بسیاری از متفکران حوزه سیاست و اقتصاد، «نئولیبرالیسم» را تنها یک تغییر مسیر از اقتصاد کینزیـ که هوادار مداخله دولت در بازار بودـ به اقتصاد هایکیـ که خواهان بازگشت از دولت رفاه و محوریت دادن به بازار بودـ نمیدانند. مشهورترین فردی که در این زمینه به صورت جدی بحث کرده، «دیوید هاروی» است. نئولیبرالیسم در حوزه اقتصاد بر کاهش مداخله دولت در اقتصاد، اصالت دادن به فرایندهای بازار و کنار گذاشتن تعهدات دولت رفاه تأکید دارد؛ اما چنانکه هاروی بحث میکند، نئولیبرالیسم نظریه مبتنی بر بازار را به یک نظام اخلاقی تبدیل کرده که تقسیم کار، روابط اجتماعی، تأمین رفاه، مجموعههای تکنولوژیکی، شیوههای تفکر و زندگی و حتی حوزه تولید مثل را تحتالشعاع خود قرار داده است (هاروی، ۱۳۸۶، ص ۱۰) و در مجموع شیوه تفسیر انسان از هستی را شکل میدهد.
فلسفه زندگی بشر غربی
به نظر میرسد، این سخن آشکارسازی هویت تفکر غربی است و چندان ارتباطی به لیبرالیسم، دولت رفاه یا نئولیبرالیسم ندارد. اساساً تفکر غالب در غرب از زمانی که از پروتستانتیسم اولیه فاصله گرفت و آنچه وبر آن را «زهد کالوینستی» میخواند، کنار گذاشت و کار برای منافع مادی را جایگزین کار برای تقرب الهی کرد (لسناف، ۱۳۸۵، ص ۲۷ـ۲۶)، همواره پیرامون جهان مادی در جریان بوده است و ایدهآلیسم و متافیزیک را به حوزه زیباشناختی و مسائل ذوقی رانده و آنها را فاقد هویت واقعی دانسته است. مادیگرایی بر حداکثرسازی سود و لذت تأکید دارد؛ سود را در حوزه مسائل اقتصادی و لذت را در حوزه فردیـ اجتماعی و در واقع به عنوان فرهنگ و اخلاق فرد غربی محور قرار میدهد و سیاست از این دو حیطه برمیخیزد. به عبارت دیگر، سیاست چگونگی مدیریت جامعه به سوی سود و لذت تعریف میشود و در این وضعیت جایی برای خیر و فضیلت باقی نمیماند. اساساً طرفداران نئولیبرالیسم حداکثرسازی سود و لذت را در مقام فلسفه زندگی بشر مطرح میکنند، به این معنا که معتقدند وقتی حداکثرسازی منافع (یا زیادهخواهی) آرمان بشر قرار گرفت، انسان محدودیتها را میشکند و قادر به تولید و مصرف بیشتر خواهد بود و آزادی اینگونه حاصل میشود.
در اینجا یک پرسش اساسی مطرح میشود و آن، اینکه آزادی برآمده از حداکثرسازی منافع چه نوع آزادی است؟ یعنی آیا اساساً این نوع آزادی تعریفی دارد یا تعریف آن در جریان انتخاب بهترین روش دستیابی به حداکثر منافع هویت مییابد؟
منفعت مولد آزادی بدون مسئولیت
در سیاست به معنای اصیل آن، «آزادی» به معنای رهایی انسان از ضرورتهای معیشت در حوزه سیاست و ترجیح منافع جمعی بر منافع فردی است. به نظر میرسد نزد نئولیبرالها چیستی آزادی سؤال اصیلی نیست، بلکه چیستی آن را حداکثرسازی منافع تعیین میکند. پیامدهای این تعریف قطع پیوند مسئولیت و آزادی است. آزادی همواره پیوند وثیقی با مسئولیت داشته و در فلسفه سیاسی امری بدیهی به شمار میرود؛ اما مسئله این است که فلسفه سیاسی با تفکر افرادی همچون آدام اسمیت، میلتون فریدمن و فون هایک در خدمت توجیه حداکثرسازی سود قرار گرفته و آزادی به معنای بیبندوباری متولد شده است. پیامدهای محوریت یافتن سود تا آنجاست که حتی حداکثرسازی فایده و منفعت را که زمانی متفکران انگلیسی همچون «جرمی بنتام» و «جان استورات» میل با هدف کسب بیشترین فایده برای بیشترین افراد جامعه صورتبندی کرده بودند، به لذتگرایی فردی تقلیل داده است و به این ترتیب در پایان قرن بیستم کسب بیشترین سود و لذت به هر طریقی به عنوان فلسفه زندگی غالب در غرب و به ویژه در آمریکا مطرح میشود. چنین فلسفه زندگی به پشتوانه اراده معطوف به قدرت برقرار است و اساساً کسب قدرت به هر طریقی لازمه کسب سود و لذت معرفی میشود. به این ترتیب، «ماکیاولی» و «نیچه» همچنان جایگاه خود را در تفکر فلسفی غرب حفظ میکنند.
رابطه این وضعیت با تروریسم چندان دشوار نیست. تروریسم که از ریشه لاتینی «Terror» به معنای ترس و وحشت گرفته شده است، به حمله مسلحانه فرد، گروه یا دولتی علیه هدف مورد نظر با ایجاد ترس و وحشت به منظور دستیابی به اهداف سیاسی اطلاق میشود. هر سه جزء این تعریف، یعنی حمله مسلحانه، ایجاد رعب و وحشت و رسیدن به اهداف سیاسی (قدرت) مؤلفههایی هستند که حداکثرسازی سود و لذت به هر طریقی آنها را تجویز میکند. این نوع حداکثرسازی که آزادی بدون مسئولیت را تولید میکند، سوژگی انسان را در رقابت و سیطره بر دیگران میبیند؛ سوژه، سلطه عقل خودبنیاد را به سلطه سود و لذت تقلیل میدهد و در نهایت انسان خود مساوی با این دو مفهوم شده و انسانیت بیمعنا میشود. در چنین شرایطی کُشتن هر تعداد از انسانها با هیچ محدودیتی همراه نیست. اساساً سود و لذت وقتی آزادی بدون مسئولیت را تولید میکنند، در رابطهای متقابل با یکدیگر مستوجب حرکتی میشوند که در محدوده مشخصی متوقف نمیشود. فلاسفه کلاسیک (فیثاغورثیان) معتقدند حد و اندازه مساوی با عقل است (گاتری، ۱۳۷۵، ص ۱۱۳ـ۱۰۹) و وقتی عقل تحتالشعاع سود و لذت قرار گرفته باشد، حد و اندازه نیز بیمعناست.
تروریسم سازوکار حفظ نئولیبرالیسم
این وضعیتی است که در عملکرد دولتهای آمریکایی تجسم یافته است و دونالد ترامپ محصول اصلی نئولیبرالیسم، یعنی سلطه سوداگری و لذتطلبی آمریکایی است که هیچ محدودیتی برای خود قائل نیست. به گفته دیوید روزن، یکی از تحلیلگران آمریکایی، ترامپ به حلقه رابط دو نیروی رقیب تبدیل شده که معرف زندگی امروزین آمریکاست؛ لذتگرایی بازار محور و اخلاقیات قهقرایی. در طول نیم قرن گذشته، او همچون یک الکُلی در حال احیا، از یک لذتگرای بازارمحور به سمت یک اخلاقگرای قهقرایی در نوسان بوده است. برای چنین موجود شیطانی موفقیت همواره در کسب سود و لذت بدون هیچ محدودیتی است و ترور هم یکی از ابزارهای رسیدن به این موفقیت به شمار میآید. هاروی این رابطه را به صورت سر بسته تأیید میکند. (هاروی، ۱۳۸۶، ص ۱۱۴ و ۲۷۱)
بر اساس دیدگاه او، میتوان گفت چون در نئولیبرالیسم دولت در عرصه داخلی باید خود را از اقتصاد کنار بکشد و در عرصه خارجی باید با دیگر قدرتهای اقتصادی رقابت کند و از اینجا مداخله او در تجارت خارجی آغاز میشود، بنابراین ناچار است با استفاده از یک دولت نومحافظهکار مستبد، سلسلهمراتبی و حتی نظامی، نظم و قانون را در داخل حفظ کند و در خارج نیز برای حفظ هژمونی جهانی خود کنترل بر منابع نفتی را در دستور کار قرار دهد که دوران بعد از یازده سپتامبر نشان میدهد، در برقراری این توازن استفاده از ترور و خشونت جایگاه مهمی دارد.
اساساً آمریکا پس از یازده سپتامبر، تروریسم را به سازوکاری برای سروپا نگه داشتن نئولیبرالیسم تبدیل کرده است. اشغالگری و غارت منابع نفتی، گسترش خشونت و تروریسم در جهان اسلام و سپس بالا بردن فروش تسلیحات و چپاول دلارهای نفتی اعراب وابسته، عناصر این چرخه شوم را تشکیل میدهند. در چنین شرایطی تنها چیزی که میتواند این چرخه را متوقّف کند، شجاعت مقاومت است. شجاعت مقاومت ابتدا آزادی بیبندوبار را به پاسخ میخواند، مسئولیت را پیش روی آن میگذارد و آن را محدود کرده و با این واسطه سوادگری و لذتطلبی را با چالش مواجه میکند.