تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۲۳:۳۰  ، 
کد خبر : ۲۷۳۳۴۲

پایان «پایان تلخ»


والتر راسل‌مید

مترجم: آزاده کشوردوست

‌سال 2014 میلادی با توجه به بازگشت پر سر و صدای رقبای ژئوپلتیک به صحنه تا کنون یکی از جنجالی‌ترین سال‌ها بوده است.

فارغ از اینکه نیروهای روسیه، شبه جزیره کریمه را به کنترل خود در ‌آورده‌اند، چین ادعاهای ارضی خود در سواحل دریای زرد را تکرار می‌کند، ژاپن استراتژی‌های قاطعانه خاص خود را در پیش گرفته است و روابط ایران با حزب‌الله و سوریه همچنان متسحکم است، بازیهای قدرت قدیمی بار دیگر در صحنه روابط بین‌الملل نمود پیدا کرده است.

این تحولات حداقل برای آمریکا و اتحادیه اروپا غیر سازنده است هر دو آنها ترجیح می‌دهند دغدغه‌های جغرافیایی -  سیاسی گذشته در ارتباط با مسائل ارضی و قدرت نظامی را کنار گذاشته و در عوض روی نظم و ساختار جهانی و سلطه بین‌المللی متمرکز شوند: تجارب آزاد، منع گسترش تسلیحات هسته‌ای، حقوق بشر، حاکمیت قانونی، تعییرات آب و هوایی و مسائلی از این قبیل، در حقیقت از زمان جنگ جهانی دوم مهترین هدف سیاست خارجی آمریکا و اتحادیه اروپا تغییر تمرکز روابط بین‌الملل از موضوعات خنثی به موضوعات برد – برد بوده است. بازگشت به رقابت به سبک قدیمی مانند آنچه در اوکراین اتفاق افتاد، نه تنها باعث منحرف شدن زمان، انرژی و تمرکز از این مسائل مهم می‌شود بلکه ماهیت سیاست بین‌الملل را نیز تغییر می‌دهد در شرایطی که فضا تیره‌تر می‌شود،‌ وظیفه پیشبرد و حفظ نظم جهانی نیز نگران‌کننده‌تر می‌شود.

ولی غربی‌ها هرگز نباید انتظار داشته باشند سیاست ‌های ژئوپلتیک قدیمی از بین برود. آنها این اشتباه را مرتکب شدند چرا که به طور کلی برداشت نادرستی از مفهوم سقوط اتحاد جماهیر شوروی داشتند. پیروزی ایدئولوژیک دموکراسی سرمایه‌داری لیبرال بر کمونیسم نه از بین رفتن قدرت بزرگ، چین و روسیه هرگز موفق  به پشت سر گذاشتن تحولات ژئوپلتیکی که پس از جنگ سرد رخ داد نشدند و در حال حاضر نیز تلاش‌های فزاینده‌ای را برای مقابله با آن انجام می‌دهند این روند مسالمت‌آمیز نخواهد بود و فارغ از اینکه اصلاح‌طلبان در آن پیروز می‌شوند یا خیر تلاش‌های آنها در حال حاضر توازن قوا را به هم زده و چارچوب پویایی سیاست‌های بین‌المللی را تغییر داده است.

احساس کاذب امنیت

بعد از پایان جنگ سرد به نظر می‌رسید دغدغه‌های اصلی ژئوپلتیک تا حد زیادی حل و فصل شده است. در این زمان تصور بسیاری از آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها این بود که این نگرانی‌ها از بین رفته است و تنها مجموعه‌ای از چالش‌های نه چندان بزرگ مانند مشکلات یوگسلاوی سابق و مناقشه طرفین اسرائیلی و فلسطینی به عنوان بزرگ‌ترین مساله در سیاست جهانی باقی مانده است. به اعتقاد آنها دیگر دلیلی برای نگرانی درباره مسائل مرزی، پایگاه‌های نظامی، تعیین سرنوشت یا حوزه نفوذ وجود نداشت. هیچ کس نمی‌تواند افراد را به دلیل امیدوار بودن سرزنش کند. رویکرد غرب به واقعیت‌های جهان بعد از جنگ سرد احساسات و امید زیادی را برانگیخته بود. ارزیابی اینکه صلح جهانی چگونه می‌تواند بدون جایگزین شدن رقابت ژئوپلتیک با ایجاد یک ساختار جهانی لیبرال محقق شود، بسیار دشوار خواهد بود. غربی‌ها همچنان فراموش می‌کنند که این پروژه مبتنی بر پایه‌های ژئوپلتیک خاصی است که سنگ بنای آن در اوایل دهه 90 میلادی گذاشته‌ شد. مسائل جهانی بعد از جنگ سرد در اروپا، شامل اتحاد آلمان شرقی و غربی، فروپاشی شوروی سابق، اتحاد کشورهای عضو پیمان سابق ورشو و جمهوری بالتیک در قالب ناتو و اتحادیه اروپا بود.

این تحولات در خاورمیانه با روی کار آمدن قدرت‌های سنتی در کشورهای هم پیمان آمریکا (عربستان سعودی، متحدان آمریکا در خلیج‌فارس، مصر و ترکیه) و تلاش برای مهار دوجانبه ایران و عراق محقق می‌شد در آسیا نیز این تغییرات به منزله سلطه بلامنازع آمریکا بود که در مجموعه‌ای روابط امنیتی با کشورهایی مانند ژاپن، کره جنوبی، استرالیا، اندونزی و سایر هم‌پیمانان نمود پیدا می‌کرد این تحولات منعکس‌کننده واقعیت‌های قدرت در آن زمان بود و درست به پایداری همان روابطی بود که آن را بنا گذشته بود. متاسفانه بسیاری از ناظران شرایط موقت ژئوپلتیک بعد از جنگ سرد را با نتایج نهایی قابل تصور از مناقشه ایدئولوژیک بین دموکراسی لیبرال و کمونیسم به سبک شوروی سابق، تلفیق کرده‌اند.

دیدگاه مشهور «فرانسیس فوکویاما» متخصص علوم سیاسی درباره اینکه پایان جنگ سرد به معنای «پایان تاریخ» بود، نوعی موضع‌گیری درباره ایدئولوژی است ولی برای بسیاری از مردم، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به معنای آن بود که مناقشه ایدئولوژیک بشریت به خوبی به پایان رسیده است. آنها معتقد بودند که تفکرات ژئوپلتیک نیز خود برای همیشه به پایان رسیده است.

در نگاه اول این طور به نظر می‌رسد که این نتیجه‌گیری بیش از آنکه تئوری فوکویاما را  رد کند، مثالی در تایید آن است. با این همه مساله پایان تاریخ به نوعی در پیامدهای ژئوپلتیک مناقشه‌های ایدئولوژیک نهفته است مساله‌ای که «گئورک ویلهلم فردریش هگل» فیلسوف آلمانی در اوایل قرن 19 میلادی آن را بیان کرده بود.

به اعتقاد هگل نبرد «ینا» در سال 1806 میلادی بیش از هر واقعیت دیگر جنگ عقاید را به وضوح نشان می‌دهد. او تاکید می‌کند که پیروزی ناپلئون بناپارت بر ارتش روسیه طی مدتی کوتاه، نشان دهند پیروزی انقلاب فرانسه بر بهترین ارتشی بود که امکان ایجاد که پیش از انقلاب در اروپا وجود داشت. به گفته هگل، این مساله پایان تاریخ را نشان می‌دهد چرا که در آینده تنها کشورهایی که اصول و تاکتیک‌ها انقلاب فرانسه را در پیش می‌گرفتند، امکان رقابت و بقا داشتند با توجه به واقعیت‌های جهان پس از جنگ سرد دیدگاه هگل به معنای  آن بود که کشورها برای ادامه بقای خود باید اصول سرمایه‌داری لیبرال را در پیش می‌گرفتند. جوامع بسته کمونیستی مانند اتحاد جماهیر شوروی برای رقابت با کشورهای لیبرال در حوزه‌های اقتصادی و نظامی بسیار خلاق و غیرسازنده ظاهر شدند؛ نظام‌های سیاسی این کشورها نیز به شدت‌شکننده بود تا جایی که هیج ساختار اجتماعی غیر از نظام لیبرال دموکراسی، آزادی و توان حاکمیت کافی برای بقای یک جامع در عصر حاضر ارائه نمی‌کرد.

