اهداف و دلایل عراق برای شروع جنگ
رژیم بعثی عراق طبیعتا جنگ را برای پیروزی طراحی کرده بود. اینکه هدف عراق چه بوده با وجود تمام اسناد و مدارکی که بررسی کردیم و در دوران جنگ حرفهایی که میزدند را گوش میکردیم به نظر میرسد که میتوان به صورت شاخص چند هدف را طراحی کرد که شاید این اهداف به صورت پلکانی قابل طرح بودند. یک هدف حداکثری و یک هدف حداقلی وجود دارد. حداقلترین هدفی که عراق از شروع جنگ داشته این بود که معاهده ١٩٧٥ را ملغی کند و با ایران یک معاهده مرزی جدیدی را به امضا برساند. در تمام اسناد و مدارک نیز تقریبا این موضوع بهطور آشکار مشخص است. اهداف دیگری که عراقیها در طول جنگ هم اعلام کردند و هم در اسناد هست که به نظر میرسد بعضی از این اهداف رجزخوانی است، سقوط نظام جمهوری اسلامی تازه تاسیس در ایران بود.
از اهداف دیگری که جزو اهداف حداکثری بوده این است که خوزستان را از ایران و کردستان را از مدیریت مرکزی کشور ما جدا کنند. البته یک سری هدفهای ضمنی هم در دل این کار وجود داشته است از جمله اینکه نظام بعثی را در عراق مستحکم کنند. چون بعد از پیروزی انقلاب اسلامی احساس میکردند در عراق هم ممکن است مردم دست به تحرکاتی بزنند که نظام استبدادی تک حزبی در عراق دیگر نتواند تداوم پیدا کند. عراق احساس میکرد شیعیان این کشور پتانسیل این را دارند که به سمت ایران گرایش پیدا کنند، کردها هم همیشه مخالف حاکمیت حزب بعث بودند و جریاناتی در آنجا وجود داشت که همیشه به عنوان منطقه غیرقابل اعتماد تصور میشد.
تنها بخش کوچکی از جمعیت عراق در سمت غرب عراق و شمال غرب این کشور باقی میماند که اهل سنت بودند و رژیم بعث عراق از نظر پایگاه اجتماعی روی آنها بیشتر حساب میکرد و عمدتا روی ساختار حزب بعث برای حکومت فکر میکرد. بنابراین اگر هدف حداقلی را بگیریم میتوانیم بگوییم که عراق به دنبال این بوده که معاهده ١٩٧٥ الجزایر را ملغی کرده و معاهده جدیدی امضا کند. اساس این معاهده بر مرز عراق و ایران بر روی اروندرود قرار دارد. یعنی خط تالوگ و عراق به دنبال این بود که مرز بر روی ساحل ایران بیاید و اروند رود به عنوان رودخانه قابل کشتیرانی اختصاصی برای عراق باشد. کشوری که به دریا دسترسی مستقل ندارد.
از دید عراقیها دسترسی آزاد به دریاهای آزاد بدون نیاز به کشور همسایه میتوانست یک هدف بسیار مهم راهبردی تلقی شود. در واقع بحث اروند از زمان عثمانیها که بر عراق حاکم بودند تا زمان انگلیسیها و بعد از آن برای همیشه مطرح بود. بنابراین شاید بتوان گفت شاخصترین هدف حمله عراق به ایران همین است. فلشهای حمله عراق هم با این اهداف طراحی شده بودند. در روز اول حمله عراق عمدهترین فلش آن حرکت از بصره در محور شلمچه به سوی خرمشهر و رفتن و گرفتن آبادان و اشغال کامل شمال اروندرود است. نوع آرایش واحدهای عراقی نیز همین اهداف را تا حدی تامین میکرد. یعنی هم جداسازی خوزستان و هم تسلط بیشتر بر اروندرود. عراق با این برنامه جنگ را شروع کرد و تصورش هم این بود که جنگ بین سه روز تا یک هفته بیشتر طول نمیکشد.
چون برداشتی که از وضعیت موجود ایران داشتند این بود که کشور ما آمادگی برای دفاع ندارد و وقتی چنین اتفاقی بیفتد ایران بلافاصله شرایط عراق را خواهد پذیرفت. بنابراین عراق حمله کرد. تقریبا سه ماه اول جنگ عراق دایما حمله میکرد ولیکن حمله اصلی و اساسی در یک هفته اول جنگ بود اما در طول سه ماه تقریبا حملات ادامه داشت تا جاییکه خود عراقیها به این نتیجه میرسند که دیگر نمیتوان ادامه داد. در این سه ماه ٢٠ هزار کیلومتر از خاک ایران را به تصرف و کنترل درآوردند. البته این آمار به معنی اشغال کامل نیست. یعنی ٢٠ هزار کیلومتر یا اشغال شده یا در کنترل در آمده است. در حوزه نظامی کنترل به این معنی است که ایران بر سرزمینی کنترل ندارد که آن سرزمین یا زیر آتش است یا در وضعیتی قرار دارد که از نظر فیزیکی دست هیچ کدام از دو کشور نیست.
این ٢٠ هزار کیلومتری هم که میگویم هم برآورد محاسباتی است که خودمان انجام دادیم و هم حرفی است که صدام حسین بعد از بیرون رانده شدن از خرمشهر در یک سخنرانی آن را مطرح میکند که ما این مقدار از خاک ایران را گرفتیم. او میگفت گرفتیم ولی ما که محاسبه کردیم مشخص هست که همه بهطور اشغال نیست بلکه در کنترل هم هست. حالا اینکه چه اتفاقی افتاد که عراق نتوانست از نظر نظامی به هدف خود برسد آنچه که ما دیدیم و در صحنه عمل اتفاق افتاد این بود که آنان از این جنگ نترسیدند و با یک سری اصول با این جنگ رفتار کردند که در بدو جنگ همین موضوع عامل مقاومت شد.
دیدگاه حضرت امام(ره) درباره جنگ
اما حمله عراق به خاک کشورمان از دیدگاه امام(ره) منتج به چند تصمیم شد. اول اینکه ایشان گفتند ارتش عراق متجاوز است؛ حمله کرده و آمده در خاک ما، بنابراین جنگ پایان پیدا نمیکند مگر اینکه سربازان عراقی به خارج از مرز بروند. این دیدگاه خیلی روشنگر بود. چون هفته اول عراقیها دیدند که نمیشود پیشرفت کرد پیشنهاد آتشبس دادند. اتفاقا یکی از سیاستهای عراق از اول تا آخر جنگ پیشنهاد آتشبس در مواقع مختلف بود. مفهوم آتشبس هم از دیدگاه عراق این بود که ما این مقدار از سرزمین ایران را که به دست گرفتیم در اختیارمان باقی بماند و ایرانیها برای باز پسگیری آن اقدامی نکنند. ولی امام راحل اصولی را که به کار گرفتند این بود که تا زمانیکه یک سرباز عراقی در داخل خاک ایران وجود دارد ما میجنگیم و دفاع میکنیم، تا آنها را بیرون کنیم. مساله دومی که امام فرمودند این بود که مساله دفاع در انحصار نیروهای مسلح رسمی نیست پس دفاع بر همه واجب بود.
نکته سوم اینکه به مردم انتظار فوری پایان جنگ را ندادند. گفتند اگر این جنگ ٢٠ سال هم طول بکشد ما ایستادهایم. این روشی که امام در رهبری و مدیریت جنگ به کار گرفتند تکلیف ما را در حوزه نظامی و سیاسی مشخص کرد. مردم فهمیدند که باید ارتش عراق را بیرون کنند. نیروهای مسلح هم فهمیدند که در این مسیر باید گام بردارند. جالب اینکه ما هم آمادگی لازم برای دفاع را قبل از شروع جنگ نداشتیم. حالا چرا؟ این یک بحث مستقل را میطلبد. دلیل این امر این است که بعضی از لشگرهای ما تا زمانی که توانستند وارد جبهه جنگ شوند حدودا یک ماه از آغاز جنگ گذشته بود. اینگونه نبود که ما پای کار باشیم. سپاه هم غیر از سپاهی که در استان خوزستان به صورت طبیعی حضور داشت از هیچ نقطه ایران واحدی برای مقابله با یک تجاوز مرزی را در این استان سازمان نداد.
این سیاستی که امام بر عهده گرفتند یک ساختاری را در مقاومت و مقابله با ارتش عراق شکل داد. حاصل آن ساختار این شد که هرچه ما در این جنگ به جلو میرفتیم توان قدرت نیروهای داوطلبی که از متن مردم و البته نیروهای مسلح به جبهه میآمدند بهطور طبیعی رشد یافت. بهطوری که اگر نگاه کنیم از عملیات شکست حصر آبادان تا فتح خرمشهر تمام طراحان این عملیاتها و شناسایی آنها و نیروی اصلی عملکننده در خط مقدم، همین افراد داوطلب بودند.
٨ مهر ٦٠ تا ٣ خرداد ٦١
ما بهجایی رسیدیم که به خصوص بعد از کنار رفتن بنیصدر که باعث انسجام بیشتر در نیروهای مسلح ایران شد و همه احساس کردند که بهتر میتوانند همکاری کنند، تحولی را دیدیم که هم نتیجه برنامهریزیهای سال اول جنگ و هم نتیجه رفع موانع است. و آن اینکه ما ظرف هشت ماه یعنی از پنجم مهر ١٣٦٠ تا سوم خرداد ٦١، چهار عملیات بزرگ را انجام دادیم که در این چهار عملیات بزرگ شکست نظامی بر ارتش عراق تحمیل شد و اشغال ایران به معنی نظامی پایان یافت. نه اینکه همه سرزمینها در اختیار ایران قرار گرفت ولی موضوع اینکه خاک ایران در اشغال ارتش عراق باقی بماند خاتمه یافت. عملیات ثامن الائمه حصر آبادان را شکست. مفهوم این شکست این بود که آن برنامهای که عراق داشت تا شمال اروندرود را در اختیار داشته باشد تا اروندرود به عنوان گروگان ملغی کردن عهدنامه ١٩٧٥ باقی بماند، از بین رفت.
درست است که هنوز خرمشهر در دست عراق بود ولی وقتی دهانه اروندرود را با شکست حصر آبادان گرفتیم مساله تمام شد. بنابراین به محض اینکه حصر آبادان را شکستیم، عراق در استراتژی حفظ اروندرود برای الغای معاهده الجزایر شکست خورد و صدام فهمید که این مساله نمیتواند تداوم داشته باشد. بر همین اساس بعد از شکست حصر آبادان استراتژی، به حفظ سرزمینهای باقی مانده برای تداوم فشار بر ایران جهت به دست آوردن هدف الغای معاهده الجزایر از طریق مذاکره تغییر پیدا کرد. اما استراتژی امام این بود که تا یک سرباز دشمن در خاک ایران هست آن را نپذیرد. بعد از عملیات ثامن الائمه در آذرماه عملیات طریقالقدس را انجام دادیم. بستان را گرفتیم و رفتیم تا نزدیکی مرز چذابه. یعنی برای نخستین بار به سمت مرز رفتیم.
بعد برای نخستین بار آمدیم فتح المبین را انجام دادیم و یک سرزمین وسیعی را از غرب منطقه شوش و دزفول آزاد کردیم و بهطور کلی سیاست عراقیها برای بستن گلوگاه خوزستان به هم ریخت و فتح المبین انجام شد. پس از آن عراقیها مطمئن شدند که ما دیگر به دنبال آزادسازی خرمشهر میرویم که آن هم عملیات بسیار سختی بود. ما ٢٤ روز در این منطقه جنگیدیم تا این منطقه که بیش از پنج هزار کیلومتر مربع بود آزاد شد. خرمشهر اوج موفقیت ایران در آزادسازی سرزمینهای اشغالی بود. اهمیت فتح خرمشهر این بود که علامت پیروزی صدام را تبدیل به علامت شکست صدام کرد. چون وقتی عراق، خرمشهر را گرفت واقعا همه باور کردند که عراق موفق شد و وقتی که از خرمشهر بیرون رانده شد همه باور کردند که عراق در این جنگ شکست خورد.
ادامه یا پایان جنگ پس از فتح خرمشهر
حالا در این ایام اگر مطالبی را که از حضرت امام هست مطالعه کنید، هرجا که بحث بر این بود که آیا ما در ادامه جنگ از مرز عبور کنیم، امام مخالفت میکردند. حتی قبل از عملیات فتحالمبین در جلسهای با ایشان صحبت میکنند که اگر شد نیروهایمان وارد خاک عراق شوند که امام در آنجا هم با عبور از مرز مخالفت میکنند. میخواستند جنگ را خاتمه دهند و ارتش عراق را از ایران بیرون کنند. حالا این بحث صورت میگیرد که بعد از فتح خرمشهر عملا ما اینگونه عمل نکردیم و جنگ تداوم پیدا کرد تا در سال ٦٧ خاتمه یافت. چگونه چنین وضعیتی پیش آمده و ادامه یافت؟ من این را از چند دیدگاه مطرح میکنم. یکی از دیدگاه نظامی. از این دیدگاه به محض اینکه جنگی شروع میشود، عبور از مرز طرف مقابل یا دشمن مجاز است.
بنابراین چه روز اول جنگ نیروهایتان از مرز عبور کنند و چه در میانه جنگ و چه در پایان که دشمنان را از مرز خارج کردیم اما هنوز به یک معاهده سیاسی با او برای ختم جنگ نرسیدیم، عبور از مرز مجاز است. این منطق تمام ارتشهای جهان است. در بعد از فتح خرمشهر نیز این حکم جاری است. نکته بعدی اینکه آیا در فتح خرمشهر همه سرزمینهای اشغال شده ایران آزاد شد؟ نه. عراقیها در تمام مناطق نقاطی را که از نظر نظامی اهمیت داشت و از نظر سیاسی هم برایشان مهم بود صرفا برای اینکه با از دست دادن اشغال ایران به همان هدف الغای معاهده ١٩٧٥ برسند، حفظ کردند. تمام نقاط سرکوب در غرب کشور و در جنوب هم تمام نقاط مرزی مهم مثل شلمچه و کوشک و طلاییه در دست عراقیها بود. بعد از اینکه صدام پس از فتح خرمشهر پیشنهاد آتشبس داد و اعلام کرد من عقبنشینی میکنم اما در عین حال حدود هزار کیلومتر مربع از خاک ایران یعنی چیزی بیشتر از وسعت کشور بحرین را در اشغال نیروهای خود حفظ کرد.
بنابراین از نظر منطق نظامی تا زمانیکه تمام سرزمین را آزاد نکردهایم در هر نقطهای میتوانیم بجنگیم. مساله دیگر پدافند است. ما وقتی میخواهیم جنگ را آرام کنیم و قصد توسعه آن را نداریم کجا باید نیروها را نگاه داریم. در جنگهای کلاسیک برای اینکه از کمترین نیرو استفاده شود پدافند را متکی به عارضههای طبیعی انجام میدهند. تکیه بر عارضه طبیعی باعث صرفهجویی در نیرو و آرایش یگانها میشود. بنابراین از دید ایران در منطقه جنوب بهترین نقطه برای پدافند اروندرود و ادامه آن داخل خاک عراق یعنی شطالعرب بود. یعنی رفتن نیروها و چسبیدن به این رودخانه که به عنوان یک مانع طبیعی تلقی میشد. حال چرا برای ما پدافند اهمیت داشت به این دلیل بود که ما در جریان رفع اشغال سرزمینهای ایران غنایم زیادی از ارتش عراق گرفتیم و خیلی از نیروهای ارتش عراق منهدم شدند ولی ستون فقرات قدرت نظامی عراق باقی ماند.
مثلا در جریان عملیات بیت المقدس دو لشگر مهم عراق فرار کردند. لشکر پنج و شش عراق که جلوی اهواز آرایش گرفته بودند بعد از اینکه مطمئن شدند اگر بمانند عقبهشان بسته شود و ممکن است همه در محاصره قرار بگیرند و تجهیزات آنان نیز به غنیمت قوای ایران در بیاید فرار کردند و رفتند و بلافاصله جلوی بصره آرایش گرفتند. بنابراین از نظر نظامی تا زمانی که قدرت تهاجم در طرف مقابل وجود دارد و وقتی قرار بر پدافند باشد زمانی این کار صورت میگیرد که شما نیروی آزاد داشته باشی. نه اینکه همه نیروها را در خط بچینید و توان دفاعی کاهش پیدا کند.
حال از دید سیاسی و هزینه فایده در حوزه اقتصادی مساله اهمیت ویژهای پیدا میکند. اینجا باید چه کرد؟ حالا این بحث مطرح است که وقتی جنگ شروع میشود مهمترین مساله برای طرفین جنگ سناریوهای پایان دادن به جنگ است. مثل موضوع هستهای ما که سالها وجود دارد اما مهمترین مساله این است که چگونه آن را پایان دهیم. چون نمیتواند برای همیشه وجود داشته باشد. جنگ که شروع میشود مساله پایان دادن به جنگ سناریوی اصلی بود. مساله این بوده که ایران چه طرحی برای پایاندادن به جنگ داشت؟ طرح ایران برای پایانجنگ چند مولفه بود. اول پایان دادن به اشغال سرزمین. دوم نپذیرفتن الغای معاهده ١٩٧٥ الجزایر. سوم مساله مشخص شدن متجاوز برای پیگیری حقوقی عواقب آغازکننده جنگ و چهارم تکلیف خساراتی که متجاوز بر طرف مقابل وارد کرد. این تمام بحثی بوده که ایران از ابتدای جنگ تا فتح خرمشهر آن را مطرح میکند.
البته به این معنی نیست که مسوولان ایران حرفهای بزرگتری نمیزدند یا مسوولان عراقی حرفهای بزرگتری نمیزدند. سخنرانی میشده و خیلیها حتی میگفتند صدام باید سرنگون شود. رژیم بعث عراق باید از بین برود. ولیکن از نظر برنامه برای ختم جنگ همین موارد فوق بود. به همین دلیل میبینید که در روزهای اول جنگ که هیاتهای میانجی بهخصوص هیات سازمان کنفرانس اسلامی میآیند امام جملهای به حبیب شطی که آن زمان دبیرکل سازمان بود گفتند و از وی خواستند که شما اعلام کنید که ارتش عراق متجاوز است بعد ما آتشبس را میپذیریم. بگو عراقیها این جنگ را شروع کردند اما شطی این کار را نکرد. امام فرمودند که معلوم است چه کسی جنگ را شروع کرد آنکه سربازانش در خاک طرف دیگر هست. بنابراین آنها داخل خاک ما هستند پس آنها جنگ را شروع کردند.
جلسات شورای عالی دفاع در حضور حضرت امام(ره)
این سیاست ایران بود. سیاست عراق اما در ابتدا این بود که با اشغال سرزمین به الغای معاهده الجزایر برسد اما زمانی که احساس کرد با اشغال سرزمین نمیتواند این کار را انجام دهد با تمرکز قوا لب مرز و حفظ نقاط سرکوب به دنبال این بود که از طریق مذاکره، ایران بپذیرد که راهی به جز الغای معاهده ندارد. به همین دلیل عراق همیشه حرف از آتشبس زده ولی حرف از خاتمه جنگ با شرایط قبل از آغاز جنگ نزده است. بنابراین از نظر سیاسی ایران به دنبال چنین برنامهای بود. بعد از اینکه خرمشهر فتح میشود جلسه شورای عالی دفاع در خدمت امام تشکیل میشود که البته دعا میکنیم روزی اسناد این جلسات منتشر شود. ما متن مذاکرات را نداریم اما اظهارات افرادی که در آن جلسه بودند را داریم. در جلسه اول که ششم خرداد است یعنی سه روز بعد از فتح خرمشهر امام ضمن اظهار خوشحالی از این فتح بزرگ به حاضران در جلسه شورای عالی دفاع میفرمایند حال میخواهید چه کار کنید؟
در آنجا مرحوم تیمسار ظهیر نژاد که رییس ستاد مشترک ارتش بودند میگوید که ما باید در کنار شطالعرب پدافند کنیم. تقریبا تنها اظهارنظر نظامی در آن جلسه متعلق به ایشان است. فرمانده سپاه هم در جلسه اول حضور نداشت. از نظر سیاسی نیز به ظاهر یک نظر مطرح میشود و من دیگر نظری ندیدم که ظاهرا نظر آقای هاشمیرفسنجانی بود و آن اینکه ما خوب است برویم و جایی از عراق را در اختیار داشته باشیم تا بتوانیم در مذاکرات امتیازات لازم را از عراق بگیریم اما امام با عبور از مرز مخالفت میکنند و چند دلیل برای مخالفت خود برای عبور از مرز بیان میکنند. دلیل اول اینکه تاکنون ما مدافع بودیم و اگر برویم داخل خاک عراق در افکار عمومی به عنوان متجاوز میتوانند ما را مطرح کنند. دوم اینکه عربها که تاکنون ظاهر بیطرفی را حفظ کردند بهطور کامل پشت صدام درمیآیند.
سوم اینکه مردم عراق ممکن است آسیب ببینند که اتفاقا در تداوم جنگ همه این موارد اتفاق افتاد. اما امام در این جلسه میفرمایند حالا تصمیم نگیرید تا جلسه بعدی. در فاصله یک هفتهای بین این دو جلسه احمد آقا یک نامهای در هفت صفحه خطاب به حضرت امام نوشتند که البته منتشر نشده اما من این نامه را در بیت امام و در حضور آقا سیدحسن خواندم. احمدآقا در این نامه تقریبا به این مورد اشاره میکنند که شما با عبور از مرز مخالفید و شما معتقد به خاتمه جنگ در این مرحله هستید اما چون به نظرات کارشناسان احترام قائلید و کارشناسان نظرشان با شما متفاوت است من نگران هستم که نظر کارشناسان را بپذیرید و بعدها ما نتوانیم جنگ را جمع کنیم.
آن چیزی که در جلسه دوم شورای عالی دفاع مطرح شد همان موضوعی بود که امام فرموده بودند از مرز عبور نکنید و جنگ ادامه پیدا کند. استدلالهایی که امام داشتند هم این بود که اگر عبور کنیم چه مشکلاتی خواهیم داشت که باز از نظر نظامی ظاهرا هم ارتش و هم سپاه استدلال میکنند که از نظر پدافندی ما باید کنار اروندرود برویم. یعنی تیمسار ظهیرنژاد مطرح میکنند و فرمانده سپاه هم قبول میکنند. از لحاظ سیاسی هم همان بحث بوده است. ولی مساله مهمتر این است که عملیات رمضان انجام شد و موفق بود و فضای جنگ عوض میشد آن موقع این سوال مطرح نمیشد. چون این تصور نبود که برویم و جنگ طولانی شود و ما گیر کنیم.
تصور این بود که با این سیر صعودی که از نظر توان دفاعی پیدا کردیم و توانستیم ارتش عراق را ظرف هشت ماه از عمده زمینهای ایران بیرون کنیم بنابراین این ظرفیت را باید تا حصول نتیجه دنبال کنیم و این موضوع در ذهن بود که اگر این ظرفیت را رها کنیم و بدون نتیجه جنگ را متوقف کنیم با ذهنیتی که از صدام وجود داشت کار جلو رفت نه با ذهنیتی که الان وجود دارد و نتایجی که ما دیدیم. مثلا استدلال برخی مانند دکتر ولایتی این بود که اگر ما جنگ را در آنجا خاتمه میدادیم همه نیروهای ما که عمدتا داوطلب بودند به خانههایشان میرفتند ولی ارتش عراق که نیروهایش همه کادر بودند، در موقعیت میماندند و در حالی که جبهه ما تضعیف شده بود دوباره حمله میکردند.
پس ما چطور میخواستیم در آینده جواب بدهیم. بنابراین بعد از جلسه دوم امام مجوز عبور از مرز را میدهند با شرط اینکه مردم عراق آسیب نبینند که بر همین اساس عملیات رمضان در منطقه شرق بصره به مرحله اجرا در میآید و امام هم در پیامی که در عملیات رمضان به عشایر عراق میدهند سعی کردند ابهاماتی را که خودشان راجع به عبور از مرز داشتند حل کنند. از جمله اینکه میگویند ما هیچ چشمداشتی به یک وجب از خاک عراق نداریم و از آنها میخواهند که از این فرصت استفاده کنند برای اینکه دولت عراق را کنار بزنند. امام به این مساله توجه داشتند که عبور از مرز ممکن است ورق را برگرداند و فضای جدیدی را در حوزه جنگ ایجاد کند.
نقش دستگاه دیپلماسی در ادامه یافتن جنگ
اما یک نکته مهم اینکه من معتقدم دستگاه سیاست خارجی ما برای پایان دادن به جنگ همراه با دستگاه و تشکیلات دفاعی در جنگ برنامهای را ارایه نکرد. البته من هرچه مطالعه کردم دلیلش را پیدا نکردم که وزارت خارجه ما بعد از فتح خرمشهر طرحی را به شورای امنیت سازمان ملل بدهد و اعلام کند جنگ را میخواهیم خاتمه دهیم و طرح ما برای خاتمه دادن این موارد است. سخنرانی و مصاحبه هست اما طرح دیپلماسی برای خاتمهدادن به جنگ ارایه نمیشود که به نظرم اگر آن زمان وزارت خارجه چنین چیزی را رسما به یک مرجعی مانند شورای امنیت سازمان ملل اعلام میکرد و میگفت که اگر عراق پذیرفت جنگ خاتمه یابد و اگر نپذیرفت ما مجبوریم که با تداوم جنگ سرزمینها را آزاد کنیم و دشمن را وادار به همان معاهده مرزی کنیم که صدام آن را در مجلس عراق پاره کرد.
چنین اتفاقی نیفتاد و شاید بتوان گفت این مورد یکی از نقاط ضعف شیوه عمل ایران در جنگ پس از فتح خرمشهر است. اگر چنین کاری انجام میشد ما هیچ موقع چنین سوالی را مطرح نمیکردیم که جنگ پس از فتح خرمشهر آیا لازم بود یا نه؟ ما از موضوعی بحث میکنیم که نتایج آن را دیدیم. در زمان تصمیمگیری برای تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر، این نتایج مشخص نبود. تصور تمام کسانی که در تصمیمگیری آن موقع بودند این بود که عراق در نقطه ضعف است و ما با یک فشار دیگر میتوانیم مساله را حل کنیم و نگران این بودند که اگر ما در این نقطه جنگ را متوقف کنیم فردا از ما این سوال را میکنند که اگر ما در موضع قدرت بودیم میتوانستیم عراق را وادار به تسلیم کنیم اما در اوج قدرت جنگ را متوقف کردید و به هیچ دستاوردی هم نرسیدید. اگر دقت کنید در آن زمان این مساله مطرح بود که آیا در اوج قدرت و بدون اینکه مساله خاتمه یابد جنگ را باید تمام کنیم یا آن را به یک سرانجامی برسانیم؟ فکر میکنم مساله مهمی که وجود دارد اینکه ما یک سناریوی مشخص سیاسی- نظامی برای اینکه جنگ را ختم کنیم حداقل به صورت رسمی نداشتیم.
اگر هم بوده در ذهن و فکر مسوولان وقت وجود داشت. در طول جنگ میگوییم که دستگاه سیاست خارجی ما در عین حالی که خیلی تلاش کرده اما در خیلی جاها از ظرفیتهای بینالمللی برای خاتمه دادن به جنگ به صورت یک دیپلماسی حرفهای خود را محروم کرد. مثلا بعد از فتح فاو هم میتوانستیم که نشد. به محض اینکه فاو را گرفتیم و تمام اروندرود را در اختیار گرفتیم یعنی صورت مساله طرح عراق برای ملغی کردن معاهده الجزایر را پاک کردیم آن موقع هم وزارت خارجه میتوانست راهحل ختم جنگ را اعلام کند. حتی در قطعنامه ٥٩٨ وزارت خارجه نقش چندانی در پخت و پز آن ندارد. تمام اقدامات ما واکنشی بود نه ابتدا به ساکن.
این جنگ واقعا جنگی برای رسیدن به هدف بزرگی از سوی رژیم بعث عراق بود که به آن نرسید و محقق نشد. در این جنگ یک دفاع خالصانه از سوی ملت ایران شکل گرفت که به حق اسم این دوران را گذاشتیم دفاع مقدس و تمام مردم ایران یا به صورت فیزیکی یا اقتصادی یا فکری در این جنگ پشتیبان دفاع ملت ایران بودند. حتی کسانی که با نظام جمهوری اسلامی هم مخالف بودند، اکثریت موافق با دفاع بودند بنابراین یک انسجام ملی در برابر ارتش متجاوز عراق در دوران جنگ شکل گرفت. نکته بعد اینکه در این جنگ، ما متکی به توان ملی، سرزمینها را آزاد کردیم. در آزادسازی سرزمینهای ایران رد پایی از هیچ کمک غیرایرانی وجود ندارد و این افتخار بزرگی است.
نکته بعد اینکه این دفاع متکی بر تفکر اسلامی شکل گرفت و اگر تفکر اسلامی در این دفاع نبود قطعا شکست میخوردیم. اینکه آیا میتوانستیم به شکل دیگری جنگ را خاتمه دهیم؟ از مواردی است که باید تحقیق شود و البته تجربیاتی که باید از آن استفاده شود. آنچه میبینیم شاید بعد از فتح خرمشهر اگر با یک دستگاه دیپلماسی سناریوساز مواجه بودیم شاید در همان مقطع هم میتوانستیم جنگ را خاتمه دهیم. اما الان که نگاه میکنیم خاصیت جنگ بعد از هشت سال جنگیدن این است که خداوند کمک کرد و ما فراتر از آن چیزی که در ابتدای جنگ فکر میکردیم به آن رسیدهایم.
الان اروندرود در اختیار ما است. معاهده ١٩٧٥برقرار است. صدامی وجود ندارد. حزب بعثی در کار نیست و ارتش عراق که همیشه در طول تاریخ تهدیدکننده ایران بود، دیگری چشمی به مرزهای ما ندارد. الان از یکی از مرزهایی که همیشه احساس امنیت میکنیم مرز عراق است. فضای عراق به قلمروی نفوذ ایران تبدیل شد. این یک واقعیت است و عراقی که عربستان و امریکا و بسیاری از کشورها به دنبال این بودند که پس از سقوط صدام آنجا را در اختیار بگیرند از کنترل همه خارج شد.
در دوران جنگ یکی از کشورهایی که بیشترین کمک را به ارتش عراق در همه حوزهها کرد، عربستان سعودی بود. بیشترین کمک مالی، بیشترین حمایت سیاسی، بیشترین تشویق روحی صدام و حزب بعث و بیشترین خدمات در خلیجفارس به عراق از سوی عربستان صورت گرفت و الان هم عربستان بزرگترین مزاحم مردمسالاری در منطقه خاورمیانه و مهمترین مزاحم بسط اندیشه اسلامی درست در جهان است. بهطوری که باعث شده در جهان، اسلام را از دیدگاه داعش و القاعده ببینند. القاعده و داعش مال عربستان است. متاسفانه در این دوران بدترین نقش را عربستان و برخی کشورهای عربی که ما هنوز آنها را برادر و همسایه خود میدانیم و دوست داریم با هم باشیم، ایفا کردند.
نقش دولت جنگ
دولت در آن زمان تمام ظرفیت خود را به کار گرفت که البته در مقاطع مختلف جنگ متفاوت است. ولی سال آخر جنگ یکسوم درآمد کشور در اختیار جنگ بود و دولت آن کاری که باید، انجام میداد. البته بعضی نه بهعنوان دولت به عنوان قوه مجریه بلکه به عنوان نظام و حکومت فکر میکردند که اگر نظام کل ظرفیت خود را پشت جنگ بیاورد شرایط جنگ تغییر پیدا میکند. نظریههای مختلفی هم وجود داشت. مثلا میگفتند کشور را تعطیل کنیم و همه به فکر جنگ باشیم. اما دولت هرچه در توان داشت، انجام میداد ولی یادمان نرود که دولت مساله اداره مردم را هم داشت یعنی اینطور نبود که مردم را رها کنند. ما که در جنگ بودیم حس میکردیم دولت، دولت جنگ است. دولتی است که تمام ظرفیت خود را بهکار میگیرد.
مرحوم بازرگان و نهضت آزادی تا فتح خرمشهر حامی بودند و پس از آن تا مدتها چیزی نگفتند بعد از اینکه جنگ مشکل پیدا میکند، اظهارنظر میکنند. من تقریبا هیچیک از سیاستمداران ایرانی را به جز حضرت امام ندیدم که با عبور از مرز بعد از فتح خرمشهر مخالفت کرده باشند. همه مخالفتها بعد از این است که گرفتاریهایی با ادامه جنگ به وجود میآید. همه نظرات بهخصوص در بین مسوولان تداوم جنگ تا رسیدن به اهداف بلند است اما بعد از اینکه جنگ با مشکل مواجه میشود اظهارنظرات شروع میشود. قبل از جنگ همه فکر میکردند جنگ میشود؛ هیچکس باورش نمیشد جنگ میشود.
اختلاف بین ارتش و سپاه
اختلاف بین ارتش و سپاه از عملیات رمضان به بعد شروع شد و تداوم پیدا کرد. دلیل اصلی این اختلاف نیز دو موضوع است. یکی دیدگاه ارتش نسبت به اداره جنگ بود. ارتش معتقد بود همه نیروهای مسلح باید تحتامر او قرار بگیرند. از جمله سپاه و بسیج که این حرف غیرعملی بود. مرحوم صیاد میگفت وحدت فرماندهی. این وحدت حرفش این بود که فرماندهی در اختیار ارتش باشد. اگر ما اختیار فرماندهی را به ارتش میدادیم باید هیچ کاری نمیکردیم. چون ارتش قادر به فرماندهی نیروهای داوطلب و سپاهی نبود. این یک واقعیت است. حالا آیا خود میتوانست فرماندهی کند یا نه؟ اظهارنظر نمیکنم. اختلاف بعدی در مورد طرحهای عملیات بود که این اختلافات تا آخر جنگ ادامه داشت. مثلا در والفجر مقدماتی که انجام شد و موفق نشدیم شهید صیاد گفت که من طرحی دارم آتش بهجای خون و تمام اختیارات به وی داده شد که او هم موفق نشد.
تصور از یک پیروزی حتی برای آقای هاشمی در عملیات فاو رفتن تا امالقصر بود یعنی حجم وسیعی را در نظر گرفته بودند. معتقدم جنگ اگر با طرح صلح ایران جلو میرفت همهچیز درست بود. بعد از فتح خرمشهر اگر طرح صلح را اعلام میکردیم و جنگ را ادامه میدادیم هیچ ابهامی نبود چون ما منطقی جلو رفتیم. اما اینکه وسط جنگ میشد که اوضاع را تغییر دهیم معتقدم که میشد اما نشد. اگر بصره را میگرفتیم و بر فرض اینکه صدام پای مذاکره نمیآمد هم آن زمان مساله ما حل بود او باید مساله را حل میکرد بنابراین حتما تحولاتی ایجاد میشد. نکته دیگر اینکه آیا طرح دیگری برای جنگ بوده بله در حین جنگ بسیاری از افرادی که در میدان جنگ حضور داشتند، معتقد بودند که اگر ما یک تحولی در توان نظامی به وجود آوریم ارتش عراق شکست میخورد و واقعا هم این اتفاق میافتاد.
تکیه نیروهای ما بر پیاده بود. زمانی که به اوج پیروزی میرسیدیم توانمان تمام میشد. مثلا در همین عملیات بیتالمقدس اگر قدرت متحرک داشتیم مثلا ده هزار موتوسیکلت سوار داشتیم وقتی جبهه باز میشد میرفتیم پشت سر عراقیها و همه آرایش آنها به هم میریخت. درخیلیجاها ارتش عراق را تا مرز شکست جلو بردیم ولی نتوانستیم به جایی برسیم. چون تکیه ما بر قدرت نیروهای بسیجی داوطلب پیاده بود.