"وقتی که دنیا در حال تغییر است، نظم جهانی در حال تغییر است و نظم جدیدی در حال نطفهبندی است، ما طبعاً وظایف مهمتری خواهیم داشت. در نظم جدید عالم، جایگاه اسلام، جایگاه جمهوری اسلامی، جایگاه کشور مهم ما ایران کجا خواهد بود؟ این را میتوانیم فکر کنیم، پیشبینی کنیم، در راه آن حرکت کنیم." (رهبر معظم انقلاب؛ دیدار با خبرگان رهبری؛ 13 شهریور 1393)
شروع و اوج گرفتن اعتراضات مردمی در غرب آسیا توجه تحلیلگران و بازیگران سیاست بینالمللی را به این نقطه از جهان جلب نمود. در این رهگذر، هر کس از ظن خویش به تحلیل اهداف و برنامههای معترضین یا انقلابیون پرداخت، اما واقعیت چیست؟! ملتها از چه میگریزند و به کجا مینگرند؟ آیا در پس این تبری، تولی نیز هست؟ آثار و تبعات این تحولات چیست؟ اینها سؤالات مهمی است که پاسخ جامع و مانع دادن به هر کدام از آنها، زیست مشترک میان انسانهای برافروخته را طلب میکند؛ چرا که خواسته یا ناخواسته، انسان محصول یا متأثر از ساخت اجتماعی خویش است.
در فراق این نیاز و در این مجال کوتاه، به دنبال ادراک چیستی و چرایی رویدادها و تحولات بخشی از حوزه جهان سوم، یعنی کشورهای غرب آسیا بودهایم و رهبری معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای، روشنیبخش مسیر تحلیلی ما خواهند بود. همچنین از آنجا که موضوع جنبشهای سیاسیـ اجتماعی، در چهارچوب رهیافت جامعهشناختی و نظریات توسعه، دقیقتر قابل تحلیل است و نیز این جنبشها در نقطهای از حوزه تاریخی جهان سوم در حال وقوع است، مفهوم جامعهشناسی توسعه تعیینکننده خواهد بود.
جهان سوم اصطلاحی چندوجهی است که هنوز چند دهه از پدید آمدن آن نگذشته است. این عبارت در سالهای پس از جنگ جهانی دوم ساخته شد. با پایان یافتن خصومتها در 1324 (1945) و طی دوره جنگ سرد، مرز انعطافناپذیری بین دنیای سرمایهداری، به سرکردگی ایالات متحده و دنیای سوسیالیستی، به رهبری اتحاد جماهیر شوروی، به وجود آمد و در اوج کشمکشها، کشورها به عضویت این دو بلوک درمیآمدند؛ اما برخی کشورها از پذیرش این نظم جهانی سر باز زدنند و غیرمتعهد (در حوزه سیاسی) یا جهان سوم (در حوزه اقتصادی) خوانده شدند.
اما با فروکش کردن جنگ سرد و نهایتاً فروپاشی جهان دوم یا دنیای سوسیالیستی، حوزه جهان سوم به مقولهای جامعتر تبدیل شد و بالغ بر صد کشور، با تقریباً سهچهارم جمعیت کل جهان، در آن قرار گرفتند. در همین راستا، اندیشمندان و سیاستمداران بسیاری، به مطالعه و نظریهپردازی پیرامون پیشینه و زمینههای شکلگیری جهان سوم، ترسیم وضعیت موجود در جهان سوم و ارائه راهکار برای رهایی و دستیابی به وضعیت مطلوب، پرداختند. در این چارچوب، رهیافتهای جامعهشناختی و نظریات توسعه در محافل علمی و سیاستگذاری مطرح گردیدند.
جامعهشناسی، به مثابه علم مطالعه زندگی اجتماعی انسانها، در قرن بیستم و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، در اکثر دانشگاههای اروپایی و آمریکایی و حتی در برخی از دانشگاههای کشورهای جهان سوم، به عنوان رشتهای مطالعاتی پذیرفته شد و آن را بسط و گسترش دادند. جامعهشناسان در تلاش بودند که با مطالعه مسیر "تاریخیـتطبیقی" جوامع، "قوانین حاکم بر فرآیند تغییر و تحول جامعه" را کشف کنند و پدیدههای آتی و مسیر آینده جامعه خود و آن گاه جامعه بشری را پیشبینی سازند.
در همین راستا، توسعه به مثابه مسئله اجتماعی چنین تلقی میشد که فرآیندی از رشد اقتصادی و در حیطه مطالعات اقتصادی قرار دارد. به همین سبب، جامعهشناسی نسبت به توسعه جوامع توسعهنیافته، علاقه و توجه کافی از خود نشان نمیداد. اما گسترش مطالعات توسعهای نشان داد که رشد اقتصادی تنها یک بُعد توسعه است و ابعاد دیگر این پدیده را عوامل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و به ویژه نیروی انسانی تشکیل میدهد. بنابراین بخش وسیعی از این پدیده، تحت قلمرو جامعهشناسی، به ویژه جامعهشناسی توسعه قرار دارد.
مجمع عمومی سازمان ملل، در مهر 1349 (اکتبر1970) اعلام داشت که رشد اقتصادی نه میتواند به توسعه رهنمون شود و نه آنکه تنها هدف توسعه است. دومین دهه توسعه، نقطه عطفی در تاریخ توسعه به شمار میآید؛ چرا که در بیانیه همین مجمع بود که "انسان" به عنوان هدف توسعه شناخته شد. نگرش جامعهشناختی پیرامون موضوع توسعه، بالاخص با مطرح شدن مشکلات و موانع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی پیش روی برخی کشورها، از این دهه به بعد، گامهای بلند و استواری برداشت و در محافل آکادمیک جای مناسبی برای خود دستوپا کرد.
اما دلیل و علت این نوع تقسیم جهانی و نامیدن برخی کشورها و ملتها بدین نامها (جهان سوم، جنوب، در حال توسعه، عقبمانده، عقبافتاده و...) چیست؟ سیر تطور تاریخی این دولتملتها چیست؟
این مسائل خود موجب منازعه و مناقشه فکری اندیشمندان و روشنفکران علوم اجتماعی است و ما نیز در اینجا قصد پرداختن بدانها را نداریم. بدین منظور، مفروضات این نوشته آن است که نخست، جهان سوم یک مفهوم است، نه یک واژه. پس امکان تحول، انتقال و انطباق مفهومی وجود دارد. دوم اینکه جهان سوم یک واقعیت انسانی است و احتمال تغییر و دگرگونی ساخت واقعیت وجود دارد. سوم اینکه این تحول ابعاد سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی دارد. چهارم اینکه این تحول در سطوح مختلف، زمینههای داخلی و خارجی دارد. پنجم اینکه هیچ یک از نظریات جامعهشناسی توسعه، جامع و قابل تطبیق با فرآیند تحولات غرب آسیا نیست و ما نیز قصد اثبات الگوی نظری خاص و مقید نمودن خود بدان را در این نوشته نداشتهایم، بلکه در سطحی کلان از آن بهره بردهایم.
بنیان و ارکان نظم غربی در حوزه غرب آسیا 1369 تا 1379 (1990 تا 2010)
تاریخ بشر با جنگ (شکستـپیروزی) آغاز میشود. این یک گزاره تاریخی است. در سنت مادیون، پایان جنگ فقط یک فاتح دارد که جهان پس از جنگ را سامان میدهد و اندیشه و انگیزش مغلوبین را منکوب و فاتحین را مطرح مینماید. تمدن غرب تجربیات خوبی از شکل دادن جنگهای هدفمند برای رسیدن به خواستههای سیاسی، اقتصادی، بینالمللی خویش دارد: جنگهای سیساله و حذف دین از عرصه اجتماع، جنگ دوم جهانی و حذف فاشیسم، جنگ سرد و حذف کمونیسم. البته باید گفت علیرغم این تلاش تئوریهای آلترناتیو، مکاتب و اندیشههای انتقادی نیز در همین بستر جنگ و نزاع نشوونمو یافتهاند و به زعم خویش، راه صحیح آینده را برای بشر گرفتار در خشم و غضب منازعه نمایان ساختهاند که نمونه واضح آن، ظهور تفکرات پوچگرا و معناگریز یا معنویتگرا و الهی در غرب معاصر بوده است.
در صورت عبور از آثار و تبعات منفی هر یک از نبردهای فوق بر ملتها، بالاخص ملتهای مسلمان، نقطه اساسی تحولات و دگرگونیهای اخیر در غرب آسیا، وقوع جنگ مدرن مذهبی مصادف با 20 شهریور 1380 (11 سپتامبر 2001) است.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا و غرب برای تثبیت نظم نوین جهانی و تغییر در جغرافیای سیاسیـاقتصادی منطقه میبایست شکل نوینی از سلطه و استثمار را به کار میبستند؛ الگویی که دو سطح فرهنگیـاجتماعی و سیاسیـاقتصادی داشت. در این راستا، آنها از نظریاتی همچون بنیادگرایی، دمکراتیزاسیون و جهانی شدن مدد گرفتند. جهانی شدن روندی است که با پیوستنبده آن، ملتها تفاوتهای هویتی را، که منشأ بردگی و خشونت خوانده میشد، ترک میگویند و با پذیرش مؤلفههای فرهنگی و تمدنی غرب جدید، به آزادیـدمکراسی و حقوق خویش دست مییابند. اما در واقع این فرآیندی است که ملتها با نفی فرهنگ و سنن و آیین بومی، بازیگران بازی غرب میشوند و نتیجهاش هویتزدایی و معنازدایی است. "این جهانی شدن، اسمش جها نی شدن است؛ اما باطنش آمریکایی شدن است."
اما غرب در بزنگاه، به این فهم دست یافت که در برابر جهانیسازی، نظم غربگرا در عرصه زندگی بشری بعد از دهه 1370 (1990)، فقط یک نیروی مقاوم و سرکش در برابر دارد و آن دین اسلام است. دینی جامع با بیش از یکونیم میلیارد جمعیت پراکنده در سراسر جهان به صورت آتشفشانی خفته و ساکن در جغرافیایی سرشار از منابع غنی طبیعی که پس از سال 1358 (1979) توانسته بود با انقلاب علیه رژیم وابسته به غرب و تشکیل حکومت اسلامی و ورود به عرصه قدرت، ظهور و بروز داخلی و خارجی داشته باشد.
انقلاب اسلامی ایران مبنایی شد برای خروش مستضعفین و شکلگیری گروههای انقلابی و مبارز در نقاط مختلف جهان. در این شرایط آنچه جلوی موتور محرک اسلام را گرفت ریلگذاری انحرافی در آن مسیر بود؛ آنچه امام راحل آن را اسلام آمریکایی میخواند: "طرح بنیادگرایی اسلامی و اسلام میانهرو دو حربهای بود که از سوی دشمن برای زمینگیر نمودن ملتهای مسلمان و مستضعف به کار بسته شد."
در این برهه از تاریخ، اتاقهای فکر غرب، به یاری دستگاههای امنیتی و رسانهای خود و با بهرهگیری از بسترهای موجود در جهان اسلام و حضور فرقهها و جریانهای فکریـسیاسی متکثر و ناخالص اسلامی، تلاش نمودند دو سر طیف افراط و تفریط را به عنوان نمود آیین اسلام به جهانیان معرفی کنند. از یک سو، نمایش اسلام رادیکال و خشن تحت عنوان بنیادگرایی تئوریزه شد و از سوی دیگر، اسلام معنویتگرا (درونگرا) و منهای سیاست، تحت عنوان اسلام میانهرو القا گردید.
حادثه 11 سپتامبر، جنگ مذهبی جدیدی برای حذف دین اسلام از عرصه زندگی بشر بود. بنیادگرایی اسلامی بهانه تازهای شد برای حمایت از دیکتاتورهای نظامی که حاملان اسلام میانهرو نیز بودند؛ حکامی که با حفظ ظواهر اسلامی، تأمینکننده منافع غرب بودند. سپس سالها با تبیین نظریاتی چون استبداد شرقی، عقبماندگی و... در مجامع دانشگاهی غرب و شرق، تلاش نمودند دیکتاتوریهای غربگرا را مشروع و مقبول جلوه دهند. در واقع چنین القا میشد که این افراد دیکتاتور هستند، اما جایگزین آنها بنلادن خواهد شد و در انتخاب میان بد و بدتر، بهتر است به بد رضایت دهیم.
"به اسلام مطلوب واشنگتن و لندن و پاریس بدبین باشید؛ چه از نوع لائیک و غربگرا و چه از نوع متحجر و خشن آن. به اسلامی که رژیم صهیونیستی را تحمل میکند، ولی با مذاهب اسلامیِ دیگر بیرحمانه مواجه میشود، دست آشتی به سوی آمریکا و ناتو دراز میکند، ولی در داخل به جنگهای قبیلهای و مذهبی دامن میزند و اشدّاء با مؤمنین و رحماء با کفار است، اعتماد نکنید. به اسلام آمریکایی و انگلیسی بدبین باشید که شما را به دام سرمایهداری غرب و مصرفزدگی و انحطاط اخلاقی میکشانند."
آری همانطور که اشاره شد، پس از تضعیف اسلام سیاسی ـ انقلابی، با ارائه الگوی ناقص، رادیکال و خشن و بعد، جایگزینی اسلام میانهرو و حافظ منافع غرب، در جوامع اسلامی، تلاش بسیاری از سوی غرب و آمریکا برای تثبیت سلطه رژیمهای سیاسی دستساز و تفوق هژمونی آمریکا بر منطقه و نیز رهایی از کابوس خودساخته تروریسم صورت گرفت که نمونه آن ارائه طرحهای خاورمیانهای بود.
طرح خاورمیانه بزرگ برای نخستین بار در 21 شهریور 1381 (12 سپتامبر 2002) توسط کالین پاول مطرح گردید. همزمان آقای پاول تاسیس بنیاد انترپرایز (Enterprise) را اعلام کرد و متعهد شد آمریکا به کشورهایی مانند عربستان سعودی، لبنان، الجزایر و یمن برای الحاق به سازمان تجارت جهانی کمک نماید، مناسبات تجاری دو جانبه خود را با کشورهایی نظیر مصر و بحرین گسترش دهد، از برنامههای منطقه برای انجام اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اصلاح نظام آموزشی حمایت نماید و از مبارزات شهروندان منطقه برای کسب آزادیهای سیاسی و استقرار دموکراسی پشتیبانی کند. متعاقبا، در دی ماه 1382 (ژانویه سال 2003) معاون رئیسجمهور ایالات متحده، دیک چینی در اجلاس سازمان جهانی اقتصاد (WEO) که در شهر داووس (Davos) سویس برگزار گردید " استراتژی پیش رو برای آزادی " را مطرح ساخت که دولت آمریکا را "متعهد به حمایت از کسانی مینماید که در راه اصلاحات در خاورمیانه بزرگ فعالیت مینمایند و فداکاری بخرج میدهند." وی تاکیدکرد دولت بوش مصر است "دموکراسی را در سراسر خاورمیانه و فراسوی آن ارتقاء بخشد."
طرح خاورمیانه بزرگ از یک سو با مخالفت شدید کشورهای عربی و از سوی دیگر، با سوءظن و تردید کشورهای اتحادیه اروپا مواجه شد. کشورهای عربی هراسان از پیامدهای آن، برای استمرار دولتهای خود، این طرح را دخالت در امور داخلی خود انگاشتند. کشورهای اروپایی، در عین پشتیبانی از این طرح، آن را غیرواقعبینانه و بلندپروازانه خواندند. برخی از اندیشمندان نیز برنامههایی از این دست را استراتژی هژمونیطلبی و تاکتیک استتاری غرب برای فرار از مسائل خود و مشروعسازی این رژیمها بیان داشتند.
در همین راستا، کشورهای اتحادیه اروپا نیز در سالهای نخست هزاره دوم، طرحهای مختلفی را برای پیشبرد تحولات دمکراتیک در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا ارائه نمودهاند که مهمترین آنها طرح شراکت اروپا و مدیترانه است که به پیمان یا روند بارسلون معروف است. روند بارسلون در حقیقت سیاست رسمی و اعلامشده اتحادیه اروپا در خصوص تحولات منطقه است. "برنامه همسایگان اروپا" و "استراتژی امنیتی اروپا" دو مورد دیگر از طرحهای اروپا در رابطه با برنامه اصلاحات خاورمیانه و جهان اسلام است. همچنین انگلستان و آلمان طرحهای جدیدی را برای پیشبرد برنامه اصلاحات منطقه ارائه نمودهاند که به "گروه ویژه برای گفتوگو با جهان اسلام" و "همکاری با جهان اسلام" معروف هستند.
در نهایت، در چارچوب راهبردها و سیاستهای خاورمیانهای و جهان اسلامی غرب، میتوان گفت بسط و گسترش تفکرات دوگانه رادیکالـلیبرال با بهرهگیری از شکافها و ضعفهای موجود در جهان اسلام، منجر به مسخ نخبگان و جوانان مسلمان در برابر دستاوردهای فکریـفرهنگی و تمدن غربی گردید و نیز موجب هرجومرج فکری، فرهنگی و اقتصادی شد. همچنین استمرار این روند و نیز حفظ حاکمیت دیکتاتورهای غربگرا، موجب تثبیت ضعف و عقبماندگی مسلمانان در عرصه فکری، سیاسی و اقتصادی و فراهم شدن فرصت سلطه بر منابع طبیعی و ثروت آنان شد؛ به نحوی که کشورهای اسلامی به حیاطخلوت دولتهای غربی بدل شدند که نتیجهاش حذف اسلام ناب است. اینجاست که دین اسلام هشدار میدهد که "پس هرگز سست نشوید و (دشمنان را) به صلح (ذلّتبار) دعوت نکنید، در حالی که شما برترید و خداوند با شماست و چیزی از (ثواب) اعمالتان را کم نمیکند!"
اسباب بیداری اسلامی و تغییر توازن استراتژیک در حوزه جهان اسلام
- بحرانهای سهگانه رژیمهای سیاسی
در مباحث فلسفی، وقتی درباره حدوث امری بحث میکنند، صحبت از مقتضی و مانع به میان میآورند. در تحولات منطقه هم با حضور مقتضی و برطرف شدن مانع، وقوع انقلاب لاجرم مینماید. در واقع ظلم و دیکتاتوری (عدم آزادی)، دخالت و سلطه بیگانه در تصمیمات ملی (عدم استقلال) مقتضی این انقلابها بودند. اکنون مانع انقلاب، که ترس و ناآگاهی ملتها بود، زایل شده و آن چیزی که اتفاق افتاده است باید به وقوع میپیوست. در ساحت اندیشه سیاسی، غالباً نظام سیاسی برای استقرار و استمرار حاکمیت و حکومت نیازمند برخورداری از مشروعیت سیاسی، به معنی پذیرش اعمال قدرت از سوی حکومت بر مردم و نیز مقبولیت، به معنی کارآمدی رژیم سیاسی و رضایتمندی ملت است. حقایق رو به افزایش کنونی در دنیای اسلام، حوادث بریده از ریشههای تاریخی و زمینههای اجتماعی و فکری نیستند و در نتیجه بسترهای فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فوقالذکر، غالب نظامهای دیکتاتوری در غرب آسیا، علاوه بر بحرانهای مشروعیت و مقبولیت، دچار بحران سلطه شدند.
آنچه بعد از جنگ دوم جهانی در منطقه غرب آسیا به وقوع پیوست عبارت است از:
- تقسیم مغرضانه سرزمینهای اسلامی به منظور ایجاد اختلاف و تنش میان امت مسلمان و خودمشغولی ساکنین این منطقه.
- روی کار آوردن حکام جائر (ظالم و بیکفایت) و دستنشانده با هدف کنترل متصرفات غرب و نیز تثبیت نفوذ دول غربی با حضور مستشاران برای بهرهبرداری از منابع طبیعی و انسانی این منطقه.
- رخوت و سکون مسلمانان نسبت به تحولات و رویدادهای جهانی، منطقهای و داخلی در پی سرکوب رهبران سیاسی و جنبشهای آزادیبخش جهان اسلام که با مواضع روشنگرانه امثال مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی، محمد عبدوه و... آغاز شد.
در تحلیلی تمثیلی میتوان گفت پس از جنگ دوم جهانی، هرچند ارگانیسم ملتها منفعل بود و واکنشی نسبت به ظلم، فساد و بیعدالتی در داخل و خارج جوامع خود نداشت، اما قوای حسی فعال بود و تحرکات و اقدامات اصلاحی و ضدنظم موجود برخی کشورها و گروهها در منطقه نیز توجه آنها را به خود جلب نمود. آشنایی نخبگان و جوانان مسلمان با مفاهیمی چون آزادی، عدالت، دمکراسی، حقوق بشر، حاکمیت اکثریت، آزادی فردی و... در طول دوران مبارزات و دوران فترت، موج انتقادی جدیدی را سامان میداد. "شک نیست که تحولات بزرگ اجتماعی، همواره متکی به پشتوانههای تاریخی و تمدنی و محصول تراکم معرفتها و تجربههاست. در 150 سال اخیر، حضور شخصیتهای فکری و جهادی بزرگ جریانساز اسلامی در مصر و عراق و ایران و هند و کشورهای دیگری از آسیا و آفریقا، پیشزمینههای وضع کنونی دنیای اسلاماند."
از سوی دیگر، در طول زمان، این فهم شکل گرفت که ریشه مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در این جوامع، متأثر از وابستگی رژیمهای سیاسی به غرب، ساختار سیاسی و اقتصادی اقتدارگرا و فردمحور، بیلیاقتی و عدم توانمندی مقامات در اداره کشور و عدم مشارکت مردم در تصمیمگیری و سیاستگذاریها بوده است.
گروهی از اندیشمندان معتقدند بیان مسائلی چون خاورمیانه بزرگ یا خاورمیانه جدید و... از سوی غرب و ملزومات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها، به نحو ناخودآگاه، فضای باز و جدیدی را به روی ملتها گشود و مجالی یافتند تا با آگاهی نسبت به نقصان و ضعفهای خود، آنها را در مجامع مختلف مطرح کنند.
در واقع اکثر رژیمهای منطقه، از ابتدای تأسیس، از مشروعیت و مقبولیت برخوردار نبودند، اما توانسته بودند طی بیش از نیم قرن، با حمایت دول غربی و تشکیل نظامات وسیع بوروکراتیک و امنیتی و بهرهبرداری از محافظهکاری و ترس ملتها، استمرار یابند، ولی در سالهای اخیر، با عدم پذیرش اعمال قدرت حکومت از سوی مردم و نیز اثبات ناکارآمدی رژیمهای سیاسی و عدم رضایتمندی ملتها، دیوار اعتماد به رژیمهای وابسته و ترس از رژیمهای خودکامه فروریخت و زمینههای سیاسیـاجتماعی لازم برای گریز از مرکز و خروج ملتها از سلطه و نفوذ رژیمهای دیکتاتور و غربگرا فراهم گردید.
ملتهای مسلمان از فرمایشات امام علی (علیه السلام) پند گرفته و بدان عمل میکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نامهای که به مردم مصر فرستاد، در زمانی که مالک اشتر را به حکومت مصر منصوب کرد، فرموده است:
"...بینید سرزمین شما با حمله دشمن کم شده و شهرهایتان تحت فرمان آنان درآمده و کشورهایتان ربوده شده و در شهرهای شما جنگ درگرفته، خدا شما را بیامرزد، به جانب جنگ با دشمنانتان کوچ کنید و خود را بر زمین سنگین مسازید که تن به خواری بسپارید و به ذلّت برگردید و پستترین برنامه نصیب شما شود. مرد جنگجو همیشه بیدار و هوشیار است و هر که از دشمن آسوده بخوابد، دشمن نسبت به او نخواهد خفت."
- الگوسازی انقلاب اسلامی با تثبیت جمهوری اسلامی ایران
پیروزی انقلاب اسلامی ایران نقطه عطفی نه تنها در تاریخ ملت ایران بود، بلکه توانست ایدهای جدید با مؤلفهها و آرمانهای نوینی را برای جهانیان محصور در خرد بیبنیاد سودانگارانه عرضه نماید. به رغم سیطره چندصدساله تمدن نفسمحور غربی و شیفتگی بسیار آن به زرقوبرق، انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (رحمتالله علیه) توانست راه جدیدی، ورای ایسمهای مصطلح، برای انسان امروز و فردا ارائه کند و به تعبیر اندیشمند پستمدرن فرانسوی، میشل فوکو، منادی معنویت و روحی جدید برای جهان بیروح در عصر حاضر گردد. حکومتی دینی که میگوید: "ماهدفمان پیاده کردن اهداف بینالملل اسلامی درجهان فقر و گرسنگی است. مامیگوییم تاشرک و کفرهست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ماهستیم. ما بر سر شهر و مملکت باکسی دعوا نداریم. تصمیم داریم پرچم لااله الاالله رابرقلههای رفیع کرامت و بزرگواری در سراسرجهان به اهتزاز در آوریم."
همچنین علیرغم فشارها و تهدیدات داخلی و خارجی دول غربی، پایداری آرا و اندیشههای حضرت امام در طول بیش از سه دهه، میراث گرانبهایی برای مسلمانان و شیفتگان وی بر جای گذارده و سنتی نو و مکتبی اصیل برای احیای ارزشها و اصول اسلام ناب محمدی (صلیالله علیه و آله) در جهان ارائه نموده است.
حضرت امام تمام مسلمانان و مستضعفین جهان را مخاطب قرار میدهند و اعلام میدارند: "مسلمانان جهان و محرومان سراسر گیتی از این برزخی که انقلاب اسلامی برای جهانخواران آفریده احساس غرور و آزادی کنید و ندای آزادی و آزادگی در حیات سرنوشت خویش سر دهید و بر زخمهای خود مرهم گذارید که دوران ناامیدی و بنبست و تنفس در منطقه کفر به سر آمده است. امیدوارم همه مسلمانان شکوفههای آزادی نسیم عطر بهاری و طراوت گلهای محبت و عشق و چشمهسار زلال جوشش اراده خود را نظاره کنند. همه باید از این باتلاق سکوت و سکون، که بر آن تخم مرگ و اسارت پاشیدهاند، به در آییم و به سوی دریایی که زمزم از آن جوشیده روان شویم."
پیروزی انقلاب اسلامی ایران در دهه 1360 (دهه 80 میلادی)، با عنوان زلزله سیاسی در منطقه یاد شد؛ رویدادی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که از سویی در عرصه بینالمللی خواهان دگرگونی بنیادین در نظم جهان پس از جنگ دوم جهانی بود و از سوی دیگر، در عرصه داخلی، با طرد ساخت اجتماعی عصر پهلوی، به دنبال احیای اسلام ناب محمدی (صلیالله علیه و آله) و بازگرداندن مسلمین به صراط اسلام بود. از منظر مکتب انقلاب اسلامی، سبیل مسلمانان (افکار، گفتار و رفتار) از صراط اسلام، که همان صراط مستقیم است و در چارچوب ثقل اکبر و ثقل اصغر در میان بشریت به ودیعه گذارده شده، جدا افتاده است و مسلمین با پذیرش فرهنگ و تمدن الحادی و مادی غرب، دچار جاهلیت مدرن گشتهاند. حال مردم ایران با رهبری حضرت امام خمینی (رحمتالله علیه)، به عنوان یک اسلامشناس و رهبر الهیـسیاسی، تلاش نمودند به اصل و اساس خویش بازگردند.
"امام با انقلاب اسلامی و با تشکیل جمهوری اسلامی راهِ میانهی عقبماندگی و غربزدگی را ترسیم کرد. ملتها تصور میکردند یا باید عقبمانده بمانند یا باید غربزده شوند؛ امام نشان دادند که نه، یک راه مستقیم، یک صراط مستقیم وجود دارد که انسان اسیر غرب هم نشود، غربزده هم نشود؛ اما راهِ ترقی و پیشرفت و تعالی را طی کند؛ ملت ایران این راه را طی کرده است."
به همین سبب، "بعد از پیروزی انقلاب، همه همت دشمنان انقلاب و مستکبران در این متمرکز بود که حالا که کار از دستشان دررفت، شاید بتوانند راه این راهروان را منحرف کنند؛ همچنان که در قیام مشروطه کردند. همه یا بیشترِ تلاش این 25ساله بر این موضوع متمرکز بود که این خط الهی و این راه صحیح و صراط مستقیم گم نشود."
"یکی از مهمترین خصوصیات انقلاب اسلامی ایران این است که در طول این 32 سال، با وجود راهی دشوار و طولانی، با این همه مزاحمت، با این همه معارضه، با این همه سیاستهای برخورد گوناگون، با شکلهای مختلف و از جوانب مختلف، این خط مستقیم در انقلاب مطلقاً زاویه پیدا نکرده است؛ شعارها همان شعارهاست، اهداف همان اهداف است، خط همان خط است، راه همان راه است."
حضرت آیتالله خامنهای ایستادگی و استقامت ملت ایران بر اصول و ارزشهای اسلامی و حرکت در مسیر پیشرفت و تعالی را عامل اصلی ماندگاری جمهوری اسلامی و الگو شدن آن برای ملتها میدانند و میفرمایند: "حرکت عظیم ملتها در برخی کشورها و بیداری اسلامی در منطقه، قطعاً تأثیرپذیر از حرکت بزرگ اسلامی ملت ایران در 32 سال گذشته بوده و اکنون زمان پایان تدریجی دوران قدرتها و سلطه قدرتمندان فرارسیده است."
رهبر معظم انقلاب اسلامی، با نگرشی مثبت، به عمقکاوی تحولات اخیر منطقهای و فرامنطقهای پرداختهاند و معتقدند: "آرایش سیاسی دنیا در حال تغییر اساسی است" و دهه سوم انقلاب اسلامی با تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در عرصه جهانی، منطقهای و ملی مصادف گردیده است. "هر روز از منطقه و از جهان، خبرهای تازهای میرسد. مسائلی که امروز در منطقهی ما و در سرتاسر جهان بروز میکند، مسائل بیسابقهای است؛ چه مسائل منطقه، چه مسائلی که در غرب دارد اتفاق میافتد؛ چه در اروپا و چه در آمریکا. شرایط جهان، شرایط حساسی است و البته به نفع ما."
ایشان با بیان علل ضعف و ایستایی جوامع اسلامی در قرون گذشته و نشوونموی بیداری اسلامی در جهان اسلام، متأثر از انقلاب کبیر اسلامی ایران، معتقدند: "اگر توقف کنیم، به عقب پرتاب خواهیم شد."
- احیای هویت دینی و دستیابی به خودآگاهی اسلامی
جدا از تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داخلی و تأثیرات مسائل بینالمللی، باید به ریشههای درونی و هویتی این دست تحولات پرداخت. قالب هویتی در شرایط مختلفی ایجاد میشود، اما میبایست بخش اصلی و اجتنابناپذیر هویتیابی را در قالب ادبیات، گفتمان (روح حاکم بر ساخت اجتماعی) و حداکثرسازی حس خودآگاهی مورد توجه قرار داد. مجموعه جریانها و گروههای اسلامگرا، طی سالهای1360 (1980) به بعد، توانستند قالبهای گفتمانی و مکتبی خود را از طریق تحرک درونی ارتقا دهند (بازنمایی ایدئولوژیک و هویتی).
با گذشت بیش از یک قرن از شروع نخستین جنبشهای اسلامی و ظهور روشنفکران و عالمان دینی، انقلاب اسلامی ایران قالبهای معنایی اسلام را بر اساس عناصر درونی خود بازنمایی کرد و در نتیجه، تحت عنوان اسلام ناب، بیان منحصربهفردی به وجود آورد که زمینهساز شکل خاصی از روابط است.
خودآگاهی و هویت اسلامی، شرایطی به وجود آورده است که به موجب آن، اسلام به منزله دال برتر نظم سیاسی جدید در منطقه و جهان اسلام محسوب میشود. به این ترتیب، اسلام از یک سو منشأ خودآگاهی برای ساخت نظم جدید داخلی و بینالمللی تلقی میشود و از سوی دیگر، باید آن را نشانه مقابله با تمدن مادی غرب دانست. از این رو، هویت اسلامی و خودآگاهی دینی دوران جدید، در مقابله با غرب سازماندهی شده است.
ادبیات اسلامی و همچنین هویت اسلامگرایی در دوران جدید، شکل منازعهآمیزی از روابط را تبیین میکند. مکتب اسلامگرایی در مقابله با سایر شکلبندیهای گفتمانی قرار میگیرد. گفتمانهای دیگر از سوی اسلامگرایان حذف میشود. آنان وضعیت موجود را مبتنی بر جلوههایی از شرایط منازعهآمیز و جدال تفسیر میکنند. هانتینگتون چنین وضعیتی را با واژه برخورد تمدنی و هویتی توصیف میکند. در این شرایط میتوان گفت پس از انقلاب اسلامی ایران در سال 1358 (1979)، یک حالت "شبهجنگ بینتمدنی" میان اسلام و غرب به وجود آمد.
شکلگیری روند موجود و تحولات سیاسیـاجتماعی اخیر را میتوان به عنوان نمادی یا حتی نمودی از جدالگرایی تمدنها و بازیگرانی دانست که کنش خود را بر مبنای قالبهای هویتی شکل دادهاند. هویت میتواند زمینه خیزش ملی و ایدئولوژیک را فراهم کند.
اگر مسلمانان بتوانند در کنار جنبش سیاسی، همبستگی اجتماعی خود را از طریق مقابله فکری، سیاسی و اقتصادی با غرب به دست آوردند، طبعاً به قابلیتهای مؤثرتری در حوزه قدرت سیاسی و استراتژیک نائل میشوند. نظریهپردازان غربی در تلاشاند تا هژمونی فرهنگی غرب را مقدمه تفوق و تسلط استراتژیک و نظامی قرار دهند.
اگر قواعد و قابلیتهای فرهنگ اسلامی بتواند منظومه منسجم و فراگیری به وجود آورد (فراگفتمان)، در آن شرایط، رویارویی جهان غرب و اسلام از فراگیری، تنوع و زمان بیشتری برخوردار خواهد بود. از آنجا که مقابله و رویارویی جهان اسلام و کشورهای غربی بر اساس جلوههایی از ایدئولوژی و جهانبینی است، زمینههای لازم برای تداوم رقابت در سالهای آینده نیز وجود خواهد داشت.
از سویی دیگر، روند توسعه جهان غرب در کشورهای اسلامی، زمینه را برای نفوذپذیری ساختارهای اجتماعی و سیاسی کشورهای اسلامی فراهم آورده است. هماکنون اسلام به عنوان نماد هویت مقاومت محسوب میشود و تعریف مسلمانان از جنگ غرب علیه اسلام باعث شده است که خصومتها و اختلافات درونی جهان اسلام کاهش یابد یا به حالت تعلیق درآید.
"انتخابات تونس و مصر و شعارها و رویکردهای مردم یمن و بحرین و سایر سرزمینهای عربی، علامت میدهد که همه میخواهند مسلمان معاصر، بدون افراط خشکسرانه و تفریط غربگرایانه باشد و با شعارالله اکبر میخواهند مسلمانانه، با ترکیب معنویت،عدالت و عقلانیت و با روش مردمسالاری دینی، از پسِ تحقیر و استبداد و عقبماندگی و استعمار و فساد و فقر و تبعیضِ صدساله رهایی یابند و این، درستترین راه است."
- تضعیف جایگاه استراتژیک غرب در منطقه
ایالات متحده آمریکا، فاتح جنگ دوم جهانی و رهبر جهان سرمایهداری، حتی بعد از دوران جنگ سرد هم قدرت مسلط و بلامنازع خاورمیانه به شمار میرفت، اما امروز این شرایط در حال دگرگونی است و واشنگتن نمیتواند این وضعیت را تغییر دهد.
زبیگنیف برژینسکی، رجل سیاسی دوران گذشته آمریکا هم مدتها قبل، در سخنانی، به واقعیت تضعیف قدرت آمریکا در خاورمیانه اعتراف کرد و اظهار داشت: "آمریکا در سال 1354 (1975) متحد نزدیک چهار کشور بزرگ منطقه شامل ایران، مصر، ترکیه و عربستان بود، اما امروز ارتباط با هر یک از این چهار کشور مختل شده است. ما متحد این رژیمها بودیم، اما وزیدن بادهای تجددگرایی در منطقه، این اتحاد را ناپایدار ساخت."
فرید زکریا، دبیر افتخاری مجله آمریکایی تایم، معتقد است واقعیت جدید این است: "جهان عرب دمکراتیک، مصداق عینی این گرایش، تصمیم مصر به برقراری روابط با ایران و حماس است. نیروهای بومی در جهان عرب، که انرژی خود را از مردم، فناوری و جوانان وام میگرفت، شروع به ظهور و غلیان کرد. این نیروها اینک از بند رها گشتهاند و دفعتاً هم محو نخواهند شد." وی در تشریح دیدگاه خود میگوید: "اما واشنگتن که از دو جنگ خسته شده و بحران مالی و رکود عمیق اقتصادی هم آن را ناتوان ساخته است، ظرفیتهای خود برای ابتکار عمل را هم از دست داد و حتی سرکوب هم به نظر نمیرسد که این نیرو را برای همیشه ساکت کند." وقایع و رویدادهای ذیل بخشی از دلایل و زمینههای فروپاشی نظم آمریکایی در منطقه و تغییر توازن استراتژیک به سود جهان اسلام است:
- شکست راهبرد نظامیـامنیتی غرب در جهان اسلام از جمله: شکست سیاستهای آمریکا در منطقه، طرح خاورمیانه بزرگ و جدید، اشغال افغانستان و عراق.
- تعمیق شکاف و اختلاف میان آمریکا و اتحادیه اروپا در حوزه امنیتی: پیمان نظامی آتلانتیک شمالی ناتو، حوزه اقتصادی: سیاستهای پولیـمالی و در نهایت، افول قدرت نرم غرب.
- بحران اجتماعی ـ اقتصادی غرب و وقوع جنبش تسخیر والاستریت و مشابه اروپایی آن، که منجر به پیروزی جناحهای سوم در انتخاباتهای 1391 (2012) اروپا شد؛ پیروزی سوسیالیستهای در ریاست جمهوری فرانسه و یونان، پیروزی سوسیالیستهای در انتخابات محلی آلمان و ایتالیا.
- تقویت محور مقاومت و وقوع موج سوم بیداری اسلامی در منطقه.
- تشدید بحرانهای پنجگانه رژیم صهیونیستی و استمرار معضل امنیت اسرائیل.
نتیجهگیری
با عنایت به شرایط پیشآمده در منطقه غرب آسیا، زمان خروج از موضع جهان سوم و تشکیل قدرت بینالملل اسلامی فرارسیده است. فرصتی که بایستی "مردان و زنان مؤمن در سراسر جهان اسلام و به ویژه در مصر و تونس و لیبی، از این فرصت برای تشکیل قدرت بینالملل اسلامی، بیشترین بهره را ببرند. خواص و پیشروان نهضتها به خدای بزرگ توکل و به وعدهی نصرت او اعتماد کنند و صفحهی تازهگشودهی تاریخ امت اسلامی را با افتخارات ماندگار خود، که مایهی رضای الهی و زمینهساز نصرت اوست، مزین سازند."
امواج بیداری اسلامی در طول چند دهه گذشته، حامل دو آرمان بنیادین است: استقلال و آزادی. در شرایط کنونی، ملتهای مسلمانِ جویای استقلال از مستکبرین و سلطهگران خارجی، در سطوح گسترده زیست اجتماعی، خواهان آزادی از بند رژیمها و حکام مستبد و جائرند. با عنایت به تحول درونی امت اسلامی، تحقق اسلام در معنای دقیق کلمه، یعنی همان اسلام ناب محمدی (صلیالله علیه و آله)، که حضرت امام خمینی (رحمتالله علیه) بیان داشتهاند، در گروی تحقق استقلال و آزادی است. "اساس مسئله برای یک ملت، در درجهی اول عبارت از همین استقلال و آزادی است. البته بهای کسب استقلال و آزادی سنگین است، زحمت و مشکلات دارد و تا مدتی هم سختی زندگی دارد."
همچنین در پی پذیرش اهمیت و حساسیت دو اصل مذکور، یعنی استقلال در تمام سطوح فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و آزادی در بُعد فردی و اجتماعی، وجود محیطی مردمسالارانه، مقدمه لازم برای بسط دستورات و ارزشهای الهی در جامعه و حکومت است. آن روندی که مردم ایران نیز در سالهای پس از بهمن 1357، به رهبری امام خمینی (رحمتالله علیه) و آیتالله خامنهای (مد ظله العالی) طی نمودند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی، با فهم این نیاز مهم جوامع اسلامی، در دیدار سفرای جمهوری اسلامی ایران فرمودند: "آرایش سیاسی دنیا در حال تغییر اساسی است، حوادثی بزرگ در منطقه، اروپا و در جهان در حال وقوع است که باید با هوشیاری کامل آنها را رصد کرد. در این اوضاع پیچیده و حساس، باید با تبیین حرف نو نظام اسلامی، یعنی حضور توأمان مردم و ارزشهای الهی در جامعه، به نقشآفرینی مؤثر پرداخت." امید است با رفع موانع فکری، فرهنگی و سیاسی در جوامع اسلامی، زمینه گسترش جهانی دین مبین اسلام فراهم گردد.