تاریخ انتشار : ۰۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۶  ، 
کد خبر : ۲۶۸۲۰۶
عامل موازنه‌ای به اسم «حزب‌الله»

نگاهی به مسأله حزب‌الله در مذاکرات و مواجهات ایران و غرب


محمدمهدی بندرچی/ کارشناس ارشد مطالعات منطقه‌ای

وزارت دفاع آمریکا در خرداد ماه سال جاری مطلبی از رئیس ستاد مشترک ارتش خود منتشر کرد که حکایت از یک طمع هژمونیک برای بلعیدن و حل مفهومی به اسم «حزب‌الله» در منطقه دارد. این مساله در یک ارتباط وثیق ارگانیک با مجموعه مذاکرات ایران و غرب است و بر مهندسی مجددی که دولت اعتدال برای ارتباطات خارجی کشور تعریف کرده، سایه ناگزیری انداخته است.

سؤال اصلی تحلیل حاضر این است که آیا ایران باید بر سر حزب‌الله نیز به مذاکره با غرب بپردازد؟ به عبارت دیگر آیا مساله حزب‌الله نیز در تصمیمات اصلی ایران متغیری برای سنجش و بده بستان دیپلماتیک خواهد بود؟ این مساله باید در چارچوب  هدف اصلی دستگاه دیپلماسی که همانا رفع‌تحریم‌ها و عادی‌سازی روابط با غرب است، نگریسته شده و به سنجه تحلیل برآورد شود.

در روزنامه «وطن‌امروز» به تاریخ 21 اردیبهشت سال جاری مقاله‌ای تحلیلی به قلم اینجانب با عنوان «تصمیم دشواری که آمریکا می‌خواهد» نگارش یافت و به این موضوع پرداخت که جان کری با بیان خود در نشست خبری مشترک با اشتون از کدام تصمیم دشوار ایران سخن گفت؟

در آن مقاله به این سخن جان کری و جمله تهدید‌آمیز وی اشاره کردیم که گفت:

No deal is better than a bad Deal و پرسیدیم که این جمله به کدام مفهوم در سیاست خارجی و کار حرفه‌ای دیپلماتیک اشاره دارد. برای دیپلمات‌های آمریکایی ارزش یک قدم در هر مذاکره‌ای بیشتر از آن است که بخواهند کل مذاکره را قربانی کنند به این بهانه که توافق موجود یک راهکار نه‌چندان مطلوب است. این روزها می‌توان این خصوصیت را در مذاکرات پیرامون مساله اوکراین و روسیه مشاهده کرد. هرچند خوی هژمونیک و کدخداپنداری آمریکا بر این ادبیات و بر ساخته ذهنی «همه یا هیچ» در روابط خارجی سایه‌انداز بوده و هست. در تحلیل مورد اشاره که در اردیبهشت ماه نگاشته شد، اشاره کردم که کلید فهم منظور جان کری در این عبارت نهفته است که کنترل برنامه هسته‌ای ایران و بلکه کنترل کلی ایران همه و همه به منظور این است که «امنیت بیشتری برای متحدان آمریکا در منطقه» حاصل شود. هدفی که به صراحت در بیان جان کری مطرح شد و البته برای ایران می‌تواند نوعی تخریب توان امنیتی و قدرت تهاجمی کشور باشد. چه؛

از منظر نئورئالیسم تهاجمی، آنچه می‌تواند قدرت یک کشور را برای ایجاد موازنه قدرت در بعد منطقه‌ای، به دغدغه رقبا بدل سازد توان تهاجم و تخریب این قدرت است. جان مرشایمر که واضع این تحلیل در مقابل نئورئالیسم تدافعی کنت والتز است، از قضا یکی از مخالفان سیاست خارجی جورج بوش و منتقد مشهور برنامه‌های جنگ‌طلبانه وی بوده است. او به همراه استفن والت، دیگر تئوریسین رئالیست و استاد هاروارد، کتابی نیز درباره اثرات لابی صهیونیزم بر سیاست خارجی ایالات متحده نگاشته‌اند.

چنانکه در تحلیل گذشته نیز اشاره شد، این قدرت‌طلبی به منظور دستیابی به هژمونی، به عنوان شاه‌بیت نئورئالیسم تهاجمی، نه از طریق جنگ‌های ناموفقی مثل کارهای جورج بوش که از طریق موازنه‌های دور از کرانه یا همان تئوری offshore balance   حاصل می‌شود زیرا مشکل اساسی آمریکا در این حملات موازنه‌ساز در منطقه خاورمیانه او را به سویی می‌برد که نهایتا برای تامین امنیت متحدان منطقه‌ای خود دست به حداکثرسازی امنیت بزند. حل مساله هسته‌ای ایران که مطمئنا برای مبارزه با ساخت سلاح اتمی به پیش نمی‌رود و تنها می‌خواهد توان هسته‌ای شدن کشور را از بین ببرد، برای آمریکایی‌ها هم هدف است هم وسیله؛ زیرا همانگونه که در نئورئالیسم تهاجمی مرشایمر تئوریزه شده است، هر کشور برای دستیابی به هژمونی سه عنصر را لاجرم باید حاصل کند:

1- از نظر نظامی مستحکم‌تر و پرقابلیت‌تر از سایر بازیگران منطقه‌ای باشد.

2- به لحاظ اقتصادی باید سهم مهمی را از بعد بین‌المللی به خود اختصاص دهد.

3- از یک برتری هسته‌ای برخوردار باشد.

فلذا می‌توان به چارچوبی نظری برای تحلیل فعالیت مهار ایران دست یافت که نهایتاً می‌گوید آمریکا و سایر هم‌تیمی‌های تحریمگر و مذاکره‌کننده‌‌اش هم وجه سلبی هژمونی منطقه‌ای دوستان و متحدان خود را با سرکوب توان هژمونیک ایران مدنظر دارند هم از سوی دیگر همه عوامل ارتقا و حداکثرسازی (Maximizing) امنیت هژمونی‌های همپیمان خود را حاصل می‌کنند.

پس از نگارش تحلیل اردیبهشت‌ماه، با یکی از اساتید سیاست خارجی جمهوری اسلامی که شاید مؤثرترین آثار را در زمینه سیاست خارجی کشور دارند به مشورت نشستم و نظر دقیق ایشان در این‌باره را جویا شدم. به نگاه علمی ایشان، حزب‌الله به عنوان مساله مستقل هیچگاه در مذاکرات ایران و خصم خارجی آن گنجانده نخواهد شد مگر اینکه تنها احتمالی برای مذاکره درباره ابعاد خاصی از نحوه فعالیت حزب‌الله صورت گیرد و در قبال آن امتیازاتی در پرونده هسته‌ای و تحریم‌های موجود نصیب کشور شود. البته استاد با دقت‌نظر خود اشاره‌ای به لزوم تلاش بیشتر نگارنده، برای ارتباط بین متغیرها کردند و بر دقت افزون‌تر این قلم تاکید کردند.

لیکن از سویی با گذشت کمتر از یک ماه، سخن مارتین دمپسی در ابوظبی، ذهن‌ها را برای پذیرش مساله مستقلی در راهبرد آمریکا مقابل ایران به اسم حزب‌الله و سپاه قدس آماده‌تر کرد. وی به عنوان رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا اشاره‌ای به مساله هسته‌ای می‌کند و نگاهی کلی به وجه امنیتی ایران در سیاست‌های آمریکا می‌اندازد و از مفهوم تهدیدهای ایران در منطقه یاد می‌کند. او در ادامه می‌گوید: «آنها نفوذ شریرانه‌ای را به روش‌های دیگر از جمله با دست‌نشاندگان و عوامل خود همچون حزب‌الله لبنان و نیروی قدس سپاه پاسداران اعمال می‌کنند.» وی حتی از مساله تهدیدات سایبری ایران نیز به عنوان امری تهدیدزا سخن می‌گوید و قطعا این سخن وی باید مورد تحلیل ساختار سیاست خارجی کشور قرار گیرد و آلترناتیوهای مناسب برای هنگامه‌های استراتژیک مانند مذاکرات برای مانور حول این مساله مهیا شود.

حال سؤال اصلی خود را بار دیگر در مقابل ذهن عبور می‌دهیم که آیا ایران بر سر حزب‌الله، بود و نبود آن و نحوه مانور قدرت آن، مذاکره خواهد کرد و این متغیر وزن مهمی در حل معادلات سیاست خارجی کشور بازی خواهد کرد به طوری که بر سر آن بتوان بازی تبدیل متغیرها و بده‌بستان دیپلماتیک را  انجام داد؟ شاید منظور مدنظر استاد محترم سیاست خارجی با نفی این مساله معطوف به این جنبه بود که ایران این برگه را برای بازی استفاده نخواهد کرد که انتظار برد و باخت بر سر آن داشته باشد، بلکه احتمال می‌رود آمریکایی‌ها به بازی کشیدن این برگه از میان دستان ایران را سرلوحه نقشه‌های خود سازند.

علی‌القاعده آمریکایی‌ها در راستای این هدف، از ابزارهای مناسب سیاست خارجی خویش استفاده خواهند برد و برنامه‌های تطمیع و تهدید خاصی را به کار گرفته و از پیش نقشه راه مناسب برای نیل به مقصود را طراحی کرده‌اند.  سخن اصلی اینجاست که اگر ایران به ورطه مورد نظر غرب پیرامون مساله حزب‌الله بیفتد، آیا می‌تواند این ابزار سیاست خارجی خود را که رنگ و بوی ایدئولوژیک و حتی آرمانی هم گرفته به دست توفان بسپارد و سرنوشتش را به تقدیر بازی سیاست موکول کند؟ قطعا با کنکاش حول مفهوم عمق استراتژیک اساس اهمیت حضور حزب‌الله را می‌توان برای کشور به‌رسمیت شناخت اما اگر این عمق استراتژیک را بتوان با ابزارهای دیگر حاصل کرد آیا حزب‌الله اثر و فایده راهبردی دیگری برای ایران نخواهد داشت؟ از سوی دیگر برنامه‌های متنوع مهار ایران می‌توانند مزیت گسترش عمق استراتژیک را کاهش دهند و فایده برخورداری از آن را کم ارزش کنند.

آنچه برای ایران به عنوان یک واحد سیاسی در نظام بین‌الملل اهمیت محوری دارد، مساله امنیت و مفهوم قدرت است. این دو عنصر برای همه واحدهای سیاسی به عنوان سرلوحه برنامه‌های مدیریت و کشورداری قرار دارند. در صورتی که این دو مفهوم حاصل نشوند، استقلال(autonomy)   از پوسته حفاظتی (protective)  بیرون می‌آید و بدون استقلال، بقا (survival) بی‌معنا خواهد بود. بدون شک بقا زمانی حاصل می‌شود که استقلال (autonomy) دچار فرسایش(erosion)   نشده باشد.

باید به این سؤال پاسخ محکمی داد که حزب‌الله و کلا مفهوم قدرت منطقه‌ای ایران که در چهره سازماندهی شده‌ای شبیه به آنچه در نیروی قدس سپاه هست،وجود دارد، چه نقشی در این پازل قدرت و امنیت ایفا می‌کند؟ اگر قدرت را برای بقا (survival)  ضروری بدانیم، آنچنان که نئورئالیست‌های تهاجمی معتقدند، باید آن قدرت از توانی برای تخریب و تهاجم برخوردار باشد. همانگونه که در تئوری‌های این مکتب هم می‌آید، هر بازیگر (actor)  در کنش سیاسی برای حصول بقا قطعا و بی‌تردید به تعارضاتی با سایر بازیگران برخورد خواهد کرد. حال برای مدیریت این تعارض از چه مکانیسمی باید بهره برد؟ مرشایمری‌ها می‌گویند در نظام جهانی بدون قدرت مرکزی که به آنارشی موسوم است، عاملی که این تعارض را مدیریت می‌کند توان تهاجمی کنشگران سیاسی است. این قابلیت تهاجمی (ofensive capability)  همانگونه که در معنای واژه capability  نهفته است به معنای دارا بودن قابلیت و توان و شاید نوعی ظرفیت برای تخریب  (hurt and  destroy) است.

کسانی که معتقدند ما برای بهبود روابط خارجی خود باید به دنیا نشان دهیم هیچ تهدیدی برای کسی نیستیم، اگر به دنبال طراحی چهره صلح‌طلب از ایران و قدرتمندسازی این کشور هستند سخن بسزایی می‌گویند اما اگر می‌خواهند این ظرفیت تخریبی و تهاجمی را برای دنیا از بین رفته نشان دهند، در حقیقت فقدان هویت قدرت ایران را به دنیا نشان داده‌اند و امنیت کشور را در بعد منطقه‌ای و بین‌المللی بسیار در خطر معرفی می‌کنند. حتی در تئوری‌های دیگری که مکتب نئورئالیسم ارائه کرده است، اصل توان تهدید قدرت‌های رقیب مهم‌ترین خاصیت قدرت است. آنچنان که والت به تعریف مفهومی به نام موازنه تهدید می‌پردازد.

آنچه باعث می‌شود در مقابل نیروهای تخریبی کشورهای منطقه، ایران به موازنه قدرت دست یابد همین توان هژمون‌ساز امنیتی خود از طریق نیروهای تهاجمی مانند حزب‌الله است. به موازات ایران، کشورهای منطقه نیز هر کدام در پیوند با غرب یا هر قدرت بین‌المللی دیگر به دنبال دستیابی به هژمونی منطقه‌ای (regional hegemony)  هستند. حتی برنامه‌های بسیار آشکار ضدانسانی در منطقه همانند نیروهای جهادی سلفی در چارچوب این هژمون خواهی قابل تحلیل هستند. چنانکه نیروهای موازنه‌ ساز این بازیگران رقیب توان تخریبی مذکور را نداشته باشند نه هژمونی منطقه‌ای مورد نظر برای کشورهای پشتیبان حاصل خواهد شد و نه از دستیابی رقیبی مثل ایران به هژمونی جلوگیری می‌شود. از آنجا که هژمونی دو جنبه سلبی و ایجابی دارد، بازیگران منطقه‌ای می‌کوشند با طراحی قابلیت‌های تخریبی برای خود هم به سمت این هژمونی منطقه‌ای حرکت کنند، هم مانع رسیدن رقیبان به آستانه هژمونی شوند.

از سوی دیگر دل خوش کردن به مذاکرات آشکار و نهان جهت کنترل این نیروهای تخریبی از سوی دو طرف امری گزاف و مزاح‌گونه به نظر می‌رسد. حرکت به سمت هژمونی منطقه‌ای نه یک انتخاب، بلکه یک مسیر گزیر‌ناپذیر است. آنگونه که واقعگرایان تهاجمی معتقدند هیچ اطمینانی به رفتار بازیگران بین‌المللی نیست و هیچ واحد سیاسی نمی‌توان یافت که ضمانت لازم برای استقلال و اطمینان از بقای خود را در دست داشته باشد. پس یا حداکثر (maximum)  از امنیت را باید برای خویش فراچنگ آورد یا بنا به نظر کنت والتز، پدر نئورئالیسم، هرچند حدی از دستیابی به قدرت و امنیت را قائل باشیم باز باید بقا (survival) را معادل همان امنیت کافی (sufficient secrity) قلمداد کنیم. 

برای شناخت برنامه‌های اصلی سیاست خارجی ایران قطعا بخش بسیار مهمی از آن را می‌توان در منابع فردی سیاست خارجی یافت. (رک. دکتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی ـ سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران ـ ص 70) فلذا براساس آنچه رهبری انقلاب در سخنرانی مفصل و دقیق روز چهارده خرداد 93 تبیین فرمودند، تخاصم و تقابل اصلی ایران با غرب و مفهوم استکبارجهانی است. آنچنان‌که مقام معظم رهبری به عنوان منبع و نماد اصلی جهان بینی و نظام باورهای تصمیم گیرندگان سیاست خارجی کشور (belief system or operational code) مطرح کردند، تقابل اصلی ایران با تهدیدها و نیروهای تخریبی منطقه‌ای نیست. آنگونه که در بیانات مذکور، اصالتی به حرکت‌های تهدیدزای نیروهای سلفی و جهادی تکفیری در جهان اسلام داده نشد و چهره اصلی این تخریبگری متعلق به همان اندیشه استیلا طلب جهانی قلمداد شد.

شاید این سؤال از نگارنده پرسیده شود که پس تفاوت نگاه تحلیلی حاضر براساس محور بودن «مفهوم دستیابی به هژمونی منطقه‌ای» را با این نگاه فرامنطقه‌ای رهبری انقلاب چگونه می‌توان همراه دانست و اصالت را به کدامیک می‌توان بخشید؟ این سخن قله تصمیم‌گیری سیاست خارجی ایران را باید براساس چارچوب مفهومی همان هژمون محوری نئورئالیسم تهاجمی به تحلیل نشست که روند‌های ممانعتگر از دستیابی یک واحد سیاسی به هژمونی منطقه‌ای را بر 2 گونه می‌داند؛ بخشی درون منطقه‌ای و بخشی دیگر برون منطقه‌ای.

در درون هر منطقه، تحولاتی پدید می‌آید که مبتنی بر فرآیندهای دستیابی به هژمونی منطقه‌ای است و روند موازنه‌سازی به عنوان راه مقابله با این هژمونی‌سازی در سطح منطقه‌ای صورت می‌گیرد. اصولا مرشایمر و مکتب نئورالیسم تهاجمی او معتقد است هیچ موازنه قدرت کلی‌ای وجود ندارد و تنها رابطه‌ای نظام‌مند میان موازنه‌های قدرت منطقه‌ای وجود دارد. با بررسی دقیق‌تر متوجه می‌شویم این دیدگاه گامی بی‌نهایت مهم و خلاقانه بوده و پیامدهای مهمی برای درک ما از تاریخ مدرن و جهان دارد. (رک. تحول در نظریه‌های موازنه قوا ـ جرج لیتل ـ ترجمه دکتر چگنی‌زاده ص 334)  با تامل بیشتر می‌بینیم که مرشایمر به دو نوع مانور کاملا متفاوت و تاریخی قدرت‌های بزرگ جهت بازداشتن هژمون‌های بالقوه اشاره  می‌کند:

یکی موازنه خارجی (external balancing)  و دیگری احاله مسؤولیت (buckpassing)  (رک. همان ص 358 و 359) براساس این نگاه نئورئالیستی می‌توان دریافت قدرت بزرگ برای مواجهه با برنامه‌های هژمون بالقوه ایران، از رویارویی مستقیم در ابعاد استراتژیک اجتناب می‌ورزد و کوشیده هزینه حذف خطر این هژمون را برعهده قدرت‌های منطقه‌ای دیگر بگذارد. البته به نگاه او، بهترین استراتژی همین احاله مسؤولیت است. بر این اساس، باید دانست تنها بازیگران منطقه‌ای برای جلوگیری از هژمونی وارد عمل نمی‌شوند بلکه بازیگران برون منطقه‌ای هم علاقه‌ای به پدید آمدن هژمونی مذکور ندارند. اگر کشوری می‌خواهد به این هژمونی در بعد منطقه‌ای دست یابد، باید از هر دو مانع درون و برون منطقه‌ای عبور کند.

حال با این نگاه تهاجمی و اصالت بخشی به توانایی تخریب در راستای دستیابی به قدرت منطقه‌ای، بدون شک تعریف نهایی از قدرت در شکل نظامی و سخت آن صورت می‌گیرد. البته با نگاه نئورئالیستی تهاجمی، این عامل قدرت در بستری به نام قدرت اقتصادی باید نضج گیرد و نیز عامل جمعیت به‌عنوان مؤلفه قدرت باید مدنظر ما به هنگام نگاه با عینک مرشایمری باشد.

بر این اساس، توان و قابلیتهای تهاجمی ایران به منظور دستیابی به قدرت منطقه‌ای و ایفای نقش بین‌المللی، در کنار عوامل اقتصادی و جمعیتی  عامل اصلی تولید امنیت به منظور حفظ (protect) استقلال (autonomy)  به هدف تامین (guarantee)  بقاء (survival) است.

نیروها و کنشگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای علاقه‌ای به این توانمندی ایران و فرآیند ارتقای آن ندارند و در راستای پویش دستیابی به هژمونی‌های موردنظر خود اقدام به سلب این قدرت می‌کنند. از آن‌ روی که استراتژی احاله مسؤولیت بهترین استراتژی خصوصا برای قدرتهای دریایی است (همانند آنچه آمریکا هست) این سلب قدرت را به عهده نیروهای منطقه‌ای می‌گذارند و در ابعاد استراتژیک و جنبه‌های نظامی و سخت، به ایجاد موازنه‌های منطقه‌ای دست می‌زنند. امروز به وضوح آشکاری می‌توان فرآیند موازنه‌سازی مورد نظر را به عینه دید. در صورتی که ایران طراح اصلی این موازنه سازی را قدرت‌های فرامنطقه‌ای می‌داند، باید استراتژی اصلی خود را به اعمال‌کنندگان اصلی قدرت و کنشگران اولیه در این مسیر معطوف کند. البته نباید با تمرکز بر آن منابع اصلی کنشگری علیه قدرت و امنیت ایران، از برنامه‌های سلبی هژمون‌های بالقوه منطقه‌ای فارغ بود زیرا برای دستیابی به جایگاه مطلوب خود باید از هر دو مانع عبور کنیم.

در نتیجه، همانگونه که در تحلیل‌های پیشین نیز تبیین شد، غرب و نیروهای منطقه‌ای، به مساله ابعاد تهاجمی و جنبه‌های تهدیدی قدرت ایران می‌پردازند و هدف نهایی آنان نیز مهار و سرکوب این جنبه هاست. ایران نمی‌تواند در برنامه‌های تقابلی و تعاملی خود با جبهه غرب خصوصا آمریکا با خصایص ذاتی آن، از این مساله چشمپوشی کند زیرا اگر ایران نخواهد به این مساله، یعنی جنبه تخریبی و تهدیدی قدرت خود، بپردازد آنان پای ایران را به میانه تشک خواهند کشید و پنجه در پنجه‌شدن امری غیرقابل اجتناب خواهد بود. پس بهتر است ایران برنامه مناسبی برای تعامل یا تقابل در این باره تعریف کند و با دست پر و راهبردی مدبرانه و پخته در برابر رقیب ظاهر شود. اما در صورتی که توان برون مرزی و قدرت تخریبی ایران (با تعریف علمی مکاتب تئوریک روابط بین‌الملل) از دست برود، باید دانست آمریکایی‌ها برای همیشه از مفهومی به نام قدرت جمهوری اسلامی آسوده می‌شوند و البته برنامه‌های آتی نظام برای هرگونه نیل به قدرت منطقه‌ای از حیّز انتفاع ساقط خواهد شد. شاید برنامه‌های بیشتری از قدرت تهاجمی براساس گفتمان ایدئولوژیک ظهور کنند که در ایام آتی قابل شناسایی و تعریف باشند.

این قدرت تهاجمی با توانایی امنیت آفرینی در چارچوب ایدئولوژی شیعی قابلیت بروز دارد و می‌تواند قدرتی تهاجمی برای امنیت کشورهای حامل آن پدید آورد و ایران، عراق و لبنان را به یک جبهه امنیتی در هم تنیده بدل سازد. باید قدری بیشتر منتظر ماند و رفتارهای شیعیان عراق را پس از اتفاقات اخیر و قدرت بسیج منابع که در دستان رهبری شیعی ظهور کرد به تحلیل نشست. در این صورت، مفهوم حزب‌الله و سپاه قدس می‌تواند هم برای آمریکایی‌ها هم برای ایران و سایر شیعیان معنای دیگری به خود بگیرد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات