* لطفا خودتان را معرفی کنید. از کدام طایفه و شهر هستید؟
** بنده سردار حاج شهبیک نارویی، فرزند مرحوم نظرحاجخانمحمد، خادم همه مردم ایران هستم. فرقی ندارد بگوییم از چه قشر و طایفهای هستیم. روزی مرحوم پدرم که خدا رحمتش کند، توصیهای به من کرد و گفت: کسی که میخواهد به مردم خدمت کند، قوم و طایفه و قبیله ندارد؛ همهشان برادران و فرزندانش هستند، همهشان دردمند هستند. طایفه ما در منطقه بلوچستان، از زابل تا زاهدان و از خاش و ایرانشهر تا منطقه بمپور و رودبار پراکنده است. من دنبال مشکلات و گرفتاریهای قومی هستم و بیشتر وقتم وقف مردم و خدمت به آنهاست.
* یکی از این مشکلات را نام ببرید.
** اخیرا مشکلی بین طایفه نارویی و بامری بود که به دلایلی باعث کشتهشدن پنجشش نفر شده بود. باور کنید این مساله را خدا حل کرد. با سردار مهدیخان، سردار طایفه بامری صحبت کردم و مسأله حل شد. من به همه طوایفی که در منطقه هستند وابستگی دارم. در جلسهای در یکی از روستاها، حاجآقایی به داماد ما که از طایفه بامری است، گفته بود: شما که شیعه هستید، اینجا چه کار میکنید؟ او گفته بود خدا را شکر که مشکلی نداریم و همگی فامیل هستیم. همهمان از یک رگ و خون هستیم و شیعه و سنی نداریم. موقع سخنرانی گفتم: «همه ما بامری هستیم. بامری از نارویی است و همه ما شیعه و سنی هستیم و هیچ فرقی نداریم. حتی بیبی خودم که مادر مرحوم سردار باشد، از بامریهاست.»
* از ناروییها شهید هم داریم؟
** بله، داماد خود من یکی از شهدای صدر انقلاب است. اوایل انقلاب، سال 61، اولین شهید از خانواده ما بود. شهید کیا نارویی که در منطقه رودبار شهید شده بود.
* بلوچستان هم مثل گیلان رودبار دارد؟
** بله، بین جیرفت و کهنوج که الان مستقل شده است.
* پس ناروییها تا کرمان هم رفتهاند؟
** درست است. در پاکستان، افغانستان، ترکمنستان و...؛ همین چند وقت پیش گروهی از آنها آمده بودند پیش ما.
* هرجا باشند بلوچ هستند؟
** بله.
* زبان و گویش دیگری بین خودشان ندارند؟
** خیر، همه بلوچی صحبت میکنند. در آمریکا هم بلوچ داریم.
* ناروییها شیعه هم دارند؟
** بله، پراکنده هستند.
* با این همبستگی، اخیراً بعضیها آمدهاند و بین شیعه و سنی خیلی فرق میگذارند و باعث اختلاف میشوند!
** از همان اول من با اینها مخالف بودم. مخصوصاً وهابیها که شدیداً با آنها مخالف هستم. سال 67 که جنگ تمام شد، گروهی از همین ملاها به پاکستان رفته بودند. در آنجا جماعتی تبلیغ میکردند که شیعه مسلمان نیست و کافر است و اگر چهار شیعه را بکشی، قاضی میشوی و... . پس از بازگشت همه نزد پدر من جمع شدند. گفتند که سردار! شما در این زمینه چه میگویید؟ ما چه کار کنیم؟ علیه شیعیان جهاد کنیم؟ پدرم خندید و گفت تو که این همه حرف میزنی، خودت را معرفی کن؛ شاید منافق باشی، ضدمسلمانان باشی، ضدایرانی باشی. معرفی کرد و فهمیدیم که دغدغه او اصلاً اسلام نیست. مادرش شیعه و پدرش سنی است. گفتیم تو چرا؟ تو که مادرت شیعه است. تو که از شکم شیعه متولد شدی. پدرم گفت ما مسلمان هستیم. قبله ما یکی است، خدای ما یکی است، پیغمبرمان یکی است، قرآنمان یکی است. وقتی نماز میخوانیم، به سمت قبله میایستیم و اللهاکبر میگوییم. حالا یا دست را باز میگذاریم یا میبندیم؛ موقع عبادت خدا یک حمد و سوره میخوانیم. مگر شیعه چه میخواند؟ خدایش همین است. پیغمبرش محمد مصطفی(ص) است.
قرآنش همین قرآن مجید است. قرآن و فرقه دیگری ندارد. این حرف منافقان است. پدرم آن جلسه را به هم زد و گفت جمع کنید و ما راضی به این حرفها نیستیم. چطور ممکن است کسی که مادر خودش شیعه است و از شکم شیعه متولد شده است، بگوید که علیه شیعه قیام کنیم؟ میخواهد مادرش را بکشد؟ نمیشود. این حرفها از روی نادانی و نافهمی است. مشکل از طرف چنین افرادی است. الان هم برنامه آمریکا، اسرائیل و انگلیس همین است. اینها میخواهند آب را گل آلود کنند و ماهی بگیرند و مردم را به جان یکدیگر بیندازند؛ خودشان هم سود ببرند و نگذارند مسلمانان پیشرفت کنند.
به قول آنکه میگفت: ما که داریم به کره ماه میرویم، از کتاب آسمانی مسلمانان میرویم. میخواهند به هدفشان برسند، ما و شما مسلمانان را فدا میکنند. چندنفر بدبختِ فلکزدة بیسواد را گیر میآورند و این فکرهای جهان سومی را به خوردشان میدهند.
بهخاطر همین مساله، یکی از افرادی که در خط مالک بود، روزی پسرم را دعوت کرد. گفته بود فلانی، چه خوب است که تو هم یک عملیات انتحاری انجام دهی. پسرم گفته بود اگر عملیات انتحاری درست است، اول خودت و بعد پسرت انجام بدهید. من به فرزندان خودم گفتهام و آنها را توجیه کردهام که گول اینها را نخورید. اینها دشمن اسلام و انسانیت هستند. من دوستی دارم در سوئد که استاد دانشگاه است. به من زنگ میزند و میگوید: اگر مسلمانی کشته شود، بعضی از مردم این کشورهای اروپایی جشن میگیرند و شادی میکنند. آنها وقتی کسی از ما کشته میشود خوشحال میشوند؛ ولی ما از کشتهشدن آنها ناراحت میشویم. مسلمانی که سر مسلمان را میبرد، دشمن اسلام است.
* تبلیغات وهابیت در ایرانشهر چگونه است؟ آشکار است یا مخفی؟
** زیاد ولی مخفی است؛ چون بهطور علنی نمیتوانند و جرأت نمیکنند. مردم نادان را گیر میآورند، با آنها صحبت میکنند و وادارشان میکنند تا برنامههایشان را اجرا کنند.
* آیا تاکنون در این زمینه، نمونهای هم دیدهاید؟
** سال 69، در زاهدان بودم، شخصی به نام محمدبخش در آنجا بود. همیشه وقتش را صرف تبلیغ میکرد. بررسی کردیم و دیدیم که از بین جماعتی که تشکیل دادهاند، اسمهایی را مینویسند و میفرستند پاکستان. از آنجا میرود به عربستان و انگلیس؛ سپس به گردنکلفتهایشان حقوق میدهند. بله، به نفعشان است. باور کنید. یک نفر در مسجد مردم را جمع کرده و به نام اسلام فریبشان میدهد و میگوید ما میخواهیم برای خدا، قرآن و پیغمبر تبلیغ کنیم. مردم هم گول این حرفها را میخورند. اگر مردم هدفشان و حرف قلبشان را بدانند، گول نمیخورند و مثل مالک از آنها پیروی نمیکنند.
زمانیکه عبدالمالک سربازها را اسیر کرده بود، من به سراوان رفتم. به او پیغام دادم که مالک، اگر شرف و ناموس و غیرت داری، خودت را با کسی درگیر کن که مثل تو اسلحه دارد. این بدبختها را میبری و سر میبُری. تو انسان هستی؟ تو بشر هستی؟ بریدن سر انسان! خدا میگوید زمین و زمان را خراب کن، مکه من را خراب کن؛ ولی یک قطره خون ناحق نریز. اینها ظلم است.
* ایرانشهر تا مرز چقدر فاصله دارد؟
** چهارصد کیلومتر.
* پس اینجا قاچاق و... زیاد نیست.
** خیر. اگر مثل گذشته، فروش سوخت در پاکستان آزاد بود، همه مردم مشغول کار بودند و دیگر دزدی و خرابکاری نمیکردند. از روزی که جلوی صادرات سوخت را گرفتند، مردم میآیند و میگویند: ماشینم را دزدیدند، موتورم را دزدیدند، فلان کار را کردند. من دیگر خسته شدهام.
* قبلاً که فروش سوخت آزاد بود، مشکلات کمتر بود؟
** بله، مردم راحت بودند. درآمدی هم داشتند و سرگرم هم بودند. آن زمان اصلاً نمیگذاشتند یک دقیقه بین شترهای فامیلهای ما که برای حمل سوخت استفاده میکردند، فاصله بیفتد. زمانی که سوخت آزاد بود، میبردند و میآوردند و سرگرم بودند؛ بعضی هم به عنوان شاگرد میرفتند. سرگرمی و شغلی شده بود. فقط این استان نیست، خراسان هم هست. اگر این مشکل را برنامهریزی بکنند و سهمیه بگذارند، بالأخره مسأله حل میشود. این مشکلات هم برای مردم پیش نمیآید.
* الان چند درصد جوانان اشتغال دارند؟ ناروییها که وضع خوبی دارند.
** همه اینطور نیستند و بعضیها وضعشان خراب است. البته کشاورزی هم هست که آن هم وضع خوبی ندارد. زمانی که فروش گازوئیل راه افتاده بود، کسانیکه تریاک میفروختند، همه گازوئیلفروش شدند.
* آیا شهید شوشتری را میشناسید؟ از نظر شما او چگونه انسانی بود؟
** شهید شوشتری واقعاً لایق ستایش و بزرگی بود و واقعاً ارزش داشت و خیلی شخصیت محترمی بود. یادم هست زمانی که همایش ریگیها بود، من رفتم؛ البته دورتر نشسته بودم. سرهنگی را فرستاد و گفت: فلانی چرا آنجا نشسته است؟ بگو بیاید پیش ما. دو سه بار گفتم اینجا خوب است؛ ولی به اصرار او رفتم کنارش. بین خودش و هاشمی، نماینده مقام معظم رهبری، جا خالی کرد و گفت: بنشین. نشستم. به من گفت، چه چیز مشکل مردم را حل میکند؟ گفتم اگر واقعاً دلسوز مردم هستید و میخواهید خدمت کنید، به فکر اشتغال باشید.
یزد و بمپور و سمنان با هم بخشداری شدند. یزد الان 3700 کارخانه دارد؛ ولی تمام سیستانوبلوچستان سه کارخانه خوب هم ندارد. باور کنید کسیکه میخواهد دزدی کند بیوجدان نیست. شکمش خالی است. از روی احتیاج و گرسنگی بهدنبال قاچاق میرود. دیوانه که نیست. من تقاضای کارخانه آجر سفال نوشتم و به حاجی شوشتری دادم. هنوز طرحش هست. خدا او رابیامرزد! دستور داد؛ اما وقتی شهید شد دیگر همانطور ماند. بعد از شهادت شوشتری کار را انجام ندادند. اگر راه بیفتد، حداقل 500 نفر مشغول به کار میشوند. از مسئولین تقاضا دارم دستور او را رسیدگی کنند.
* طرح شهید شوشتری را کسی ادامه نداد؟ به جای شهید شوشتری، یک نفر مثل ایشان نیامد؟
** خیر، هیچکس. البته سردار منصوری هست؛ ولی شوشتری خیلی دلسوز بود. حقیقت این است که او یک فرشته بود که خداوند برای سیستانوبلوچستان فرستاده بود. ما مردم بلوچستان لایق این چنین کسی نبودیم. کسی که واقعاً بخواهد خدمت کند، دلسوز مردم است و دشمن آنها نیست. خدا را شکر زیر پرچم جمهوری اسلامی هستیم. تقاضایمان این است که حداقل چند کارخانهای احداث شود. اینجا معدنها و سنگهایی دارد مثل معدن مس سرچشمه کرمان و از آن هم بالاتر. فقط به بهانه ناامنی کاری انجام نمیشود. من برادرخانمِ سردار احمدیمقدم و برادرخانمِ شمخانی را دو ماه در اینجا نگه داشتم.
گفتم این است منطقه بلوچستان. ما فقط بلای جان همدیگر هستیم. مثلاً گوسفند فلانی میرود در باغ آن یکی؛ اسلحه درمیآورند و همدیگر را میکشند. از نادانیشان است و برای بزرگان و سردارانشان دردسر درست میکنند. ولی اگر کار باشد، ناامنی نیست. مردم صبح تا غروب در کارخانه کار میکنند و شب، خسته به خانه رفته و میخوابند. دیگر کسی مرض ندارد که دنبال کار نادرستی برود. اینجا منبع درآمد وجود ندارد. از هر هزار نفر، یک نفر شکمش سیر است. اگر بخواهید، شما را به روستاهای منطقه میبرم تا ببینید که مردم در چه وضعی زندگی میکنند. بعضی وقتها که خدمتی میخواهد صورت بگیرد، یک عده میآیند و میگویند که نه و جلوی آبادانی را میگیرند. همینها دشمن این مردم بدبخت هستند.
ساخت قلعه ناصری بهدست دولت قاجار در ایرانشهر، صلح بین بامری و نارویی را از بین برد. هجده سال، بامری و نارویی با هم جنگ و کشتار داشتند؛ تا زمانی که پدربزرگ من و پدربزرگ آنها با هم آشتی کردند و از آن زمان، قرآن را وسط گذاشتند و دیگر این درگیریها تمام شد. در آن زمان هم درگیریهای ملکی بوده است. بالأخره این مسائل در سیستانوبلوچستان هست و گاهی رخ میدهد؛ ولی همیشگی نیست. از همان زمان، نصف منطقه به سردار بامری و نصف دیگرش به پدربزرگ من سپرده شد. از مرز پیشین تا قلعهگچ، کلاً زیر دست پدربزرگ من بوده است.
آنموقع پدربزرگم افراد نظامی استخدام کرد. 120 اسلحه داد و گفت اینها مال شما تا امنیت منطقه را تأمین کنید. اینطور بوده است و الان هم باید کار را به کاردان بسپاریم. یکبار به قاسم آباد رفته بودم. بنده خدایی جشن عروسی داشت. همان شب او را کنار پایگاه بسیج کشتند. پرسیدم: فرمانده بسیج کجا است؟ آمد. گفتم اسلحهات کو؟ رفتم فرش را بالا زدم، گفت: زیر زمین چال شده است. پرسیدم برای حفاظت مردم است یا برای چال کردن؟ گفت من از اسلحه میترسم.
* ما از کاردانی ناروییها هم خیلی شنیدیم. خبرهایش رسید که میگفتند گروگانگیری شده و ناروییها آنها را آزاد کردهاند. این جریان را تعریف میکنید؟
** گروگان یک پرتغالی بود در بم. یادم میآید ما را خواستند و همهمان را جمع کردند. ما گفتیم اجلِ آن کسی هستیم که ناامنی بهوجود میآورد. میخواهیم سر به تن او نباشد.
* گروگانگیران پاکستانی بودند یا بلوچ؟
** با هم همراه بودند. توسط من و مولوی احمد آزاد شد. آنها گفتند که با توپ و تانک میرویم. گفتیم که توپ و تانک نمیخواهد. ما خودمان این دلهدزدها را میآوریم و به شما تحویل میدهیم.
یک بار قضیهای پیش آمد. در دفتر نماینده رهبری در استانداری نشسته بودم و در مورد یک دزد جلسه داشتیم. گفتند: الان چهارصد نفر از نیروهای ما و سه بالگرد دنبال او هستند. گفتم زمانی که ما هستیم نیازی به این کار نیست. خدا سردار سجادی را که بامری بود، رحمت کند. گفت شما نمیخواهد نیرو بفرستید. من اینها را با دو کلمه نصیحت میکنم و میآورم. همین هزینهای که میخواهید به نیروها بدهید، به آنها بدهید.
گفتند این طرح را بنویس و من هم نوشتم. این طرح را کرمانیهایی که در جلسه بودند بردند و اجرا کردند؛ ولی استان ما اجرا نکرد. به دزدهایی که فراری بودند یک موتور آب و 20 گوسفند دادند و آنها سرگرم شدند. شکمیکه سیر باشد مرض ندارد که دزدی کند.
* وضعیت خانمها و دخترها چگونه است؟ درس میخوانند؟
** بله، خدا را شکر.
* اگر در پایان صحبتی دارید بفرمایید.
** هیچ بلوچ اصیلی راضی نیست که بهاییها، وهابیها و افراد ضداسلام که دشمن شیعه و سنی هستند، در منطقه ما جا داشته باشند. نه به آنها جا میدهیم و نه میگذاریم که بیایند و تبلیغ کنند؛ ولی به قول معروف، نظام باید از ما بخواهد.
همچنین تقاضا داریم به بمپور و قلعه ما توجه بیشتری بشود. ما یک شهر سوخته زابل داریم و یک قلعه بمپور در بلوچستان. من کاری به آنها ندارم. اینجا برای جذب توریست، نقطه گردشگری خیلی خوبی است و آبگرم بزمان طرحی عالی است. صد کیلومتری بمپور برای این کار خیلی مساعد است؛ ولی توجهی نمیکنند. آبگرم به همان صورت سنتی است و باید آن را درست کنیم.
* جایی برای اقامت گردشگر وجود دارد؟
** آنطور که جایی باشد که همه راحت باشند خیر. ولی میتوانند چادر بیاورند و ما مراقب هستیم.