تاریخ انتشار : ۲۹ فروردين ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۳  ، 
کد خبر : ۲۷۴۳۷۶
فرضیه‌های شکست خورده علوم اجتماعی غربی درباره نقش مذهب در روابط بین‌الملل

جدال غرب با مذهب


نویسنده: عبدی شوریه

ترجمه: عسگر قهرمانپور

پس از دهه‌ها سلطه فراگیر بازیگران متعارف در روابط بین‌الملل، اکنون مذهب بازیگر بسیار مهمی در سیاست بین‌المللی شده است. در واقع، مذهب به نحو فزاینده‌ای در حال تبدیل شدن به مولفه ضروری در امور داخلی سطح دولت و نیز امور بین‌المللی سیاست جهانی کنونی است. عبدی شوریه، نویسنده مقاله حاضر و از استادان دانشگاه اسلامی بین‌المللی مالزی تلاش می‌کند نشان دهد که فرضیه‌های دانشمندان علوم اجتماعی غرب در خصوص نقش مذهب در روابط بین‌المللی شکست خورده و نظریه‌های علوم اجتماعی غرب از قدرت کافی برای تبیین نقش مذهب در صحنه کنونی جهان برخوردار نیستند. او احیای مذهب اسلامی در روابط بین‌المللی کنونی را از نشانه‌های مهم شکست فرضیه‌های دانشمندان علوم اجتماعی غرب در این رابطه می‌داند. بدین سان، از نظر نویسنده از دهه 1990 به بعد، نقش مذهب در صحنه بین‌ المللی بسیار کلیدی شده است.

نقش مذهب، تخصیص ارزش‌ها از طریق معنویت، ارتقای زندگی خوب در این جهان و آخرت و تفسیر ارزش‌ها از طریق متون مقدس الهی و مستند است. مذهب به دنبال رهیافت‌های هنجاری، ‌اخلاقی، کمال مطلوب و عمل‌گرایانه است؛ مگر اینکه مورد غفلت قرار گیرد یا رد شود. همچنین مذهب همواره بر جهانشمول بودن، بی‌مرزی و همکاری تاکید می‌کند. به همین سان، روابط بین‌الملل نظامی است که تلاش می‌کند ارزش‌های بین‌المللی را از طریق منفعت دولت، قدرت دولت و مشروعیت اخلاقی تعریف کند. بی‌تردید، متون اصلی که استادان روابط بین‌الملل و دانشجویان در اواخر دهه 1990 از قبیل «سیاست میان ملل» هانس مورگنتا و «نظریه سیاست بین‌الملل» کنت والتز خوانده‌اند چیز مهمی برای فهم کار ویژه مذهب در سیاست ارائه نداده‌اند. در عوض، هر دو آنها مخاطبانشان را در خصوص مذهب پس می‌زنند و هرگز از مذهب سخنی بر زبان نمی‌‌‌آورند. مفهوم قدرت و اینکه چگونه قدرت در میان دولت‌ها توزیع شده است، در تبیین روابط بین‌الملل نکته‌ای بسیار است. زمانی که اندیشه‌های مذهبی وارد مباحث داغ شد، آنها به مثابه ابزارهایی تلقی شدند که توسط دولتمردان برای به دست آوردن قدرت یا حذف دشمن سیاسی به کار گرفته شدند.

وضعیت دهه 1990 در حال تغییر است و استادان کنونی روابط بین‌الملل از قبیل مونیکا دوفی تافت معتقدند مذهب در جهان از نظر تاثیر سیاسی احیا شده و نیروهایی که تصور می‌شد آن را از بین می‌برند، به آن کمک می‌کنند: دموکراسی، جهانی شدن و تکنولوژی. عامل دیگر این است که با وجود ادعاهای برخی استادان غربی که مذهب منحصرا غیر عقلانی و خشونت‌آمیز است، تاثیر سیاسی آن در حال تقویت دموکراسی، آشتی و صلح است. در واقع، حماس از طریق ابزارهای دموکراتیک بر سر قدرت آمد. در هر صورت، سه مکتب فکری در روابط بین‌الملل وجود دارد: ایده‌آ‌لیسم، ‌رفتارگرایی و واقع‌گرایی.

برای مثال، مکتب ایده‌‌آلیسم را در نظر بگیرید که رهیافتی است هنجاری و بر موضوعات از منظر اخلاقی تمرکز می‌کند. همچنین این مکتب این اندیشه را ارتقا می‌دهد که عمل انسان باید مبتنی بر دانش، خرد و عاطفه باشد. اندیشه ایده‌آ‌لیستی همچون اندیشه‌های مذهبی انسان‌گرایانه، شرع‌محور و اخلاق بنیاد است. ایده‌آل‌های این مکتب شبیه اندیشه‌های رهبران مذهبی است، ‌چون حکمرانی خوب، عدالت و همزیستی میان جوامع را ارتقا می‌دهد.

روی هم رفته، نظریه‌های روابط بین‌الملل نقش مذهب را در چهار رهیافت مفروض می‌گیرند. رهیافت نخست درون پارادایم‌های کلاسیک عمل می‌کند. روش‌هایی را کشف می‌کند که در آن مذهب نظامی دولتی را شکل داده، واحدهای سازنده‌اش را تعریف کرده و به منافع و نگرش‌ها صورت انسانی داده است. دومین رهیافت که تقریبا رساله برخورد تمدن‌های ساموئل هانتینگتون نماینده آن است، بر این فرضیه مبتنی است که مذهب آنچنان مهم شده که باید پارادایم‌های موجود را تکمیل کند و به عینک اصلی اندیشیدن درباره سیاست بین‌الملل تبدیل شود. در این نوشتار، من بر این رهیافت تمرکز می‌کنم. سومین رهیافت، استدلال می‌کند که نقش مذهب در روابط بین‌الملل در دهه‌های اخیر به عنوان شکلی از سیاست پوپولیستی در جهان در حال توسعه به دنبال بی‌اعتبار شدن ایدئولوژی‌های سیاسی سکولار ظهور کرده است. رهیافتی که برخی استادان آن را نظریه «رابطه‌ای ـ نهادی» می‌نامند که در اندیشیدن درباره درهم‌کنشی چارچوب‌های گفتمانی و شبکه‌های فراملی در یک محیط آنارشیک هم از واقع‌گرایی و هم از سازه‌انگاری کمک می‌گیرد. چهارمین و آخرین رهیافت از تعهدات قطعی اجتناب می‌کند و بر مفروضاتی تمرکز می‌کند که در آن، مذهب یک متغیر علی است. اما مذهب دیگر یک متغیر علی نیست، بلکه کنشگر دائمی روابط بین‌الملل است.

در بسیاری از کشورهای جهان، مذهب در حال تبدیل شدن به نیروی سیاسی بسیج‌کننده برای مردم است و نیز به عنوان ابزاری برای تغییر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عمل می‌کند و تحت عنوان ایدئولوژی‌ها و جنبش‌های مذهبی به دنبال قدرت سیاسی از طریق روش‌های متعدد است. در تعریف مذهب، بسیاری از استادان استدلال کرده‌اند که دانشمندان اجتماعی غربی مشکلات عظیمی برای تعریف مذهب دارند، به این دلیل روشن که بیشتر آنها تاکنون مذهب را به عنوان مولفه بیگانه در حوزه مطالعات بین‌المللی پنداشته‌اند. از این رو، آنها نتوانسته‌اند جوهر آنچه مذهب را تشکیل می‌دهد، درک کنند. در اینجا قصد ندارم وارد ابعاد فلسفی و جامعه‌شناختی مذهب شوم و در جست‌وجوی تعریف آن باشم؛ چرا که در حوصله این مقاله نمی‌گنجد. در عوض، وظیفه من پژوهش درباره نقش مذهب در روابط بین‌الملل است. به طور جهانشمول پذیرفته شده که مذهب به عنوان جهان‌بینی انسان عمل می‌کند. به فرد چشم‌انداز می‌دهد و فرهنگ او را شکل می‌دهد، ‌چون کنترل می‌کند که چگونه فرد جهان را بنگرد. به همین سان، هنجارهای افراد، انگاره و رفتار آنها به طور کلی نشات گرفته از هنجارهای مذهبی‌شان است. در واقع، ملی‌گرایی قومی و قبیله‌ای هنگامی که اعصاب مذهب رو به راه است، خود را کنار می‌کشند.

این امر در وضعیت کنونی امور در روابط بین‌الملل که عمدتا در خطوط مذهبی است، ‌آشکار است. آنچه در بوسنی اتفاق می‌افتد، افکار عمومی سودان و افغانستان را شکل خواهد داد و هیچ علقه قوی‌تر از مذهب در تاریخ انسان وجود ندارد.

بدین سان، هیچ چیز صرف‌نظر از نژاد انسان مثل مذهب به هویت انسان انسجام نمی‌بخشد. در واقع، منازعات جهانی در بسیاری از مناطق جهان در خطوط مذهبی گسترش می‌یابند. مذهب بر سیاست دولت، امور خارجی و فرآیند تصمیم‌گیری در بسیاری از کشورها در جهان امروز تاثیر می‌گذارد. برای مثال در جهان اسلام، مذهب به عنوان مبنای مشروعیت برای سیاست‌های دولت و روابط و معاملات بین‌المللی‌اش تلقی می‌شود. بدین سان،‌ در توسعه تاریخی روابط بین‌الملل و نظام‌های سیاسی قدیم از قبیل خاندان چو (1122 قبل از میلاد)، دولت ـ شهر یونان (800 قبل از میلاد) و خلفای اسلامی (1924-610) مذهب مولفه مهمی بود. مذهب همچنین مولفه‌ای ضروری در موضوعاتی است (و بود) که بر روابط بین‌المللی از قبیل امنیت، ‌بشردوستی، مداخله، حقوق بشر، تروریسم، جنگ، صلح و حرکت سیاسی حاکم است. بنابراین اگر مذهب به مثابه اعتقادات، ‌انگاره‌ها، عواطف و رفتارهایی است که رابطه انسان را با قدرت و اصول جهانشمول تشکیل می‌دهد، روابط بین‌الملل استراتژی‌ها یا مطالعات قدرت،‌ رویکرد دولت، ‌ارتقای برابری، حفظ صلح و جلوگیری از جنگ است. بنابراین، استدلال من این است که مذهب نقشی مهم در روابط بین‌الملل داشته و خواهد داشت. در واقع، می‌توان استدلال کرد که به نظر می‌رسد آینده نظام بین‌الملل نشات گرفته از تاثیرات مذهبی باشد.

رویکرد مذهبی در صحنه جهانی

این بخش به عنوان نیاز برای ارزیابی نقش مذهب در روابط بین‌الملل، رویکردهای مذهبی را در صحنه جهانی بررسی می‌کند. در جهان امروز، مذهب و معنویت جهتگیری‌های متفاوتی در سطح جهان در کشورها و مناطق به خود می‌گیرد. وقتی از منظر جهانی به کشور یا موقعیت منطقه‌ای نگریسته می‌شود، مقامات بیشتر معتقدند اهمیت آینده مذهب و تاثیر اجتماعی‌اش به طرز چشمگیری متفاوت به نظر می‌رسد. حقیقت این است که امروزه مذهب ممکن نیست در انزوا درک شود، بلکه باید آن را در بستر جهانی یا در گستره جامعه جهانی درک کرد. نکته اینجا این است که مسائل مذهبی فراروی اروپا یا آمریکای جنوبی چه‌بسا برای مثال ریشه در آفریقای شمالی یا در هر جای دیگری از جهان داشته باشند و این دقیقا نقطه دیدار مذهب و روابط بین‌الملل است.

واقعیت مذهب در دوران کنونی ما با جهانی شدن پیونده خورده است. مذاهب مهم در جهان نگرش بین‌المللی را ترسیم می‌کنند. آنها خودشان را بازیگر بین‌المللی، جهانی و بانفوذ در جامعه بین‌المللی می‌نگرند. در واقع، قرآن کریم از اسلام به عنوان یک مذهب جهانشمول حمایت می‌کند؛ پیامی که این معنا را انتقال می‌دهد که اسلام در کل برای انسان و انسانیت است، صرف نظر از زمان و مکان.

دیدگاه‌های مشابهی نیز توسط دیگر مذاهب جهانی از جمله مسیحیت مطرح می‌شود. جنبه دیگر مذهب این است که مذهب نهادی است که از ظهور اولین انسان وجود داشته و  به دنبال درنوردیدن مرزها بوده است. به طور متوازن، ‌مذهب گسترش فیزیکی حوزه جغرافیایی گیتی است. در تاریخ جهان و بشریت، قدرت مذهب بر بازیگران و کنشگران سیاسی و نیز عوامل اقتصادی جهان تاثیر گذاشته است. همچنین خالد در مقاله‌ای با عنوان جهانی شدن و مذهب که در کنفرانسی در خصوص «جهانی شدن، منازعه و تجارب محلی‌ها» ارائه شده، دیدگاه‌های زیر را روایت می‌کند:

«جهانی شدن از زمان اسکندر کبیر در 325 قبل از میلاد وجود داشته؛ زمانی که چاندرا گوپتا ماریا یک بودایی شد و برای نخستین بار اختیارات یک مذهب جهانی، ‌اقتصاد، تجارت و ارتش‌های امپراتوری را ترکیب کرد. اسکندر کبیر به دنبال صلح با چاندرا گوپتا در سال 325 قبل از میلاد، در گروسیا بود. او پیوندی میان مسیرهای زمینی میان مدیترانه، ایران زمین و هند در آسیای مرکزی برقرار کرد. به دنبال آن، در سده اول، گسترش بودائیسم در آسیا نخستین ظهورش را در چین نشان داد و در امتداد استپ‌های اورآسیا با هند پیوندهای فرهنگی برقرار کرد و به این ترتیب، بنیان‌های جاده ابریشم نهاده شد. از دوره 650 تا 850 بعد از میلاد.»

مذهب همچنین بر تمدن‌ها تاثیر می‌گذارد و گفتمان طبیعی سرنوشت را تغییر می‌دهد. اسلام به طور موفقیت‌آمیزی این کار را تا شبه‌جزیره عرب انجام داده و هنوز نفوذ آن تا فراسوی مرز های ملی در حال گسترش است. بنابراین، ‌مذهب حامل گرایش‌های جهانی شدن در جهان بوده است.

«گسترش عظیم اسلام از مدیترانه غربی تا هند بوده است. بنابراین، نه تنها پذیرش مذهب اسلام وجود داشته، بلکه شاهد پذیرش جنبه‌های فرهنگی، اجتماعی و آموزشی تمدن اسلام نیز بود. مثال بارز آن امپراتوری عثمانی در 1300 بعد از میلاد است که در اروپا، آفریقای شمالی تا خاورمیانه گسترش یافت و امپراتوری بزرگی را ایجاد کرد که گسترش تجارت با اروپا را بر جای نهاد.»

بدین سان، تاریخ مسیحیت را می‌توان در تلاش برای به وجود آوردن شبکه جهانی از معتقدان درک کرد. امروز بیشتر مذاهب مشهور و پرطرفدار، ماهیت جهانی دارند و مرزهای جدیدی ایجاد می‌کنند، جبهه‌های قدیمی و باستانی‌ ملت‌ها، فرهنگ و زبان را درمی‌نوردند و از آنها فراتر می‌روند. در واقع، مذهب ریشه قومی جوامع را تغییر می‌دهد. امروز از مصری‌ها و برخی جوامع مسلمان دیگر با عنوان اعراب یاد می‌شود، ‌اما ما می‌دانیم به سان دیگر جوامع عربی شده، مصری‌ها هویت عربشان را از طریق فرآیند اسلامی شدن به دست آورده‌اند. دیوید لمان استدلال می‌کند به نظر می‌رسد مذهب به عنوان نیروی جهانی کردن، مکان مرزها را به دو روش تغییر می‌دهد؛ روش نخست که او آن را جهان وطنی می‌نامید، اعمال قدیمی را وارد ��روه‌های جدیدی در محیط‌های جدید می‌کند و روش دوم، پیوندهای فرامرزی میان گروه‌های مشابه را گسترش می‌دهد و تشدید می‌کند و شبکه‌ها و گاهی حتی اجتماعات به هم پیوند خورده‌ای از مردمی را ایجاد می‌کند که فاصله زیادی از هم دارند و همچنین مرزهای غیر مذهبی زبان، قومیت و نژاد مثل اعیاد مسیحیان و یهودیان را ایجاد می‌کند.

مذهب و روابط بین‌الملل

مذهب حوزه خاص خود را دارد، در حالی که روابط بین‌الملل حوزه‌ای در علوم اجتماعی است. هدف اصلی این نوشتار این است که هرچند گاهی دانشمندان علوم اجتماعی غرب مذهب را رد یا انکار می‌کنند، ‌اما همچنان در صحنه سیاسی مدرن ما، نیرویی مهم محسوب می‌شود. این نگرش عکس باور قدیمی است که مذهب به عنوان یک عامل نخستین هیچ نقشی در حوزه سیاسی در جهان مدرن ندارد و این همان چیزی است که من فرضیه‌های شکست خورده می‌نامم. آنهایی که تاثیر مذهب را انکار کرده‌اند ـ عمدتا اندیشمندان سیاسی غربی ـ بر کشورهای غربی تمرکز کرده‌اند که در آنجا تاثیر مذهب آشکار نیست و به همین خاطر آنها به اشتباه مفروض می‌گیرند که تاثیر مذهب بر جهان شرق به خاطر تعامل با فرآیند مدرنیزاسیون از بین خواهد رفت.

با این حال به نظر می‌رسد مدرنیته نتوانست به سقوط مذهب بینجامد یا جایگزین آن شود. در عوض نه تنها منجر به خیزش در شرق، بلکه در غرب به ویژه در جهان اسلام شد. استدلال من حول این نکته می‌چرخد که هر چه مذهب بیشتر نادیده گرفته شود و تضعیف یا جایگزین مطالعه امور جهانی شود، کمتر به راه‌حلی در مشکلات سیاسی جهان نزدیک می‌شویم. افزون بر آن، استدلال من این است روابط بین‌الملل به عنوان حوزه ضروری مطالعه در علوم سیاسی، حاصل مستقیم جنگ‌های مذهبی و پیامدهای آتی آن است.

هرچند تاریخ آکنده از شواهدی است که از گفته‌های مذکور حمایت می‌کند، وقتی نقش مذهب در روابط بین‌الملل را ارزیابی می‌کنیم، هیچ نظریه‌ای از روابط بین‌الملل یافت نمی‌شود که مذهب را به طور مثبت مورد توجه قرار دهد. کوبا لکوا استدلال می‌کند که «مذهب تمایل به ویژگی‌های بنیادگرایی افراطی، رادیکال یا نظامی دارد.»

دیگر دانش‌پژوهان غربی نیز گله می‌کنند که مذهب در روابط بین‌الملل عامل بیرونی است: «موارد اندکی که در آن، ادبیات روابط بین‌الملل با مذهب سر و کار دارد، نشان‌دهنده جنبه ثانوی موضوع است.»

در نظریه‌ها و ادبیات روابط بین‌‌الملل یک موضوع فراموش شده است:

«دانشمندان اجتماعی غربی در نظریه‌هایشان اهمیت زیادی به مذهب نمی‌دهند و در واقع بیشتر سقوطش به عنوان یک نیروی سیاسی و اجتماعی مهم پیش‌بینی می‌شود. این گرایش عمیق ریشه در حوزه روابط بین‌الملل دارد تا علوم اجتماعی.»

با این وجود، مذهب باید درون روابط بین‌الملل پذیرفته و بررسی شود. آنهایی که با این نظریه موافق هستند، دلایل متعددی ارائه می‌دهند که چرا مذهب در بررسی روابط بین‌الملل جدی گرفته نشده است. نخست، ریشه علوم اجتماعی در انکار مذهب قرار دارد و روابط بین‌الملل کار خود را از این پیش‌فرض آغاز کرده که توسط دانشمندان اجتماعی غربی ارائه شده است. دوم، روابط بین‌الملل، غرب بنیاد است. سوم،‌ مطالعه روابط بین‌الملل به شدت متاثر از مکتب اندیشه رفتارگرایی و بهره‌گیری از روش‌شناسی کیفی است. این سه دلیل به واقعیتی اشاره می‌کنند که پژوهش غربی در علوم اجتماعی با مذهب سازگار نیست، چون رهیافت‌هایی را اتخاذ می‌کند که با خلوق و خوی مذهب تناسبی ندارد.

بنابراین اندیشه مدرن غرب نمی‌تواند مذهب را درک کند چون سکولار است و نمی‌تواند مذهب را مورد سنجش قرار بدهد چون کیفی است. دانشمندان اجتماعی مدرن معاصر استدلال کرده‌اند که بیشتر دانشمندان اجتماعی غربی سه سده گذشته از جمله دورکهایم، مارکس، فروید، کانت، نیچه و وبر معتقد بودند که عصر روشنگری بر مذهب پیشی خواهد گرفت و متعاقبا جایگزین آن خواهد شد. همان استادان معتقد بودند که رساله «خدا مرده است» نیچه اشاره به نبود اعتبار در مسیحیت و نبود تعهد به ارزش‌های مطلق دارد.

در واقع، وبر معتقد است که ایدئولوژی‌های سکولار به عنوان مبنای مشروعیت در جامعه سده نوزدهم جایگزین مذهب خواهند شد. با این حال، همزمان که جهان وارد سده بیست و یکم می‌شود، پارادایم‌های نظریه‌های مدرنیزاسیون در علوم اجتماعی و نظریه‌های سکولاریزاسیون به نظر می‌رسد با دشمن مورد انتظارشان، مذهب، مغلوب می‌شوند. طنز ماجرا اینجاست که تا دهه 1980 دانشمندان اجتماعی غربی هنوز معتقد بودند که جوامع، سکولار خواهند شد و این، منجر به مدرنیزاسیون سیاسی پیشرفته‌ای خواهد شد و به نوبه خود مشروعیت مذهبی جای خود را به دموکراسی و نهادهایش خواهد داد. (جفری هادن، 1987). اما آنچه روی داد درست برعکس این تصویر بود. نظریه‌های مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون به جای اینکه باعث سقوط مذهب شوند، مستقیما باعث احیای آن شدند.

رویگردانی از فرضیه‌های شکست خورده

شمار قابل توجهی از دانشمندان اجتماعی غرب، ذهنیتشان را تغییر داده‌اند. آنها اکنون موافق هستند که در جهان اسلام تلاش‌ها در جهت مدرنیزاسیون، باعث ضد حملات مذهبی علیه غرب و ایدئولوژی‌های سیاسی سکولارشان شده است. در این کشورهای مسلمان، مذهب به عنوان نیروی سیاسی مهم و مشروعیت‌بخشی تلقی می‌شود، دستور کار سیاسی غربی با استعمارگری پیوند خورده و سبک زندگی غربی امری بی‌ارزش و خارجی تفسیر می‌شود و حوزه‌ای از درگیری و نزاع ایجاد می‌کند.

«در بسیاری از بخش‌های جهان سوم، تلاش‌ها در مدرنیزاسیون شکست خورده است... مدرنیزاسیون سبک زندگی سنتی و ارزش‌ها و اخلاق اجتماعی را تضعیف کرده است... مدرنیزاسیون هم به دولت و هم نهاد مذهبی امکان داد حوزه نفوذشان را افزایش بدهند... مشارکت سیاسی و ارتباطات مدرن به گروه‌های مذهبی امکان داده دیدگاه‌هایشان را به راحتی صادر کنند.»

بعد از عصر روشنگری، مسیحیت در اروپا به یک دلیل کاهش یافت، چون جوامع اروپایی آن را مانعی برای پیشرفت، خرد و علم می‌دیدند. اما در جهان اسلام هرگز چنین نبوده است. در همه جای جهان، مذهب روز به روز اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. مذهب به طرق زیادی تلاش می‌کند هویت ملی کشورهای مختلف را شکل بدهد. استیو بروس خاطرنشان می‌سازد:

«بین سال 1945 و 1960 تقریبا در جهان، جنگ‌های داخلی را تا اندازه زیادی هویت مذهبی شکل داده است... بین سال‌های 1960 و 1990... این میزان تا سه برابر افزایش یافت... نزاع در جمهوری آذربایجان،  فلسطین، اندونزی یا نیجریه ناشی از تعلق‌های مذهبی بود...»

من با این گزاره موافق هستم که 11 سپتامبر روشنفکران غربی، ‌فعالان اجتماعی و رهبران سیاسی را مجبور کرد در مورد نقش مذهب در صحنه بین‌المللی بازنگری کنند. بمب مرکز تجارت جهانی در نیویورک و پنتاگون در واشنگتن دی‌سی به حادثه مهمی تبدیل شد که مطلقا ناممکن بود، نقش مذهب را بتوان در آن انکار کرد. نکته مورد غفلت در 11 سپتامبر در این واقعیت قرار دارد که این حادثه نهادهای اقتصادی و سیاسی غرب را بیش از هر زمان دیگری در تاریخ نابود کرده است.

حوادث دیگری از قبیل بمبگذاری مرکز تجارت جهانی در سال 1993 وجود داشت، اما پیامدها و گستره آن متفاوت بود. برای دانش‌پژوهان روابط بین‌الملل، حوزه‌ای که بر امنیت ملی و بین‌المللی متمرکز بوده و عمدتا پس از جنگ جهانی اول و دوم و دیگر حوادث مربوط، پا به دنیا گذاشت، غیر عملی بود پیوند میان این دو را نادیده بگیرند.

افزون بر این، استادانی که مذهب را در روابط بین‌الملل نادیده گرفته‌اند، این نکته را فراموش کرده‌اند که در تاریخ مذهبی اروپا موجودیت مهمی به ویژه بعد از فروپاشی امپراتوری روم غربی در سده پنجم وجود داشته است. هرچند مسیحیت کنار رفت، اما مذهب همچنان موثر باقی ماند و هویتی را برای ملت‌های اروپایی مهیا کرد. شاید کسی گمان ببرد که رد ترکیه برای ورود به اتحادیه اروپا عمدتا با این واقعیت گره خورده که اتحادیه اروپا یک باشگاه مسیحی است. به این سان، در تاریخ هویت سیاسی اروپا، مذهب نقشی مهم ایفا کرده، چون دکترین حاکمیت، ‌ریشه در هنجارهای الهی داشت و پادشاه برای حکومت بر پیروانش حق الهی داشت. افزون بر آنچه ذکر شد، ریشه نظام دولت ـ ملت که نشات گرفته از وستفالیاست، به طور تنگاتنگی با اصلاحات پروتستان پیوند خورده است. همچنین تاریخ نشان می‌دهد زمانی مذهب عصر روشنگری، اساس و پایه مشروعیت سیاسی در اروپا و حق حکومت از خدا کلیسا بود.

امروز، حکومت‌های اروپایی مشروعیت سیاسی را از طریق قانون اساسی و از طریق فرآیند سیاسی یا نمایندگی دموکراتیک از مردم می‌گیرند اما با این همه، مذهب نقش خود را ایفا می‌کند. در خیابان اصلی اروپا،  صدای آنهایی که از اسلام طرفداری می‌کنند، جلب توجه می‌کند. رفراندوم مناره‌ها در سوئد یکی از آخرین مثال‌های این استدلال است. هر چه مسلمانان اسلامی می‌شوند، احتمال اینکه مسیحیان و مردم دیگر ادیان احساس کنند کمتر مذهبی‌اند، بیشتر است و این امر به نوبه خود بر امور داخلی و بین‌الملل دولت چه در اروپا چه در جاهای دیگر تاثیر می‌گذارد.

منازعات جهانی ناشی از دلایل مذهبی

در گذشته، دولت تنها بازیگر روابط بین‌الملل بود، اما در طول زمان، این وضعیت تغییر یافته است. اکنون بازیگران چند گونه هستند، چون انواع متفاوت بازیگران در حال ظهور هستند و اهمیت پیدا می‌کنند. مذهب یکی از این  بازیگرانی است که ممکن است بر دولت پیشی بگیرد و بر جهتگیری‌های آینده روابط بین‌الملل تاثیر بگذارد. در بیشتر ناآرامی‌های داخلی، تاثیر مذهبی منازعات بین‌المللی و درگیری‌های سیاسی در کنار اختلافات اقتصادی و قومی، مولفه مهمی به شمار می‌آ‌ید. در واقع،‌ سه دهه جنگ در ایرلند شمالی ماهیت مذهبی داشت. جماعت ملی‌گرای کاتولیک روم به دنبال اتحاد با ایرلند بود، ‌در حالی که جماعت متحدان پروتستان برای گرفتن بخشی از انگلیس مبارزه می‌کرد. شورش اوگادن (Ogaden) علیه رژیم اتیوپی عمدتا پایه و اساس مذهبی دارد؛ صد درصد منطقه مسلمان‌نشین اوگادن قصد داشتند از مسیحیت حاکم بر اتیوپی جدا شوند. منازعات قبرس هم در همین مقوله می‌گنجند. این جزیره عمدتا به خاطر منازعه میان مسیحیان یونانی و مسلمان ترک جدا شده است.

اگر به آفریقا نگاه کنیم، منازعه ساحل عاج (Cote d'lvoir) نیز این گونه است که بعد از انتخابات سال 2000، امنیت حکومت شهروندان مسلمان را آشکارا به دلایل اعتقادات مذهبی‌شان هدف گرفت. در این کشور بسیار کوچک، اکثریت قربانیان عمدتا از مسلمانان شمال کشور بودند. در تیمور شرقی، ارتش مسلمان اندونزی به طور نظام‌مند رهبران مستقل مسیحی را بعد از الحاق مسیحیان به تیمور شرقی هدف قرار داد. در نتیجه، رهبران مسیحی و نیز غیر نظامیان قربانی شدند. ما همه می‌دانیم چگونه مسیحیان ارتدوکس صرب و کاتولیک روم برنامه نسل‌کشی و پاکسازی قومی علیه مسلمانان بوسنی را طراحی کردند. هند باید منازعات متعدد مسلمانان هند یا مسیحیان یا اقلیت سیک‌ها را به دلایل مذهبی مدیریت کند. در استان اریسا، افراط‌گرایان هندو به طور دوره‌ای به غیر نظامیان اقلیت مسیحی حمله می‌کنند. در کشمیر، ‌منازعه عمدتا ناشی از این واقعیت است که پاکستان، کشور عمدتا مسلمان و هند کشور عمدتا هندو به دلایل مذهبی درگیر بوده‌اند. در کوزوو، مسیحیان ارتدوکس عرب، ‌مخالف مسلمانان آلبانیایی هستند و نیز در مقدونیه آلبانیایی‌ها به خاطر اعتقادشان مورد حمله قرار می‌گیرند. نیجریه اغلب اوقات زیر آتش قرار دارد،‌ چون مسیحیان در جنوب با مسلمانان در شمال کشور مبارزه می‌کنند. منازعات مبتنی بر مذهب همچنین در فیلیپین، روسیه، تایلند و سودان مشهود است.

احیاگری اسلامی و روابط بین‌الملل

حوادث جاری در امور سیاسی بین‌الملل و نقش فزاینده مذهب در روابط بین‌الملل هر دو مستقیما به احیای اسلام میان مسلمانان مربوط هستند. از دهه 1950 تاکنون در سراسر جهان اسلام از سوریه، سومالی و سودان گرفته تا مصر،‌ بوسنی، نیجریه، اردن، ایران، ترکیه، افغانستان، پاکستان، چچن، عراق، عربستان سعودی، به عنوان یکی از مذاهب مهم جهان بر روابط بین‌الملل تاثیر گذاشته است. با این حال، هیچ توافقی میان استادان در مورد تعریف و عواملی که باعث احیاگری یا خیزش اسلامی شده است، وجود ندارد. برخی استعمارگری را سرزنش می‌کنند. دیگران به خاطر نگرش حکومت‌های سکولار حاکم بر جوامع اسلامی به سوگواری نشسته‌اند. عده‌ای هم استدلال می‌کنند که مسلمانان به طور کامل به اسلام متعهد نیستند و همزمان عده‌ای اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا در قبال مسلمانان را سرزنش می‌کنند. بی‌تردید، برای تعریف آن باید تلاش‌هایی صورت بگیرد. استادان معاصر مطالعات اسلامی، دست کم آنهایی که به زبان انگلیسی می‌نویسند، از قبیل محمد ایوب، جان اسپوزیتو، هلال دسوکی به ایده دادن معنی و اهمیت به این پدیده کمک کرده‌اند. به گفته دسوکی، احیاگری اسلامی یک فعالیت سیاسی به نام اسلام است. در عین حال، محمد ایوب‌ از ایده بازپس‌گیری قدرت و موقعیت توسط اسلام‌گرایان سخن می‌گوید.

در واقع،‌ بقیه تعاریف حول و حوش دو تعریف می‌چرخند. من باید استدلال کنم که احیاگری اسلامی یا خیزش یا بیداری اسلامی یک معنای موسع‌تر از آنچه در بالا در مورد بنیادگرایی، ‌افراط‌گرایی یا تروریسم گفته شده دارد و آن، دعوت به بازگشت به ارزش‌های اسلامی و نظام‌های سیاسی اخلاقی است؛ دعوت همه مسلمانان به ارزیابی خودشان، نهادهایشان، نظام آموزشی‌شان، نظام‌های اجتماعی و سیاسی‌شان و احیای اندیشه‌های مذهبی، ‌خلوص فرهنگی، اسلامی کردن نگرش‌ها و بازگشت به آموزه‌های پاک اسلامی، دعوت به جهت‌گیری دوباره برای فهم قرآن؛ به گونه‌ای که مسلمانان می‌توانند پا را فراتر از سلسله مراتب میان ملت‌ها در جهان بگذارند، ‌در دانش رقابت و به احترام توصیه کنند. این امر، ‌جست‌وجو برای آن قدرت واقعی است که مسلمانان از دست داده‌اند، جست‌وجو برای موقعیت و جایگاه اصلی مسلمانان در این جهان (مصلحت امت‌ها) ‌تلاش برای اصلاح و شکل‌دهی جهان، نگرش کامل (تصور اسلامی) و یک دستور کار جامع و کامل است.

بی‌تردید، من از برخی جهتگیری‌های گروه‌های مسلمان داخل و بیرون از آموزه‌های اصلی اسلام آگاه و با آنها موافقم. با همه صحبت‌ها در مورد روش‌شناسی اینکه چه کسی درست می‌گوید و چه کسی اشتباه می‌کند، مسلمانان جوان و عادی با آن نوع احیاگری که در بالا توصیف کردم، موافق هستند. بنابراین اذعان می‌کنم، به دلایل زیر آینده تحول روابط بین‌الملل عمدتا حول احیاگری اسلامی خواهد چرخید:

1- مسلمانان زیادی به این مکتب فکری ملحق می‌شوند و اکثریت آنها جوانان هستند. 2- جمعیت مسلمانان در جهان رو به افزایش است. 3- شمار مهاجران مسلمان در آنچه «سرزمین مسیحی» از قبیل اروپا و ایالات متحده آمریکا نامیده می‌شود، رو به افزایش است. 4- ارزش‌ها و فرهنگ غربی در جهت‌دهی دوباره در نفوذ در ذهن مسلمانان جوان شکست خورده‌اند. 5- آهنگ توسعه اقتصادی که به معنای مدرنیزه کردن است و کشورهای غربی از آن حمایت می‌کنند، در جهان اسلام کندتر شده است 6- گسترش سلاح‌های هسته‌ای در دستان شمار زیادی در آینده پیش‌بینی‌پذیر است 8- تنفر جوانان مسلمان از آمریکا و اسرائیل سده‌هاست که در اوج خود قرار دارد. 9- بیشتر کشورهای اسلامی از نظر اسلامی در حال قدرتمندتر شدن هستند. 10- مهار ستیزه‌جویان اسلامی یا تدوین سازوکار توان‌بخشی آنها در حال پیچیده‌تر شدن است. 11- از آنجا که نقشه سیاسی جهان از نظر اقتصادی و سیاسی تغییر می‌کند، در آینده نزدیک آمریکا با همتایان برابری در صحنه بین‌المللی خواهد نشست و این سناریو چه‌بسا قدرت گروه‌های نظامی را بیشتر تثبیت کند. 12- حکومت‌های سکولار در جهان اسلام فقط به خاطر حمایت غرب بر سر قدرت هستند. 13- اگر انتخابات آزاد و عادلانه در جهان اسلام امروزی برگزار شود، احزاب اسلامی بر سر قدرت خواهند ماند. 14- شمار جوانان مسلمان که به گروه‌های رادیکال اسلامی از قبیل القاعده، الشباب و طالبان می‌پیوندند، از زمان حمله به عراق در حال دو برابر شدن است. 15- مسلمانان نابودی عراق را به عنوان نابودی تمدن اسلامی تلقی می‌کنند و این امر،‌ بیزاری عمیقی در اذهان بسیاری از آنها به وجود آورده است.

هسته اصلی این اعتقادات از اجماع نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل نشات می‌گیرد. ما همگی نظریه برخورد تمدن‌های ساموئل هانتینگتون را به یاد داریم که مذهب به عنوان یکی از ریشه‌های اصلی منازعه در روابط بین‌الملل در سال 1993 ظهور کرد. هانتینگتون احتمال جایگزینی مذهب به جای دولت را به عنوان منبع اصلی منازعه بین‌المللی پیش‌بینی کرد. در اینجا به نظریه او اشاره‌ای می‌کنم. چارچوب نظری هانتینگتون در رساله برخورد تمدن‌ها مبتنی بر دو خط گسل است، آن گونه که خودش آن را می‌نامد، یا شاخص یا خطوط اشتباه میان تمدن‌های مختلف و از جمله اسلام. تنها بعد از حادثه 11 سپتامبر بود که ارزش‌های رساله پیشگویانه هانتینگتون به نحوی مورد ارزیابی قرار گرفت و منتقدانی که قبلا تصور می‌کردند رساله او آکنده از تملق‌گویی است، با بنیان‌های نظریه او موافقت کردند. هانتینگتون جهان را به هشت تمدن بزرگ تقسیم کرد و تمدن اسلامی را به عنوان یکی از این تمدن‌ها صرفا بر پایه مذهب تعریف کرد. همچنین هانتینگتون همه مسلمانان تحت تمدن را صرف نظر از پیشینیه، قلمرو، ویژگی‌های فیزیکی یا ملیتی گروه‌بندی کرد. از نظر او، سه نوع منازعه روی خواهد داد؛ ‌نخست، منازعه دولتی، دوم، منازعه بین‌المللی در خطوط گسل و سوم منازعات داخلی در خطوط گسل.

دغدغه ما در اینجا در این استدلال هانتینگتون است که مهاجران مسلمان در بسیاری از کشورهای غربی باعث تنش‌های سیاسی خواهند شد، چون به گفته او، تمدن اسلامی خشن‌ترین تمدن‌ها با مرزهای خونین است. این اظهار عجیب و غریب برای بسیاری در اروپا و غرب متقاعدکننده است. بی‌تردید مذاهب خشن نیستند و هانتینگتون در این فرضیه اشتباه می‌کند. اما او در این  فرضیه که مذهب چه اسلام چه مذاهب دیگر در صحنه بین‌المللی نقش ایفا خواهند کرد، راست می‌گفت. در واقع بعد از دو دهه این پیش‌بینی‌ها آشکار شدند، چون اروپا با وجود مساجد و پوشش زنان، اصطکاک‌هایی برای خود ایجاد کرد. فرانسه استفاده از برقع را در کمیسیونی برای اندیشیدن درباره پوشش زنان اسلامی ممنوع کرد. قبل از آن رئیس‌جمهور نیکولا سارکوزی در دسامبر سال 2009 اعلام کرد که «برقع در فرانسه مورد استقبال نیست، چون نماد سرسپردگی زنان است که نمی‌تواند در کشوری که خودش را رهبر حقوق بشر می‌داند، مورد تساهل قرار بگیرد.

به نظرم اروپا مذهب را از منظر هنری فیلدینگ تعریف کرده است که می‌گوید: «با اشاره به مذهب، منظور من مسیحیت و با اشاره به مسیحیت منظور من پروتستانتیسم و با پروتستانتیسم منظور من کلیساست.»

فرجام سخن

این نوشتار مسافرتی است برای غنی کردن حجم دانش درباره نقش مذهب در روابط بین‌الملل. هم مذهب و هم روابط بین‌الملل با صلح، جنگ، ارزش‌ها، حقوق بشر و خشونت پیوند خورده‌اند. انجیل در فصل چهارم خود اولین قاتل مرد را روایت می‌کند، قرآن از اینکه چگونه پسران آدم درگیر یک منازعه خونین شدند، سخن می‌گوید و متون مقدس دیگر مذهبی از جمله باهاکراد گیتا از موضوعات مشابه بحث می‌کنند.

در سراسر تاریخ بشریت به نظر می‌رسد خشونت و جنگ، بخشی از شرایط بشر بوده‌اند. هرچند متن متون مهم مذهبی از صلح حمایت می‌کنند. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که صلح در آن فرصت تلقی می‌شود. جنگ، تروریسم و خشونت اکنون بر جهان ما سایه افکنده‌اند و نقش مذهب در این فعالیت‌ها آشکار است.

با توجه به آنچه گفته شد باید اضافه کرد ما در لحظه حساس و مهمی در تاریخ رابطه میان مذهب و روابط بین‌الملل قرار داریم. از یک طرف حکومت‌های مسلمان همچنان از سوی غرب تحت فشار سیاسی قرار دارند تا مذهب، آموزش و سیاست را از زندگی عمومی مسلمانان حذف کنند و  از طرف دیگر، گروه‌های رادیکال اسلامی مدام با کارت مذهبی بازی می‌کنند تا بر افکار عمومی در جهان غرب و اسلام تاثیر بگذارند. با این همه چنین رویکردی فقط مذهب را از صحنه بین‌الملل دور خواهد کرد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات