تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۴:۱۵  ، 
کد خبر : ۲۷۳۸۵۶
در گفت‌وگو با یک سردار قبایلی بلوچ مطرح شد:

هیچ بلوچ اصیلی حضور وهابی‌ها را در استان نمی‌پذیرد

اشاره: طایفه نارویی از بزرگ‌ترین طوایف بلوچ کشورمان می‌باشد که همواره با غیرت و شجاعت از مرزها و آب و خاک صیانت کرده است. سران طایفه نارویی هرجا که لازم شده است، برای حل بحران‌هایی که اشرار در منطقه به وجود آورده‌اند به صحنه آمده‌اند. علاوه‌بر این، سرداران نارویی نیز مانند سایر سران طوایف، حل‌وفصل مناقشه‌های بین طایفه‌ای و درون‌طایفه‌ای را برعهده داشته و در این زمینه نقش و کارکرد فوق‌العاده چشمگیری دارند. به نظر می‌رسد که مسوولین منطقه برای مدیریت مسائل، باید هماهنگی هرچه بیشتری با سرداران قبایل بلوچ داشته باشند. دراین‌باره حاج شه‏بیک نارویی انتظاراتی را مطرح می‌سازد که در ادامه می‌خوانید.

* لطفا خودتان را معرفی کنید. از کدام طایفه و شهر هستید؟

** بنده سردار حاج شه‏بیک نارویی، فرزند مرحوم نظرحاج‏خان‏محمد، خادم همه مردم ایران هستم. فرقی ندارد بگوییم از چه قشر و طایفه‏ای هستیم. روزی مرحوم پدرم که خدا رحمتش کند، توصیه‏ای به من کرد و گفت: کسی که می‏خواهد به مردم خدمت کند، قوم و طایفه و قبیله ندارد؛ همه‏شان برادران و فرزندانش هستند، همه‏شان دردمند هستند. طایفه ما در منطقه بلوچستان، از زابل تا زاهدان و از خاش و ایران‏شهر تا منطقه بمپور و رودبار پراکنده است. من دنبال مشکلات و گرفتاری‏های قومی ‏هستم و بیشتر وقتم وقف مردم و خدمت به آنهاست.

* یکی از این مشکلات را نام ببرید.

** اخیرا مشکلی بین طایفه نارویی و بامری بود که به دلایلی باعث کشته‏شدن پنج‌شش نفر شده بود. باور کنید این مساله را خدا حل کرد. با سردار مهدی‌خان، سردار طایفه بامری صحبت کردم و مسأله حل شد. من به همه طوایفی که در منطقه هستند وابستگی دارم. در جلسه‏ای در یکی از روستاها، حاج‏آقایی به داماد ما که از طایفه بامری است، گفته بود: شما که شیعه هستید، این‏جا چه کار می‏کنید؟ او گفته بود خدا را شکر که مشکلی نداریم و همگی فامیل هستیم. همه‏مان از یک رگ و خون هستیم و شیعه و سنی نداریم. موقع سخنرانی گفتم: «همه ما بامری هستیم. بامری از نارویی است و همه ما شیعه و سنی هستیم و هیچ فرقی نداریم. حتی بی‏بی خودم که مادر مرحوم سردار باشد، از بامری‏هاست.»

* از نارویی‏ها شهید هم داریم؟

** بله، داماد خود من یکی از شهدای صدر انقلاب است. اوایل انقلاب، سال 61، اولین شهید از خانواده ما بود. شهید کیا نارویی که در منطقه رودبار شهید شده بود.

* بلوچستان هم مثل گیلان رودبار دارد؟

** بله، بین جیرفت و کهنوج که الان مستقل شده است.

* پس نارویی‏ها تا کرمان هم رفته‏اند؟

** درست است. در پاکستان، افغانستان، ترکمنستان و...؛ همین چند وقت پیش گروهی از آنها آمده بودند پیش ما.

* هرجا باشند بلوچ هستند؟

** بله.

* زبان و گویش دیگری بین خودشان ندارند؟

** خیر، همه بلوچی صحبت می‏کنند. در آمریکا هم بلوچ داریم.

* نارویی‏ها شیعه هم دارند؟

** بله، پراکنده هستند.

* با این هم‏بستگی، اخیراً بعضی‌ها آمده‏اند و بین شیعه و سنی خیلی فرق می‏گذارند و باعث اختلاف می‏شوند!

** از همان اول من با اینها مخالف بودم. مخصوصاً وهابی‌ها که شدیداً با آنها مخالف هستم. سال 67 که جنگ تمام شد، گروهی از همین ملاها به پاکستان رفته بودند. در آن‏جا جماعتی تبلیغ می‏کردند که شیعه مسلمان نیست و کافر است و اگر چهار شیعه را بکشی، قاضی می‏شوی و... . پس از بازگشت همه نزد پدر من جمع شدند. گفتند که سردار! شما در این زمینه چه می‏گویید؟ ما چه کار کنیم؟ علیه شیعیان جهاد کنیم؟ پدرم خندید و گفت تو که این همه حرف می‏زنی، خودت را معرفی کن؛ شاید منافق باشی، ضدمسلمانان باشی، ضدایرانی باشی. معرفی کرد و فهمیدیم که دغدغه او اصلاً اسلام نیست. مادرش شیعه و پدرش سنی است. گفتیم تو چرا؟ تو که مادرت شیعه است. تو که از شکم شیعه متولد شدی. پدرم گفت ما مسلمان هستیم. قبله ما یکی است، خدای ما یکی است، پیغمبرمان یکی است، قرآن‏مان یکی است. وقتی نماز می‏خوانیم، به سمت قبله می‌ایستیم و الله‌اکبر می‌گوییم. حالا یا دست را باز می‏گذاریم یا می‏بندیم؛ موقع عبادت خدا یک حمد و سوره می‏خوانیم. مگر شیعه چه می‏خواند؟ خدایش همین است. پیغمبرش محمد مصطفی(ص) است.

قرآنش همین قرآن مجید است. قرآن و فرقه دیگری ندارد. این حرف منافقان است. پدرم آن جلسه را به هم زد و گفت جمع کنید و ما راضی به این حرف‏ها نیستیم. چطور ممکن است کسی که مادر خودش شیعه است و از شکم شیعه متولد شده است، بگوید که علیه شیعه قیام کنیم؟ می‏خواهد مادرش را بکشد؟ نمی‏شود. این حرف‏ها از روی نادانی و نافهمی‏ است. مشکل از طرف چنین افرادی است. الان هم برنامه آمریکا، اسرائیل و انگلیس همین است. اینها می‏خواهند آب را گل آلود کنند و ماهی بگیرند و مردم را به جان یکدیگر بیندازند؛ خودشان هم سود ببرند و نگذارند مسلمانان پیشرفت کنند.

به قول آنکه می‏گفت: ما که داریم به کره ماه می‏رویم، از کتاب آسمانی مسلمانان می‏رویم. می‏خواهند به هدف‏شان برسند، ما و شما مسلمانان را فدا می‌کنند. چندنفر بدبختِ فلک‌زدة بی‌سواد را گیر می‏آورند و این فکرهای جهان سومی‏ را به خوردشان می‏‎دهند.

به‌خاطر همین مساله، یکی از افرادی که در خط مالک بود، روزی پسرم را دعوت کرد. گفته بود فلانی، چه خوب است که تو هم یک عملیات انتحاری انجام دهی. پسرم گفته بود اگر عملیات انتحاری درست است، اول خودت و بعد پسرت انجام بدهید. من به فرزندان خودم گفته‏ام و آنها را توجیه کرده‏ام که گول اینها را نخورید. اینها دشمن اسلام و انسانیت هستند. من دوستی دارم در سوئد که استاد دانشگاه است. به من زنگ می‏زند و می‏گوید: اگر مسلمانی کشته شود، بعضی از مردم این کشورهای اروپایی جشن می‏گیرند و شادی می‏کنند. آنها وقتی کسی از ما کشته می‏شود خوشحال می‏شوند؛ ولی ما از کشته‌شدن آنها ناراحت می‏شویم. مسلمانی که سر مسلمان را می‏برد، دشمن اسلام است.

* تبلیغات وهابیت در ایرانشهر چگونه است؟ آشکار است یا مخفی؟

** زیاد ولی مخفی است؛ چون به‌طور علنی نمی‏توانند و جرأت نمی‏کنند. مردم نادان را گیر می‏آورند، با آنها صحبت می‏کنند و وادارشان می‏کنند تا برنامه‏های‌شان را اجرا کنند.

* آیا تاکنون در این زمینه، نمونه‌ای هم دیده‏اید؟

** سال 69، در زاهدان بودم، شخصی به نام محمدبخش در آن‏جا بود. همیشه وقتش را صرف تبلیغ می‏کرد. بررسی کردیم و دیدیم که از بین جماعتی که تشکیل داده‏اند، اسم‏هایی را می‏نویسند و می‌فرستند پاکستان. از آنجا می‏رود به عربستان و انگلیس؛ سپس به گردن‌کلفت‏هایشان حقوق می‏دهند. بله، به نفعشان است. باور کنید. یک نفر در مسجد مردم را جمع کرده و به نام اسلام فریب‏شان می‏دهد و می‏گوید ما می‏خواهیم برای خدا، قرآن و پیغمبر تبلیغ کنیم. مردم هم گول این حرف‏ها را می‏خورند. اگر مردم هدف‏شان و حرف قلب‌شان را بدانند، گول نمی‏خورند و مثل مالک از آنها پیروی نمی‏کنند.

زمانی‌که عبدالمالک سربازها را اسیر کرده بود، من به سراوان رفتم. به او پیغام دادم که مالک، اگر شرف و ناموس و غیرت داری، خودت را با کسی درگیر کن که مثل تو اسلحه دارد. این بدبخت‏ها را می‏بری و سر می‏بُری. تو انسان هستی؟ تو بشر هستی؟ بریدن سر انسان! خدا می‏گوید زمین و زمان را خراب کن، مکه من را خراب کن؛ ولی یک قطره خون ناحق نریز. اینها ظلم است.

* ایرانشهر تا مرز چقدر فاصله دارد؟

** چهارصد کیلومتر.

* پس این‏جا قاچاق و... زیاد نیست.

** خیر. اگر مثل گذشته، فروش سوخت در پاکستان آزاد بود، همه مردم مشغول کار بودند و دیگر دزدی و خراب‌کاری نمی‏کردند. از روزی که جلوی صادرات سوخت را گرفتند، مردم می‏آیند و می‏گویند: ماشینم را دزدیدند، موتورم را دزدیدند، فلان کار را کردند. من دیگر خسته شده‏ام.

* قبلاً که فروش سوخت آزاد بود، مشکلات کمتر بود؟

** بله، مردم راحت بودند. درآمدی هم داشتند و سرگرم هم بودند. آن زمان اصلاً نمی‏گذاشتند یک دقیقه بین شترهای فامیل‏های ما که برای حمل سوخت استفاده می‏کردند، فاصله بیفتد. زمانی که سوخت آزاد بود، می‏بردند و می‏آوردند و سرگرم بودند؛ بعضی هم به عنوان شاگرد می‌رفتند. سرگرمی ‏و شغلی شده بود. فقط این استان نیست، خراسان هم هست. اگر این مشکل را برنامه‏ریزی‏ بکنند و سهمیه‏ بگذارند، بالأخره مسأله حل می‏شود. این مشکلات هم برای مردم پیش نمی‏آید.

* الان چند درصد جوانان اشتغال دارند؟ نارویی‏ها که وضع خوبی دارند.

** همه این‏طور نیستند و بعضی‏ها وضع‏شان خراب است. البته کشاورزی هم هست که آن هم وضع خوبی ندارد. زمانی که فروش گازوئیل راه افتاده بود، کسانی‏که تریاک می‏فروختند، همه گازوئیل‌فروش شدند.

* آیا شهید شوشتری را می‌شناسید؟ از نظر شما او چگونه انسانی بود؟

** شهید شوشتری واقعاً لایق ستایش و بزرگی بود و واقعاً ارزش داشت و خیلی شخصیت محترمی‏ بود. یادم هست زمانی که همایش ریگی‏ها بود، من رفتم؛ البته دورتر نشسته بودم. سرهنگی را فرستاد و گفت: فلانی چرا آنجا نشسته است؟ بگو بیاید پیش ما. دو سه بار گفتم این‏جا خوب است؛ ولی به اصرار او رفتم کنارش. بین خودش و هاشمی، ‏نماینده مقام معظم رهبری، جا خالی کرد و گفت: بنشین. نشستم. به من گفت، چه چیز مشکل مردم را حل می‏کند؟ گفتم اگر واقعاً دلسوز مردم هستید و می‏خواهید خدمت کنید، به فکر اشتغال باشید.

یزد و بمپور و سمنان با هم بخش‏داری شدند. یزد الان 3700 کارخانه دارد؛ ولی تمام سیستان‌وبلوچستان سه کارخانه خوب هم ندارد. باور کنید کسی‏که می‏خواهد دزدی کند بی‌وجدان نیست. شکمش خالی است. از روی احتیاج و گرسنگی به‌دنبال قاچاق می‏رود. دیوانه که نیست. من تقاضای کارخانه آجر سفال نوشتم و به حاجی شوشتری دادم. هنوز طرحش هست. خدا او رابیامرزد! دستور داد؛ اما وقتی شهید شد دیگر همان‌طور ماند. بعد از شهادت شوشتری کار را انجام ندادند. اگر راه بیفتد، حداقل 500 نفر مشغول به کار می‏شوند. از مسئولین تقاضا دارم دستور او را رسیدگی کنند.

* طرح شهید شوشتری را کسی ادامه نداد؟ به جای شهید شوشتری، یک نفر مثل ایشان نیامد؟

** خیر، هیچ‌کس. البته سردار منصوری هست؛ ولی شوشتری خیلی دلسوز بود. حقیقت این است که او یک فرشته بود که خداوند برای سیستان‌وبلوچستان فرستاده بود. ما مردم بلوچستان لایق این چنین کسی نبودیم. کسی که واقعاً بخواهد خدمت کند، دلسوز مردم است و دشمن آن‌ها نیست. خدا را شکر زیر پرچم جمهوری اسلامی‏ هستیم. تقاضای‏مان این است که حداقل چند کارخانه‏ای احداث شود. این‏جا معدن‏ها و سنگ‏هایی دارد مثل معدن مس سرچشمه کرمان و از آن هم بالاتر. فقط به بهانه ناامنی کاری انجام نمی‏شود. من برادرخانمِ سردار احمدی‌مقدم و برادرخانمِ شمخانی را دو ماه در این‏جا نگه داشتم.

گفتم این است منطقه بلوچستان. ما فقط بلای جان همدیگر هستیم. مثلاً گوسفند فلانی می‏رود در باغ آن یکی؛ اسلحه در‏می‏آورند و همدیگر را می‏کشند. از نادانی‏شان است و برای بزرگان و سرداران‌شان دردسر درست می‏کنند. ولی اگر کار باشد، ناامنی نیست. مردم صبح تا غروب در کارخانه کار می‏کنند و شب، خسته به خانه رفته و می‏خوابند. دیگر کسی مرض ندارد که دنبال کار نادرستی برود. این‏جا منبع درآمد وجود ندارد. از هر هزار نفر، یک نفر شکمش سیر است. اگر بخواهید، شما را به روستاهای منطقه می‌برم تا ببینید که مردم در چه وضعی زندگی می‏کنند. بعضی وقت‏ها که خدمتی می‏خواهد صورت بگیرد، یک عده می‏آیند و می‏گویند که نه و جلوی آبادانی را می‌گیرند. همین‏ها دشمن این مردم بدبخت هستند.

ساخت قلعه ناصری به‏دست دولت قاجار در ایرانشهر، صلح بین بامری و نارویی را از بین برد. هجده سال، بامری و نارویی با هم جنگ و کشتار داشتند؛ تا زمانی که پدربزرگ من و پدربزرگ آنها با هم آشتی کردند و از آن زمان، قرآن را وسط گذاشتند و دیگر این درگیری‏ها تمام شد. در آن زمان هم درگیری‏های ملکی بوده است. بالأخره این مسائل در سیستان‌وبلوچستان هست و ‏گاهی رخ می‏دهد؛ ولی همیشگی نیست. از همان زمان، نصف منطقه به سردار بامری و نصف دیگرش به پدربزرگ من سپرده شد. از مرز پیشین تا قلعه‏گچ، کلاً زیر دست پدربزرگ من بوده است.

آن‏موقع پدربزرگم افراد نظامی‏ استخدام کرد. 120 اسلحه داد و گفت اینها مال شما تا امنیت منطقه را تأمین کنید. این‌طور بوده است و الان هم باید کار را به کاردان بسپاریم. یک‌بار به قاسم آباد رفته بودم. بنده خدایی جشن عروسی داشت. همان شب او را کنار پایگاه بسیج کشتند. پرسیدم: فرمانده بسیج کجا است؟ آمد. گفتم اسلحه‏ات کو؟ رفتم فرش را بالا زدم، گفت: زیر زمین چال شده است. پرسیدم برای حفاظت مردم است یا برای چال کردن؟ گفت من از اسلحه می‏ترسم.

* ما از کاردانی نارویی‏ها هم خیلی شنیدیم. خبرهایش رسید که می‏گفتند گروگان‏گیری شده و نارویی‏ها آن‌ها را آزاد کرده‏اند. این جریان را تعریف می‏کنید؟

** گروگان یک پرتغالی بود در بم. یادم می‏آید ما را خواستند و همه‏مان را جمع کردند. ما گفتیم اجلِ آن کسی هستیم که ناامنی به‏وجود می‏آورد. می‏خواهیم سر به تن او نباشد.

* گروگان‏گیران پاکستانی بودند یا بلوچ؟

** با هم همراه بودند. توسط من و مولوی احمد آزاد شد. آنها گفتند که با توپ و تانک می‏رویم. گفتیم که توپ و تانک نمی‏خواهد. ما خودمان این دله‌دزدها را می‏آوریم و به شما تحویل می‏دهیم.

یک بار قضیه‏ای پیش آمد. در دفتر نماینده رهبری در استانداری نشسته بودم و در مورد یک دزد جلسه داشتیم. گفتند: الان چهارصد نفر از نیروهای ما و سه بالگرد دنبال او هستند. گفتم زمانی که ما هستیم نیازی به این کار نیست. خدا سردار سجادی را که بامری بود، رحمت کند. گفت شما نمی‏خواهد نیرو بفرستید. من اینها را با دو کلمه نصیحت می‏کنم و می‏آورم. همین هزینه‌ای که می‌خواهید به نیروها بدهید، به آنها بدهید.

گفتند این طرح را بنویس و من هم نوشتم. این طرح را کرمانی‏هایی که در جلسه بودند بردند و اجرا کردند؛ ولی استان ما اجرا نکرد. به دزدهایی که فراری بودند یک موتور آب و 20 گوسفند دادند و آنها سرگرم شدند. شکمی‏که سیر باشد مرض ندارد که دزدی کند.

* وضعیت خانم‏ها و دخترها چگونه است؟ درس می‏خوانند؟

** بله، خدا را شکر.

* اگر در پایان صحبتی دارید بفرمایید.

** هیچ بلوچ اصیلی راضی نیست که بهایی‌ها، وهابی‌ها و افراد ضداسلام که دشمن شیعه و سنی هستند، در منطقه ما جا داشته باشند. نه به آن‌ها جا می‏دهیم و نه می‏گذاریم که بیایند و تبلیغ کنند؛ ولی به قول معروف، نظام باید از ما بخواهد.

همچنین تقاضا داریم به بمپور و قلعه ما توجه بیشتری بشود. ما یک شهر سوخته زابل داریم و یک قلعه بمپور در بلوچستان. من کاری به آنها ندارم. اینجا برای جذب توریست، نقطه گردشگری خیلی خوبی است و آب‏گرم بزمان طرحی عالی است. صد کیلومتری بمپور برای این کار خیلی مساعد است؛ ولی توجهی نمی‏کنند. آب‏گرم به همان صورت سنتی است و باید آن را درست کنیم.

* جایی برای اقامت گردشگر وجود دارد؟

** آنطور که جایی باشد که همه راحت باشند خیر. ولی می‏توانند چادر بیاورند و ما مراقب هستیم.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات