تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۳۶  ، 
کد خبر : ۲۶۷۳۰۶

ماهیت و رابطه روشنفکری و تجدد در ایران (بخش اول)

اشاره: روشنفکری دینی، روشنفکری است که در آن نه تنها سه مؤلفه مذکور در روشنفکری محض (خردگرایی، آزادی اصلاح‌گری) را در خود دارد، بلکه به مولفه چهارمی نیز به نام دغدغه دین داشتن معتقد است. به نحوی که می‌توان ادعا کرد دغدغه اصلی روشنفکری دینی، دنبال کردن اهداف دین و منافات نداشتن اقوال و افعالش با دین است

از جمله مهم‌ترین بحران‌های اجتماعی در جهان معاصر، بحران تجدد و روشنفکری است که از غرب پس از رنسانس آغاز شد و به تدریج به جوامع گوناگون سرایت پیدا کرد. از روزگار سقراط به بعد روشنفکران به عنوان وجدان بیدار جامعه (مدنی)، وظیفه خود را نگهبانی از حقیقت و عدالت دانسته‌اند. اما از روشنفکر به معنای "مروج ایده‌ها" در عصر روشنگری تا تعریفی که گرامشی از روشنفکر بومی «Organic» ارائه می‌دهد، مفهوم روشنفکر همواره در تغییر و تحول بوده است. اصطلاح روشنفکر در قرون وسطی پدید آمد. در مدارس شهری قرن دوازدهم  رشد و در آغاز قرن سیزدهم در دانشگاه‌ها توسعه یافت. مفهوم روشنفکر در این زمان به افرادی اشاره داشت که کارشان فکر کردن و شریک کردن دیگران در افکارشان بود. با آغاز مدرنیته و حضور روشنفکران به عنوان یک گروه اجتماعی با تکیه به‌ آرمان‌های عادلانه و اخلاقی، همواره آنان (روشنفکران) در تلاش بودند تا گستاخی قدرت را افشا کردند.

ابتدا به ساکن قبل از ورود به موضوع روشنفکری این مهم را باید عنایت نمود که ورشنفکری پدیده‌ای ذاتا غیر دینی (نه لزوما ضد دینی) می‌باشد.

به طور کلی کاربرد علمی و گسترده مفهوم روشفکر به اواخر قرن 19 میلادی بر می‌گردد. از نظر مکانی اروپا و کشور فرانسه را مهد پیدایش آن می‌دانند. ریشه مفهوم روشنفکر به معنی امروزی آن را شاید در روند دادگاهی که در آن (آلفرددریفوس افسر یهودی تبار در سال 1894 میلادی) در ارتش فرانسه که به ناحق، به خیانت به ارتش فرانسه و جاسوسی برای آلمان متهم شد، محکوم و محاکمه گردید، یافت. نباید فراموش کرد که ماهیت روشنفکری نه اصول و مبادی روشنگری گره خورده است و آرمان‌های آن همان آرمان‌های عصر روشنگری است.

اصولی که روشنفکری بر آن تکیه زده عبارت است از اعتقاد به قانون، آزادی، برابری، خودمختاری فردی، پیمان، مدارا، اسطوره‌زدایی و نفی استبداد و استبداد سیاسی و یا به طور کلی مبارزه با هرگونه استبداد و نزاع با هرگونه سلطه می‌باشد. به عبارتی وظیفه روشنفکر تنها دفاع از ارزش‌های انسانی و جهان شمول می‌باشد. در نظر روشنفکر، تنها ارزش‌ها و نهادهایی پذیرفتنی است که حضور و دوام فرد مستقل، آزاد و خودمختار را تضمین می‌کند. وقوف به دانش و معرفت جدید، نقد وضعیت موجود براساس مبانی و اصول فکری و مشارکت در جریان اصلاح و تحول اجتماعی از معیارهای روشنفکری می‌باشد. با وجود این و به طور کلی می‌توان گفت که روشنفکر کسی است که بدون دغدغه رسیدن به قدرت و مناصب سیاسی و اجتماعی، با آگاهی به خود، جامعه و تاریخ، به نقد وضع موجود برای رسیدن به وضعیتی مطلوب‌تر تلاش می‌کند تا آگاهانه علل انحطاط و عقب‌ماندگی جامعه را شناخته و راه حل صحیح و کار آمد برای آن ارائه دهد؛ بر همین اساس روشنفکری، رسیدن و دستیابی به استعداد فهم و تحلیل وضع موجود، بدون تقیدات خاص همراه با ارائه راه حل کار آمد می‌باشد. روشنفکران علیه افکار مبهم و گنگ، علیه ابهام‌سازی‌ها تاریک‌اندیشی‌ها می‌ایستند و مبارزه می‌کنند. به معنای تخصصی‌تر عده‌ای روشنفکری و کارکرد آن را رونشناسی سیاسی، روانشناسی عملگرایانه و جامعه‌شناسی قدرت می‌دانند.

بنابراین در تفسیر و توضیح و تبیین مفهوم روشنفکری باید گفت روشنفکری (Intelltul) که محصولی غربی و نتیجه رویکرد اما نیستی بشر به عالم و آدم است، در حقیقت بینشی می‌باشد که در صدد ارائه تفسیر جدیدی از انسان و شئون انسانی است. این بینش، زائیده عصر روشنگری و توفق فیلسوفان بر کلیسای قرون وسطی است. بنابراین روشنفکر کسی است که به طور حرفه‌ای در خلق، پردازش و نشر دانش نظری، آراء و نمادها مشغول باشد.

 آنچه بر ما مهم است این می‌باشد که متعاقب و همراه با گسترش مفهوم روشنفکری ما شاهد خلق مفاهیمی چون مدرنیته و مدرنیزاسیون و تجدد هستیم که با یکدیگر از لحاظ لغوی همپوشانی کارکردی دارند؛ یکی از وظایف و مسئولیت‌های این وجدانان بیدار جامعه مدنی (روشنفکران) حرکت یا هدایت جامعه به سوی تجدد یا مدرنیزاسیون می‌باشد.

در تبیین و تفهیم لغوی و محتوایی مفاهیم مسبوق‌الذکر باید ابتدا آنها را از هم تفکیک نمود؛ به نحوی که واژه مدرنیته و یا تجدد دلالت بر تغییرات نگرشی و ارزشی و فرهنگی دارد. در حالیکه مدرنیزاسیون به معنی شیوه تازه در روابط تولیدی دایر کردن است. مدرنیزاسیون، همچنین دلالت بر نوسازی و مدیریت علمی در اداره سیستم‌ها جامعه دارد که بر نوسازی و مدیریت علمی در اداره سیستم‌های جامعه دارد که در جامعه ایرانی ما شاهد خلط معنایی و ترکیب لغوی آنها در کاربردشان به جای یکدیگر هستیم.

روشنفکری یکی از پرکاربردترین واژگان در دوره معاصر ما می‌باشد؛ در تاریخ ایران، واژه و مفهوم روشنفکری پیشینه‌ای نه چندان دور دارد و به دور معاصر آن بر می‌گردد. زایش و پویش نخستین اندیشه‌ها و تکاپوهای روشنفکری و روشنفکران در تاریخ معاصر ایران که از پیوند تنگاتنگی با بحران عقب‌ماندگی‌های تلنبار شده سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در تاریخ و جامعه ایرانی برخوردار بوده، حکایت می‌کند، آگاهی به ضرورت برون رفت از آن عقب‌ماندگی‌های انباشته شده برای دستیابی به ترقی در ایران، نخستین چهره‌های خود را در عصر قاجاریه و مشروطیت نشان داد.

در واقع پیشینه روشنفکری در ایران، به نهضت مشروطیت باز می‌گردد و تا امروز در عرصه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی، بازیگری و رخ‌نمایی کرده است. در ظاهر روشنفکری، به دو نحل سکولار و دینی تقسیم شده است، با این تفاوت که روشنفکری به اصطلاح دینی، به بهره‌گیری از پایگاه و وجاهت دین، می‌کوشد روند پیشرفت و ترقی را در کشور فراهم سازد.

تقریبا از اوایل انقلاب مشروطه (1906 میلادی) اصطلاح روشنفکر در ایران مطرح شد، در سالهای اوایل دهه (1320 ه. ش/1940م) فرهنگستان ایران، اصطلاح فارسی روشنفکر را به جای مفهوم منورالفکر که صبغه‌ای عربی داشت وضع کرد. از این تاریخ به بعد واژه روشنفکر در ایران به جای انتلکتوئل فرانسوی، انتلکچوال انگلیسی، اینتلیجنسیای روسی و منورالفکر عربی (که بیشتر از واژه‌های قبلی استعمال می‌شد) به کار گرفته شد در تفاوت میان منورالفکر و روشنفکری باید تاکید نمود که منورالفکری ناظر به قوام تجدد و طراحی جهان متجدد است، اما روشنفکری زمانی به وجود می‌آید که در راه تحقق این طرح در عمل و سیاست مشکلاتی پیدا می‌شود که در آغاز دیده نشده بود؛ به تعبیر درست‌تر روشنفکری نظارت بر حکومت و تذکر به لزوم پایبندی آن به اصول تجدد و رعایت آنهاست.

تحولات جریان روشنفکری در ایران را می‌توان به دوره‌ها و گونه‌های مشخصی تفکیک و تقسیم کرد. هر دوره یا گونه روشنفکری، با تحولات تاریخی و اجتماعی عصر خود و چگونگی قدرت حاکم بر جامعه، رابطه تنگاتنگ و تعامل فراوان داشته است. در بازشناسی جریان‌های روشنفکری در ایران، گونه‌شناسی و تقسیم‌بندی‌ متفاوتی مشاهد می‌شود و جریان‌های روشنفکری برا براساس ادوار تاریخی، ماهیت و دیدگاه‌ها، چگونگی نگرش به تمدن غرب یا فرهنگ دینی و بومی می‌توان دسته‌بندی کرد. براساس ادوار تاریخی و گونه‌شناسی طولی، روشن��کران عصر مشروطه، عصر رضاخان، دوران بعد از شهریور 1320 و کودتای 28 مرداد 1332 و دوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از هم متمایز می‌شوند. براساس دیدگاه‌ها و ماهیت فکری، روشنفکران به دسته‌های مختلفی مانند روشنفکران غرب‌گرا (غرب‌گرایان)، ملی‌گرا با رویکردی مبتنی بر ستایش نوسازی و تحولات در غرب (غرب‌ستایان)، چپ‌گرا و دیگر گرایش‌های فکری یا چاشنی دین اسلام و یا مذهب شیعه و ترکیب با ناسیونالیسم ایرانی (غرب‌گریزان) و روشنفکران دینی (غرب‌ستیزان) تقسیم می‌شوند. باید یادآور شد که هر یک از گونه‌های روشنفکری نسبت غیرقابل انکاری با شرایط تاریخی و اجتماعی دارند و محصول دوران خاصی از جامعه ایران می‌باشند؛ به گونه‌ای که شاید بتوان ادعا کرد تحولات سیاسی – اجتماعی جامعه، اساسی‌ترین نقش را در شکل‌گیری و تحول این جریان‌های روشنفکری ایفا کرده‌اند. با توجه به توضیحات فوق مبنی بر تقسیم و دسته‌بندی گونه‌های روشنفکری در ایران هم اکنون در صددیم که با نگاهی به ادوار روشنفکری در ایران به شکل مختصر در کلام، بسیط و روشن در مفهوم و محتوا به بررسی و توضیح آن‌ها بپردازیم. اصولا حرکت جوامع از تفکر، خاستگاه و جایگاه سنتی به تفکر و جایگاهی متجدد، نیازمند به برقراری و ایجاد مجموعه‌ای از پیش زمینه‌هاست؛ پیش زمینه‌هایی که می‌توان در حوزه‌های عینی و ذهنی متصور بود. به طوری که بدون تکوین هر یک از پیش زمینه‌ها، فرآیند گذار به طور مطلوب و کار آمد پیش نخواهد رفت. واقعیت امر این می‌باشد پیش زمینه‌های عینی، جلوه‌گاه و تجلی ذهنیات هستند و در مقابل، پیش فرضیات (مفروضات) و پیش زمینه‌های ذهنی چارچوبی برای شرایط عینی هستند، بنابراین تکوین و تکمیل این فرآیند دوگانه مبتنی بر این شکل‌گیری و ایجاد این شرایط است؛ پس توجه به وضعیت جریان روشنفکری در ایران به مثابه حاملان اولیه اندیشه تجدد و مدرنیته در ایران از این منظر حائز اهمیت می‌باشد.

قبل از اشاره به هر مبانی و مبادی فکری، اجتماعی و... باید خاطر نشان ساخت از ویژگی‌های برجسته عصر قاجار علاوه بر وجود معاهدات سنگین یکطرفه به ضرر ایران و از دست دادن بسیاری از نقاط از خاک ایران، ایجاد تحولات فرهنگی و نشر اندیشه‌های نوین در ایران در این دوره (عصر قاجار) بود. این تحولات در حوزه اندیشه و تفکر در باب جهان پیرامون و کشور در واقع مرهون ارتباط ایران با غرب (که در شکل جنگ ایران و روسیه، بازرگانی و...) بود.

غربگراها یا نسل اول روشنفکری در ایران پس از شکست‌های ایران از روسیه پا گرفت و تازمان به قدرت رسیدن رضاخان تداوم یافت. این نسل بیشتر در صدد برپایی نهادهای سیاسی و اجتماعی با مدل غربی در ایران برآمدند. تلاش کاملا مشهود آنان در تاکید به مشروطه در تقابل و به جای مشروطه  مشروعه گواهی بر ادعا ما مبنی بر نگرش آسیمبلاسیون آنها در مبانی غربی می‌باشد. نسل اول روشنفکران ایرانی را عمدتا افرادی تشکیل می‌دادند که از نزدیک با مظاهر غربی ارتباط داشتند.

افرادی که به واسطه تحصیل یا بازرگانی به کشورهای اروپایی رفته و به طور محسوسی با اشکال و ظاهری روبه‌رو گشتند که برایشان بیگانه می‌نمود. برخی روشنفکران این دروه نظیر میرزا ملکم‌خان در تبعیت بی‌چون و چرا از غرب و به تبع آن، اروپایی شدن مردم معتقد بودند و به صراحت اعلام می‌کردند: "باید از سر تا پا فرنگی شویم تا بتوانیم پیشرفت کنیم. بنا به اصل ترقی هر چیزی که متعلق به گذشته باشد، از اعتبار ساقط است و به کار نمی‌آید و اگر اصالتی هم در گذشته باشد، در گذشته غرب است؛ نه در گذشته ما. "با نگاهی کوتاه و اجمالی به جریان روشنفکری در ایران تا قبل از به قدرت رسیدن رضا شاه خواهیم دید که به علت جایگاه غربی روشنفکری ایرانی و تحت تاثیر فرهنگ  غربی، نگرش نسل اول روشنفکران ایرانی در لزوم تقلید از غرب بود و این نگرش بر مبنای این پیش فرض بود که براساس تجربیات جوامع غربی، دین در پاسخگویی نیازهای جدید از نگاه روشنفکران ناتوان است و اخذ تمدن غرب به صورت تمام و کمال و حاکم شدن آن راهگشای جامعه در شرایط نوین می‌باشد. این گرایش در نسل‌های بعدی روشنفکران این دوره به جای غور در جامعه و شناسایی علل عقب‌ماندگی آن با نگاهی از بالا به جامعه درصدد تجویز نسخه‌ای از بیرون برای آن شدند؛ نسخه‌ای که از تشخیصی نادرست حکایت داشت. از جمله شاخصه‌های مهم و مورد توجه در جریان روشنفکری نسل اول در ایران، خاستگاه اجتماعی و طبقاتی این قشر از روشفکران (شاهزادگان، ایلچیان، دانشجویان اعزامی به خارج، سفرا و سیاحان) بود که نشانگر آن است که غالب روشنفکران این دوره از لایه‌های بالا دست و متمول جامعه بوده‌اند و ارتباط چندانی با لایه‌های زیرین جامعه عصر خود نداشته‌اند و همین سبب گردید تا جریان روشنفکری مذکور در ایران مسیری غیر واقع و مصنوعی در پیش گیرد؛ مسیری که جدا از شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران بود. عنایت به این اصل، اساسی به نظر می‌رسد که روشنفکران نسل اول (یا روشنفکران سیاح یا غربگراها) آغازگران جریان نواندیشی در ایران بودند. تلاش‌های آنان بیشتر در جهت تمایز بخشی ایران از غرب با مقایسه میزان عقب‌ماندگی ایران بودند و درصدد بودند تا فضای اصلاحات با مبانی غربی در آن زمان را در ایران مهیا سازند.

اما نسل دوم روشنفکران ایرانی با روی کار آمدن رضاخان مصادف بود. نسل دوم روشنفکری ایرانی یا غرب‌ستایان سعی داشتند هماهنگ با تلاش‌های دولتی در راستای سیاست همگن‌سازی فرهنگی و اجتماعی، مفاهیم جدید غربی را در ایران پیاده نمایند. براساس الگوی ناسیونال – لیبرال ایده‌هایی نظیر ایران بزرگ، تاریخ هزار ساله شاهی ایران، ناسیونالیسم ملی و قبول و ترویج تمدن اروپایی به عنوان تمدن برتر و... مورد تاکید جامعه روشنفکری ایران این دوره بوده است.

بر همین اساس بود که روشنفکران این دوره معتقد بودند تلاشها برای تغییرات گسترده در حوزه‌های عمومی در همراهی با ساختار مسلط و حاکم در ایران انجام بگیرد.

با ایجاد، تاسیس و فزونی دانشگاه‌ها و مدارس داخلی و نیز شکل‌گیری عمده فضاهای آموزشی و علمی در کشور، نسل سوم روشنفکری در ایران (غرب‌گریزان) پا به عرصه وجود گذاشت. ورود و ظهور این نسل در ایران مصادف با پیداش و رشد اردوگاه شرق و افکار کمونیستی بود. نتیجتا نسل سوم به دلیل تحولات اجتماعی داخلی و بین‌المللی و با توجه به نحوه نگرش این نسل به رهیافت‌های موجود به سه دسته تقسیم می‌شوند: گروه اول، نه تنها غرب را مقدس نمی‌دانستند، بلکه آن را شیطانی و منحوس می‌خواندند، این دسته از روشنفکران وابسته به اردوگاه شرق بودند. این گروه به دلیل رشد افکار کمونیستی در بین مردم، از پایگاه مردمی نسبتا مناسبی برخوردار بودند. گروه دوم، روشنفکران وابسته به اردوگاه غرب و اروپا بودند که به دلیل درباری بودن و ارتباطات گسترده با دربار و عوامل آن، علی رغم نداشتن پایگاه اجتماعی، کماکان بر ضرورت ایجاد اصلاح از نوع غربی آن تاکید داشتند. اینان همچنان بر روند غربی شدن ایران هم در عمل و هم در فکر و نظر تاکید داشتند. گروه سوم از نسل سوم روشنفکری ایران (غرب‌گریزان) نیز روشنفکران به اصطلاح مستقلی بودند که به دلیل داشتن خمیر مایه‌های دینی و بن مایه‌های نسبتا غلیظ مذهبی و اعتقاد به باورهای قدسی در افکار خود که با آن بزرگ و رشد کرده بودند، به تقابل و مبارزه با دو گروه قبلی (چپ‌گرایان و غرب‌گرایان) پرداخته و به منظور مقابله با موج سوسیالیسم شرق از یکسو و مقابله با روشنفکری درباری (غربی) از سوی دیگر پا به عرصه فعالیت‌های اجتماعی گذاشته بودند.

از مهم‌ترین عناصر این گروه می‌توان از جلال آل‌احمد و علی شریعتی (عده‌ای روشنفکران دینی یا نسل چهارم روشنفکران را امتداد افکار این دو می‌دانند) نام برد که نه تنها به نقد درونی افکار دو گروه عمده نسل سوم پرداختند به نقد روشنفکری دوم نیز مبادرت ورزیدند.

نسل چهارم که به اصطلاح روشنفکر دینی شناخته می‌شود به نوعی سازگاری و عدم ضدیت میان روشنفکری و دین، یا دین و عقلانیت، یا دین و آزادی یا به بیان عمومی‌تر، تجدد و سنت قائل می‌باشد و معتقد است که می‌توان این دو را با هم سازگار نمود. به تعریف ساده‌تری روشنفکری دینی از تلاقی جریان روشنفکری و سنت دین باوری پدیدار شده است.

روشنفکری دینی، روشنفکری است که در آن نه تنها سه مؤلفه مذکور در روشنفکری محض (خردگرایی، آزادگی، اصلاح‌گری) را در خود دارد، بلکه به مولفه چهارمی نیز به نام دغدغه دین داشتن معتقد است. به نحوی که می‌توان ادعا کرد دغدغه اصلی و روشنفکری دینی، دنبال کردن اهداف دین و منافات نداشتن اقوال و افعالش با دین است. در نیم قرن اخیر افرادی در جامعه ما ظاهر شدند که این چهار مؤلفه را در خود جمع داشته‌اند یعنی هم در حوزه معرفت دینی به تلقی گذشتگان از دین سوهان و سمباده‌ای کشیده و پالایشی در عرصه عرفیات دینی انجام داده‌اند. چنان که آنان هم توانسته‌اند روشنفکر باشند و هم دیندار باقی بمانند. اینان کسانی هستند که در قلمرو گفتمان دینی فعالیت فکری دارند و کار و اعمالشان اسباب گسترش این گفتمان را فراهم می‌آورد، مناسبات امور و مفاهیم دینی را با موقعیت‌های اجتماعی و شبکه پیچیده قدرت در جامعه روشن می‌کنند و موجب ارتباط میان گفتمان دینی با گفتمان‌‌هایی دیگر می‌شوند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات