهبردي كه در آن محيط بينالمللي را داراي ابعاد گوناگوني از تهديد و مناقشه نموده است، سوق داد. فرهنگ سياسي ايرانيان موجب شكلگيري فرهنگ راهبردي با دو ويژگي مناقشهآميز بودن و آمادگي براي دفاع شده است. چنين فرهنگي به طور ضمني بر حضور در فضاي ميان جنگ و صلح تأكيد دارد. اين راهبرد، ايرانيان را به اتخاذ راهبردهايي همچون دفاع فعال در قالب بازدارندگي مؤثر سوق داده است.