تاریخ انتشار : ۱۳ تير ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۶  ، 
کد خبر : ۲۷۶۹۸۹

بازخواني چارچوب انديشه «ديني - روشنفكري» دكتر علي شريعتي (بخش اول)

نویسنده: بهروز زواريان / دانش‌آموخته فلسفه - اشاره: نوشتن در باب متفكرين نوانديش اگر نگوييم دشوار، كاري طاقت‌فرساست. با اين حال در اين نوشتار به بهانه نزديكي به سالروز تولد دكتر علي شريعتي، به ذكر نكاتي در انديشه وي به عنوان بانفوذترين چهره ميان متفكرين روشنفكر در ايران معاصر پرداخته شده است. شريعتي برآن شده بود تا با اندوخته‌هاي خود از اسلام و نقد تفكر غرب تعريف جديدي از روشنفكري در جامعه ايران به دست دهد؛ به خصوص او به دنبال اين بود كه به گونه‌اي به پيوند روشنفكر و روحانيت نيز دست پيدا كند. وي با تأثير از روشنفكران غربي و بدون تأثرپذيري از آنها به صورت پراكنده با آراي گئورگ ويلهلم فردريش هگل، ژان پل سارتر، كارل ياسپرس، هربرت ماركوزه و مارتين هايدگر آشنا مي‌شود. بنابراين اين شخصيت متفكر كه انديشه‌اش به وضوح از شخصيت كاريزماتيكش جداست، چند بعد مهم در سلسله ‌فكري خود شكل داده و بر جامعه اسلامي تزريق مي‌كند: امامت و امت، دين، جريان‌هاي سياسي.

هندسه امامت در نگاه شريعتي

در نخستين مقوله، علي شريعتي امامت و امت را از كهن‌ترين اصول اعتقادي دين اسلام معرفي نموده، و با تأثيرپذيري از تفكر «سيدجمال‌الدين‌اسدآبادي» به تصفيه و پالايش طرز تفكر اسلامي از جريان‌هاي منحرفي كه در دين نفوذ نموده‌اند مبادرت مي‌ورزد. وي در اين جريان بر اين منطق تأكيد مي‌نمايد كه اگر جريان دين را با منطق امروز هماهنگ نكنيم و به ذات اسلام دست نيابيم با حمله‌هاي پيگير و نيرومند به نسل جديد مواجه شده و اين احتمال هست كه در نسل‌هاي بعدي اعتقاد و ارزش‌هاي خود را از دست بدهيم. لذا شريعتي تأكيد مي‌نمايد كه بايد بر سرچشمه زلال احكام صاف اسلامي دست يابيم، دستاوردي كه شايد 14 قرن از آن به دور افتاده‌ايم.

اگرچه وي به شخصيت‌هاي تاريخي توجه مي‌نمايد و اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) براي او الگويي تمام‌عيار به حساب مي‌آيد اما وي از تحليل تاريخ فلسفي جهان اجتناب نموده و به محتواي كلي آن توجهي نمي‌نمايد؛ به عنوان مثال ايشان در تحليل حوادث دوران زندگاني خود مي‌توانند شيوه «پژوهش تاريخي» را برگزينند؛ اما زماني كه بر شخصيت و انديشه «ابوذر غفاري» تأكيد مي‌نمايد نه خودِ شريعتي، بلكه چارچوب انديشه‌‌اش را به جاي مورخاني قرار مي‌دهد كه در وقايع تاريخي نزول قرآن و دين مبين حضور داشته‌اند كه گويي علي شريعتي نيز با ابوذر غفاري در يك دوره به سر مي‌برد؛ بنابراين با اين ديدگاه محتواي ذكر چنين تاريخي از وقايع گذشته كه در سير تطور انديشه‌ها نمي‌توانست پيوند عيني با حقايق جامعه آن روز پيدا كند، طبعاً براي نسل جوان نمي‌توانست جامع و همه‌جانبه باشد و ماده اساسي حوادث چيزي نبود كه بتواند جوانان را در محيط واقعي و زنده حوادث تاريخ قرار دهد. البته اين برداشت به اين معنا نيست كه انديشه وي بر نسل جوان اثرگذار نبوده و نخواهد بود، بلكه نكته فوق از عدم توجه فلسفي به تاريخ جهان به صورت كلي حكايت مي‌نمايد.

البته نبايد ناديده گرفت كه نگاه شريعتي به مسئله ولايت و رهبري در نظام اسلام برخلاف روشنفكران آن عصر كاملاً متفاوت و پوياست. چنانچه در اين زمينه معتقد است: «فرد انساني وقتي عضو امت است كه در برابر رهبري جامعه معتقد باشد و تسليم، البته تسليمي كه خود آزادانه اختيار كرده است، فرد در امت داراي يك زندگي اعتقادي متعهد در برابر جامعه است و جامعه نيز متعهد به ايدئولوژي يا عقيده، و ايدئولوژي نيز به تحقق ايده آل و نيل به هدف.»

روشنفكران و اصلاح ديني در نگاه شريعتي

از طرفي شريعتي با اثبات اينكه نهضت اصلاح ديني، اروپا را متزلزل ساخته است نشان داد كه، اسلام بايد اسلام متحرك باشد و با مباني منطقي كه استوار مي‌شود هماهنگي لازم را داشته و تا جاي ممكن از دل همان منطق استخراج شود. در همين راستا ايشان با نقد مباني غربي، روشنفكران غرب‌زده (اصلاً غرب‌زدگي چه معنايي دارد؟) را شبه‌روشنفكر خوانده كه «اداي» اروپايي‌ها را درمي‌آورند. اما «ادا درآوردن» چيست؟ مگر فكر و انديشه با شخص يا اشخاص خاص يا كشور سر تمسخر و شوخي دارد كه عده‌اي آن را دستاويزي در جهت اهداف خود قرار دهند و ادا دربياورند؟ آيا روشنفكري در دهه‌هايي كه اين كشور در زير سلطه استعمار غرب به سر مي‌برد درايت خاصي مي‌طلبيد؟ آيا نگه‌داشتن اين ‌مردم درجهل و ناداني و در زمان سلطه پادشاهان، از قاجار به بعد تا پهلوي دوم و خودفروختگاني كه خاك كشور را به خال هندو مي‌بخشيدند فرصتي براي اداي روشنفكري باقي گذاشته بود؟(به عنوان مثال بنگريد به پادشاهي كه از بلاد‌ خارج به جاي انتقال انديشه و گزارش وضع موجود غرب، براي دربار بادبادك هديه مي‌آورد، يا در زماني كه هنوز برقي وجود ندارد پنكه سقفي به دربار آورده مي‌شود) همين بس كه اين افراد(به عنوان مثال كسروي، ميرزاملكم‌خان يا تقي زاده) اداي شبه‌روشنفكران را نيز در‌ مي‌آوردند و وانمود مي‌نمودند كه روشنفكري در اين كشور جاري است و نه شبه‌روشنفكري كه با ظاهر و لباس مي‌خواهد خود را نشان دهد؛ و اين مورد دوم به دليل آغشته شدن با «جهل مركب» بسيار خطرناك‌تر از شبه‌روشنفكري اولي است كه البته شريعتي اين حقيقت را فهم نموده بود و تا حد ممكن از باتلاق چنين روشنفكري خود را به دور و منزه نگه داشته بود.

تفسير غلط ايدئولوژي‌انگاري دين

دكتر علي شريعتي طرح «هندسه مكتب» از ايدئولوژي تعبير به تكنيك نيز مي‌نمايد؛ از همين جهت ايدئولوژي در نگاه دكتر شريعتي بينش و آگاهي ويژه‌اي است كه انسان نسبت به خود، جايگاه طبقاتي، پايگاه اجتماعي، وضع ملي، تقدير جهاني و تاريخي خود و گروه اجتماعي كه به آن وابسته است دارد و آن را توجيه مي‌كند و براساس آن مسئوليت‌ها و راه‌حل و جهت‌يابي‌ها و موضع‌گيري‌ها و آرمان‌هاي خاص و قضاوت‌هاي خاصي پيدا مي‌نمايد و در نتيجه به اخلاق، رفتار و سيستم ارزش‌هاي ويژه‌اي معتقد مي‌شود.

اما در تحليل اين جريان، به صورت دقيق و در آن واحدي كه دكتر شريعتي ايدئولوژي را مصادف با تكنيك تفسير مي‌نمايد به هيچ عنوان واضح نمي‌كند كه تكنيك چيست و ريشه‌اش كجاست؟ و آيا با «تِخنِه» در اصطلاح يوناني آن مرتبط است؟ در اين جريان، خط فكري ايشان به سمت و سويي سوق مي‌يابد كه به صورت يكجانبه به تحليل اراده آزاد در تاريخ توجه نموده و با يكسو‌نگري، جريان جبر تاريخي را حداقل به عنوان يك فرضيه ناديده مي‌گيرد. بنابراين گذشته از اين نگرش، دكتر علي شريعتي نظريه ايدئولوژيك بودن دين را مطرح نموده و آن را ايماني مي‌داند كه بر چند پايه استوار است: آگاهي، هدايت، رستگاري، كمال و ارزش. بنابراين دين اسلام به عنوان ديني ايدئولوژيكي مطرح گشته و در عين حال مافوق ساير انديشه‌ها قرار مي‌گيرد. از همين جهت فقر ايدئولوژي بر پايه اركاني چون آگاهي موجب اين مي‌شود كه تضاد، تفرقه و فقر سياسي به وجود آمده و دين در عين حال در يك حالت ثابت باقي بماند و حالت پويايي خود را از دست بدهد.

براي درك بهتر اينكه دين اسلام فراتر از آن ايده‌اي است كه بخواهد در قالبي ايدئولوژيك و صرفاً آگاهي بخش بگنجد - هرچند آگاه بخش نيز هست- بايد به نوع نگاه دكارت اشاره كرد. «رنه دكارت» فيلسوف فرانسوي با ارجاع تمام امور به من انديشنده در قالب «مي‌انديشم پس هستم» انسان را به صورت ماشين انديشه‌اي درآورد كه هيچ‌كار ديگري از او ساخته نبوده است. در حالي كه مي‌دانيم انسان علاوه بر انديشه احساس نيز هست، عاطفه نيز هست، محبت را درك كرده و انديشه فقط يكي از وجوه اين موجود است. و همين نگرش نيز مورد تأييد دين است. لذا برخلاف چنين نگاهي، دين اسلام كه اساس آن بر مفاهيمي چون «حب» و «بغض» (به تعبير معصومين) پي‌ريزي شده است هرگز صرفاً ايدئولوژي مكانيكي نبوده و نخواهد بود.

اسلام فراتر از ايدئولوژي

شريعتي با برشمردن ويژگي‌هاي ايدئولوژي از منظر خودشان دين اسلام را به گونه‌اي تفسير مي‌نمايند كه گويا اگر دين فقط در مقام ايدئولوژي مدنظر قرار گيرد نجات‌بخش مظلومان خواهد بود. در حالي كه مي‌دانيم حضرت رسول‌الله(ص) فارغ از اينكه بخواهند اسلام را ابزاري براي پيشبرد اهداف قرار دهند (كه هرگز اينگونه نبوده است) بر ياري مظلومان تأكيد نموده و از آن جا كه شخصيت ايشان بر حضرت امير(ع) اثرگذار بوده است، در اين نقطه مي‌توان شاهد مثالي آورد و نشان داد كه مگر شتافتن به ياري مظلومان از سوي اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) و در عين حال دستگيري از يتيمان يا غصه بيرون كشيدن خلخال از پاي زن يهودي، از ايدئولوژيك بودن دين مبين و از قرآن كريم استخراج شده بود؟

آنچه به نظر مي‌رسد اين است كه ايدئولوژيك نمودن دين(اينكه دين صرفاً آگاهي، عدل يا قسط است) در دوران پيشين موجب ايستايي و ركود آن شده بود هرچند با خوانش‌هاي به‌موقع و دليرانه متفكران ديگر حركت‌هاي عظيمي ايجاد نمود (تز و ايده‌اي كه در عين حال تفكر و تأثير دكتر علي شريعتي را بر آن نمي‌توان ناديده گرفت) كه منجر به رقم خوردن تحولي شگرف در عرصه نظام سياسي ايران گرديد.

از همين رهگذر و با اين تحليل فلسفي تاريخ، مي‌توان فهميد كه آگاهي بخشي و آگاهي در دين اسلام فراتر از يك ايده است و اين به صورت دقيق همان نكته‌اي بود كه حضرت‌امام(ره) بر آن واقف بوده و مي‌دانستند كه خواه ناخواه ظلم و سياستِ خوارشمردن مسلمانان و همچنين تصويب قانون كاپيتولاسيون و... در نهايت موجب بيداري اسلامي خواهد شد لذا با صبر و شكيبايي و آگاهي بخشي به نسل جوان انقلابي در عين حال با پويايي دين اسلام به جوانان ثابت نمودند كه ظلم و ستم تاب و تحمل را تا حدي مخفي نگه خواهد داشت و بعد از آن انفجار نور بر تاريكي ظلم غلبه پيدا خواهد كرد. لذا اسلام فراتر از ايدئولوژي خواهد توانست انساني جديد خلق كند، آگاهي‌آفرين باشد و در عين حال در تمام صحنه اجتماع حاضر باشد.

تحليل چنين سخناني به اين معنا نيست كه دكتر علي شريعتي مغرضانه بيان اشتباهي در محدود كردن دين به ايدئولوژي ابراز كرده است‌ يا تأثير ايشان در انقلاب ايران كمرنگ بوده است بلكه كم اطلاعي از ماهيت ايدئولوژي در انديشه فلسفه‌غرب مخصوصاً در آثار «پديدارشناسي‌روح» گئورگ ويلهِلم فرِدريش هِگِل، چنين مي‌نماياند كه وي بدون فهم هگل به سراغ انديشه‌هاي ماركس رفته و با اطلاعات پراكنده از انديشه هگل و شايد حتي بدون درك كتاب علم‌منطق به سراغ كتاب «سرمايه» كارل ماركس رفته و در همين وجه به انتقاد ناقص از ماركسيسم نيز پرداخته‌است اما او براي گريز از اين انتقاد، ايدئولوژي را ادامه غريزه در انسان مي‌داند و معتقد است زماني كه شاخه‌هاي غريزه در انسان به اتمام رسيده يا ناكارآمد مي‌شود، ايدئولوژي آغاز مي‌گردد.

به هرحال شريعتي با تسلط كامل بر اوضاع جريان‌هاي‌سياسي مختلف كه در پي تكه‌تكه نمودن كشور بودند با فرياد انديشه‌هاي خود به صورت بليغ، نسل بانشاط و كارآمدي از جوانان كشور را به مكتب حضرت‌امام(ره) تقديم كرد و بر همين صورت بر اين نسل نشان دادند كه جريان روشنفكر كيست و در نهايت امكان موفقيت آن در تحول جريان سياسي كشور كه البته عجين با مسئله دين نيز شده تا چه حدي است. نوعي از روشنفكري‌ كه خروج از نابالغي و تن آسايي بود و بر اين عقيده تأكيد نداشت كه تا زماني كه سرباز هست من چرا بايد بجنگم و مبارزه كنم؟ تحليل‌هاي دكتر علي شريعتي نشان داد كه او با افكار خود بر تن‌آسودگي نسل جوان دوران قاجار غلبه نموده ولو آن كه بر تحليل فلسفي تاريخ توجهي نمي‌كرده است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات