تاریخ انتشار : ۱۸ آبان ۱۳۸۷ - ۱۳:۲۹  ، 
کد خبر : ۴۰۰۳۸
گفت‌وگو با دکتر موسی غنی‌نژاد:

‏اصلاح‌طلبان باید بازنگری عمیق در رفتار گذشته خود داشته باشند‏

مجید یوسفی‎ ‎ مقدمه: دلمشغولی مردان اصلاحلات نقد و بررسی دولت‎ ‎هشت ساله اصلاحات است تا از این طریق چاره‌ای برای تداوم اصلاحات بیندیشند. دکتر‎ ‎موسی غنی نژاد، استاد دانشگاه در این گفت‌وگو به معضلات پیش روی اصلاح‌طلبان‎ ‎پرداخته و راهکارهایی برای آینده سیاسی این جریان پیشنهاد کرده‌است که‎ ‎می‌خوانید‎.‎

*یکی از مشکلات دوران اصلاحات عدم اعتقاد برخی به این جریان بود. آنان‎ ‎معتقد بودند، شرایط سیاسی ما استعداد لازم را برای انجام اصلاحات ندارد، چرا که‎ ‎اصلاحات با آزادی‌های سیاسی توام است و به همین خاطر، همچون عصر مشروطه از اصلاحات‎ ‎به عنوان هرج‌ومرج‌گرایی تلقی می شد. به نظر شما آیا جامعه سیاسی امروز ایران این‎ ‎استعداد و علاقه را دارد که به سمت آن دوره حرکت کند؟ در خود این انگیزه را‎ ‎می‌بیند؟‎ ‎
**وقتی در دوم خرداد 76، جامعه ایران به‌طور یکپارچه به آقای‎ ‎خاتمی اقبال نشان داد که بعد این حرکت به نهضت اصلاحات معروف شد، سخن سر این بود که‎ ‎با شیوه جدیدی از سیاست‌ورزی و مملکت‌داری مواجه خواهیم بود. در واقع، استقبالی که‎ ‎از آقای خاتمی به‌عمل آمد، به این دلیل بود که ایشان چهره جدیدی از خود نشان داده‎ ‎بود، چهره‌ای که خاصه برای جوانان و همین‌طور برای کل جامعه سیاسی ایران یک پدیده‎ ‎نو و جدید بود. به‌خصوص سیاست تسامح و تساهل ایشان برای آن روز ایران یک پدیده شگفت‎ ‎انگیز و فوق‌العاده بود. یکی دیگر از جذابیت‌های ایشان شعارهایی بود که تا آن روز‎ ‎هیچ سیاست‌مداری به آن توجه نشان نداده‌بود. در واقع همه این‌ها جذابیت زیادی برای‎ ‎جامعه ما داشت. می‌توانیم بگوئیم که شعارها و اساس رفتار سیاسی ایشان در چارچوب‎ ‎شعارهای دموکراتیک بود. در واقع، مشارکت مردم در سرنوشت خود و جدی گرفتن مردم به‎ ‎خصوص جوان‌ها، از جمله جذابیت‌هایی بود که در شعارهای انتخاباتی ایشان نمود داشت. و‎ ‎مردم هم در انتخاباتی پورشور به ایشان رای دادند. اما مسئله این است وقتی که‎ ‎اصلاح‌طلبان پیروز شدند، نه خودشان پروژه مشخصی داشتند و نه آن انتظارات مردم را‎ ‎برآورده کردند. مسئله بیشتر این بود که تغییری در چهره جامعه سیاسی ایران داده شد‎ ‎که در آن مقطع آقای خاتمی نمایندگی آن تغییر را بر عهده گرفت و البته اصلاح‌طلبان و‎ ‎طرفداران آقای خاتمی. حتی خود آقای خاتمی هم تا آن زمان خیلی امیدوار نبودند که در‎ ‎این نبرد انتخاباتی پیروز شوند و اصلا برنامه‌شان هم کسب همه قدرت نبود. آنها تنها‎ ‎به عنوان یک اپوزیسیون قوی می‌خواستند خود را مطرح کنند، ولی جریان به گونه‌ای پیش‎ ‎رفت که مردم استقبال خیلی زیادی از ایشان کردند و ایشان هم رای آوردند و رئیس‌جمهور‎ ‎شدند. اکنون که به گذشته نگاه می‌کنیم، می‌توانیم قضاوت کنیم که شاید بهتر بود آقای‎ ‎خاتمی و اصلاح‌طلبان تنها به عنوان یک اپوزیسیون قدرتمند در جامعه سیاسی مطرح‎ ‎می‌شدند و بعد به مجلس راه پیدا می‌کردند و سپس برای انتخابات بعدی برنامه‌ریزی‎ ‎می‌کردند و به این ترتیب یک پروژه واقعی اصلاح‌طلبانه را برای آینده طراحی می‎ ‎کردند. اما آنان اول قدرت را به دست گرفتند و بعد به این فکر افتادند که حزب و جبهه‎ ‎تاسیس کنند و به اصطلاح مملکت‌داری کنند. ‎
*اما اصلاح‌طلبان یک فرصت هشت ساله برای برنامه‌ریزی داشتند که این فرصت‎ ‎اندکی نیست. اگرچه یک تلقی در ایران وجود دارد که ما در کل برنامه‌پذیر نیستیم،‎ ‎یعنی نمی‌توانیم خود را نظام‌مند کنیم، حتی وقتی که اقبال به ما رو‎ ‎می‌آورد‎.
**‎اگر این تحلیل درست باشد، آن وقت باید بپذیریم که برای اصلاح‎ ‎این ذهنیت و برای آموزش توده‌ها، در درجه اول نخبه‌ها را الگو قرار بدهیم. نخبه‌های‎ ‎سیاسی، نخبه‌های فکری و روشنفکری باید سرمشق باشند. بنابراین این سخن مسئولیت کسانی‎ ‎را که در هر صورت قدرت سیاسی را بدست می گیرند، نفی نمی‌کند. مسئولیت آنها خیلی‎ ‎بیشتر از مردم عادی یا ناظران بی‌طرف یا روشنفکران است تا روشنفکرانی که به‌طور‎ ‎مستقیم دستی در قدرت ندارند. آنها هستند که الگو قرار می‌گیرند، یعنی وقتی که‎ ‎اصلاح‌طلبان در ایران با رای بالا قدرت را دست گرفتند، مردم بیشتر به رفتارهای آنان‎ ‎توجه می کردند. در واقع، عملکرد و رفتار سیاسی آنها برای تغییر ذهنیت مردم و‎ ‎توده‌ها خیلی مهم بود. اگر می‌بینید پس از هشت سال اصلاح‌طلبان قدرت را دو دستی‎ ‎تقدیم رقیب می‌کنند، پس نقطه ای در این فرایند محل اشکال است. بنابراین باید بررسی‎ ‎کنیم که اشکال از کجای کار است. اما متاسفانه اصلاح‌طلبان علاقه‌ای ندارند که به‎ ‎این مسئله بپردازند. ‎
*اشکالات ساختاری اصلاح‌طلبان چیست؟‎
**‎این اشکالات ساختاری‎ ‎نیست، بلکه فکری است، یعنی اصلاح‌طلبان اندیشه و تعریف منسجمی درباره اصلاحات‎ ‎نداشتند و الان نیز ندارند. بنابراین وقتی که قدرت را دست گرفتند به آزمون و خطا‎ ‎روی آوردند و برای مردم مشخص نشد که آنها بالاخره دنبال چه چیزی هستند. در نتیجه‎ ‎مردم سردرگم، گیج و خسته شدند. و در نهایت نیز همین امر موجب شد اصلاح‌طلبان شانس‎ ‎خود را از دست بدهند. من معتقدم که برای همیشه این شانس را از دست داد‌ه‌اند و دیگر‎ ‎هیچ شانسی نخواهند داشت، مگر آن که اصلاحات در یک چارچوب دیگر و با برنامه‌ای منسجم‎ ‎و مشخص مطرح شود و پیش برود‎.‎
*تصور می‌کنید اصول کلی اصلاحات چگونه باید باشد؟‏‎
**‎هر طوری‎ ‎که باشد چندان مهم نیست. من کاری به محتوای آن ندارم. منظور من این است که آنها‎ ‎مردم را سردرگم کردند. مردم نمی‌دانند که آنها دنبال چه نوع پروژه‌ جامعی هستند‎. ‎آیا جامعه با اقتصاد باز می‌خواهند؟ جامعه دموکراتیک یا یک جامعه مدنی قوی را دنبال‎ ‎می‌کنند یا یک جامعه سوسیال دموکراتیک را مورد توجه قرار داده‌اند، مانند کشورهای‎ ‎اروپای شمالی؟ یا اینکه جامعه آرمانی اسلامی را مد نظر قرار داده اند؟ برای مردم‎ ‎آشکار نیست که آنها دنبال چه چیزی هستند. به این دلیل پروژه موفق نشد. در عمل هم‎ ‎وقتی که یک گروه سیاسی قدرت را به دست می گیرد اگر نداند که چه می خواهد همین می‎ ‎شود که کارایی خود را از دست می دهد و مخالفین آنها از تناقض‌هایشان استفاده‎ ‎می‌کنند و آنها را به زمین می‌زنند. بنابراین اتفاقی که افتاد خیلی دور از ذهن‎ ‎نبود. به گمانم اصلاح‌طلبان تصور نادرستی از مسائل سیاسی دارند به این شکل که هنوز‎ ‎فکر می کنند چون خاتمی در جامعه ما محبوبیت دارد، بنابراین آنها هم همان موقعیت‎ ‎آقای خاتمی را دارند. در حالی که این‌طور نیست. آقای خاتمی به عنوان یک شخص، آدم‎ ‎محبوبی در کشور ما هستند و اگر کاندیدا بشوند کاندیدایی جدی برای هر رقیب دیگری‎ ‎خواهد بود، ولی تفسیر آن این نیست که مردم هنوز پروژه اصلاح‌طلبی آقای خاتمی یا آن‎ ‎نهضت اصلاح‌طلبی دوم خرداد را جدی می‌گیرند. مردم یک تعلق خاطر به بعضی انسان‌ها یا‎ ‎به بعضی افراد دارند. آقای خاتمی یک انسان بسیار متین، خوش‌چهره، خوش‌برخورد و‎ ‎تاثیرگذار روی جامعه جوان ما هستند. این تصویر خوب از ذهن مردم هرگز پاک نمی‌شود‎. ‎این محبوبیت همیشه در ذهن مردم خواهد ماند. اما سخنم به معنای آن نیست که همه‎ ‎اصلاح‌طلبان برنامه منسجمی دارند و می‌توانند مملکت را اداره کنند. تجربه هشت ساله‎ ‎دوره اصلاحات نشان داد که خط مشی آنها موفق نبوده‌‌است. یعنی آنها پروژه‌ای را آغاز‎ ‎کرده‌بودند، باید ادامه می دادند و چون نتوانستند ادامه بدهند، مخالفانشان نه از‎ ‎جنس خودشان بلکه از جنس کاملا متفاوتی قدرت را دست گرفتند. این یک واقعیت است‎. ‎اصلاح‌طلبان باید این را بپذیرند و بازنگری عمیقی در رفتار گذشته خودشان بکنند و‎ ‎پروژه جامع و دقیقی را طراحی کنند. البته تاریخ مصرف شعارهای اولیه‌شان منقضی شده‎ ‎است و باید آنها را کنار بگذارند‎.‎
*تحلیلی این است که اگر از چند سال قبل، عقلای نظام به‌خصوص آنان که بر‎ ‎مشی اعتدال تاکید می‌کنند، به دور از افراط گرایان، اعم از چپ و راست یک جریان‏‎ ‎مرکزی را شکل می‌دادند که نظام را به سمتی هدایت می کرد که هزینه و فایده آن در‎ ‎مجموع به نفع ثبات و آرامش جامعه می‌شد ما خیلی زودتر می‌توانستیم به نتیجه منطقی‎ ‎برسیم. به نظر شما این دیدگاه خیلی آرمانی است؟‎
**‎نخیر. من این را بعید‎ ‎نمی‌دانم، اما به شرطی که هر دو جناح واقعا یک پروژه جامع را دنبال کنند، یک پروژه‎ ‎سیاسی مشخص و منسجمی داشته باشند. مثلا شما به عقلا یا معتدلین هر دو جناح اشاره‎ ‎کردید. من می‌پرسم که اگر هر دو جناح واقعا به این فکر بودند که اتحادی با هم تشکیل‎ ‎بدهند، چرا در دوره هشت ساله آقای خاتمی این اتفاق نیفتاد؟
*برخی می‌گویند، در هر دو جناح یک نوع تندروی وجود دارد که جامعه سیاسی‎ ‎را ملتهب می‌کند. هم در جریان دوم خرداد که تندروی و بی‌تابی فعالان اجتماعی ـ‎ ‎سیاسی چنان جامعه را آشفته کرد که جمع کردن آن دیگر مشکل شد. از سوی دیگر، در دولت‎ ‎نهم هم شتاب تغییرات بی‌منطقِ چنان تحرکی در جامعه ایجاد کرده که جز بی‌اعتمادی در‎ ‎جامعه حاصلی نداشته است. ‎
**از نظر رفتارشناسی شاید این تحلیل درست باشد. ‎این بخشی از مشکل ما است که شما به آن اشاره کردید. ولی من مشکل را در این می بینم‎ ‎که چهره‌های معتدل اصلاح‌طلبان ـ البته جناح مقابل هم همین طور است ـ نتوانستند به‎ ‎همدیگر نزدیک و متحد شوند. این بود که هیچکدام از دو طرف، یک برنامه منسجم و جامع‎ ‎نداشتند. در واقع، هیچکدام اصول نداشتند که بتوانند به توافق برسند. هر دو طرف نوعی‎ ‎قدرت طلبی پراگماتیسمی داشتند. اصلاح‌طلبان بعد از اینکه قدرت را بدست گرفتند قدرت‎ ‎را بین دوستانشان تقسیم کردند که بعضا به انحصارطلبی محکوم شدند. البته این درست‎ ‎بود که انحصارطلبی را هر دو جناح داشتند و دارند ـ بیشتر هم البته اصلاح‌طلبان به‎ ‎این انحصار طلبی دامن زدند ـ اما از جریان اصلاحات که در آن شخصیت‌های دوراندیش و‎ ‎متفکر به حد وفور حضور داشتند انتظار می‌رفت و نیز می رود چنین خطای تاریخی را‎ ‎تکرار نکنند. عقلای جریان اصلاحات به این توجه نکردند که شخصیت‌هایی در طرف مقابل‎ ‎هستند که به افکار آنان بسیار نزدیک هستند. چرا آنها به دولت راه پیدا نکردند؟ من‎ ‎مثالی را عنوان کنم که مسئله خیلی روشن شود. اگر به انتخابات اخیر فرانسه دقت کنید،‎ ‎می‌بینید که آقای سارکوزی یک شخصیت راست افراطی هست اما او برنارد کوشنر سوسیالیست‎ ‎را به عنوان وزیر امورخارجه خود انتخاب کرد‎.
*حالا چرا برنارد کوشنر را انتخاب کرد؟‎
*‎سارکوزی می گوید من‎ ‎می خواهم فرانسه را در صحنه بین‌المللی مطرح کنم و آقای کوشنر یک شخصیت بین‌المللی‎ ‎است. وی سازمان پزشکان بدون مرز را تاسیس کرده و به کشورهای زیادی سفر کرده‌است که‎ ‎این بیشتر می تواند به هدف من کمک کند. شما می دانید که همه جای دنیا و مهم‌تر از‎ ‎همه فرانسه مهم‌ترین پست سیاسی، وزارت امور خارجه است. ایران هم البته همین‌طور‎ ‎است. شما تصور بکنید زمانی که آقای خاتمی رئیس جمهور شدند آیا ایشان حاضر بودند که‎ ‎محمد جواد لاریجانی را وزیر امور خارجه خود کنند؟ چرا این اتفاق نیفتاد؟ آقای‎ ‎لاریجانی از لحاظ فکری خیلی هم به آقای خاتمی نزدیک بودند. ولی این تدبیر را آقای‎ ‎خاتمی به کار نبستند. فقط به توزیع قدرت بین نیروهای خودی مبادرت کردند. ‎
*بالاخره هر رئیس‌جمهوری با نیروهایی بهتر کار می کند که آشنایی و سابقه‎ ‎بیشتری با آنها داشته باشد؟‎ ‎
**اشکالی ندارد. اما برای ادامه آن حرکت و‎ ‎با آن امیدهایی که در دل مردم ایجاد شده بود، به نظرم وفاق و سازگاری با دو طرف طیف‎ ‎فکری امری اجتناب ناپذیر بود. من تصور می کنم همان‌طور که آقای خاتمی مدعی گفت‌وگوی‎ ‎تمدن‌ها بود یعنی ارتباط بهتر با دنیای خارج، در داخل هم باید به چنین تدبیری دست‎ ‎می زد. در واقع، اول گفت‌وگو را در داخل آغاز می کردند‎.‎
*به‌طور مشخص باید چه می‌کرد؟‎
**‎تعدادی از شخصیت‌های جناح‎ ‎مقابل را به درون دولتشان می آوردند، شخصیت‌هایی که با پرنسیب ایشان تناسب بیشتری‎ ‎داشتند. سپس به ابعاد جهانی این اندیشه مبادرت می کرد. بنابراین این نوع عملکرد‎ ‎باعث شد که طرف مقابل اعتمادی به این گفتارها نداشته باشد. وقتی که شما اصول و‎ ‎پرنسیب سیاسی خود را کنار می گذارید، نباید خیلی به تداوم راهتان امیدوار باشید. ‎البته جبهه اصلاحات از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی برنامه روشن و سازگاری هم نداشت‎ ‎و اصلا‌طلبان در عمل نشان دادند که به آن چند شعار خود نیز چندان پایبند نیستند‏‎ .‎جناح مقابل هم همین کار را کرد. شما تصور می کنید افراط گرایی از کجا نشات می گیرد؟‎ ‎غالبا تندروی‌ها ناشی از بی اعتمادی‌هاست و از دشمنی برمی‌خیزد. به نظرم واقعا اگر‎ ‎ایشان به شایسته‌سالاری عمل می کردند این اعتماد جلب می شد. واقعیت این است که می‎ ‎گویند طرف مقابل توطئه می کرد. می گویند بطور متوسط هفته ای 8 بحران برای دولت‏‎ ‎اصلاحات ایجاد می کردند. به نظر شما چرا بحران می ساختند؟ برای این بحران می‎ ‎ساختند که اصلاح‌طلبان آنها را نسبت به خودشان بی اعتماد کرده بودند. به عنوان مثال‎ ‎همان روز سوم خرداد 76 آقای ناطق نوری اولین کسی بود که به آقای خاتمی تبریک گفت‏‎. در واقع، پیام تبریک آن این بود که من پیام مردم را شنیدم و قبول هم کردم. اما به‎ ‎آقای ناطق در دوران اصلاحات هیچ نقشی داده نشد. در صورت اینکه اگر مسئولیتی در‎ ‎ارکان دولت پیدا می کرد این پیام بسیار معنا داری برای جامعه سیاسی ایران و جهان‎ ‎بود‎. ‎بنابراین، من تصور می کنم آن پروژه اصلاحات و نهضت اصلاح‌طلبی که راه‎ ‎افتاد با عملکردش به خط پایان رسید و دوباره نمی‌شود آن را زنده کرد. اکنون باید یک‎ ‎چیز جدیدی را درست کرد. باید در پی این باشیم که شعارها و خطوط جدیدی بر اساس‎ ‎نیازهای امروز ایران ترسیم کنیم‎.‎

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات