عنوان مقاله شاید عجیب باشد. یعنی تقریباً برای هیچ دانشجویی شاید این سوال مطرح نباشد که چرا با خود میگوید، تحصیلِ علم اولویت دارد؛ در این جا 3 نظر را ذکر میکنم.
1-برخی دوستان و دانشجویان هم نظرات نزدیک به هم دارند. برخی میگویند با توجه به اقتضائات زمان باید اولویت بندی کرد. اگر جایی نیاز به تمرکز بیشتری روی علم بود باید آن جهت را بیشتر گرفت و بالعکس.
2-برخی دیگر میگویند باید براساس فرمان ولیّ فقیه حرکت کرد، اگر ایشان بگوید در علم بیشتر پیشروی کنید، باید از فعالیت دانشجوییِ خود بکاهیم و اگر بگوید فعالیت دانشجویی را افزایش دهید، باید کمی از پیشرفت علمی بکاهیم.
3-و بالاخره دوستان دیگری میگویند، در اوایل انقلاب که انقلاب اسلامی نوپا بود و هنوز تثبیت نشده بود، طبیعتاً فعالیتهای دانشجویی بیشتر بود و در اولویت بود، نه تحصیل در دانشگاههای آمریکا و انگلیسی.
هر سه نظر و نظرات دیگر محترمند؛ اما در حقیقت باید گفت فعالیت دانشجویی و علم دو بال پرواز هستند که هر دو باید به حرکت در بیایند. البته دوستان معتقدند که یک دانشجوی روشنفکرِ مسلمان، هر دو ساحت را باید با هم پرورش دهد که کاملاً درست است. اما به راستی اگر شرایطی پیش آمد که در کنار فعالیتهای دانشجویی به تحصیل صدمه بخورد، تکلیف ما چیست؟
اگر بگوییم در این شرایط «یعنی 36 سال بعد از انقلاب» باید بیشتر روی تولید علم متمرکز شویم، حتی اگر به فعالیت دانشجویی آسیب بزند، بنظر نگارنده مثل این است که بگوییم چون انرژی هستهای 20 درصد را برای چند سال ذخیره داریم، پس دیگر نیازی به تولید 20 درصد نیست، بنابراین فعالیت هستهای بالای 3/5درصد را تعلیق کنیم!
نگارنده معتقد است که رابطه تولید علم با جنبش دانشجویی، مانند رابطه دین با سیاست است. در عقیده دانشجوی مسلمانِ روشنفکر، جدای از اینکه هر کدام ��ز علم و فعالیت دانشجویی، در ذاتِ خود تلفیقی از دین و سیاست دارند، رابطهای این چنینی هم با یکدیگر دارند؛ حتی میخواهم بگویم که جنبش دانشجویی اولویت دارد؛ چرا؟
حتماً میدانید عاشورا چرا اتفاق افتاد؟ میدانید که 16 آذر 1332 چرا اتفاق افتاد؟ میدانید که تسخیر لانه جاسوسی چرا اتفاق افتاد؟ میدانید که 2فتنه سالهای 78 و 88چرا اتفاق افتاد؟
اگر ریشه تمامی این حادثهها و احتمالاً فتنههای بعد را بررسی کنیم، خواهیم دید که در تمامی این حوادث، که دانشجویان به عنوان قشر نخبه و پیشرو و مردم، به تبعیت از قیام عاشورا، تمامی آن غائلهها را ختم به خیر کردند، جداییِ دین از سیاست نمودار است.
در تمامی آن اتفاقات اگر دانشمندان متعهد، تحلیل سیاسی داشتند، آن حوادث پیش نمیآمد.
قبلاً گفتیم که اگر علم باشد ولی ظرفیتِ درست استفاده کردن از آن نباشد - یعنی در مسیری که دین تعیین کرده بکار گرفته نشود – نتیجه آن علم میشود بمب اتمی که روی سر مردم بیگناه ریخته میشود.
برخی دوستان نظرشان این بود که در شرایط فعلی باید بیشتر روی علم تمرکز کنیم، چون انقلاب تا حدی تثبیت شده؛ اما باید مراقب باشیم که غفلت نکنیم، چرا که در این دوره نفاق زیاد شده است.
ملت برای «انقلاب کردن» هزینه داده، بنابراین برای تثبیت آن هم باید هزینهاش را پرداخت و آن بروز نفاق است. شاید بتوان گفت که یک قسمتی از نفاق را با علم میتوان برملا کرد. اما باید گفت شیوههای نفاق، متعدد است که جز با داشتنِ تحلیل سیاسیِ برخواسته از قرآن و دین مبین اسلام، کشف نخواهد شد.
یک نمونه روشن دیگر برملا شدن نفاق، حماسه 9 دی بود؛ تنها داشتنِ علم، حماسه 9 دی سال 88 را نیافرید، بلکه اگر بگویم این جا تحلیل سیاسی حرف اول را زده بود، اغراق نکردهایم.
یادم هست در یکی از جلساتی که تشکلهای دانشجویی با رهبر انقلاب داشتند، دانشجویی پرسید که تکلیف و وظیفه ما در برخورد با حوادث چیست؟
که ایشان جواب دادند: این سوال را نباید از من بپرسید، خودتان بنشینید و فکر کنید تا تشخیص دهید تکلیفتان چیست.
در واقع دفاع از ارزشهای انقلاب، زمان را نمیشناسد. یعنی باید فرازمانی و فرامرزی عمل کرد؛ البته با بصیرت. از این نکته هم نباید غافل شد که یک دانشجوی موفق، نتیجه پیشروی علمی اش را در فعالیتهای دانشجویی نشان میدهد. چرا که علم بدون پشتوانه، بیثمر است.
خصوصیت انقلاب، بروز تدریجیِ استعدادهاست که در این بین خواصی که در دل مرضی دارند، نفاق خود را بروز میدهند و در نتیجه ریزشها و رویشها پدید میآید. علمِ بیطرف، مسئولیت گریز است ولی علمِ جهت دار، خود را مسئول میداند. سخن آخر را کلام امام خامنهای قرار میدهم که در خصوص حماسه با شکوه 9 دی سال 88 فرمودند: «کسی که علم ندارد، بصیرتِ درست ندارد به آنچه پیرامون او دارد میگذرد. گاهی اوقات میشود که راه را عوضی طی میکنید.»