یک جامعه برای مقابله موفقیت‌آمیز با غرب باید مثل خود آنها می‌شد و چنانچه این اتفاق می‌افتاد، جامعه به یک نظام به شدت محافظه کار و مسالمت‌جوی افراطی تبدیل می‌شد که به هیچ عنوان و در هیچ حوزه‌ای حاضر به جنگ نبود. دراین صورت، تنها کشورها سرکشی مانند کره شمالی  می‌توانند تهدیدی برای صلح جهانی باشند و به رغم اینکه ممکن است این کشور اراده و انگیزه لازم برای چالش با غرب را داشته باشند. اما مشکلات سیاسی و ساختار اجتماعی آنها مانعی برای این حرکت خواهد شد (مگر اینکه این کشورها توانایی تسلیحات هسته‌ای خود را ارتقا دهند) – همین مساله در مورد کشورهای کمونیستی سابق نیز صادق است. این کشورها از جمله روسیه این گزینه را پیش رو داشتند که می‌توانستند به سمت مدرنیزه شدن حرکت کرده و به جامعه‌ای لیبرال، آزاد و مثبت‌اندیش تبدیل شوند یا آن قدر به تفنگ‌ها و فرهنگ خود بچسبند که دنیا آنها را جا بگذارد. در ابتدا به نظر می‌آمد این روند صادق است با گذشت زمان تمرکز از مسائل ژئوپلتیک به اقتصاد و منع گسترش تسلیحات هسته‌ای متمرکز شد و بخش عمده‌ای از سیاست خارجی به مسائلی مانند تغییرات آب و هوایی و تجارت معطوف شد. تلفیق پایان ژئوپلتیک و  پایان تاریخ یک چشم‌انداز بسیار جذاب در برابر آمریکایی‌ها گشود: طرح اینکه یک کشور می‌تواند سهم کمتری در ساختار بین‌الملل بگذارد و در عوض سهم بیشتری برداشت کند. در این صورت این کشور می‌تواند هزینه‌های دفاعی خود را کاهش دهد، بودجه کمتری به وزارت خارجه اختصاص دهد، در نقاط مهم خارجی حضور کمتری داشته باشد و چشم‌اندازی آزادتر و موفق‌تر پیش روی جهان ترسیم شود.

این دیدگاه هم در مورد جمهوریخواهان و هم در مورد دموکرات‌های آمریکا جواب داده است. دولت «بیل کلینتون» رئیس‌جمهوری پیشین آمریکا بودجه وزارت دفاع و وزارت خارجه را کاهش داد و به راحتی نیز توانست کنگره را قانع کند که پاسخگوی تعهدات آمریکا به سازمان ملل متحد باشد. همزمان سیاستگذاران بر این باور بودند که نظام بین‌المللی قدرتمند و قابل دسترس‌تر خود بود و در همین حال، منافع آمریکا را نیز هر چه بهتر تامین خواهد کرد. جمهوریخواهان نومحافظه‌کار مانند «ران پاول» قانونگذار سابق تاکید می‌کردند که از بین رفتن چالش‌های ژئوپلتیک، زمینه را فراهم می‌کند که آمریکا هزینه‌های دفاعی و بودجه کمک‌های خارجی را کاهش داده و همزمان از نظام اقتصادی جهانی بهره‌ستیزی ببرد.

بعد از 11 سپتامبر سال 2001 میلادی، جوج بوش سیاست خارجی خود را با این باور پایه‌گذاری کرد که افراط‌گرایان در خاورمیانه خطری واحد هستند و آنچه «جنگی طولانی مدت علیه تروریست‌ها» نامیده بود را آغاز کرد. در برخی حوزه‌ها به نظر می‌رسد تاریخ بارها در جهان تکرار می‌شود. بوش بر این اعتقاد بود که می‌توان دموکراسی را به سرعت در میان کشورهای عرب خاورمیانه و پیش از همه در عراق ایجاد  کرد. «باراک اوباما» رئیس جمهوری فعلی آمریکا سیاست خارجی خود را بر این باور پایه گذاشت که درباره «جنگ تروریسم» با بزرگ‌نمایی برخورد شده است، تاریخ در عمل به پایان رسیده است و در سال‌های ریاست جمهوری کلینتون، مهمترین اولویت‌های دولت آمریکا پیشبرد نظام لیبرال در جهان بود نه اجرای رویکردهای کلاسیک ژئوپلتیک. دولت آمریکا دستور کار بسیار جاه‌طلبانه‌ای را در حمایت از این روند تدوین کرد که مهمترین محورهای آن عبارت بودند از تلاش برای جلوگیری از فعالیت‌های هسته‌ای ایران، حل مناقشه طرفین اسرائیلی – فلسطینی، گفت‌وگو درباره تغییرات آب و هوایی بهبود روابط آمریکا با جهان اسلام، احیای روابط مبتنی بر اعتماد با هم‌پیمانان اروپایی، پایان جنگ در افغانستان. اوباما همزمان تلاش کرد هزینه‌های دفاعی آمریکا را کم کند و تعامل این کشور در برخی عرصه‌ها در مناطقی مانند اروپا و خاورمیانه را کاهش دهد.

محور شرارت

تمامی این باورهای مثبت باید به آزمون گذاشته شوند. 25 سال بعد از فرو ریختن دیوار برلین، رقابت بین اروپا و روسیه بر سر اوکراین بار دیگر توجه محافل بین‌المللی را به خود جلب کرد؛ اتفاقی که منجر به الحاق شبه ‌جزیره کریمه به روسیه شد. همچنین تشدید اختلاف‌ها بین چین و ژاپن و گسترش درگیری‌های قبیله‌ای به جنگ‌های داخلی در خاورمیانه نشان می‌دهد که جهان تا امروز آن قدرها هم تاریخ را پشت سر نگذاشته است. به طور بسیار متقاوت و با هدف‌های کاملا متفاوت چین، ایران و روسیه همگی در برابر حل سیاسی جنگ سرد صف‌آرایی کرده‌اند رابطه بین این سه قدرت بسیار پیچیده است. دیدگاه‌های جهانی تهران اشتراک اندکی با مسکو و پکن دارد. ایران و روسیه کشورهای صادر‌کننده نفت هستند و چین نیز به عنوان یک مصرف‌کننده صرف خواستار پایین بودن قیمت نفت است. بی‌ثباتی سیاسی در خاورمیانه می‌تواند به نفع ایران و روسیه باشد ولی منافع چین را تهدید می‌کند. کسی نباید از ائتلاف استراتژیک میان آنها سخن بگوید و با گذشت زمان به ویژه اگر آنها موفق شدند نفوذ آمریکا در ارواسیا را خنثی کنند، تنش میان آنها احتمالا به جای کاهش، افزایش خواهد یافت.

آنچه این سه قدرت را به یکدیگر پیوند می‌دهد اتفاق‌نظر بر سر این مساله است که باید در وضعیت موجود تجدیدنظر شود. روسیه به دنبال آن است که تا جایی که می‌تواند کشورهای استقلال‌یافته شوروی سابق را بار دیگر با هم متحد کند. چین به هیچ عنوان خواستار را ایفای یک نقش ثانویه در امور جهانی نیست و از طرف دیگر نیز با میزان نفوذ آمریکا در آسیا و وضعیت جای ارضی در این منطقه موافق نیست. ایران از وضعیت فعلی در منطقه خاورمیانه و نفوذ و دخالت‌های عربستان سعودی رضایعت ندارد. مسئولان این سه کشور، آمریکا را مانع اصلی تحولات مثبت دانسته و بر این باورند که عدم دخالت‌های آمریکا، چینش ساز و کارهای مناسب منطقه‌ای را تسهیل خواهد کرد. از زمان روی کار آمدن باراک اوباما، هر کدام از این سه کشور با توجه به توانایی‌های خاص خود، استراتژی مشخصی را در پیش گرفته است. در میان این سه کشور، چین ناامیدکننده‌ترین نتایج را طی این مدت گرفته است. تلاش‌های پکن برای افزایش قدرت منطقه‌ای، تنها باعث تقویت پیوند بین آمریکا و هم پیمانان آسیایی آن و تحکیم ملی‌گرایی در ژاپن شده است. همزمان با  افزایش قابلیت‌های چین، حس ناامیدی این کشور نیز تشدید می‌شود، همچنین افزایش قدرت چین با روندی موازی در ژاپن دنبال می‌شود و احتمال تبدیل شدن تنش‌ها در آسیا به چالش اقتصادی و سیاسی جهانی نیز پررنگ‌تر می‌شود

در این میان، ایران و موفق‌ترین عملکرد را داشته است. واقعیت این است که مجموعه‌ای از عوامل از جمله تهاجم آمریکا به عراق و خروج ناموفق نظامیان از این کشور، انقلاب‌های عربی و همچنین اقدام‌های غیر قابل توجیه تروریست‌ها در سوریه به نوعی حقانیت دیدگاه‌های ایران را اثبات کرده و به طور قابل توجهی باعث افزایش قدرت و پرستیژ این کشور در عرصه بین‌المللی شده است. روسیه نیز عملکرد بینابینی داشته است (از چین موفق‌تر بوده ولی نتوانسته است موفقیت ایران را کسب کند). رویایی که «ولادیمیر پوتین» رئیس‌جمهوری این کشور برای احیای اتحاد جماهیر شوروی در سر می‌پرواند به دلیل محدودیت‌های شدید اقتصادی روسیه با موانع جدی روبه‌روست. برای ساختن یک بلوک قدرتمند اوراسیایی – مانند ساختاری که پوتین به دنبال آن است – سوریه باید تعهدات مالی جمهوری‌های استقلا‌ل‌یافته شوروی سابق را برعهده بگیرد؛ اقدامی که وضعیت فعلی اقتصاد روسیه اجازه آن را نمی‌دهد.

با این وجود پوتین به رغم دستان خالی خود، عملکرد بسیار موفقی در ناامید کردن پروژه‌های غربی در کشورهای استقلا‌ل‌یافته شوروی سابق داشته است. او مانع گسترش ناتو شده عضویت گرجستان را لغو کرد، روابط ارمنستان و روسیه را نزدیک‌تر کرد. شبه جزیره کریمه را تحت تسلط روسیه قرار داد و با اتقاق‌هایی که در اوکراین رخ داد، با غرب وارد معادله‌های ناخوشایند شد. از دیدگاه کشورهای غربی، پوتین روسیه را به سمت آینده تیره فقر هدایت کرده و این کشور را به حاشیه خواهد راند ولی پوتین به هیچ عنوان اعتقاد ندارد که تاریخ به پایان رسیده است رئیس‌جمهوری روسیه بر این باور است که قدرت خود را در داخل کشور تقویت کرده و به کشورهای متخاصم خارجی یادآوری کرده است که پنجه‌های خرس  روسی همچنان تیز است. اوباما در حال حاضر خود را در درست موقعیتی گرفتار می‌بیند که رقبای ژئوپلتیک آرزوی گذار از آن را داشتند.

قدرت‌ها

قدرت‌های تجدید‌نظر‌طلب چنان ظرفیت‌ها و دستور کارهای مختلفی دارند که هیچ کدام نمی‌توانند مانند شوروی سابق، اپوزیسیون جهانی و نظام‌ند داشته باشند. به عنوان نتیجه مدت زیادی طول کشید تا آمریکایی‌ها تشخیص دهند که این کشورها ساختار ژئوپلیتیک اوراسیایی را به شیوه‌ای تحت تسلط گرفته‌اند که تلاش‌های آمریکا و اروپا برای ایجاد جهانی پسا تاریخی و برد- برد را بسیار پیچیده‌ کرده است. رد پای فعالیت‌های این قدرت‌های تجدیدنظر‌طلب در بسیاری مناطق قابل مشاهده است در شرق‌ آسیا، مواضع قاطعانه چین، باعث پیشبرد دستاوردهای ژئوپلیتک شده است، ولی به طور بنیادین با سریع‌ترین رشد اقتصادی در جهان، پویایی سیاسی در منطقه را تغییر داده است امروز سیاست در آسیا بر محور رقابت‌های ملی مبتنی است که با ادعادهای ارضی، دریایی و سایر مسائل تاریخی در تضاد است. احیای ملی در ژاپن که پاسخ مستقیمی به دستور کار و برنامه‌های چین است. روندی را آغاز کرده است که طی آن افزایش ملی‌گرایی در یک کشور، باعث ایجاد روندی موازی در کشور دیگر می‌شود چین و ژاپن مواضع انتقادی خود علیه یکدیگر را تشدید کرده، بودجه نظامی را افزایش داده و بحرانی دوجانبه را با بسامد بیشتری آغاز کرده‌اند؛ اقدام‌هایی که نوعی رقابت در دور باطل است.

به رغم اینکه اتحادیه اروپا در یک دوره پسا تاریخی مانده است، جمهوری‌های استقلال‌یافته شوروی سابق که عضو اتحادیه اروپا نیستند در یک مقطع تاریخی بسیار متفاوت به سر می‌برند. طی سال‌های اخیر، امید برای تبدیل کشورهای شوروی سابق به یک منطقه پسا تاریخی از بین رفته است. اشغال شبه جزیره کریمه توسط روسیه، آخرین اقدام در چارچوب مجموعه‌ای از گام‌ها بود که اروپای شرقی را به یک منطقه درگیری شدید ژئوپلتیک تبدیل کرده و تسلطی پایدار و دموکراتیک را خارج از کشورهای حوزه بالتیک و لهستان غیرممکن کرد. وضعیت در خاورمیانه از این هم حساس‌تر است، برخی رویاها مبنی بر اینکه جهان عرب در حال نزدیک شدن به یک نقطه عطف است – رویایی که سیاست خارجی آمریکا در دولت‌های اوباما و بوش را تحت‌تاثیر قرار داد – از بین رفته است.

سیاستگذاران آمریکایی به جای ایجاد یک نظام لیبرال در منطقه، به دنبال پرده برداشتن از یک نظام دولتی هستند که به توافقنامه «سایکس – پیکو» در سال 1916 میلادی بر می‌گردد و براساس آن مناطق خاورمیانه‌ای امپراتوری عثمانی همزمان با زوال حکومت‌ها در عراق، لبنان و سوریه تجزیه می‌شد.

روسیه نفوذ خود بر منطقه خاورمیانه را ابزار مهمی در جریان رقابت با آمریکا می‌داند این مساله به معنای آن نیست که مسکو در تمامی موقعیت‌های با اهداف آمریکا مخالفت می‌کند، بلکه به این معنی است که نتایج برد – بردی که آمریکایی‌ها در برخی شرایط مشتاقه به دنبال آن هستند، قربانی منافع ژئوپلتیک روسیه می‌شود. به عنوان مثال در تصمیم‌گیری بر اینکه در ارتباط با بحران اوکراین تا چه اندازه بر روسیه فشار وارد شود. آمریکا نمی‌تواند نقش مسکو و مواضع روسیه در ارتباط با برنامه هسته‌ای ایران و مساله سوریه نادیده بگیرد. هر چند روسیه نمی‌تواند خود را به یک کشور بزرگ‌تر یا ثروتمندتر تبدیل کند، ولی نقش مهم‌تر و موثرتری در تفکرات استراتژیک آمریکا داشته و می‌تواند از این واقعیت به عنوان ابزاری برای رسیدن به تمایلات خود استفاده کند. اگر قدرت‌های تجدیدنظر‌طلب زمینه و فرصت به دست می‌آورند، بازی قدرت به طور متفاوتی رقم می‌خورد. شدید‌ترین روند افول، در اروپا در جریان است؛ جایی که بحران مالی باعث شده تمرکز اتحادیه اروپا به مسائل داخلی این اتحادیه معطوف شود. ممکن است اتحادیه اروپا در جلوگیری از بدترین پیامدهای ممکن برای بحران یورو موفق عمل کرده باشد ولی هم اراده و هم قابلیت‌های این اتحادیه برای عملکرد موثر فراتر از مرزهای اتحادیه اورپا به طور قابل توجهی مختل شده است. آمریکا از هیچ آسیبی به اندازه بحران مالی که اکثر کشورهای اروپایی را درگیر کرد، لطمه نخورده است، ولی سیاست خارجی متاثر از پیامدهای جنگ‌های دوران بوش، روند بسیار کند احیای اقتصادی و طرح بهداشتی غیرمحبوب دولت، باعث نارضایتی عمومی شده است. آمریکایی‌ها هم از جناح چپ و هم از جناب راست

منافع نظام فعلی جهانی و رقابت بر سر ساختن آن را زیر سوال می‌برند. علاوه بر آن، مردم نیز مانند نخبگان بر این باورند که در دوران پس از جنگ سرد، آمریکا باید سهم کمتری پرداخت و میزان بیشتری برداشت کند، اگر این اتفاق نیفتد، مردم و دولتمردان را سرزنش خواهند کرد. در هر حال انگیزه عمومی اندکی برای طرح‌های بزرگ جدید در داخل یا خارج از کشور وجود دارد. اوباما در حالی روی کار آمد که به دنبال کاهش هزینه‌های نظامی و کاهش اهمیت سیاست خارجی در عرصه سیاسی آمریکا و تقویت نظام جهانی لیبرال بود. در حالی که بیش از نیمی از دوران ریاست جمهوری اوباما سپری شده او خود را درست در موقعیتی گرفتار می‌بیند که رقبای ژئوپلتیک به دنبال فرار از آن بودند انتقام‌جویی قدرت‌های تجدیدنظر‌طلب هنوز نتوانسته بر پیامدهای بعد از جنگ سرد در اوراسی غلبه کند و شاید هرگز هم توان آن را نداشته باشد ولی این کشورها یک وضعیت غیر مطلوب را به وضعیتی مطلوب تبدیل کردند. در حالی که آنها به دنبال تمرکز عمیق یک نظام لیبرال هستند، دستان رئیس‌جمهوری آمریکا دیگر مانند قبل باز نخواهد بود.

طلیعه تاریخ

22 سال پیش بود که فوکویاما نظریه «پایان تاریخ» و «آخرین انسان» را منتشر کرد و به نظر می‌رسد بتوان بازگشت رویکردهای ژئوپلتیک را به نوعی رد قطعی نظریه وی دانست. واقعیت پیچیده‌تر از این است. پایان تاریخ آن طور که فوکویاما اشاره کرده، همان طرح هگل است و به اعتقاد وی هر چند دولت، انقلابی به طور موثری بر رژیم‌های با حاکمیت قدیمی پیروز شده است، رقابت و درگیری همچنان ادامه خواهد داشت. او پیش‌بینی کرده است که حتی در شرایطی که مراکز ثقل تمدن اروپایی به سمت دوران پسا – تاریخی پیش می‌روند، نا آرامی‌هایی در این مناطق ایجاد می‌شود به اعتقاد هگل، چین هند، ژاین و روسیه از جمله این مناطق هستند و با توجه به پیش‌بینی وی چندان جای تعجب نخواهد بود که بیش از دو قرن بعد، ناآرامی همچنان ادامه داشته باشد؛ واقعیت این است که ما به جای پایان تنها در سحرگانه آن زندگی می‌کنیم.

براساس دیدگاه هگل در ارتباط با روند تاریخی، شرایط امروز نسبت به ابتدای قرن 19 میلادی تغییر اندکی داشته است. لازمه قدرتمند شدن کشورها این است که طرح‌ها و موسساتی که به آنها اجازه دستیابی به اطلاعات را می‌دهند، تقویت کرده و گسترش دهند. هیچ گونه جایگزینی وجود ندارد. جوامعی که نمی‌خواهند یا نمی‌توانند در این میسر قدم بگذارند، به جای تاریخ‌ساز بودن، تاریخ خداحافظی می‌کنند. با این همه، مسیر رسیدن به پسامدرنیسم همچنان دشوار و پرفراز و نشیب است به عنوان مثال چین برای افزایش قدرت خود، به وضوح ناچار است مسیر پیشرفت سیاسی و اقتصادی را پست سر بگذارد و این روند مستلزم آن است که پکن مشکلاتی را که جوامع مدرن غربی با آن روبه‌رو هستند، مدیریت کند. با این وجود هیچ تضمینی وجود ندارد که مسیر چین به سمت مدرنیته لیبرال باثبات به عنوان مثال در مقایسه با آلمان آسان‌تر باشد:

بخش دوم کتاب فوکویاما توجه کمتری به خود جلب کرده و شاید دلیل این مساله تملق‌گویی کمتر از غرب در این بخش از کتاب باشد. فوکویاما در جریان تحقیقاتی که درباره یک جامعه پسا – تاریخی انجام داده، به یک واقعیت آزاردهنده رسیده است. در جهانی که چالش‌های بزرگ ح�� و فصل شده‌اند و و ژئوپلتیک تابعی از اقتصاد است، انسانیت تا حد زیادی شبیه دیدگاه پوچ‌گرایی «آخرین انسان» خواهد بود که «فردریش نیچه» آن را توضیح داده است: یک مصرف‌کننده خود شیفته با آرمان‌هایی فراتر از حضور بعدی در بازار، به عبارت دیگر، این افراد تا حد زیادی به بوروکرات‌های اروپایی امروز و لابی‌گران واشنگتن شبیه می‌شوند. آنها به اندازه کافی در مدیریت امور خود در میان افراد پسا – تاریخی شایستگی دارند، ولی درک انگیزه‌ها و مقابله با استراتژی‌های سیاستمداران با رویکردهای کهنه، برای آنها دشوار خواهد بود. افراد پسا – تاریخی خلاف رقبای خود که تاثیر و ثبات کمتری دارند، تمایلی به از خود گذشتگی نداشته، روی مسائل کوتاه مدت متمرکز هستند، به راحتی منحرف می‌شوند و فاقد شجاعت هستند. واقعیت‌های زندگی سیاسی و شخصی در جوامع پسا – تاریخی در مقایسه با کشورهایی مانند چین، ایران و روسیه که خورشید تاریخ همچنان می‌درخشد، بسیار متفاوت است. این تفاوت تنها بین شخصیت‌ها و ارزش‌ها خلاصه نمی‌شود بلکه نهادهای آنها نیز عملکرد متفاوتی داشته و مردم آنها نیز با تفکرات متفاوتی شکل گرفته‌اند.

جوامعی که رای نیچه در آنها موج می‌زند، به لحاظ شخصیتی دچار سوءبرداشت بوده و حریفان خود در جوامعی که عقب‌مانده و واپس‌گرا به شمار می‌روند را نادیده می‌گیرند؛ نقطه کوری که حداقل می‌تواند به طور موقت دیگر مزایای کشورهای آنها را منحرف کند.

هر چند ممکن است مسیر تاریخ در حال حاضر به سمت لیبرال – سرمایه‌داری منحرف شده باشد و خورشید تاریخ پشت تپه‌های آن در حال غروب، با این وجود حتی در زمانی که سایه‌ها و تاریکی طولانی‌تر می‌شود و نخستین ستارها نایاب می‌شوند افرادی مانند پوتین همچنان در صحنه جهانی گام‌های بلندی برمی‌دارند؛ آنها به آرامی وارد این شب خوب نمی‌شوند، بلکه در برابر مرگ نور می‌جنگند و می‌جنگند...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات