تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۷  ، 
کد خبر : ۲۷۳۲۹۴

جنایت‌ها و توطئه‌ها در دی‌ماه سال ۱۳۵۷ (بخش اول)


تهیه و تنظیم: سیدمهدی حسینی

دی‌ماه سال ۱۳۵۷ روزهای سرنوشت‌سازی را رقم ‌زد، انقلاب اسلامی و تحولات پرشتاب متأثر از آن در ایران همه چشم‌ها را خیره کرده و مردم را به تکاپو واداشته بود؛ ایامی که با سالگرد درج مقاله توهین‌آمیز به امام خمینی در روزنامه اطلاعات ۱۷ دی‌ماه سال ۱۳۵۶ مصادف است که به اعتراضات طلاب علوم دینی در حوزه‌های علمیه قم و قیام ۱۹ دی ۵۶ در قم منجر می‌شود. در سالروز چنین ایامی در سراسر کشور قیام خونین شکل گرفته و لحظه‌به‌لحظه‌ ریزش و روند رو به سقوط دستگاه‌های استکباری و استبدادی رژیم شاه ایران دیده می‌شود. بسیاری از عوامل رژیم شاه در جست‌وجوی راه فرار هستند.

هر یک از عناصر سرمایه‌دار و وابسته در تلاشند که سرمایه‌های‌شان را از کشور خارج کنند که در مباحث گذشته به اختصار از دزدان و سارقان بیت‌المال یاد شد. دول اروپایی به‌خصوص آمریکا و انگلیس تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند که به هر نحو ممکن رژیم شاه را حفظ کنند، اما موفق نمی‌شوند. مقاومت و حضور انقلابی مردم نشان می‌داد که اصلاً از مرگ نمی‌ترسند و کشته شدن در راه خدا را افتخار می‌دانند و در برابر چنین روحیه‌ای عوامل رژیم شاه و نیروهای امنیتی، طاقت ایستادگی را از دست می‌دهند. در دی‌ماه ۱۳۵۷ نقطه اوج رویارویی‌ها و تعیین سرنوشت است. از یک طرف با خشونت و سرکوب خونین همراه است و از طرف دیگر طرح‌ها و نقشه‌های فریبنده دارد که در این مبحث به چند نمونه به اختصار اشاره می‌شود.

قیام خونین مشهد

مشهد با حضور دانشمندان و علمای فعال و انقلابی همچون امام خامنه‌ای، شهید عبدالکریم هاشمی‌نژاد و سایر علما و مراجع دینی همواره در تحول و انقلاب بود، مردم در صحنه مبارزه همواره با توسل به امام هشتم شیعیان، از وجود پر برکت ایشان بهره می‌گرفتند و شور و هیجان انقلابی در مشهد روزبه‌روز در حال گسترش بود. عوامل امنیتی رژیم شاه با محوریت دولت نظامی در کمین بودند که ۱۷ شهریور تهران را تکرار کنند، این اتفاق در روزهای نهم، دهم و یازدهم دی‌ماه سال ۱۳۵۷ در مشهد رخ داد، فاجعه و جنایت در این سه روز به‌قدری دردناک و تأسف‌بار است که به تعبیر برخی نویسندگان، تاریخ از ثبت آن شرم داشت.

یک شاهد عینی گوشه‌ای از واقعه نهم دی‌ماه ۵۷ در مشهد را چنین شرح داده است: «... خبر همبستگی ارتش چنان شوق و هیاهویی به جمعیت [تظاهرکننده] بخشیده بود که کمتر کسی اطراف را می‌نگریست. ناگاه از مقابل صدای رگبار به گوش رسید، در یک لحظه وضع برگشت، مردم هنوز در اندیشه همبستگی بودند. هاج‌ و واج به هر سو می‌دویدند. سینه‌ها سپر شد. خیابان‌های مجاور خانه‌ها، محوطه بیمارستان امام رضا(ع)، استانداری و هر جا پناهگاهی بود، پر از مردمی شد که خود را در دام بزرگ مزدوران می‌دیدند. دامی که ارتش ضد خلقی برای‌شان گسترده بود. در چهار راه استانداری تانکی به قلب جمعیت حمله‌ور شد و گویا چند زن و کودک را زیر گرفت و عده‌ای را هم مجروح کرد. نارنجک‌های اشک‌آور و خفه‌کن به سوی مردم پرتاب می‌شد و آتش مسلسل توده مبارز را زیر رگبار خویش گرفت، آمبولانس‌ها آژیر کشیدند، تاکسی، شخصی، وانت، موتور و هر چه بود بوق‌زنان با چراغ‌های روشن مجروحان و شهدا را به بیمارستان امام رضا(ع) و دیگر مراکز درمانی منتقل کردند، تظاهرات برای ساعتی کوتاه به هم خورد. خون سرخ جوانان و رزمندگان این مرز و بوم به آبیاری درخت انقلاب فدا شد. همه جا رگبار بود و مرگ. فریاد بود و خروش. دست‌ها را به خون شهید می‌آغشتند و در هوا تکان می‌دادند که نشانگر خونریزی‌ها باشد و عکس‌العملی در برابر جنایت‌ها...» این ماجرا تا سه روز ادامه داشت و بیش از پانصد زخمی و شهید برجای گذاشت.

شهادت استاد نجات‌اللهی

در اوایل دی‌ماه استادان دانشگاه در دانشگاه تهران متحصن شدند، سه روز بعد جمعی دیگر از استادان در ساختمان وزارت علوم تحصن کردند. نجات‌اللهی از همین دسته بود. استاد کامران نجات‌اللهی از اتاق کنفرانس در طبقات بالای ساختمان دانشگاه برای هواخوری به بالکن می‌رود که ضمن تماشای تظاهرات مردم مورد اصابت یک رگبار مسلسل قرار می‌گیرد و شهید می‌شود. پیکر وی را به بیمارستان انتهای بلوار کشاورز می‌برند. برنامه تشییع جنازه از همانجا انجام می‌گیرد، دولت نظامی ساز و برگ جور می‌کند که با نمایش به تشییع جنازه بپردازد ولی مردم اجازه نمی‌دهند، فریاد می‌زنند که جناه متعلق به ماست. مراسم تشییع در دست مردم مبارز و انقلابی قرار می‌گیرد و همین کشمکش موجب زد و خورد دیگری می‌شود و تعداد دیگری شهید می‌شوند، به‌طوری که مراسم تشییع جنازه او هم خونین می‌شود. در این ایام اوضاع شهر تهران قابل توصیف نیست و فشار شایعات بین مردم بسیار بالا است.

تمرض ژنرال ازهاری

ژنرال ازهاری با حکم شاه نخست‌وزیری را پذیرفت و دولت نظامی تشکیل داد و از او به عنوان آخرین شانس بقای رژیم شاه نام برده شد. فشار و راه‌پیمایی‌های منسجم و بعضاً میلیونی، عمر دولت را به سر آورد، به‌گونه‌ای که با ادامه این وضعیت چاره‌ای جز استعفا و کناره‌گیری نداشت، تمرض بهترین شیوه کار او بود. ویلیام سولیوان در دیدار با ازهاری، حال و وضع او را چنین توصیف کرده است: «ازهاری شخصاً به من تلفن کرد و گفت می‌خواهم شما را ملاقات کنم، ساعت سه بعد از ظهر بیست‌ویکم دسامبر[اوایل دی‌ماه سال ۵۷] به دیدار او رفتم. برخلاف معمول روزهای پیشین به اتاقی راهنمایی شدم که غیر از دفتر نخست‌وزیر بود. وقتی وارد شدم با کمال تعجب ازهاری را دیدم که با یک بیژامه راه‌راه روی یک تختخواب دراز کشیده است. روی صندلی کنار تختخواب نشستم. با صدای خفیف و محزونی گفت که دچار حمله قلبی شده و پزشکان نظر داده‌اند که باید چند روزی استراحت کند. وی اضافه کرد با این توصیف و در این شرایط کاری از من ساخته نیست. وی تأکید کرد که دولت نظامی به یک اسم بی‌مسما تبدیل شده، چراکه شاه با دستورات و تأکیدات مکرر خود مبنی بر خودداری از شدت عمل، توانایی را از آنان سلب کرده است.» به این بهانه ازهاری در عمل از قدرت کناره‌گیری کرد ولی از او خواسته شد همچنان تا تشکیل دولت بعدی، به‌ظاهر سمت نخست‌وزیری را داشته باشد. سولیوان در گزارش خود به آمریکا آورده است: «دولت نظامی شکست خورده است و سقوط شاه غیر قابل اجتناب به نظر می‌رسد.»

در جست‌وجوی چهره‌ای خوشنام

وقتی گزارش ازهاری شکست خورده به وزارت خارجه آمریکا رسانده شد، تلاش‌ها برای بررسی گزینه‌های خوشنام و با وجهات ملی به جریان افتاد. شاه قصد داشت فردی از مخالفان را به مقام نخست‌وزیری منصوب کند که آتش شعله‌ور انقلاب را خاموش کند و بتواند بحران را کنترل و جریان انقلاب را متوقف سازد. شاه از اولین کسی که خواست دولت ائتلافی تشکیل دهد دکتر کریم سنجابی ـ دبیر کل جبهه ملی وقت ـ بود. شاه در این رابطه موفق نمی‌شود. پای علی امینی به میان آورده می‌شود. او نمی‌پذیرد و به شاه پاسخ می‌دهد خیلی دیر شده است. امینی پیشنهاد غلامحسین صدیقی را برای نخست‌وزیری می‌دهد. او از رجال خوشنام عصر قاجار و سیاستمدار کارکشته وزیر کشور در کابینه محمد مصدق و در تشکیل نهضت مقاومت ملی بود که در جبهه ملی دوم و سوم نقش داشت و از فعالیت‌های سیاسی غافل نبود و چهره علمی ـ دانشگاهی داشت و در جامعه‌شناسی صاحب‌ نظر و از محبوبیت خاصی برخوردار بود. شاه او را فردی مناسب تلقی می‌کند و خواستار ملاقات با وی می‌شود. صدیقی شرایطی را می‌گذارد و شاه همه شرایط او را می‌پذیرد. او (صدیقی) خواهان لغو مقررات و حکومت نظامی و ‌آزادی مطبوعات می‌شود. شاه نیز موافقت می‌کند. سپس صدیقی دو هفته مهلت می‌خواهد تا درباره تشکیل کابینه و چگونگی اجرای برنامه خود مطالعه کند. در اینجا شاه نسبت به موفقیت صدیقی تردید می‌کند و صدیقی تلاش‌های خود را برای تشکیل دولت ائتلافی ناموافق می‌بیند. چون از طرف تمام سیاستمداران مخالف به‌طور علنی و غیر علنی منع می‌شود. با این وضعیت صدیقی انصراف خود را از تشکیل کابینه اعلام می‌کند و شاه در جست‌وجوی فرد خوشنام ملی دیگری است که به شاهپور بختیار می‌رسد.

فریبندگی دولت سوسیال‌دموکرات

شاهپور بختیار معتقد بود که زمان برای تشکیل کابینه مناسب است، چراکه شاه برخلاف دیدار با سنجابی و صدیقی تمام شرایط وی را پذیرفته و راضی به ترک کشور شده است. بنابراین بهانه‌ای برای تشکیل ندادن دولت وجود ندارد. وی اعتقاد داشت که کشور در آن وقت حساس نیاز به دولتی دارد تا از یک طرف شاه را از صحنه بیرون کند و از طرف دیگر از قدرت روحانیت بکاهد، غافل از آنکه نه شاه آن اندازه به تعهدات خود پایبند بود که فرصت کافی به بختیار بدهد و نه مبارزان مذهبی آن اندازه منفعل که شاهد روی کار آمدن وی باشند. بختیار اقدام جبهه ملی در طرد و نیز محکوم کردن اقدامات در تشکیل دولت را نوعی حسادت تلقی کرد.

بختیار با شعار تشکیل دولت سوسیال دموکراسی قصد فریب سیاسیون و مردم را داشت، سعی می‌کرد با این شعارهای فریبنده مردم را با خود همراه سازد و نقشه خائنانه او شکاف انداختن بین مردم و تفرقه بین مراجع تقلید و امام خمینی(ره) بود. بختیار در همان ابتدا برای تشکیل کابینه با شکست مواجه شد. از طرف مخالفان شاه هیچ همراهی با او صورت نگرفت و او با کمال ناجوانمردی به آرمان ملت خیانت کرد. اما امام راحل با شم قوی سیاسی خود در همان آغاز نقشه‌ها و توطئه‌های او را افشا کردند و چیزی جز رسوایی برای او باقی نماند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات