تاریخ انتشار : ۲۳ تير ۱۳۸۷ - ۱۰:۱۰  ، 
کد خبر : ۳۴۶۸۸

آزادی‌ در خاک‌؛ نقدی‌ بر مبانی‌ فلسفی‌ لیبرالیسم‌ (قسمت دوم و پایانی)


عبدالله نصری
به‌ لیبرالیسم‌ از دیدگاه‌های‌ گوناگون‌ می‌توان‌ پرداخت‌ که‌ ما در این‌ مقاله‌ به‌ نقد و بررسی‌ اصول‌ و مبانی‌ فکری‌ و فلسفی‌ آن‌ می‌پردازیم.

4. آزادی‌ در دو شاخه‌ مطرح‌ است:

1- آزادی‌ از موانع‌ بیرونی.‌

2- آزادی‌ از موانع‌ درونی.

در مکتب‌ لیبرالیسم‌ آزادیهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ که‌ جنبه‌ بیرونی‌ دارد مورد توجه‌ قرارگرفته‌ است. در مذاهب‌ عرفان‌ مانند آیینهای‌ بودا و یوگا هم‌ به‌ آزادی‌ درونی‌ توجه‌ شده‌ است. در عرفان‌ اسلامی‌ نیز آزادی‌ از بتهای‌ درونی‌ همواره‌ مورد توجه‌ بوده‌ است. باش‌ آزاد ای‌ پسرچند باشی‌ بند سیم‌ و بند زر در مذاهب‌ و مکاتب‌ عرفانی‌ به‌ آزادیهای‌ بیرونی‌ و اعتنای‌ چندانی‌ نمی‌شود، همان‌گونه‌ که‌ در لیبرالیسم‌ نیز آزادیهای‌ درونی‌ مورد اعتنأ قرارنمی‌گیرد. در این‌ مکتب‌ آزادی‌ که‌ به‌ معنای‌ رهایی‌ است‌ چیزی‌ جز رهاشدن‌ از قید و بندهای‌ اجتماعی‌ نیست. اگر بناست‌ که‌ آزادی‌ معنای‌ واقعی‌ خود را به‌ دست‌ آورد باید در دو قلمرو درون‌ و بیرون‌ مطرح‌ شود. واقعیات‌ عینی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ اگر آزادیهای‌ بیرونی‌ مطرح‌ شود، ولی‌ آزادیهای‌ درونی‌ مورد توجه‌ قرارنگیرد حتی‌ آزادیهای‌ بیرونی‌ نیز تحقق‌ پیدا نخواهد کرد. متفکران‌ بسیاری‌ بر لیبرالیسم‌ این‌ نقد را وارد کرده‌اند که‌ این‌ مکتب‌ به‌ اهداف‌ خود نایل‌ نشده‌ است. البته‌ بسیاری‌ از آنها موفق‌ شده‌اند که‌ این‌ موضوع‌ را درست‌ تحلیل‌ کنند. اگر اندیشه‌های‌ استوارت‌ میل، لاک، بنتام، روسو، ولتر و... در عالم‌ خارج‌ تحقق‌ پیدا نکرده‌ از این‌ جهت‌ بوده‌ که‌ آزادی‌ درونی‌ را در نظر گرفته‌ نشده‌ است. اساساً‌ بسیاری‌ از منکران‌ این‌ مکتب‌ نمی‌توانند آزادی‌ درونی‌ را مطرح‌ کنند، چرا که‌ مبانی‌ انسان‌شناسی‌ آنها با آزادی‌ درونی‌ سازگار نیست. از آن‌ جایی‌ که‌ این‌ مکتب‌ فقط‌ تمنیات‌ خودخواهانه‌ انسان‌ را مطرح‌ می‌کنند و در فلسفه‌ اخلاق‌ خود نیز برنفع‌ و سود تکیه‌ می‌کنند. یعنی‌ ملاک‌ خوبی‌ و بدی‌ یک‌ فعل‌ اخلاقی‌ سودجویی‌ افراد است، دیگر جایی‌ برای‌ رهایی‌ از بتهای‌ درونی‌ باقی‌ نمی‌ماند. در بحث‌ از آزادی‌ درونی‌ باید توجه‌ داشت‌ که‌ مراد ما کنترل‌ نفس‌ است، نه‌ انکار آن. اشکال‌ عمده‌ای‌ که‌ مکاتب‌ عرفانی‌ دارند نفس‌کشی‌ است‌ نه‌ کنترل‌ آن. کنترل‌ هوسهای‌ لجام‌گسیخته‌ فردی‌ مهمترین‌ مسئله‌ در آزادی‌ درونی‌ است. آزادی‌ درونی‌ مکمل‌ آزادیهای‌ اجتماعی‌ است. متأسفانه‌ مکاتب‌ عرفانی‌ آزادی‌ درونی‌ را به‌ گونه‌ای‌ مطرح‌ کرده‌اند که‌ با بدترین‌ نوع‌ استبدادهای‌ سیاسی‌ قابل‌ جمع‌ است. مکتب‌ روانی‌ نیز با آنکه‌ عرفانی‌ است‌ از آزادی‌ درونی‌ سخن‌ گفت، آن‌ هم‌ به‌ گونه‌ای‌ که‌ تعارضی‌ با آزادیهای‌ بیرونی‌ ندارد.

 5. گفتیم‌ که‌ در لیبرالیزم‌ فقط‌ آزادی‌ از موانع‌ اجتماعی‌ مطرح‌ نیست، بلکه‌ گاه‌ آزادی‌ از هر چیزی‌ مورد نظر است. یعنی‌ هر چیزی‌ می‌تواند برای‌ انسان‌ یک‌ قید تلقی‌ شود. اعتقاد به‌ دین‌ هم‌ ممکن‌ است‌ یک‌ قید تلقی‌ شود، لذا از معتقدات‌ دینی‌ هم‌ باید خود را آزاد ساخت، از نظر آنها دین‌ در حدی‌ که‌ جنبه‌ فردی‌ و شخصی‌ برای‌ انسان‌ پیدا کند ضروری‌ است. برای‌ آنها آزادی‌ از وحی‌ مطرح‌ است. متفکران‌ لیبرال‌ وقتی‌ بحث‌ از حقوق‌ را مطرح‌ می‌کنند به‌ حقوق‌ طبیعی‌ توجه‌ دارند نه‌ حقوق‌ الهی. انسان‌ باید خود تکالیف‌ مورد نظر را تشخیص‌ دهد و لزومی‌ به‌ التزام‌ وحی‌ نیست. انسان‌ از یک‌ سلسله‌ حقوق‌ طبیعی‌ برخوردار است‌ که‌ همان‌ منشأ بایدها قرارمی‌گیرد. اگر گفته‌ شود که‌ این‌ حقوق‌ چگونه‌ شناخته‌ می‌شود عقل‌ جمعی‌ بشر را مطرح‌ می‌سازند. بشر با عقل‌ جمعی‌ خود می‌تواند یک‌ سلسله‌ حقوق‌ را برای‌ حیات‌ خود شناسایی‌ و به‌ آنها عمل‌ کند. اینان‌ عقل‌ جمعی‌ را در طول‌ اعتقاد به‌ وحی‌ مطرح‌ نکردند، بلکه‌ به‌ عنوان‌ جانشینی‌ آن‌ در نظر گرفتند. لیبرالها نه‌ تنها با وحی‌ که‌ با هر امر مقدسی‌ به‌ مخالفت‌ برمی‌خیزند. عبارت‌ «جرئت‌ دانستن‌ داشته‌ باشد» به‌ یک‌ معنا تقدس‌زدایی‌ از هر گونه‌ واقعیتی‌ است. یعنی‌ اینکه‌ بشر هیچ‌ امری‌ را مقدس‌ تلقی‌ نکند، و هیچ‌ امری‌ را برتر از فهم‌ و عقل‌ خود نداند. تقدس‌زدایی‌ تنها از اندیشه‌های‌ ارسطو و ارباب‌ کلیسا نیست، بلکه‌ از هر گونه‌ اعتقادات‌ دینی‌ نیز باید تقدس‌ زدایی‌ شود. از نظر ما آن‌ واقعیاتی‌ که‌ انسانها را به‌ کمال‌ می‌رساند باید مقدس‌ تلقی‌ شود. اگر چیزی‌ انسان‌ را به‌ کمال‌ واقعی‌ برساند، آن‌ چیز باید برای‌ انسان‌ ارزش‌ داشته‌ باشد و در راه‌ دفاع‌ از آن‌ تلاش‌ کرد.

آیا مکتب‌ لیبرالیسم‌ آزادی‌ را با همان‌ تفسیری‌ که‌ ارائه‌ می‌دهد یک‌ ارزش‌ تلقی‌ نمی‌کند؟ آیا آزادی‌ برای‌ طرفداران‌ این‌ مکتب‌ قداست‌ ندارد؟ آیا اینکه‌ ولتر می‌گوید: من‌ حاضرم‌ جانم‌ را بدهم‌ تا دیگری‌ بتواند آزادانه‌ حرف‌ خود را بیان‌ کند، نشانگر آن‌ نیست‌ که‌ آزادی‌ برای‌ وی‌ یک‌ ارزش‌ مقدس‌ است. مسلماً‌ آری! چرا آزادی‌ را یک‌ ارزش‌ مقدس‌ تلقی‌ کنیم، ولی‌ برای‌ حقایق‌ دیگر قداست‌ قایل‌ نشویم. در مکتب‌ لیبرالیسم‌ از یک‌ یکطرف‌ آزادی‌ مقدس‌ تلقی‌ می‌شود، اما از طرف‌ دیگر با قداست‌ یک‌ سلسله‌ حقایق‌ الهی‌ مبارزه‌ می‌شود. کارل‌ پوپر که‌ یکی‌ از متفکران‌ لیبرال‌ است‌ بر این‌ اعتقاد است‌ که‌ انسان‌ باید باورهای‌ خود را به‌ دور از جزم‌اندیشی‌ و به‌ گونه‌ای‌ آزمایشی‌ بپذیرد. انسان‌ باید اعتقاداتش‌ از راه‌ دلیل‌ و برهان‌ بپذیرد، اما پس‌ از آنکه‌ عقاید خود را پذیرفت‌ چه‌ اشکالی‌ دارد که‌ این‌ اعتقادات‌ مقدس‌ تلقی‌ شود و التزام‌ به‌ آنها داشته‌ باشد. از نظر پوپر، همان‌گونه‌ که‌ نظریات‌ علمی‌ بر اثر شواهد تازه‌ ابطال‌ می‌شود و هیچ‌ نظریه‌ای‌ را نمی‌توان‌ با قطعیت‌ پذیرفت‌ اعتقادات‌ انسان‌ نیز ممکن‌ است‌ روزی‌ ابطال‌ شود. اگر بنا شود که‌ انسان‌ با اعتقادات‌ خود این‌ گونه‌ برخورد کند نتایج‌ سویی‌ ایجاد خواهد شد، چرا که‌ شک‌ در اعتقادات‌ انسان‌ پیش‌ خواهد آمد و از آنجا که‌ اعتقادات‌ انسان‌ با نظریات‌ علمی‌ فرق‌ دارد و آدمی‌ با عقاید خود زندگی‌ می‌کند، لذا نمی‌تواند عقاید ابطال‌پذیر را برای‌ خود بپذیرد. آدمی‌ می‌خواهد بداند که‌ از کجا آمده؟ به‌ کجا می‌رود؟ و چه‌ باید بکند؟ آیا عالم‌ هستی‌ دارای‌ معنایی‌ هست‌ یا نه؟ پاسخ‌ به‌ این‌ سؤ‌الات‌ باید قطعی‌ باشد نه‌ ابطال‌پذیر! و اگر انسان‌ پاسخ‌ به‌ این‌ سؤ‌الات‌ و هر آنچه‌ را که‌ مربوط‌ به‌ جهان‌بینی‌ وی‌ می‌باشد با دلیل‌ و برهان‌ بپذیرد، حتماً‌ برای‌ عقاید قداست‌ قایل‌ خواهد شد.

 6. عموم‌ لیبرالها براین‌ اعتقادند که‌ رفتار انسانها در قلمرو مصالح‌ عمومی‌ جامعه‌ باید کنترل‌ شود.یعنی‌ فرد تا آنجا آزاد است‌ که‌ به‌ منافع‌ دیگران‌ و یا مصالح‌ جامعه‌ آسیب‌ وارد نسازد. به‌ بیان‌ دیگر میان‌ رفتار خصوصی‌ فرد و رفتاری‌ که‌ مربوط‌ به‌ دیگران‌ است‌ تمایز قایل‌ شد. نکته‌ مهم‌ این‌ است‌ که‌ خط‌ فاصل‌ میان‌ این‌ دو بخش‌ در زندگی‌ فرد چیست؟ متفکران‌ لیبرال‌ بر این‌ اعتقادند که‌ به‌ آسانی‌ نمی‌توان‌ مرز میان‌ رفتارهای‌ خصوصی‌ و عمومی‌ افراد را مشخص‌ کرد. استوارت‌ میل‌ در بررسی‌ مسئله‌ آزادی‌ دیدگاه‌ کسانی‌ را مطرح‌ می‌سازد که‌ معتقدند همه‌ اعمال‌ و رفتار آدمی‌ می‌توانند به‌گونه‌ای‌ بر دیگران‌ تأثیر بگذارد. این‌ گروه‌ چند دلیل‌ را مطرح‌ می‌سازند.

الف‌- هر چند اموال‌ و دارایی‌ فرد متعلق‌ به‌ خود اوست، ولی‌ اگر به‌ آنها آسیب‌ وارد سازد تنها به‌ خود آسیب‌ وارد نمی‌سازد بلکه‌ موجب‌ ضرر و زیان‌ برای‌ همه‌ کسانی‌ می‌شود که‌ به‌ طور مستقیم‌ یا غیر مستقیم‌ می‌توانند از اموال‌ و دارایی‌ او استفاده‌ کنند. همین‌ طور کسی‌ که‌ به‌ نیروهای‌ جسمانی‌ یا عقلانی‌ خود آسیب‌ وارد می‌سازد، هم‌ به‌ کسانی‌ آسیب‌ وارد می‌سازد که‌ می‌توانند از وی‌ در مسیر خوشبختی‌ خود استفاده‌ کنند و هم‌ «خود را از وسایل‌ خدمتی‌ که‌ به‌ همنوعانش‌ مدیون‌ است‌ محروم‌ می‌سازد» و از جهت‌ کمکی‌ هم‌ که‌ دیگران‌ باید به‌ او بکنند اسباب‌ زحمت‌ و دردسر دیگران‌ را فراهم‌ می‌آورد.

ب‌- افراد با خلافهایی‌ که‌ مربوط‌ به‌ شخص‌ خودشان‌ می‌باشد خود را سرمشق‌ دیگران‌ قرار می‌دهند و به‌ این‌ وسیله‌ به‌ جامعه‌ ضرر وارد می‌سازند. در نتیجه‌ افراد خاطی‌ را باید به‌ خاطر آنهایی‌ که‌ با مشاهده‌ رفتار او فاسد و گمراه‌ می‌شوند اصطلاح‌ کرد.

ج‌- جامه‌ نباید افرادی‌ را که‌ شایسته‌ استقلال‌ فردی‌ نیستند به‌ حال‌ خود رها کند. اگر ما می‌پذیریم‌ که‌ باید کودکان‌ خردسال‌ یا افرادی‌ را که‌ از نظر رشد مشکل‌ دارند سرپرستی‌ کرد، پس‌ چرا جامعه‌ همین‌ وظیفه‌ را نسبت‌ به‌ کسانی‌ که‌ از عهده‌ اداره‌ صحیح‌ امور زندگی‌ خود بر نمی‌آیند بر عهده‌ نگیرد؟! استوارت‌ میل‌ با بیان‌ دلایل‌ فوق‌ می‌پذیرد که‌ بسیاری‌ از کارهای‌ شخصی‌ افراد، هم‌ در احساسات‌ و منافع‌ نزدیکان‌ وی‌ مؤ‌ثر خواهد بود و هم‌ تا حدی‌ در منافع‌ کلی‌ جامعه‌ اثر می‌بخشد. به‌ طور مثال‌ ممکن‌ است‌ فردی‌ به‌ علت‌ افراط‌ در نوشابه‌های‌ الکلی‌ که‌ جنبه‌ شخصی‌ دارد نتواند قروض‌ خود را بپردازد یا از عهده‌ تأمین‌ هزینه‌ زندگی‌ افراد خانواده‌ یا تأمین‌ و سایل‌ آموزش‌ و پرورش‌ فرزندان‌ خود برنیاید. به‌ نظر میل‌ در مورد این‌ فرد باید کیفری‌ عادلانه‌ اجرأ کرد. البته‌ کیفر باید به‌ خاطر نقض‌ تعهد وی‌ نسبت‌ به‌ طلبکاران‌ یا خانواده‌اش‌ باشد نه‌ اسراف‌ و تبذیر. «به‌ طور کلی، هر آن‌ کسی‌ که‌ از رعایت‌ وظیفه‌اش‌ نسبت‌ به‌ احساسات‌ و منافع‌ دیگران‌ قصور می‌ورزد، به‌ شرطی‌ که‌ تقدم‌ یک‌ وظیفه‌ مهمتر باعث‌ این‌ قصور نشده‌ باشد، مستحق‌ تنبیه‌ اخلاقی‌ است‌ نه‌ برای‌ علتی‌ که‌ باعث‌ آن‌ قصور شده‌ است، بلکه‌ برای‌ کوتاهی‌ در انجام‌ وظیفه‌اش‌ ... ما حق‌ نداریم‌ کسی‌ را فقط‌ به‌ این‌ دلیل‌ که‌ مست‌ کرده‌ است‌ مجازات‌ کنیم، اما اگر سرباز یا پاسبانی‌ در همین‌ انجام‌ وظیفه‌ مست‌ کرده‌ بود آن‌ وقت‌ به‌ علت‌ «قصور در انجام‌ وظیفه» باید تنبیه‌ شود. سخن‌ کوتاه: موقعی‌ که‌ فرد یا جامعه‌ در معرض‌ زیانی‌ آشکار، یا خطر احتمالی‌ آن‌ زیان، قرار گرفت‌ قضیه‌ از قلمرو آزادی‌ فردی‌ بیرون‌ می‌آید و در حوزه‌ قدرت‌ قانون‌ یا اصول‌ اخلاقی‌ قرار می‌گیرد.»13

از نظر کارل‌ پویر مبنای‌ اندیشه‌ استوارات‌ میل‌ همان‌ اصل‌ کانتی‌ است‌ که‌ می‌گوید هر فردی‌ باید به‌ شیوه‌ای‌ که‌ می‌پسندد شاد یا ناشاد باشد. یعنی‌ هیچ‌ کس‌ حق‌ دخالت‌ در امور شخصی‌ افراد را ندارد، مگر آنکه‌ منافع‌ دیگران‌ به‌ خطر بیافتد. از نظر پویر هیچ‌ کس‌ حق‌ ندارد دیگری‌ را به‌ خاطر خیر خودش‌ به‌ کار وادار سازد. برای‌ مثال‌ آیا حکومت‌ حق‌ دارد به‌ شهروندانی‌ که‌ رانندگی‌ می‌کنند به‌ خاطر حفظ‌ جانشان‌ دستور دهد تا از کمربند ایمنی‌ استفاده‌ کنند؟ آیا می‌توان‌ ممنوعیت‌ سیگار کشیدن‌ را مطرح‌ کرد؟ آیا می‌توان‌ کسی‌ را که‌ از مواد مخدر استفاده‌ می‌کند منع‌ کرد؟ بر مبنای‌ لیبرالیسم‌ پاسخ‌ این‌ سوالات‌ منفی‌ است. حکومت‌ فقط‌ می‌تواند به‌ منع‌ این‌ امور به‌ بهانه‌ حمایت‌ از اشخاص‌ ثالث‌ بپردازد نه‌ به‌ خاطر منافع‌ و خیر خود افراد. حتی‌ مطالبه‌ مالیات‌ مربوط‌ به‌ بیمه‌های‌ تامین‌ اجتماعی‌ باید بر مبنای‌ حمایت‌ از اشخاص‌ ثالث‌ صورت‌ پذیرد نه‌ بر مبنای‌ بیمه‌ خود فرد. پویر دیدگاه‌ خود را چنین‌ مطرح‌ می‌کند. «من‌ اصل‌ میل‌ را به‌ صورت‌ ذیل‌ می‌پذیرم: هرکس‌ باید آزاد باشد که‌ به‌ شیوه‌ای‌ که‌ خود می‌خواهد دلشاد یا نادلشاد باشد تا جایی‌ که‌ شخص‌ ثالثی‌ را به‌ خطر نیاندازد، اما حکومت‌ وظیفه‌ دارد در این‌ خصوص‌ اطمینان‌ حاصل‌ کند که‌ شهروندان‌ بی‌ اطلاع‌ موجب‌ بروز خطراتی‌ نمی‌شوند که‌ قادر به‌ ارزیابی‌ آنها نیستند...»14 اصالت‌ فرد آن‌ چنان‌ در این‌ مکتب‌ قداست‌ دارد که‌ لیبرالها به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌خواهند دخالت‌ دیگران‌ را حتی‌ در منافع‌ مربوط‌ به‌ خود فرد بپذیرند. آنجا هم‌ که‌ مانند موارد فوق‌ با مشکلات‌ جدی‌ روبرو می‌شوند سعی‌ می‌کنند با توجیهات‌ خود از چنگ‌ آن‌ مشکلات‌ فرار کنند. حد فاصل‌ میان‌ رفتار خصوصی‌ فرد و رفتاری‌ که‌ در مصالح‌ دیگران‌ اثر دارد تنها با قانون‌ مشخص‌ نمی‌شود. التزام‌ به‌ فرامین‌ الهی‌ و اخلاق‌ عالیه‌ انسانی‌ بیش‌ از قوانین‌ بشری‌ کارساز است. انسانی‌ که‌ به‌ وحی‌ التزام‌ دارد، از این‌ جهت‌ مشروب‌ نمی‌خورد، قمار بازی‌ نمی‌کند، از تن‌پروری‌ و خیانت‌ در امانت‌ خودداری‌ می‌ورزد که‌ مبادا به‌ حریم‌ زندگی‌ خصوصی‌ دیگران‌ آسیب‌ وارد سازد، بلکه‌ به‌ جهت‌ نیل‌ به‌ کمال‌ از این‌ اعمال‌ خودداری‌ می‌ورزد. در این‌ صورت‌ یکی‌ از آثار و نتایج‌ اعمال‌ او آسیب‌ نرساندن‌ به‌ دیگران‌ است. در اینجا نیز اشکال‌ اساسی‌ در انسان‌شناسی‌ لیبرالیزم‌ است.

 7. عقل‌ و آگاهی‌ زمینه‌ساز آزادی‌ است. کسی‌ که‌ از علم‌ و آگاهی‌ بیشتری‌ برخوردار باشد بهتر دست‌ به‌ انتخاب‌ می‌زند. کسی‌ که‌ بیشتر می‌داند بهتر می‌تواند گزینش‌ کند، چرا که‌ گاه‌ انتخاب‌ کار آسانی‌ نیست. به‌ گفته‌ آیزایابرلین: «هر چه‌ بیشتر بدانیم‌ از تحمل‌ بار گزینش‌ بهتر خلاصی‌ خواهیم‌ یافت‌ و دیگران‌ را به‌ خاطر آنچه‌ نمی‌توانند جز آن‌ باشند معذور خواهیم‌ داشت‌ و همین‌طور خویشتن‌ را نیز خواهیم‌ بخشید. در روزگارانی‌ که‌ گزینشها عجیب‌ دردناک‌ شده‌اند سختگیری‌ در معتقدات‌ جای‌ سازگاری‌ باقی‌ نگذاشته‌ و تصادم‌ و برخورد غیرقابل‌ احتراز گشته‌ است. تعالیمی‌ از این‌ دست‌ بسیار راحت‌ بخش‌ می‌نماید.»15 اپیکور گفته‌ که‌ دانش‌ موجب‌ آزادی‌ می‌شود و مراد وی‌ این‌ است‌ که‌ آزادی‌ ترسها و آرزوهای‌ بیهوده‌ انسان‌ را از میان‌ می‌برد. برخی‌ از متفکران‌ لیبرال‌ تصور کرده‌اند که‌ اگر جامعه‌ به‌ صورت‌ عقلانی‌ اداره‌ شود افراد هوس‌ تسلط‌ بر یکدیگر را پیدا نخواهند کرد. اگر عقل‌ بر عالم‌ حاکم‌ شود دیگر نیازی‌ به‌ اعمال‌ زور نخواهد بود و افراد به‌ آزادی‌ یکدیگر تجاوز نخواهند کرد. اشکال‌ لیبرالها این‌ است‌ که‌ فقط‌ بر مسئله‌ عقل‌ تکیه‌ کرده‌اند. قبلاً‌ گفتیم‌ هر چند که‌ عقل‌ انسان‌ راهنماست، ولی‌ آدمی‌ همیشه‌ از این‌ راهنما بهره‌برداری‌ درست‌ نمی‌کند. به‌ بیان‌ دیگر تنها این‌ عقل‌ نیست‌ که‌ تعیین‌کننده‌ نوع‌ گزینش‌ انسان‌ است. انتخاب‌ با «خود» در ارتباط‌ است. کسی‌ که‌ دارای‌ «خود طبیعی» است‌ از آزادی‌ یک‌ گونه‌ استفاده‌ می‌کند و کسی‌ که‌ دارای‌ «خود برتر» است‌ به‌ گونه‌ای‌ دیگر از آزادی‌ بهره‌برداری‌ می‌کند. فقط‌ آنجا که‌ آدمی‌ از خود راستین‌ برخوردار باشد با تشخیص‌ خیر و خوبی‌ به‌ آن‌ التزام‌ پیدا خواهد کرد. زمام‌ اختیار انسان‌ بیشتر به‌ دست‌ نفس‌ اوست‌ تا عقل‌ او. هر اندازه‌ که‌ نفس‌ انسان‌ رشد یافته‌تر باشد انتخاب‌ او بهتر خواهد بود.

 تسامح‌ و تساهل‌

یکی‌ دیگر از اصول‌ و مبانی‌ مکتب‌ لیبرالیسم‌ مسئله‌ تسامح‌ و مدارا است. از نظر فیلسوفان‌ لیبرال‌ آدمی‌ باید در برابر عقاید گوناگون‌ از خود تساهل‌ نشان‌ دهد. تسامح‌ عبارت‌ است‌ از تحمل‌ عقیده‌ و اندیشه‌ و رفتاری‌ که‌ غلط‌ یا نامطلوب‌ است. اگر انسان‌ عقیده‌ یا رفتار فردی‌ را نامطلوب‌ تلقی‌ کند و یا از آن‌ نفرت‌ داشته‌ باشد و در عین‌ حال‌ آن‌ را تحمل‌ کند، تساهل‌ از خود نشان‌ داده‌ است. در تسامح‌ فرد نسبت‌ به‌ عقیده‌ یا رفتار مخالف‌ خود بی‌تفاوت‌ نیست، بلکه‌ با وجود اعتراض‌ بر آن‌ از روی‌ اکراه‌ آن‌ را تحمل‌ می‌کند. کسی‌ که‌ اهل‌ تسامح‌ است‌ ممکن‌ است‌ قدرت‌ سرکوب‌ عقیده‌ و رفتار مخالف‌ را نیز داشته‌ باشد، ولی‌ آن‌ را تحمل‌ می‌کند. گاه‌ تسامح‌ به‌ معنای‌ تحمل‌ شنیدن‌ عقاید دیگران‌ و نقد و بررسی‌ آنهاست‌ و گاه‌ به‌ معنای‌ بی‌تفاوتی‌ نسبت‌ به‌ بیان‌ و تبلیغ‌ عقاید گوناگون‌ است‌ و اینکه‌ هر کس‌ بتواند طبق‌ عقیده‌ خود دست‌ به‌ عمل‌ بزند و کسی‌ مزاحم‌ او نشود.

 دلایل‌ تسامح‌ و تساهل 

طرفداران‌ تسامح‌ و تساهل‌ از دیدگاه‌ مختلف‌ ضرورت‌ آن‌ را مطرح‌ کرده‌اند. برخی‌ دیدگاه‌ فلسفی‌ داشته‌اند و برخی‌ دیدگاه‌ مذهبی‌ و گروهی‌ هم‌ نگرش‌ سیاسی.

1ـ کسانی‌ که‌ از دیدگاه‌ فلسفی‌ و معرفت‌شناسی‌ به‌ مسئله‌ تسامح‌ پرداخته‌اند ادعا می‌کنند که‌ حقیقت‌ دست‌یافتنی‌ نیست. چون‌ عقل‌ بشر خطا می‌کند و یقین‌ مطلق‌ وجود ندارد، لذا باید در مقابل‌ افکار دیگران‌ تساهل‌ نشان‌ داد. صلاح‌ آن‌ است‌ که‌ به‌ اندیشه‌های‌ مختلف‌ اجازه‌ بیان‌ داد، چرا که‌ بحث‌ و گفتگو بیش‌ از اجبار و اعمال‌ زور موجب‌ کشف‌ حقیقت‌ می‌شود.

2ـ از نظر مذهبی‌ تحمیل‌ عقیده‌ موجب‌ ریاکاری‌ افراد می‌شود و این‌ خلاف‌ اهداف‌ عالیه‌ مذهب‌ است. در مذهب‌ بنابر عدم‌ ریاکاری‌ است‌ نه‌ تظاهر و مردم‌ فریبی، ایمان‌ ریشه‌ قلبی‌ دارد و تظاهر به‌ عقیده‌ای‌ خاص‌ موجب‌ گسترش‌ ریاکاری‌ می‌شود. غایت‌ دین‌ که‌ ایمان‌ واقعی‌ است‌ با خشونت‌ و عدم‌ تساهل‌ حاصل‌ می‌شود.

3ـ از نظر سیاسی‌ تحمیل‌ یکسانی‌ عقاید برای‌ جامعه‌ پرهزینه‌ است. اگر بنا باشد که‌ افراد جامعه‌ را ناگزیر سازیم‌ تا عقیده‌ خاصی‌ را بپذیرند مشکلات‌ بسیاری‌ برای‌ جامعه‌ به‌ وجود خواهد آمد. افراد جامعه‌ دارای‌ منافع‌ گوناگون‌ هستند که‌ در صورت‌ برخورد این‌ منافع‌ شایسته‌ است‌ که‌ به‌ نوعی‌ سازش‌ دست‌ یابند نه‌ پیروزی‌ یکی‌ بر دیگری. اصل‌ تسامح‌ مبتنی‌ بر این‌ اصل‌ است‌ که‌ منافع‌ هر یک‌ از افراد جامعه‌ از مشروعیت‌ برخوردار است. در میان‌ متفکران‌ غرب‌ آرأ چندتن‌ در زمینه‌ تسامح‌ و تساهل‌ قابل‌ بررسی‌ است.16 از نظر اسپینوزا قانون‌ طبیعت‌ حکم‌ می‌کند که‌ هر فرد آنچه‌ را به‌ حکم‌ عقل‌ خود صلاح‌ می‌داند انجام‌ دهد. عقل‌ نیز توانایی‌ تشخیص‌ مصالح‌ فرد را دارد و اندیشه‌ هیچ‌کس‌ را نمی‌توان‌ به‌ کنترل‌ درآورد. هر انسانی‌ این‌ حق‌ را دارد که‌ به‌ اندیشه‌ و تعقل‌ بپردازد و افراد دیگر نیز باید به‌ این‌ حق‌ احترام‌ بگذارند. چون‌ تحمیل‌ عقیده‌ امری‌ نامعقول‌ است، لذا عدم‌ تساهل‌ خلاف‌ عقل‌ است. ژانُ‌ بَدن‌ از تساهل‌ در زمینه‌ عقاید مختلف‌ مذهبی‌ دفاع‌ می‌کند. از نظر وی، مذهب‌ وسیله‌ای‌ برای‌ حفظ‌ نظم‌ سیاسی‌ است. طرفداران‌ مذاهب‌ گوناگون‌ نیز باید براساس‌ مدارا با یکدیگر رفتار کنند. اگر کسی‌ هم‌ می‌خواهد دیگران‌ را به‌ مذهب‌ خود درآورد باید از طریق‌ انسجام‌ اعمال‌ نیک‌ و ارائه‌ نمونه‌های‌ اخلاقی‌ اقدام‌ کند. جان‌ لاک‌ ایمان‌ قلبی‌ به‌ خدا را اساس‌ مذهب‌ می‌داند و بر این‌ نکته‌ تأکید می‌ورزد که‌ چنین‌ ایمانی‌ را نمی‌توان‌ بر کسی‌ تحمیل‌ کرد. هدف‌ دین‌ رستگاری‌ روح‌ انسانهاست‌ و این‌ هدف‌ نیز باید با اقناع‌ باشد نه‌ باالزام‌ و تحمیل‌ عقیده‌ به‌ اشخاص‌ موجب‌ گسترش‌ نفاق‌ و ریاکاری‌ می‌شود. از نظر وی‌ دولت‌ نباید کاری‌ به‌ ایمان‌ و عقیده‌ شخصی‌ مردم‌ داشته‌ باشد. هیچ‌کس‌ نمی‌تواند با ادعای‌ شناخت‌ حقیقت‌ عقیده‌ای‌ را بر کسی‌ تحمیل‌ کند. جان‌لاک‌ در مقابل‌ گسترش‌ الحاد و ترویج‌ امور غیراخلاقی‌ و عقایدی‌ که‌ امنیت‌ و بقای‌ جامعه‌ را به‌ خطر می‌اندازد به‌ عدم‌ تسامح‌ قایل‌ است. برخی‌ از محققان‌ تساهل‌ مذهبی‌ لاک‌ را ناشی‌ از عدم‌ یقین‌ او نسبت‌ به‌ حقیقت‌ مطلق‌ می‌دانند. پیر بیل‌ نویسنده‌ پروتستان‌ مذهب‌ که‌ در سال‌ 1686 رساله‌ «در باب‌ تساهل‌ عمومی» را نوشت‌ بر این‌ اعتقاد است‌ که‌ افراد را نمی‌توان‌ به‌ پذیرش‌ عقیده‌ای‌ خاص‌ ملزم‌ کرد، چرا که‌ این‌ کار ضد حکم‌ عقل‌ است‌ و افراد را به‌ ریاکاری‌ می‌کشاند. از نظر وی‌ هر چند عقل‌ در شناخت‌ حقایق‌ برتر از ایمان‌ است، اما همواره‌ به‌ یقین‌ دست‌ نمی‌یابد و از این‌ روی‌ باید در مقابل‌ عقاید فرق‌ گوناگون‌ از خود تساهل‌ نشان‌ داد. در واقع‌ نقص‌ ذاتی‌ عقل‌ آدمی‌ و عدم‌ توانایی‌ او به‌ قطعیت‌ و یقین‌ موجب‌ پذیرش‌ تسامح‌ است. به‌ گمان‌ وی‌ هیچ‌ یک‌ از فرق‌ مسیحی‌ نباید نسبت‌ به‌ حقانیت‌ اعتقاد خود یقین‌ مطلق‌ داشته‌ باشند، بلکه‌ باید به‌ اعتقادات‌ مذهبی‌ هر فرد احترام‌ گذاشت‌ و آنها را در جستجوی‌ حقیقت‌ مطلق‌ دانست. البته‌ بیل‌ نسبت‌ به‌ الحاد موضع‌ غیرقابل‌ تسامح‌ داشت. جان‌ استوارت‌ میل‌ نیز به‌ تساهل‌ اعتقاد داشت. همان‌ دلایلی‌ را که‌ وی‌ برای‌ ضرورت‌ آزادی‌ ذکر می‌کند از قبیل‌ شرافت‌ آدمی، خلاقیت‌ فکری‌ و شیوه‌های‌ مختلف‌ زندگی‌ موجب‌ پذیرش‌ تساهل‌ از نظر وی‌ است. استوارت‌ میل‌ نسبت‌ به‌ اعمالی‌ که‌ به‌ دیگران‌ آسیب‌ می‌رساند به‌ عدم‌ تساهل‌ قایل‌ است. از نظر وی‌ دین‌ و دولت‌ می‌توانند محدودیتهایی‌ را برای‌ تسامح‌ اعمال‌ کنند. در مورد اعمال‌ غیراخلاقی‌ که‌ فقط‌ به‌ خود فرد ضرر می‌رساند نه‌ دیگران، میل‌ اعتقاد به‌ ترغیب‌ افراد جهت‌ ترک‌ آنها داشت، نه‌ آنکه‌ با اجبار آنها را از اعمال‌ خلاف‌ اخلاقی‌ بازداشت. از نظر میل‌ نباید افراد را ناگزیر ساخت‌ تا همه‌ شیوه‌ واحدی‌ را برای‌ زندگی‌ انتخاب‌ کنند.

 عدم‌ تساهل

طرفداران‌ عدم‌ تسامح‌ نیز دلایل‌ زیر را برای‌ پذیرش‌ آن‌ ذکر کرده‌اند: از نظر سیاسی، عدم‌ تساهل‌ موجب‌ یکسانی‌ عقاید افراد می‌شود و یکسانی‌ عقاید نیز لازمه‌ حفظ‌ امنیت‌ جامعه‌ است. از نظر مذهبی‌ سرکوب‌ عقاید بد و مضر مانع‌ رشد و گسترش‌ آنها می‌شود. اگر عقاید بد از میان‌ نرود، مؤ‌منان‌ ساده‌لوح‌ دچار فریب‌ و بی‌ایمانی‌ خواهند شد. به‌ بیان‌ دیگر برای‌ حفظ‌ عقاید اشخاص‌ نباید تساهل‌ نشان‌ داد. از نظر معرفت‌شناسی‌ همه‌ افراد قدرت‌ درک‌ حقیقت‌ را ندارند. به‌ منظور جبران‌ ضعف‌ استدلال‌ افراد باید به‌ اعمال‌ زور پرداخت. رهاکردن‌ مخالفان‌ در حال‌ گناه‌ ظلم‌ به‌ ایشان‌ است. فیتز جیمز استفان‌ که‌ از مخالفان‌ جان‌استوارت‌ میل‌ است. عدم‌ تساهل‌ را عاملی‌ ضروری‌ برای‌ حفظ‌ فرد و جامعه‌ می‌داند. از نظر وی‌ همه‌ اعمال‌ افراد به‌ نحوی‌ بر زندگی‌ افراد جامعه‌ تأثیر می‌گذارد و لذا در مقابل‌ هیچ‌یک‌ از اعمال‌ و رفتار افراد نمی‌توان‌ تساهل‌ نشان‌ داد. از نظر وی‌ افراد این‌ شایستگی‌ را ندارند که‌ اصول‌ اخلاقی‌ را بر رفتار خود حاکم‌ کنند، لذا باید آنها را بر رفتار افراد تحمیل‌ کرد. تنوع‌ زندگیهای‌ مختلف‌ نیز همواره‌ مناسب‌ نیست. وگاه‌ برخی شیوه‌های‌ زندگی‌ - مانند روش‌ تبهکاران‌ - را باید نفی‌ کرد. به‌ زعم‌ وی‌ احترام‌ به‌ عقاید مختلف‌ نیز همواره‌ موجب‌ تضعیف‌ جامعه‌ می‌شود، از این‌ روی‌ عدم‌ تساهل‌ بر رفتار اشخاص‌ موجب‌ رشد و هدایت‌ آنها می‌شود.

 آیا تساهل‌ مطلق‌ است؟ 

اکثر متفکران‌ تساهل‌ را نسبی‌ می‌دانند نه‌ مطلق. آنها ازنظر معرفت‌شناسی‌ و ارزشی‌ تساهل‌ مطلق‌ را نمی‌پذیرند. اگر صدق‌ نظریه‌ای‌ ثابت‌ شده‌ باشد در برابر نقیض‌ آن‌ از خود تسامح‌ نشان‌ نمی‌دهند. برای‌ مثال‌ امروزه‌ کسی‌ نسبت‌ به‌ نظریات‌ بطلمیوسی‌ و نیوتون‌ در مورد عالم‌ خلقت‌ موضع‌ تسامح‌ ندارد. در مورد ارزشها نیز کسی‌ نمی‌تواند در مقابل‌ جهالت‌ و ظلم‌ و بیرحمی‌ اهل‌ مدارا باشد. طرفداران‌ تساهل‌ نیز معتقدند که‌ اگر افرادی‌ بخواهند با عمل‌ یا حتی‌ اظهار عقیده‌ خود به‌ دیگران‌ آسیب‌ برسانند نباید با تسامح‌ و تساهل‌ با آنها رفتار کرد. جان‌لاک‌ که‌ از طرفداران‌ تسامح‌ است‌ در چند مورد از عدم‌ تسامح‌ جانبداری‌ می‌کند که‌ عبارتند از: ترویج‌ عقاید و اصولی‌ که‌ بقای‌ جامعه‌ را به‌ خطر می‌اندازد. ترویج‌ الحاد. اعمال‌ کسانی‌ که‌ درصدد نفی‌ حکومت‌ یا تصرف‌ اموال‌ دیگران‌ هستند. اطاعت‌ افراد یک‌ ملت‌ از حکام‌ خارجی.17 پیرمیل‌ هم‌ که‌ در باب‌ تسامح‌ کتاب‌ نوشته‌ در مورد الحاد موضع‌ عدم‌ تساهل‌ دارد. جان‌ استوارت‌ میل‌ نیز معتقد است‌ که‌ اگر کسی‌ آزادی‌ دیگران‌ را به‌ خطر بیاندازد نباید با مدارا با وی‌ رفتار کرد. از نظر وی‌ دین‌ و دولت‌ می‌توانند محدودیتهایی‌ را برای‌ تساهل‌ به‌ وجود آورند.

 آیا تساهل‌ هدف‌ است؟ 

در بحث‌ از تساهل‌ این‌ سؤ‌ال‌ مطرح‌ است‌ که‌ آیا تساهل‌ را باید هدف‌ تلقی‌ کرد یا وسیله؟ اگر متفکرانی‌ که‌ از تسامح‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌اند آن‌ را وسیله‌ای‌ می‌دانند جهت‌ نیل‌ به‌ حقیقت، آزادی، برابری‌ و عدالت. تنها کسی‌ که‌ آن‌ را هدف‌ تلقی‌ کرده‌ هربرت‌ مارکوزه‌ است. از نظر وی‌ همان‌ طور که‌ ارزشهایی‌ چون‌ عدالت‌ و آزادی‌ هدف‌ هستند تسامح‌ را نیز باید به‌ عنوان‌ هدف‌ درنظر گرفت. اگر تسامح‌ هدف‌ تلقی‌ شود، باید آن‌ را مطلق‌ درنظر گرفت‌ نه‌ نسبی. یعنی‌ در برابر همه‌ چیز باید از خود تساهل‌ نشان‌ داد. به‌ طور مثال‌ اگر یک‌ فرضیه‌ علمی‌ غلط‌ باشد باید نسبت‌ به‌ آن‌ تساهل‌ نشان‌ داد و آن‌ را به‌ طور مطلق‌ نفی‌ نکرد، در حالی‌ که‌ برای‌ کشف‌ حقیقت‌ نمی‌توان‌ نسبت‌ به‌ نظریه‌ غلط‌ تسامح‌ نشان‌ داد. در برابر ارزشها و ضد ارزشها نیز باید موضعی‌ یکسان‌ اتخاذ کرد و هیچ‌ حساسیتی‌ برای‌ نفی‌ ضد ارزشها نداشت.

 مبانی‌ تسامح‌ و تساهل‌ 

مبانی‌ تساهل‌ در لیبرالیسم‌ معرفت‌شناسی‌ و انسان‌شناسی‌ این‌ مکتب‌ است. از نظر معرفت‌شناسی‌ محدودیت‌ عقل‌ و خطاپذیری‌ آن‌ اساس‌ تسامح‌ است. از آنجا که‌ عقل‌ نمی‌تواند به‌ حقیقت‌ دسترسی‌ پیدا کند. یعنی‌ نمی‌تواند اندیشه‌ و عقاید خود را صحیح‌ و حق‌ تلقی‌ کند، لذا انسان‌ نباید حساسیتی‌ نسبت‌ به‌ آنها نشان‌ دهد، بلکه‌ باید در برابر عقاید و اعمال‌ دیگران‌ تسامح‌ نشان‌ دهد. اگر انسان‌ یقین‌ پیدا کند که‌ اعتقادات‌ او حق‌ است‌ باید عقایدی‌ را که‌ ضد عقایدش‌ می‌باشد باطل‌ تلقی‌ کرده، آنها را نفی‌ کند. اما چون‌ انسان‌ لیبرال‌ به‌ صحیح‌بودن‌ عقاید خود باور یقینی‌ ندارد و عقاید دیگران‌ را نیز مانند عقاید خود نسبی‌ تلقی‌ می‌کند، لذا در برابر همه‌ عقاید و اندیشه‌های‌ گوناگون‌ از خود مدارا نشان‌ می‌دهد. در واقع‌ یکی‌ از مبانی‌ تسامح‌ در تفکر غرب‌ این‌ اصل‌ است‌ که‌ نمی‌توان‌ به‌ داوری‌ در مسایل‌ عقلانی‌ و حتی‌ اخلاقی‌ پرداخت. یعنی‌ نه‌ در باب‌ حقیقت‌ و نه‌ در باب‌ ارزشها نمی‌توان‌ به‌ یقین‌ سخن‌ گفت. برای‌ شناسایی‌ حق‌ و باطل، نه‌ در قلمرو واقعیات‌ و نه‌ در قلمرو ارزشها هیچ‌ ملاکی‌ نداریم. از این‌ روی‌ به‌ داوری‌ در مورد امور مختلف‌ نمی‌توان‌ پرداخت، بویژه‌ در مورد ارزشها که‌ نمی‌توان‌ گفت‌ واقعاً‌ چه‌ چیزی‌ ارزش‌ است‌ و چه‌ چیزی‌ ضد ارزش. در مورد اعتقادات‌ نیز نمی‌توان‌ معیاری‌ کلی‌ و مطلق‌ ارائه‌ داد. اعتقادات‌ فقط‌ جنبه‌ شخصی‌ و فردی‌ دارد. به‌ اعتقادات‌ افراد باید روان‌شناسانه‌ نگاه‌ کرد نه‌ معرفت‌شناسانه. اعتقاد افراد اموری‌ فردی‌ و درونی‌ است‌ که‌ لزومی‌ ندارد تا پشتوانه‌ عقلانی‌ داشته‌ باشد براساس‌ مبانی‌ فکری‌ لیبرالیسم‌ باید از تکثر و تنوع‌ آزاد و نظریات‌ سخن‌ گفت‌ نه‌ درست‌ و غلط‌ یا حق‌ و باطل‌بودن‌ آنها. لیبرالها چون‌ به‌ وحی‌ اعتقاد ندارند، لذا در بحث‌ از تساهل‌ میان‌ دو حوزه‌ عقل‌ و وحی‌ فرق‌ قایل‌ نمی‌شوند.

تساهل‌ تئوریک‌ مربوط‌ به‌ قلمرو مسائل‌ علمی‌ و فلسفی‌ است. کسانی‌ که‌ از تساهل‌ نسبت‌ به‌ تئوریهای‌ گوناگون‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ حقیقت‌ سخن‌ می‌گویند مطلب‌ حقی‌ را بیان‌ می‌کنند. اما در باب‌ حقایق‌ وحیانی‌ سخن‌ از تسامح‌ به‌ میان‌ آوردن‌ بی‌معناست. بفرض‌ در مسایل‌ علمی‌ و فلسفی‌ مطالب‌ یقینی‌ کم‌ باشد، ارتباطی‌ به‌ یقینات‌ مسایل‌ وحیانی‌ ندارد. از آن‌ جهت‌ که‌ کتاب‌ مقدس‌ تحریف‌ شده‌ و اختلاف‌نظر در زمینه‌ مسایل‌ مربوط‌ به‌ مذهب‌ مسیحی‌ بسیار است، لذا اندیشمندان‌ غربی‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ امور یقینی‌ وجود ندارد. برخوردهای‌ ناشی‌ از تفتیش‌ عقاید نیز در اعتقاد به‌ تساهل‌ و تسامح‌ بی‌تأثیر نبوده‌ است. اینکه‌ می‌گوییم‌ در پذیرش‌ حقایق‌ وحیانی‌ نباید تسامح‌ نشان‌ داد به‌ این‌ معنا نیست‌ که‌ سخن‌ حق‌ را باید به‌ زور بر دیگران‌ تحمیل‌ کرد. میان‌ حقانیت‌ و اختیاری‌ بودن‌ پذیرش‌ آن‌ تعارضی‌ نیست. از آنجا که‌ عقیده‌ انسان‌ در ارتباط‌ با عقل‌ و دل‌ است، لذا باید با دلایل‌ عقلی‌ و اقناعی‌ زمینه‌ پذیرش‌ آن‌ را فراهم‌ آورد.

انسان‌شناسی‌ لیبرالیسم‌ نیز مبنای‌ دیگر مدارا و تسامح‌ است. از آنجا که‌ در این‌ مکتب‌ کمال‌ انسان‌ مطرح‌ نیست‌ و هر انسانی، هرچه‌ راکه‌ آرزو کند می‌تواند انجام‌ دهد و عقیده‌ نیز از لوازم‌ انسانیت‌ انسان‌ تلقی‌ نمی‌شود، لذا هیچ‌ انسانی‌ نباید نسبت‌ به‌ عقیده‌ای‌ خاص‌ حساسیت‌ داشته‌ باشد. لیبرالیسم‌ هویت‌ انسان‌ را مسئله‌ آزادی‌ و تمایلات‌ فرد می‌داند نه‌ اندیشه‌ و عقاید او. اگر تسامح‌ به‌ معنای‌ تحمل‌آرای‌ دیگران‌ یا گفتمان‌ با اندیشه‌های‌ مختلف‌ باشد تساهل‌ قابل‌ پذیرش‌ می‌باشد، اما اگر آن‌ را به‌ معنای‌ آزادی‌ در ابراز هر گونه‌ عقیده‌ و بی‌تفاوتی‌ نسبت‌ به‌ یک‌ عقیده‌ خاص‌ بدانیم‌ قابل‌ پذیرش‌ نمی‌باشد. چنانکه‌ برخی‌ از متفکران‌ غربی‌ نیز بر این‌ نکته‌ تأکید ورزیده‌اند که‌ مدارا و تسامح‌ مطلق‌ قابل‌ پذیرش‌ نمی‌باشد. آنجا که‌ تلاقی‌ اصول‌ پیش‌ آید مدارا نه‌ تنها دشوار، که‌گاه‌ نامطلوب‌ است. اگر گروهی‌ نابودی‌ یهودیان‌ را بخواهند و گروهی‌ دیگر مخالف‌ ضدیت‌ با قوم‌ یهود باشند این‌ دو گروه‌ هیچ‌ گاه‌ نمی‌توانند با یکدیگر توافق‌ پیدا کنند. بلاشر می‌نویسد: «آیا همه‌ جا تحمل‌ عقیده‌ و ابراز آن‌ جایز است؟ بسیاری‌ از سخنرانیها، هجوم‌ به‌ سپاهان‌ و خانه‌های‌ آنها را درپی‌داشته‌ است. آیا دولت‌ یا جامعه‌ باید در مقابل‌ اعمالی‌ (گفتاری) که‌ به‌ حرکات‌ غیرقابل‌ تحمل‌ یا بدتر منجر می‌شوند از خود مدارا نشان‌ دهد؟»18 «در عمل‌ مداراگرترین‌ جوامع‌ غالباً‌ بی‌هدف‌ترین‌ آنهاست، و مداراگرترین‌ افراد کسی‌ است‌ که‌ به‌ چیزی‌ اعتقاد راسخ‌ نداشته‌ باشد و به‌ نوعی‌ شک‌گرایی‌ عدم‌ تمایل‌ دارد.»19 خلاصه‌ همه‌ جا تحمل‌ عقیده‌ و یا ابراز آن‌ به‌ عنوان‌ مدارا جایز نیست. شناخت‌ مرز میان‌ ابراز یک‌ عقیده‌ و عمل‌ به‌ آن‌ نیز همواره‌ کار آسانی‌ نیست. «یک‌ سخنرانی‌ نژادپرستانه‌ صرفاً‌ بیان‌ یک‌ عقیده‌ نیست، بلکه‌ مبادرت‌ به‌ نوعی‌ اقدام‌ سیاسی‌ نیرومند است.»19 جان‌ استوارت‌ میل‌ نیز بر این‌ اعتقاد است‌ که‌ اعمال‌ نباید به‌ اندازه‌ عقاید آزاد باشد. ابراز عقاید نیز در شرایطی‌ خاص، یک‌ سلسله‌ اعمال‌ تحریک‌ آمیز می‌انجامد. یعنی‌ ابراز یک‌ عقیده‌ منجر به‌ یک‌ عمل‌ خاص‌ می‌شود.

 انواع‌ تساهل 

برخی‌ تساهل‌ را چهار نوع‌ دانسته‌اند:

1ـ تساهل‌ عقیدتی‌ یعنی‌ تساهل‌ نسبت‌ به‌ داشتن‌ عقیده‌ای‌ خاص‌ یا بیان‌ و تبلیغ‌ آن.

2ـ تساهل‌ نسبت‌ به‌ «گردهمایی‌ صاحبان‌ عقاید مخالف».

3ـ تساهل‌ هویتی‌ یعنی‌ اعمال‌ تساهل‌ نسبت‌ به‌ ویژگیهای‌ غیراخلاقی‌ انسانها مانند ملیت، جنس، نژاد و طبقه.

4ـ تساهل‌ رفتاری‌ در روابط‌ اجتماعی20.

اگر بخواهیم‌ مسئله‌ تسامح‌ و تساهل‌ را دقیقتر مطرح‌ سازیم‌ باید آن‌ را در ارتباط‌ با انواع‌ آزادی‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ کنیم:

 1. تسامح‌ مطلق‌ در تفکر و اندیشه: 

افراد در زمینه‌ مسایل‌ فکری‌ آزاد هستند و کسی‌ نمی‌تواند سد راه‌ فکر و اندیشه‌ آدمی‌ باشد. به‌ بیان‌ دیگر در زمینه‌ تفکر کسی‌ نمی‌تواند مانع‌ اندیشیدن‌ فرد شود، چرا که‌ تفکر جنبه‌ شخصی‌ دارد و نمی‌توان‌ در حریم‌ اندیشه‌ افراد وارد شد. آزادی‌ فکر لازمه‌ رشد و کمال‌ انسانهاست‌ و این‌ نوع‌ آزادی‌ اختصاص‌ به‌ متفکران‌ ندارد، بلکه‌ هر انسانی‌ برای‌ رشد استعدادهای‌ خود نیاز به‌ برخورداری‌ از آزادی‌ اندیشه‌ دارد. اینکه‌ فقط‌ گفته‌ شود باید امکان‌ تفکر آزاد را برای‌ افراد فراهم‌ آورد کافی‌ نیست. علاوه‌ بر رفع‌ موانع‌ اجتماعی‌ باید شرایطی‌ را از نظر تعلیم‌ و تربیت‌ به‌ وجود آورد که‌ اولا" افراد به‌ ضرورت‌ تفکر و اندیشه‌ عنایت‌ داشته‌ باشند. یعنی‌ اندیشیدن‌ را برای‌ خود امری‌ حیاتی‌ تلقی‌ کنند و ثانیاً‌ موانعی‌ را که‌ سد راه‌ رشد اندیشه‌ هستند از قبیل‌ هوا و هوسهای‌ نفسانی‌ از میان‌ برد. ثالثاً‌ با برخورداری‌ از عوامل‌ زمینه‌ساز تعالی‌ اندیشه‌ در جهت‌ تکامل‌ آن‌ تلاش‌ کنند. البته‌ در قلمرو اندیشه‌ محدودیتهایی‌ وجود دارد که‌ این‌ محدودیتها از جانب‌ عقل‌ و قواعد تفکر است‌ نه‌ از طرف‌ غیر و تحمیل‌ دیگران. برای‌ مثال‌ آدمی‌ نمی‌تواند در حقیقت‌ وجود یا ذات‌ الهی‌ و یا حقیقت‌ روح‌ به‌ اندیشه‌ بپردازد، چرا که‌ عقل‌ و ذهن‌ بشر بر این‌ موضوعات‌ احاطه‌ ندارد و با تفکر در آنها نه‌ تنها راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌برد که‌ به‌ بیراهه‌ها کشانده‌ می‌شود.

 2. تسامح‌ مطلق‌ در پذیرش‌ عقیده: 

پذیرش‌ عقیده‌ نیز جنبه‌ فردی‌ دارد و هیچ‌گاه‌ نمی‌توان‌ کسی‌ را وادار به‌ پذیرش‌ عقیده‌ای‌ خاص‌ کرد. پذیرش‌ عقیده‌ از یکسوی‌ در ارتباط‌ با عقل‌ و اندیشه‌ افراد است‌ و از سوی‌ دیگر با عواطف‌ و احساسات‌ آنها سر و کار دارد. تا عقل‌ و دل‌ کسی‌ مجاب‌ نشود عقیده‌ای‌ را نخواهد پذیرفت. اکثر دانشمندانی‌ که‌ دیدگاه‌های‌ آنها را در مورد تسامح‌ مطرح‌ کردیم‌ مرادشان‌ از تسامح‌ در این‌ دو زمینه‌ بوده‌ است. ما نیز معتقدیم‌ که‌ افراد از آزادی‌ تفکر و اندیشه‌ برخوردارند و به‌ هیچ‌ کس‌ نیز نمی‌توان‌ عقیده‌ای‌ را تحمیل‌ کرد. از نظر استوارت‌ میل‌ کسی‌ که‌ عقیده‌ای‌ را بر دیگران‌ تحمیل‌ می‌کند به‌ خود اجازه‌ می‌دهد تا به‌ جای‌ دیگران‌ تصمیم‌ بگیرد بدون‌ اینکه‌ به‌ آنها اجازه‌ دهد تا دلایل‌ مخالف‌ آن‌ عقیده‌ را بررسی‌ کند. وی‌ در این‌ زمینه‌ چنین‌ می‌نویسد: «وقتی‌ می‌گویم‌ که‌ صاحبان‌ فلان‌ عقیده‌ خود را اشتباه‌ ناپذیر می‌شمارند منظورم‌ اطمینان‌ آنها درباره‌ صحت‌ عقیده‌ای‌ که‌ پذیرفته‌اند نیست‌ (حالا آن‌ عقیده‌ هر چه‌ می‌خواهد باشد)، بلکه‌ این‌ است‌ که‌ به‌ خود حق‌ می‌دهند درباره‌ تحمیل‌ آن‌ عقیده‌ به‌ دیگران‌ تصمیم‌ بگیرند، بدون‌ اینکه‌ به‌ اینان‌ اجازه‌ دهند که‌ دلایل‌ مخالف‌ آن‌ عقیده‌ را هم‌ استماع‌ کنند. و من‌ چنین‌ عملی‌ را گرچه‌ به‌ نفع‌ مقدسترین‌ معتقدات‌ خودم‌ هم‌ باشد باز به‌ همین‌ شدت‌ تخطئه‌ خواهم‌ کرد.»21

 3. تسامح‌ مطلق‌ در بحث‌ و گفتگو: 

در زمینه‌ بحث‌ و گفتگو نیز باید آزادی‌ وجود داشته‌ باشد، چرا که‌ در غیر این‌ صورت‌ به‌ رشد فکری‌ افراد جامعه‌ آسیب‌ وارد خواهد شد. در جهت‌ اصلاح‌ اندیشه‌ دیگران‌ نیز می‌توان‌ به‌ بحث‌ و گفتگو با آنها پرداخت. در این‌ قلمرو از آزادی‌ باید مدارا و تسامح‌ داشت. البته‌ در بحث‌ و گفتگو با دیگران‌ باید قواعد آن‌ را رعایت‌ کرد. برای‌ مثال‌ در بحث‌ با اشخاص‌ باید به‌ سطح‌ اندیشه‌ آنها توجه‌ داشت. اینکه‌ هر ذهنی‌ توانایی‌ دریافت‌ هر حقیقتی‌ را ندارد و چه‌ بسا طرح‌ مسایلی‌ که‌ متناسب‌ با ظرفیت‌ فکری‌ مخاطب‌ نیست‌ موجب‌ انحراف‌ وی‌ از مسیر تفکر صحیح‌ شود. در واقع‌ هر سخن‌ جایی‌ و هر نکته‌ مقامی‌ دارد. همچنین‌ عقل‌ سلیم‌ و فطرت‌ پاک‌ انسانی‌ ایجاب‌ می‌کند که‌ آدمی‌ جهت‌ رشد و تعالی‌ افراد به‌ بحث‌ و گفتگو با آنها بپردازد. نه‌ در جهت‌ به‌ شبهه‌ افکندن‌ آنها. چه‌ بسیار کسانی‌ که‌ جهت‌ طرح‌ «خود» و کسب‌ شهرت‌ به‌ القای‌ شبهه‌ می‌پردازند و نام‌ آن‌ را آزادی‌ اندیشه‌ و بحث‌ و گفتگو جهت‌ نیل‌ به‌ حقیقت‌ می‌نامند. در هوای‌ آنکه‌ گویندت‌ زهی‌بسته‌ای‌ برگردن‌ جانت‌ زهی‌ طالب‌ حیرانی‌ خلقان‌ شدیم‌دست‌ طمع‌ اندر الوهیت‌ زدیم‌ در طول‌ تاریخ‌ چه‌ بسیار انسانهای‌ ساده‌ لوحی‌ که‌ بر اثر شهرت‌ جویی‌ عده‌ای‌ از عالم‌ نمایان‌ و فضل‌ فروشان‌ به‌ انحراف‌ کشانده‌ شدند! مکتب‌ لیبرالیسم‌ با مبانی‌ خود نمی‌تواند برای‌ این‌ درد راه‌ علاجی‌ ارائه‌ دهد. اینجاست‌ که‌ ضرورت‌ آزادی‌ درونی‌ مطرح‌ می‌شود و اینکه‌ اگر التزام‌ به‌ اصول‌ ثابته‌ حیات‌ انسانی‌ و آزادی‌ درونی‌ وجود نداشته‌ باشد به‌ نام‌ آزادی‌ علیه‌ آزادی‌ اقدام‌ خواهد شد.

 4. تسامح‌ نسبی‌ در ابراز و تبلیغ‌ عقیده: 

در این‌ زمینه‌ باید برای‌ آزادی‌ افراد محدودیت‌ قایل‌ شد. یعنی‌ نمی‌توان‌ به‌ تسامح‌ مطلق‌ در زمینه‌ ابراز و تبلیغ‌ عقاید افراد باور داشت. متفکران‌ غربی‌ نیز در این‌ مورد به‌ دفاع‌ مطلق‌ نمی‌پردازند. فقط‌ اختلاف‌ بر سر ملاک‌ و مصادیق‌ تسامح‌ است. یعنی‌ در چه‌ مواردی‌ می‌توان‌ قایل‌ به‌ تسامح‌ شد و در چه‌ مواردی‌ نمی‌توان‌ از آن‌ دفاع‌ کرد. استوارت‌ میل‌ معتقد است‌ که‌ عقیده‌ هیچ‌ کس‌ را نباید به‌ زور خاموش‌ کرد. حتی‌ به‌ افکار عمومی‌ نیز نباید اجازه‌ داد که‌ با اظهار عقیده‌ای‌ مخالفت‌ ورزند. اگر عقیده‌ای‌ خاموش‌ شود ضرر آن‌ دامنگیر همه‌ افراد انسانی‌ خواهد شد و حتی‌ آیندگان‌ نیز دچار زیان‌ خواهند شد. عقیده‌ای‌ که‌ خاموش‌ شود از سه‌ حالت‌ خارج‌ نیست.

الف‌- آن‌ عقیده‌ صحیح‌ است. در این‌ صورت‌ افراد از کشف‌ حقیقت‌ محروم‌ خواهند شد. کسانی‌ که‌ اجازه‌ نمی‌دهند دیگران‌ عقیده‌ خود را اظهار کنند به‌ چه‌ دلیل‌ به‌ جای‌ همه‌ی‌ افراد انسانی‌ تصمیم‌ می‌گیرند. عقیده‌ صحیح‌ نیز تا زمانی‌ که‌ مورد چون‌ و چرا قرار نگیرد، نحوه‌ پذیرش‌ آن‌ بی‌طرفانه‌ نخواهد بود.

ب‌- عقیده‌ اشتباه‌ است. در این‌ صورت‌ نفس‌ خفه‌ کردن‌ یک‌ عقیده‌ کار زشتی‌ است، چرا که‌ با برخورد میان‌ عقاید گوناگون‌ «سیمای‌ حقیقت‌ زنده‌تر و روشنتر» می‌شود.

ج‌- عقیده‌ نیمه‌ اشتباه‌ و نیمه‌ صحیح‌ است. در این‌ فرض‌ مخالفت‌ با اظهار عقیده‌ مضر و خطرناک‌ است. در این‌ مورد استوارت‌ میل‌ بیشتر به‌ عقاید رایج‌ زمان‌ خود نظر دارد و اینکه‌ هیچ‌ وقت‌ کل‌ حقیقت‌ نزد افرادنیست. از نظر میل‌ اگر عقیده‌ای‌ در معرض‌ نقد و بررسی‌ قرار نگیرد در معرض‌ اضمحلال‌ قرار خواهد گرفت‌ و اثر حیاتی‌ آن‌ در رفتار و خصایل‌ انسانها از میان‌ خواهد رفت. میل‌ گاه‌ میان‌ اظهار و تبلیغ‌ عقیده‌ در جامعه‌ و بحث‌ و گفتگو تمایز قایل‌ نمی‌شود. اینکه‌ هر نوع‌ عقیده‌ای‌ را باید به‌ بحث‌ و گفتگو گذارد کسی‌ مخالف‌ نیست. حتی‌ یک‌ مرتد نیز می‌تواند با اهل‌ نظر به‌ بحث‌ و گفتگو بنشیند. فقط‌ در یک‌ جامعه‌ تبلیغ‌ کفر صحیح‌ نیست. جان‌ استوارت‌ میل‌ با همه‌ دفاعی‌ که‌ از آزادی‌ بیان‌ می‌کند این‌ نکته‌ را مورد تاکید قرار می‌دهد که‌ اگر اوضاع‌ و شرایطی‌ اجتماعی‌ به‌گونه‌ای‌ باشد که‌ اظهار عقیده‌ به‌ صورت‌ نوعی‌ تحریک‌ برای‌ انجام‌ کارهایی‌ در آید که‌ «مخل‌ مصالح‌ مشروع‌ دیگران» باشد باید برای‌ ابراز عقیده‌ محدودیت‌ قایل‌ شد. «این‌ گونه‌ عقاید تا موقعی‌ که‌ فقط‌ در ستونهای‌ مطبوعات‌ اظهار شود جلوگیری‌ از انتشارشان‌ صحیح‌ نیست، اما اگر بنا باشد که‌ همین‌ عقاید از طرف‌ ناطقی‌ که‌ روی‌ سخنش‌ با گروهی‌ تحریک‌ شده‌ است‌ عنوان‌ گردد یا اینکه‌ روی‌ کاغذهای‌ تبلیغ‌ نوشته‌ شود و میان‌ همان‌ جمعیت‌ پخش‌ گردد، ناشر عقیده‌ را در هر دو حال‌ می‌شود با فراغت‌ وجدان‌ به‌ نام‌ حفظ‌ اصول‌ عدالت‌ تنبیه‌ کرد.»22 اختلاف‌ نظر ما با استوارت میل‌ و سایر لیبرالها براساس‌ مبانی‌ معرفت‌شناسی‌ و انسان‌شناسی‌ آنهاست.

از آنجا که‌ در معرفت‌شناسی‌ خود در کنار عقل‌ و حس‌ به‌ وحی‌ اعتقاد داریم‌ و وحی‌ را فرامین‌ الهی‌ می‌دانیم‌ بر این‌ نکته‌ تاکید می‌ورزیم‌ که‌ اگر بشر به‌ وحی‌ عاری‌ از تحریف‌ دست‌ یازد نباید به‌ رد یا تضعیف‌ آن‌ بپردازد. بحث‌ و گفتگو پیرامون‌ فرامین‌ الهی‌ - که‌ بر پیامبران‌ وحی‌ شده‌ است‌ - ممنوع‌ نیست‌ و هر فردی‌ می‌تواند با معتقدین‌ آن‌ به‌ بحث‌ و گفتگو بنشیند تا حقانیت‌ آن‌ را بر مبنای‌ اندیشه‌ و تفکر، نه‌ زور و اجبار بپذیرد و اگر هم‌ کسی‌ نخواست‌ آن‌ را بپذیرد هیچ‌گاه‌ نمی‌توان‌ او را وادار به‌ پذیرش‌ فرامین‌ الهی‌ کرد، اما نکته‌ اینجاست‌ که‌ مخالف‌ یک‌ عقیده‌ حق‌ مجاز نیست‌ تا در یک‌ جامعه‌ دینی‌ با تبلیغ‌ خود به‌ رد یا تضعیف‌ آن‌ بپردازد. از نظر انسان‌شناسی‌ نیز با دیدگاه‌ لیبرالها اختلاف‌ نظر داریم. لیبرالها به‌ مسئله‌ رشد و کمال‌ انسان‌ توجهی‌ ندارند. ای‌ کاش‌ لیبرالها به‌ همان‌ اندازه‌ که‌ نگران‌ آزادی‌ انسان‌ هستند، نگران‌ کمال‌ و تعالی‌ انسان‌ نیز می‌بودند. اگر بپذیریم‌ که‌ انسان‌ موجودی‌ است‌ که‌ مبدأ و مقصد مشخصی‌ دارد و خدایی‌ که‌ او را آفریده‌ راههای‌ نیل‌ به‌ کمال‌ را فرا راه‌ او قرار داده‌ است‌ دیگر منطقی‌ نیست‌ که‌ در مقابل‌ صراط‌ مستقیم‌ الهی‌ موضعگیری‌ کرد و علیه‌ آن‌ به‌ تبلیغ‌ پرداخت. البته‌ آزادی‌ بیان‌ و اظهار نظر در مسایل‌ اجتماعی‌ مسئله‌ دیگری‌ است‌ و محدودیتهای‌ خاصی‌ که‌ در زمینه‌ فرامین‌ الهی‌ مطرح‌ است‌ در اینجا وجود ندارد و محدودیتهای‌ لازم‌ را قانون‌ تعیین‌ می‌کند.

 5. تسامح‌ نسبی‌ در اعمال‌ عقیده‌ و رفتار: 

متفکران‌ لیبرال‌ نیز بر این‌ اعتقادند که‌ نمی‌توان‌ به‌ افراد اجازه‌ داد که‌ هر نوع‌ عقیده‌ای‌ را اعمال‌ کنند. اگر بنا شود که‌ هر فردی‌ طبق‌ عقیده‌ خود در جامعه‌ عمل‌ کند، آزادیهای‌ دیگران‌ به‌ خطر خواهد افتاد. مثالهایی‌ هم‌ که‌ از آربلاشر نقل‌ کردیم‌ نشانگر آن‌ بود که‌ در مرحله‌ آزادی‌ در اعمال‌ عقیده‌ و رفتار نمی‌توان‌ به‌ تسامح‌ مطلق‌ اعتقاد پیدا کرد. سردمداران‌ لیبرالیسم‌ در غرب‌ نیز در زمینه‌ منافع‌ جوامع‌ خود اهل‌ تسامح‌ نیستند. فقط‌ آنها در زمینه‌ مسایل‌ فکری‌ و نظری‌ ادعای‌ تساهل‌ را دارند. در واقع‌ لیبرالها نیز مانند رفتارهای‌ فردی‌ و اجتماعی‌ تمایز قایل‌ هستند. آنها نسبت‌ به‌ رفتارهای‌ شخصی‌ افراد که‌ آثار محسوس‌ اجتماعی‌ ندارند تسامح‌ نشان‌ می‌دهند، اما در مقابل‌ یک‌ سلسله‌ رفتارهای‌ اجتماعی‌ که‌ خلاف‌ قانون‌ است‌ قایل‌ به‌ تسامح‌ نیستند. از نظر استوارت‌ میل‌ رفتار فرد در جامعه‌ مبنی‌ بر دو شرط‌ است: الف‌ - افراد به‌ منافع‌ یکدیگر آسیب‌ نرسانند. منافع‌ افراد را نیز یا قانون‌ تعیین‌ می‌کند یا به‌ موجب‌ تفاهم‌ ضمنی‌ افراد مشخص‌ می‌شود. ب‌ - هر فردی‌ باید تعهدات‌ خود را نسبت‌ به‌ جامعه‌ بر عهده‌ گیرد و از هیچ‌ اقدامی‌ برای‌ حراست‌ حقوق‌ دیگران‌ دریغ‌ نورزد. «جامعه‌ حق‌ دارد این‌ شرایط‌ را جبراً‌ به‌ هر قیمتی‌ که‌ شده‌ است‌ بر آنهایی‌ که‌ می‌کوشند شانه‌ از زیر تعهدات‌ خود خالی‌ کنند تحمیل‌ نماید.»23 اگر در مواردی‌ حقوق‌ مسلم‌ افراد ضایع‌ نگردد، ولی‌ اشخاص‌ شرایطی‌ را که‌ لازمه‌ همزیستی‌ مسالمت‌آمیز آنهاست‌ رعایت‌ نکنند و بدینوسیله‌ به‌ رفاه‌ و سعادت‌ دیگران‌ آسیب‌ وارد سازند باید به‌ کمک‌ افکار عمومی‌ شخص‌ خاطی‌ را تنبیه‌ کرد نه‌ با حربه‌ قانون. میل‌ معتقد است‌ که‌ تنها پس‌ از ارتکاب‌ جرم‌ و خلاف‌ نباید به‌ مجازات‌ افراد پرداخت، بلکه‌ «اگر یک‌ مقام‌ دولتی‌ یا حتی‌ یک‌ مقام‌ خصوصی‌ به‌ چشم‌ خود ببیند که‌ کسی‌ دارد آشکارا برای‌ ارتکاب‌ جنایتی‌ آماده‌ می‌شود او دیگر مجبور نیست‌ که‌ دست‌ روی‌ دست‌ بگذارد و صبر کند تا خیانت‌ صورت‌ گیرد، بلکه‌ حقاً‌ می‌تواند برای‌ جلوگیری‌ از وقوع‌ آن‌ دخالت‌ ورزد».24 در واقع‌ جامعه‌ باید به‌ اتخاذ تدابیر و اقدامات‌ احتیاطی‌ بپردازد تا از بروز جرم‌ و جنایات‌ در جامعه‌ جلوگیری‌ کند. می‌دانیم‌ که‌ لیبرالها عموماً‌ به‌ سانسور اعتقادی‌ ندارند، اما برخی‌ از آنها مانند کارل‌ پوپر این‌ نکته‌ را مورد تأکید قرار داده‌اند که‌ به‌ هنگام‌ ضرورت‌ باید به‌ اعمال‌ سانسور پرداخت. چنانکه‌ در مورد رسانه‌ای‌ مانند تلویزیون‌ می‌گوید: «ما با استفاده‌ از تلویزیون‌ و وسایلی‌ مانند آن‌ به‌ آموزش‌ خشونت‌ به‌ فرزندان‌ خود پرداخته‌ایم. با کمال‌ تأسف، به‌ اعمال‌ سانسور در این‌ زمینه‌ نیاز داریم.»25

 6. تسامح‌ نسبی‌ در هدایت‌ دیگران: 

در اینجا میان‌ ادیان‌ الهی‌ و لیبرالیسم‌ اختلاف‌نظر وجود دارد. از نظر ادیان‌ الهی‌ نسبت‌ به‌ هدایت‌ و ضلالت‌ دیگران‌ نمی‌توان‌ بی‌تفاوت‌ بود. اما از نظر لیبرالیسم‌ هر کس، هر مسیری‌ را که‌ خواست‌ می‌تواند انتخاب‌ کند و به‌ دیگران‌ مربوط‌ نیست‌ که‌ آیا فردی‌ مسیر رشد و کمال‌ را طی‌ کرده‌ است‌ یا نه؟ در اندیشه‌ الهی‌ چون‌ بنی‌آدم‌ اعضأ یکدیگرند و اگر عضوی‌ به‌ دردآید دیگر اعضأ را نمی‌بایست‌ قرار بماند، لذا افراد باید زمینه‌های‌ رشد و کمال‌ یکدیگر را فراهم‌ آورند. در واقع‌ اختلاف‌نظر ادیان‌ الهی‌ و مکتب‌ لیبرالیسم‌ از معرفت‌شناسی‌ و انسان‌شناسی‌ و آنها برمی‌خیزد. در لیبرالیسم‌ هیچ‌‌کس‌ حق‌ ندارد که‌ خواست‌ واقعی‌ افراد انسان‌ را مشخص‌ کند. هر کس‌ خود باید منافع‌ و مصالح‌ خود را تشخیص‌ دهد. هر یک‌ از افراد بهترین‌ داور برای‌ شناسایی‌ حقوق‌ و تکالیف‌ خود است. در ادیان‌ الهی، انسانها بدون‌ استمداد از وحی‌ نمی‌توانند مصالح‌ واقعی‌ خود را درک‌ کنند و افراد نباید با اتکأ به‌ عقل‌ خود راه‌ خویش‌ را انتخاب‌ کنند. ادیان‌ الهی‌ عقیده‌ را در انسانیت‌ انسان‌ دخالت‌ داده، میان‌ حق‌ و باطل‌ نیز تمایز قایل‌ می‌شوند و به‌ انسانها توصیه‌ می‌کنند که‌ نسبت‌ به‌ هدایت‌ و ضلالت‌ همنوعان‌ خود بی‌تفاوت‌ نباشند. اینکه‌ می‌گوییم‌ تسامح‌ نسبی‌ است‌ و عدم‌ تساهل‌ مطلق‌ نیست‌ به‌ این‌ معناست‌ که‌ هدایت‌ دیگران‌ نباید تحمیلی‌ و از روی‌ اجبار باشد. باید زمینه‌های‌ فردی‌ و اجتماعی‌ رشد و کمال‌ افراد را فراهم‌ آورد و در مسیر هدایت‌ دیگران‌ نیز با تحمل‌ و بردباری‌ برخورد کرد. استوارت‌ میل‌ نیز معتقد است‌ که‌ افراد نباید نسبت‌ به‌ سعادت‌ یکدیگر بی‌اعتنأ باشند، بلکه‌ باید تلاش‌ کنند تا «توجه‌ بی‌غرضانه‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ سعادت‌ همدیگر بیشتر شود». اما فردی‌ که‌ نسبت‌ به‌ دیگران‌ نیکخواهی‌ دارد و می‌خواهد دیگران‌ را وادار به‌ تامین‌ خیر و مصلحتشان‌ بکند باید از تشویق‌ استفاده‌ کند نه‌ شلاق‌ و زنجیر.

«موجودات‌ بشری‌ تا این‌ اندازه‌ به‌ هم‌ مدیونند که‌ باید همدیگر را در تشخیص‌ خوب‌ از بد کمک‌ کنند نیز همه‌ این‌ موجودات‌ برای‌ اینکه‌ اولی‌ را برگزینند و از دیگری‌ بگریزند به‌ تشویق‌ نیازمند هستند، آنها دائماً‌ باید یکدیگر را به‌ استفاده‌ هرچه‌ بیشتر از قوای‌ عالیه‌ انسانی‌ تشویق‌ کنند و انگیزه‌های‌ خود را به‌ سمت‌ هدفهای‌ عاقلانه‌ و نقشه‌های‌ ترقی‌ بخش‌ سوق‌ دهند نه‌ اینکه‌ آنها را در راه‌ مقاصد پوچ‌ و فساد آخرین‌ ضایع‌ سازند.»26 اخلاق‌ متفکران‌ لیبرال‌ به‌ اخلاق‌ نیز از زاویه‌ خاصی‌ می‌نگرند. با توجه‌ به‌ این‌ که‌ فرد در این‌ مکتب‌ اصالت‌ دارد و هر فرد جدای‌ از دیگر انسانها و جامعه‌ لحاظ‌ می‌شود و حتی‌ بر جدایی‌ انسان‌ از جهان‌ تأکید می‌شود هر گونه‌ نظام‌ اخلاقی‌ نیز باید به‌ فرد توجه‌ داشته‌ باشد. در این‌ مکتب‌ میان‌ واقعیت‌ و ارزش‌ جدایی‌ است. یعنی‌ بایدها از هست‌ها برنمی‌خیزند و نمی‌توان‌ میان‌ عالم‌ تشریع‌ با عالم‌ تکوین‌ ارتباط‌ منطقی‌ برقرار کرد. دانشها مربوط‌ به‌ یک‌ قلمرو است‌ و ارزشها مربوط‌ به‌ قلمرو دیگری. علم‌ یک‌ چیز است‌ و اخلاق‌ چیز دیگری. ارزشها به‌ واقعیتها کاری‌ ندارد. عالمی‌ فوق‌ این‌ عالم‌ هم‌ نیست‌ که‌ از آنجا ارزشها صادر شده‌ باشد. به‌ بیان‌ دیگر خدای‌ ارزشگذار در این‌ مکتب‌ جایی‌ ندارد. خوبی‌ و بدی‌ هم‌ جنبه‌ کلی‌ و مطلق‌ ندارند. خوب‌ و بد، خیر و شر برای‌ هر فرد معنای‌ خاصی‌ دارد. اخلاق‌ جنبه‌ فردی‌ و شخصی‌ دارد نه‌ کلی‌ و عمومی. خود فرد باید ارزشگذار باشد و تکلیفها و ارزشها را تعیین‌ کند. هیچ‌ نهاد مذهبی‌ و اجتماعی‌ نیز نباید تعیین‌ کننده‌ تکلیفها و ارزشها باشد. اگر فردی‌ هم‌ مذهبی‌ باشد باید به‌ وجدان‌ خود رجوع‌ کند و آن‌ را منبع‌ ارزشهای‌ خود بداند. پیروی‌ از فرمانهای‌ وجدان‌ نیز تا آنجا رسمیت‌ دارد که‌ پیامدهای‌ ضد اجتماعی‌ نداشته‌ باشد. یعنی‌ مانع‌ آزادی‌ دیگران‌ نباشد و با خواسته‌های‌ دیگران‌ تلاقی‌ پیدا نکند. واقعیات‌ به‌ انسان‌ نمی‌گویند که‌ چه‌ باید کرد و از چه‌ چیزهایی‌ باید خودداری‌ کرد. اگر انسانی‌ اعتقاد داشته‌ باشد که‌ واقعیات‌ راه‌ را به‌ انسان‌ نشان‌ خواهد داد وی‌ دچار خلط‌ ارزشها با واقعیات‌ شده‌ است. از آنجا که‌ در لیبرالیسم‌ رفتار انسان‌ از طریق‌ امیال‌ و تمنیات‌ او تحقق‌ پیدا می‌کند، لذا هر آنچه‌ را که‌ فرد دوست‌ بدارد خوب‌ خواهد بود و هر آنچه‌ را که‌ تمنیات‌ انسان‌ با آن‌ مخالفت‌ کند بد تلقی‌ خواهد شد. در واقع‌ امیال‌ و خواسته‌های‌ فرد است‌ که‌ معیار خوب‌ و بد برای‌ او تلقی‌ می‌شود. این‌ هم‌ که‌ فیلسوفانی‌ مانند بنتام‌ گفته‌اند که‌ ملاک‌ یک‌ فعل‌ اخلاقی‌ این‌ است‌ که‌ بیشترین‌ خوشی‌ و سود را برای‌ بیشترین‌ افراد فراهم‌ آورد مشکلی‌ را حل‌ نخواهد کرد، چرا که‌ در اینجانیز خود فرد است‌ که‌ باید تصمیم‌ بگیرد که‌ اولاً‌ چه‌ چیز خوشی‌ است‌ و ثانیاً‌ بیشترین‌ افراد چه‌ کسانی‌ هستند! چرا که‌ نه‌ با دیدگاه‌ نظری‌ و نه‌ با روشهای‌ عملی‌ نمی‌توان‌ مقدار و اندازه‌ خوشی‌ را تعیین‌ کرد. فردی‌ هم‌ که‌ اسیر تمایلات‌ خودخواهانه‌ است‌ به‌ چیزی‌ جز لذات‌ و منافع‌ شخصی‌ خویش‌ توجه‌ ندارد و در واقع‌ دیگران‌ را نیز برای‌ خود می‌خواهد. برای‌ وی‌ خودش‌ هدف‌ و بقیه‌ وسیله‌ تلقی‌ می‌شوند. دیگران‌ نیز باید خوشیها و لذتهایی‌ را بخواهند که‌ او می‌خواهد و خوشیهای‌ آنها نیز نباید با منافع‌ وی‌ تضاد و تعارضی‌ داشته‌ باشد. این‌ نظام‌ اخلاقی‌ با تأکید بیش‌ از حد بر فرد و خواسته‌های‌ او هر انسانی‌ را از همنوعانش‌ جدا می‌سازد. و فرد در غایت‌ امر، خود را تنها احساس‌ خواهد کرد. از آنجا که‌ هر فرد مسؤ‌ل‌ اعمال‌ و رفتار خویش‌ است‌ نه‌ تنها ملزم‌ به‌ پذیرش‌ باید و نبایدهای‌ دینی‌ نیست، بلکه‌ باید بار مسؤ‌لیت‌ را از شانه‌ خود دور نساخته‌ و آن‌ را بر عهده‌ طبیعت‌ و یا تاریخ‌ و یا دیگران‌ نیاندازد. اینکه‌ هر انسانی‌ باید خود مسئو‌ل‌ اعمال‌ خویش‌ باشد و برای‌ فرار از بار مسؤ‌لیت‌ نباید طبیعت‌ و جامعه، تاریخ‌ و مشیت‌الهی‌ را عامل‌ افعال‌ و یا خطاکاریهای‌ خود تلقی‌ کند سخن‌ حقی‌ است، اما بحث‌ بر سر این‌ است‌ که‌ اگر منشأ ارزشها عاملی‌ مافوق‌ بشر نباشد، یا میان‌ ارزشها و انسانیت‌ انسانها - که‌ مشترک‌ میان‌ همه‌ افراد است‌ - ارتباط‌ تکوینی‌ برقرار نباشد و اساساً‌ ماهیت‌ انسان‌ درست‌ تفسیر نشود چگونه‌ می‌توان‌ اطمینان‌ پیدا کرد که‌ اولاً‌ هر فردی‌ درست‌ عمل‌ می‌کند و ثانیاً‌ خود را مسؤ‌ل‌ اعمال‌ خویش‌ می‌داند؟ آیا برای‌ فردی‌ که‌ چیزی‌ جز لذت‌ و تمایلات‌ سودجویانه‌ مطرح‌ نیست‌ تعهد و مسؤ‌لیت‌پذیری‌ مطرح‌ است؟ در نظام‌ اخلاق‌ الهی، انسان‌ مبدأ و مقصد شخصی‌ دارد که‌ در طول‌ حیات‌ خود باید تلاش‌ کند تا به‌ آن‌ غایت‌ قصوا برسد. به‌ بیان‌ دیگر در ادیان‌ الهی‌ انسان‌ جهت‌ نیل‌ به‌ کمال‌ آفریده‌ شده‌ و آدمی‌ باید مسیر خاصی‌ را طبق‌ فرامین‌ خداوندی‌ طی‌ کند تا به‌ کمال‌ وجودی‌ خود دست‌ یابد. سعادت‌ انسان‌ نیز چیزی‌ جز به‌ فعلیت‌ رساندن‌ استعدادهای‌ وجودی‌ خود نیست. در لیبرالیسم‌ انسان‌ غایت‌ مشخصی‌ ندارد تا با نیل‌ به‌ آن‌ به‌ سعادت‌ خویشتن‌ دست‌ یابد. در واقع‌ سعادت‌ در این‌ مکتب‌ معنای‌ روشن‌ و مشخصی‌ ندارد، بلکه‌ سعادت‌ هر فردی‌ وابسته‌ به‌ آن‌ است‌ که‌ چه‌ چیزی‌ را بخواهد. هر فرد می‌تواند هر چه‌ می‌خواهد باشد و هر آنچه‌ را هم‌ که‌ بخواهد می‌تواند سعادت‌ خویش‌ تلقی‌ کند. از آنجا که‌ انسان‌ در مرکز جهان‌ قراردارد و هیچ‌ حدی‌ از پیش‌ برای‌ او تعیین‌ نشده‌ هر فردی‌ با اراده‌ آزاد خود می‌تواند حد وجودی‌ خویش‌ را تعیین‌ کند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات