دکتر زهرا طباخی
اصرار برای دفن جاسوس مرده آمریکایی در خاک ایران یکی از پروندههای عجیب و غریبی است که احتمالا در اذهان عموم مردم سوالات زیادی را ایجاد کرده است. به هر حال ریچارد فرای «نظر کرده» ای صاحب کرامات خفیه نیست که فرضا دفن جسد او در ایران سیلی از مشتاقان را به سوی خود جذب کند و تبدیل به خلوتگه عشاق آمریکا شود! پس چرا این ماجرا تا اندازهای وخامت یافته که وزیرخارجه کشور ما به منظور عملی شدن تدفین فرای اقدام به تنظیم نامه رسمی میکند آن هم در شرایطی که شوق چندانی در دستگاه دیپلماسی کشور برای حل مشکل عدم صدور روادید برای نماینده رسمی تعیین شده ایران در سازمان ملل دیده نمیشود، چرا زنده را رها کرده و مردهها را چسبیدهاید؟
این گریبان چاکدهی برای «پیر و مراد» حلقه انحرافی و اصرار برای اجرای آخرین وصیت دولت دهم در خصوص دفن فرای در شرایطی که دولت یازدهم از ادامه پروژههای ملی دولت قبل مثل « مسکن مهر» نیز اکراه دارد بر حساسیت مضاعف جامعه نسبت به این قضیه افزوده است. اما جریان چیست؟
در مورد «ریچارد فرای» به عنوان جاسوس سیا، مقالات متعددی از سوی محققین منتشر شده است. بحث ما هیچ ارتباطی با مشی زندگی حرفهای وی در این حوزه ندارد چرا که اصولا «کرسیهای شرقشناسی» و خصوصا محققین فعال در حوزه ایرانشناسی جملگی از مدیران مرتبط با دستگاههای امنیتی- اطلاعاتی غربی به شمار میآیند و در این خصوص نیز شاهد و امثال بسیاری وجود دارد. طبیعتا هم باید همینگونه باشد چرا که جنگ فرهنگی الزاما نیازمند متخصصین فرهنگی - اجتماعی و دینی است. روش دستگاه دیپلماسی غرب حتی پیش از شکلگیری امپراطوری منظم ضد اسلامی به شکل فعلی با جذب دانشپژوهان نخبه علاقمند به فلسفه و علوم نظری آغاز میشد.
پس از اتمام آموزش نظری، دورههای حضور در خاک حریف با ارائه بورسیههای تحصیلی و کاری برای این افراد در نظر گرفته میشد. چرا که «آشنایی با حریف» از اهمیتی ویژه در کار اطلاعاتی برخوردار بوده و هست. نظریهپردازی از داخل اتاقهای دربسته با فرسنگها فاصله از مقصد، سبب نهادینه شدن اشتباهات ساختاری در سیاستگذاری به جهت عدم درک تفاوتهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و در نتیجه صعود راهکارهای غلط مبارزه به بالادست سیستم میشود.
پس «برخورد از نزدیک» با حریف اهمیتی مضاعف دارد. کل این پروسه به صورت مستقیم توسط دانشگاهها، مراکز علمی و اندیشکدههای غربی اجرا و پایش میشود اما قطعا این دانشمندان مورد علاقه سیستمهای امنیتی مبدا به صورت مستقیم و غیرمستقیم پس از طی دورههای نهایی، تماسهای زیادی در مقصد با کارچاقکنهای وزارت خارجه یا نیروهای اطلاعاتی- امنیتی مقیم برقرار نمودهاند.
آنچه از اهمیت ویژهای برخوردار است نتایج به دست آمده از تحقیق و تفحص در «خانه حریف» است. سالها شرقشناسی و ایرانپژوهی به چه کار میآید اگر منجر به باز شدن گرهای در فضای سیاست و فرهنگ جهانی نشود؟
بازمیگردیم به پرونده ریچارد فرای... شرقشناسی، رشتهای ذاتا انگلیسی است چرا که اصل الزام به تشکیل امپراطوری مذهبی-فرهنگی ابتدا آرمان برتر میسیونرهای انگلیسی بود و سپس به واسطه تغییر موازنه قدرت، به آمریکاییهای ناشی به ارث رسید. در فرهنگ معین «میسیونر» را اینگونه تعریف نمودهاند: «عضو یک هیئت مذهبی اعزامی به ویژه کسی که برای تبلیغ مسیحیت به کشورهای دیگر میرود.»
هواداران فرای از دو جهت وی را میستایند: الف) به جهت دلدادگی فرای به «فرهنگ ایرانی»
ب) به مناسبت دفاعیات وی از ایران در رسانههای غربی. اما آیا ممکن است همه این رفتارها برآمده از نقشی بزرگ و تعریف شده در سناریویی واحد باشد؟
سالهاست انگلیس و آمریکا بر طبل «باستانگرایی» در ایران و سرزمینهای عربی-اسلامی میکوبند تا بلکه از بحر تقابل ملیگرایی باستانی و اسلام، ماهی بزرگ «جدایی دین از سیاست» و «حاکمیت از مردم» را صید کنند. از جلال آلاحمد تا شهید مطهری در افشای این طرح بزرگ در مبارزه با مؤلفههای قدرت جامعه ایران نوشتهاند و گفتهاند. آخرین رویارویی تفکر منحط باستانگرایی در برابر اسلامگرایی را در طرح «اسلام ایرانی» حلقه انحرافی دیدیم که اتفاقاً امروز توسط بانیان پروژه اسلام اعتدالی همچون حسین نصر و جان اسپوزیتو پیگیری میشود.
فرای حتی در بزرگداشت هخامنشیان به اندازهای از خود افراط نشان میدهد که برخی مورخان جاعل انگلیسی احتمالاً از جهنم بر وی درود فرستادهاند! واضح است که هر چه در این زمینه دروغپردازیهای بزرگتری صورت بگیرد مسیر برای اجرای پروژه بعدی غرب در ایران هموارتر میشود. اما پروژه بعدی چیست که از مشایی تا حسین نصر از موسوی بجنوردی تا روشنفکران غربزده در دامنه آن باید جای گیرند؟ اصلاً چرا ریچارد فرای «یهودی» فرزندانی زرتشتی به جامعه آمریکایی تحویل میدهد و در نشر احساسات ایراندوستانه در سیانان به اندازه جانکری، وزیر خارجه آمریکا از خود انگیزش به خرج میدهد؟
زمانی نه چندان دور شیوه برخورد غرب با اسلام و اسلامگرایان خلاصه میشد در «تخریب» و «تمسخر» و «کوچکانگاری»! ایام گذشت و صاحبان اندیشه استفاده از قدرت نرم و مهندسی اجتماعی جوامعی که در سیستم جهانی مورد نظر غرب برچسب «نامطلوب» دریافت میکردند، با نسخههای انگلیسی جزوههای دستنویس امثال ریچارد فرای و حسین نصر و سایر شرقشناسان آشتی نمودند. براساس توصیههای همین میسیونرهای مشهور، «باستانگرایی» افراطی بخشی از نسخه بسترساز برای تعدیل و به روزرسانی قوانین اسلام است.
اما برای حضور پرقدرت در جامعه ایرانی ابتدا باید براساس توصیه وزارت خارجه آمریکا میان فرهنگ غرب و شرق «آشتی و صلح» برقرار شود. یعنی همان سیستمی که پیش از این شرق را «بربرستان» مینامید با درک عمیق از نقاط ضعف فلسفه و فرهنگ خود دریافت با حریفی که نمیتوان مستقیم جنگید باید همآغوش شد. اما چه کسانی مروج موج تضعیف فرهنگ و فلسفه ایرانی- اسلامی و بانی عقبنشینی از اصول شرقی به بهانه صلح با غرب خواهند بود؟... طبیعتاً گزینهای بهتر از همین اساتید ایراندوست مروج فرهنگ زرتشتی- یهودی نخواهید یافت!
از برژینسکی گرفته تا گری سیک! از فوکویاما تا فرای! همه این تئوریپردازان سیاسی- اجتماعی بر لزوم ظهور «اسلام جدید» به منظور خلع سلاح جدیترین ایدئولوژي که خود پیشبینی توفق آن بر سرمایهداری را ثبت رسمی نمودهاند، تاکید داشتهاند. اسلام جدید را هر چه میخواهید نامگذاری کنید... «اسلام ایرانی» همچون مشایی و حسین نصر! «اسلام جهانی شده» فریتهوف شوآن،«اسلام رحمانی» منتظری و کدیور و موسوی بجنوردی، «اسلام اعتدالی» فتحالله گولن و صوفیان دونمه ترکیه و تونس؛ امام خامنهای با عنوان «اسلامهای بدلی» از آنها نام میبرند و امام خمینی کلهم اجمعین را «اسلام آمریکایی» معرفی میکند.
«غرب در دهههای بیداری اسلامی و به ویژه سالهای اخیر پس از شکستهای پیاپی از ایران و افغانستان تا عراق و لبنان و فلسطین و اینک مصر و تونس و... کوشیده است پس از شکست تاکتیک اسلامستیزی و خشونت علنی، به تاکتیک بدلسازی و تولید نمونههای تقلبی دست بزند، تا عملیات تروریزم ضد مردمی را به جای «شهادتطلبی»، «تعصب و تحجر و خشونت» را به جای «اسلامگرایی و جهاد»، «قومیتگرایی و قبیلهبازی» را به جای «اسلامخواهی و امتگرایی»، «غربزدگی و وابستگی اقتصادی و فرهنگی» را به جای «پیشرفت مستقل»، «سکولاریزم» را به جای «علمگرایی»، «سازشکاری» را به جای «عقلانیت»، «فساد و هرج و مرج» اخلاقی را به جای «آزادی»، «دیکتاتوری» را به نام «نظم و امنیت»، «مصرفزدگی، دنیاگرایی و اشرافیگری» را به نام «توسعه و ترقی»، «فقر و عقبماندگی» را به نام «معنویتگرایی و زهد» قلمداد کند.»1
پس قومیتگرایی و قبیلهبازی و الصاق پسوند «ایرانی» یا «عربی» به اسلام توسط یک مورخ یهودی که مجتبی مینوی2 وی را جاعل انگلیسی خطرناک مینامد؛ بدون برنامهریزی و اتفاقی نبوده است. کما این که لفظ برداشت «رحمانی» از اسلام در مخالفت با فقه و فقیه به عنوان چارچوب و نگاهبان دین به صورت ناگهانی به صوفیان هوادار اسلام سازشکار همراه و همساز با فرهنگ سرمایهداری غربی الهام نشده است.
ریچارد فرای مولود همین سیستم است که امید دارند معجزهاش رشد ریشههای نظام سرمایهداری و فکر بدلکاری در دین از جسد دفن شدهاش در کنار زایندهرود باشد. یادگار یک عمر نظریهپردازی در بسط و گسترش نظریات نئولیبرالهای آمریکایی که به نام «دوستی با ایران» به دنبال ترویج طرح فروپاشی از درون فرهنگ ایران اسلامی هستند، پرچم کفر است که دشمن تصمیم دارد به زور هم که شده در خاک ایران و بر پیر و مراد سرمایهداری ورژن جدید بکوبد.
مرور توصیههای دلسوزانه رهبر انقلاب به اسلامگرایان بیداری اسلامی در سال 1390 راهگشای مسیر مبارزه با نقشههای جدید استکبار است:«به اسلام مطلوب واشنگتن و لندن و پاریس بدبین باشید؛ چه از نوع لائیک و غربگرا، و چه از نوع متحجر و خشن آن. به اسلامی که رژيم صهیونیستی را تحمل میکند، ولی با مذاهب اسلامی دیگر بیرحمانه مواجه میشود، دست آشتی به سوی آمریکا و ناتو دراز میکند، ولی در داخل به جنگهای قبیلهای و مذهبی دامن میزند و اشداء با مؤمنین و رحماء با کفار است، اعتماد نکنید. به اسلام آمریکایی و انگلیسی بدبین باشید، که شما را به دام سرمایهداری غرب و مصرفزدگی و انحطاط اخلاقی میکشانند.
در دهههای گذشته، هم نخبگان و هم حاکمان، به وابستگی بیشتر خود به فرانسه و انگلیس و آمریکا و یا شوروی افتخار میکردند و از سمبلهای اسلامی میگریختند.»
امروز در اغلب دانشگاههای علوم انسانی انگلیس «شیعهشناسی» تدریس میشود و شاگردان فرای و اسپوزیتو با پول شاهزادگان مسلمان سعودی دهها اندیشکده ایرانشناسی و اسلامشناسی در آمریکا بنا نهادهاند! دوران مبارزه مستقیم با دین و ترویج سکولاریسم عینی گذشت. امروز دوره اسلام تقلبی و بدلکاری در ادیان الهی است. ریچارد فرای برکشیده نظام سرمایهداری را فراموش کنید... یقه ارباب او و وراثش را باید چسبید.