تاریخ انتشار : ۰۹ تير ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۴  ، 
کد خبر : ۲۷۶۸۸۵

نقدی بر مقالات خلاف واقع سروش محلاتی درباره فرمانده مقتدر علی(ع) (بخش هشتم)

مجتبی صادق ـ مقدمه: در ادامه بررسی و نقد نظرات نادرست روحانی اصلاح‌طلب، حجت‌الاسلام سروش محلاتی درباره شخصیت مالک اشتر(رض) اینک به ادامه مباحث پرداخته می‌شود.

نویسنده در جای دیگر می‌نویسد: «به تصور مالک، همه مشکلات سیاسی، راه حل نظامی دارد و اگر گروهی از حضور در جنگ تخلف می‌کنند و یا به شیوه امیرالمؤمنین تن نمی‌دهند، با «سلاح و زور»، باید اصلاح شوند! ولی امیرالمؤمنین به این پیشنهادها، که گاه جنبه «فشار» و تحمیل هم به خود می‌گرفت، بی‌اعتنا بود و حتی به قیمت ناراحتی یارانی چون مالک اشتر هم حاضر به قبول آن نمی‌شد.»

به باور نویسنده مالک شخصیتی نظامی‌ است که جز زبان زور و تهدید و شمشیر، در قاموس وی نمی‌گنجد. گذشته از شواهدی که در مقاله نخست در باب اوصاف مالک از زبان امیرالمؤمنین بیان شد، تاریخ چنین ادعایی را مردود می‌داند. «عبدالله‌بن‌اسعد یافعی» در کتاب «مرآه‌الجنان و عبره‌الیقظان» وقتی به حوادث سال سی‌و‌هشتم هجری و شهادت مالک می‌رسد، می‌نویسد: «گفته شده دُهات عرب چهار تن می‌باشند. عمروعاص، معاویه، عروه‌بن‌مسعود ثقفی و مالک اشتر» وی در ادامه دهات و شخص داهی را این چنین توصیف می‌کند: «گویا مقصود از دهاء مکر و نیرنگ و صاحب نظر بودن است.... همچنین به معنای فکر و اندیشه و خوش‌رأیی آمده است...» (مرآه‌الجنان، ج۱، ص۸۸) وی این سخن را پس از نقل قولی می‌گوید که مالک را شریک در قتل عثمان معرفی می‌کند و گویا با این سخن در صدد این نکته است که خوش‌فکری مالک به عنوان یک سیاستمدار وی را از شرکت در قتل عثمان باز می‌دارد. البته این بدین معنا نیست که دهات عرب منحصر در این چهار نفرند، چنانچه قیس‌بن‌سعد و برخی دیگر نیز در این ردیف شمرده شده‌اند. ولی توصیف مالک با چنین صفتی بیانگر ابعاد دیگری از شخصیت مالک اشتر است.

علاوه بر آن ذهبی نیز مالک اشتر را چنین توصیف می‌کند: «وكان شهما مطاعا زعرا»؛ مالک مردی تیزهوش، فرمانبردار و کم‌مو بود. (سیر اعلام‌النبلاء، ج۴، ص۳۴) همان‌گونه که مالک جنگاوری زبده بود، سیاستمداری کیّس و تیزهوش نیز بود، و همان‌طور که در رویارویی با دشمنان امام، سرسخت و شدید خود را نشان می‌داد، در عین حال، محبوبیتی زائدالوصف، و زهدی کم‌نظیر داشت. محبوبیت، سیاست و زهد او در تاریخ نشانه‌هایی از خود به‌جا گذاشته است. پس همان‌طورکه نماز خواندن و استغفار وی برای آن جوانی که در بازار کوفه به وی جسارت روا داشت، نشان از زهد، صفح و گذشت بی‌مثال اوست (بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۵۷)، و همچنان‌که دعای سربازان امام در جنگ صفین برای سلامتی و بقای وی (وقعة صفین، ص۴۸۰) و تمنای سربازان کوفی به جنگ و شهادت در رکاب مالک (همان، ص۲۵۵)، حکایت از محبوبیت عمیق وی در دل کوفیان دارد، مبارزات تن‌به‌تن او با هماوردان و پهلوانان شامی، شجاعت و خبرگی در امور رزمی را به رخ همگان می‌کشد. بدین سبب برخی گفته‌اند، کار حکومت امام(علیه‌السلام) همواره محکم و استوار بود تا وقتی مالک اشتر از دنیا رفت. (الغارات، ج ۱، ص۲۶۴) این استواری مسلماً تنها محصول بُعد نظامی‌گری مالک نبود، که اگر چنین گفته شود، حکومت علوی را باید دولتی بر پایه خشونت و جبر و خونریزی و تهدید دانست، که گمان نمی‌رود نویسنده محترم به چنین امری اعتقاد داشته باشد.

مالک اشتر نقش عمود خیمه و ستون فقرات حکومت امام را ایفا می‌کرد و این امر جز با شخصیتی ذوالابعاد و جامع قابل تصور نخواهد بود. همچنان که خشونت، قاطعیت و شدت عملِ بجا و سازنده عامل بازدارنده‌ای برای محافظت و ممانعت از هجمه خطرات احتمالی است، محبوبیت و داشتن جاذبه مغناطیسی بر محور ایمان، عنصر مهمی در استحکام پیوند افراد جامعه آرمانی اسلامی است؛ «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا» (مریم ۹۶)

جامعیت شخصیت مالک اشتر تا این حدّ بود که وقتی به‌عنوان والی «نصیبین» و فرمانداری استان مهم و حادثه‌خیز جزیره از جانب امام(ع) منصوب می‌شود، امیرالمؤمنین(ع) هیچ کسی را که متولی امور قضایی، سیاسی یا اقتصادی باشد همراه وی نمی‌فرستد، در صورتی‌که غالباً همراه والیان، افرادی که متصدی قضاوت، یا دیوان‌داری و اداره بیت‌المال باشند، همراه می‌شدند. (قائدالقوات العلویه مالک الاشتر، عبدالواحد مظفر، ص۱۳) این می‌تواند به دو معنا باشد:

الف) مالک به‌تنهایی از عهده تمام این مسئولیت‌ها بر می‌آمد، که حکایت از ابعاد مختلف و جامعیت شخصیت وی دارد، همچنان که وقتی در راه شام و پیش از رویارویی سپاه امام با لشکر معاویه به سمت پیش‌قراولان منصوب می‌شود، (نهج‌البلاغ،‌ ج۳، ص۱۴، نامه۱۳) این امر نشان‌دهنده تبحّر و زبدگی وی در فنون مختلفی نظیر راه‌شناسی، آشنایی با مناطق جغرافیایی و سامان دادن عیون، دیده‌بانان و قاصدین است، چون در آن دوران تنها چنین افرادی را به سمت پیش‌‌‌قراولی سپاهیان می‌گماشتند. (موسوعه بطل‌العلقمی، ج۳، ص۱۱۷) پس مالک شخصیتی همه‌جانبه و ذوالابعاد دارد و منحصر دانستن چنین نابغه‌ای در امور نظامی و تندرو و افراطی خواندن او تصوری اشتباه است و تصویری است که مورخان اموی دوست دارند از اطرافیان امام ترسیم کنند.

ب) امام چنان اعتماد وثیق و اطمینان عمیقی به مالک اشتر دارد که نصب افراد در چنین پست‌های مهم، کلیدی و حساسی را به خود مالک واگذار می‌کند. اگر مالک اشتر فردی تندرو بود و تنها در امور نظامی سررشته داشت و دستی بر فقاهت و قضاوت و مدیریت و دیوان‌داری و ... نداشت، جای آن بود که امام افرادی را در این امور شناسایی و به مالک معرفی کنند، و یا خود مستقیماً بر آن سمت، منصوب سازند، چنانچه زیاد را به همراه ابن عباس به دیوان‌داری بصره، فرستادند و منصوب کردند. ولی عدم این اقدام نشان از شناخت کامل امام از شاگرد بزرگ خویش دارد، چه آنکه جامعیتی در مالک اشتر مشاهده می‌کرد که او را از انجام چنین کاری بی‌نیاز می‌دید.

این نمونه‌ها ابعاد و زوایای مختلفی از شخصیت مالک اشتر نخعی است که نویسنده نادیده انگاشته و یک‌جانبه، بُعد نظامی‌گری وی را ساختار اصلی شخصیت مالک پنداشته است. البته به‌دلیل موقعیت حساس حکومت امام و جنگ‌ها و توطئه‌های بی‌امان معاویه، شخصیت نظامی او بیشتر جلوه‌نمایی می‌کند، ولی این هرگز به این معنا نیست که مالک اشتر جز شمشیر چیزی نمی‌شناخت و گره همه مشکلات، به‌ویژه مشکلات سیاسی را در راهکار نظامی می‌دانست. این در واقع ضعف نویسنده است که مالک را تک‌بعدی نگریسته است!

وی متأسفانه در جای دیگر مالک اشتر را فاقد هر نوع تحلیل سیاسی می‌داند و معتقد است چون مالک در جمع یاران و مشاوران امام پیشنهاد جنگ با معاویه را می‌دهد، پس فردی بی‌سیاست و درایت است که زبان او زبان زور و شمشیر است: «این اقلیت شهادت‌طلب، نه تحلیلی از وضع جنگ ارائه می‌کردند و نه از آینده آن تصور روشنی داشتند و نه اقدام نظامی را همزمان با مذاکرات سیاسی، خلاف تدبیر و اخلاق می‌شمردند و نه به تأثیر منفی این کار برای افکار عمومی در شام و عراق اعتنا می‌کردند و نه از متهم کردن اکثریت اصحاب به ترس از دشمن ابائی داشتند و نه...»

جالب آنجاست که امام(علیه‌السلام) در عین حال که تأنّی و رفق و مدارا با شامیان را سیاست خود برگزیده از آمادگی این اقلیت شهادت‌طلب برای جنگ نیز استقبال می‌کند و می‌فرماید: «ولا اکراه لک الاعداد»؛ آمادگی شما برای جنگ را ناخوش نمی‌دانم (نهج‌البلاغه، ج۱، صص۹۴ ـ ۹۳، خطبه۴۳) بجاست که نویسنده بجای آنکه تندروی، افراطی‌گری و شهادت‌طلبی را در یک راستا قرار دهد، بیشتر در ابعاد شخصیت‌هایی که به آنها برچسب افراطی‌گری می‌چسباند، تأمل و دقت داشته باشد. مالک اشتر با شناختی که از معاویه و شامیان دارد می‌داند این مذاکرات بی‌فرجام و بی‌نتیجه است. او خود در جریان فتوحات در شام و شهر دمشق جنگیده است (فتوح‌الشام ازدی، ۲۱۴ به بعد، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۵۷۱) و خطبه جابیه خلیفه دوم را در کنار دروازه ورودی دمشق نقل کرده (تاریخ الکبیر، بخاری، ج۷، ص۳۱۳) و خود به همراه فقها و قاریان کوفه چندی در شام تبعید و حتی زندانی شده بود و به‌خوبی جوّ حاکم بر شام را می‌شناسد. (انساب‌الاشراف، ج۵، ص۴۰ به بعد، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۶)

با این شناخت دقیق و نزدیک مالک اشتر از خطّّه شام و مردم آن دیار، سخن از جنگ با آنها امری گزافه، تندروی و شهادت‌طلبی بدون برنامه و بی‌هدف نخواهد بود. چنانچه خود امام نیز اعلام آمادگی یارانش را بیراه و ناخوش نمی‌داند، ولی امام بر اساس قاعده «انا و علی ابوا هذه الامّه» پدرانه و دلسوزانه هر راهکاری را که اندک احتمال عقلایی و عرفی می‌رود تا شامیان و معاویه دست از تعدی کشیده و سر به فرمان حق نهند، می‌آزماید تا حجّت بر آنان تمام شود، ولی در عین حال می‌داند این مذاکرات و فرستادن جریر که چهار ماه در شام ماند، فایده نخواهد داشت و ثمره‌ای به بار نخواهد آورد.

مالک اشتر غایت کار را می‌دید و نظر خود را در جمع یاران امام ابراز داشت و امام علاوه بر علم و آگاهی از فرجام کار مذاکرات که درنهایت به جنگ خواهد انجامید، نقش پدرانه خویش را ایفا می‌کند. پس مالک در مقام مشیر و وزیر، به امام اعلام می‌دارد که اگر کار به جنگ کشید، یاران و نزدیکان امام(ع) آمادگی این نبرد را خواهند داشت و بیمی از مقابله با سپاه شامیان به دل راه نخواهند داد. موضع‌گیری مالک اشتر و این افراد وقتی صحت خود را بیشتر آشکار می‌کند که در کنار واکنش شامیان به درخواست معاویه برای خونخواهی عثمان مقایسه شود. وقتی معاویه از شامیان خواست تا او را در خونخواهی عثمان کمک کنند، همه بلااستثنا با وی بیعت کردند تا پای جان کنار او ایستاده و از بذل جان و مال در این راه دریغ نکنند تا قاتلان عثمان را قصاص کنند. حال در جمع یاران، وقتی امام آنها را به مشورت فرا می‌خواند، عده‌ای مشورت به ماندن در کوفه می‌دهند و از سخنان مالک اشتر بر می‌آید که این گروه امام را از مواجهه با شامیان می‌ترساندند. (تاریخ مدینة دمشق، ج۵۹، ص۱۳۰) حال اگر مالک و این اقلیت شهادت‌طلب این چنین حماسی پاسخ امام را نمی‌دادند و جواسیس معاویه این خبر را به گوش امیرشان می‌رساندند، آیا نتیجه‌ای جز طغیانگری و جری شدن معاویه و شامیان داشت؟ پس مالک اشتر می‌بایست چنین واکنشی از خود نشان می‌داد و امام(علیه‌السلام) نیز بر این نظرگاه صحه گذاشتند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات