تاریخ انتشار : ۰۳ آبان ۱۳۹۳ - ۰۹:۳۹  ، 
کد خبر : ۲۷۰۴۱۹

سیدحسن خمینی تشریح کرد: چرایی پذیرش خلافت توسط امام علی(ع)


در آستانه عید سعید غدیرخم، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسن خمینی در درس خارج اصول خود به اهمیت این روز و چرایی پذیرش خلافت توسط امیرالمؤمنین(ع) پرداخت. متن این سخنان که صبح روز یکشنبه در محل درس سید حسن خمینی در مدرسه دارالشفای قم ایراد شد، چنین است: «بنا به سنتی که داریم، این روز را به ذکر روایاتی پیرامون امیرالمؤمنین(ع) و روز غدیر می‌پردازیم. شیخ طوسی در مصباح، مرحوم صدوقی در حصال، کفعمی در مصباح و سید بن طاووس در اقبال، روایتی را مطرح کرده‌اند که این روایت در وسایل هم آمده که من مطابق آنچه «جامع احادیث شیعه» در جلد 11 صفحه 666 نقل کرده، به این مطلب اشاره می‌کنم:

روایت می‌کنند(طبیعتا اصل روایت از صدوق است) از تلعکبری ابی محمد‌هارون بن محمد که او روایت می‌کند از ابوالحسن علی بن احمد خراسانی؛ـ روایت ظرایفی دارد که سند آن را به همین خاطر مورد اشاره قرار می‌دهم- این روایت خیلی دقیق نقل شده و چنین دقتی معمولا در نقل روایات ما کمتر است. می‌گوید در رمضان 337 من از سعید بن‌هارون مروزی شنیدم؛ درحالی که 80 ساله بود. او هم گفت فیاض بن محمد عمر طوسی به من گفت؛ درحالی که نود سالش بود و سال روایت هم 259 بود. او گفت که من حاضر بودم (در این اتفاقی که می‌خواهد نقل کند) چرا این افراد را با ذکر سن نام می‌برد؟ می‌خواهد بگوید که سند «عالی سند» است؛

یعنی وسایط کمی در آن وجود دارد. او می‌گوید روزی امام رضا(ع)، عید غدیر، خواص اصحاب خود را برای افطار نگه داشت؛ وقتی آنها منزل حضرت بودند، ایشان هدایایی را برای خانه‌هایشان فرستاد. تعبیر دارد که حتی انگشتر و کفش هم فرستاد؛ یعنی لباس، طعام، انگشتر و کفش فرستاد و رسم عید گرفتن را عوض کرد. البته توضیح نمی‌دهد که قبل از آن رسم عید گرفتن چه بود؟ از مجموع فراز این روایت چنین برمی‌آید که قبل از آن چنین امری(هدیه دادن) مرسوم نبوده است؛ سپس حضرت در جمع تعبیری را مطرح می‌کنند که می‌فرمایند: پدرم ‌هادی به من گفت (که این هم جالب است که ایشان از پدرشان با عنوان‌ هادی یادی می‌کنند، درحالی که معمول است ‌هادی عنوان امام دهم است؛ ولی برای امام کاظم(ع) عناوین زیادی به‌کار رفته که در این روایت با عنوان ‌هادی یاد کرده است) که او هم از صادق(ع) جدم نقل می‌کند که او هم از باقر(ع) روایت می‌کند و او هم گفت سید العابدین(ع) و او هم گفت پدرم حسین(ع) نقل می‌کند...تعبیر ظریفی در اینجا وجود دارد:

اولا در روایات معمول نیست که معصومین سند روایت خود را بیان کنند و موارد کمی است که آنها سند روایت خود را نقل می‌کنند؛ آن هم با تعابیری چون ابی و جدی؛ که تأکید روی شجره امامت و پیامبر(ص) است. این مورد از مواردی است که ائمه در موارد زیادی به آن استناد می‌کرده‌اند و از آن‌سو در مواردی که کسانی در قبال آنها دنائت به خرج می‌داده‌اند آنها را به بی‌پشتوانه بودن منکوب می‌کرده‌اند. امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه دارند که روزی حضرت با عثمان مشاجره پیدا کرد (در خطبه 135 نهج البلاغه)؛ یک نفر از این بادمجان دور قابچین‌هایی که همیشه هستند، مغیره بن اخنس رو به عثمان کرد و گفت امیرالمؤمنین(ع) را به من بسپار، من تکلیفش را معلوم می‌کنم.

یعنی مشاجره‌ای بین آن حضرت و عثمان در گرفته بود که آن شخص می‌گوید من تو را از او کفایت می‌کنم. حضرت چنان هجمه‌ای به او می‌کنند؛ نقطه مقابل همین تفاخر به شجره پیغمبر(ص) است: «فرزند لعین ابتر، و درخت بی‌ریشه و بر، تو مرا کفایت می‌کنی؟ به خدا سوگند، کسی را که تو یاور باشی خدایش نیرومند نگرداند، و آن که تواش برخیزانی برپا نماند. از نزد ما بیرون شو، خدایت خیر ندهاد، پس هر کار خواهی بکن. که اگر زنده مانی خدایت از رحمت دور کناد!» در مقابل این درخت بی‌ریشه، این شجره مبارکه است که به تعبیر قرآن «...اَصلُها ثابِت وَ فَرعُها فِی السَّماء. تُؤتی اُکُلَها...». ائمه این تفاخر به انتساب به پیامبر(ص) را در موارد مختلف دارند؛ به‌خصوص در مواردی که اهمیت ولایت حضرت معلوم می‌شود در روایت هست. پس بر اساس آن روایت روز عید غدیر بود؛

امام رضا(ع) همه را نقل کرد و نکته مهمی را به نقل از پدرانشان مطرح کردند؛ مطلب این است برخی سال‌هایی که امیرالؤمنین(ع) زندگی می‌کردند روز جمعه و غدیر با هم جمع(مصادف) شد. حضرت وقتی پنج ساعت از روز گذشته بود، روی منبر رفتند (طبعا چون احتمالا نماز جمعه خوانده می‌شده اوان ظهر بوده است)، هنگام نمازجمعه بوده است. سپس فرمودند: خداوند دو عید را برای شما جمع کرد و سپس شروع کردند به گفتن فضائل عید غدیر. یکی از مواردی که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند این بود که در این روز صدقه دهید و هر یک درهم که صدقه دهید معادل هزار درهم ثواب دارد؛ در این روز روزه بگیرید؛زیرا اگر کسی در این روز(غدیر) روزه بگیرد فضیلت آن بیش از کسی است که از ابتدایی که دنیا درست شد تا پایان تأسیس آن؛ همه را روزه بگیرد و همه شب‌هایش قیام کند. جالب آنکه بعد از این فرازی دارد که می‌فرماید کسی که حوائج برادر خود را برطرف کرده و بتواند مشکلات برادر دینی خود را رفع کند(به قدر وسعش) مانند کسی است که این روز را روزه می‌گیرد.

یکی از بحث‌های بسیار مهم این است که امیرالؤمنین(ع) در طول زندگی به چیزی متهم بوده است؛ وقتی خطبه‌های حضرت را نگاه کنید می‌بینید که گویی معضله ای برای حضرت هست؛ ایشان متهم بوده‌اند که برای خلافت و امامت حریص است؛ یعنی امامت از طرفی حق امیرالمؤمنین(ع) است و باید آن را مطالبه کنند؛ از طرف دیگر هم دشمنان می‌گفتند تو دنبال خودت هستی و دنبال این هستی که کارهای خودت را پیش ببری. ایشان خطبه ای دارند(خطبه 171 نهج البلاغه) که این مطلب در آن خیلی بروز دارد که گویی آن وجود دریایی امیرالؤمنین دیگر به شکایت برمی‌آید. می‌فرمایند: «یک نفر به من گفت تو برای خلافت حریصی؛ من گفتم شما که حریص‌تر هستید و (از حق) دورتر هستید، درحالی که این امر به من هم مربوط‌تر و هم نزدیک‌تر است! و من حق خودم را می‌خواهم». از طرفی مظهر زهد(که در سال‌های گذشته گفته‌ام تقریبا تمام مکاتب تصوف که پیشینه زهد را برای خود دارند، قطب‌الاقطابشان امیرالؤمنین بوده است) بوده‌اند، درحالی که برخی فکر می‌کنند ایشان خیلی عبوس بودند. اتفاقا از ویژگی‌های حضرت این بوده که بسیار شوخ‌طبع بوده‌اند؛

تا جایی که بعضی‌ها در این زمینه انتقاد می‌کرده‌اند که ایشان زیاد شوخی می‌کنند؛ درحالی که همان‌گونه که گفتیم ایشان ازهدالناس بود؛ ازهدالناسی که نسبت به حطام دنیا و قدرت دنیا توجهی ندارد، متهم به حرص می‌شود! این دوگانگی در موارد دیگر هم هست. شما در خطبه معروف به شقشقیه در یکی از فرازها وقتی می‌خواهد دوران خلیفه دوم را شرح دهد در مورد قدرت این تعبیر را دارد که «زمامدار مانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده‌های بینی حیوان پاره می‌شود  و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می‌کند»؛ این یک دوگانگی است؛ یعنی اگر رها کند حق و وظیفه الهی است و اگر دنبال کند(به معنای) حرص و آز است.از این مطلب پیداست در موارد مختلف که ایشان در خطابه است. در تاریخ آمده که خلیفه دوم به ایشان می‌فرماید، تو جوانی و صبر کن! (خلافت) به تو می‌رسد؛ این‌گونه حضرت را حریص خطاب می‌کنند.

ظاهرا آن فرد از بزرگان روزگار خود بوده است و حضرت با او محاجه کرده است: «گفت‌وگو در روز شورا: شخصی در روز شورا به من گفت: (ای فرزند ابوطالب نسبت به خلافت حریص می‌باشی) در پاسخ او گفتم، بخدا سوگند! شما با اینکه از پیامبر اسلام دورترید، حریص‌تر می‌باشید، اما من شایسته و نزدیک‌تر به پیامبر اسلامم، همانا من تنها حق خود را مطالبه می‌کنم که شما بین من و آن حائل شدید، و دست رد بر سینه‌ام زدید. پس چون در جمع حاضران، با برهان قاطع او را مغلوب کردم، درمانده و سرگردان شد و نمی‌دانست در پاسخم چه بگوید؟»این از موارد جالب اسناد تاریخی است؛ زیرا مشخص است حضرت در این مورد در حضور دیگران محاجه کرده است و از فعل ماضی جملات، پیداست که این یک خاطره از داستان سقیفه است. یکی از بحث‌هایی که معمولا اهل سنت بیان می‌کنند که اگر این‌گونه است که شما شیعیان می‌گویید چرا هیچ کدام از ائمه خودشان در این مورد حرفی نزده‌اند؟ این یکی از موارد آن! ایشان در ادامه این خطبه دست به دعا برمی‌دارند:

«خدایا! از قریش و از تمامی آنها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت می‌کنم؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند، و مقام منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در غصب حق من، با یکدیگر هم داستان شدند، سپس گفتند: برخی از حق را باید گرفت و برخی را باید رها کرد (یعنی خلافت حقی است که باید رهایش کنی)». چرا ایشان از قریش شکایت می‌کنند؟ دلیل آن را هم این‌گونه ذکر می‌کنند که آنها قریش، پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند؛ در فلسفه اخلاق تعبیری وجود دارد که ما نسبت به کسانی که به ما نزدیک‌ترند در مقابل کسانی که به ما دورترند مسئولیت بیشتری داریم؛ یعنی اگر کسی که به شما نزدیک تر است، بیمار شد، وظیفه‌تان نسبت به او سنگین تر از وظیفه نسبت به کسی است که دورتر است. اگر مثلا خدای ناخواسته فرزند شما مریض شد باید خانه را بفروشید؛

اگر برادرتان مریض شد یک گام دورتر یا نزدیک‌تر؛ اگر پسرخاله‌تان مریض شد جور دیگر. اما اگر آدم غریبی در جای دورافتاده‌ای بیمار شد لازم نیست شما خانه‌تان را بفروشید و خرج کنید. هرچه روابط نزدیک می‌شود مسئولیت اخلاقی بیشتر می‌شود؛ برخلاف حاکم که باید پدر همه باشد و نسبت به همه باید دلسوزی داشته باشد؛ من حیث هوالحاکم، نه من حیث هوالأب! اما انسان‌های معمولی هرچه آن فرد نزدیک تر بود، مسئولیت اخلاقی‌شان هم بالاتر می‌شود.بنابراین حضرت در اینجا قریش را خطاب قرار می‌دهد؛ زیرا آنها پسرعمو بوده و وظیفه حفظ کیان حضرت را داشته‌اند. سپس می‌گویند جایگاه مرا کوچک کردند؛ از غریبه‌ها توقعی نبود، اما اینهایی که می‌شناختند، در غدیر بودند، از روابط من و پیامبر(ص) آگاه بودند و شأنیت اولاد پیامبر را می‌دانستند و احادیث مفصلی از پیامبر شنیده بودند، آیات را دیده بودند، اینها مرا کوچک کردند و بر سر چیزی که حق من بود با من منازعه کردند.

این تعابیر؛ تعابیر بسیار مهمی است. به گفته علی(ع) استدلال آنها این بود که (خلافت) اگر حق توست آن را بگیر و اگر آنها را رها کنی باز هم حق است. فضا به‌گونه‌ای است که این مجموعه‌ای که استدلال علی(ع) را شنیده‌اند، به این پاسخ رسیده‌اند که به ما ربطی ندارد؛ اگر نشد هم نشد! این تعبیر امیرالمؤمنین(ع) تعبیر بسیار دلسوزانه‌ای است؛ آن هم درحالی که 25 سال از آن واقعه گذشته است. یک قضیه‌ای بعد از چند روز سرد می‌شود و سپس فراموش می‌شود. اما حضرت بعد از 25 سال می‌گویند من با آنها محاجه کردم، نفرینشان کردم، آنها را کوبیدم و.... اما در نهایت گفتند که حقت است! خواستی بگیر؛ نخواستی هم نگیر! بی‌تفاوتی اقرباء به اینجا می‌رسد! چرا امیرالمؤمنین(ع) این حکومت را می‌گیرد؟ برخی این تعبیر را دارند که ایشان بعد از خلیفه دوم به‌شدت محاجه می‌کند که خلافت را بگیرد و در شورای شش نفره بحث می‌کند.

اما بعدا در پایان دوره عثمان هرچقدر هم که سراغ امیرالمؤمنین می‌روند ایشان نمی‌آید. برخی از مفسرین تاریخ می‌گویند علت آن است که جامعه بعد از خلیفه دوم به آن درجه از فساد نرسیده بود که اصلاح‌ناپذیر باشد. اما پس از اینکه دوری از عصر پیامبر(ص) طولانی شد، پس از عثمان جامعه به‌گونه‌ای فاسد می‌شود و روابط به گونه‌ای فاجعه آمیز می‌شود که حضرت عینا می‌بینند نمی‌شود کاری کرد! هرچقدر هم سراغ ایشان رفتند، ایشان نیامد! در تعبیری که دارند می‌فرمایند امام حسن و امام حسین وقتی جمعیت می‌خواست با من بیعت کنند زیر دست و پا ماندند؛ و در تعبیر دیگر می‌گویند مانند موی کفتار(متراکم) بودند! اما سؤال این است که چرا با همه این انکارها حضرت خلافت را پذیرفت؟ وقتی که حضرت برای جنگ جمل می‌رفتند، ابن عباس می‌گوید وارد ذی قار نزدیک بصره شدم؛

درحالی که حضرت داشت کفش خود را پینه می‌کرد، گفت قیمت این کفش‌ها چقدر است؟ گفتم قیمتی ندارد. فرمود به خدا قسم از امیری شما این برای من ارزشمندتر است! به جز آنکه حق را اقامه کند یا باطل را دفع کند. تعبیری هم راجع به پیامبر(ص) دارند. یکی از نکات شیرین در کلام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) وصفی است که آنها راجع به پیامبر(ص) دارند. آنها بسیار شیرین و با عظمت از پیامبر(ص) یاد می‌کنند و تعبیر مفصلی از هند بن ابی‌هاله(برادر ناتنی حضرت زهرا(س) که فرزند حضرت خدیجه بود) هست که آن توصیفات خیلی شنیدنی و خواندنی است. خداوند این عید را بر همه ما و مسلمین مبارک بگرداند و به حق صاحب این روزها ما را از متمسکین به ولایت امیرالمؤمنین(ع) قرار دهد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات