آمريكا و ابرقدرتياش
كشور آمريكا به خاطر شرايط ويژه جغرافيايي و محيطي و منابع انساني آن كه از يك جمعيت مهاجر و علاقهمند به زندگي بهتر تشكيل شد، توانست موقعيتهاي ويژهاي را كسب كند. پس از جنگ جهاني دوم كه بسياري از كشورها در اثر جنگ ويران شده بودند، اين كشور از اين ويرانيها مصون ماند و ساختارهاي سياسي و اقتصادي باثباتتري يافت.
آمريكا به سه دليل عمده توانست گوي پيشرفت را از رقباي خود بربايد و به يكي از قدرتهاي جهاني تبديل شود. اولين عامل اين بود كه براي حدود سي سال پس از جنگ دوم، هيچ رقيب جدي اقتصادي نداشت و در اين مدت توانست به رشد چشمگيري برسد. عامل دوم، استفاده طولانيمدت از منبع كار مجاني «بردهها» بود. آمريكاييها صدها هزار نفر را از آفريقا آوردند و از كار آنها استفاده كردند؛ بدون آنكه هزينه چنداني در قبال كار آنها بپردازند. همچنين آمريكاييها توانستند بسياري از كارخانههاي بزرگ و صنعتي و ويژه دنيا را در كشورشان تأسيس كنند و به يك كشور صنعتي تبديل شوند.
آن تفكر ليبرال دموكراسي كه در آمريكا وجود داشت و به دليل قدرتمندي، در اذهان بسياري از مردم دنيا جذابيت ايجاد كرده بود، به تدريج پايههايش سست شده و در حال فروپاشي است. امروز وجهه آمريكا به خاطر عملكردش در عراق و افغانستان و ديگر كشورها بسيار افول كرده و اين وجهه به جاي اول برنخواهد گشت.
جنگ جهاني دوم كه تمام شد، آمريكا حالت ابرقدرتي پيدا كرد و در بسياري از كشورهايي كه انگلستان در آنجا نفوذ داشت ـ مانند ايران ـ جايگزين شد. آمريكاييها با نفوذ در مناطق مختلف دنيا از جمله خاورميانه، نفت مورد نياز خود را تقريباً مجاني تأمين كردند. قيمت نفت آنقدر ارزان بود كه در اواسط دهه 80 و دهه 90 ميلادي، قيمت آب معدني از قيمت بنزين گرانتر بود! بنابراين عامل سوم هم استفاده از انرژي ارزانقيمت بود. اين سه عامل به توسعه اقتصادي اين كشور كمك بسياري كرد و اين توسعه، نگاه خاص مردم دنيا به آمريكا را در پي داشت.
تغيير فاكتورهاي قدرت
به سبب رويدادهاي سي سال گذشته، سه فاكتور فوقالذكر تغيير كرده است. همزمان با وقوع انقلاب اسلامي ايران، هيمنه آمريكا در دنيا شكست. يكي از دلايل تخريب وجهه آمريكا، تسخير سفارتخانه اين كشور در تهران بود. آمريكاييها در آن سالها ـ اواخر دهه 70 ميلادي ـ در اوج قدرت بودند؛ برخلاف دهه 50 ميلادي كه بسياري نميدانستند كه در نهايت، شوروي پيروز جنگ سرد است يا آمريكا. در اثر پيروزي انقلاب اسلامي و تسخير لانه جاسوسي، جايگاه آمريكا در اذهان مردم دنيا فروكش كرد.
با وقوع انقلاب اسلامي، قيمت نفت افزايش يافت. صادرات نفت ايران كه آن زمان حدود 6 ميليون بشكه در روز بود، قطع شد و اين، شوك سنگيني به اقتصاد جهاني وارد آورد. به همين خاطر كارتر ـ رئيسجمهور وقت آمريكا ـ كه تا پيروزي انقلاب اسلامي جايگاه خوبي داشت، دچار چالش شد. كارتر بحث صرفهجويي در مصرف نفت را مطرح كرد. حتي زماني كه ميخواست با مردمش صحبت كند، در داخل كاخ سفيد پليور ميپوشيد و به مردم ميگفت كه من اين جا درجه گرماي اتاقم را پايين آوردهام و لباس گرم ميپوشم.
در اين مدت، رقباي اقتصادي جدي و جديدي نيز همچون اروپا، چين، هند، برزيل و ديگر كشورها به ميدان آمدند كه بعضاً از مزيتهايي مانند نيروي كار ارزانتر برخوردار بودند. قيمت نفت هم نسبت به دهه 80 ميلادي تفاوت بسياري كرد و از 20 دلار در آن سالها به 150 دلار در سال 2007 رسيد. اين در حالي است كه درآمد دولت آمريكا از نفت در آن سالها بيشتر از درآمد كشورهاي صادركننده نفت بود؛ زيرا كشورهاي صادركننده، نفت را فقط استخراج ميكردند و ميفروختند.
اما آمريكا اين نفت را ميخريد و حدود 60 درصد روي آن ماليات ميبست و مثلاً به شكل بنزين ميفروخت. آن ماليات منبع درآمد بسيار بالايي براي آمريكا بود. در حقيقت بسياري از بزرگراهها در آمريكا با پول مردم كشورهايي مثل ايران ساخته شده است؛ زيرا آمريكاييها قيمت نفت را پايين نگه ميداشتند، ولي قيمت فروش فرآوردهها به مردم خودشان را نزديك به قيمت واقعي قرار ميدادند.
همچنين بسياري از كارخانهها و صنايع آمريكا به مرور در حال خروج از اين كشور هستند. بسياري از اين شركتها كه چندمليتي محسوب ميشوند، به دنبال سود بيشتر، هزينه كمتر و بهرهوري بيشترند. اينها دنبال كارگر ارزان هستند و از آنجا كه دستمزد كارگران در بسياري از كشورها كمتر از آمريكا است، اين شركتها تمايل دارند كارخانههاي خود را به كشورهايي مثل چين، مكزيك يا هند منتقل كنند.
65 تريليون دلار بدهي
اين سه مسأله كه عامل پيشرفت آمريكا در گذشته بود، امروز دلايل حركت اين كشور به سمت بحران و ركود اقتصادي شده است. ما امروز با آمريكايي مواجه هستيم كه به تدريج تبديل به يك كشور معمولي ميشود؛ كشوري كه مشكلات خودش را دارد. موضوع به اندازهاي جدي است كه حتي گروهي از اقتصاددانان در آمريكا معتقدند يك فروپاشي اقتصادي تا حدود 8 سال آينده در اين كشور اتفاق ميافتد. به هر حال چه اين فروپاشي اتفاق بيفتد و چه نيفتد، ساختار اقتصادي آمريكا، يعني روشهايي كه براي سود اقتصادي بيشتر ايجاد كرده بودند، گريبان اينها را گرفته و ممكن است اقتصادشان را از هم بپاشد و اين به خاطر نوع معادلاتي است كه اينها در حوزه اقتصادي دارند.
اوضاع در آمريكا خوب نيست، اما غربيها با قدرت رسانهايشان اين ضعف را از چشم مردم ميپوشانند. دليل قوت رسانهاي آنها هم اين است كه آمريكا با نظام سرمايهداري اداره ميشود و در اين نظام، فروش كالا مهم است. اينها از روشهاي اقناع براي فروش محصولات خود و سپس مديريت افكار عمومي بهره بردند و موفق هم بودند.
امروز ميزان بدهيهاي دولت آمريكا بيش از 16 هزار ميليارد دلار است. اگر بدهيهاي مردم آمريكا را هم به اين رقم اضافه كنيم كه حدود 50 هزار ميليارد دلار است، ميشود 65 تريليون دلار. يعني اين كشور و اقتصاد را به طول كامل با قرض اداره ميكنند و اين بدهي روزبهروز در حال افزايش است. اين مقروض شدن از زماني شروع شد كه دولت ريگان قرض زيادي از سيستم براي مبارزه با شوروي گرفت.
در نتيجه، شوروي فروپاشيد، منتها آمريكا هم از نظر اقتصادي مقروض شد و اين قرضها تا امروز كه بيش از 16 تريليون دلار شده، ادامه يافته است. دولت آقاي اوباما بيشترين قرض را در تاريخ آمريكا به بار آورده كه اين مسأله مورد اعتراض آقاي رامني، نامزد جمهوريخواهان در انتخابات اخير، نيز بود.
رتبه نخست در تعداد زنداني
از اين جهت ما در آمريكا شاهد افول همزمان در بخشهاي سياسي و اقتصادي هستيم. سياسيون آمريكا به جاي اين كه نماينده مردم باشند، تنها نماينده يك درصد هستند و اين در شرايطي است كه وضعيت گرسنگي در اين كشور بسيار نگرانكننده است. ميليونها نفر از معضل گرسنگي رنج ميبرند و غذا به اندازه كافي به آنها نميرسد. از نظر وضعيت اجتماعي، ميزان جرم و جنايت در آمريكا بسيار افزايش يافته و اين مسأله البته ريشه در مسائل فرهنگي دارد. طبق آماري كه مراكز معتبر آمريكايي ارائه دادهاند، از هر سه زن، يك زن در طول عمرش يك بار مورد تجاوز قرار ميگيرد. زماني كه وضعيت اخلاقي در جامعهاي بد باشد، جنايت و تجاوز در آن جامعه زياد ميشود.
كتابي هست به نام «اخلاق رسانه». نويسنده اين كتاب كه يك استاد دانشگاه است، در پژوهشي مجموع هزينههاي فرهنگي در آمريكا را محاسبه كرده است. وي ميگويد: هزينهاي كه آمريكاييها در حوزه فيلمهاي مستهجن ميكنند، بيشتر از مجموع هزينهاي است كه در همه محصولات فرهنگي اعم از فيلم، كتاب و موسيقي و... انجام ميدهند. حدود 89 درصد سايتهاي غيراخلاقي دنيا آمريكايي هستند و بعد از آن، انگلستان با 4 درصد در رتبه دوم قرار دارد. وقتي هم كه اختلافها بر سر انتشار محتواي غيراخلاقي در آمريكا بالا گرفت، استناد كردند كه حق آزادي بيان اقتضا ميكند تا افراد از اين محتواها استفاده كنند!
آمريكا از نظر تعداد زندانيان، رتبه اول در دنيا را دارد، به حدي كه تعداد زندانيان آمريكاي 300 ميليوني از تعداد زندانيان چين با جمعيت حدود يك ميليارد و سيصد ميليون نفر بيشتر است. جالب آن است كه اين آمريكا چين را به نقض حقوق بشر محكوم ميكند. علاوه بر آن، سهم اقليتهاي جمعيتي مانند سياهپوستها يا اسپانياييتبارها نسبت به جمعيتي كه دارند، در ميان زندانيان بسيار بيشتر است. مثلاً سياهپوستها در آمريكا با جمعيتي حدود 15% جمعيت كل اين كشور، 35% زندانيان را شامل ميشوند.
درباره حقوق بشر كه مورد ادعاي هميشگي آمريكاييها است، آنقدر موارد نقض از خودشان گزارش شده كه اين ادعا را مضحك كرده است. در زمان آقاي اوباما كه با شعارهاي صلحطلبانه آمد، حملات هواپيماهاي بدون سرنشين در افغانستان و پاكستان و كشتار مردم مظلوم اين كشورها افزايش پيدا كرد.
دولتمردان آمريكاي امروز به جاي آن كه اين وضعيت را حل كنند، به دنبال حفظ منافع اقليت سرمايهدار اين كشور هستند. به نوعي در نزاع بين 99 درصديها و يك درصديها، دولتمردان جانب يك درصديها را ميگيرند و اين به خاطر نفوذ نهادهاي اقتصادي ثروتمندان در ساختارهاي سياسي اين كشور است. مثلاً اگر دولت آمريكا بخواهد قانوني را تصويب كند كه براساس آن، شركتهاي بزرگ نتوانند كارخانههاي خود را از آمريكا خارج كنند، نميتواند؛ زيرا سياستمداران وامدار اين شركتها هستند و بايد حامي منافع آنان باشند.
دموكراسي در بند
بحث جنبش اعتراضي 99 درصدي اين بود كه ميگفتند اين سيستم دو حزبي ديگر جواب نميدهد، چون نميتوان سيستم را از طريق حضور پاي صندوقهاي رأي تغيير داد. سيستم دو حزبي در آمريكا كل نظام سياسي اين كشور را قبضه كرده است. البته دولت آمريكا با اين معترضان برخورد فيزيكي كرد.
مهمترين چالش نظام سرمايهسالار آمريكا اين است كه سرمايهداران منافع خود را به منافع عموم مردم ترجيح ميدهند و با نفوذي كه دارند، دولت را از پرداختن به ديگر امور ناتوان ميكنند. مثلاً آقاي اوباما در زمان انتخابات رياست جمهوري خيلي شعار داد، ولي عملاً همان سياستهاي بوش را نسبت به بانكهاي بزرگ پي گرفت. از اين جهت وضعيت ركود اقتصادي در آمريكا ادامه يافته است.
يك نظرسنجي معتبر و در عين حال جالب صورت گرفته كه نشاندهنده ديدگاه مردم آمريكا نسبت به مسيري است كه دولتمردان اين كشور طي ميكنند. در اين نظرسنجي، اكثريت پاسخدهندگان در پاسخ به اين پرسش كه «به نظر شما آيا كشور در مسير درستي حركت ميكند؟» پاسخ منفي داده و معتقدند كه كشور مسير غلطي را طي ميكند.
حتي دموكراسي كه جزء بزرگترين مدعاهاي آمريكاييها است، در بند اين نظام است. اول اينكه نظام سياسي آمريكا نظام دو حزبي است و امكان ندارد حزب سومي به اين عرصه راه پيدا كند. خانم جيل استاين كه نماينده حزب سبز آمريكا و نامزد انتخابات رياست جمهوري در اين كشور بود، وقتي ميخواست در مناظره انتخاباتي شركت كند، دستگيرش كردند و به زندان بردند و طبق ادعاي خودش، 8 ساعت او را با دستبند به صندلي زندان بستند.
اين اتفاق اگر در ايران ميافتاد، يك هياهوي بسيار بزرگ رسانهاي در جهان راه ميانداختند! در گذشته هم نمايندگان ديگر احزاب امكان ارائه نظراتشان را نداشتند. چرا آنها اين كار را ميكنند؟ به خاطر نظام سرمايهمحور آمريكا. فقط در سال 2008 براي انتخابات آمريكا حدود 5 ميليارد دلار هزينه شد و تخمين ميزنند كه در انتخابات امسال حدود 7 تا 8 هزار ميليون دلار هزينه شده باشد.
مجله انگليسي اكونوميست پژوهشي انجام داد و نتيجهگيري كرد كه پُرسودترين سرمايهگذاري، سرمايهگذاري روي سياستمداران و از طريق پول دادن به آنها است؛ زيرا در هيچ جايي نميتوانيد يك دلار بگذاريد و 220 دلار برداشت كنيد.
اكونوميست ثابت كرد كه يك فرد ثروتمند از هر يك دلاري كه به عنوان كمك مالي به سياسيون پرداخت ميكند، حدود 220 دلار سود كسب ميكند؛ زيرا آن فرد قوانين را به گونهاي مينويسد كه به نفع سرمايهداران باشد. مثلاً مالياتش را كم ميكند و ديگر كارهايي كه سود بسياري را عايد او ميكند. بنابراين اوضاع در آمريكا خوب نيست، اما غربيها با قدرت رسانهايشان اين ضعف را از چشم مردم ميپوشانند. آنها از روشهاي اقناع براي فروش محصولات خود و سپس در مديريت افكار عمومي ـ مانند اقناع مخاطب براي رأي دادن به يك نامزد ـ بهره بردند و موفق هم بودند.
رسانهها در آمريكا كاري كردند كه 72 درصد مردمشان فكر ميكنند ايران الان سلاح هستهاي دارد. اين رسانهها اخبار و تحليلهايي را كه عليه نظام سرمايهداري باشد، سانسور ميكنند؛ مانند سخنان جو بايدن، معاون رئيسجمهور آمريكا، درباره جدي نبودن تهديد هستهاي ايران كه از ديد آنها يك گاف بزرگ بود و هيچ رسانهاي به آن نپرداخت و در ايران هم به آن پرداخته نشد!
در حقيقت آن تفكر ليبرالدموكراسي كه در آمريكا وجود داشت و به دليل قدرتمندي، در اذهان بسياري از مردم دنيا جذابيت ايجاد كرده بود، به تدريج پايههايش سست شده و در حال فروپاشي است. آمريكاييها چون از نظر سياسي مشكل دارند، با اين كه قدرتمندترين ارتش دنيا هستند، هر كاري ميكنند تا سياستهايشان را در دنيا جا بيندازند، اما در بسياري موارد موفق نميشوند وگرنه دولتي كه قدرتمندترين ارتش دنيا را دارد، نبايد اينقدر در خاورميانه در حوزه بيداري اسلامي و ديگر مسائل مشكل پيدا كند. امروز وجهه آمريكا به خاطر عملكردش در عراق و افغانستان و ديگر كشورها بسيار افول كرده و اين وجهه به جاي اول برنخواهد گشت.